Initial upload
This commit is contained in:
parent
5d8105c946
commit
36e1dc173c
|
@ -0,0 +1,1190 @@
|
|||
\id MAT Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h متّی
|
||||
\toc1 انجیل متی
|
||||
\toc2 متّی
|
||||
\toc3 mat
|
||||
\mt1 متّی
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 كتاب نسب نامه عيسي مسيح بـن داود بـن ابراهيم:
|
||||
\v 2 ابراهيم اسحاق را آورد و اسحاق يعقوب را آورد و يعقوب يهودا و برادران او را آورد.
|
||||
\v 3 و يهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد.
|
||||
\v 4 و اَرام، عَمِّيناداب را آورد و عَمّينـاداب، نَحشـون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد.
|
||||
\v 5 و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَـز، عوبيد را از راعوت آورد و عوبيـد، يَسّـا را آورد.
|
||||
\v 6 و يَسّـا داود پادشـاه را آورد و داود پادشـاه، سليمـان را از زن اوريّا آورد.
|
||||
\v 7 و سليمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِيَّا را آورد و اَبِيّـا، آسـا را آورد.
|
||||
\v 8 و آسا، يَهوشافاط را آورد و يَهوشافاط، يورام را آورد و يورام، عُزيّا را آورد.
|
||||
\v 9 و عُزيّا، يوتام را آورد و يوتام، اَحاز را آورد و اَحـاز، حِزْقيَّا را آورد.
|
||||
\v 10 و حِزْقيّا، مَنَسّي را آورد و مَنَسّي، آمون را آورد و آمون، يوشيّا را آورد.
|
||||
\v 11 و يوشيَّا، يَكُنيـا و برادرانـش را در زمـان جـلاي بابِـل آورد.
|
||||
\v 12 و بعد از جلاي بابل، يَكُنْيا، سَألْتيئيل را آورد و سَأَلْتيئيل، زَرُوبابِل را آورد.
|
||||
\v 13 زَرُوبابِـل، اَبيهـود را آورد و اَبيهـود، ايليـاقيـم را آورد و ايلياقيم، عازور را آورد.
|
||||
\v 14 و عازور، صادوق را آورد و صادوق، ياكين را آورد و ياكين، ايلَيهُـود را آورد.
|
||||
\v 15 و ايليهـود، ايلعـازَر را آورد و ايلعـازَر، مَتّـان را آورد و مَتّـان، يعقـوب را آورد.
|
||||
\v 16 و يعقـوب، يوسـف شوهـر مريم را آورد كه عيسي مُسمّـي' به مسيـح از او متولّـد شـد.
|
||||
\v 17 پس تمام طبقات، از ابراهيم تا داود چهارده طبقه است، و از داود تا جلاي بابِل چهارده طبقه، و از جلاي بابِل تا مسيح چهارده طبقه.
|
||||
\v 18 امّا ولادت عيسي مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آنكه با هم آيند، او را از روحالقدس حامله يافتند.
|
||||
\v 19 و شوهرش يوسف چونكه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نمايد، پس اراده نمود او را به پنهاني رها كند.
|
||||
\v 20 امّا چون او در اين چيزها تفكّر ميكرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وي ظاهر شده، گفت: «اي يوسف پسر داود، از گرفتن زن خويش مريم مترس، زيرا كه آنچه در وي قرار گرفته است، از روحالقدس است.
|
||||
\v 21 و او پسري خواهد زاييد و نام او را عيسي خواهي نهاد، زيرا كه او امّت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد.»
|
||||
\v 22 و اين همه براي آن واقع شد تا كلامي كه خداوند به زبان نبي گفته بود، تمام گردد
|
||||
\v 23 «كه اينك باكره آبستن شده پسري خواهد زاييـد و نـام او را عمّانوئيـل خواهنـد خوانـد كه تفسيـرش ايـن است: خـدا با مـا.»
|
||||
\v 24 پـس چـون يوسف از خواب بيدار شد، چنانكه فرشتة خداونـد بـدو امر كـرده بود، بعمـل آورد و زن خويش را گرفت
|
||||
\v 25 و تا پسر نخستين خود را نزاييـد، او را نشنـاخت؛ و او را عيسـي نام نهـاد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون عيسي در ايّام هيروديسِ پادشاه در بيتْ لَحِم يهوديه تولّد يافت، ناگاه مجوسي چند از مشرق به اُورْشليم آمده، گفتند:
|
||||
\v 2 « كجاست آن مولود كه پادشاه يهود است زيرا كه ستاره او را در مشرق ديدهايم و براي پرستش او آمدهايم؟»
|
||||
\v 3 امّا هيروديس پادشاه چون اين را شنيد، مضطرب شد و تمام اُوْرشليم با وي.
|
||||
\v 4 پس همه رؤسايِ كَهَنه و كاتبانِ قوم را جمع كرده، از ايشان پرسيد كه « مسيح كجا بايد متولّد شود؟»
|
||||
\v 5 بدو گفتند: «در بيت لحمِ يهوديّه زيرا كه از نبي چنين مكتوب است:
|
||||
\v 6 و تو اي بيت لحم، در زمين يهودا از ساير سرداران يهودا هرگز كوچكتر نيستي، زيرا كه از تو پيشوايي به ظهور خواهد آمد كه قوم من اسرائيل را رعايت خواهد نمود.»
|
||||
\v 7 آنگاه هيروديس مجوسيان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ايشان تحقيق كرد.
|
||||
\v 8 پس ايشان را به بيت لحم روانه نموده، گفت: «برويد و از احوال آن طفل بتد قيق تفحّص كنيد و چون يافتيد مرا خبر دهيد تا من نيز آمده، او را پرستش نمايم.»
|
||||
\v 9 چون سخن پادشاه را شنيدند، روانه شدند كه ناگاه آن ستارهاي كه درمشرق ديده بودند، پيش روي ايشان ميرفت تا فوق آنجايي كه طفل بود رسيده، بايستاد.
|
||||
\v 10 و چون ستاره را ديدند، بينهايت شاد و خوشحال گشتند
|
||||
\v 11 و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مريم يافتند و به روي در افتاده، او را پرستش كردند و ذخاير خود را گشوده، هداياي طلا و كُنْدُر و مُّر به وي گذرانيدند.
|
||||
\v 12 و چون در خواب وحي بديشان در رسيد كه به نزد هيروديس بازگشت نكنند، پس از راه ديگر به وطن خويش مراجعت كردند.
|
||||
\v 13 و چون ايشان روانه شدند، ناگاه فرشته خداوند در خواب به يوسف ظاهر شده، گفت: «برخيز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار كن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زيرا كه هيروديس طفل را جستجو خواهد كرد تا او را هلاك نمايد.»
|
||||
\v 14 پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، بسوي مصر روانه شد
|
||||
\v 15 و تا وفات هيروديس در آنجا بماند، تا كلامي كه خداوند به زبان نبي گفته بود تمام گردد كه «از مصر پسر خود را خواند م.»
|
||||
\v 16 چون هيروديس ديد كه مجوسيان او را سُخْريّه نمودهاند، بسيار غضبناك شده، فرستاد و جميع اطفالي را كه در بيت لحم و تمام نواحي آن بودند، از دو ساله و كمتر موافق وقتي كه از مجوسيان تحقيق نموده بود، به قتل رسانيد.
|
||||
\v 17 آنگاه كلامي كه به زبان اِرمياي نبي گفته شده بود، تمام شد:
|
||||
\v 18 «آوازي در رامه شنيده شد، گريه و زاري و ماتم عظيم كه راحيل براي فرزندان خود گريه ميكند و تسلّي نميپذيرد زيرا كه نيستند.»
|
||||
\v 19 امّا چون هيروديس وفات يافت، ناگاه فرشته خداوند در مصر به يوسف در خواب ظاهر شده، گفت:
|
||||
\v 20 «برخيز و طفل و مادرش را برداشته، به زمين اسرائيل روانه شو زيرا آناني كه قصد جان طفل داشتند فوت شدند.»
|
||||
\v 21 پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمين اسرائيل آمد.
|
||||
\v 22 امّا چون شنيد كه اَرْكلاؤُس به جاي پدر خود هيروديس بر يهوديه پادشاهي ميكند، از رفتن بدان سمت ترسيد و در خواب وحي يافته، به نواحي جليل برگشت.
|
||||
\v 23 و آمده در بَلْدهاي مسمّي' به ناصره ساكن شد، تا آنچه به زبان انبيا گفته شده بود تمام شود كه «به ناصري خوانده خواهد شد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در آن ايّام، يحيي تعميد دهنده در بيابان يهوديّه ظاهر شد و موعظه كرده، ميگفت:
|
||||
\v 2 «توبه كنيد، زيرا ملكوت آسمان نزديك است.»
|
||||
\v 3 زيرا همين است آنكه اشعياي نبي از او خبر داده، ميگويد: «صداي ندا كنندهاي در بيابان كه راه خداوند را مهيّا سازيد و طُرُق او را راست نماييد.»
|
||||
\v 4 و اين يحيي لباس از پشم شتر ميداشت و كمربند چرمي بر كمر، و خوراك او از ملخ و عسل برّي ميبود.
|
||||
\v 5 در اين وقت، اورشليم و تمام يهوديّه و جميع حوالي اُردُنّ نزد او بيرون ميآمدند،
|
||||
\v 6 و به گناهان خود اعتراف كرده، در اُرْدُن از وي تعميد مييافتند.
|
||||
\v 7 پس چون بسياري از فريسيان و صدّوقيان را ديد كه بجهت تعميد وي ميآيند، بديشان گفت: «اي افعيزادگان، كِه شما را اعلام كرد كه از غضب آينده بگريزيد؟
|
||||
\v 8 اكنون ثمره شايسته توبه بياوريد،
|
||||
\v 9 و اين سخن را بهخاطر خود راه مدهيد كه پدر ما ابراهيم است، زيرا به شما ميگويم خدا قادر است كه از اين سنگها فرزندان براي ابراهيم برانگيزاند.
|
||||
\v 10 و الحال تيشه بر ريشه درختان نهاده شده است، پس هر درختي كه ثمره نيكو نياورد، بريده و در آتش افكنده شود.
|
||||
\v 11 من شما را به آب به جهت توبه تعميد ميدهم. ل'كن او كه بعد از من ميآيد از من تواناتر است كه لايق برداشتن نعلين او نيستم؛ او شما را به روحالقدس و آتش تعميد خواهد داد.
|
||||
\v 12 او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نيكو پاك كرده، گندم خويش را در انبار ذخيره خواهد نمود، ولي كاه را در آتشي كه خاموشي نميپذيرد خواهد سوزانيد.»
|
||||
\v 13 آنگاه عيسي از جليل به اُرْدُن نزد يحيي آمد تا از او تعميد يابد.
|
||||
\v 14 امّا يحيي او را منع نموده، گفت: «من احتياج دارم كه از تو تعميد يابم و تو نزد من ميآيي؟»
|
||||
\v 15 عيسي در جواب وي گفت:«الا´ن بگذار زيرا كه ما را همچنين مناسب است تا تمام عدالت را به كمال رسانيم.» پس او را واگذاشت.
|
||||
\v 16 امّا عيسي چون تعميد يافت، فوراً از آب برآمد كه در ساعت آسمان بر وي گشاده شد و روح خدا را ديد كه مثل كبوتري نزول كرده، بر وي ميآيد.
|
||||
\v 17 آنگاه خطابي از آسمان در رسيد كه «اين است پسر حبيب من كه از او خشنودم.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آنگاه عيسي به دست روح به بيابان برده شد تا ابليس او را تجربه نمايد.
|
||||
\v 2 و چون چهل شبانه روز روزه داشت، آخر گرسنه گرديد.
|
||||
\v 3 پس تجربه كننده نزد او آمده، گفت: «اگر پسر خدا هستي، بگو تا اين سنگها نان شود.»
|
||||
\v 4 در جواب گفت: «مكتوب است انسان نه محض نان زيست ميكند، بلكه به هر كلمهاي كه از دهان خدا صادر گردد.»
|
||||
\v 5 آنگاه ابليس او را به شهر مقدّس برد و بر كنگره هيكل برپا داشته،
|
||||
\v 6 به وي گفت: «اگر پسر خدا هستي، خود را به زير انداز، زيرا مكتوب است كه فرشتگان خود را درباره تو فرمان دهد تا تو را به دستهاي خود برگيرند، مبادا پايت به سنگي خورد.»
|
||||
\v 7 عيسي وي را گفت: «و نيز مكتوب است خداوند خداي خود را تجربه مكن.»
|
||||
\v 8 پس ابليس او را به كوهي بسيار بلند برد و همه ممالك جهان و جلال آنها را بدو نشان داده،
|
||||
\v 9 به وي گفت: «اگر افتاده مرا سجده كني، همانااين همه را به تو بخشم.»
|
||||
\v 10 آنگاه عيسي وي را گفت: «دور شو اي شيطان، زيرا مكتوب است كه خداوند خداي خود را سجده كن و او را فقط عبادت نما.»
|
||||
\v 11 در ساعت ابليس او را رها كرد و اينك فرشتگان آمده، او را پرستاري مينمودند.
|
||||
\v 12 و چون عيسي شنيد كه يحيي گرفتار شده است، به جليل روانه شد،
|
||||
\v 13 و ناصره را ترك كرده، آمد و به كفرناحوم، به كنارة دريا در حدود زبولون و نفتاليم ساكن شد.
|
||||
\v 14 تا تمام گردد آنچه به زبان اشعياي نبي گفته شده بود
|
||||
\v 15 كه «زمين زبولون و زمين نفتاليم، راه دريا آن طرف اُرْدُن، جليلِ امّتها؛
|
||||
\v 16 قومي كه در ظلمت ساكن بودند، نوري عظيم ديدند و برنشينندگان ديار موت و سايه آن نوري تابيد.»
|
||||
\v 17 از آن هنگام عيسي به موعظه شروع كرد و گفت: «توبه كنيد زيرا ملكوت آسمان نزديك است.»
|
||||
\v 18 و چون عيسي به كناره درياي جليل ميخراميد، دو برادر يعني شمعون مسمّي' به پطرس و برادرش اندرياس را ديد كه دامي در دريا مياندازند، زيرا صيّاد بودند.
|
||||
\v 19 بديشان گفت: «از عقب من آييد تا شما را صيّاد مردم گردانم.»
|
||||
\v 20 در ساعت دامها را گذارده، از عقب اوروانه شدند.
|
||||
\v 21 و چون از آنجا گذشت، دو برادر ديگر يعني يعقوب، پسر زِبِدي و برادرش يوحنّا را ديد كه در كشتي با پدر خويش زِبِدي، دامهاي خود را اصلاح ميكنند؛ ايشان را نيز دعوت نمود.
|
||||
\v 22 در حال، كشتي و پدر خود را ترك كرده، از عقب او روانه شدند.
|
||||
\v 23 و عيسي در تمام جليل ميگشت و در كنايس ايشان تعليم داده، به بشارت ملكوت موعظه همي نمود و هر مرض و هر درد قوم را شفا ميداد.
|
||||
\v 24 و اسم او در تمام سوريّه شهرت يافت، و جميع مريضاني كه به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و ديوانگان و مصروعان و مفلوجان را نزد او آوردند، و ايشان را شفا بخشيد.
|
||||
\v 25 و گروهي بسيار از جليل و ديكاپولِس و اُورشليم و يهوديّه و آن طرف اُرْدُن در عقب او روانه شدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و گروهي بسيار ديده، بر فراز كوه آمد. و وقتي كه او بنشست، شاگردانش نزد او حاضر شدند.
|
||||
\v 2 آنگاه دهان خود را گشوده، ايشان را تعليم داد و گفت:
|
||||
\v 3 «خوشابحال مسكينان در روح، زيرا ملكوتآسمان از آن ايشان است.
|
||||
\v 4 خوشابحال ماتميان، زيرا ايشان تسلّي خواهند يافت.
|
||||
\v 5 خوشابحال حليمان، زيرا ايشان وارث زمين خواهند شد.
|
||||
\v 6 خوشابحال گرسنگان و تشنگان عدالت، زيرا ايشان سير خواهندشد.
|
||||
\v 7 خوشابحال رحمكنندگان، زيرا بر ايشان رحم كرده خواهد شد.
|
||||
\v 8 خوشابحال پاكدلان، زيرا ايشان خدا را خواهند ديد.
|
||||
\v 9 خوشابحال صلحكنندگان، زيرا ايشان پسران خدا خوانده خواهند شد.
|
||||
\v 10 خوشابحال زحمتكشان براي عدالت، زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است.
|
||||
\v 11 خوشحال باشيد چون شما را فحش گويند و جفا رسانند، و بخاطر مـن هـر سخـن بـدي بر شمـا كاذبانه گويند.
|
||||
\v 12 خوش باشيد و شادي عظيم نماييد، زيرا اجر شما در آسمان عظيم است زيرا كه به همينطور بر انبياي قبل از شمـا جفـا ميرسانيدند. »
|
||||
\v 13 «شما نمك جهانيد! ليكن اگر نمك فاسد گردد، به كدام چيز باز نمكين شود؟ ديگر مصرفي ندارد جز آنكه بيرون افكنده، پايمال مردم شود.
|
||||
\v 14 شما نور عالميد. شهري كه بر كوهي بنا شود، نتوان پنهان كرد.
|
||||
\v 15 و چراغ را نميافروزند تا آن را زير پيمانه نهند، بلكه تا بر چراغدان گذارند؛ آنگاه به همه كساني كه در خانه باشند، روشنايي ميبخشد.
|
||||
\v 16 همچنين بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوي شما را ديده، پدر شما را كه در آسمان است تمجيد نمايند »
|
||||
\v 17 «گمان مبريد كه آمدهام تا تورات يا صُحُف انبيا را باطل سازم. نيامدهام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم.
|
||||
\v 18 زيرا هر آينه به شما ميگويم، تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطهاي از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود.
|
||||
\v 19 پس هر كه يكي از اين احكام كوچكترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود. امّا هر كه بعمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
|
||||
\v 20 زيرا به شما ميگويم، تا عدالت شما بر عدالت كاتبان و فريسيان افزون نشود، به ملكوت آسمان هرگز داخل نخواهيد شد. »
|
||||
\v 21 «شنيدهايد كه به اوّلين گفته شده است "قتل مكن و هر كه قتل كند سزاوار حكم شود."
|
||||
\v 22 ليكن من به شما ميگويم، هر كه به برادر خود بيسبب خشم گيرد، مستوجب حكم باشد و هر كه برادر خود را راقا گويد، مستوجب قصاص باشد و هر كه احمق گويد، مستحّق آتش جهنّم بُوَد.
|
||||
\v 23 پس هرگاه هديه خود را به قربانگاه ببري و آنجا به خاطرت آيد كه برادرت بر تو حقّي دارد،
|
||||
\v 24 هديه خود را پيش قربانگاه واگذار و رفته، اوّل با برادر خويش صلح نما و بعد آمده، هديه خود را بگذران.
|
||||
\v 25 با مدّعي خود مادامي كه با وي در راه هستي صلح كن، مبادا مدّعي، تو را به قاضي سپارد و قاضي، تو را به داروغه تسليم كند و درزندان افكنده شوي.
|
||||
\v 26 هرآينه به تو ميگويم، كه تا فَلس آخر را ادا نكني، هرگز از آنجا بيرون نخواهي آمد. »
|
||||
\v 27 «شنيدهايد كه به اوّلين گفته شده است "زنا مكن."
|
||||
\v 28 ليكن من به شما ميگويم، هر كس به زني نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است.
|
||||
\v 29 پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش كن و از خود دور انداز زيرا تو را بهتر آن است كه عضوي از اعضايت تباه گردد، از آنكه تمام بدنت در جهنّم افكنده شود.
|
||||
\v 30 و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش كن و از خود دور انداز، زيرا تو را مفيدتر آن است كه عضوي از اعضاي تو نابود شود، از آنكه كلّ جسدت در دوزخ افكنده شود. »
|
||||
\v 31 «و گفته شده است هر كه از زن خود مفارقت جويد، طلاق نامهاي بدو بدهد.
|
||||
\v 32 ليكن من به شما ميگويم، هر كس بغير علّت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او ميباشد، و هر كه زن مُطَلَّقه را نكاح كند، زنا كرده باشد. »
|
||||
\v 33 «باز شنيدهايد كه به اوّلين گفته شده است كه "قسم دروغ مخور، بلكه قسمهاي خود را به خداوند وفا كن."
|
||||
\v 34 ليكن من به شما ميگويم،هرگز قسم مخوريد، نه به آسمان زيرا كه عرش خداست،
|
||||
\v 35 و نه به زمين زيرا كه پايانداز او است، و نه به اورْشليم زيرا كه شهر پادشاه عظيم است،
|
||||
\v 36 و نه به سر خود قسم ياد كن، زيرا كه مويي را سفيد يا سياه نميتواني كرد.
|
||||
\v 37 بلكه سخن شما بلي بلي و ني ني باشد زيرا كه زياده بر اين از شرير است. »
|
||||
\v 38 «شنيدهايد كه گفته شده است: "چشمي به چشمي و دنداني به دنداني"
|
||||
\v 39 ليكن من به شما ميگويم، با شرير مقاومت مكنيد بلكه هر كه به رخساره راست تو طپانچه زند، ديگري را نيز بهسوي او بگردان،
|
||||
\v 40 و اگر كسي خواهد با تو دعوا كند و قباي تو را بگيرد، عباي خود را نيز بدو واگذار،
|
||||
\v 41 و هرگاه كسي تو را براي يك ميل مجبور سازد، دو ميل همراه او برو.
|
||||
\v 42 هر كس از تو سؤال كند، بدو ببخش و از كسي كه قرض از تو خواهد، روي خود را مگردان. »
|
||||
\v 43 «شنيدهايد كه گفته شدهاست "همساية خود را محبّت نما و با دشمن خود عداوت كن."
|
||||
\v 44 امّا من به شما ميگويم كه دشمنان خود را محبّت نماييد و براي لعنكنندگان خود بركت بطلبيد و به آناني كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند، دعاي خير كنيد،
|
||||
\v 45 تا پدر خود را كه در آسمان است پسرانشويد، زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع ميسازد و باران بر عادلان و ظالمان ميباراند.
|
||||
\v 46 زيرا هرگاه آناني را محبّت نماييد كه شما را محبّت مينمايند، چه اجر داريد؟ آيا باجگيران چنين نميكنند؟
|
||||
\v 47 و هرگاه برادران خود را فقط سلام گوييد چه فضيلت داريد؟ آيا باجگيران چنين نميكنند؟
|
||||
\v 48 پس شما كامل باشيد چنانكه پدر شما كه در آسمان است كامل است. »
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «زنهـار عدالت خـود را پيش مـردم بجا مياوريد تا شما را ببينند، و الاّ نزد پدر خود كه در آسمان است، اجري نداريد.
|
||||
\v 2 پس چون صدقه دهي، پيش خود كَرِّنا منواز چنانكه رياكاران در كنايس و بازارها ميكنند، تا نزد مردم اكرام يابند. هرآينه به شما ميگويم اجر خود را يافتهاند.
|
||||
\v 3 بلكه تو چون صدقه دهي، دست چپ تو از آنچه دست راستت ميكند مطلّع نشود،
|
||||
\v 4 تا صدقه تو در نهان باشد و پدر نهانبينِ تو، تو را آشكارا اجر خواهد داد. »
|
||||
\v 5 «و چون عبادت كني، مانند رياكاران مباش زيرا خوش دارند كه در كنايس و گوشههاي كوچهها ايستاده، نماز گذارند تا مردم ايشان را ببينند. هرآينه به شما ميگويم اجر خود را تحصيل نمودهاند.
|
||||
\v 6 ليكن تو چون عبادت كني، به حجره خود داخل شو و در را بسته، پدر خود را كه در نهان است عبادت نما؛ و پدر نهانبينِ تو، تورا آشكارا جزا خواهد داد.
|
||||
\v 7 و چون عبادت كنيد، مانند امّتها تكرار باطل مكنيد زيرا ايشان گمان ميبرند كه بهسبب زياد گفتن مستجاب ميشوند.
|
||||
\v 8 پس مثل ايشان مباشيد زيرا كه پدر شما حاجات شما را ميداند پيش از آنكه از او سؤال كنيد.
|
||||
\v 9 «پس شما به اينطور دعا كنيد: "اي پدر ما كه در آسماني، نام تو مقدّس باد.
|
||||
\v 10 ملكوت تو بيايـد. اراده تو چنانكه در آسمان است، بر زمين نيز كرده شود.
|
||||
\v 11 نان كفاف ما را امروز به ما بده.
|
||||
\v 12 و قرضهاي ما را ببخش چنانكه ما نيز قرضداران خود را ميبخشيم.
|
||||
\v 13 و ما را در آزمايش مياور، بلكه از شرير ما را رهايي ده. زيرا ملكوت و قوّت و جلال تا ابدالا´باد از آن تو است، آمين."
|
||||
\v 14 «زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيامرزيد، پدر آسماني شما، شما را نيز خواهد آمرزيد.
|
||||
\v 15 امّا اگر تقصيرهاي مردم را نيامرزيد، پدر شما هم تقصيرهاي شما را نخواهد آمرزيد. »
|
||||
\v 16 «امّا چون روزه داريد، مانند رياكاران ترشرو مباشيد زيرا كه صورت خويش را تغيير ميدهند تا در نظر مردم روزهدار نمايند. هرآينه به شما ميگويم اجر خود را يافتهاند.
|
||||
\v 17 ليكن تو چون روزه داري، سر خود را تدهين كن و روي خود را بشوي
|
||||
\v 18 تا در نظر مردم روزهدار ننمايي، بلكه در حضور پدرت كه در نهان است؛ و پدرنهانبينِ تو، تو را آشكارا جزا خواهد داد. »
|
||||
\v 19 «گنجها براي خود بر زمين نيندوزيد، جايي كه بيد و زنگ زيان ميرساند و جايي كه دزدان نَقْب ميزنند و دزدي مينمايند.
|
||||
\v 20 بلكه گنجها بجهت خود در آسمان بيندوزيد، جايي كه بيد و زنگ زيان نميرساند و جايي كه دزدان نقب نميزنند و دزدي نميكنند.
|
||||
\v 21 زيرا هرجا گنج تو است، دل تو نيز در آنجا خواهد بود. »
|
||||
\v 22 «چراغ بدن چشم است؛ پس هرگاه چشمت بسيط باشد تمام بدنت روشن بُوَد؛
|
||||
\v 23 امّا اگر چشم تو فاسد است، تمام جسدت تاريك ميباشد. پس اگر نوري كه در تو است ظلمت باشد، چه ظلمت عظيمي است! »
|
||||
\v 24 «هيچ كس دو آقا را خدمت نميتواند كرد، زيرا يا از يكي نفرت دارد و با ديگري محبّت، و يا به يكي ميچسبد و ديگر را حقير ميشمارد. محال است كه خدا و ممُّونا را خدمت كنيد.»
|
||||
\v 25 «بنابراين به شما ميگويم، از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خوريد يا چه آشاميد و نه براي بدن خود كه چه بپوشيد. آيا جان، از خوراك و بدن از پوشاك بهتر نيست؟
|
||||
\v 26 مرغان هوا را نظر كنيد كه نه ميكارند و نه ميدروند و نه در انبارها ذخيره ميكنند و پدر آسماني شما آنها را ميپروراند. آيا شما از آنها بمراتب بهتر نيستيد؟
|
||||
\v 27 و كيست از شما كه به تفكّر بتواند ذراعي بر قامت خود افزايد؟
|
||||
\v 28 و براي لباس چراميانديشيد؟ در سوسنهاي چمن تأمّل كنيد، چگونه نموّ ميكنند! نه محنت ميكشند و نه ميريسند!
|
||||
\v 29 ليكن به شما ميگويم سليمان هم با همه جلال خود چون يكي از آنها آراسته نشد.
|
||||
\v 30 پس اگر خدا علف صحرا را كه امروز هست و فردا در تنور افكنده ميشود چنين بپوشاند، اي كمايمانان آيا نه شما را از طريق اُولي'؟
|
||||
\v 31 پس انديشه مكنيد و مگوييد چه بخوريم يا چه بنوشيم يا چه بپوشيم.
|
||||
\v 32 زيرا كه در طلب جميع اين چيزها امّتها ميباشند. امّا پدر آسماني شما ميداند كه بدين همه چيز احتياج داريد.
|
||||
\v 33 ليكن اوّل ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه براي شما مزيد خواهد شد.
|
||||
\v 34 پس در انديشه فردا مباشيد زيرا فردا انديشه خود را خواهد كرد. بدي امروز براي امروز كافي است. »
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «حكم مكنيد تا بر شما حكم نشود.
|
||||
\v 2 زيرا بدان طريقي كه حكم كنيد بر شما نيز حكم خواهد شد و بدان پيمانهاي كه پيماييد براي شما خواهند پيمود.
|
||||
\v 3 و چون است كه خس را در چشم برادر خود ميبيني و چوبي را كه در چشم خود داري نمييابي؟
|
||||
\v 4 يا چگونه به برادر خود ميگويي "اجازت ده تا خس را از چشمت بيرون كنم" و اينك چوب در چشم تو است؟
|
||||
\v 5 اي رياكار، اوّل چوب را از چشم خود بيرون كن، آنگاه نيك خواهي ديد تا خس را از چشم برادرت بيرون كني! »
|
||||
\v 6 «آنچه مقدّس است، به سگان مدهيد و نهمرواريدهاي خود را پيش گرازان اندازيد، مبادا آنها را پايمال كنند و برگشته، شما را بدرند. »
|
||||
\v 7 «سؤال كنيد كه به شما داده خواهد شد؛ بطلبيد كه خواهيد يافت؛ بكوبيد كه براي شما باز كرده خواهد شد.
|
||||
\v 8 زيرا هر كه سؤال كند، يابد و كسي كه بطلبد، دريافت كند و هر كه بكوبد براي او گشاده خواهد شد.
|
||||
\v 9 و كدام آدمي است از شما كه پسرش ناني از او خواهد و سنگي بدو دهد؟
|
||||
\v 10 يا اگر ماهي خواهد ماري بدو بخشد؟
|
||||
\v 11 پس هرگاه شما كه شرير هستيد، دادن بخششهاي نيكو را به اولاد خود ميدانيد، چقدر زياده پدر شما كه در آسمان است چيزهاي نيكو را به آناني كه از او سؤال ميكنند خواهد بخشيد!
|
||||
\v 12 له'ذا آنچه خواهيد كه مردم به شما كنند، شما نيز بديشان همچنان كنيد؛ زيرا اين است تورات و صُحُف انبيا. »
|
||||
\v 13 «از درِ تنگ داخل شويد. زيرا فراخ است آن در و وسيع است آن طريقي كه مُؤَدّي به هلاكت است و آناني كه بدان داخل ميشوند بسيارند.
|
||||
\v 14 زيرا تنگ است آن در و دشوار است آن طريقي كه مؤدّي به حيات است و يابندگان آن كماند.»
|
||||
\v 15 «امّا از انبياي كَذَبِه احتراز كنيد، كه به لباسميشها نزد شما ميآيند ولي در باطن، گرگان درنده ميباشند.
|
||||
\v 16 ايشان را از ميوههاي ايشان خواهيد شناخت. آيا انگور را از خار و انجير را از خس ميچينند؟
|
||||
\v 17 همچنين هر درخت نيكو، ميوه نيكو ميآورد و درخت بد، ميوه بد ميآورد.
|
||||
\v 18 نميتواند درخت خوب ميوه بد آوَرد، و نه درخت بد ميوه نيكو آوَرَد.
|
||||
\v 19 هر درختي كه ميوه نيكو نياورد، بريده و در آتش افكنده شود.
|
||||
\v 20 له'ذا از ميوههاي ايشان، ايشان را خواهيد شناخت. »
|
||||
\v 21 «نه هر كه مرا "خداوند، خداوند" گويد داخل ملكوت آسمان گردد، بلكه آنكه اراده پدر مرا كه در آسمان است بجا آورد.
|
||||
\v 22 بسا در آن روز مرا خواهند گفت: "خداوندا، خداوندا، آيا به نام تو نبوّت ننموديم و به اسم تو ديوها را اخراج نكرديم و به نام تو معجزات بسيار ظاهر نساختيم؟"
|
||||
\v 23 آنگاه به ايشان صريحاً خواهم گفت كه "هرگز شما را نشناختم! اي بدكاران از من دور شويد!" »
|
||||
\v 24 «پس هر كه اين سخنان مرا بشنود و آنها را بجا آرد، او را به مردي دانا تشبيه ميكنم كه خانه خود را بر سنگ بنا كرد.
|
||||
\v 25 و باران باريده، سيلابها روان گرديد و بادها وزيده، بدان خانه زورآور شد و خراب نگرديد زيرا كه بر سنگ بنا شده بود.
|
||||
\v 26 و هر كه اين سخنان مرا شنيده، به آنها عمل نكرد، بهمردي نادان مانَد كه خانه خود را بر ريگ بنا نهاد.
|
||||
\v 27 و باران باريده، سيلابها جاري شد و بادها وزيده، بدان خانه زور آورد و خراب گرديد و خرابي آن عظيم بود.»
|
||||
\v 28 و چون عيسي اين سخنان را ختم كرد، آن گروه از تعليم او در حيرت افتادند،
|
||||
\v 29 زيرا كه ايشان را چون صاحب قدرت تعليم ميداد و نه مثل كاتبان.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون او از كوه به زير آمد، گروهي بسيار از عقب او روانه شدند.
|
||||
\v 2 كه ناگاه ابرصي آمد و او را پرستش نموده، گفت: «اي خداوند اگر بخواهي، ميتواني مرا طاهر سازي.»
|
||||
\v 3 عيسي دست آورده، او را لمس نمود و گفت: «ميخواهم؛ طاهر شو!» كه فوراً برص او طاهر گشت.
|
||||
\v 4 عيسي بدو گفت: «زنهار كسي را اطّلاع ندهي بلكه رفته، خود را به كاهن بنما و آن هديهاي را كه موسي فرمود، بگذران تا بجهت ايشان شهادتي باشد.»
|
||||
\v 5 و چون عيسي وارد كفرناحوم شد، يوزباشياي نزد وي آمد و بدو التماس نموده،
|
||||
\v 6 گفت: «اي خداوند، خادم من مفلوج در خانه خوابيده و بشدّت متألّم است.»
|
||||
\v 7 عيسي بدوگفت: «من آمده، او را شفا خواهم داد.»
|
||||
\v 8 يوزباشي در جواب گفت: «خداوندا، لايق آن نيام كه زير سقف من آيي. بلكه فقط سخني بگو و خادم من صحّت خواهد يافت.
|
||||
\v 9 زيرا كه من نيز مردي زير حكم هستم و سپاهيان را زير دست خود دارم؛ چون به يكي گويم برو، ميرود و به ديگري بيا، ميآيد و به غلام خود فلان كار را بكن، ميكند.»
|
||||
\v 10 عيسي چون اين سخن را شنيد، متعجّب شده، به همراهان خود گفت: «هرآينه به شما ميگويم كه چنين ايماني در اسرائيل هم نيافتهام.
|
||||
\v 11 و به شما ميگويم كه بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملكوت آسمان با ابراهيم و اسحاق و يعقوب خواهند نشست؛
|
||||
\v 12 امّا پسران ملكوت بيرون افكنده خواهند شد، در ظلمت خارجي جايي كه گريه و فشار دندان باشد.
|
||||
\v 13 پس عيسي به يوزباشي گفت: «برو، بر وفق ايمانت تو را عطا شود،» كه در ساعت خادم او صحّت يافت.
|
||||
\v 14 و چون عيسي به خانه پطرس آمد، مادر زنِ او را ديد كه تب كرده، خوابيده است.
|
||||
\v 15 پس دست او را لمس كرد و تب او را رها كرد. پس برخاسته، به خدمتگزاري ايشان مشغول گشت.
|
||||
\v 16 امّا چون شام شد، بسياري از ديوانگان را به نزد او آوردند و محض سخني ارواح را بيرون كرد و همه مريضان را شفا بخشيد.
|
||||
\v 17 تا سخني كه به زبان اشعياي نبي گفته شده بود تمام گردد كه «اوضعفهاي ما را گرفت و مرضهاي ما را برداشت.»
|
||||
\v 18 چون عيسي جمعي كثير دور خود ديد، فرمان داد تا به كناره ديگر روند.
|
||||
\v 19 آنگاه كاتبي پيش آمده، بدو گفت: «استادا هرجا روي، تو را متابعت كنم.»
|
||||
\v 20 عيسي بدو گفت: «روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشيانهها است. ليكن پسر انسان را جاي سر نهادن نيست.»
|
||||
\v 21 و ديگري از شاگردانش بدو گفت: «خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا رفته، پدر خود را دفن كنم.»
|
||||
\v 22 عيسي وي را گفت: «مرا متابعت كن و بگذار كه مردگان، مردگان خود را دفن كنند.»
|
||||
\v 23 چون به كشتي سوار شد، شاگردانش از عقب او آمدند.
|
||||
\v 24 ناگاه اضطراب عظيمي در دريا پديد آمد، بحديّ كه امواج، كشتي را فرو ميگرفت؛ و او در خواب بود.
|
||||
\v 25 پس شاگردان پيش آمده، او را بيدار كرده، گفتند: «خداوندا، ما را درياب كه هلاك ميشويم!»
|
||||
\v 26 بديشان گفت: «اي كم ايمانان، چرا ترسان هستيد؟» آنگاه برخاسته، بادها و دريا را نهيب كرد كه آرامي كامل پديد آمد.
|
||||
\v 27 امّا آن اشخاص تعجّب نموده، گفتند: «اين چگونه مردي است كه بادها و دريا نيز او را اطاعت ميكنند!»
|
||||
\v 28 و چون به آن كناره در زمين جَرْجِسيان رسيد، دو شخص ديوانه از قبرها بيرون شده، بدو برخوردند و بحدّي تندخوي بودند كه هيچكس از آن راه نتوانستي عبور كند.
|
||||
\v 29 در ساعت فرياد كرده، گفتند: «يا عيسي ابنالله، ما را با تو چه كار است؟ مگر در اينجا آمدهاي تا ما را قبل از وقت عذاب كني؟»
|
||||
\v 30 و گله گراز بسياري دور از ايشان ميچريد.
|
||||
\v 31 ديوها از وي استدعا نموده، گفتند: «هرگاه ما را بيرون كني، در گله گرازان ما را بفرست.»
|
||||
\v 32 ايشان را گفت: «برويد!» در حال بيرون شده، داخل گله گرازان گرديدند كه فيالفور همه آن گرازان از بلندي به دريا جسته، در آب هلاك شدند.
|
||||
\v 33 امّا شبانان گريخته، به شهر رفتند و تمام آن حادثه و ماجراي ديوانگان را شهرت دادند.
|
||||
\v 34 و اينك تمام شهر براي ملاقات عيسي بيرون آمد. چون او را ديدند، التماس نمودند كه از حدود ايشان بيرون رود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پـس به كشتـي سوار شده، عبور كرد و به شهر خويش آمد.
|
||||
\v 2 ناگاه مفلوجي را بر بستر خوابانيده، نزد وي آوردند. چون عيسي ايمان ايشان را ديد، مفلوج را گفت: «اي فرزند، خاطر جمع دار كه گناهانت آمرزيده شد.»
|
||||
\v 3 آنگاه بعضي از كاتبان با خود گفتند: «اينشخص كفر ميگويد.»
|
||||
\v 4 عيسي خيالات ايشان را درك نموده، گفت: «از بهر چه خيالات فاسد بهخاطر خود راه ميدهيد؟
|
||||
\v 5 زيرا كدام سهلتر است، گفتن اينكه گناهان تو آمرزيده شد يا گفتن آنكه برخاسته بخرام؟
|
||||
\v 6 ليكن تا بدانيد كه پسر انسان را قدرت آمرزيدن گناهان بر روي زمين هست ...» آنگاه مفلوج را گفت: «برخيز و بستر خود را برداشته، به خانه خود روانه شو!»
|
||||
\v 7 در حال برخاسته، به خانه خود رفت!
|
||||
\v 8 و آن گروه چون اين عمل را ديدند، متعجّب شده، خدايي را كه اين نوع قدرت به مردم عطا فرموده بود، تمجيد نمودند.
|
||||
\v 9 چون عيسي از آنجا ميگذشت، مردي را مسمّي' به متّي به باجگاه نشسته ديد. بدو گفت: «مرا متابعت كن.» در حال برخاسته، از عقب وي روانه شد.
|
||||
\v 10 و واقـع شـد چـون او در خانه به غـذا نشسته بود كه جمعي از باجگيران و گناهكاران آمده، با عيسـي و شاگردانش بنشستند.
|
||||
\v 11 و فريسيان چون ديدند، به شاگردان او گفتند: «چرا استـاد شمـا با باجگيـران و گناهكاران غذا ميخورد؟»
|
||||
\v 12 عيسي چون شنيد، گفت: «نه تندرستان بلكه مريضان احتياج به طبيب دارند.
|
||||
\v 13 ل'كن رفته، اين را دريافت كنيد كه "رحمت ميخواهم نه قرباني"، زيـرا نيامـدهام تا عادلان را بلكه گناهكاران را به توبه دعوت نمايم.»
|
||||
\v 14 آنگاه شاگردان يحيي نزد وي آمده، گفتند: «چون است كه ما و فريسيان روزه بسيار ميداريم، ل'كن شاگردان تو روزه نميدارند؟»
|
||||
\v 15 عيسي بديشان گفت: «آيا پسران خانه عروسي، مادامي كه داماد با ايشان است، ميتوانند ماتم كنند؟ و ل'كن ايّامي ميآيد كه داماد از ايشان گرفته شود؛ در آن هنگام روزه خواهند داشت.
|
||||
\v 16 و هيچكس بر جامه كهنه پارهاي از پارچه نو وصله نميكند زيرا كه آن وصله از جامه جدا ميگردد و دريدگي بدتر ميشود.
|
||||
\v 17 و شراب نو را در مَشكهاي كهنه نميريزند والاّ مَشكها دريده شده، شراب ريخته و مشكها تباه گردد. بلكه شراب نو را در مشكهاي نو ميريزند تا هر دو محفوظ باشد.»
|
||||
\v 18 او هنوز اين سخنان را بديشان ميگفت كه ناگاه رئيسي آمد و او را پرستش نموده، گفت: «اكنون دختر من مرده است. ل'كن بيا و دست خود را بر وي گذار كه زيست خواهد كرد.»
|
||||
\v 19 پس عيسي به اتّفاق شاگردان خود برخاسته، از عقب او روانه شد.
|
||||
\v 20 و اينك زني كه مدّت دوازده سال به مرض استحاضه مبتلا ميبود، از عقب او آمده، دامن رداي او را لمس نمود،
|
||||
\v 21 زيرا با خود گفته بود: «اگر محض ردايش را لمس كنم، هرآينه شفا يابم.»
|
||||
\v 22 عيسي برگشته، نظر بر وي انداخته، گفت: «اي دختر، خاطرجمع باش زيرا كه ايمانتتو را شفا داده است!» در ساعت آن زن رستگار گرديد.
|
||||
\v 23 و چون عيسي به خانه رئيس در آمد، نوحهگران و گروهي از شورشكنندگان را ديده،
|
||||
\v 24 بديشان گفت: «راه دهيد، زيرا دختر نمرده بلكه در خواب است.» ايشان بر وي سُخريّه كردند.
|
||||
\v 25 امّا چون آن گروه بيرون شدند، داخل شده، دست آن دختر را گرفت كه در ساعت برخاست.
|
||||
\v 26 و اين كار در تمام آن مرزوبوم شهرت يافت.
|
||||
\v 27 و چون عيسي از آن مكان ميرفت، دو كور فريادكنان در عقب او افتاده، گفتند: «پسر داودا، بر ما ترحّم كن!»
|
||||
\v 28 و چون به خانه در آمد، آن دو كور نزد او آمدند. عيسي بديشان گفت: «آيا ايمان داريد كه اين كار را ميتوانم كرد؟» گفتندش: «بلي خداوندا.»
|
||||
\v 29 در ساعت چشمان ايشان را لمس كرده، گفت: «بر وفق ايمانتان به شما بشود.»
|
||||
\v 30 در حال چشمانشان باز شد و عيسي ايشان را به تأكيد فرمود كه «زنهار كسي اطّلاع نيابد.»
|
||||
\v 31 امّا ايشان بيرون رفته، او را در تمام آن نواحي شهرت دادند.
|
||||
\v 32 و هنگامي كه ايشان بيرون ميرفتند، ناگاه ديوانهاي گنگ را نزد او آوردند.
|
||||
\v 33 و چون ديو بيرون شد، گنگ، گويا گرديد و همه در تعجّب شده، گفتند: «در اسرائيل چنين امر هرگز ديده نشده بود.»
|
||||
\v 34 ليكن فريسيان گفتند: «به واسطه رئيس ديوها، ديوها را بيرون ميكند.»
|
||||
\v 35 و عيسي در همه شهرها و دهات گشته، دركنايس ايشان تعليم داده، به بشارت ملكوت موعظه مينمود و هر مرض و رنج مردم را شفا ميداد.
|
||||
\v 36 و چون جمعي كثير ديد، دلش بر ايشان بسوخت زيرا كه مانند گوسفندانِ بيشبان، پريشانحال و پراكنده بودند.
|
||||
\v 37 آنگاه به شاگردان خود گفت: «حصاد فراوان است ليكن عَمَله كم. پس از صاحب حصاد استدعا نماييد تا عَمَله در حصاد خود بفرستد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و دوازده شاگرد خود را طلبيده، ايشانرا بر ارواح پليد قدرت داد كه آنها را بيرون كنند و هر بيماري و رنجي را شفا دهند.
|
||||
\v 2 و نامهاي دوازده رسول اين است: اوّل شمعون معروف به پطرس و برادرش اندرياس؛ يعقوببن زِبِدي و برادرش يوحنّا؛
|
||||
\v 3 فِيلپُّس و برتولما؛ توما و متّاي باجگير؛ يعقوب بن حلفي و لبي معروف به تدّي؛
|
||||
\v 4 شمعون قانوي و يهوداي اسخريوطي كه او را تسليم نمود.
|
||||
\v 5 اين دوازده را عيسي فرستاده، بديشان وصيّت كرده، گفت: «از راه امّتها مرويد و در بَلَدي از سامريان داخل مشويد،
|
||||
\v 6 بلكه نزد گوسفندان گمشده اسرائيل برويد.
|
||||
\v 7 و چون ميرويد، موعظه كرده، گوييد كه ملكوت آسمان نزديك است.
|
||||
\v 8 بيماران را شفا دهيد، ابرصان را طاهر سازيد، مردگان را زنده كنيد، ديوها را بيرون نماييد. مفت يافتهايد، مفت بدهيد.
|
||||
\v 9 طلا يا نقره يامس در كمرهاي خود ذخيره مكنيد،
|
||||
\v 10 و براي سفر، توشهدان يا دو پيراهن يا كفشها يا عصا برنداريد، زيرا كه مزدور مستحّق خوراك خود است.
|
||||
\v 11 و در هر شهري يا قريهاي كه داخل شويد، بپرسيد كه در آنجا كه لياقت دارد؛ پس در آنجا بمانيد تا بيرون رويد.
|
||||
\v 12 و چون به خانهاي درآييد، بر آن سلام نماييد؛
|
||||
\v 13 پس اگر خانه لايق باشد، سلام شما بر آن واقع خواهد شد و اگر نالايق بُوَد، سلام شما به شما خواهد برگشت.
|
||||
\v 14 و هر كه شما را قبول نكند يا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه يا شهر بيرون شده، خاك پايهاي خود را برافشانيد.
|
||||
\v 15 هرآينه به شما ميگويم كه در روز جزا حالت زمين سدوم و غموره از آن شهر سهلتر خواهد بود.
|
||||
\v 16 «هان، من شما را مانند گوسفندان در ميان گرگان ميفرستم؛ پس مثل مارها هوشيار و چون كبوتران ساده باشيد.
|
||||
\v 17 امّا از مردم برحذر باشيد، زيرا كه شما را به مجلسها تسليم خواهند كرد و در كنايس خود شما را تازيانه خواهند زد،
|
||||
\v 18 و در حضور حكّام و سلاطين، شما را بخاطر من خواهند برد تا بر ايشان و بر امّتها شهادتي شود.
|
||||
\v 19 امّا چون شما را تسليم كنند، انديشه مكنيد كه چگونه يا چه بگوييد زيرا در همان ساعت به شما عطا خواهد شد كه چه بايد گفت،
|
||||
\v 20 زيرا گوينده شما نيستيد بلكه روح پدر شما، در شما گوينده است.
|
||||
\v 21 و برادر، برادر را و پدر، فرزند را به موت تسليم خواهند كرد و فرزندان بر والدين خود برخاسته، ايشان را به قتل خواهند رسانيد؛
|
||||
\v 22 و به جهت اسم من، جميع مردم از شما نفرت خواهند كرد. ليكن هر كه تا به آخر صبر كُند، نجات يابد.
|
||||
\v 23 و وقتي كه در يك شهر بر شما جفا كنند، به ديگري فرار كنيد زيرا هرآينه به شما ميگويم تا پسر انسان نيايد، از همه شهرهاي اسرائيل نخواهيد پرداخت. »
|
||||
\v 24 «شاگرد از معلّم خود افضل نيست و نه غلام از آقايش برتر.
|
||||
\v 25 كافي است شاگرد را كه چون استاد خويش گردد و غلام را كه چون آقاي خود شود. پس اگر صاحب خانه را بَعْلْزَبُول خواندند، چقدر زيادتر اهل خانهاش را.
|
||||
\v 26 لهذا از ايشان مترسيد زيرا چيزي مستور نيست كه مكشوف نگردد و نه مجهولي كه معلوم نشود.
|
||||
\v 27 آنچه در تاريكي به شما ميگويم، در روشنايي بگوييد، و آنچه در گوش شنويد بر بامها موعظه كنيد.
|
||||
\v 28 و از قاتلان جسم كه قادر بر كشتن روح نياند، بيم مكنيد بلكه از او بترسيد كه قادر است بر هلاك كردن روح و جسم را نيز در جهنّم.
|
||||
\v 29 آيا دو گنجشك به يك فَلس فروخته نميشود؟ و حال آنكه يكي از آنها جز به حكم پدر شما به زمين نميافتد.
|
||||
\v 30 ليكن همه مويهاي سر شما نيز شمرده شده است.
|
||||
\v 31 پس ترسان مباشيد زيرا شما از گنجشكان بسيار افضل هستيد.»
|
||||
\v 32 «پس هر كه مرا پيش مردم اقرار كند، من نيز در حضور پدر خود كه در آسمان است، او را اقرار خواهم كرد.
|
||||
\v 33 امّا هر كه مرا پيش مردم انكار نمايد، من هم در حضور پدر خود كه درآسمان است او را انكار خواهم نمود.
|
||||
\v 34 گمان مبريد كه آمدهام تا سلامتي بر زمين بگذارم. نيامدهام تا سلامتي بگذارم بلكه شمشير را.
|
||||
\v 35 زيرا كه آمدهام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم.
|
||||
\v 36 و دشمنان شخص، اهل خانه او خواهند بود.»
|
||||
\v 37 «و هر كه پدر يا مادر را بيش از من دوست دارد، لايق من نباشد و هر كه پسر يا دختر را از من زياده دوست دارد، لايق من نباشد.
|
||||
\v 38 و هر كه صليب خود را برنداشته، از عقب من نيايد، لايق من نباشد.
|
||||
\v 39 هر كه جان خود را دريابد، آن را هلاك سازد و هر كه جان خود را بخاطر من هلاك كرد، آن را خواهد دريافت.
|
||||
\v 40 هر كه شما را قبول كند، مرا قبول كرده و كسي كه مرا قبول كرده، فرستنده مرا قبول كرده باشد.
|
||||
\v 41 و آنكه نبياي را به اسم نبي پذيرد، اجرت نبي يابد و هر كه عادلي را به اسم عادلي پذيرفت، مزد عادل را خواهد يافت.
|
||||
\v 42 و هر كه يكي از اين صغار را كاسهاي از آب سرد محض نام شاگرد نوشاند، هرآينه به شما ميگويم اجر خود را ضايع نخواهد ساخت.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون عيسي اين وصيّت را با دوازدهشاگرد خود به اتمام رسانيد، از آنجا روانه شد تا در شهرهاي ايشان تعليم دهد و موعظه نمايد.
|
||||
\v 2 و چون يحيي در زندان، اعمال مسيح را شنيد، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
|
||||
\v 3 بدوگفت: «آيا آن آينده تويي يا منتظر ديگري باشيم؟»
|
||||
\v 4 عيسي در جواب ايشان گفت: «برويد و يحيي را از آنچه شنيده و ديدهايد، اطّلاع دهيد
|
||||
\v 5 كه كوران بينا ميگردند و لنگان به رفتار ميآيند و ابرصان طاهر و كران شنوا و مردگان زنده ميشوند و فقيران بشارت ميشنوند؛
|
||||
\v 6 و خوشابحال كسي كه در من نلغزد.»
|
||||
\v 7 و چون ايشان ميرفتند، عيسي با آن جماعت دربارة يحيي آغاز سخن كرد كه «بجهت ديدن چه چيز به بيابان رفته بوديد؟ آيا نييي را كه از باد در جنبش است؟
|
||||
\v 8 بلكه بجهت ديدن چه چيز بيرون شديد؟ آيا مردي را كه لباس فاخر در بر دارد؟ اينك آناني كه رخت فاخر ميپوشند در خانههاي پادشاهان ميباشند.
|
||||
\v 9 ليكن بجهت ديدن چه چيز بيرون رفتيد؟ آيا نبي را؟ بلي به شما ميگويم از نبي افضلي را!
|
||||
\v 10 زيرا همان است آنكه درباره او مكتوب است: "اينك من رسول خود را پيش روي تو ميفرستم تا راه تو را پيش روي تو مهيّا سازد."
|
||||
\v 11 هرآينه به شما ميگويم كه از اولاد زنان، بزرگتري از يحيي تعميددهنده برنخاست، ليكن كوچكتر در ملكوت آسمان از وي بزرگتر است.
|
||||
\v 12 و از ايّام يحيي تعميددهنده تا الا´ن، ملكوت آسمان مجبور ميشود و جبّاران آن را به زور ميربايند.
|
||||
\v 13 زيرا جميع انبيا و تورات تا يحيي اخبار مينمودند.
|
||||
\v 14 و اگر خواهيد قبول كنيد، همان است الياس كه بايد بيايد.
|
||||
\v 15 هر كه گوش شنوا دارد بشنود.
|
||||
\v 16 ليكن اين طايفه را به چه چيز تشبيه نمايم؟ اطفالي را مانند كه در كوچهها نشسته، رفيقان خويش را صدا زده،
|
||||
\v 17 ميگويند:"براي شما ني نواختيم، رقص نكرديد؛ نوحهگري كرديم، سينه نزديد."
|
||||
\v 18 زيرا كه يحيي آمد، نه ميخورد و نه ميآشاميد، ميگويند ديو دارد.
|
||||
\v 19 پسر انسان آمد كه ميخورَد و مينوشد، ميگويند اينك مردي پرخور و ميگسار و دوست باجگيران و گناهكاران است. ليكن حكمت از فرزندان خود تصديق كرده شده است.»
|
||||
\v 20 آنگاه شروع به ملامت نمود بر آن شهرهايي كه اكثر از معجزات وي در آنها ظاهر شد زيرا كه توبه نكرده بودند:
|
||||
\v 21 «واي بر تو اي خورَزين! واي بر تو اي بيتصيدا! زيرا اگر معجزاتي كه در شما ظاهر گشت، در صور و صيدون ظاهر ميشد، هرآينه مدّتي در پلاس و خاكستر توبه مينمودند.
|
||||
\v 22 ليكن به شما ميگويم كه در روز جزا حالت صور و صيدون از شما سهلتر خواهد بود.
|
||||
\v 23 و تو اي كفرناحوم كه تا به فلك سرافراشتهاي، به جهنّم سرنگون خواهي شد زيرا هرگاه معجزاتي كه در تو پديد آمد در سدوم ظاهر ميشد، هرآينه تا امروز باقي ميماند.
|
||||
\v 24 ليكن به شما ميگويم كه در روز جزا حالت زمين سدوم از تو سهلتر خواهد بود.»
|
||||
\v 25 در آن وقت، عيسي توجّه نموده، گفت: «اي پدر، مالك آسمان و زمين، تو را ستايش ميكنم كه اين امور را از دانايان و خردمندان پنهان داشتي و به كودكان مكشوف فرمودي!
|
||||
\v 26 بلي اي پدر، زيرا كه همچنين منظور نظر تو بود.
|
||||
\v 27 پدر همه چيز را به من سپرده است و كسي پسر رانميشناسد بجز پدر و نه پدر را هيچ كس ميشناسد غير از پسر و كسي كه پسر بخواهد بدو مكشوف سازد.
|
||||
\v 28 بياييد نزد من اي تمام زحمتكشان و گرانباران و من شما را آرامي خواهم بخشيد.
|
||||
\v 29 يوغ مرا بر خود گيريد و از من تعليم يابيد زيرا كه حليم و افتادهدل ميباشم و در نفوس خود آرامي خواهيد يافت؛
|
||||
\v 30 زيرا يوغ من خفيف است و بار من سبك.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در آن زمان، عيسي در روز سَبَّت از ميان كشتزارها ميگذشت و شاگردانش چون گرسنه بودند، به چيدن و خوردن خوشهها آغاز كردند.
|
||||
\v 2 اما فريسيان چون اين را ديدند، بدو گفتند: «اينك شاگردان تو عملي ميكنند كه كردن آن در سَبَّت جايز نيست.»
|
||||
\v 3 ايشان را گفت: «مگر نخواندهايد آنچه داود و رفيقانش كردند، وقتي كه گرسنه بودند؟
|
||||
\v 4 چه طور به خانه خدا در آمده، نانهاي تَقْدِمه را خورد كه خوردن آن بر او و رفيقانش حلال نبود بلكه بر كاهنان فقط.
|
||||
\v 5 يا در تورات نخواندهايد كه در روزهاي سَبَّت، كَهَنه در هيكل سَبَّت را حرمت نميدارند و بيگناه هستند؟
|
||||
\v 6 ليكن به شما ميگويم كه در اينجا شخصي بزرگتر از هيكل است!
|
||||
\v 7 و اگر اين معني را درك ميكرديد كه "رحمت ميخواهم نه قرباني،" بيگناهان را مذمّت نمينموديد.
|
||||
\v 8 زيرا كه پسر انسان مالك روز سَبَّت نيز است.»
|
||||
\v 9 و از آنجا رفته، به كنيسه ايشان درآمد،
|
||||
\v 10 كه ناگاه شخص دست خشكي حاضر بود. پس از وي پرسيده، گفتند: «آيا در روز سَبَّت شفا دادن جايز است يا نه؟» تا ادّعايي بر او وارد آورند.
|
||||
\v 11 وي به ايشان گفت: «كيست از شما كه يك گوسفند داشته باشد و هرگاه آن در روز سَبَّت به حفرهاي افتد، او را نخواهد گرفت و بيرون آورد؟
|
||||
\v 12 پس چقدر انسان از گوسفند افضل است. بنابراين در سَبَّتها نيكويي كردن روا است.»
|
||||
\v 13 آنگاه آن مرد را گفت: «دست خود را دراز كن!» پس دراز كرده، مانند ديگري صحيح گرديد.
|
||||
\v 14 امّا فريسيان بيرون رفته، بر او شورا نمودند كه چطور او را هلاك كنند.
|
||||
\v 15 عيسي اين را درك نموده، از آنجا روانه شد و گروهي بسيار از عقب او آمدند. پس جميع ايشان را شفا بخشيد،
|
||||
\v 16 و ايشان را قدغن فرمود كه او را شهرت ندهند.
|
||||
\v 17 تا تمام گردد كلامي كه به زبان اشعياي نبي گفته شده بود:
|
||||
\v 18 «اينك بنده من كه او را برگزيدم و حبيب من كه خاطرم از وي خرسند است. روح خود را بر وي خواهم نهاد تا انصاف را بر امّتها اشتهار نمايد.
|
||||
\v 19 نزاع و فغان نخواهد كرد و كسي آواز او را در كوچهها نخواهد شنيد.
|
||||
\v 20 ني خرد شده را نخواهدشكست و فتيله نيمسوخته را خاموش نخواهد كرد تا آنكه انصاف را به نصرت برآورد.
|
||||
\v 21 و به نام او امّتها اميد خواهند داشت.»
|
||||
\v 22 آنگاه ديوانهاي كور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنانكه آن كور و گنگ، گويا و بينا شد.
|
||||
\v 23 و تمام آن گروه در حيرت افتاده، گفتند: «آيا اين شخص پسر داود نيست؟»
|
||||
\v 24 ليكن فريسيان شنيده، گفتند: «اين شخص ديوها را بيرون نميكند مگر به ياري بَعْلْزَبول، رئيس ديوها!»
|
||||
\v 25 عيسي خيالات ايشان را درك نموده، بديشان گفت: «هر مملكتي كه بر خود منقسم گردد، ويران شود و هر شهري يا خانهاي كه بر خود منقسم گردد، برقرار نماند.
|
||||
\v 26 لهذا اگر شيطان، شيطان را بيرون كند، هرآينه بخلاف خود منقسم گردد. پس چگونه سلطنتش پايدار ماند؟
|
||||
\v 27 و اگر من به وساطت بَعْلْزَبول ديوها را بيرون ميكنم، پسران شما آنها را به ياري كِه بيرون ميكنند؟ از اين جهت ايشان بر شما داوري خواهند كرد.
|
||||
\v 28 ليكن هرگاه من به روح خدا ديوها را اخراج ميكنم، هرآينه ملكوت خدا بر شما رسيده است.
|
||||
\v 29 و چگونه كسي بتواند در خانه شخصي زورآور درآيد و اسباب او را غارت كند، مگر آنكه اوّل آن زورآور را ببندد و پس خانه او را تاراج كند؟
|
||||
\v 30 هر كه با من نيست، برخلاف من است و هر كه با من جمع نكند، پراكنده سازد.
|
||||
\v 31 از اين رو، شما را ميگويم هرنوع گناه و كفر از انسان آمرزيده ميشود، ليكن كفر به روحالقدس از انسان عفو نخواهد شد.
|
||||
\v 32 و هركه برخلاف پسر انسان سخني گويد، آمرزيده شود امّا كسي كه برخلاف روحالقدس گويد، در اين عالم و در عالم آينده، هرگز آمرزيده نخواهد شد.
|
||||
\v 33 يا درخت را نيكو گردانيد و ميوهاش را نيكو، يا درخت را فاسد سازيد و ميوهاش را فاسد، زيرا كه درخت از ميوهاش شناخته ميشود.
|
||||
\v 34 اي افعيزادگان، چگونه ميتوانيد سخن نيكو گفت و حال آنكه بد هستيد زيرا كه زبان از زيادتي دل سخن ميگويد.
|
||||
\v 35 مرد نيكو از خزانه نيكوي دل خود، چيزهاي خوب برميآورد و مرد بد از خزانه بد، چيزهاي بد بيرون ميآورد.
|
||||
\v 36 ليكن به شما ميگويم كه هر سخن باطل كه مردم گويند، حساب آن را در روز داوري خواهند داد.
|
||||
\v 37 زيرا كه از سخنان خود عادل شمرده خواهي شد و از سخنهاي تو بر تو حكم خواهد شد.»
|
||||
\v 38 آنگاه بعضي از كاتبان و فريسيان در جواب او گفتند: «اي استاد ميخواهيم از تو آيتي بينيم.»
|
||||
\v 39 او در جواب ايشان گفت: «فرقه شرير و زناكار آيتي ميطلبند و بديشان جز آيت يونس نبي داده نخواهد شد.
|
||||
\v 40 زيرا همچنانكه يونس سه شبانه روز در شكم ماهي ماند، پسر انسان نيز سه شبانه روز در شكم زمين خواهد بود.
|
||||
\v 41 مردمان نِينَوا در روز داوري با اين طايفه برخاسته، بر ايشان حكمخواهند كرد زيرا كه به موعظة يونس توبه كردند و اينك بزرگتري از يونس در اينجا است.
|
||||
\v 42 مَلِكَه جنوب در روز داوري با اين فرقه برخاسته، بر ايشان حكم خواهد كرد زيرا كه از اقصاي زمين آمد تا حكمت سليمان را بشنود، و اينك شخصي بزرگتر از سليمان در اينجا است.
|
||||
\v 43 و وقتي كه روح پليد از آدمي بيرون آيد، در طلب راحت به جايهاي بيآب گردش ميكند و نمييابد.
|
||||
\v 44 پس ميگويد "به خانه خود كه از آن بيرون آمدم برميگردم،" و چون آيد، آن را خالي و جاروب شده و آراسته ميبيند.
|
||||
\v 45 آنگاه ميرود و هفت روح ديگر بدتر از خود را برداشته، ميآورد و داخل گشته، ساكن آنجا ميشوند و انجام آن شخص بدتر از آغازش ميشود. همچنين به اين فرقه شرير خواهد شد.»
|
||||
\v 46 او با آن جماعت هنوز سخن ميگفت كه ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوي وي بيرون ايستاده بودند.
|
||||
\v 47 و شخصي وي را گفت: «اينك مادر تو و برادرانت بيرون ايستاده، ميخواهند با تو سخن گويند.»
|
||||
\v 48 در جواب قايل گفت: «كيست مادر من و برادرانم كيانند؟»
|
||||
\v 49 و دست خود را بهسوي شاگردان خود دراز كرده، گفت: «اينانند مادر من و برادرانم.
|
||||
\v 50 زيرا هر كه اراده پدر مرا كه در آسمان است بجا آوَرَد، همان برادر و خواهر و مادر من است.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در همان روز، عيسي از خانه بيرونآمده، به كنارة دريا نشست
|
||||
\v 2 و گروهي بسيار بر وي جمع آمدند، بقسمي كه او به كشتي سوار شده، قرار گرفت و تمامي آن گروه بر ساحل ايستادند؛
|
||||
\v 3 و معاني بسيار به مَثَلها براي ايشان گفت: «وقتي برزگري بجهت پاشيدنِ تخم بيرون شد.
|
||||
\v 4 و چون تخم ميپاشيد، قدري در راه افتاد و مُرغان آمده، آن را خوردند.
|
||||
\v 5 و بعضي بر سنگلاخ جايي كه خاك زياد نداشت افتاده، بزودي سبز شد، چونكه زمين عمق نداشت،
|
||||
\v 6 و چون آفتاب برآمد بسوخت و چون ريشه نداشت خشكيد.
|
||||
\v 7 و بعضي در ميان خارها ريخته شد و خارها نمّو كرده، آن را خفه نمود.
|
||||
\v 8 و برخي در زمين نيكو كاشته شده، بار آورد، بعضي صد و بعضي شصت و بعضي سي.
|
||||
\v 9 هر كه گوش شنوا دارد بشنود.»
|
||||
\v 10 آنگاه شاگردانش آمده، به وي گفتند: «از چه جهت با اينها به مَثَلها سخن ميراني؟»
|
||||
\v 11 در جواب ايشان گفت: «دانستن اَسرار ملكوت آسمان به شما عطا شده است، ليكن بديشان عطا نشده،
|
||||
\v 12 زيرا هر كه دارد بدو داده شود و افزوني يابد. امّا كسي كه ندارد آنچه دارد هم از او گرفته خواهد شد.
|
||||
\v 13 از اين جهت با اينها به مَثَلها سخنميگويم كه نگرانند و نميبينند و شنوا هستند و نميشنوند و نميفهمند.
|
||||
\v 14 و در حقّ ايشان نبوّت اشعيا تمام ميشود كه ميگويد: "به سمع خواهيد شنيد و نخواهيد فهميد و نظر كرده، خواهيد نگريست و نخواهيد ديد.
|
||||
\v 15 زيرا قلب اين قوم سنگين شده و به گوشها به سنگيني شنيدهاند و چشمان خود را بر هم نهادهاند، مبادا به چشمها ببينند و به گوشها بشنوند و به دلها بفهمند و بازگشت كنند و من ايشان را شفا دهم."
|
||||
\v 16 ليكن خوشابحال چشمان شما زيرا كه ميبينند و گوشهاي شما زيرا كه ميشنوند
|
||||
\v 17 زيرا هرآينه به شما ميگويم بسـا انبيـا و عادلان خواستند كه آنچه شمـا ميبينيـد، ببيننـد و نديدنـد و آنچـه ميشنويـد، بشنونـد و نشنيدنـد.
|
||||
\v 18 «پس شما مَثَل برزگر را بشنويد.
|
||||
\v 19 كسي كه كلمه ملكوت را شنيده، آن را نفهميد، شرير ميآيد و آنچه در دل او كاشته شده است ميربايد، همان است آنكه در راه كاشته شده است.
|
||||
\v 20 و آنكه بر سنگلاخ ريخته شد، اوست كه كلام را شنيده، فيالفور به خشنودي قبول ميكند،
|
||||
\v 21 و ل'كن ريشهاي در خود ندارد، بلكه فاني است و هرگاه سختي يا صدمهاي بهسبب كلام بر او وارد آيد، در ساعت لغزش ميخورد.
|
||||
\v 22 و آنكه در ميان خارها ريخته شد، آن است كه كلام را بشنود وانديشه اين جهان و غرور دولت، كلام را خفه كند و بيثمر گردد.
|
||||
\v 23 و آنكه در زمين نيكو كاشته شد، آن است كه كلام را شنيده، آن را ميفهمد و بارآور شده، بعضي صد و بعضيشصت و بعضي سي ثمر ميآورد.»
|
||||
\v 24 و مَثَلي ديگر بجهت ايشان آورده، گفت: «ملكوت آسمان مردي را ماند كه تخم نيكو در زمين خود كاشت:
|
||||
\v 25 و چون مردم در خواب بودند دشمنش آمده، در ميان گندم، كركاس ريخته، برفت.
|
||||
\v 26 و وقتي كه گندم روييد و خوشه برآورد، كركاس نيز ظاهر شد.
|
||||
\v 27 پس نوكران صاحب خانه آمده، به وي عرض كردند: "اي آقا مگر تخم نيكو در زمين خويش نكاشتهاي؟ پس از كجا كركاس بهم رسانيد؟"
|
||||
\v 28 ايشان را فرمود: "اين كار دشمن است." عرض كردند: "آيا ميخواهي برويم آنها را جمع كنيم؟"
|
||||
\v 29 فرمود: "ني، مبادا وقت جمع كردن كركاس، گندم را با آنها بَركَنيد.
|
||||
\v 30 بگذاريد كه هر دو تا وقت حصاد با هم نمّو كنند و در موسم حصاد، دروگران را خواهم گفت كه اوّل كركاسها را جمع كرده، آنها را براي سوختن بافهها ببنديد اما گندم را در انبار من ذخيره كنيد."»
|
||||
\v 31 بار ديگر مَثَلي براي ايشان زده، گفت: «ملكوت آسمان مثل دانه خردلي است كه شخصي گرفته، در مزرعه خويش كاشت.
|
||||
\v 32 و هرچند از ساير دانهها كوچكتر است، ولي چون نمّو كند بزرگترين بقول است و درختي ميشود چنانكه مرغان هوا آمده در شاخههايش آشيانهميگيرند.»
|
||||
\v 33 و مثلي ديگر براي ايشان گفت كه ملكوت آسمان خميرمايهاي را ماند كه زني آن را گرفته، در سه كيل خمير پنهان كرد تا تمام، مخمّر گشت.
|
||||
\v 34 همه اين معاني را عيسي با آن گروه به مثلها گفت و بدون مثل بديشان هيچ نگفت،
|
||||
\v 35 تا تمام گردد كلامي كه به زبان نبي گفته شد: «دهان خود را به مثلها باز ميكنم و به چيزهاي مخفي شدة از بناي عالم تَنَطُّق خواهم كرد.»
|
||||
\v 36 آنگاه عيسي آن گروه را مرخّص كرده، داخل خانه گشت و شاگردانش نزد وي آمده، گفتند: «مَثَلِ كركاسِ مزرعه را بجهت ما شرح فرما.»
|
||||
\v 37 در جواب ايشان گفت: «آنكه بذر نيكو ميكارد پسر انسان است،
|
||||
\v 38 و مزرعه، اين جهان است و تخم نيكو ابناي ملكوت و كركاسها، پسران شريرند.
|
||||
\v 39 و دشمني كه آنها را كاشت، ابليس است و موسم حصاد، عاقبت اين عالم و دروندگان، فرشتگانند.
|
||||
\v 40 پس همچنان كه كركاسها را جمع كرده، در آتش ميسوزانند، همانطور در عاقبت اين عالم خواهد شد،
|
||||
\v 41 كه پسر انسان ملائكه خود را فرستاده، همه لغزشدهندگان و بدكاران را جمع خواهند كرد،
|
||||
\v 42 و ايشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جايي كه گريه و فشار دندان بُوَد.
|
||||
\v 43 آنگاه عادلان در ملكوت پدر خود مثل آفتاب، درخشانخواهند شد. هر كه گوش شنوا دارد بشنود.
|
||||
\v 44 «و ملكوت آسمان گنجي را ماند، مخفي شدة در زمين كه شخصي آن را يافته، پنهان نمود و از خوشي آن رفته، آنچه داشت فروخت و آن زمين را خريد.»
|
||||
\v 45 «باز ملكوت آسمان تاجري را ماند كه جوياي مرواريدهاي خوب باشد،
|
||||
\v 46 و چون يك مرواريد گرانبها يافت، رفت و مايملك خود را فروخته، آن را خريد.»
|
||||
\v 47 «ايضاً ملكوت آسمان مثل دامي است كه به دريا افكنده شود و از هر جنسي به آن درآيد،
|
||||
\v 48 و چون پُر شود، به كنارهاش كِشَند و نشسته، خوبها را در ظروف جمع كنند و بدها را دور اندازند.
|
||||
\v 49 بدينطور در آخر اين عالم خواهد شد. فرشتگان بيرون آمده، طالحين را از ميان صالحين جدا كرده،
|
||||
\v 50 ايشان را در تنور آتش خواهند انداخت، جايي كه گريه و فشار دندان ميباشد.»
|
||||
\v 51 عيسي ايشان را گفت: «آيا همه اين امور را فهميدهايد؟» گفتندش: «بلي خداوندا.»
|
||||
\v 52 به ايشان گفت: «بنابراين، هر كاتبي كه در ملكوت آسمان تعليم يافته است، مثل صاحب خانهاي است كه از خزانه خويش چيزهاي نو و كهنه بيرون ميآورد.»
|
||||
\v 53 و چون عيسي اين مثلها را به اتمام رسانيد، از آن موضع روانه شد.
|
||||
\v 54 و چون به وطن خويش آمد، ايشان را در كنيسه ايشان تعليم داد، بقسمي كه متعجّب شده، گفتند: «از كجا اين شخص چنين حكمت و معجزات را بهم رسانيد؟
|
||||
\v 55 آيا اين پسر نجّار نميباشد؟ و آيا مادرش مريم نامي نيست؟ و برادرانش يعقوب و يوسف و شمعون و يهودا؟
|
||||
\v 56 و همه خواهرانش نزد ما نميباشند؟ پس اين همه را از كجا بهم رسانيد؟»
|
||||
\v 57 و درباره او لغزش خوردند. ليكن عيسي بديشان گفت: « نبي بيحرمت نباشد مگر در وطن و خانه خويش. »
|
||||
\v 58 و بهسبب بيايماني ايشان معجزة بسيار در آنجا ظاهر نساخت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در آن هنگام هيروديس تِيترارْخ چون شهرت عيسي را شنيد،
|
||||
\v 2 به خادمان خود گفت: «اين است يحيي تعميددهنده كه از مردگان برخاسته است، و از اين جهت معجزات از او صادر ميگردد. »
|
||||
\v 3 زيرا كه هيروديس يحيي را بخاطر هيروديا، زن برادر خود فيلپُس گرفته، در بند نهاده و در زندان انداخته بود؛
|
||||
\v 4 چون كه يحيي بدو هميگفت: «نگاه داشتن وي بر تو حلال نيست. »
|
||||
\v 5 و وقتي كه قصد قتل او كرد، از مردم ترسيد زيرا كه او را نبي ميدانستند.
|
||||
\v 6 امّا چون بزم ميلاد هيروديس را ميآراستند، دختر هيروديا در مجلس رقص كرده، هيروديس را شاد نمود.
|
||||
\v 7 ازاين رو قسم خورده، وعده داد كه آنچه خواهد بدو بدهد.
|
||||
\v 8 و او از ترغيب مادر خود گفت كه «سريحيي تعميددهنده را الا´ن در طَبَقي به من عنايت فرما. »
|
||||
\v 9 آنگاه پادشاه برنجيد، ليكن بجهت پاسِ قسم و خاطر همنشينان خود، فرمود كه بدهند.
|
||||
\v 10 و فرستاده، سر يحيي را در زندان از تن جدا كرد،
|
||||
\v 11 و سر او را در طشتي گذارده، به دختر تسليم نمودند و او آن را نزد مادر خود برد.
|
||||
\v 12 پس شاگردانش آمده، جسد او را برداشته، به خاك سپردند و رفته، عيسي را اطلاّع دادند.
|
||||
\v 13 و چون عيسي اين را شنيد، به كشتي سوار شده، از آنجا به ويرانهاي به خلوت رفت. و چون مردم شنيدند، از شهرها به راه خشكي از عقب وي روانه شدند.
|
||||
\v 14 پس عيسي بيرون آمده، گروهي بسيار ديده، بر ايشان رحم فرمود و بيماران ايشان را شفا داد.
|
||||
\v 15 و در وقت عصر، شاگردانش نزد وي آمده، گفتند: «اين موضع ويرانه است و وقت الا´ن گذشته. پس اين گروه را مرخّص فرما تا به دهات رفته بجهت خود غذا بخرند. »
|
||||
\v 16 عيسي ايشان را گفت: «احتياج به رفتن ندارند. شما ايشان را غذا دهيد. »
|
||||
\v 17 بدو گفتند: «در اينجا جز پنج نان و دو ماهي نداريم! »
|
||||
\v 18 گفت: «آنها را اينجا به نزد من بياوريد! »
|
||||
\v 19 و بدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهي را گرفته، بهسوي آسمان نگريسته، بركت داد و نان را پاره كرده، به شاگردان سپرد و شاگردان بدان جماعت.
|
||||
\v 20 و همه خورده، سيرشدند و از پارههاي باقي مانده دوازده سبد پر كرده، برداشتند.
|
||||
\v 21 و خورندگان سواي زنان و اطفال قريب به پنج هزار مرد بودند.
|
||||
\v 22 بيدرنگ عيسي شاگردان خود را اصرار نمود تا به كشتي سوار شده، پيش از وي به كناره ديگر روانه شوند تا آن گروه را رخصت دهد.
|
||||
\v 23 و چون مردم را روانه نمود، به خلوت براي عبادت بر فراز كوهي برآمد. و وقت شام در آنجا تنها بود.
|
||||
\v 24 امّا كشتي در آن وقت در ميان دريا بهسبب باد مخالف كه ميوزيد، به امواج گرفتار بود.
|
||||
\v 25 و در پاس چهارم از شب، عيسي بر دريا خراميده، بهسوي ايشان روانه گرديد.
|
||||
\v 26 اما چون شاگردان، او را بر دريا خرامان ديدند، مضطرب شده، گفتند كه خيالي است؛ و از خوف فرياد برآوردند.
|
||||
\v 27 امّا عيسي ايشان را بيتأمّل خطاب كرده، گفت: «خاطر جمع داريد! منم، ترسان مباشيد! »
|
||||
\v 28 پطرس در جواب او گفت: «خداوندا، اگر تويي مرا بفرما تا بر روي آب، نزد تو آيم. »
|
||||
\v 29 گفت: «بيا! » در ساعت پطرس از كشتي فرود شده، بر روي آب روانه شد تا نزد عيسي آيد.
|
||||
\v 30 ليكن چون باد را شديد ديد، ترسان گشت و مشرف به غرق شده، فرياد برآورده، گفت: «خداوندا، مرا درياب. »
|
||||
\v 31 عيسي بيدرنگ دست آورده، او را بگرفت و گفت: «اي كم ايمان، چرا شك آوردي؟ »
|
||||
\v 32 و چون به كشتي سوار شدند، باد ساكن گرديد.
|
||||
\v 33 پس اهل كشتي آمده، او را پرستش كرده، گفتند: «فيالحقيقة تو پسر خداهستي!»
|
||||
\v 34 آنگاه عبور كرده، به زمين جَنِيسَرَه آمدند،
|
||||
\v 35 و اهل آن موضع او را شناخته، به همگي آن نواحي فرستاده، همه بيماران را نزد او آوردند،
|
||||
\v 36 و از او اجازت خواستند كه محض دامن ردايش را لمس كنند و هر كه لمس كرد، صحّت كامل يافت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آنگاه كاتبان و فريسيان اُورشليم نزد عيسي آمده، گفتند:
|
||||
\v 2 «چون است كه شاگردان تو از تقليد مشايخ تجاوز مينمايند، زيرا هرگاه نان ميخورند دست خود را نميشويند؟ »
|
||||
\v 3 او در جواب ايشان گفت: «شما نيز به تقليد خويش، از حكم خدا چرا تجاوز ميكنيد؟
|
||||
\v 4 زيرا خدا حكم داده است كه مادر و پدر خود را حرمت دار و هركه پدر يا مادر را دشنام دهد البتّه هلاك گردد.
|
||||
\v 5 ليكن شما ميگوييد هر كه پدر يا مادر خود را گويد آنچه از من به تو نفع رسد هديهاي است،
|
||||
\v 6 و پدر يا مادر خود را بعد از آن احترام نمينمايد. پس به تقليد خود، حكم خدا را باطل نمودهايد.
|
||||
\v 7 اي رياكاران، اشعياء درباره شما نيكو نبوّت نموده است كه گفت:
|
||||
\v 8 اين قوم به زبانهاي خود به من تقرّب ميجويند و به لبهاي خويش مرا تمجيد مينمايند، ليكن دلشان از من دور است.
|
||||
\v 9 پسعبادت مرا عبث ميكنند زيرا كه احكام مردم را بمنزله فرايض تعليم ميدهند.»
|
||||
\v 10 و آن جماعت را خوانده، بديشان گفت: «گوش داده، بفهميد؛
|
||||
\v 11 نه آنچه به دهان فرو ميرود انسان را نجس ميسازد بلكه آنچه از دهان بيرون ميآيد انسان را نجس ميگرداند. »
|
||||
\v 12 آنگاه شاگردان وي آمده، گفتند: «آيا ميداني كه فريسيان چون اين سخن را شنيدند، مكروهش داشتند؟ »
|
||||
\v 13 او در جواب گفت: «هر نهالي كه پدر آسماني من نكاشته باشد، كَنده شود.
|
||||
\v 14 ايشان را واگذاريد، كوران راهنمايان كورانند و هرگاه كور، كور را راهنما شود، هر دو در چاه افتند.»
|
||||
\v 15 پطرس در جواب او گفت: «اين مثل را براي ما شرح فرما. »
|
||||
\v 16 عيسي گفت: «آيا شما نيز تا به حال بيادراك هستيد؟
|
||||
\v 17 يا هنوز نيافتهايد كه آنچه از دهان فرو ميرود، داخل شكم ميگردد و در مَبْرَز افكنده ميشود؟
|
||||
\v 18 ليكن آنچه از دهان برآيد، از دل صادر ميگردد و اين چيزها است كه انسان را نجس ميسازد.
|
||||
\v 19 زيرا كه از دل برميآيد، خيالات بد و قتلها و زناها و فسقها و دزديها و شهادات دروغ و كفرها.
|
||||
\v 20 اينها است كه انسان را نجس ميسازد، ليكن خوردن به دستهاي ناشسته، انسان را نجس نميگرداند.»
|
||||
\v 21 پس عيسي از آنجا بيرون شده، به ديار صُور و صيدون رفت.
|
||||
\v 22 ناگاه زن كنعانيهاي از آن حدود بيرون آمده، فريادكنان وي را گفت: «خداوندا، پسر داود، بر من رحم كن زيرا دخترمن سخت ديوانه است.»
|
||||
\v 23 ليكن هيچ جوابش نداد تا شاگردان او پيش آمده، خواهش نمودند كه «او را مرخّص فرماي زيرا در عقب ما شورش ميكند. »
|
||||
\v 24 او در جواب گفت: «فرستاده نشدهام مگر بجهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائيل. »
|
||||
\v 25 پس آن زن آمده، او را پرستش كرده، گفت: «خداوندا مرا ياري كن. »
|
||||
\v 26 در جواب گفت كه « نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جايز نيست. »
|
||||
\v 27 عرض كرد: «بلي خداوندا، زيرا سگان نيز از پارههاي افتاده سفره آقايان خويش ميخورند. »
|
||||
\v 28 آنگاه عيسي در جواب او گفت: «اي زن! ايمان تو عظيم است! تو را برحسب خواهش تو بشود. » كه در همان ساعت، دخترش شفا يافت.
|
||||
\v 29 عيسي از آنجا حركت كرده، به كناره درياي جليل آمد و برفراز كوه برآمده، آنجا بنشست.
|
||||
\v 30 و گروهي بسيار، لنگان و كوران و گنگان و شلاّن و جمعي از ديگران را با خود برداشته، نزد او آمدند و ايشان را بر پايهاي عيسي افكندند و ايشان را شفا داد،
|
||||
\v 31 بقسمي كه آن جماعت، چون گنگان را گويا و شلاّن را تندرست و لنگان را خرامان و كوران را بينا ديدند، متعجّب شده، خداي اسرائيل را تمجيد كردند.
|
||||
\v 32 عيسي شاگردان خود را پيش طلبيده، گفت: «مرا بر اين جماعت دل بسوخت زيرا كه الحال سه روز است كه با من ميباشند و هيچ چيز براي خوراك ندارند و نميخواهم ايشان را گرسنه برگردانم مبادا در راه ضعف كنند. »
|
||||
\v 33 شاگردانش به او گفتند: «از كجا در بيابان ما را آنقدر نان باشد كه چنين انبوه را سير كند؟ »
|
||||
\v 34 عيسي ايشان را گفت: «چند نان داريد؟ » گفتند: «هفت نان و قدري از ماهيان كوچك. »
|
||||
\v 35 پس مردم را فرمود تا بر زمين بنشينند.
|
||||
\v 36 و آن هفت نان و ماهيان را گرفته، شكر نمود و پاره كرده، به شاگردان خود داد و شاگردان به آن جماعت.
|
||||
\v 37 و همه خورده، سير شدند و از خردههاي باقيمانده هفت زنبيل پر برداشتند.
|
||||
\v 38 و خورندگان، سواي زنان و اطفال چهار هزار مرد بودند.
|
||||
\v 39 پس آن گروه را رخصت داد و به كشتي سوار شده، به حدود مَجْدَل آمد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آنگاه فريسيان و صدّوقيان نزد او آمده،از روي امتحان از وي خواستند كه آيتي آسماني براي ايشان ظاهر سازد.
|
||||
\v 2 ايشان را جواب داد كه «در وقت عصر ميگوييد هوا خوش خواهد بود زيرا آسمان سرخ است؛
|
||||
\v 3 و صبحگاهان ميگوييد امروز هوا بد خواهد شد زيرا كه آسمان سرخ و گرفته است. اي رياكاران ميدانيد صورت آسمان را تمييز دهيد، امّا علاماتِ زمانها را نميتوانيد!
|
||||
\v 4 فرقه شريرِ زناكار، آيتي ميطلبند و آيتي بديشان عطا نخواهد شد جز آيت يونس نبي.» پس ايشان را رها كرده،روانه شد.
|
||||
\v 5 و شاگردانش چون بدان طرف ميرفتند، فراموش كردند كه نان بردارند.
|
||||
\v 6 عيسي ايشان را گفت: «آگاه باشيد كه از خميرمايه فريسيان و صدوقيان احتياط كنيد!»
|
||||
\v 7 پس ايشان در خود تفكر نموده، گفتند: «از آن است كه نان برنداشتهايم.»
|
||||
\v 8 عيسي اين را درك نموده، بديشان گفت: «اي سست ايمانان، چرا در خود تفكّر ميكنيد از آنجهت كه نان نياوردهايد؟
|
||||
\v 9 آيا هنوز نفهميده و ياد نياوردهايد آن پنج نان و پنج هزار نفر و چند سبدي را كه برداشتيد؟
|
||||
\v 10 و نه آن هفت نان و چهار هزار نفر و چند زنبيلي را كه برداشتيد؟
|
||||
\v 11 پس چرا نفهميديد كه درباره نان شما را نگفتم كه از خميرمايه فريسيان و صدّوقيان احتياط كنيد؟»
|
||||
\v 12 آنگاه دريافتند كه نه از خميرمايه نان بلكه از تعليم فريسيان و صدّوقيان حكم به احتياط فرموده است.
|
||||
\v 13 و هنگامي كه عيسي به نواحي قيصريّه فيلِپس آمد، از شاگردان خود پرسيده، گفت: «مردم مرا كه پسر انسانم چه شخص ميگويند؟»
|
||||
\v 14 گفتند: «بعضي يحيي تعميد دهنده و بعضي الياس و بعضي اِرميا يا يكي از انبيا.»
|
||||
\v 15 ايشان را گفت: «شما مرا كه ميدانيد؟»
|
||||
\v 16 شمعون پطرسدر جواب گفت كه»تويي مسيح، پسر خداي زنده!»
|
||||
\v 17 عيسي در جواب وي گفت: «خوشابحال تو اي شمعون بن يونا! زيرا جسم و خون اين را بر تو كشف نكرده، بلكه پدر من كه در آسمان است.
|
||||
\v 18 و من نيز تو را ميگويم كه تويي پطرس و بر اين صخره كليساي خود را بنا ميكنم و ابواب جهنّم بر آن استيلا نخواهد يافت.
|
||||
\v 19 و كليدهاي ملكوت آسمان را به تو ميسپارم؛ و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشايي در آسمان گشاده شود.»
|
||||
\v 20 آنگاه شاگردان خود را قدغن فرمود كه به هيچ كس نگويند كه او مسيح است.»
|
||||
\v 21 و از آن زمان عيسي به شاگردان خود خبردادن آغاز كرد كه رفتن او به اورشليم و زحمتِ بسيار كشيدن از مشايخ و رؤساي كَهَنه و كاتبان و كشته شدن و در روز سوم برخاستن ضروري است.
|
||||
\v 22 و پطرس او را گرفته، شروع كرد به منع نمودن و گفت: «حاشا از تو اي خداوند كه اين بر تو هرگز واقع نخواهد شد!»
|
||||
\v 23 امّا او برگشته، پطرس را گفت: «دور شو از من اي شيطان زيرا كه باعث لغزش من ميباشي، زيرا نه امور ال'هي را بلكه امور انساني را تفكّر ميكني!»
|
||||
\v 24 آنگاه عيسي به شاگردان خود گفت: «اگر كسي خواهد متابعت من كند، بايد خود را انكار كرده و صليب خود را برداشته، از عقب من آيد.
|
||||
\v 25 زيراهر كس بخواهد جان خود را برهاند، آن را هلاك سازد؛ امّا هر كه جان خود را بخاطر من هلاك كند، آن را دريابد.
|
||||
\v 26 زيرا شخص را چه سود دارد كه تمام دنيا را ببرد و جان خود را ببازد؟ يا اينكه آدمي چه چيز را فداي جان خود خواهد ساخت؟
|
||||
\v 27 زيرا كه پسر انسان خواهد آمد در جلال پدر خويش به اتّفاق ملائكه خود و در آن وقت هر كسي را موافق اعمالش جزا خواهد داد.
|
||||
\v 28 هرآينه به شما ميگويم كه بعضي در اينجا حاضرند كه تا پسر انسان را نبينند كه در ملكوت خود ميآيد، ذائقه موت را نخواهند چشيد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 17
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از شش روز، عيسي، پطرس و يعقوب و برادرش يوحنّا را برداشته، ايشان را در خلوت به كوهي بلند برد.
|
||||
\v 2 و در نظر ايشان هيأتِ او متبدّل گشت و چهرهاش چون خورشيد، درخشنده و جامهاش چون نور، سفيد گرديد.
|
||||
\v 3 كه ناگاه موسي و الياس بر ايشان ظاهر شده، با او گفتگو ميكردند.
|
||||
\v 4 امّا پطرس به عيسي متوجّه شده، گفت كه «خداوندا، بودن ما در اينجا نيكو است! اگر بخواهي، سه سايبان در اينجا بسازيم، يكي براي تو و يكي بجهت موسي و ديگري براي الياس.»
|
||||
\v 5 و هنوز سخن بر زبانش بود كه ناگاه ابري درخشنده بر ايشان سايه افكند و اينك آوازي از ابر در رسيد كه «اين است پسر حبيب من كه از وي خشنودم. او را بشنويد!»
|
||||
\v 6 و چون شاگردان اين را شنيدند، به روي در افتاده،بينهايت ترسان شدند.
|
||||
\v 7 عيسي نزديك آمده، ايشان را لمس نمود و گفت: «برخيزيد و ترسان مباشيد!»
|
||||
\v 8 و چشمان خود را گشوده، هيچ كس را جز عيسي تنها نديدند.
|
||||
\v 9 و چون ايشان از كوه به زير ميآمدند، عيسي ايشان را قدغن فرمود كه «تا پسر انسان از مردگان برنخيزد، زنهار اين رؤيا را به كسي باز نگوييد.»
|
||||
\v 10 شاگردانش از او پرسيده، گفتند: «پس كاتبان چرا ميگويند كه ميبايد الياس اوّل آيد؟»
|
||||
\v 11 او در جواب گفت: «البتّه الياس ميآيد و تمام چيزها را اصلاح خواهد نمود.
|
||||
\v 12 ليكن به شما ميگويم كه الحال الياس آمده است و او را نشناختند بلكه آنچه خواستند با وي كردند؛ به همانطور پسر انسان نيز از ايشان زحمت خواهد ديد.»
|
||||
\v 13 آنگاه شاگردان دريافتند كه درباره يحيي تعميددهنده بديشان سخن ميگفت.
|
||||
\v 14 و چون به نزد جماعت رسيدند، شخصي پيش آمده، نزد وي زانو زده، عرض كرد:
|
||||
\v 15 «خداوندا، بر پسر من رحم كن زيرا مصروع و به شدّت متألّم است، چنانكه بارها در آتش و مكرّراً در آب ميافتد.
|
||||
\v 16 و او را نزد شاگردان تو آوردم، نتوانستند او را شفا دهند.»
|
||||
\v 17 عيسي در جواب گفت: «اي فرقه بيايمانِ كج رفتار، تا به كي با شما باشم و تا چند متحمّل شما گردم؟ او را نزد من آوريد.»
|
||||
\v 18 پس عيسي او را نهيب داده، ديو از وي بيرون شد و در ساعت، آن پسر شفا يافت.
|
||||
\v 19 امّا شاگردان نزد عيسي آمده، در خلوت از او پرسيدند: «چرا ما نتوانستيم او را بيرون كنيم؟
|
||||
\v 20 عيسي ايشان را گفت: «بهسبب بيايماني شما. زيرا هرآينه به شما ميگويم، اگر ايمانِ به قدر دانه خردلي ميداشتيد، بدين كوه ميگفتيد از اينجا بدانجا منتقل شو، البتّه منتقل ميشد و هيچ امري بر شما محال نميبود.
|
||||
\v 21 ليكن اين جنس جز به دعا و روزه بيرون نميرود.»
|
||||
\v 22 و چون ايشان در جليل ميگشتند، عيسي بديشان گفت: «پسر انسان بدست مردم تسليم كرده خواهد شد،
|
||||
\v 23 و او را خواهند كشت و در روز سوم خواهد برخاست.» پس بسيار محزون شدند.
|
||||
\v 24 و چون ايشان وارد كفرناحوم شدند، محصّلانِ دو درهم نزد پطرس آمده، گفتند: «آيا استاد شما دو درهم را نميدهد؟»
|
||||
\v 25 گفت: «بلي.» و چون به خانه درآمده، عيسي بر او سبقت نموده، گفت: «اي شمعون، چه گمان داري؟ پادشاهان جهان از چه كسان عشر و جزيه ميگيرند؟ از فرزندان خويش يا از بيگانگان؟»
|
||||
\v 26 پطرس به وي گفت: «از بيگانگان.» عيسي بدو گفت: «پس يقيناً پسران آزادند!
|
||||
\v 27 ليكن مبادا كه ايشان را برنجانيم، به كناره دريا رفته، قلاّبي بيندازو اوّل ماهي كه بيرون ميآيد، گرفته و دهانش را باز كرده، مبلغ چهار درهم خواهي يافت. آن را برداشته، براي من و خود بديشان بده!»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 18
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در همان ساعت، شاگردان نزد عيسيآمده، گفتند: «چه كس در ملكوت آسمان بزرگتر است؟»
|
||||
\v 2 آنگاه عيسي طفلي طلب نموده، در ميان ايشان برپا داشت
|
||||
\v 3 و گفت: «هرآينه به شما ميگويم تا بازگشت نكنيد و مثل طفلِ كوچك نشويد، هرگز داخل ملكوت آسمان نخواهيد شد.
|
||||
\v 4 پس هر كه مثل اين بچه كوچك خود را فروتن سازد، همان در ملكوت آسمان بزرگتر است.
|
||||
\v 5 و كسي كه چنين طفلي را به اسم من قبول كند، مرا پذيرفته است.
|
||||
\v 6 و هر كه يكي از اين صغار را كه به من ايمان دارند، لغزش دهد او را بهتر ميبود كه سنگ آسيايي بر گردنش آويخته، در قعر دريا غرق ميشد!»
|
||||
\v 7 «واي بر اين جهان بهسبب لغزشها؛ زيرا كه لابّد است از وقوع لغزشها، ليكن واي بر كسي كه سبب لغزش باشد.
|
||||
\v 8 پس اگر دستت يا پايت تو را بلغزاند، آن را قطع كرده، از خود دور انداز زيرا تو را بهتر است كه لنگ يا شلّ داخل حيات شوي از آنكه با دو دست يا دو پا در نارِ جاوداني افكنده شوي.
|
||||
\v 9 و اگر چشمت تو را لغزش دهد، آن راقلع كرده، از خود دور انداز زيرا تو را بهتر است با يك چشم وارد حيات شوي، از اينكه با دو چشم در آتش جهنّم افكنده شوي.»
|
||||
\v 10 «زنهار يكي از اين صغار را حقير مشماريد، زيرا شما را ميگويم كه ملائكه ايشان دائماً در آسمان روي پدر مرا كه در آسمان است ميبينند.
|
||||
\v 11 زيرا كه پسر انسان آمده است تا گم شده را نجات بخشد.
|
||||
\v 12 شما چه گمان ميبريد، اگر كسي را صد گوسفند باشد و يكي از آنها گم شود، آيا آن نود و نُه را به كوهسار نميگذارد و به جستجوي آن گم شده نميرود؟
|
||||
\v 13 و اگر اتّفاقاً آن را دريابد، هرآينه به شما ميگويم بر آن يكي بيشتر شادي ميكند از آن نود و نه كه گم نشدهاند.
|
||||
\v 14 همچنين اراده پدر شما كه در آسمان است اين نيست كه يكي از اين كوچكان هلاك گردد.»
|
||||
\v 15 «و اگر برادرت به تو گناه كرده باشد، برو و او را ميان خود و او در خلوت الزام كن. هرگاه سخن تو را گوش گرفت، برادر خود را دريافتي؛
|
||||
\v 16 و اگر نشنود، يك يا دو نفر ديگر با خود بردار تا از زبان دو يا سه شاهد، هر سخني ثابت شود.
|
||||
\v 17 و اگر سخن ايشان را ردّ كند، به كليسا بگو. و اگر كليسا را قبول نكند، در نزد تو مثل خارجي يا باجگير باشد.
|
||||
\v 18 هرآينه به شما ميگويم آنچه بر زمين بنديد، در آسمان بسته شده باشد و آنچه بر زمين گشاييد، در آسمان گشوده شده باشد.
|
||||
\v 19 بازبه شما ميگويم هر گاه دو نفر از شما در زمين درباره هر چه كه بخواهند متّفق شوند، هرآينه از جانب پدر من كه در آسمان است براي ايشان كرده خواهد شد.
|
||||
\v 20 زيرا جايي كه دو يا سه نفر به اسم من جمع شوند، آنجا درميان ايشان حاضرم.»
|
||||
\v 21 آنگاه پطرس نزد او آمده، گفت: «خداوندا، چند مرتبه برادرم به من خطا ورزد، ميبايد او را آمرزيد؟ آيا تا هفت مرتبه؟»
|
||||
\v 22 عيسي بدو گفت: «تو را نميگويم تا هفت مرتبه، بلكه تا هفتاد هفت مرتبه!
|
||||
\v 23 از آنجهت ملكوت آسمان پادشاهي را ماند كه با غلامان خود اراده محاسبه داشت.
|
||||
\v 24 و چون شروع به حساب نمود، شخصي را نزد او آوردند كه ده هزار قنطار به او بدهكار بود.
|
||||
\v 25 و چون چيزي نداشت كه ادا نمايد، آقايش امر كرد كه او را با زن و فرزندان و تمام مايملك او فروخته، طلب را وصول كنند.
|
||||
\v 26 پس آن غلام رو به زمين نهاده او را پرستش نمود و گفت: "اي آقا مرا مهلت ده تا همه را به تو ادا كنم."
|
||||
\v 27 آنگاه آقاي آن غلام بر وي ترحّم نموده، او را رها كرد و قرض او را بخشيد.
|
||||
\v 28 ليكن چون آن غلام بيرون رفت، يكي از همقطاران خود را يافت كه از او صد دينار طلب داشت. او را بگرفت و گلويش را فشرده، گفت: "طلب مرا ادا كن!"
|
||||
\v 29 پس آن همقطار بر پايهاي او افتاده، التماس نموده، گفت: "مرا مهلت ده تا همه را به تو ردّ كنم."
|
||||
\v 30 امّا او قبول نكرد بلكه رفته، او را در زندان انداخت تا قرض را ادا كند.
|
||||
\v 31 چون همقطاران وي اين وقايعرا ديدند، بسيار غمگين شده، رفتند و آنچه شده بود به آقاي خود باز گفتند.
|
||||
\v 32 آنگاه مولايش او را طلبيده، گفت: "اي غلام شرير، آيا تمام آن قرض را محض خواهش تو به تو نبخشيدم؟
|
||||
\v 33 پس آيا تو را نيز لازم نبود كه بر همقطار خود رحم كني چنانكه من بر تو رحم كردم؟"
|
||||
\v 34 پس مولاي او در غضب شده، او را به جلاّدان سپرد تا تمام قرض را بدهد.
|
||||
\v 35 به همينطور پدر آسماني من نيز با شما عمل خواهد نمود، اگر هر يكي از شما برادر خود را از دل نبخشد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 19
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون عيسي اين سخنان را به اتمامرسانيد، از جليل روانه شده، به حدود يهوديه از آن طرف اُرْدُنّ آمد.
|
||||
\v 2 و گروهي بسيار از عقب او آمدند و ايشان را در آنجا شفا بخشيد.
|
||||
\v 3 پس فريسيان آمدند تا او را امتحان كنند و گفتند: «آيا جايز است مرد، زن خود را به هر علّتي طلاق دهد؟»
|
||||
\v 4 او در جواب ايشان گفت: «مگر نخواندهايد كه خالق در ابتدا ايشان را مرد و زن آفريد،
|
||||
\v 5 و گفت از اين جهت مرد، پدر و مادر خود را رها كرده، به زن خويش بپيوندد و هر دو يك تن خواهند شد؟
|
||||
\v 6 بنابراين بعد از آن دو نيستند بلكه يك تن هستند. پس آنچه را خدا پيوست انسان جدا نسازد.»
|
||||
\v 7 به وي گفتند: «پس از بهر چه موسي امر فرمود كه زن را طلاقنامه دهند و جدا كنند؟»
|
||||
\v 8 ايشان را گفت: «موسي بهسبب سنگدليِ شما، شما را اجازت داد كه زنانخود را طلاق دهيد. ليكن از ابتدا چنين نبود.
|
||||
\v 9 و به شما ميگويم هر كه زن خود را بغير علّت زنا طلاق دهد و ديگري را نكاح كند، زاني است و هر كه زن مطلقّهاي را نكاح كند، زنا كند.»
|
||||
\v 10 شاگردانش بدو گفتند: «اگر حكم شوهر با زن چنين باشد، نكاح نكردن بهتر است!»
|
||||
\v 11 ايشان را گفت: «تمامي خلق اين كلام را نميپذيرند، مگر به كساني كه عطا شده است.
|
||||
\v 12 زيرا كه خَصيها ميباشند كه از شكم مادر چنين متولّد شدند و خصيها هستند كه از مردم خصي شدهاند و خصيها ميباشند كه بجهت ملكوت خدا خود را خصـي نمودهاند. آنكه توانايي قبول دارد بپذيرد.»
|
||||
\v 13 آنگاه چند بچه كوچك را نزد او آوردند تا دستهاي خود را بر ايشان نهاده، دعا كند. امّا شاگردان، ايشان را نهيب دادند.
|
||||
\v 14 عيسي گفت: «بچههاي كوچك را بگذاريد و از آمدن نزد من، ايشان را منع مكنيد، زيرا ملكوت آسمان از مثل اينها است.»
|
||||
\v 15 و دستهاي خود را بر ايشان گذارده از آن جا روانه شد.
|
||||
\v 16 ناگاه شخصي آمده، وي را گفت: «اي استاد نيكو، چه عمل نيكو كنم تا حيات جاوداني يابم؟»
|
||||
\v 17 وي را گفت: «از چه سبب مرا نيكو گفتي و حالآنكه كسي نيكو نيست، جز خدا فقط. ليكن اگر بخواهي داخل حيات شوي، احكام را نگاه دار.»
|
||||
\v 18 بدو گفت: «كدام احكام؟» عيسي گفت: «قتل مكن، زنا مكن، دزدي مكن، شهادت دروغ مده،
|
||||
\v 19 و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسايه خود را مثل نفس خود دوست دار.»
|
||||
\v 20 جوان وي را گفت: «همه اينها را از طفوليّت نگاه داشتهام. ديگر مرا چه ناقص است؟»
|
||||
\v 21 عيسي بدو گفت: «اگر بخواهي كامل شوي، رفته مايملك خود را بفروش و به فقرا بده كه در آسمان گنجي خواهي داشت؛ و آمده مرا متابعت نما.»
|
||||
\v 22 چون جوان اين سخن را شنيد، دل تنگ شده، برفت زيرا كه مال بسيار داشت.
|
||||
\v 23 عيسي به شاگردان خود گفت: «هرآينه به شما ميگويم كه شخص دولتمند به ملكوت آسمان به دشواري داخل ميشود.
|
||||
\v 24 و باز شما را ميگويم كه گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملكوت خدا.»
|
||||
\v 25 شاگردان چون شنيدند، بغايت متحيّر گشته، گفتند: «پس كه ميتواند نجات يابد؟»
|
||||
\v 26 عيسي متوجّه ايشان شده، گفت: «نزد انسان اين محال است ليكن نزد خدا همه چيز ممكن است.»
|
||||
\v 27 آنگاه پطرس در جواب گفت: «اينك ما همه چيزها را ترك كرده، تو را متابعت ميكنيم. پس ما را چه خواهد بود؟»
|
||||
\v 28 عيسي ايشان را گفت: «هرآينه به شما ميگويم شما كه مرا متابعت نمودهايد، در معاد وقتي كه پسر انسان بر كرسي جلال خود نشيند، شما نيز به دوازده كرسي نشسته، بر دوازده سبط اسرائيل داوريخواهيد نمود.
|
||||
\v 29 و هر كه بخاطر اسم من، خانهها يا برادران يا خواهران يا پدر يا مادر يا زن يا فرزندان يا زمينها را ترك كرد، صد چندان خواهد يافت و وارث حيات جاوداني خواهد گشت.
|
||||
\v 30 ليكن بسا اوّلين كه آخرين ميگردند و آخرين، اوّلين! »
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 20
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «زيرا ملكوت آسمان صاحب خانهايرا ماند كه بامدادان بيرون رفت تا عَمَله بجهت تاكستان خود به مزد بگيرد.
|
||||
\v 2 پس با عمله، روزي يك دينار قرار داده، ايشان را به تاكستان خود فرستاد.
|
||||
\v 3 و قريب به ساعت سوم بيرون رفته، بعضي ديگر را در بازار بيكار ايستاده ديد.
|
||||
\v 4 ايشان را نيز گفت: "شما هم به تاكستان برويد و آنچه حقّ شما است به شما ميدهم." پس رفتند.
|
||||
\v 5 باز قريب به ساعت ششم و نهم رفته، همچنين كرد.
|
||||
\v 6 و قريب به ساعت يازدهم رفته، چند نفر ديگر بيكار ايستاده يافت. ايشان را گفت: "از بهر چه تمامي روز در اينجا بيكار ايستادهايد؟"
|
||||
\v 7 گفتندش: "هيچ كس ما را به مزد نگرفت." بديشان گفت: "شما نيز به تاكستان برويد و حقّ خويش را خواهيد يافت."
|
||||
\v 8 و چون وقت شام رسيد، صاحب تاكستان به ناظر خود گفت: "مزدوران را طلبيده، از آخرين گرفته تا اوّلين مزد ايشان را ادا كن."
|
||||
\v 9 پس يازده ساعتيان آمده، هر نفري ديناري يافتند.
|
||||
\v 10 و اوّلين آمده، گمان بردند كه بيشتر خواهند يافت. ولي ايشان نيز هر نفري ديناري يافتند.
|
||||
\v 11 امّا چون گرفتند، به صاحب خانه شكايت نموده،
|
||||
\v 12 گفتند كه "اين آخرين، يك ساعت كار كردند و ايشان را با ما كه متحمّل سختي و حرارت روز گرديدهايم مساوي ساختهاي؟"
|
||||
\v 13 او در جواب يكي از ايشان گفت: "اي رفيق بر تو ظلمي نكردم. مگر به ديناري با من قرار ندادي؟
|
||||
\v 14 حقّ خود را گرفته برو. ميخواهم بدين آخري مثل تو دهم.
|
||||
\v 15 آيا مرا جايز نيست كه از مال خود آنچه خواهم بكنم؟ مگر چشم تو بد است از آن رو كه من نيكو هستم؟"
|
||||
\v 16 بنابراين اوّلين آخرين و آخرين اوّلين خواهند شد، زيرا خوانده شدگان بسيارند و برگزيدگان كم.»
|
||||
\v 17 و چون عيسي به اورشليم ميرفت، دوازده شاگرد خود را در اثناي راه به خلوت طلبيده بديشان گفت:
|
||||
\v 18 «اينك بهسوي اورشليم ميرويم و پسر انسان به رؤساي كَهَنَه و كاتبان تسليم كرده خواهد شد و حكم قتل او را خواهند داد،
|
||||
\v 19 و او را به امّتها خواهند سپرد تا او را استهزا كنند و تازيانه زنند و مصلوب نمايند و در روز سوم خواهد برخاست.»
|
||||
\v 20 آنگاه مادر دو پسر زِبِدي با پسران خود نزد وي آمده و پرستش نموده، از او چيزي درخواست كرد.
|
||||
\v 21 بدو گفت: «چه خواهشداري؟» گفت: «بفرما تا اين دو پسر من در ملكوت تو، يكي بر دست راست و ديگري بر دست چپ تو بنشينند.»
|
||||
\v 22 عيسي در جواب گفت: «نميدانيد چه ميخواهيد. آيا ميتوانيد از آن كاسهاي كه من مينوشم، بنوشيد و تعميدي را كه من مييابم، بيابيد؟» بدو گفتند: «ميتوانيم.»
|
||||
\v 23 ايشان را گفت: «البتّه از كاسه من خواهيد نوشيد و تعميدي را كه من مييابم، خواهيد يافت. ليكن نشستن به دست راست و چپ من، از آن من نيست كه بدهم، مگر به كساني كه از جانب پدرم براي ايشان مهيّا شده است.»
|
||||
\v 24 امّا چون آن ده شاگرد شنيدند، بر آن دو برادر به دل رنجيدند.
|
||||
\v 25 عيسي ايشان را پيش طلبيده، گفت: «آگاه هستيد كه حكّام امّتها بر ايشان سروري ميكنند و رؤسا بر ايشان مسلّطند.
|
||||
\v 26 ليكن در ميان شما چنين نخواهد بود، بلكه هر كه در ميان شما ميخواهد بزرگ گردد، خادم شما باشد.
|
||||
\v 27 و هر كه ميخواهد در ميان شما مقدّم بُـوَد، غلام شما باشد.
|
||||
\v 28 چنانكه پسر انسان نيامد تا مخدوم شود بلكه تا خدمت كند و جان خود را در راه بسياري فدا سازد.»
|
||||
\v 29 و هنگامي كه از اَرِيحا بيرون ميرفتند، گروهي بسيار از عقب او ميآمدند.
|
||||
\v 30 كه ناگاه دو مرد كور كنار راه نشسته، چون شنيدند كه عيسي در گذر است، فرياد كرده، گفتند: «خداوندا، پسر داودا، بر ما ترحّم كن!»
|
||||
\v 31 و هر چند خلق ايشانرا نهيب ميدادند كه خاموش شوند، بيشتر فريادكنان ميگفتند: «خداوندا، پسر داودا، بر ما ترحّم فرما!»
|
||||
\v 32 پس عيسي ايستاده، به آواز بلند گفت: «چه ميخواهيد براي شما كنم؟»
|
||||
\v 33 به وي گفتند: «خداوندا، اينكه چشمان ما باز گردد!»
|
||||
\v 34 پس عيسي ترحّم نموده، چشمان ايشان را لمس نمود كه در ساعت بينا گشته، از عقب او روانه شدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 21
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون نزديك به اورشليم رسيده، وارد بيت فاجي نزد كوه زيتون شدند. آنگاه عيسي دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
|
||||
\v 2 بديشان گفت: «در اين قريهاي كه پيش روي شما است برويد و در حال، الاغي با كرهّاش بسته خواهيد يافت. آنها را باز كرده، نزد من آوريد.
|
||||
\v 3 و هرگاه كسي به شما سخني گويد، بگوييد خداوند بدينها احتياج دارد كه فيالفور آنها را خواهد فرستاد.»
|
||||
\v 4 و اين همه واقع شد تا سخني كه نبي گفته است تمام شود
|
||||
\v 5 كه «دختر صَهيون را گوييد اينك پادشاه تو نزد تو ميآيد با فروتني و سواره بر حمار و بر كرّة الاغ.»
|
||||
\v 6 پس شاگردان رفته، آنچه عيسي بديشان امر فرمود، بعمل آوردند
|
||||
\v 7 و الاغ را با كرّه آورده، رخت خود را بر آنها انداختند و او بر آنها سوار شد.
|
||||
\v 8 و گروهي بسيار، رختهاي خود را در راه گسترانيدند و جمعي از درختان شاخهها بريده، در راه ميگستردند.
|
||||
\v 9 و جمعي از پيش و پس او رفته، فريادكنان ميگفتند:«هوشيعانا پسر داودا، مبارك باد كسي كه به اسم خداوند ميآيد! هوشيعانا در اعلي' عليّين!»
|
||||
\v 10 و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده، ميگفتند: «اين كيست؟»
|
||||
\v 11 آن گروه گفتند: «اين است عيسي نبي از ناصرة جليل.»
|
||||
\v 12 پس عيسي داخل هيكل خدا گشته، جميع كساني را كه در هيكل خريد و فروش ميكردند، بيرون نمود و تختهاي صرّافان و كرسيهاي كبوترفروشان را واژگون ساخت.
|
||||
\v 13 و ايشان را گفت: «مكتوب است كه خانه من خانه دعا ناميده ميشود. ليكن شما مغاره دزدانش ساختهايد.»
|
||||
\v 14 و كوران و شلان در هيكل، نزد او آمدند و ايشان را شفا بخشيد.
|
||||
\v 15 امّا رؤساي كهنه و كاتبان چون عجايبي كه از او صادر ميگشت و كودكان را كه در هيكل فرياد برآورده، «هوشيعانا پسر داودا» ميگفتند ديدند، غضبناك گشته،
|
||||
\v 16 به وي گفتند: «نميشنوي آنچه اينها ميگويند؟» عيسي بديشان گفت:«بلي مگر نخواندهايد اين كه از دهان كودكان و شيرخوارگان حمد را مهيّا ساختي؟»
|
||||
\v 17 پس ايشان را واگذارده، از شهر بسوي بيتعَنْيَا رفته، در آنجا شب را بسر برد.
|
||||
\v 18 بامدادان چون به شهر مراجعت ميكرد، گرسنه شد.
|
||||
\v 19 و در كناره راه يك درخت انجيرديده، نزد آن آمد و جز برگ بر آن هيچ نيافت. پس آن را گفت: «از اين به بعد ميوه تا به ابد بر تو نشود!» كه در ساعت درخت انجير خشكيد!
|
||||
\v 20 چون شاگردانش اين را ديدند، متعجّب شده، گفتند: «چه بسيار زود درخت انجير خشك شده است!»
|
||||
\v 21 عيسي در جواب ايشان گفت: «هرآينه به شما ميگويم اگر ايمان ميداشتيد و شك نمينموديد، نه همين را كه به درخت انجير شد ميكرديـد، بلكه هر گاه بديـن كوه ميگفتيد "منتقل شده به دريا افكنده شو" چنين ميشد.
|
||||
\v 22 و هر آنچه با ايمان به دعا طلب كنيد، خواهيد يافت.»
|
||||
\v 23 و چون به هيكل درآمده، تعليم ميداد، رؤساي كهنه و مشايخ قوم نزد او آمده، گفتند: «به چه قدرت اين اعمال را مينمايي و كيست كه اين قدرت را به تو داده است؟»
|
||||
\v 24 عيسي در جواب ايشان گفت: «من نيز از شما سخني ميپرسم. اگر آن را به من گوييد، من هم به شما گويم كه اين اعمال را به چه قدرت مينمايم:
|
||||
\v 25 تعميد يحيي از كجا بود؟ از آسمان يا از انسان؟» ايشان با خود تفكّر كرده، گفتند كه «اگر گوييم از آسمان بود، هرآينه گويد پس چرا به وي ايمان نياورديد.
|
||||
\v 26 و اگر گوييم از انسان بود، از مردم ميترسيم زيرا همه يحيي را نبي ميدانند.»
|
||||
\v 27 پس در جواب عيسي گفتند: «نميدانيم.» بديشان گفت: «من هم شما را نميگويم كه به چه قدرت اين كارها را ميكنم.»
|
||||
\v 28 «ليكن چه گمان داريد؟ شخصي را دو پسر بود. نزد نخستين آمده، گفت: "اي فرزند امروز به تاكستان من رفته، به كار مشغول شو."
|
||||
\v 29 در جواب گفت: "نخواهم رفت." امّا بعد پشيمان گشته، برفت.
|
||||
\v 30 و به دوّمين نيز همچنين گفت. او در جواب گفت: "اي آقا من ميروم." ولي نرفت.
|
||||
\v 31 كدام يك از اين دو خواهش پدر را بجا آورد؟» گفتند: «اوّلي.» عيسي بديشان گفت: «هرآينه به شما ميگويم كه باجگيران و فاحشهها قبل از شما داخل ملكوت خدا ميگردند،
|
||||
\v 32 زانرو كه يحيي از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ايمان نياورديد، امّا باجگيران و فاحشهها بدو ايمان آوردند و شما چون ديديد، آخر هم پشيمان نشديد تا بدو ايمان آوريد.
|
||||
\v 33 «و مَثَلي ديگر بشنويد: صاحب خانهاي بود كه تاكستاني غَرْس نموده، خطيرهاي گردش كشيد و چَرْخُشتي در آن كند و برجي بنا نمود. پس آن را به دهقانان سپرده، عازم سفر شد.
|
||||
\v 34 و چون موسم ميوه نزديك شد، غلامان خود را نزد دهقانان فرستاد تا ميوههاي او را بردارند.
|
||||
\v 35 امّا دهقانان غلامانش را گرفته، بعضي را زدند و بعضي را كُشتند و بعضي را سنگسار نمودند.
|
||||
\v 36 باز غلامان ديگر، بيشتر از اوّلين فرستاده، بديشان نيز به همانطور سلوك نمودند.
|
||||
\v 37 بالاخره پسر خود را نزد ايشان فرستاده، گفت: "پسر مراحرمت خواهند داشت."
|
||||
\v 38 امّا دهقانان چون پسر را ديدند با خود گفتند: "اين وارث است. بياييد او را بكشيم و ميراثش را ببريم."
|
||||
\v 39 آنگاه او را گرفته، بيرون تاكستان افكنده، كشتند.
|
||||
\v 40 پس چون مالك تاكستان آيد، به آن دهقانان چه خواهد كرد؟»
|
||||
\v 41 گفتند: «البتّه آن بدكاران را به سختي هلاك خواهد كرد و باغ را به باغبانان ديگر خواهد سپرد كه ميوههايش را در موسم بدو دهند.»
|
||||
\v 42 عيسي بديشان گفت: «مگر در كتب هرگز نخواندهايد اين كه سنگي را كه معمارانش ردّ نمودند، همان سر زاويه شده است. اين از جانب خداوند آمد و در نظر ما عجيب است.
|
||||
\v 43 از اين جهت شما را ميگويم كه ملكوت خدا از شما گرفته شده، به امّتي كه ميوهاش را بياورند، عطا خواهد شد.
|
||||
\v 44 و هر كه بر آن سنگ افتد، منكسر شود و اگر آن بر كسي افتد، نرمش سازد.»
|
||||
\v 45 و چون رؤساي كَهَنه و فريسيان مثلهايش را شنيدند، دريافتند كه درباره ايشان ميگويد.
|
||||
\v 46 و چون خواستند او را گرفتار كنند، از مردم ترسيدند زيرا كه او را نبي ميدانستند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 22
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و عيسي توجّه نموده، باز به مَثَلها ايشان را خطاب كرده، گفت:
|
||||
\v 2 «ملكوت آسمان پادشاهي را ماند كه براي پسر خويش عروسي كرد.
|
||||
\v 3 و غلامان خود را فرستاد تا دعوتشدگان را به عروسي بخوانند و نخواستند بيايند.
|
||||
\v 4 باز غلامان ديگر روانه نموده، فرمود: "دعوتشدگان را بگوييد كه اينك خوان خود راحاضر ساختهام و گاوان و پرواريهاي من كشته شده و همه چيز آماده است، به عروسي بياييد."
|
||||
\v 5 ولي ايشان بياعتنايي نموده، راه خود را گرفتند، يكي به مزرعه خود و ديگري به تجارت خويش رفت.
|
||||
\v 6 و ديگران غلامان او را گرفته، دشنام داده، كشتند.
|
||||
\v 7 پادشاه چون شنيد، غضب نموده، لشكريان خود را فرستاده، آن قاتلان را به قتل رسانيد و شهر ايشان را بسوخت.
|
||||
\v 8 آنگاه غلامان خود را فرمود: "عروسي حاضر است؛ ليكن دعوت شدگان لياقت نداشتند.
|
||||
\v 9 الا´ن به شوارع عامّه برويد و هر كه را بيابيد به عروسي بطلبيد."
|
||||
\v 10 پس آن غلامان به سر راهها رفته، نيك و بد هر كه را يافتند جمع كردند، چنانكه خانه عروسي از مجلسيان مملّو گشت.
|
||||
\v 11 آنگاه پادشاه بجهت ديدن اهل مجلس داخل شده، شخصي را در آنجا ديد كه جامه عروسي در بر ندارد.
|
||||
\v 12 بدو گفت: "اي عزيز چطور در اينجا آمدي و حال آنكه جامه عروسي در بر نداري؟" او خاموش شد.
|
||||
\v 13 آنگاه پادشاه خادمان خود را فرمود: "اين شخص را دست و پا بسته برداريد و در ظلمت خارجي اندازيد، جايي كه گريه و فشار دندان باشد."
|
||||
\v 14 زيرا طلبيدگان بسيارند و برگزيدگان كم.»
|
||||
\v 15 پس فريسيان رفته، شورا نمودند كه چطور او را در گفتگو گرفتار سازند.
|
||||
\v 16 و شاگردان خود را با هيروديان نزد وي فرستاده، گفتند: «استادا ميدانيم كه صادق هستي و طريق خدا را بهراستي تعليم مينمايي و از كسي باك نداري زيرا كه به ظاهر خلق نمينگري.
|
||||
\v 17 پس به ما بگو رأي تو چيست. آيا جزيه دادن به قيصر رواست يا نه؟»
|
||||
\v 18 عيسي شرارت ايشان را درك كرده، گفت: «اي رياكاران، چرا مرا تجربه ميكنيد؟
|
||||
\v 19 سكّة جزيه را به من بنماييد.» ايشان ديناري نزد وي آوردند.
|
||||
\v 20 بديشان گفت: «اين صورت و رقم از آن كيست؟»
|
||||
\v 21 بدو گفتند: «از آنِ قيصر.» بديشان گفت: «مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا!»
|
||||
\v 22 چون ايشان شنيدند، متعجّب شدند و او را واگذارده، برفتند.
|
||||
\v 23 و در همان روز، صدّوقيان كه منكر قيامت هستند نزد او آمده، سؤال نموده،
|
||||
\v 24 گفتند: «اي استاد، موسي گفت اگر كسي بياولاد بميرد، ميبايد برادرش زن او را نكاح كند تا نسلي براي برادر خود پيدا نمايد.
|
||||
\v 25 باري در ميان ما هفت برادر بودند كه اوّل زني گرفته، بمرد و چون اولادي نداشت زن را به برادر خود ترك كرد.
|
||||
\v 26 و همچنين دوّمين و سوّمين تا هفتمين.
|
||||
\v 27 و آخر از همه آن زن نيز مرد.
|
||||
\v 28 پس او در قيامت، زن كدام يك از آن هفت خواهد بود زيرا كه همه او را داشتند؟»
|
||||
\v 29 عيسي در جواب ايشان گفت: «گمراه هستيد از اين رو كه كتاب و قوّت خدا را در نيافتهايد،
|
||||
\v 30 زيرا كه در قيامت، نه نكاح ميكنند و نه نكاح كرده ميشوند بلكه مثل ملائكه خدا در آسمان ميباشند.
|
||||
\v 31 امّا درباره قيامت مردگان، آيا نخواندهايد كلامي را كه خدا به شماگفته است،
|
||||
\v 32 من هستم خداي ابراهيم و خداي اسحاق و خداي يعقوب؟ خدا، خداي مردگان نيست بلكه خداي زندگان است.»
|
||||
\v 33 و آن گروه چون شنيدند، از تعليم وي متحيّر شدند.
|
||||
\v 34 امّا چون فريسيان شنيدند كه صدّوقيان را مجاب نموده است، با هم جمع شدند.
|
||||
\v 35 و يكي از ايشان كه فقيه بود، از وي به طريق امتحان سؤال كرده، گفت:
|
||||
\v 36 «اي استاد، كدام حكم در شريعت بزرگتر است؟»
|
||||
\v 37 عيسي وي را گفت: «اينكه خداوند خداي خود را به همه دل و تمامي نفس و تمامي فكر خود محبّت نما.
|
||||
\v 38 اين است حكم اوّل و اعظم.
|
||||
\v 39 و دوّم مثل آن است يعني همسايه خود را مثل خود محبّت نما.
|
||||
\v 40 بدين دو حكم، تمام تورات و صُحُف انبيا متعلّق است.»
|
||||
\v 41 و چون فريسيان جمع بودند، عيسي از ايشان پرسيده،
|
||||
\v 42 گفت: «درباره مسيح چه گمان ميبريد؟ او پسر كيست؟» بدو گفتند: «پسر داود.»
|
||||
\v 43 ايشان را گفت: «پس چطور داود در روح، او را خداوند ميخواند؟ چنانكه ميگويد:
|
||||
\v 44 "خداوند به خداوند من گفت، به دست راست من بنشين تا دشمنان تو را پايانداز تو سازم."
|
||||
\v 45 پس هرگاهداود او را خداوند ميخواند، چگونه پسرش ميباشد؟»
|
||||
\v 46 و هيچكس قدرت جواب وي هرگز نداشت و نه كسي از آن روز ديگر جرأت سؤال كردن از او نمود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 23
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آنگاه عيسي آن جماعت و شاگردان خود را خطاب كرده،
|
||||
\v 2 گفت: «كاتبان و فريسيان بر كرسي موسي نشستهاند.
|
||||
\v 3 پس آنچه به شما گويند، نگاه داريد و بجا آوريد، ليكن مثل اعمال ايشان مكنيد زيرا ميگويند و نميكنند.
|
||||
\v 4 زيرا بارهاي گران و دشوار را ميبندند و بر دوش مردم مينهند و خود نميخواهند آنها را به يك انگشت حركت دهند.
|
||||
\v 5 و همه كارهاي خود را ميكنند تا مردم، ايشان را ببينند. حمايلهاي خود را عريض و دامنهاي قباي خود را پهن ميسازند،
|
||||
\v 6 و بالا نشستن در ضيافتها و كرسيهاي صدر در كنايس را دوست ميدارند،
|
||||
\v 7 و تعظيم در كوچهها را و اينكه مردم ايشان را آقا آقا بخوانند.
|
||||
\v 8 ليكن شما آقا خوانده مشويد، زيرا استاد شما يكي است يعني مسيح و جميع شما برادرانيد.
|
||||
\v 9 و هيچ كس را بر زمين، پدر خود مخوانيد زيرا پدر شما يكي است كه در آسمان است.
|
||||
\v 10 و پيشوا خوانده مشويد، زيرا پيشواي شما يكي است يعني مسيح.
|
||||
\v 11 و هر كه از شما بزرگتر باشد، خادم شما بُوَد.
|
||||
\v 12 و هر كه خود را بلند كند، پست گردد و هر كه خود را فروتن سازد سرافراز گردد.»
|
||||
\v 13 «واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار كه درِ ملكوت آسمان را به روي مردم ميبنديد، زيرا خود داخل آن نميشويد و داخل شوندگان را از دخول مانع ميشويد.
|
||||
\v 14 واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار، زيرا خانههاي بيوهزنان را ميبلعيد و از روي ريا نماز را طويل ميكنيد؛ از آنرو عذاب شديدتر خواهيد يافت.
|
||||
\v 15 واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار، زيرا كه برّ و بحر را ميگرديد تا مريدي پيدا كنيد و چون پيدا شد او را دو مرتبه پستتر از خود، پسر جهنّم ميسازيد!
|
||||
\v 16 واي بر شما اي راهنمايان كور كه ميگوييد "هر كه به هيكل قسم خورد باكي نيست ليكن هر كه به طلاي هيكل قسم خورد بايد وفا كند."
|
||||
\v 17 اي نادانان و نابينايان، آيا كدام افضل است؟ طلا يا هيكلي كه طلا را مقدّس ميسازد؟
|
||||
\v 18 "و هر كه به مذبح قسم خورد باكي نيست ليكن هر كه به هديهاي كه بر آن است قسم خورد، بايد ادا كند."
|
||||
\v 19 اي جهّال و كوران، كدام افضل است؟ هديه يا مذبح كه هديه را تقديس مينمايد؟
|
||||
\v 20 پس هر كه به مذبح قسم خورد، به آن و به هر چه بر آن است قسم خورده است؛
|
||||
\v 21 و هر كه به هيكل قسم خورد، به آن و به او كه در آن ساكن است، قسم خورده است؛
|
||||
\v 22 و هر كه به آسمان قسم خورد، به كرسي خدا و به او كه بر آن نشسته است، قسم خورده باشد.
|
||||
\v 23 «واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار كه نعناع و شبت و زيره را عشر ميدهيد و اعظماحكام شريعت، يعني عدالت و رحمت و ايمان را ترك كردهايد! ميبايست آنها را بجا آورده، اينها را نيز ترك نكرده باشيد.
|
||||
\v 24 اي رهنمايان كور كه پشه را صافي ميكنيد و شتر را فرو ميبريد!
|
||||
\v 25 واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار، از آن رو كه بيرون پياله و بشقاب را پاك مينماييد و درون آنها مملّو از جبر و ظلم است.
|
||||
\v 26 اي فريسي كور، اوّل درون پياله و بشقاب را طاهر ساز تا بيرونش نيز طاهر شود!
|
||||
\v 27 واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار كه چون قبور سفيد شده ميباشيد كه از بيرون، نيكو مينمايد ليكن درون آنها از استخوانهاي مردگان و ساير نجاسات پر است!
|
||||
\v 28 همچنين شما نيز ظاهراً به مردم عادل مينماييد، ليكن باطناً از رياكاري و شرارت مملّو هستيد.
|
||||
\v 29 «واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار كه قبرهاي انبيا را بنا ميكنيد و مدفنهاي صادقان را زينت ميدهيد،
|
||||
\v 30 و ميگوييد: "اگر در ايّام پدران خود ميبوديم، در ريختن خون انبيا با ايشان شريك نميشديم!"
|
||||
\v 31 پس بر خود شهادت ميدهيد كه فرزندان قاتلان انبيا هستيد.
|
||||
\v 32 پس شما پيمانه پدران خود را لبريز كنيد!
|
||||
\v 33 اي ماران و افعيزادگان! چگونه از عذاب جهنّم فرار خواهيد كرد؟
|
||||
\v 34 لهذا الحال انبيا و حكماء و كاتبان نزد شما ميفرستم و بعضي را خواهيد كشت و به دار خواهيد كشيد و بعضي را در كنايس خود تازيانه زده، از شهر به شهر خواهيد راند،
|
||||
\v 35 تا همه خونهاي صادقان كه بر زمين ريخته شد بر شما وارد آيد، از خون هابيل صديقتا خون زكريّا ابن برخيا كه او را در ميان هيكل و مذبح كشتيد.
|
||||
\v 36 هرآينه به شما ميگويم كه اين همه بر اين طايفه خواهد آمد!
|
||||
\v 37 «اي اورشليم، اورشليم، قاتل انبيا و سنگسار كننده مرسلان خود! چند مرتبه خواستم فرزندان تو را جمع كنم، مثل مرغي كه جوجههاي خود را زير بال خود جمع ميكند و نخواستيد!
|
||||
\v 38 اينك خانه شما براي شما ويران گذارده ميشود.
|
||||
\v 39 زيرا به شما ميگويم از اين پس مرا نخواهيد ديد تا بگوييد مبارك است او كه به نام خداوند ميآيد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 24
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس عيسي از هيكل بيرون شده، برفت.و شاگردانش پيش آمدند تا عمارتهاي هيكل را بدو نشان دهند.
|
||||
\v 2 عيسي ايشان را گفت: «آيا همه اين چيزها را نميبينيد؟ هرآينه به شما ميگويم در اينجا سنگي بر سنگي گذارده نخواهد شد كه به زير افكنده نشود!»
|
||||
\v 3 و چون به كوه زيتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد وي آمـده، گفتند: «به ما بگـو كه اين امـور كي واقـع ميشود و نشان آمدن تو و انقضاي عالم چيست.»
|
||||
\v 4 عيسي در جواب ايشان گفت: «زنهار كسي شما را گمراه نكند!
|
||||
\v 5 زآنرو كه بسا به نام من آمده خواهند گفت كه من مسيح هستم و بسياري راگمراه خواهند كرد.
|
||||
\v 6 و جنگها و اخبار جنگها را خواهيد شنيد. زنهار مضطرب مشويد زيرا كه وقوع اين همه لازم است، ليكن انتها هنوز نيست.
|
||||
\v 7 زيرا قومي با قومي و مملكتي با مملكتي مقاومت خواهند نمود و قحطيها و وباها و زلزلهها در جايها پديد آيد.
|
||||
\v 8 امّا همه اينها آغاز دردهاي زه است.
|
||||
\v 9 آنگاه شما را به مصيبت سپرده، خواهند كشت و جميع امّتها بجهت اسم من از شما نفرت كنند.
|
||||
\v 10 و در آن زمان، بسياري لغزش خورده، يكديگر را تسليم كنند و از يكديگر نفرت گيرند.
|
||||
\v 11 و بسا انبياي كَذَبه ظاهر شده، بسياري را گمراه كنند.
|
||||
\v 12 و بجهت افزوني گناه محبّت بسياري سرد خواهد شد.
|
||||
\v 13 ليكن هر كه تا به انتها صبر كند، نجات يابد.
|
||||
\v 14 و به اين بشارتِ ملكوت در تمام عالم موعظه خواهد شد تا بر جميع امّتها شهادتي شود؛ آنگاه انتها خواهد رسيد.
|
||||
\v 15 «پس چون مكروهِ ويراني را كه به زبان دانيال نبي گفته شده است، در مقام مقدّس بر پا شده بينيد ـ هر كه خوانَد دريافت كند ـ
|
||||
\v 16 آنگاه هر كه در يهوديّه باشد به كوهستان بگريزد؛
|
||||
\v 17 و هر كه بر بام باشد، بجهت برداشتن چيزي از خانه به زير نيايد؛
|
||||
\v 18 و هر كه در مزرعه است، بجهت برداشتن رخت خود برنگردد.
|
||||
\v 19 ليكن واي بر آبستنان و شيردهندگان در آن ايّام!
|
||||
\v 20 پس دعا كنيد تا فرار شما در زمستان يا در سَبَّت نشود،
|
||||
\v 21 زيرا كه در آن زمان چنان مصيبت عظيمي ظاهر ميشود كه از ابتداي عالم تا كنون نشده و نخواهد شد!
|
||||
\v 22 و اگر آن ايّام كوتاه نشدي، هيچبشري نجات نيافتي، ليكن بخاطر برگزيدگان، آن روزها كوتاه خواهد شد.
|
||||
\v 23 «آنگاه اگر كسي به شما گويد: "اينك مسيح در اينجا يا در آنجا است" باور مكنيد،
|
||||
\v 24 زيرا كه مسيحان كاذب و انبيا كَذَبَه ظاهر شده، علامات و معجزات عظيمه چنان خواهند نمود كه اگر ممكن بودي برگزيدگان را نيز گمراه كردندي.
|
||||
\v 25 اينك شما را پيش خبر دادم.
|
||||
\v 26 «پس اگر شما را گويند: اينك در صحراست، بيرون مرويد يا آنكه در خلوت است، باور مكنيد،
|
||||
\v 27 زيرا همچنان كه برق از مشرق ساطع شده، تا به مغرب ظاهر ميشود، ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد.
|
||||
\v 28 و هر جا كه مرداري باشد، كركسان در آنجا جمع شوند.
|
||||
\v 29 و فوراً بعد از مصيبت آن ايّام، آفتاب تاريك گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوّتهاي افلاك متزلزل گردد.
|
||||
\v 30 آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين سينهزني كنند و پسر انسان را بينند كه بر ابرهاي آسمان، با قوّت و جلال عظيم ميآيد؛
|
||||
\v 31 و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده، برگزيدگان او را از بادهاي اربعه از كران تا بكران فلك فراهم خواهند آورد.
|
||||
\v 32 «پس از درخت انجير مثلش را فرا گيريد كه چون شاخهاش نازك شده، برگها ميآورد،ميفهميد كه تابستان نزديك است.
|
||||
\v 33 همچنين شما نيز چون اين همه را بينيد، بفهميد كه نزديك بلكه بر در است.
|
||||
\v 34 هرآينه به شما ميگويم تا اين همه واقع نشود، اين طايفه نخواهد گذشت.
|
||||
\v 35 آسمان و زمين زايل خواهد شد، ليكن سخنان من هرگز زايل نخواهد شد.»
|
||||
\v 36 «امّا از آن روز و ساعت هيچ كس اطّلاع ندارد، حَتَّي ملائكه آسمان جز پدر من و بس.
|
||||
\v 37 ليكن چنانكه ايّام نوح بود، ظهور پسر انسان نيز چنان خواهد بود.
|
||||
\v 38 زيرا همچنان كه در ايّام قبل از طوفان ميخوردند و ميآشاميدند و نكاح ميكردند و منكوحه ميشدند تا روزي كه نوح داخل كشتي گشت،
|
||||
\v 39 و نفهميدند تا طوفان آمده، همه را ببرد، همچنين ظهور پسر انسان نيز خواهد بود.
|
||||
\v 40 آنگاه دو نفري كه در مزرعهاي ميباشند، يكي گرفته و ديگري واگذارده شود.
|
||||
\v 41 و دو زن كه دستآس ميكنند، يكي گرفته و ديگري رها شود.
|
||||
\v 42 پس بيدار باشيد زيرا كه نميدانيد در كدام ساعت خداوند شما ميآيد.
|
||||
\v 43 ليكن اين را بدانيد كه اگر صاحب خانه ميدانست در چه پاس از شب دزد ميآيد، بيدار ميماند و نميگذاشت كه به خانهاش نقب زند.
|
||||
\v 44 لهذا شما نيز حاضر باشيد، زيرا در ساعتي كه گمان نبريد، پسر انسان ميآيد.»
|
||||
\v 45 «پس آن غلام امين و دانا كيست كه آقايش او را بر اهل خانه خود بگمارد تا ايشان را در وقتمعيّن خوراك دهد؟
|
||||
\v 46 خوشابحال آن غلامي كه چون آقايش آيد، او را در چنين كار مشغول يابد.
|
||||
\v 47 هرآينه به شما ميگويم كه او را بر تمام مايملك خود خواهد گماشت.
|
||||
\v 48 ليكن هرگاه آن غلام شرير با خود گويد كه آقاي من در آمدن تأخير مينمايد،
|
||||
\v 49 و شروع كند به زدن همقطاران خود و خوردن و نوشيدن با ميگساران،
|
||||
\v 50 هرآينه آقاي آن غلام آيد، در روزي كه منتظر نباشد و در ساعتي كه نداند،
|
||||
\v 51 و او را دو پاره كرده، نصيبش را با رياكاران قرار دهد در مكاني كه گريه و فشار دندان خواهد بود. »
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 25
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «در آن زمان ملكوت آسمان مثل ده باكره خواهد بود كه مشعلهاي خود را برداشته، به استقبال داماد بيرون رفتند.
|
||||
\v 2 و از ايشان پنج دانا و پنج نادان بودند.
|
||||
\v 3 امّا نادانان مشعلهاي خود را برداشته، هيچ روغن با خود نبردند.
|
||||
\v 4 ليكن دانايان، روغن در ظروف خود با مشعلهاي خويش برداشتند.
|
||||
\v 5 و چون آمدن داماد بطول انجاميد، همه پينكي زده، خفتند.
|
||||
\v 6 و در نصف شب صدايي بلند شد كه "اينك داماد ميآيد. به استقبال وي بشتابيد."
|
||||
\v 7 پس تمامي آن باكرهها برخاسته، مشعلهاي خود را اصلاح نمودند.
|
||||
\v 8 و نادانان، دانايان را گفتند: "از روغن خود به ما دهيد زيرا مشعلهاي ما خاموش ميشود."
|
||||
\v 9 امّا دانايان در جواب گفتند: "نميشود، مبادا ما و شما را كفاف ندهد. بلكه نزد فروشندگان رفته، براي خود بخريد."
|
||||
\v 10 و در حيني كه ايشان بجهت خريد ميرفتند، دامادبرسيد و آناني كه حاضر بودند، با وي به عروسي داخل شده، در بسته گرديد.
|
||||
\v 11 بعد از آن، باكرههاي ديگر نيز آمده، گفتند: "خداوندا براي ما باز كن."
|
||||
\v 12 او در جواب گفت: "هرآينه به شما ميگويم شما را نميشناسم."
|
||||
\v 13 پس بيدار باشيد زيرا كه آن روز و ساعت را نميدانيد.»
|
||||
\v 14 «زيرا چنانكه مردي عازم سفر شده، غلامان خود را طلبيد و اموال خود را بديشان سپرد،
|
||||
\v 15 يكي را پنج قنطار و ديگري را دو و سومي را يك داد؛ هر يك را بحسب استعدادش. و بيدرنگ متوجّه سفر شد.
|
||||
\v 16 پس آنكه پنج قنطار يافته بود، رفته و با آنها تجارت نموده، پنج قنطار ديگر سود كرد.
|
||||
\v 17 و همچنين صاحب دو قنطار نيز دو قنطار ديگر سود گرفت.
|
||||
\v 18 امّا آنكه يك قنطار گرفته بود، رفته زمين را كند و نقد آقاي خود را پنهان نمود.
|
||||
\v 19 «و بعد از مدّت مديدي، آقاي آن غلامان آمده، از ايشان حساب خواست.
|
||||
\v 20 پس آنكه پنج قنطار يافته بود، پيش آمده، پنج قنطار ديگر آورده، گفت: "خداوندا پنج قنطار به من سپردي، اينك پنج قنطار ديگر سود كردم."
|
||||
\v 21 آقاي او به وي گفت: آفرين اي غلامِ نيكِ متدّين! بر چيزهاي اندك امين بودي، تو را بر چيزهاي بسيار خواهم گماشت. به شادي خداوند خود داخل شو!"
|
||||
\v 22 و صاحب دو قنطار نيز آمده، گفت: "اي آقا دو قنطار تسليم من نمودي، اينك دو قنطار ديگر سود يافتهام."
|
||||
\v 23 آقايش وي را گفت: "آفرين اي غلام نيكِ متديّن! بر چيزهاي كم امين بودي، تو رابر چيزهاي بسيار ميگمارم. در خوشي خداوند خود داخل شو!"
|
||||
\v 24 پس آنكه يك قنطار گرفته بود، پيش آمده، گفت: "اي آقا چون تو را ميشناختم كه مرد درشت خويي ميباشي، از جايي كه نكاشتهاي ميدروي و از جايي كه نيفشاندهاي جمع ميكني،
|
||||
\v 25 پس ترسان شده، رفتم و قنطار تو را زير زمين نهفتم. اينك مال تو موجود است."
|
||||
\v 26 آقايش در جواب وي گفت: "اي غلامِ شريرِ بيكاره! دانستهاي كه از جايي كه نكاشتهام ميدروم و از مكاني كه نپاشيدهام، جمع ميكنم.
|
||||
\v 27 از همين جهت تو را ميبايست نقد مرا به صرّافان بدهي تا وقتي كه بيايم مال خود را با سود بيابم.
|
||||
\v 28 الحال آن قنطار را از او گرفته، به صاحب ده قنطار بدهيد.
|
||||
\v 29 زيرا به هر كه دارد داده شود و افزوني يابد و از آنكه ندارد آنچه دارد نيز گرفته شود.
|
||||
\v 30 و آن غلام بينفع را در ظلمت خارجي اندازيد، جايي كه گريه و فشار دندان خواهد بود."»
|
||||
\v 31 «امّا چون پسر انسان در جلال خود با جميع ملائكه مقدّس خويش آيد، آنگاه بر كرسي جلال خود خواهد نشست،
|
||||
\v 32 و جميع امّتها در حضور او جمع شوند و آنها را از همديگر جدا ميكند، به قسمي كه شبان ميشها را از بزها جدا ميكند.
|
||||
\v 33 و ميشها را بر دست راست و بزها را بر چپ خود قرار دهد.
|
||||
\v 34 آنگاه پادشاه به اصحاب طرف راست گويد: "بياييد اي بركت يافتگان ازپدر من و ملكوتي را كه از ابتداي عالم براي شما آماده شده است، به ميراث گيريد.
|
||||
\v 35 زيرا چون گرسنه بودم مرا طعام داديد، تشنه بودم سيرآبم نموديد، غريب بودم مرا جا داديد،
|
||||
\v 36 عريان بودم مرا پوشانيديد، مريض بودم عيادتم كرديد، در حبس بودم ديدن من آمديد."
|
||||
\v 37 آنگاه عادلان به پاسخ گويند: "اي خداوند، كي گرسنهات ديديم تا طعامت دهيم، يا تشنهات يافتيم تا سيرآبت نماييم،
|
||||
\v 38 يا كي تو را غريب يافتيم تا تو را جا دهيم يا عريان تا بپوشانيم،
|
||||
\v 39 و كي تو را مريض يا محبوس يافتيم تا عيادتت كنيم؟"
|
||||
\v 40 پادشاه در جواب ايشان گويد: "هرآينه به شما ميگويم، آنچه به يكي از اين برادران كوچكترين من كرديد، به من كردهايد."»
|
||||
\v 41 «پس اصحاب طرف چپ را گويد: "اي ملعونان، از من دور شويد در آتش جاوداني كه براي ابليس و فرشتگان او مهيّا شده است.
|
||||
\v 42 زيرا گرسنه بودم مرا خوراك نداديد، تشنه بودم مرا آب نداديد،
|
||||
\v 43 غريب بودم مرا جا نداديد، عريان بودم مرا نپوشانيديد، مريض و محبوس بودم عيادتم ننموديد."
|
||||
\v 44 پس ايشان نيز به پاسخ گويند: "اي خداوند، كي تو را گرسنه يا تشنه يا غريب يا برهنه يا مريض يا محبوس ديده، خدمتت نكرديم؟"
|
||||
\v 45 آنگاه در جواب ايشان گويد: "هرآينه به شما ميگويم، آنچه به يكي از اين كوچكان نكرديد، به من نكردهايد."
|
||||
\v 46 و ايشان در عذاب جاوداني خواهند رفت، امّا عادلان در حيات جاوداني.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 26
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون عيسي همه اين سخنان را به اتمام رسانيد، به شاگردان خود گفت:
|
||||
\v 2 «ميدانيد كه بعد از دو روز عيد فصح است كه پسـر انسان تسليم كرده ميشود تا مصلوب گردد.»
|
||||
\v 3 آنگاه رؤساي كَهَنَه و كاتبان و مشايخ قوم در ديوانخانه رئيس كَهَنَه كه قيافا نام داشت جمع شده،
|
||||
\v 4 شورا نمودند تا عيسي را به حيله گرفتار ساخته، به قتل رسانند.
|
||||
\v 5 امّا گفتند: «نه در وقت عيد مبادا آشوبي در قوم بر پا شود.»
|
||||
\v 6 و هنگامي كه عيسي در بيت عَنْيا در خانه شمعون ابرص شد،
|
||||
\v 7 زني با شيشهاي عطر گرانبها نزد او آمده، چون بنشست بر سر وي ريخت.
|
||||
\v 8 امّا شاگردانش چون اين را ديدند، غضب نموده، گفتند: «چرا اين اسراف شده است؟
|
||||
\v 9 زيرا ممكن بود اين عطر به قيمت گران فروخته و به فقرا داده شود.»
|
||||
\v 10 عيسي اين را درك كرده، بديشان گفت: «چرا بدين زن زحمت ميدهيد؟ زيرا كار نيكو به من كرده است.
|
||||
\v 11 زيرا كه فقرا را هميشه نزد خود داريد امّا مرا هميشه نداريد.
|
||||
\v 12 و اين زن كه اين عطر را بر بدنـم ماليد، بجهـت دفـن مـن كرده است.
|
||||
\v 13 هرآينه به شما ميگويم هر جايي كه در تمام عالم بدين بشارت موعظه كرده شـود، كار اين زن نيز بجهت يادگاري او مذكـور خواهد شد.»
|
||||
\v 14 آنگاه يكي از آن دوازده كه به يهوداي اسخريوطي مسمّي' بود، نزد رؤساي كهنه رفته،
|
||||
\v 15 گفت: «مرا چند خواهيد داد تا او را به شما تسليم كنم؟» ايشان سي پاره نقره با وي قرار دادند.
|
||||
\v 16 و از آن وقت در صدد فرصت شد تا او را بديشان تسليم كند.»
|
||||
\v 17 پس در روز اوّل عيد فطير، شاگردان نزد عيسي آمده، گفتند: «كجا ميخواهي فصح را آماده كنيم تا بخوري؟»
|
||||
\v 18 گفت: «به شهر، نزد فلان كس رفته، بدو گوييد: "استاد ميگويد وقت من نزديك شد و فصح را در خانه تو با شاگردان خود صرف مينمايم."»
|
||||
\v 19 شاگردان چنانكه عيسي ايشان را امر فرمود كردند و فصح را مهيا ساختند.
|
||||
\v 20 چون وقت شام رسيد با آن دوازده بنشست.
|
||||
\v 21 و وقتي كه ايشان غذا ميخوردند، او گفت: «هرآينه به شما ميگويم كه يكي از شما مرا تسليم ميكند!»
|
||||
\v 22 پس بغايت غمگين شده، هر يك از ايشان به وي سخن آغاز كردند كه «خداوندا آيا من آنم؟»
|
||||
\v 23 او در جواب گفت: «آنكه دست با من در قاب فرو برد، همان كس مراتسليم نمايد!
|
||||
\v 24 هرآينه پسر انسان به همانطور كه درباره او مكتوب است رحلت ميكند. ليكن واي بر آنكسي كه پسر انسان بدست او تسليم شود! آن شخص را بهتر بودي كه تولّد نيافتي!»
|
||||
\v 25 و يهودا كه تسليم كننده وي بود، به جواب گفت: «اي استاد آيا من آنم؟» به وي گفت: «تو خود گفتي!»
|
||||
\v 26 و چون ايشان غذا ميخوردند، عيسي نان را گرفته، بركت داد و پاره كرده، به شاگردان داد و گفت: «بگيريد و بخوريد، اين است بدن من.»
|
||||
\v 27 و پياله را گرفته، شكر نمود و بديشان داده، گفت: «همه شما از اين بنوشيد،
|
||||
\v 28 زيرا كه اين است خون من در عهد جديد كه در راه بسياري بجهت آمرزش گناهان ريخته ميشود.
|
||||
\v 29 امّا به شما ميگويم كه بعد از اين از ميوه مَوْ ديگر نخواهم نوشيد تا روزي كه آن را با شما در ملكوت پدر خود، تازه آشامم.»
|
||||
\v 30 پس تسبيح خواندند و بهسوي كوه زيتون روانه شدند.
|
||||
\v 31 آنگاه عيسي بديشان گفت: «همه شما امشب درباره من لغزش ميخوريد چنانكه مكتوب است كه شبان را ميزنم و گوسفندان گله پراكنده ميشوند.
|
||||
\v 32 ليكن بعد از برخاستنم، پيش از شما به جليل خواهم رفت.»
|
||||
\v 33 پطرس در جواب وي گفت: «هر گاه همه درباره تو لغزش خورند، من هرگز نخورم.»
|
||||
\v 34 عيسي به وي گفت: «هرآينه به تو ميگويم كه در همين شب قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انكار خواهي كرد!»
|
||||
\v 35 پطرس به وي گفت: «هرگاه مردنم با تولازم شود، هرگز تو را انكار نكنم!» و ساير شاگردان نيز همچنان گفتند.
|
||||
\v 36 آنگاه عيسي با ايشان به موضعي كه مسمّي به جتسيماني بود رسيده، به شاگردان خود گفت: «در اينجا بنشينيد تا من رفته، در آنجا دعا كنم.»
|
||||
\v 37 و پطرس و دو پسر زِبِدي را برداشته، بينهايت غمگين و دردناك شد.
|
||||
\v 38 پس بديشان گفت: «نَفْسِ من از غايت الم مشرف به موت شده است. در اينجا مانده با من بيدار باشيد.»
|
||||
\v 39 پس قدري پيش رفته، به روي در افتاد و دعا كرده، گفت: «اي پدر من، اگر ممكن باشد اين پياله از من بگذرد؛ ليكن نه به خواهش من، بلكه به اراده تو.»
|
||||
\v 40 و نزد شاگردان خود آمده، ايشان را در خواب يافت. و به پطرس گفت: «آيا همچنين نميتوانستيد يك ساعت با من بيدار باشيد؟
|
||||
\v 41 بيدار باشيد و دعا كنيد تا در معرض آزمايش نيفتيد! روح راغب است، ليكن جسم ناتوان.»
|
||||
\v 42 و بار ديگر رفته، باز دعا نموده، گفت: «اي پدر من، اگر ممكن نباشد كه اين پياله بدون نوشيدن از من بگذرد، آنچه اراده تو است بشود.»
|
||||
\v 43 و آمده، باز ايشان را در خواب يافت زيرا كه چشمان ايشان سنگين شده بود.
|
||||
\v 44 پس ايشان را ترك كرده، رفت و دفعه سوم به همـان كلام دعـا كرد.
|
||||
\v 45 آنگاه نـزد شاگردان آمده، بديشان گفت: «مابقي را بخوابيد و استراحت كنيد. الحال ساعت رسيده است كه پسر انسان به دست گناهكاران تسليم شود.
|
||||
\v 46 برخيزيـد برويم. اينك تسليم كننـده مننزديك است!»
|
||||
\v 47 و هنوز سخن ميگفت كه ناگاه يهودا كه يكي از آن دوازده بود با جمعي كثير با شمشيرها و چوبها از جانب رؤساء كَهَنه و مشايخ قوم آمدند.
|
||||
\v 48 و تسليم كنندة او بديشان نشاني داده، گفته بود: «هر كه را بوسه زنم، همان است. او را محكم بگيريد.»
|
||||
\v 49 در ساعت نزد عيسي آمده، گفت: «سلام يا سيّدي!» و او را بوسيد.
|
||||
\v 50 عيسي وي را گفت: «اي رفيق، از بهر چه آمدي؟» آنگاه پيش آمده، دست بر عيسي انداخته، او را گرفتند.
|
||||
\v 51 و ناگاه يكي از همراهان عيسي دست آورده، شمشير خود را از غلاف كشيده، بر غلام رئيس كهنه زد و گوشش را از تن جدا كرد.
|
||||
\v 52 آنگاه عيسي وي را گفت: «شمشير خود را غلاف كن، زيرا هر كه شمشير گيرد، به شمشير هلاك گردد.
|
||||
\v 53 آيا گمان ميبري كه نميتوانم الحال از پدر خود درخواست كنم كه زياده از دوازده فوج از ملائكه براي من حاضر سازد؟
|
||||
\v 54 ليكن در اين صورت كتب چگونه تمام گردد كه همچنين ميبايست بشود؟»
|
||||
\v 55 در آن ساعت، به آن گروه گفت: «گويا بر دزد بجهت گرفتن من با تيغها و چوبها بيرون آمديد! هر روز با شما در هيكل نشستـه، تعليـم ميدادم و مرا نگرفتيد.
|
||||
\v 56 ليكن اين همه شـد تا كتب انبيـا تمام شـود.» در آن وقـت جميـع شاگردان او را واگـذارده، بگريختند.
|
||||
\v 57 و آناني كه عيسي را گرفته بودند، او را نزد قيافا رئيس كَهَنه جايي كه كاتبان و مشايخ جمع بودند، بردند.
|
||||
\v 58 امّا پطرس از دور در عقب او آمده، به خانه رئيس كهنه در آمد و با خادمان بنشست تا انجام كار را ببيند.
|
||||
\v 59 پس رؤساي كهنه و مشايخ و تمامي اهل شورا طلب شهادت دروغ بر عيسي ميكردند تا او را بقتل رسانند،
|
||||
\v 60 ليكن نيافتند. با آنكه چند شاهد دروغ پيش آمدند، هيچ نيافتند. آخر دو نفر آمده،
|
||||
\v 61 گفتند: «اين شخص گفت: "ميتوانم هيكل خدا را خراب كنم و در سه روزش بنا نمايم."»
|
||||
\v 62 پس رئيس كهنه برخاسته، بدو گفت: «هيچ جواب نميدهي؟ چيست كه اينها بر تو شهادت ميدهند؟»
|
||||
\v 63 اما عيسي خاموش ماند! تا آنكه رئيس كهنه روي به وي كرده، گفت: «تو را به خداي حّي قسم ميدهم ما را بگو كه تو مسيح پسر خدا هستي يا نه؟»
|
||||
\v 64 عيسي به وي گفت: «تو گفتي! و نيز شما را ميگويم بعد از اين پسر انسان را خواهيد ديد كه بر دست راست قوّت نشسته، بر ابرهاي آسمان ميآيد!»
|
||||
\v 65 در ساعت رئيس كهنه رخت خود را چاك زده، گفت: «كفر گفت! ديگر ما را چه حاجت به شهود است؟ الحال كفرش را شنيديد!
|
||||
\v 66 چه مصلحت ميبينيد؟» ايشان در جواب گفتند: «مستوجب قتل است!»
|
||||
\v 67 آنگاه آب دهان بر رويش انداخته، او را طپانچه ميزدند و بعضي سيلي زده،
|
||||
\v 68 ميگفتند: «اي مسيح، به ما نبوّت كن! كيست كه تو را زده است؟»
|
||||
\v 69 امّا پطرس در ايوان بيرون نشسته بود كه ناگاه كنيزكي نزد وي آمده، گفت: «تو هم با عيسي جليلي بودي!»
|
||||
\v 70 او روبروي همه انكارنموده، گفت: «نميدانم چه ميگويي!»
|
||||
\v 71 و چون به دهليز بيرون رفت، كنيزي ديگر او را ديده، به حاضرين گفت: «اين شخص نيز از رفقاي عيسي ناصري است!»
|
||||
\v 72 باز قسم خورده، انكار نمود كه «اين مرد را نميشناسم.»
|
||||
\v 73 بعد از چندي، آناني كه ايستاده بودند پيش آمده، پطرس را گفتند: «البتّه تو هم از اينها هستي زيرا كه لهجه تو بر تو دلالت مينمايد!»
|
||||
\v 74 پس آغاز لعن كردن و قسم خوردن نمود كه «اين شخص را نميشناسم.» و در ساعت خروس بانگ زد.
|
||||
\v 75 آنگاه پطرس سخن عيسي را به ياد آورد كه گفته بود: «قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انكار خواهي كرد.» پس بيرون رفته زار زار بگريست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 27
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون صبح شد، همه رؤساي كهنه و مشايخ قوم بر عيسي شورا كردند كه او را هلاك سازند.
|
||||
\v 2 پس او را بند نهاده، بردند و به پنطيوس پيلاطس والي تسليم نمودند.
|
||||
\v 3 در آن هنگام، چون يهودا تسليم كننده اوديد كه بر او فتوا دادند، پشيمان شده، سي پارة نقره را به رؤساي كهنه و مشايخ ردّ كرده،
|
||||
\v 4 گفت: «گناه كردم كه خون بيگناهي را تسليم نمودم.» گفتند: «ما را چه، خود داني!»
|
||||
\v 5 پس آن نقره را در هيكل انداخته، روانه شد و رفته خود را خفه نمـود.
|
||||
\v 6 امّا روسـاي كهنه نقـره را برداشته، گفتنـد: «انداختن اين در بيتالمـال جايز نيست زيـرا خونبهـا است.»
|
||||
\v 7 پس شـورا نمـوده، به آن مبلغ، مزرعه كوزهگر را بجهت مقبره غُرباء خريدند.
|
||||
\v 8 از آن جهت، آن مزرعه تا امروز بحَقْـلُالدَّم مشهـور است.
|
||||
\v 9 آنگاه سخني كه به زبـان ارميـاي نبي گفتـه شـده بـود تمـام گشت كـه «سـي پاره نقـره را برداشتنـد، بهـاي آن قيمـت كـرده شـدهاي كه بعضـي از بنـياسرائيـل بـر او قيمت گذاردند.
|
||||
\v 10 و آنها را بجهت مزرعه كوزهگـر دادنـد، چنانكـه خداونـد بـه مــن گفــت.»
|
||||
\v 11 امّا عيسي در حضور والي ايستاده بود. پس والي از او پرسيده، گفت: «آيا تو پادشاه يهود هستي؟» عيسي بدو گفت: «تو ميگويي!»
|
||||
\v 12 و چون رؤساي كهنه و مشايخ از او شكايت ميكردند، هيچ جواب نميداد.
|
||||
\v 13 پس پيلاطس وي را گفت: «نميشنوي چقدر بر تو شهادت ميدهنـد؟»
|
||||
\v 14 امّا در جـواب وي، يك سخـن هـم نگفت، بقسمـي كه والـي بسيـار متعجّب شـد.
|
||||
\v 15 و در هر عيدي، رسم والي اين بود كه يك زنداني، هر كه را ميخواستند، براي جماعت آزاد ميكرد.
|
||||
\v 16 و در آن وقت، زنداني مشهور، بَراَبَّا نام داشت.
|
||||
\v 17 پس چون مردم جمع شدند، پيلاطُس ايشان را گفت: «كه را ميخواهيد براي شما آزاد كنم؟ براَبّا يا عيسي مشهور به مسيح را؟»
|
||||
\v 18 زيرا كه دانست او را از حسد تسليم كرده بودند.
|
||||
\v 19 چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت: «با اين مرد عادل تو را كاري نباشد، زيرا كه امروز در خواب دربارة او زحمت بسيار بردم.»
|
||||
\v 20 امّا رؤساي كهنه و مشايخ، قوم را بر اين ترغيب نمودند كه بَراَبَّا را بخواهند و عيسي را هلاك سازند.
|
||||
\v 21 پس والي بديشان متوجّه شده، گفت: «كدام يك از اين دو نفر را ميخواهيد بجهت شما رها كنم؟» گفتند: «برابّا را.»
|
||||
\v 22 پيلاطُس بديشان گفت: «پس با عيسي مشهور به مسيح چه كنم؟» جميعاً گفتند: «مصلوب شود!»
|
||||
\v 23 والي گفت: «چرا؟ چه بدي كرده است؟» ايشان بيشتر فرياد زده، گفتند: «مصلوب شود!»
|
||||
\v 24 چون پيلاطُس ديد كه ثمري ندارد بلكه آشوب زياده ميگردد، آب طلبيده، پيش مردم دست خود را شسته گفت: «من برّي هستم از خون اين شخص عادل. شما ببينيد.»
|
||||
\v 25 تمام قوم در جواب گفتند: «خون او بر ما و فرزندان ما باد!»
|
||||
\v 26 آنگاه بَرْاَبَّا را براي ايشان آزاد كرد و عيسي راتازيانه زده، سپرد تا او را مصلوب كنند.
|
||||
\v 27 آنگاه سپاهيان والي، عيسي را به ديوانخانه برده، تمامي فوج را گرد وي فراهم آوردند.
|
||||
\v 28 و او را عريان ساخته، لباس قرمزي بدو پوشانيدند،
|
||||
\v 29 و تاجي از خار بافته، بر سرش گذاردند و ني بدست راست او دادند و پيش وي زانو زده، استهزاكنان او را ميگفتند:«سلام اي پادشاه يهود!»
|
||||
\v 30 و آب دهان بر وي افكنده، ني را گرفته بر سرش ميزدند.
|
||||
\v 31 و بعد از آنكه او را استهزا كرده بودند، آن لباس را از وي كنده، جامه خودش را پوشانيدند و او را بجهت مصلوب نمودن بيرون بردند.
|
||||
\v 32 و چون بيرون ميرفتند، شخصي قيرواني شمعون نام را يافته، او را بجهت بردن صليب مجبور كردند.
|
||||
\v 33 و چون به موضعي كه به جُلْجُتا يعني كاسه سر مسمّي' بود رسيدند،
|
||||
\v 34 سركه ممزوج به مّر بجهت نوشيدن بدو دادند. امّا چون چشيد، نخواست كه بنوشد.
|
||||
\v 35 پس او را مصلوب نموده، رخت او را تقسيم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه بهزبان نبي گفته شده بود تمام شود كه «رخت مرا در ميان خود تقسيم كردند و بر لباس من قرعه انداختند.»
|
||||
\v 36 و در آنجا به نگاهباني او نشستند.
|
||||
\v 37 و تقصير نامه او را نوشته، بالاي سرش آويختند كه «اين است عيسي، پادشاه يهود!»
|
||||
\v 38 آنگاه دو دزد يكي بر دست راست و ديگري بر چپش با وي مصلوب شدند.
|
||||
\v 39 و راهگذران سرهاي خود را جنبانيده، كفر گويان
|
||||
\v 40 ميگفتند: «اي كسي كه هيكل را خراب ميكني و در سه روز آن را ميسازي، خود را نجات ده. اگر پسر خدا هستي، از صليب فرود بيا!»
|
||||
\v 41 همچنين نيز رؤساي كهنه با كاتبان و مشايخ استهزاكنان ميگفتند:
|
||||
\v 42 «ديگران را نجات داد، امّا نميتواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائيل است، اكنون از صليب فرود آيد تا بدو ايمان آوريم!
|
||||
\v 43 بر خدا توكّل نمود، اكنون او را نجات دهد، اگر بدو رغبت دارد زيرا گفت پسر خدا هستم!»
|
||||
\v 44 و همچنين آن دو دزد نيز كه با وي مصلوب بودند، او را دشنام ميدادند.
|
||||
\v 45 و از ساعت ششم تا ساعت نهم، تاريكي تمام زمين را فرو گرفت.
|
||||
\v 46 و نزديك به ساعت نهم، عيسي به آواز بلند صدا زده گفت: «ايلي ايلي لَما سَبَقْتِني.» يعني ال'هي ال'هي مرا چرا ترك كردي.
|
||||
\v 47 امّا بعضي از حاضرين چون اين را شنيدند، گفتند كه او الياس را ميخواند.
|
||||
\v 48 در ساعت يكياز آن ميان دويده، اسفنجي را گرفت و آن را پُر از سركه كرده، بر سر ني گذارد و نزد او داشت تا بنوشد.
|
||||
\v 49 و ديگران گفتند: «بگذار تا ببينيم كه آيا الياس ميآيد او را برهاند.»
|
||||
\v 50 عيسي باز به آواز بلند صيحه زده، روح را تسليم نمود.
|
||||
\v 51 كه ناگاه پرده هيكل از سر تا پا دو پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد،
|
||||
\v 52 و قبرها گشاده شد و بسياري از بدنهاي مقدّسين كه آراميده بودند برخاستند،
|
||||
\v 53 و بعد از برخاستن وي، از قبور برآمده، به شهر مقدّس رفتند و بر بسياري ظاهر شدند.
|
||||
\v 54 امّا يوزباشي و رفقايش كه عيسي را نگاهباني ميكردند، چون زلزله و اين وقايع را ديدند، بينهايت ترسان شده، گفتند: «فيالواقع اين شخص پسر خدا بود.»
|
||||
\v 55 و در آنجا زنان بسياري كه از جليل در عقب عيسي آمده بودند تا او را خدمت كنند، از دور نظاره ميكردند،
|
||||
\v 56 كه از آن جمله، مريم مَجْدَليّه بود و مريم مادر يعقوب و يوشاء و مادر پسران زِبِدي.
|
||||
\v 57 امّا چون وقت عصر رسيد، شخصي دولتمند از اهل رامه، يوسف نام كه او نيز از شاگردان عيسي بود آمد،
|
||||
\v 58 و نزد پيلاطس رفته، جسد عيسي را خواست. آنگاه پيلاطس فرمان داد كه داده شود.
|
||||
\v 59 پس يوسف جسد را برداشته، آن را در كتانِ پاك پيچيده،
|
||||
\v 60 او را در قبري نو كهبراي خود از سنگ تراشيده بود، گذارد و سنگي بزرگ بر سر آن غلطانيده، برفت.
|
||||
\v 61 و مريم مَجْدِليّه و مريم ديگر در آنجا، در مقابل قبر نشسته بودند.
|
||||
\v 62 و در فرداي آن روز كه بعد از روز تهيّه بود، رؤساي كهنه و فريسيان نزد پيلاطس جمع شده،
|
||||
\v 63 گفتند: «اي آقا ما را ياد است كه آن گمراهكننده وقتي كه زنده بود گفت: "بعد از سه روز برميخيزم."
|
||||
\v 64 پس بفرما قبر را تا سه روز نگاهباني كنند مبادا شاگردانش در شب آمده، او را بدزدند و به مردم گويند كه از مردگان برخاسته است و گمراهي آخر، از اوّل بدتر شود.»
|
||||
\v 65 پيلاطس بديشان فرمود: «شما كشيكچيان داريد. برويد چنانكه دانيد، محافظت كنيد.»
|
||||
\v 66 پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته، قبر را با كشيكچيان محافظت نمودند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 28
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از سَبَّت، هنگام فجرِ روز اوّل هفته، مريم مَجْدَليّه و مريم ديگر بجهت ديدن قبر آمدند.
|
||||
\v 2 كه ناگاه زلزلهاي عظيم حادث شد از آنرو كه فرشته خداوند از آسمان نزول كرده، آمد و سنگ را از درِ قبر غلطانيده، بر آن بنشست.
|
||||
\v 3 و صورت او مثل برق و لباسش چون برف سفيد بود.
|
||||
\v 4 و از ترس او كشيكچيان به لرزه درآمده، مثل مرده گرديدند.
|
||||
\v 5 امّا فرشته به زنان متوجّه شده، گفت: «شما ترسان مباشيد!ميدانم كه عيساي مصلوب را ميطلبيد.
|
||||
\v 6 در اينجا نيست زيرا چنانكه گفته بود برخاسته است. بياييد جايي كه خداوند خفته بود ملاحظه كنيد،
|
||||
\v 7 و به زودي رفته شاگردانش را خبر دهيد كه از مردگان برخاسته است. اينك پيش از شما به جليل ميرود. در آنجا او را خواهيد ديد. اينك شما را گفتم.»
|
||||
\v 8 پس، از قبر با ترس و خوشي عظيم به زودي روانه شده، رفتند تا شاگردان او را اطّلاع دهند.
|
||||
\v 9 و در هنگامي كه بجهت اِخبار شاگردان او ميرفتند، ناگاه عيسي بديشان برخورده، گفت: «سلام بر شمـا باد!» پس پيش آمـده، به قدمهاي او چسبيده، او را پرستش كردند.
|
||||
\v 10 آنگاه عيسي بديشان گفت: «مترسيد! رفتـه، برادرانـم را بگوييـد كه به جليل بروند كه در آنجا مرا خواهند ديد.»
|
||||
\v 11 و چون ايشان ميرفتند، ناگاه بعضي از كشيكچيان به شهر شده، رؤساي كهنه را از همه اين وقايع مطلّع ساختند.
|
||||
\v 12 ايشان با مشايخ جمع شده، شورا نمودند و نقره بسيار به سپاهيان داده،
|
||||
\v 13 گفتند: «بگوييد كه شبانگاه شاگردانش آمده، وقتي كه ما در خواب بوديم او را دزديدند.
|
||||
\v 14 و هرگاه اين سخن گوشزد والي شود، همانا ما او را برگردانيم و شما را مطمئن سازيم.»
|
||||
\v 15 ايشان پول را گرفته، چنانكه تعليم يافتند كردند و اين سخن تا امروز در ميان يهود منتشر است.
|
||||
\v 16 امّا يازده رسول به جليل، بر كوهي كه عيسـي ايشان را نشان داده بود رفتند.
|
||||
\v 17 و چون او را ديدنـد، پرستش نمودنـد. ليكـن بعضـي شـكّ كردند.
|
||||
\v 18 پس عيسـي پيـش آمـده، بديشـان خطاب كرده، گفت: «تمامي قدرت درآسمان و بر زمين به من داده شده است.
|
||||
\v 19 پس رفته، همه امّتهـا را شاگـرد سازيـد و ايشـان را بـه اسمِ اب و ابن و روحالقدس تعميد دهيد.
|
||||
\v 20 و ايشان را تعليـم دهيـد كه همه امـوري را كه به شما حكم كردهام حفظ كنند. و اينك مـن هـر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشـم.» آميـن.
|
|
@ -0,0 +1,750 @@
|
|||
\id MRK Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h مرقس
|
||||
\toc1 انجیل مَرقُس
|
||||
\toc2 مرقس
|
||||
\toc3 mrk
|
||||
\mt1 مرقس
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 ابتداي انجيل عيسي مسيح پسر خدا.
|
||||
\v 2 چنانكه در اشعيا نبي مكتوب است، «اينك رسول خود را پيش روي تو ميفرستم تا راه تو را پيش تو مهيّا سازد.
|
||||
\v 3 صداي ندا كنندهاي در بيابان كه راه خداوند را مهيّا سازيد و طُرُق او را راست نماييد.»
|
||||
\v 4 يحيي تعميد دهنده در بيابان ظاهر شد و بجهت آمرزش گناهان به تعميد توبه موعظه مينمود.
|
||||
\v 5 و تمامي مرز و بوم يهوديه و جميع سَكَنه اورشليم نزد وي بيرون شدند و به گناهان خود معترف گرديده، در رود اُردُن از او تعميد مييافتند.
|
||||
\v 6 و يحيي را لباس از پشم شتر و كمربند چرمي بر كمر ميبود و خوراك وي از ملخ و عسل برّي.
|
||||
\v 7 و موعظه ميكرد و ميگفت كه «بعد از من كسي تواناتر از من ميآيد كه لايق آن نيستم كه خم شده، دوال نعلين او را باز كنم.
|
||||
\v 8 من شما را به آب تعميد دادم. ليكن او شما را به روحالقدس تعميد خواهد داد.»
|
||||
\v 9 و واقع شد در آن ايّام كه عيسي از ناصرةجليل آمده در اُرْدُن از يحيي تعميد يافت.
|
||||
\v 10 و چون از آب برآمد، در ساعت آسمان را شكافته ديد و روح را كه مانند كبوتري بروي نازل ميشود.
|
||||
\v 11 و آوازي از آسمان در رسيد كه «تو پسر حبيب من هستي كه از تو خشنودم.»
|
||||
\v 12 پس بيدرنگ روح وي را به بيابان ميبَرَد.
|
||||
\v 13 و مدّت چهل روز در صحرا بود و شيطان او را تجربه ميكرد و با وحوش بسر ميبرد و فرشتگان او را پرستاري مينمودند.
|
||||
\v 14 و بعد از گرفتاري يحيي، عيسي به جليل آمده، به بشارت ملكوت خدا موعظه كرده،
|
||||
\v 15 ميگفت: «وقت تمام شد و ملكوت خدا نزديك است. پس توبه كنيد و به انجيل ايمان بياوريد.»
|
||||
\v 16 و چون به كناره درياي جليل ميگشت،شمعون و برادرش اندرياس را ديد كه دامي در دريا مياندازند زيرا كه صيّاد بودند.
|
||||
\v 17 عيسي ايشان را گفت: «از عقب من آييد كه شما را صيّاد مردم گردانم.»
|
||||
\v 18 بيتأمّل دامهاي خود را گذارده، از پي او روانه شدند.
|
||||
\v 19 و از آنجا قدري پيشتر رفته، يعقوب بن زِبِدي و برادرش يوحنّا را ديد كه در كشتي دامهاي خود را اصلاح ميكنند.
|
||||
\v 20 در حال ايشان را دعوت نمود. پس پدر خود زِبِدي را با مزدوران در كشتي گذارده، از عقب وي روانه شدند.
|
||||
\v 21 و چون وارد كفرناحوم شدند، بيتأمّل در روز سَبَّت به كنيسه درآمده، به تعليم دادن شروع كرد،
|
||||
\v 22 به قسمي كه از تعليم وي حيران شدند، زيرا كه ايشان را مقتدرانه تعليـم ميداد نه ماننـد كاتبان.
|
||||
\v 23 و در كنيسه ايشان شخصي بود كه روح پليد داشت. ناگاه صيحه زده،
|
||||
\v 24 گفت: «اي عيسي ناصري ما را با تو چه كار است؟ آيا براي هلاك كردنِ ما آمدي؟ تو را ميشناسم كيستي، اي قدّوس خدا!»
|
||||
\v 25 عيسي به وي نهيب داده، گفت: «خاموش شو و از او درآي!»
|
||||
\v 26 در ساعت آن روح خبيث او را مصروع نمود و به آواز بلند صدا زده، از او بيرون آمد.
|
||||
\v 27 و همه متعجّب شدند، بحدّي كه از همديگر سؤال كرده، گفتند: «اين چيست و اين چه تعليم تازه است كه ارواح پليد را نيز با قدرت امر ميكند و اطاعتش مينمايند؟»
|
||||
\v 28 و اسم او فوراً در تمامي مرز و بوم جليلشهرت يافت.
|
||||
\v 29 و از كنيسه بيرون آمده، فوراً با يعقوب و يوحنّا به خانه شمعون و اندرياس درآمدند.
|
||||
\v 30 و مادر زن شمعون تب كرده، خوابيده بود. در ساعت وي را از حالت او خبر دادند.
|
||||
\v 31 پس نزديك شده، دست او را گرفته، برخيزانيدش كه همان وقت تب از او زايل شد و به خدمتگزاري ايشان مشغول گشت.
|
||||
\v 32 شامگاه چون آفتاب به مغرب شد، جميع مريضان و مجانين را پيش او آوردند.
|
||||
\v 33 و تمام شهر بر درِ خانه ازدحام نمودند.
|
||||
\v 34 و بسا كساني را كه به انواع امراض مبتلا بودند، شفا داد و ديوهاي بسياري بيرون كرده، نگذارد كه ديوها حرف زنند زيرا كه او را شناختند.
|
||||
\v 35 بامدادان قبل از صبح برخاسته، بيرون رفت و به ويرانـهاي رسيـده، در آنجا به دعا مشغول شد.
|
||||
\v 36 و شمعون و رفقايش در پـي او شتافتند.
|
||||
\v 37 چون او را دريافتند، گفتند: «همه تو را ميطلبند.»
|
||||
\v 38 بديشان گفت: «به دهات مجـاور هم برويم تا در آنها نيز موعظه كنم، زيرا كه بجهت اين كار بيرون آمدم.»
|
||||
\v 39 پس در تمام جليل در كنايس ايشان وعظ مينمود و ديوها را اخراج ميكرد.
|
||||
\v 40 و ابرصي پيش وي آمده، استدعا كرد و زانو زده، بدو گفت: «اگر بخواهي، ميتواني مرا طاهر سازي!»
|
||||
\v 41 عيسي ترحّم نموده، دست خود را دراز كرد و او را لمس نموده، گفت: «ميخواهم. طاهر شو!»
|
||||
\v 42 و چون سخن گفت، فيالفور برص از او زايل شده، پاك گشت.
|
||||
\v 43 و او را قدغن كرد و فوراً مرخّص فرموده،
|
||||
\v 44 گفت: «زنهار كسي را خبر مده، بلكه رفته خود را به كاهن بنما و آنچه موسي فرموده، بجهت تطهير خود بگذران تا براي ايشان شهادتي بشود.»
|
||||
\v 45 ليكن او بيرون رفته، به موعظه نمودن و شهرت دادن اين امر شروع كرد، بقسمي كه بعد از آن او نتوانست آشكارا به شهر درآيد بلكه در ويرانههاي بيرون بسر ميبرد و مردم از همه اطراف نزد وي ميآمدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از چندي، باز وارد كفرناحوم شده، چون شهرت يافت كه در خانه است،
|
||||
\v 2 بيدرنگ جمعي ازدحام نمودند بقسمي كه بيرون در نيز گنجايش نداشت و براي ايشان كلام را بيان ميكرد.
|
||||
\v 3 كه ناگاه بعضي نزد وي آمده مفلوجي را به دست چهار نفر برداشته، آوردند.
|
||||
\v 4 و چون بهسبب جمعيت نتوانستند نزد او برسند، طاق جايي را كه او بود باز كرده و شكافته، تختي را كه مفلوج بر آن خوابيده بود، به زير هشتند.
|
||||
\v 5 عيسي چون ايمان ايشان را ديد، مفلوج را گفت:«اي فرزند، گناهان تو آمرزيده شد.»
|
||||
\v 6 ليكن بعضي از كاتبان كه در آنجا نشسته بودند، در دل خود تفكّر نمودند
|
||||
\v 7 كه «چرا اين شخص چنين كفر ميگويد؟ غير از خداي واحد، كيست كه بتواند گناهان را بيامرزد؟»
|
||||
\v 8 در ساعت عيسي در روح خود ادراك نموده كه با خود چنين فكر ميكنند، بديشان گفت: «از بهر چه اين خيالات را بهخاطر خود راه ميدهيد؟
|
||||
\v 9 كدام سهلتر است؟ مفلوج را گفتن گناهان تو آمرزيده شد؟ يا گفتن برخيز و بستر خود را برداشته بخرام؟
|
||||
\v 10 ليكن تا بدانيد كه پسر انسان را استطاعت آمرزيدن گناهان بر روي زمين هست...» مفلوج را گفت:
|
||||
\v 11 «تو را ميگويم برخيز و بستر خود را برداشته، به خانه خود برو!»
|
||||
\v 12 او برخاست و بيتأمّل بستر خود را برداشته، پيش روي همه روانه شد بطوري كه همه حيران شده، خدا را تمجيد نموده، گفتند: «مثل اين امر هرگز نديده بوديم!»
|
||||
\v 13 و باز به كناره دريا رفت و تمام آن گروه نزد او آمدند و ايشان را تعليم ميداد.
|
||||
\v 14 و هنگامي كه ميرفت لاوي ابن حلفي را بر باجگاه نشسته ديد. بدو گفت: «از عقب من بيا!» پس برخاسته، در عقب وي شتافت.
|
||||
\v 15 و وقتي كه او در خانه وي نشسته بود، بسياري از باجگيران و گناهكاران با عيسي و شاگردانش نشستند زيرا بسيار بودند و پيروي او ميكردند.
|
||||
\v 16 و چون كاتبان و فريسيان او را ديدند كه با باجگيران و گناهكاران ميخورد، به شاگردان او گفتند: «چرا با باجگيران و گناهكاران اكل و شرب مينمايد؟»
|
||||
\v 17 عيسي چون اين را شنيد، بديشان گفت: «تندرستان احتياج به طبيب ندارند بلكه مريضان. و من نيامدم تا عادلان را بلكه تا گناهكاران را به توبه دعوت كنم.»
|
||||
\v 18 و شاگردان يحيي و فريسيان روزه ميداشتند. پس آمده، بدو گفتند: «چون است كه شاگردان يحيي و فريسيان روزه ميدارند و شاگردان تو روزه نميدارند؟»
|
||||
\v 19 عيسي بديشان گفت: «آيا ممكن است پسران خانه عروسي مادامي كه داماد با ايشان است روزه بدارند؟ زماني كه داماد را با خود دارند، نميتوانند روزه دارند.
|
||||
\v 20 ليكن ايّامي ميآيد كه داماد از ايشان گرفته شود. در آن ايّام روزه خواهند داشت.
|
||||
\v 21 و هيچ كس بر جامه كهنه، پارهاي از پارچه نو وصله نميكند، والاّ آن وصله نو از آن كُهنه جدا ميگردد و دريدگي بدتر ميشود.
|
||||
\v 22 و كسي شراب نو را در مشكهاي كهنه نميريزد وگرنه آن شراب نو مشكها را بِدَرَد و شراب ريخته، مشكها تلف ميگردد. بلكه شراب نو را در مشكهاي نو بايد ريخت.»
|
||||
\v 23 و چنـان افتـاد كه روز سَبَّتي از ميانمزرعهها ميگذشت و شاگردانش هنگامي كه ميرفتنـد، به چيـدن خوشههـا شروع كردنـد.
|
||||
\v 24 فريسيان بـدو گفتنـد: «اينك چـرا در روز سَبَّت مرتكب عملي ميباشند كه روا نيست؟»
|
||||
\v 25 او بديشـان گفت: «مگـر هرگـز نخواندهايـد كـه داود چه كرد چون او و رفقايش محتاج و گرسنـه بودنـد؟
|
||||
\v 26 چگونه در ايّـام اَبياتار رئيـس كهنـه به خانـه خـدا درآمـده، نـان تَقْدِمِـه را خـورد كه خوردن آن جز به كاهنان روا نيست و به رفقاي خـود نيـز داد؟»
|
||||
\v 27 و بديشـان گفت: «سَبـَّت بجهت انسان مقرّر شد نه انسان براي سَبَّت.
|
||||
\v 28 بنابراين پسر انسان مالك سَبَّت نيز هست.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و باز به كنيسه درآمده، در آنجا مرد دستخشكـي بود.
|
||||
\v 2 و مراقب وي بودند كه شايـد او را در سَبَّت شفـا دهد تا مدّعي او گردند.
|
||||
\v 3 پس بـدان مـرد دسـت خشـك گفت: «در ميـان بايست!»
|
||||
\v 4 و بديشـان گفت: «آيا در روز سَبَّت كدام جايز است؟ نيكويي كردن يا بدي؟ جان را نجات دادن يا هلاك كردن؟» ايشان خاموش ماندند.
|
||||
\v 5 پس چشمان خـود را بر ايشـان با غضـب گردانيـده، زيـرا كه از سنگدلـي ايشـان محزون بود، به آن مرد گفت: «دسـت خـود را دراز كن!» پس دراز كرده، دستش صحيح گشت.
|
||||
\v 6 در ساعت فريسيان بيرون رفتـه، با هيروديان درباره او شـورا نمودند كه چطور او را هلاك كنند.
|
||||
\v 7 و عيسي با شاگردانش بهسوي دريا آمد و گروهي بسيار از جليل به عقب او روانه شدند،
|
||||
\v 8 و از يهوديّه و از اورشليم و ادوميّه و آن طرف اُردُن و از حوالي صور و صيدون نيز جمعي كثير، چون اعمال او را شنيدند، نزد وي آمدند.
|
||||
\v 9 و به شاگردان خود فرمود تا زورقي بهسبب جمعيّت، بجهت او نگاه دارند تا بر وي ازدحام ننمايند،
|
||||
\v 10 زيرا كه بسياري را صحّت ميداد، بقسمي كه هر كه صاحب دردي بود بر او هجوم ميآورد تا او را لمس نمايد.
|
||||
\v 11 و ارواح پليد چون او را ديدنـد، پيـش او به روي در افتادنـد و فريادكنـان ميگفتنـد كه «تـو پسـر خدا هستي.»
|
||||
\v 12 و ايشان را به تأكيـد بسيـار فرمـود كه او را شهـرت ندهنـد.
|
||||
\v 13 پس بر فراز كوهي برآمده، هر كه را خواست به نزد خود طلبيد و ايشان نزد او آمدند.
|
||||
\v 14 و دوازده نفر را مقرّر فرمود تا همراه او باشند و تا ايشان را بجهت وعظ نمودن بفرستد،
|
||||
\v 15 و ايشان را قدرت باشد كه مريضان را شفا دهند و ديوها را بيرون كنند.
|
||||
\v 16 و شمعون را پطرس نام نهاد.
|
||||
\v 17 و يعقوب پسر زِبِدي و يوحنّا برادر يعقوب؛ اين هر دو را بُوْانَرْجَسْ يعنـي پسـران رعد نام گذارد.
|
||||
\v 18 و اندريـاس و فيلپّـس وبرتولما و متي و توما و يعقوب بن حلفي و تدّي و شمعون قانوي،
|
||||
\v 19 و يهوداي اسخريوطي كه او را تسليم كرد.
|
||||
\v 20 و چون به خانه درآمدند، باز جمعي فراهم آمدند بطوري كه ايشان فرصت نان خوردن هم نكردند.
|
||||
\v 21 و خويشان او چون شنيدند، بيرون آمدند تا او را بردارند زيرا گفتند بيخود شده است.
|
||||
\v 22 و كاتباني كه از اورشليم آمده بودند، گفتند كه بَعْلزَبُول دارد و به ياري رئيس ديوها، ديوها را اخراج ميكند.
|
||||
\v 23 پس ايشان را پيش طلبيده، مَثَلها زده، بديشان گفت: «چطور ميتواند شيطان، شيطان را بيرون كند؟
|
||||
\v 24 و اگر مملكتي بر خلاف خود منقسم شود، آن مملكت نتواند پايدار بماند.
|
||||
\v 25 و هرگاه خانهاي به ضدّ خويش منقسم شد، آن خانه نميتواند استقامت داشته باشد.
|
||||
\v 26 و اگر شيطان با نفس خود مقاومت نمايد و منقسم شود، او نميتواند قائم ماند بلكه هلاك ميگردد.
|
||||
\v 27 و هيچ كس نميتواند به خانه مرد زورآور درآمده، اسباب او را غارت نمايد، جز آنكه اوّل آن زورآور را ببندد و بعد از آن خانه او را تاراج ميكند.
|
||||
\v 28 هرآينه به شما ميگويم كه همه گناهان از بنيآدم آمرزيده ميشود و هر قسم كفر كه گفته باشند،
|
||||
\v 29 ليكن هر كه به روحالقدس كفر گويد، تا به ابد آمرزيده نشود بلكه مستحقّ عذاب جاوداني بُوَد.»
|
||||
\v 30 زيرا كه ميگفتند روحي پليد دارد.
|
||||
\v 31 پس برادران و مادر او آمدند و بيرون ايستاده، فرستادند تا او را طلب كنند.
|
||||
\v 32 آنگاه جماعت گرد او نشسته بودند و به وي گفتند: «اينك مادرت و برادرانت بيرون تو را ميطلبند.»
|
||||
\v 33 در جواب ايشان گفت: «كيست مادر من و برادرانم كيانند؟»
|
||||
\v 34 پس بر آناني كه گرد وي نشسته بودند، نظر افكنده، گفت: «اينانند مادر و برادرانم،
|
||||
\v 35 زيرا هر كه اراده خدا را بجا آرد همان برادر و خواهر و مادر من باشد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و باز به كناره دريا به تعليم دادن شروع كرد و جمعي كثير نزد او جمع شدند بطوري كه به كشتي سوار شده، بر دريا قرار گرفت و تمامي آن جماعت بر ساحل دريا حاضر بودند.
|
||||
\v 2 پس ايشان را به مَثَلها چيزهاي بسيار ميآموخت و در تعليم خود بديشان گفت:
|
||||
\v 3 «گوش گيريد! اينك برزگري بجهت تخم پاشي بيرون رفت.
|
||||
\v 4 و چون تخم ميپاشيد، قدري بر راه ريخته شده، مرغان هوا آمده آنها را برچيدند.
|
||||
\v 5 و پارهاي بر سنگلاخ پاشيده شد، در جايي كه خاك بسيار نبود. پس چون كه زمين عمق نداشت به زودي روييد،
|
||||
\v 6 و چون آفتاب برآمد، سوخته شد و از آنرو كه ريشه نداشت خشكيد.
|
||||
\v 7 و قدري در ميان خارها ريخته شد و خارها نمّو كرده، آن را خفه نمود كه ثمري نياورد.
|
||||
\v 8 و مابقي در زمين نيكو افتاد و حاصل پيدانمود كه روييد و نمّو كرد و بارآورد، بعضي سي و بعضي شصت و بعضي صد.»
|
||||
\v 9 پس گفت: «هر كه گوش شنوا دارد، بشنود!»
|
||||
\v 10 و چون به خلوت شد، رفقاي او با آن دوازده شرح اين مَثَل را از او پرسيدند.
|
||||
\v 11 به ايشان گفت: «به شما دانستن سرّ ملكوت خدا عطا شده، امّا به آناني كه بيرونند، همه چيز به مثلها ميشود،
|
||||
\v 12 تا نگران شده بنگرند و نبينند و شنوا شده بشنوند و نفهمند، مبادا بازگشت كرده گناهان ايشان آمرزيده شود.»
|
||||
\v 13 و بديشان گفت: «آيا اين مثل را نفهميدهايد؟ پس چگونه ساير مثلها را خواهيد فهميد؟
|
||||
\v 14 برزگر كلام را ميكارد.
|
||||
\v 15 و اينانند به كناره راه، جايي كه كلام كاشته ميشود؛ و چون شنيدند فوراً شيطان آمده كلام كاشته شده در قلوب ايشان را ميربايد.
|
||||
\v 16 و ايضاً كاشته شده در سنگلاخ، كساني ميباشند كه چون كلام را بشنوند، در حال آن را به خوشي قبول كنند،
|
||||
\v 17 و لكن ريشهاي در خود ندارند بلكه فاني ميباشند؛ و چون صدمهاي يا زحمتي بهسبب كلام روي دهد در ساعت لغزش ميخورند.
|
||||
\v 18 و كاشته شده در خارها آناني ميباشند كه چون كلام را شنوند،
|
||||
\v 19 انديشههاي دنيوي و غرور دولت و هوس چيزهاي ديگر داخل شده، كلام را خفه ميكند و بيثمر ميگردد.
|
||||
\v 20 و كاشته شده در زمين نيكو آنانند كه چون كلام را شنوند آن را ميپذيرند و ثمر ميآورند، بعضي سي و بعضيشصت و بعضي صد.»
|
||||
\v 21 پس بديشان گفت: «آيا چراغ را ميآورند تا زير پيمانهاي يا تختي و نه بر چراغدان گذارند؟
|
||||
\v 22 زيرا كه چيزي پنهان نيست كه آشكارا نگردد و هيچ چيز مخفي نشود، مگر تا به ظهور آيد.
|
||||
\v 23 هر كه گوش شنوا دارد بشنود.»
|
||||
\v 24 و بديشان گفت: «با حذر باشيد كه چه ميشنويد، زيرا به هر ميزاني كه وزن كنيد به شما پيموده شود، بلكه از براي شما كه ميشنويد افزون خواهد گشت.
|
||||
\v 25 زيرا هر كه دارد بدو داده شود و از هر كه ندارد آنچه نيز دارد گرفته خواهد شد.»
|
||||
\v 26 و گفت: «همچنين ملكوت خدا مانند كسي است كه تخم بر زمين بيفشاند،
|
||||
\v 27 و شب و روز بخوابد و برخيزد و تخم برويد و نمّو كند. چگونه؟ او نداند.
|
||||
\v 28 زيرا كه زمين به ذات خود ثمر ميآورد، اوّل علف، بعد خوشه، پس از آن دانه كامل در خوشه.
|
||||
\v 29 و چون ثمر رسيد، فوراً داس را بكار ميبرد زيرا كه وقت حصاد رسيده است.»
|
||||
\v 30 و گفت: «به چه چيز ملكوت خدا را تشبيه كنيم و براي آن چه مَثَل بزنيم؟
|
||||
\v 31 مثل دانه خردلي است كه وقتي كه آن را بر زمين كارند، كوچكترين تخمهاي زميني باشد.
|
||||
\v 32 ليكن چونكاشتـه شـد، ميرويـد و بزرگتـر از جميـع بُقـول ميگردد و شاخههاي بزرگ ميآورد، چنانكه مرغان هوا زير سايهاش ميتوانند آشيانـه گيرنـد.»
|
||||
\v 33 و به مثلهاي بسيـار ماننـد اينها بقـدري كه استطاعـت شنيـدن داشتند، كـلام را بديشـان بيـان ميفرمـود،
|
||||
\v 34 و بـدون مثـل بديشـان سخني نگفت. ليكن در خلوت، تمام معانـي را بــراي شاگـردان خــود شـرح مينمـود.
|
||||
\v 35 و در همان روز وقت شام، بديشان گفت: «به كناره ديگر عبور كنيم.»
|
||||
\v 36 پس چون آن گروه را رخصت دادند، او را همانطوري كه در كشتي بود برداشتند و چند زورق ديگر نيز همراه او بود.
|
||||
\v 37 كه ناگاه طوفانـي عظيم از باد پديـد آمد و امواج بر كشتي ميخورد بقسمي كه برميگشت.
|
||||
\v 38 و او در مُؤخَّر كشتي بر بالشي خفته بود. پس او را بيدار كرده گفتند: «اي استاد، آيا تو را باكي نيست كه هلاك شويم؟»
|
||||
\v 39 در ساعت او برخاسته، باد را نهيب داد و به دريا گفت: «ساكن شو و خاموش باش!» كه باد ساكن شده، آرامي كامل پديد آمد.
|
||||
\v 40 و ايشان را گفت: «از بهر چه چنين ترسانيد و چون است كه ايمان نداريد؟»
|
||||
\v 41 پس بينهايت ترسان شده، به يكديگر گفتند: «اين كيست كه باد و دريا هم او را اطاعت ميكنند؟»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس به آن كناره دريا تا به سرزمين جَدَريان آمدند.
|
||||
\v 2 و چون از كشتي بيرون آمد، فيالفور شخصي كه روحي پليد داشت از قبور بيرون شده، بدو برخورد.
|
||||
\v 3 كه در قبور ساكن ميبود و هيچكس به زنجيرها هم نميتوانست او را بند نمايد،
|
||||
\v 4 زيرا كه بارها او را به كُندهها و زنجيرها بسته بودند و زنجيرها را گسيخته و كندهها را شكسته بود و احدي نميتوانست او را رام نمايد،
|
||||
\v 5 و پيوسته شب وروز در كوهها و قبرها فرياد ميزد و خود را به سنگها مجروح ميساخت.
|
||||
\v 6 چون عيسي را از دور ديد، دوان دوان آمده، او را سجده كرد،
|
||||
\v 7 و به آواز بلند صيحه زده، گفت: «اي عيسي، پسر خداي تعالي'، مرا با تو چه كار است؟ تو را به خدا قسم ميدهم كه مرا معذّب نسازي.»
|
||||
\v 8 زيرا بدو گفته بود: «اي روح پليد از اين شخص بيرون بيا!»
|
||||
\v 9 پس از او پرسيد: «اسم تو چيست؟» به وي گفت: «نام من لَجئوُن است زيرا كه بسياريم.»
|
||||
\v 10 پس بدو التماس بسيار نمود كه ايشان را از آن سرزمين بيرون نكند.
|
||||
\v 11 و در حوالي آن كوهها، گله گراز بسياري ميچريد.
|
||||
\v 12 و همه ديوها از وي خواهش نموده، گفتند: «ما را به گرازها بفرست تا در آنها داخل شويم.»
|
||||
\v 13 فوراً عيسي ايشان را اجازت داد. پس آن ارواح خبيث بيرون شده، به گرازان داخل گشتند و آن گله از بلندي به دريا جست و قريب بدو هزار بودند كه در آب خفه شدند.
|
||||
\v 14 و خوكبانان فرار كرده، در شهر و مزرعهها خبر ميدادند و مردم بجهت ديدن آن ماجرا بيرون شتافتند.
|
||||
\v 15 و چون نزد عيسي رسيده، آن ديوانه را كه لَجئون داشته بود ديدند كهنشسته و لباس پوشيده و عاقل گشته است، بترسيدند.
|
||||
\v 16 و آناني كه ديده بودند، سرگذشت ديوانه و گرازان را بديشان بازگفتند.
|
||||
\v 17 پس شروع به التماس نمودند كه از حدود ايشان روانه شود.
|
||||
\v 18 و چون به كشتي سوار شد، آنكه ديوانه بود از وي استدعا نمود كه با وي باشد.
|
||||
\v 19 امّا عيسي وي را اجازت نداد بلكه بدو گفت: «به خانه نزد خويشان خود برو و ايشان را خبر ده از آنچه خداوند با تو كرده است و چگونه به تو رحم نموده است.»
|
||||
\v 20 پس روانه شده، در ديكاپولس به آنچه عيسي با وي كرده، موعظه كردن آغاز نمود كه همه مردم متعجّب شدند.
|
||||
\v 21 و چون عيسي باز به آنطرف، در كشتي عبور نمود، مردم بسيار بر وي جمع گشتند و بر كناره دريا بود.
|
||||
\v 22 كه ناگاه يكي از رؤساي كنيسه، يايرُس نام آمد و چون او را بديد بر پايهايش افتاده،
|
||||
\v 23 بدو التماس بسيار نموده، گفت: «نَفَس دخترك من به آخر رسيده. بيا و بر او دست گذار تا شفا يافته، زيست كند.»
|
||||
\v 24 پس با او روانه شده، خلق بسياري نيز از پي او افتاده، بر وي ازدحام مينمودند.
|
||||
\v 25 آنگاه زني كه مدّت دوازده سال به استحاضه مبتلا ميبود،
|
||||
\v 26 و زحمت بسيار از اطبّاي متعدّد ديده و آنچه داشت صرف نموده، فايدهاي نيافت بلكه بدتر ميشد،
|
||||
\v 27 چون خبر عيسي را بشنيد، ميان آن گروه از عقب وي آمده، رداي او را لمس نمود،
|
||||
\v 28 زيرا گفته بود: «اگر لباس وي را هم لمس كنم، هرآينه شفا يابم.»
|
||||
\v 29 در ساعت چشمه خون او خشك شده، در تن خود فهميد كه از آن بلا صحّت يافته است.
|
||||
\v 30 فيالفور عيسي از خود دانست كه قوّتي از او صادر گشته. پس در آن جماعت روي برگردانيده، گفت: «كيست كه لباس مرا لمس نمود؟»
|
||||
\v 31 شاگردانش بدو گفتند: «ميبيني كه مردم بر تو ازدحام مينمايند! و ميگويي كيست كه مرا لمس نمود؟!»
|
||||
\v 32 پس به اطراف خود مينگريست تا آن زن را كه اين كار كرده، ببيند.
|
||||
\v 33 آن زن چون دانست كه به وي چه واقع شده، ترسان و لرزان آمد و نزد او به روي در افتاده، حقيقت امر را بالتّمام به وي باز گفت.
|
||||
\v 34 او وي را گفت: «اي دختر، ايمانت تو را شفا داده است. به سلامتي برو و از بلاي خويش رستگار باش.»
|
||||
\v 35 او هنوز سخن ميگفت كه بعضي از خانه رئيس كنيسه آمده، گفتند: «دخترت فوت شده؛ ديگر براي چه استاد را زحمت ميدهي؟»
|
||||
\v 36 عيسي چون سخني را كه گفته بودند شنيد، در ساعت به رئيس كنيسه گفت: «مترس ايمان آور و بس!»
|
||||
\v 37 و جز پطرس و يعقوب و يوحنّا برادر يعقوب، هيچ كس را اجازت نداد كه از عقب او بيايند.
|
||||
\v 38 پس چون به خانه رئيس كنيسه رسيدند، جمعي شوريده ديد كه گريه و نوحه بسيار مينمودند.
|
||||
\v 39 پس داخل شده، بديشان گفت: «چرا غوغا و گريه ميكنيد؟ دختر نمرده بلكه در خواب است.»
|
||||
\v 40 ايشان بر وي سُخريّه كردند. ليكن او همه را بيرون كرده، پدر و مادر دختر را با رفيقان خويش برداشته، به جايي كه دختر خوابيده بود، داخل شد.
|
||||
\v 41 پس دست دختر را گرفته، به وي گفت: «طَليتا قومي.» كه معني آن اين است: «اي دختر، تو را ميگويم برخيز.»
|
||||
\v 42 در ساعت دختر برخاسته، خراميدزيرا كه دوازده ساله بود. ايشان بينهايت متعجّب شدند.
|
||||
\v 43 پس ايشان را به تأكيد بسيار فرمود: «كسي از اين امر مطلّع نشود.» و گفت تا خوراكي بدو دهند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس از آنجا روانه شده، به وطن خويشآمد و شاگردانش از عقب او آمدند.
|
||||
\v 2 چون روز سَبَّت رسيد، در كنيسه تعليم دادن آغاز نمود و بسياري چون شنيدند، حيران شده گفتند: «از كجا بدين شخص اين چيزها رسيده و اين چه حكمت است كه به او عطا شده است كه چنين معجزات از دست او صادر ميگردد؟
|
||||
\v 3 مگر اين نيست نجّار پسر مريم و برادر يعقوب و يوشا و يهودا و شمعون؟ و خواهران او اينجا نزد ما نميباشند؟» و از او لغزش خوردند.
|
||||
\v 4 عيسي ايشان را گفت: «نبي بيحرمت نباشد جز در وطن خود و ميان خويشان و در خانه خود.
|
||||
\v 5 و در آنجا هيچ معجزهاي نتوانست نمود جز اينكه دستهاي خود را بر چند مريض نهاده، ايشان را شفا داد.
|
||||
\v 6 و از بيايماني ايشان متعجّب شده، در دهات آن حوالي گشته، تعليم هميداد.
|
||||
\v 7 پس آن دوازده را پيش خوانده، شروع كرد به فرستادن ايشان جفت جفت و ايشان را بر ارواح پليد قدرت داد،
|
||||
\v 8 و ايشان را قدغن فرمود كه «جز عصا فقط، هيچ چيز برنداريد، نه توشهدان و نهپول در كمربند خود،
|
||||
\v 9 بلكه موزهاي در پا كنيد و دو قبا در بر نكنيد.»
|
||||
\v 10 و بديشان گفت: «در هر جا داخل خانهاي شويد، در آن بمانيد تا از آنجا كوچ كنيد.
|
||||
\v 11 و هرجا كه شما را قبول نكنند و به سخن شما گوش نگيرند، از آن مكان بيرون رفته، خاك پايهاي خود را بيفشانيد تا بر آنها شهادتي گردد. هرآينه به شما ميگويم حالت سدوم و غموره در روز جزا از آن شهر سهلتر خواهد بود.»
|
||||
\v 12 پس روانه شده، موعظه كردند كه توبه كنند،
|
||||
\v 13 و بسيار ديوها را بيرون كردند و مريضان كثير را روغن ماليده، شفا دادند.
|
||||
\v 14 و هيروديس پادشاه شنيد زيرا كه اسم او شهرت يافته بود و گفت كه «يحيي تعميد دهنده از مردگان برخاسته است و از اين جهت معجزات از او به ظهور ميآيد.»
|
||||
\v 15 امّا بعضي گفتند كه الياس است و بعضي گفتند كه نبييي است يا چون يكي از انبيا.
|
||||
\v 16 امّا هيروديس چون شنيد گفت: «اين همان يحيي است كه من سرش را از تن جدا كردم كه از مردگان برخاسته است.»
|
||||
\v 17 زيرا كه هيروديس فرستاده، يحيي را گرفتار نموده، او را در زندان بست بخاطر هيروديا، زن برادر او فيلُپّس كه او را در نكاح خويش آورده بود.
|
||||
\v 18 از آن جهت كه يحيي به هيروديس گفته بود: «نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نيست.»
|
||||
\v 19 پس هيروديا از او كينه داشته، ميخواست اور ا به قتل رساند امّا نميتوانست،
|
||||
\v 20 زيرا كه هيروديس ازيحيي ميترسيد چونكه او را مرد عادل و مقدّس ميدانست و رعايتش مينمود و هرگاه از او ميشنيد بسيار به عمل ميآورد و به خوشي سخن او را اصغا مينمود.
|
||||
\v 21 امّا چون هنگام فرصت رسيد كه هيروديس در روز ميلاد خود امراي خود و سرتيپان و رؤساي جليل را ضيافت نمود؛
|
||||
\v 22 و دختر هيروديا به مجلس درآمده، رقص كرد و هيروديس و اهل مجلس را شاد نمود. پادشاه بدان دختر گفت: «آنچه خواهي از من بطلب تا به تو دهم.»
|
||||
\v 23 و از براي او قسم خورد كه «آنچه از من خواهي حتّي نصف مُلك مرا هرآينه به تو عطا كنم.»
|
||||
\v 24 او بيرون رفته، به مادر خود گفت: «چه بطلبم؟» گفت: «سر يحيي تعميد دهنده را.»
|
||||
\v 25 در ساعت به حضور پادشاه درآمده، خواهش نموده، گفت: «ميخواهم كه الا´ن سر يحيي تعميد دهنده را در طبقي به من عنايت فرمايي.»
|
||||
\v 26 پادشاه به شدّت محزون گشت، ليكن بجهت پاس قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را محروم نمايد.
|
||||
\v 27 بيدرنگ پادشاه جلاّدي فرستاده، فرمود تا سرش را بياورد.
|
||||
\v 28 و او به زندان رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقي آورده، بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد.
|
||||
\v 29 چون شاگردانش شنيدند، آمدند و بدن او را برداشته، دفن كردند.
|
||||
\v 30 و رسولان نزد عيسي جمع شده، از آنچه كرده و تعليم داده بودند او را خبر دادند.
|
||||
\v 31 بديشان گفت: «شما به خلوت، به جاي ويران بياييد و اندكي استراحت نماييد» زيرا آمد و رفت چنان بود كه فرصت نان خوردن نيز نكردند.
|
||||
\v 32 پس به تنهايي در كشتي به موضعي ويران رفتند.
|
||||
\v 33 و مردم ايشان را روانه ديده، بسياري او را شناختند و از جميع شهرها بر خشكي بدان سو شتافتند و از ايشان سبقت جسته، نزد وي جمع شدند.
|
||||
\v 34 عيسي بيرون آمده، گروهي بسيار ديده، بر ايشان ترحّم فرمود زيرا كه چون گوسفندان بيشبان بودند و بسيار به ايشان تعليم دادن گرفت.
|
||||
\v 35 و چون بيشتري از روز سپري گشت، شاگردانش نزد وي آمده، گفتند: «اين مكان ويرانه است و وقت منقضي شده.
|
||||
\v 36 اينها را رخصت ده تا به اراضي و دهات اين نواحي رفته، نان بجهت خود بخرند كه هيچ خوراكي ندارند.»
|
||||
\v 37 در جواب ايشان گفت: «شما ايشان را غذا دهيد!» وي را گفتند: «مگر رفته، دويست دينار نان بخريم تا اينها را طعام دهيم!»
|
||||
\v 38 بديشان گفت: «چند نان داريد؟ رفته، تحقيق كنيد.» پس دريافت كرده، گفتند: «پنج نان و دو ماهي.»
|
||||
\v 39 آنگاه ايشان را فرمود كه «همه را دسته دسته بر سبزه بنشانيد.»
|
||||
\v 40 پس صف صف، صد صد و پنجاه پنجاه نشستند.
|
||||
\v 41 و آن پنج نان و دو ماهي را گرفته، بهسوي آسمان نگريسته، بركت داد و نان را پاره نموده، به شاگردان خود بسپرد تا پيش آنها بگذارند و آن دو ماهي را بر همه آنها تقسيم نمود.
|
||||
\v 42 پس جميعاً خورده، سير شدند.
|
||||
\v 43 و از خردههاي نان و ماهي، دوازده سبد پر كرده، برداشتند.
|
||||
\v 44 و خورندگان نان، قريب به پنج هزار مرد بودند.
|
||||
\v 45 فيالفور شاگردان خود را الحاح فرمود كه به كشتي سوار شده، پيش از او به بيت صيدا عبور كنند تا خود آن جماعت را مرخّص فرمايد.
|
||||
\v 46 و چون ايشان را مرخّص نمود، بجهت عبادت به فراز كوهي برآمد.
|
||||
\v 47 و چون شام شد، كشتي در ميان دريا رسيد و او تنها بر خشكي بود.
|
||||
\v 48 و ايشان را در راندن كشتي خسته ديد زيرا كه باد مخالف بر ايشان ميوزيد. پس نزديك پاس چهارم از شب بر دريا خرامان شده، به نزد ايشان آمد و خواست از ايشان بگذرد.
|
||||
\v 49 امّا چون او را بر دريا خرامان ديدند، تصوّر نمودند كه اين خيالي است. پس فرياد برآوردند،
|
||||
\v 50 زيرا كه همه او را ديده، مضطرب شدند. پس بيدرنگ بديشان خطاب كرده، گفت: «خاطر جمع داريد! من هستم، ترسان مباشيد!»
|
||||
\v 51 و تا نزد ايشان به كشتي سوار شد، باد ساكن گرديد چنانكه بينهايت در خود متحيّر و متعجّب شدند،
|
||||
\v 52 زيرا كه معجزه نان را درك نكـرده بودند زيرا دل ايشان سخت بود.
|
||||
\v 53 پس از دريا گذشته، به سرزمين جَنِيسارَت آمده، لنگر انداختند.
|
||||
\v 54 و چون از كشتي بيرون شدند، مردم در حال او را شناختند،
|
||||
\v 55 و در همه آن نواحي بشتاب ميگشتند و بيماران را بر تختها نهاده، هر جا كه ميشنيدند كه او در آنجا است، ميآوردند.
|
||||
\v 56 و هر جايي كه به دهات يا شهرها يااراضي ميرفت، مريضان را بر راهها ميگذاردند و از او خواهش مينمودند كه محض دامن رداي او را لمس كنند و هر كه آن را لمس ميكرد شفا مييافت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و فريسيان و بعضي كاتبان از اورشليمآمده، نزد او جمع شدند.
|
||||
\v 2 چون بعضي از شاگردان او را ديدند كه با دستهاي ناپاك يعني ناشسته نان ميخورند، ملامت نمودند،
|
||||
\v 3 زيرا كه فريسيان و همه يهود تمسّك به تقليد مشايخ نموده، تا دستها را بدقّت نشويند غذا نميخورند،
|
||||
\v 4 و چون از بازارها آيند تا نشويند چيزي نميخورند و بسيار رسوم ديگر هست كه نگاه ميدارند چون شستن پيالهها و آفتابهها و ظروف مس و كرسيها.
|
||||
\v 5 پس فريسيان و كاتبان از او پرسيدند: «چون است كه شاگردان تو به تقليد مشايخ سلوك نمينمايند بلكه به دستهاي ناپاك نان ميخورند؟»
|
||||
\v 6 در جواب ايشان گفت: «نيكو اخبار نمود اشعيا درباره شما اي رياكاران، چنانكه مكتوب است: اين قوم به لبهاي خود مرا حرمت ميدارند ليكن دلشان از من دور است.
|
||||
\v 7 پس مرا عبث عبادت مينمايند زيرا كه رسوم انساني را به جاي فرايض تعليم ميدهند،
|
||||
\v 8 زيرا حكم خدا را ترك كرده، تقليد انسان را نگاه ميدارند، چون شستن آفتابهها و پيالهها و چنين رسوم ديگر بسيار بعمل ميآوريد.»
|
||||
\v 9 پس بديشان گفت كه «حكم خدا را نيكو باطل ساختهايد تا تقليد خود را محكمبداريد.
|
||||
\v 10 از اينجهت كه موسي گفت پدر و مادر خود را حرمت دار و هر كه پدر يا مادر را دشنام دهد، البتّه هلاك گردد.
|
||||
\v 11 ليكن شما ميگوييد كه هرگاه شخصي به پدر يا مادر خود گويد: "آنچه از من نفع يابي قربان يعني هديه براي خداست"
|
||||
\v 12 و بعد از اين او را اجازت نميدهيد كه پدر يا مادر خود را هيچ خدمت كند.
|
||||
\v 13 پس كلام خدا را به تقليدي كه خود جاري ساختهايد، باطل ميسازيد و كارهاي مثل اين بسيار بجا ميآوريد.»
|
||||
\v 14 پس آن جماعت را پيش خوانده، بديشان گفت: «همه شما به من گوش دهيد و فهم كنيد.
|
||||
\v 15 هيچ چيز نيست كه از بيرون آدم داخل او گشته، بتواند او را نجس سازد بلكه آنچه از درونش صادر شود آن است كه آدم را ناپاك ميسازد.
|
||||
\v 16 هر كه گوش شنوا دارد بشنود.»
|
||||
\v 17 و چون از نزد جماعت به خانه در آمد، شاگردانش معني مثل را از او پرسيدند.
|
||||
\v 18 بديشان گفت: «مگر شما نيز همچنين بيفهم هستيد و نميدانيد كه آنچه از بيرون داخل آدم ميشود، نميتواند او را ناپاك سازد،
|
||||
\v 19 زيرا كه داخل دلش نميشود بلكه به شكم ميرود و خارج ميشود به مزبلهاي كه اين همه خوراك را پاك ميكند.»
|
||||
\v 20 و گفت: «آنچه از آدم بيرون آيد، آن است كه انسان را ناپاك ميسازد،
|
||||
\v 21 زيرا كه از درون دل انسان صادر ميشود، خيالات بد و زنا و فسق و قتل و دزدي
|
||||
\v 22 و طمع و خباثت و مكر و شهوتپرستي و چشم بد و كفر و غرور و جهالت.
|
||||
\v 23 تمامي اين چيزهاي بد از درون صادر ميگردد و آدم را ناپاك ميگرداند.»
|
||||
\v 24 پس از آنجا برخاسته به حوالي صور و صيدون رفته، به خانه درآمد و خواست كه هيچكس مطّلع نشود، ليكن نتوانست مخفي بماند،
|
||||
\v 25 از آنرو كه زني كه دخترك وي روح پليد داشت، چون خبر او را بشنيد، فوراً آمده بر پايهاي او افتاد.
|
||||
\v 26 و او زن يوناني از اهل فينيقيّه صُوريّه بود. پس از وي استدعا نمود كه ديو را از دخترش بيرون كند.
|
||||
\v 27 عيسي وي را گفت: «بگذار اوّل فرزندان سير شوند زيرا نان فرزندان را گرفتن و پيش سگان انداختن نيكو نيست.»
|
||||
\v 28 آن زن در جواب وي گفت: «بلي خداوندا، زيرا سگان نيز پس خردههاي فرزنـدان را از زير سفره ميخورند.»
|
||||
\v 29 وي را گفت؛ «بجهت اين سخن برو كه ديو از دخترت بيرون شد.»
|
||||
\v 30 پس چون به خانه خود رفت، ديو را بيرون شده و دختر را بر بستر خوابيده يافت.
|
||||
\v 31 و باز از نواحي صور روانه شده، از راه صيدون در ميان حدود ديكاپولِس به درياي جليل آمد.
|
||||
\v 32 آنگاه كري را كه لكنت زبان داشت نزد وي آورده، التماس كردند كه دست بر او گذارد.
|
||||
\v 33 پس او را از ميان جماعت به خلوت برده، انگشتان خود را در گوشهاي او گذاشت و آب دهان انداخته، زبانش را لمس نمود؛
|
||||
\v 34 و بهسوي آسمان نگريسته، آهي كشيد و بدو گفت: «اَفَتَحْ!» يعني باز شو
|
||||
\v 35 در ساعت گوشهاي او گشاده و عقده زبانش حلّ شده، به درستي تكلّم نمود.
|
||||
\v 36 پس ايشان را قدغن فرمود كه هيچكس را خبر ندهند؛ ليكن چندان كه بيشتر ايشان را قدغن نمود، زيادتر او را شهرت دادند.
|
||||
\v 37 و بينهايت متحيّر گشتـه ميگفتنـد: «همه كارهـا را نيكـو كرده است؛ كران را شنوا و گنگان را گويا ميگرداند!»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در آن ايّام باز جمعيّت، بسيار شده و خوراكي نداشتند. عيسي شاگردان خود را پيش طلبيده، به ايشان گفت:
|
||||
\v 2 «بر اين گروه دلم بسوخت زيرا الا´ن سه روز است كه با من ميباشند و هيچ خوراك ندارند.
|
||||
\v 3 و هرگاه ايشان را گرسنه به خانههاي خود برگردانم، هرآينه در راه ضعف كنند، زيرا كه بعضي از ايشان از راه دور آمدهاند.»
|
||||
\v 4 شاگردانش وي را جواب دادند: «از كجا كسي ميتواند اينها را در اين صحرا از نان سير گرداند؟»
|
||||
\v 5 از ايشان پرسيد: «چند نان داريد؟» گفتند: «هفت.»
|
||||
\v 6 پس جماعت را فرمود تا بر زمين بنشينند؛ و آن هفت نان را گرفته، شكر نمود و پاره كرده، به شاگردان خود داد تا پيش مردم گذارند. پس نزد آن گروه نهادند.
|
||||
\v 7 و چند ماهي كوچك نيز داشتند. آنها را نيز بركت داده، فرمود تا پيش ايشان نهند.
|
||||
\v 8 پس خورده، سير شدند و هفت زنبيل پر از پارههاي باقيمانده برداشتند.
|
||||
\v 9 و عدد خورندگان قريب به چهار هزار بود. پس ايشان را مرخّص فرمود.
|
||||
\v 10 و بيدرنگ با شاگردان به كشتي سوار شده،به نواحي دَلْمانُوتَه آمد.
|
||||
\v 11 و فريسيان بيرون آمده، با وي به مباحثه شروع كردند. و از راه امتحان آيتي آسماني از او خواستند.
|
||||
\v 12 او از دل آهي كشيده، گفت: «از براي چه اين فرقه آيتي ميخواهند؟ هرآينه به شما ميگويم آيتي بدين فرقه عطا نخواهد شد.»
|
||||
\v 13 پس ايشان را گذارد و باز به كشتي سوار شده، به كناره ديگر عبور نمود.
|
||||
\v 14 و فراموش كردند كه نان بردارند و با خود در كشتي جز يك نان نداشتند.
|
||||
\v 15 آنگاه ايشان را قدغن فرمود كه «با خبر باشيد و از خميرمايه فريسيان و خميرمايه هيروديس احتياط كنيد!»
|
||||
\v 16 ايشان با خود انديشيده، گفتند: «از آن است كه نان نداريم.»
|
||||
\v 17 عيسي فهم كرده، بديشان گفت: «چرا فكر ميكنيد از آنجهت كه نان نداريد؟ آيا هنوز نفهميده و درك نكردهايد و تا حال دل شما سخت است؟
|
||||
\v 18 آيا چشم داشته نميبينيد و گوش داشته نميشنويد و به ياد نداريد؟
|
||||
\v 19 وقتي كه پنج نان را براي پنج هزار نفر پاره كردم، چند سبد پر از پارهها برداشتيد؟» بدو گفتند: «دوازده.»
|
||||
\v 20 «و وقتي كه هفت نان را بجهت چهار هزار كس؛ پس چند زنبيل پر از ريزهها برداشتيد؟» گفتندش: «هفت.»
|
||||
\v 21 پس بديشان گفت: «چرا نميفهميد؟»
|
||||
\v 22 چون به بيت صيدا آمد، شخصي كور را نزداو آوردند و التماس نمودند كه او را لمس نمايد.
|
||||
\v 23 پس دست آن كور را گرفته، او را از قريه بيرون برد و آب دهان بر چشمان او افكنده، و دست بر او گذارده از او پرسيد كه «چيزي ميبيني؟»
|
||||
\v 24 او بالا نگريسته، گفت: «مردمان را خرامان، چون درختها ميبينم.»
|
||||
\v 25 پس بار ديگر دستهاي خود را بر چشمان او گذارده، او را فرمود تا بالا نگريست و صحيح گشته، همه چيز را به خوبي ديد.
|
||||
\v 26 پس او را به خانهاش فرستاده، گفت: «داخل ده مشو و هيچ كس را در آن جا خبر مده.»
|
||||
\v 27 و عيسي با شاگردان خود به دهات قيصريّه فِيلِپُّس رفت. و در راه از شاگردانش پرسيده، گفت كه «مردم مرا كِه ميدانند؟»
|
||||
\v 28 ايشان جواب دادند كه «يحيي تعميد دهنده و بعضي الياس و بعضي يكي از انبيا.»
|
||||
\v 29 او از ايشان پرسيد: «شما مرا كِه ميدانيد؟» پطرس در جواب او گفت: «تو مسيح هستي.»
|
||||
\v 30 پس ايشان را فرمود كه «هيچكس را از او خبر ندهند.»
|
||||
\v 31 آنگاه ايشان را تعليم دادن آغاز كرد كه «لازم است پسر انسان بسيار زحمت كشد و از مشايخ و رؤساي كهنه و كاتبان رّد شود و كشته شده، بعد از سه روز برخيزد.»
|
||||
\v 32 و چون اين كلامرا علانيه فرمود، پطرس او را گرفته، به منع كردن شروع نمود.
|
||||
\v 33 امّا او برگشته، به شاگردان خود نگريسته، پطرس را نهيب داد و گفت: «اي شيطان از من دور شو، زيرا امور ال'هي را انديشه نميكني بلكه چيزهاي انساني را.»
|
||||
\v 34 پس مردم را با شاگردان خود خوانده، گفت: «هر كه خواهد از عقب من آيد، خويشتن را انكار كند و صليب خود را برداشته، مرا متابعت نمايد.
|
||||
\v 35 زيرا هر كه خواهد جان خود را نجات دهد، آن را هلاك سازد؛ و هر كه جان خود را بجهت من و انجيل بر باد دهد آن را برهاند.
|
||||
\v 36 زيراكه شخص را چه سود دارد هر گاه تمام دنيا را ببرد و نَفْس خود را ببازد؟
|
||||
\v 37 يا آنكه آدمي چه چيز را به عوض جان خود بدهد؟
|
||||
\v 38 زيرا هر كه در اين فرقه زناكار و خطاكار از من و سخنان من شرمنده شود، پسر انسان نيز وقتي كه با فرشتگان مقدّس در جلال پدر خويش آيد، از او شرمنده خواهد گرديد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بديشان گفت: «هرآينه به شما ميگويم بعضي از ايستادگان در اينجا ميباشند كه تا ملكوت خدا را كه به قوّت ميآيد نبينند، ذائقه موت را نخواهند چشيد.»
|
||||
\v 2 و بعد از شش روز، عيسي پطرس و يعقوب و يوحنّا را برداشته، ايشان را تنها بر فراز كوهي به خلوت برد و هيأتش در نظر ايشان متغيّر گشت.
|
||||
\v 3 و لباس او درخشان و چون برف بغايت سفيدگرديد، چنانكه هيچ گازري بر روي زمين نميتواند چنان سفيد نمايد.
|
||||
\v 4 و الياس با موسي بر ايشان ظاهر شده، با عيسي گفتگو ميكردند.
|
||||
\v 5 پس پطرس ملتفت شده، به عيسي گفت: «اي استاد، بودنِ ما در اينجا نيكو است! پس سه سايبان ميسازيم، يكي براي تو و ديگري براي موسي و سومي براي الياس!»
|
||||
\v 6 از آنرو كه نميدانست چه بگويد، چونكه هراسان بودند.
|
||||
\v 7 ناگاه ابري بر ايشان سايه انداخت و آوازي از ابر در رسيد كه «اين است پسر حبيب من، از او بشنويد.»
|
||||
\v 8 در ساعت گرداگرد خود نگريسته، جز عيسي تنها با خود هيچ كس را نديدند.
|
||||
\v 9 و چون از كوه به زير ميآمدند، ايشان را قدغن فرمود كه تا پسر انسان از مردگان برنخيزد، از آنچه ديدهاند كسي را خبر ندهند.
|
||||
\v 10 و اين سخن را در خاطر خود نگاه داشته، از يكديگر سؤال ميكردند كه برخاستن از مردگان چه باشد.
|
||||
\v 11 پس از او استفسار كرده، گفتند: «چرا كاتبان ميگويند كه الياس بايد اوّل بيايد؟»
|
||||
\v 12 او در جواب ايشان گفت كه «الياس البتّه اوّل ميآيد و همه چيز را اصلاح مينمايد و چگونه درباره پسر انسان مكتوب است كه ميبايد زحمت بسيار كشد و حقير شمرده شود.
|
||||
\v 13 ليكن به شما ميگويم كه الياس هم آمد و با وي آنچه خواستند كردند، چنانچه در حقّ وي نوشته شده است.»
|
||||
\v 14 پس چون نزد شاگردان خود رسيد، جمعيكثير گرد ايشان ديد و بعضي از كاتبان را كه با ايشان مباحثه ميكردند.
|
||||
\v 15 در ساعت، تمامي خلق چون او را بديدند، در حيرت افتادند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند.
|
||||
\v 16 آنگاه از كاتبان پرسيد كه «با اينها چه مباحثه داريد؟»
|
||||
\v 17 يكي از آن ميان در جواب گفت: «اي استاد، پسر خود را نزد تو آوردم كه روحي گنگ دارد،
|
||||
\v 18 و هر جا كه او را بگيرد مياندازدش، چنانچه كف برآورده، دندانها بهم ميسايد و خشك ميگردد. پس شاگردان تو را گفتم كه او را بيرون كنند، نتوانستند.»
|
||||
\v 19 او ايشان را جواب داده، گفت: «اي فرقه بيايمان تا كي با شما باشم و تا چه حدّ متحمّل شما شوم! او را نزد من آوريد.»
|
||||
\v 20 پس او را نزد وي آوردند. چون او را ديد، فوراً آن روح او را مصروع كرد تا بر زمين افتاده، كف برآورد و غلطان شد.
|
||||
\v 21 پس از پدر وي پرسيد: «چند وقت است كه او را اين حالت است؟» گفت: «از طفوليّت.
|
||||
\v 22 و بارها او را در آتش و در آب انداخت تا او را هلاك كند. حال اگر ميتواني بر ما ترحّم كرده، ما را مدد فرما.»
|
||||
\v 23 عيسي وي را گفت: «اگر ميتواني ايمان آري، مؤمن را همه چيز ممكن است.»
|
||||
\v 24 در ساعت پدر طفل فرياد برآورده، گريهكنان گفت: «ايمان ميآورم اي خداوند، بيايماني مرا امداد فرما.»
|
||||
\v 25 چون عيسي ديد كه گروهي گرد او به شتاب ميآيند، روح پليد را نهيب داده، به وي فرمود: «اي روح گنگ و كرّ من تو را حكم ميكنم از او در آي و ديگر داخل او مشو!»
|
||||
\v 26 پس صيحه زده و او را بشدّت مصروع نموده، بيرون آمد و مانند مرده گشت، چنانكه بسياري گفتند كه فوت شد.
|
||||
\v 27 امّاعيسي دستش را گرفته، برخيزانيدش كه برپا ايستاد.
|
||||
\v 28 و چون به خانه در آمد، شاگردانش در خلوت از او پرسيدند: «چرا ما نتوانستيم او را بيرون كنيم؟»
|
||||
\v 29 ايشان را گفت: «اين جنس به هيچ وجه بيرون نميرود جز به دعا.»
|
||||
\v 30 و از آنجا روانه شده، در جليل ميگشتند و نميخواست كسي او را بشناسد،
|
||||
\v 31 زيرا كه شاگردان خود را اعلام فرموده، ميگفت: «پسر انسان به دست مردم تسليم ميشود و او را خواهند كشت و بعد از مقتول شدن، روز سوم خواهد برخاست.»
|
||||
\v 32 امّا اين سخن را درك نكردند و ترسيدند كه از او بپرسند.
|
||||
\v 33 و وارد كفرناحوم شده، چون به خانه درآمد، از ايشان پرسيد كه «در بين راه با يكديگر چه مباحثه ميكرديد؟»
|
||||
\v 34 امّا ايشان خاموش ماندند، از آنجا كه در راه با يكديگر گفتگو ميكردند در اينكه كيست بزرگتر.
|
||||
\v 35 پس نشسته، آن دوازده را طلبيده، بديشان گفت: «هر كه ميخواهد مقدّم باشد مؤخّر و غلام همه بُوَد.»
|
||||
\v 36 پس طفلي را برداشته، در ميان ايشان بر پا نمود و او را در آغوش كشيده، به ايشان گفت:
|
||||
\v 37 «هر كه يكي از اين كودكان را به اسم من قبول كند، مرا قبول كرده است و هر كه مرا پذيرفت نه مرا بلكهفرستنده مرا پذيرفته باشد.»
|
||||
\v 38 آنگاه يوحنّا ملتفت شده، بدو گفت: «اي استاد، شخصي را ديديم كه به نام تو ديوها بيرون ميكرد و متابعت ما نمينمود؛ و چون متابعت ما نميكرد، او را ممانعت نموديم.»
|
||||
\v 39 عيسي گفت: «او را منع مكنيد، زيرا هيچكس نيست كه معجزهاي به نام من بنمايد و بتواند به زودي در حقّمن بد گويد.
|
||||
\v 40 زيرا هر كه ضدّ ما نيست با ماست.
|
||||
\v 41 و هر كه شما را از اين رو كه از آنِ مسيح هستيد، كاسهاي آب به اسم من بنوشاند، هرآينه به شما ميگويم اجر خود را ضايع نخواهد كرد.
|
||||
\v 42 و هر كه يكي از اين كودكان را كه به من ايمان آورند، لغزش دهد، او را بهتر است كه سنگ آسيايي بر گردنش آويخته، در دريا افكنده شود.»
|
||||
\v 43 پس هرگاه دستت تو را بلغزاند، آن را بِبُر زيرا تو را بهتر است كه شلّ داخل حيات شوي، از اينكه با دو دست وارد جهنّم گردي، در آتشي كه خاموشي نپذيرد؛
|
||||
\v 44 جايي كه كِرْم ايشان نميرد و آتش، خاموشي نپذيرد.
|
||||
\v 45 و هرگاه پايت تو را بلغزاند، قطعش كن زيرا تو را مفيدتر است كه لنگ داخل حيات شوي از آنكه با دو پا به جهنّم افكنده شوي، در آتشي كه خاموشي نپذيرد؛
|
||||
\v 46 آنجايي كه كِرْمِ ايشان نميرد و آتش، خاموش نشود.
|
||||
\v 47 و هر گاه چشم تو تو را لغزش دهد، قلعش كن زيرا تو را بهتر است كه با يك چشم داخل ملكوت خدا شوي، از آنكه با دو چشم در آتش جهنّم انداخته شوي،
|
||||
\v 48 جايي كه كرم ايشان نميرد و آتش خاموشي نيابد.
|
||||
\v 49 زيرا هر كس به آتش، نمكين خواهد شد و هر قرباني به نمك، نمكين ميگردد.
|
||||
\v 50 نمك نيكو است، ليكن هر گاه نمك فاسد گردد به چه چيز آن را اصلاح ميكنيد؟ پس در خود نمك بداريد و با يكديگر صلح نماييد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و از آنجا برخاسته، از آن طرف اُردُن به نواحي يهوديه آمد. و گروهي باز نزد وي جمع شدند و او برحسب عادت خود، باز بديشان تعليم ميداد.
|
||||
\v 2 آنگاه فريسيان پيش آمده، از روي امتحان از او سؤال نمودند كه «آيا مرد را طلاق دادن زن خويش جايز است.»
|
||||
\v 3 در جواب ايشان گفت: «موسي شما را چه فرموده است؟»
|
||||
\v 4 گفتند: «موسي اجازت داد كه طلاق نامه بنويسند و رها كنند.»
|
||||
\v 5 عيسي در جواب ايشان گفت: «بهسبب سنگدلي شما اين حكم را براي شما نوشت.
|
||||
\v 6 ليكن از ابتداي خلقت، خدا ايشان را مرد و زن آفريد.
|
||||
\v 7 از آن جهت بايد مرد پدر و مادر خود راترك كرده، با زن خويش بپيوندد،
|
||||
\v 8 و اين دو يك تن خواهند بود چنانكه از آن پس دو نيستند بلكه يك جسد.
|
||||
\v 9 پس آنچه خدا پيوست، انسان آن را جدا نكند.»
|
||||
\v 10 و در خانه باز شاگردانش از اين مقدّمه از وي سؤال نمودند.
|
||||
\v 11 بديشان گفت: «هر كه زن خود را طلاق دهد و ديگري را نكاح كند، بر حقّ وي زنا كرده باشد.
|
||||
\v 12 و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منكوحه ديگري گردد، مرتكب زنا شود.»
|
||||
\v 13 و بچههاي كوچك را نزد او آوردند تا ايشان را لمس نمايد؛ امّا شاگردان آورندگان را منع كردند.
|
||||
\v 14 چون عيسي اين را بديد، خشم نموده، بديشان گفت: «بگذاريد كه بچههاي كوچك نزد من آيند و ايشان را مانع نشويد، زيرا ملكوت خدا از امثال اينها است.
|
||||
\v 15 هرآينه به شما ميگويم هر كه ملكوت خدا را مثل بچه كوچك قبول نكند، داخل آن نشود.»
|
||||
\v 16 پس ايشان را در آغوش كشيد و دست بر ايشان نهاده، بركت داد.
|
||||
\v 17 چون به راه ميرفت، شخصي دواندوان آمده، پيش او زانو زده، سؤال نمود كه «اي استاد نيكو چه كنم تا وارث حيات جاوداني شوم؟»
|
||||
\v 18 عيسي بدو گفت: «چرا مرا نيكو گفتي و حال آنكه كسي نيكو نيست جز خدا فقط؟
|
||||
\v 19 احكام راميداني، زنا مكن، قتل مكن، دزدي مكن، شهادت دروغ مده، دغابازي مكن، پدر و مادر خود را حرمت دار.»
|
||||
\v 20 او در جواب وي گفت: «اي استاد، اين همه را از طفوليّت نگاه داشتم.»
|
||||
\v 21 عيسي به وي نگريسته، او را محبّت نمود و گفت: «تو را يك چيز ناقص است: برو و آنچه داري بفروش و به فقرا بده كه در آسمان گنجي خواهي يافت و بيا صليب را برداشته، مرا پيروي كن.»
|
||||
\v 22 ليكن او از اين سخن تُرُش رو و محزون گشته، روانه گرديد زيرا اموال بسيار داشت.
|
||||
\v 23 آنگاه عيسي گرداگرد خود نگريسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است كه توانگران داخل ملكوت خدا شوند.»
|
||||
\v 24 چون شاگردانش از سخنان او در حيرت افتادند، عيسي باز توجّه نموده، بديشان گفت: «اي فرزندان، چه دشوار است دخول آناني كه به مال و اموال توكّل دارند در ملكوت خدا!
|
||||
\v 25 سهلتر است كه شتر به سوراخ سوزن درآيد از اينكه شخص دولتمند به ملكوت خدا داخل شود!»
|
||||
\v 26 ايشان بغايت متحيّر گشته، با يكديگر ميگفتند: «پس كِه ميتواند نجات يابد؟»
|
||||
\v 27 عيسي به ايشان نظر كرده، گفت: «نزد انسان محال است ليكن نزد خدا نيست زيرا كه همه چيز نزد خدا ممكن است.»
|
||||
\v 28 پطرس بدو گفتن گرفت كه «اينك ما همه چيز را ترك كرده، تو را پيروي كردهايم.»
|
||||
\v 29 عيسي جواب فرمود: «هرآينه به شما ميگويم كسي نيست كه خانه يا برادران يا خواهران يا پدر يا مادر يا زن يا اولاد يا املاك را بجهت من و انجيل ترك كند،
|
||||
\v 30 جز اينكه الحال در اين زمان صد چندان يابد از خانهها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان واملاك با زحمات، و در عالم آينده حيات جاوداني را.
|
||||
\v 31 امّا بسا اوّلين كه آخرين ميگردند و آخرين اوّلين.»
|
||||
\v 32 و چون در راه بهسوي اورشليم ميرفتند و عيسي در جلو ايشان ميخراميد، در حيرت افتادند و چون از عقب او ميرفتند، ترس بر ايشان مستولي شد. آنگاه آن دوازده را باز به كنار كشيده، شروع كرد به اطّلاع دادن به ايشان از آنچه بر وي وارد ميشد،
|
||||
\v 33 كه «اينك به اورشليم ميرويم و پسر انسان به دست رؤساي كَهَنه و كاتبان تسليم شود و بر وي فتواي قتل دهند و او را به امّتها سپارند،
|
||||
\v 34 و بر وي سخريّه نموده، تازيانهاش زنند و آب دهان بر وي افكنده، او را خواهند كشت و روز سوم خواهد برخاست.»
|
||||
\v 35 آنگاه يعقوب و يوحنّا دو پسر زِبِدي نزد وي آمده، گفتند: «اي استاد، ميخواهيم آنچه از تو سؤال كنيم براي ما بكني.»
|
||||
\v 36 ايشان را گفت: «چه ميخواهيد براي شما بكنم؟»
|
||||
\v 37 گفتند: «به ما عطا فرما كه يكي به طرف راست و ديگري بر چپ تو در جلال تو بنشينيم.»
|
||||
\v 38 عيسي ايشان را گفت: «نميفهميد آنچه ميخواهيد. آيا ميتوانيد آن پيالهاي را كه من مينوشم، بنوشيد و تعميديرا كه من ميپذيرم، بپذيريد؟»
|
||||
\v 39 وي را گفتند: «ميتوانيم.» عيسي بديشان گفت: «پيالهاي را كه من مينوشم خواهيد آشاميد و تعميدي را كه من ميپذيرم خواهيد پذيرفت.
|
||||
\v 40 ليكن نشستن به دست راست و چپ من از آنِ من نيست كه بدهم جز آناني را كه از بهر ايشان مهيّا شده است.»
|
||||
\v 41 و آن ده نفر چون شنيدند بر يعقوب و يوحنّا خشم گرفتند.
|
||||
\v 42 عيسي ايشان را خوانده، به ايشان گفت: «ميدانيد آناني كه حكّام امّتها شمرده ميشوند بر ايشان رياست ميكنند و بزرگانشان بر ايشان مسلّطند.
|
||||
\v 43 ليكن در ميان شما چنين نخواهد بود، بلكه هر كه خواهد در ميان شما بزرگ شود، خادم شما باشد.
|
||||
\v 44 و هر كه خواهد مقدّم بر شما شود، غلام همه باشد.
|
||||
\v 45 زيرا كه پسر انسان نيز نيامده تا مخدوم شود بلكه تا خدمت كند و تا جان خود را فداي بسياري كند.»
|
||||
\v 46 و وارد اَرِيحا شدند. و وقتي كه او با شاگردان خود و جمعي كثير از اَرِيحا بيرون ميرفت، بارتيمائوسِ كور، پسر تيماؤس بر كناره راه نشسته، گدايي ميكرد.
|
||||
\v 47 چون شنيد كه عيسي ناصري است، فرياد كردن گرفت و گفت: «اي عيسي ابن داود بر من ترحمّ كن.»
|
||||
\v 48 و چندان كه بسياري او را نهيب ميدادند كه خاموش شود، زيادتر فرياد برميآورد كه «پسر داودا بر من ترحّم فرما.»
|
||||
\v 49 پس عيسي ايستاده، فرمود تا او رابخوانند. آنگاه آن كور را خوانده، بدو گفتند: «خاطر جمع دار. برخيز كه تو را ميخواند.»
|
||||
\v 50 در ساعت رداي خود را دور انداخته، بر پا جست و نزد عيسي آمد.
|
||||
\v 51 عيسي به وي التفات نموده، گفت: «چه ميخواهي از بهر تو نمايم؟» كور بدو گفت: «يا سيّدي آنكه بينايي يابم.»
|
||||
\v 52 عيسي بدو گفت: «برو كه ايمانت تو را شفا داده است.» در ساعت بينا گشته، از عقب عيسي در راه روانه شد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون نزديك به اورشليم به بيت فاجي و بيتعَنْيا بر كوه زيتون رسيدند، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
|
||||
\v 2 بديشان گفت: «بدين قريهاي كه پيش روي شما است برويد و چون وارد آن شديد، درساعت كرّه الاغي را بسته خواهيد يافت كه تا به حال هيچكس بر آن سوار نشده؛ آن را باز كرده، بياوريد.
|
||||
\v 3 و هرگاه كسي به شما گويد چرا چنين ميكنيد، گوييد خداوند بدين احتياج دارد؛ بيتأمّل آن را به اينجا خواهد فرستاد.»
|
||||
\v 4 پس رفته كرّهاي بيرون دروازه در شارع عام بسته يافتند و آن را باز ميكردند،
|
||||
\v 5 كه بعضي از حاضرين بديشان گفتند: «چه كار داريد كه كرّه را باز ميكنيد؟»
|
||||
\v 6 آن دو نفر چنانكه عيسي فرموده بود، بديشان گفتند. پس ايشان را اجازت دادند.
|
||||
\v 7 آنگاه كرّه را به نزد عيسي آورده، رخت خود را بر آن افكندند تا بر آن سوار شد.
|
||||
\v 8 و بسياري رختهاي خود و بعضي شاخهها از درختان بريده، بر راه گسترانيدند.
|
||||
\v 9 و آناني كه پيش و پس ميرفتند، فريادكنان ميگفتند:«هوشيعانا، مبارك باد كسي كه به نام خداوند ميآيد.
|
||||
\v 10 مبارك باد ملكوت پدر ما داود كه ميآيد به اسم خداوند. هوشيعانا در اعلي' عليّيّن.»
|
||||
\v 11 و عيسي وارد اورشليم شده، به هيكل درآمد و به همه چيز ملاحظه نمود. چون وقت شام شد با آن دوازده به بيت عَنْيا رفت.
|
||||
\v 12 بامدادان چون از بيت عَنْيا بيرون ميآمدند، گرسنه شد.
|
||||
\v 13 ناگاه درخت انجيري كه برگ داشت از دور ديده، آمد تا شايد چيزي بر آن بيابد. امّا چون نزد آن رسيد، جز برگ بر آن هيچ نيافت زيرا كه موسم انجير نرسيده بود.
|
||||
\v 14 پس عيسي توجّه نموده، بدان فرمود: «از اين پس تا به ابد، هيچكس از تو ميوه نخواهد خورد.» و شاگردانش شنيدند.
|
||||
\v 15 پس وارد اورشليم شدند. و چون عيسي داخل هيكل گشت، به بيرون كردن آناني كه در هيكل خريد و فروش ميكردند شروع نمود و تختهاي صرّافان و كرسيهاي كبوترفروشان را واژگون ساخت،
|
||||
\v 16 و نگذاشت كه كسي با ظرفي از ميان هيكل بگذرد،
|
||||
\v 17 و تعليم داده، گفت: «آيا مكتوب نيست كه خانه من خانه عبادتِ تمامي امّتها ناميده خواهد شد؟ امّا شما آن را مغاره دزدان ساختهايد.»
|
||||
\v 18 چون رؤساي كهنه و كاتبان اين را بشنيدند، در صدد آن شدند كه او را چطور هلاك سازند زيرا كه از وي ترسيدند چون كه همه مردم از تعليم وي متحيّر ميبودند.
|
||||
\v 19 چون شام شد، ازشهر بيرون رفت.
|
||||
\v 20 صبحگاهان، در اثناي راه، درخت انجير را از ريشه خشك يافتند.
|
||||
\v 21 پطرس بهخاطر آورده، وي را گفت: «اي استاد، اينك درخت انجيري كه نفرينش كردي خشك شده!»
|
||||
\v 22 عيسي در جواب ايشان گفت: «به خدا ايمان آوريد،
|
||||
\v 23 زيرا كه هرآينه به شما ميگويم هر كه بدين كوه گويد منتقل شده، به دريا افكنده شو و در دل خود شكّ نداشته باشد بلكه يقين دارد كه آنچه گويد ميشود، هرآينه هر آنچه گويد بدو عطا شود.
|
||||
\v 24 بنابراين به شما ميگويم آنچه در عبادت سؤال ميكنيد، يقين بدانيد كه آن را يافتهايد و به شما عطا خواهد شد.
|
||||
\v 25 و وقتي كه به دعا بايستيد، هر گاه كسي به شما خطا كرده باشد، او را ببخشيد تا آنكه پدر شما نيز كه در آسمان است، خطاياي شما را معاف دارد.
|
||||
\v 26 امّا هرگاه شما نبخشيد، پدر شما نيز كه در آسمان است تقصيرهاي شما را نخواهد بخشيد.»
|
||||
\v 27 و باز به اورشليم آمدند. و هنگامي كه او در هيكل ميخراميد، رؤساي كهنه و كاتبان و مشايخ نزد وي آمده،
|
||||
\v 28 گفتندش: «به چه قدرت اين كارها را ميكني و كيست كه اين قدرت را به تو داده است تا اين اعمال را بجا آري؟»
|
||||
\v 29 عيسي در جواب ايشان گفت: «من از شما نيز سخنيميپرسم، مرا جواب دهيد تا من هم به شما گويم به چه قدرت اين كارها را ميكنم.
|
||||
\v 30 تعميد يحيي از آسمان بود يا از انسان؟ مرا جواب دهيد.»
|
||||
\v 31 ايشان در دلهاي خود تفكّر نموده، گفتند: «اگر گوييم از آسمان بود، هرآينه گويد پس چرا بدو ايمان نياورديد.
|
||||
\v 32 و اگر گوييم از انسان بود،» از خلق بيم داشتند از آنجا كه همه يحيي را نبياي بر حقّ ميدانستند.
|
||||
\v 33 پس در جواب عيسي گفتند: «نميدانيم.» عيسي بديشان جواب داد: «من هم شما را نميگويم كه به كدام قدرت اين كارها را بجا ميآورم.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس به مَثَلها به ايشان آغاز سخن نمود كه «شخصي تاكستاني غَرْس نموده، حصاري گردش كشيد و چرخُشتي بساخت و برجي بنا كرده، آن را به دهقانان سپرد و سفر كرد.
|
||||
\v 2 و در موسم، نوكري نزد دهقانان فرستاد تا از ميوه باغ از باغبانان بگيرد.
|
||||
\v 3 امّا ايشان او را گرفته، زدند و تهيدست روانه نمودند.
|
||||
\v 4 باز نوكري ديگر نزد ايشان روانه نمود. او را نيز سنگسار كرده، سر او را شكستند و بيحرمت كرده، برگردانيدندش.
|
||||
\v 5 پس يك نفر ديگر فرستاده، او را نيز كشتند و بسا ديگران را كه بعضي را زدند و بعضي را به قتل رسانيدند.
|
||||
\v 6 و بالاخره يك پسر حبيب خود را باقي داشت. او را نزد ايشان فرستاده، گفت: پسر مرا حرمت خواهند داشت.
|
||||
\v 7 ليكن دهقانان با خود گفتند: اين وارث است؛ بياييد او را بكشيم تا ميراث از آن ما گردد.
|
||||
\v 8 پس او را گرفته، مقتولساختنـد و او را بيـرون از تاكستـان افكندنـد.
|
||||
\v 9 پس صاحب تاكستان چه خواهد كرد؟ او خواهد آمد و آن باغبانان را هــلاك ساختـه، بـاغ را به ديگـران خواهد سپرد.
|
||||
\v 10 آيا اين نوشته را نخواندهايد: سنگـي كه معمارانـش ردّ كردنــد، همـان سـر زاويـه گرديد؟
|
||||
\v 11 اين از جانب خداوند شد و در نظر ما عجيب است.»
|
||||
\v 12 آنگاه خواستنـد او را گرفتـار سازنـد، امّـا از خلـق ميترسيدنـد، زيـرا ميدانستنـد كه ايـن مثـل را بـراي ايشـان آورد. پـس او را واگـذارده، برفتنــد.
|
||||
\v 13 و چند نفر از فريسيان و هيروديان را نزد وي فرستادند تا او را به سخني به دام آورند.
|
||||
\v 14 ايشان آمده، بدو گفتند: «اي استاد، ما را يقين است كه تو راستگو هستي و از كسي باك نداري، چون كه به ظاهر مردم نمينگري بلكه طريق خدا را به راستي تعليم مينمايي. جزيه دادن به قيصر جايز است يا نه؟ بدهيم يا ندهيم؟»
|
||||
\v 15 امّا او رياكاري ايشان را دَرك كرده، بديشان گفت: «چرا مرا امتحان ميكنيد؟ ديناري نزد من آريد تا آن را ببينـم.»
|
||||
\v 16 چون آن را حاضر كردند، بديشان گفت: «اين صورت و رقم از آنِ كيست؟» وي را گفتند: «از آن قيصر.»
|
||||
\v 17 عيسي در جواب ايشان گفت: «آنچه از قيصر است، به قيصر ردّ كنيد و آنچه از خداست، به خـدا.» و از او متعجّب شدنـد.
|
||||
\v 18 و صدّوقيان كه منكر قيامت هستند نزد وي آمده، از او سؤال نموده، گفتند:
|
||||
\v 19 «اي استاد، موسي به ما نوشت كه هرگاه برادر كسي بميرد و زني بازگذاشته، اولادي نداشته باشد، برادرش زن او را بگيرد تا از بهر برادر خود نسلي پيدا نمايد.
|
||||
\v 20 پس هفت برادر بودند كه نخستين، زني گرفته، بمرد و اولادي نگذاشت.
|
||||
\v 21 پس ثاني او را گرفته، هم بياولاد فوت شد و همچنين سومي.
|
||||
\v 22 تا آنكه آن هفت او را گرفتند و اولادي نگذاشتند و بعد از همه، زن فوت شد.
|
||||
\v 23 پس در قيامت چون برخيزند، زن كدام يك از ايشان خواهد بود از آنجهت كه هر هفت، او را به زني گرفته بودند؟»
|
||||
\v 24 عيسي در جواب ايشان گفت: «آيا گمراه نيستيد از آنرو كه كتب و قوت خدا را نميدانيد؟
|
||||
\v 25 زيرا هنگامي كه از مُردگان برخيزند، نه نكاح ميكنند و نه منكوحه ميگردند، بلكه مانند فرشتگانِ در آسمان ميباشند.
|
||||
\v 26 امّا در باب مُردگان كه برميخيزند، در كتاب موسي در ذكر بوته نخواندهايد چگونه خدا او را خطاب كرده، گفت كه منم خداي ابراهيم و خداي اسحاق و خداي يعقوب.
|
||||
\v 27 و او خداي مردگان نيست بلكه خداي زندگان است. پس شما بسيار گمراه شدهايد.»
|
||||
\v 28 و يكي از كاتبان، چون مباحثه ايشان راشنيده، ديد كه ايشان را جواب نيكو داد، پيش آمده، از او پرسيد كه «اوّل همه احكام كدام است؟»
|
||||
\v 29 عيسي او را جواب داد كه «اوّل همه احكام اين است كه بشنو اي اسرائيل، خداوند خداي ما خداوند واحد است.
|
||||
\v 30 و خداوند خداي خود را به تمامي دل و تمامي جان و تمامي خاطر و تمامي قوّت خود محبّت نما، كه اوّل از احكام اين است.
|
||||
\v 31 و دوّم مثل اوّل است كه همسايه خود را چون نَفْس خود محبت نما. بزرگتر از اين دُو، حكمي نيست.»
|
||||
\v 32 كاتب وي را گفت: «آفرين اي استاد، نيكو گفتي، زيرا خدا واحد است و سواي او ديگري نيست،
|
||||
\v 33 و او را به تمامي دل و تمامي فهم و تمامي نَفْس و تمامي قوّت محبّت نمودن و همسايه خود را مثل خود محبّت نمودن، از همه قربانيهاي سوختني و هدايا افضل است.»
|
||||
\v 34 چون عيسي بديد كه عاقلانه جواب داد، به وي گفت: «از ملكوت خدا دور نيستي.» و بعد از آن، هيچكس جرأت نكرد كه از او سؤالي كند.
|
||||
\v 35 و هنگامي كه عيسي در هيكل تعليم ميداد، متوجه شده، گفت: «چگونه كاتبان ميگويند كه مسيح پسر داود است؟
|
||||
\v 36 و حال آنكه خود داود در روحالقدس ميگويد كه خداوند به خداوند من گفت: برطرف راست من بنشين تا دشمنان تو را پاي انداز تو سازم؟
|
||||
\v 37 خودِ داود او را خداوند ميخواند؛ پس چگونه او را پسر ميباشد؟» و عوّامالّناس كلام او را بهخشنودي ميشنيدند.
|
||||
\v 38 پس در تعليم خود گفت: «از كاتبان احتياط كنيد كه خراميدن در لباس دراز و تعظيمهاي در بازارها
|
||||
\v 39 و كرسيهاي اوّل در كنايس و جايهاي صدر در ضيافتها را دوست ميدارند.
|
||||
\v 40 اينان كه خانههاي بيوهزنان را ميبلعند و نماز را به ريا طول ميدهند، عقوبت شديدتر خواهند يافت.»
|
||||
\v 41 و عيسي در مقابل بيتالمال نشسته، نظاره ميكرد كه مردم به چه وضع پول به بيتالمال مياندازند؛ و بسياري از دولتمندان، بسيار ميانداختند.
|
||||
\v 42 آنگاه بيوه زني فقير آمده، دو فَلس كه يك ربع باشد انداخت.
|
||||
\v 43 پس شاگردان خود را پيش خوانده، به ايشان گفت: «هرآينه به شما ميگويم اين بيوه زن مسكين از همه آناني كه در خزانه انداختند، بيشتر داد.
|
||||
\v 44 زيرا كه همه ايشان از زيادتي خود دادند، ليكن اين زن از حاجتمندي خود، آنچه داشت انداخت، يعني تمام معيشت خود را.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون او از هيكل بيرون ميرفت، يكي از شاگردانش بدو گفت: «اي استاد ملاحظه فرما چه نوع سنگها و چه عمارتهااست!»
|
||||
\v 2 عيسي در جواب وي گفت: «آيا اين عمارتهاي عظيمه را مينگري؟ بدان كه سنگي بر سنگي گذارده نخواهد شد، مگر آنكه به زير افكنده شود!»
|
||||
\v 3 و چون او بر كوه زيتون، مقابل هيكل نشسته بود، پطرس و يعقوب و يوحنّا و اندرياس سِرّاً از وي پرسيدند:
|
||||
\v 4 «ما را خبر بده كه اين امور كي واقع ميشود و علامت نزديك شدن اين امور چيست؟»
|
||||
\v 5 آنگاه عيسي در جواب ايشان سخن آغاز كرد كه «زنهار كسي شما را گمراه نكند!
|
||||
\v 6 زيرا كه بسياري به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسياري را گمراه خواهند نمود.
|
||||
\v 7 امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد زيرا كه وقوع اين حوادث ضروري است ليكن انتها هنوز نيست.
|
||||
\v 8 زيرا كه امّتي بر امّتي و مملكتي بر مملكتي خواهند برخاست و زلزلهها در جايها حادث خواهد شد و قحطيها و اغتشاشها پديد ميآيد؛ و اينها ابتداي دردهاي زه ميباشد.
|
||||
\v 9 « ليكن شما از براي خود احتياط كنيد زيرا كه شما را به شوراها خواهند سپرد و در كنايس تازيانهها خواهند زد و شما را پيش حكّام و پادشاهان بخاطر من حاضر خواهند كرد تا بر ايشان شهادتي شود.
|
||||
\v 10 و لازم است كه انجيل اوّل بر تمامي امّتها موعظه شود.
|
||||
\v 11 و چون شما را گرفته، تسليم كنند، مينديشيد كه چه بگوييد و متفكّر مباشيد بلكه آنچه در آن ساعت به شما عطا شود، آن را گوييد زيرا گوينده شما نيستيد بلكهروحالقدس است.
|
||||
\v 12 آنگاه برادر، برادر را و پدر، فرزند را به هلاكت خواهند سپرد و فرزندان بر والدين خود برخاسته، ايشان را به قتل خواهند رسانيد.
|
||||
\v 13 و تمام خلق بجهت اسم من شما را دشمن خواهند داشت. امّا هر كه تا به آخر صبر كند، همان نجات يابد.
|
||||
\v 14 « پس چون مكروه ويراني را كه به زبانِ دانيال نبي گفته شده است، در جايي كه نميبايد برپا بينيد - آنكه ميخواند بفهمد - آنگاه آناني كه در يهوديّه ميباشند، به كوهستان فرار كنند،
|
||||
\v 15 و هر كه بر بام باشد، به زير نيايد و به خانه داخل نشود تا چيزي از آن ببرد،
|
||||
\v 16 و آنكه در مزرعه است، برنگردد تا رخت خود را بردارد.
|
||||
\v 17 امّا واي بر آبستنان و شير دهندگان در آن ايّام.
|
||||
\v 18 و دعا كنيد كه فرار شما در زمستان نشود،
|
||||
\v 19 زيرا كه در آن ايّام، چنان مصيبتي خواهد شد كه از ابتداي خلقتي كه خدا آفريد تاكنون نشده و نخواهد شد.
|
||||
\v 20 و اگر خداوند آن روزها را كوتاه نكردي، هيچ بشري نجات نيافتي. ليكن بجهت برگزيدگاني كه انتخاب نموده است، آن ايّام را كوتاه ساخت.
|
||||
\v 21 « پس هرگاه كسي به شما گويد اينك مسيح در اينجاست يا اينك در آنجا، باور مكنيد.
|
||||
\v 22 زانرو كه مسيحان دروغ و انبياي كَذَبَه ظاهر شده، آيات و معجزات از ايشان صادر خواهد شد، بقسمي كه اگر ممكن بودي، برگزيدگان را هم گمراه نمودندي.
|
||||
\v 23 ليكن شما برحذر باشيد!اينك از همه امور شما را پيش خبر دادم!
|
||||
\v 24 و در آن روزهاي بعد از آن مصيبت خورشيد تاريك گردد و ماه نور خود را بازگيرد،
|
||||
\v 25 و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قواي افلاك متزلزل خواهد گشت.
|
||||
\v 26 آنگاه پسر انسان را بينند كه با قوّت و جلال عظيم بر ابرها ميآيد.
|
||||
\v 27 در آن وقت، فرشتگان خود را از جهات اربعه از انتهاي زمين تا به اقصاي فلك فراهم خواهد آورد.
|
||||
\v 28 « الحال از درخت انجير مَثَلَش را فراگيريد كه چون شاخهاش نازك شده، برگ ميآورد ميدانيد كه تابستان نزديك است.
|
||||
\v 29 همچنين شما نيز چون اين چيزها را واقع بينيد، بدانيد كه نزديك بلكه بر در است.
|
||||
\v 30 هرآينه به شما ميگويم تا جميع اين حوادث واقع نشود، اين فرقه نخواهند گذشت.
|
||||
\v 31 آسمان و زمين زايل ميشود، ليكن كلمات من هرگز زايل نشود.
|
||||
\v 32 « ولي از آن روز و ساعت غير از پدر هيچكس اطّلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.
|
||||
\v 33 پس برحذر و بيدار شده، دعا كنيد زيرا نميدانيد كه آن وقت كي ميشود.
|
||||
\v 34 مثل كسي كه عازم سفر شده، خانه خود را واگذارد و خادمان خود را قدرت داده، هر يكي را به شغلي خاصّ مقرّر نمايد و دربان را امر فرمايد كه بيدار بماند.
|
||||
\v 35 پس بيدار باشيد زيرا نميدانيد كه در چه وقت صاحب خانه ميآيد، در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح.
|
||||
\v 36 مبادا ناگهان آمده شمارا خفته يابد.
|
||||
\v 37 امّا آنچه به شما ميگويم، به همه ميگويم: بيدار باشيد!»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از دو روز، عيد فِصَح و فطير بود كه رؤساي كهنه و كاتبان مترصّد بودند كه به چه حيله او را دستگير كرده، به قتل رسانند.
|
||||
\v 2 ليكن ميگفتند: «نه در عيد مبادا در قوم اغتشاشي پديد آيد.»
|
||||
\v 3 و هنگامي كه او در بيت عَنْيا در خانه شمعون ابرص به غذا نشسته بود، زني با شيشهاي از عطر گرانبها از سنبل خالص آمده، شيشه را شكسته، بر سر وي ريخت.
|
||||
\v 4 و بعضي در خود خشم نموده، گفتند: «چرا اين عطر تلف شد؟
|
||||
\v 5 زيرا ممكن بود اين عطر زيادتر از سيصد دينار فروخته، به فقرا داده شود.» و آن زن را سرزنش نمودند.
|
||||
\v 6 امّا عيسي گفت: «او را واگذاريد! از براي چه او را زحمت ميدهيد؟ زيرا كه با من كاري نيكو كرده است،
|
||||
\v 7 زيرا كه فقرا را هميشه با خود داريد و هرگاه بخواهيد ميتوانيد با ايشان احسان كنيد، ليكن مرا با خود دائماً نداريد.
|
||||
\v 8 آنچه در قوّه او بود كرد، زيرا كه جسد مرا بجهت دفن، پيشْ تدهين كرد.
|
||||
\v 9 هرآينه به شما ميگويم در هر جايي از تمام عالم كه به اين انجيل موعظه شود، آنچه اين زن كرد نيز بجهت يادگاري وي مذكور خواهدشد.»
|
||||
\v 10 پس يهوداي اسخريوطي كه يكي از آن دوازده بود، به نزد رؤساي كَهَنه رفت تا او را بديشان تسليم كند.
|
||||
\v 11 ايشان سخن او را شنيده، شاد شدند و بدو وعده دادند كه نقدي بدو بدهند. و او در صدد فرصت موافق براي گرفتاري وي برآمد.
|
||||
\v 12 و روز اوّل از عيد فطير كه در آن فِصَح را ذبح ميكردند، شاگردانش به وي گفتند: «كجا ميخواهي برويم تدارك بينيم تا فِصَح را بخوري؟»
|
||||
\v 13 پس دو نفر از شاگردان خود را فرستاده، بديشان گفت: «به شهر برويد و شخصي با سبوي آب به شما خواهد برخورد. از عقب وي برويد،
|
||||
\v 14 و به هرجايي كه درآيد صاحب خانه را گوييد: اُستاد ميگويد مهمانخانه كجا است تا فِصَح را با شاگردان خود آنجا صرف كنم؟
|
||||
\v 15 و او بالاخانه بزرگ مفروش و آماده به شما نشان ميدهد. آنجا از بهر ما تدارك بينيد.»
|
||||
\v 16 شاگردانش روانه شدند و به شهر رفته، چنانكه او فرموده بود، يافتند و فِصَح را آماده ساختند.
|
||||
\v 17 شامگاهان با آن دوازده آمد.
|
||||
\v 18 و چوننشسته غذا ميخوردند، عيسي گفت: «هرآينه به شما ميگويم كه، يكي از شما كه با من غذا ميخورد، مرا تسليم خواهد كرد.»
|
||||
\v 19 ايشان غمگين گشته، يكيك گفتن گرفتند كه «آيا من آنم» و ديگري كه «آيا من هستم.»
|
||||
\v 20 او در جواب ايشان گفت: «يكي از دوازده كه با من دست در قاب فرو برد!
|
||||
\v 21 به درستي كه پسر انسان بطوري كه درباره او مكتوب است، رحلت ميكند. ليكن واي بر آن كسي كه پسر انسان به واسطه او تسليم شود. او را بهتر ميبود كه تولد نيافتي.»
|
||||
\v 22 و چون غذا ميخوردند، عيسي نان را گرفته، بركت داد و پاره كرده، بديشان داد و گفت: «بگيريد و بخوريد كه اين جسد من است.»
|
||||
\v 23 و پيالهاي گرفته، شكر نمود و به ايشان داد و همه از آن آشاميدند
|
||||
\v 24 و بديشان گفت: «اين است خون من از عهد جديد كه در راه بسياري ريخته ميشود.
|
||||
\v 25 هرآينه به شما ميگويم بعد از اين از عصير انگور نخورم تا آن روزي كه در ملكوت خدا آن را تازه بنوشم.»
|
||||
\v 26 و بعد از خواندن تسبيح، بهسوي كوه زيتون بيرون رفتند.
|
||||
\v 27 عيسي ايشان را گفت: «همانا همه شما امشب در من لغزش خوريد، زيرا مكتوب است شبان را ميزنم و گوسفندان پراكنده خواهند شد.
|
||||
\v 28 امّا بعد از برخاستنم، پيش از شما به جليل خواهم رفت.»
|
||||
\v 29 پطرس به وي گفت: «هرگاه همه لغزش خورند، من هرگز نخورم.»
|
||||
\v 30 عيسي وي را گفت: «هرآينه به تو ميگويم كهامروز در همين شب، قبل از آنكه خروس دو مرتبه بانگ زند، تو سه مرتبه مرا انكار خواهي نمود.»
|
||||
\v 31 ليكن او به تأكيد زيادتر ميگفت: «هرگاه مردنم با تو لازم افتد، تو را هرگز انكار نكنم.» و ديگران نيز همچنان گفتند.
|
||||
\v 32 و چون به موضعي كه جتسيماني نام داشت رسيدند، به شاگردان خود گفت: «در اينجا بنشينيد تا دعا كنم.»
|
||||
\v 33 و پطرس و يعقوب و يوحنّا را همراه برداشته، مضطرب و دلتنگ گرديد
|
||||
\v 34 و بديشان گفت: «نَفْس من از حزن، مشرف بر موت شد. اينجا بمانيد و بيدار باشيد.»
|
||||
\v 35 و قدري پيشتر رفته، به روي بر زمين افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد.
|
||||
\v 36 پس گفت: «يا اَبّا پدر، همه چيز نزد تو ممكن است. اين پياله را از من بگذران، ليكن نه به خواهش من بلكه به اراده تو.»
|
||||
\v 37 پس چون آمد، ايشان را در خواب ديده، پطرس را گفت: «اي شمعون، در خواب هستي؟ آيا نميتوانستي يك ساعت بيدار باشي؟
|
||||
\v 38 بيدار باشيد و دعا كنيد تا در آزمايش نيفتيد. روح البتّه راغب است ليكن جسم ناتوان.»
|
||||
\v 39 و باز رفته، به همان كلام دعا نمود.
|
||||
\v 40 و نيز برگشته، ايشان را در خواب يافت زيرا كه چشمان ايشان سنگين شده بود و ندانستند او را چه جواب دهند.
|
||||
\v 41 و مرتبه سوم آمده، بديشان گفت: «مابقي را بخوابيد و استراحت كنيد. كافي است! ساعت رسيده است. اينك پسر انسان به دستهاي گناهكاران تسليمميشود.
|
||||
\v 42 برخيزيد برويم كه اكنون تسليم كننده من نزديك شد.»
|
||||
\v 43 در ساعت وقتي كه او هنوز سخن ميگفت، يهودا كه يكي از آن دوازده بود، با گروهي بسيار با شمشيرها و چوبها از جانب رؤساي كهنه و كاتبان و مشايخ آمدند.
|
||||
\v 44 و تسليم كننده او بديشان نشاني داده، گفته بود: «هر كه را ببوسم، همان است. او را بگيريد و با حفظ تمام ببريد.»
|
||||
\v 45 و در ساعت نزد وي شده، گفت: «يا سيّدي، يا سيّدي.» و وي را بوسيد.
|
||||
\v 46 ناگاه دستهاي خود را بر وي انداخته، گرفتندش.
|
||||
\v 47 و يكي از حاضرين شمشير خود را كشيده، بر يكي از غلامان رئيس كهنه زده، گوشش را ببريد.
|
||||
\v 48 عيسي روي بديشان كرده، گفت: «گويا بر دزد با شمشيرها و چوبها بجهت گرفتن من بيرون آمديد!
|
||||
\v 49 هر روز در نزد شما در هيكل تعليم ميدادم و مرا نگرفتيد. ليكن لازم است كه كتب تمام گردد.»
|
||||
\v 50 آنگاه همه او را واگذارده بگريختند.
|
||||
\v 51 و يك جواني با چادري بر بدن برهنه خود پيچيده، از عقب او روانه شد. چون جوانان او را گرفتند،
|
||||
\v 52 چادر را گذارده، برهنه از دست ايشان گريخت.
|
||||
\v 53 و عيسي را نزد رئيس كهنه بردند و جميع رؤساي كاهنان و مشايخ و كاتبان بر او جمع گرديدند.
|
||||
\v 54 و پطرس از دور در عقب او ميآمد تابه خانه رئيس كهنه درآمده، با ملازمان بنشست و نزديك آتش خود را گرم مينمود.
|
||||
\v 55 و رؤساي كهنه و جميع اهل شورا در جستجوي شهادت بر عيسي بودند تا او را بكشند و هيچ نيافتند،
|
||||
\v 56 زيرا كه هرچند بسياري بر وي شهادت دروغ ميدادند، امّا شهادتهاي ايشان موافق نشد.
|
||||
\v 57 و بعضي برخاسته شهادت دروغ داده، گفتند:
|
||||
\v 58 «ما شنيديم كه او ميگفت: من اين هيكلِ ساخته شده به دست را خراب ميكنم و در سه روز، ديگري را ناساخته شده به دست، بنا ميكنم.»
|
||||
\v 59 و در اين هم باز شهادتهاي ايشان موافق نشد.
|
||||
\v 60 پس رئيس كهنه از آن ميان برخاسته، از عيسي پرسيده، گفت: «هيچ جواب نميدهي؟ چه چيز است كه اينها در حقّ تو شهادت ميدهند؟»
|
||||
\v 61 امّا او ساكت مانده، هيچ جواب نداد. باز رئيس كهنه از او سؤال نموده، گفت: «آيا تو مسيح پسر خداي متبارك هستي؟»
|
||||
\v 62 عيسي گفت: «من هستم؛ و پسر انسان را خواهيد ديد كه برطرف راست قوّت نشسته، در ابرهاي آسمان ميآيد.»
|
||||
\v 63 آنگاه رئيس كهنه جامه خود را چاك زده، گفت: «ديگر چه حاجت به شاهدان داريم؟
|
||||
\v 64 كفر او را شنيديد! چه مصلحت ميدانيد؟» پس همه بر او حكم كردند كه مستوجب قتل است.
|
||||
\v 65 و بعضي شروع نمودند به آب دهان بر وي انداختن و روي او را پوشانيده، او را ميزدند و ميگفتند: «نبوّت كن.» و ملازمان او را ميزدند.
|
||||
\v 66 و در وقتي كه پطرس در ايوان پايين بود،يكي از كنيزان رئيس كهنه آمد
|
||||
\v 67 و پطرس را چون ديد كه خود را گرم ميكند، بر او نگريسته، گفت: «تو نيز با عيسي ناصري ميبودي؟»
|
||||
\v 68 او انكار نموده، گفت: «نميدانم و نميفهمم كه تو چه ميگويي!» و چون بيرون به دهليز خانه رفت، ناگاه خروس بانگ زد.
|
||||
\v 69 و بار ديگر آن كنيزك او را ديده، به حاضرين گفتن گرفت كه «اين شخص از آنها است!»
|
||||
\v 70 او باز انكار كرد. و بعد از زماني حاضرين بار ديگر به پطرس گفتند: «در حقيقت تو از آنها ميباشي زيرا كه جليلي نيز هستي و لهجه تو چنان است.»
|
||||
\v 71 پس به لعن كردن و قسم خوردن شروع نمود كه «آن شخص را كه ميگوييد نميشناسم.»
|
||||
\v 72 ناگاه خروس مرتبه ديگر بانگ زد. پس پطرس را بهخاطر آمد آنچه عيسي بدو گفته بود كه «قبل از آنكه خروس دو مرتبه بانگ زند، سه مرتبه مرا انكار خواهي نمود.» و چون اين را بهخاطر آورد، بگريست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بامدادان، بيدرنگ رؤساي كهنه با مشايخ و كاتبان و تمام اهل شورا مشورت نمودند و عيسي را بند نهاده، بردند و به پيلاطُس تسليم كردند.
|
||||
\v 2 پيلاطُس از او پرسيد: «آيا تو پادشاه يهود هستي؟» او در جواب وي گفت: «تو ميگويي.»
|
||||
\v 3 و چون رؤساي كهنه ادّعاي بسيار بر اومينمودند،
|
||||
\v 4 پيلاطُس باز از او سؤال كرده، گفت: «هيچ جواب نميدهي؟ ببين كه چقدر بر تو شهادت ميدهند!»
|
||||
\v 5 امّا عيسي باز هيچ جواب نداد، چنانكه پيلاطُس متعجّب شد.
|
||||
\v 6 و در هر عيد يك زنداني، هر كه را ميخواستند، بجهت ايشان آزاد ميكرد.
|
||||
\v 7 و براَبّا نامي با شُركاي فتنه او كه در فتنـه خونريـزي كـرده بودنـد، در حبـس بـود.
|
||||
\v 8 آنگاه مـردم صـدا زده، شـروع كردنـد به خواستـن كه بـرحسب عادت با ايشان عمل نمايـد.
|
||||
\v 9 پيلاطُس در جـواب ايشان گفت: «آيا ميخواهيـد پادشاه يهود را براي شما آزاد كنم؟»
|
||||
\v 10 زيـرا يافته بود كه رؤساي كهنه او را از راه حسد تسليم كرده بودند.
|
||||
\v 11 امّا رؤساي كهنه مردم را تحريـض كـرده بودند كه بلكه براَبّا را بـراي ايشـان رهـا كنـد.
|
||||
\v 12 پيلاطس باز ايشان را در جواب گفت: «پس چه ميخواهيد بكنم با آن كس كه پادشاه يهودش ميگوييد؟»
|
||||
\v 13 ايشان بار ديگر فرياد كردند كه «او را مصلوب كن!»
|
||||
\v 14 پيلاطس بديشان گفت: «چـرا؟ چه بـدي كـرده است؟» ايشان بيشتر فريـاد برآوردنـد كه «او را مصلـوب كـن.»
|
||||
\v 15 پـس پيلاطس چون خواست كه مردم را خشنود گردانـد، براَبّا را بـراي ايشـان آزاد كـرد و عيسـي را تازيانـه زده، تسليـم نمـود تا مصلـوب شـود.
|
||||
\v 16 آنگاه سپاهيان او را به سرايي كه دارالولايه است برده، تمام فوج را فراهم آوردند
|
||||
\v 17 و جامهاي قرمز بر او پوشانيدند و تاجي از خار بافته، بر سرش گذاردند
|
||||
\v 18 و او را سلام كردن گرفتند كه «سلام اي پادشاه يهود!»
|
||||
\v 19 و ني بر سر او زدنـد و آب دهان بر وي انداخته و زانو زده، بدو تعظيم مينمودند.
|
||||
\v 20 و چون او را استهزا كرده بودند، لباس قرمز را از وي كَنده، جامه خودش را پوشانيدند و او را بيرون بردند تا مصلوبش سازند.
|
||||
\v 21 و راهگذري را شمعون نام، از اهل قيروان كه از بلوكات ميآمد، و پدر اِسكندَر و رُفَس بود، مجبور ساختند كه صليب او را بردارد.
|
||||
\v 22 پس او را به موضعي كه جُلجُتا نام داشت يعني محّل كاسه سر بردند
|
||||
\v 23 و شراب مخلوط به مُرّ به وي دادند تا بنوشد ليكن قبول نكرد.
|
||||
\v 24 و چون او را مصلوب كردند، لباس او را تقسيم نموده، قرعه بر آن افكندند تا هر كس چه بَرَد.
|
||||
\v 25 و ساعت سوم بود كه اورا مصلوب كردند.
|
||||
\v 26 و تقصير نامه وي اين نوشته شد: «پادشاه يهود.»
|
||||
\v 27 و با وي دو دزد را يكي از دست راستو ديگري از دست چپ مصلوب كردند.
|
||||
\v 28 پس تمام گشت آن نوشتهاي كه ميگويد: «از خطاكاران محسوب گشت.»
|
||||
\v 29 و راهگذران او را دشنام داده و سر خود را جنبانيده، ميگفتند: «هان اي كسي كه هيكل را خراب ميكني و در سه روز آن را بنا ميكني،
|
||||
\v 30 از صليب به زير آمده، خود را برهان!»
|
||||
\v 31 و همچنين رؤساي كهنه و كاتبان استهزاكنان با يكديگر ميگفتند: «ديگران را نجات داد و نميتواند خود را نجات دهد.
|
||||
\v 32 مسيح، پادشاه اسرائيل، الا´ن از صليب نزول كند تا ببينيم و ايمان آوريم.» و آناني كه با وي مصلوب شدند، او را دشنام ميدادند.
|
||||
\v 33 و چون ساعت ششم رسيد، تا ساعت نهم تاريكي تمام زمين را فرو گرفت.
|
||||
\v 34 و در ساعت نهم، عيسي به آواز بلند ندا كرده، گفت: «ايلوئي ايلوئي، لَماَ سَبَقْتَني؟» يعني «ال'هي ال'هي چرا مرا واگذاردي؟»
|
||||
\v 35 و بعضي از حاضرين چون شنيدند گفتند: «الياس را ميخواند.»
|
||||
\v 36 پس شخصي دويده، اسفنجي را از سركه پُر كرد و بر سر ني نهاده، بدو نوشانيد و گفت: «بگذاريد ببينيم مگر الياس بيايد تا او را پايين آورد.»
|
||||
\v 37 پس عيسي آوازي بلند برآورده، جان بداد.
|
||||
\v 38 آنگاه پرده هيكل از سر تا پا دوپاره شد.
|
||||
\v 39 و چون يوزباشي كه مقابل وي ايستاده بود، ديد كه بدينطور صدا زده، روح را سپرد، گفت: «فيالواقع اين مرد، پسر خدا بود.»
|
||||
\v 40 و زني چند از دور نظر ميكردند كه از آنجمله مريم مجدليّه بود و مريم مادر يعقوبِ كوچك و مادر يوشا و سالومَه،
|
||||
\v 41 كه هنگام بودن او در جليل پيروي و خدمت او ميكردند. و ديگر زنان بسياري كه به اورشليم آمده بودند.
|
||||
\v 42 و چون شام شد ، از آنجهت كه روز تهيه يعني روز قبل از سَبَّت بود،
|
||||
\v 43 يوسف نامي از اهل رامه كه مرد شريف از اعضاي شورا و نيز منتظر ملكوت خدا بود آمد و جرأت كرده نزد پيلاطُس رفت و جسد عيسي را طلب نمود.
|
||||
\v 44 پيلاطُس تعجّب كرد كه بدين زودي فوت شده باشد. پس يوزباشي را طلبيده، از او پرسيد كه «آيا چندي گذشته وفات نموده است؟»
|
||||
\v 45 چون از يوزباشي دريافت كرد، بدن را به يوسف ارزاني داشت.
|
||||
\v 46 پس كتاني خريده، آن را از صليب به زير آورد و به آن كتان كفن كرده، در قبري كه از سنگ تراشيده بود نهاد و سنگي بر سر قبر غلطانيد.
|
||||
\v 47 و مريم مَجدَليَّه و مريم مادر يوشا ديدند كه كجا گذاشته شد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چون سَبَّت گذشته بود، مريممجدليّه و مريم مادر يعقوب و سالومه حنوط خريده، آمدند تا او را تدهين كنند.
|
||||
\v 2 و صبح روز يكشنبه را بسيار زود وقت طلوع آفتاببر سر قبر آمدند.
|
||||
\v 3 و با يكديگر ميگفتند: «كيست كه سنگ را براي ما از سر قبر بغلطاند؟»
|
||||
\v 4 چون نگريستند، ديدند كه سنگ غلطانيده شده است زيرا بسيار بزرگ بود.
|
||||
\v 5 و چون به قبر درآمدند، جواني را كه جامهاي سفيد دربرداشت بر جانب راست نشسته ديدند. پس متحيّر شدند.
|
||||
\v 6 او بديشان گفت: «ترسان مباشيد! عيسي ناصري مصلوب را ميطلبيد؟ او برخاسته است! در اينجا نيست. آن موضعي را كه او را نهاده بودند، ملاحظه كنيد.
|
||||
\v 7 ليكن رفته، شاگردان او و پطرس را اطّلاع دهيد كه پيش از شما به جليل ميرود. او را در آنجا خواهيد ديد، چنانكه به شما فرموده بود.»
|
||||
\v 8 پس بزودي بيرون شده از قبر گريختند زيرا لرزه و حيرت ايشان را فرو گرفته بود و به كسي هيچ نگفتند زيرا ميترسيدند.
|
||||
\v 9 و صبحگاهان، روز اوّلِ هفته چون برخاسته بود، نخستين به مريم مجدليّه كه از او هفت ديو بيرون كرده بود ظاهر شد.
|
||||
\v 10 و او رفته اصحاب او را كه گريه و ماتم ميكردند خبر داد.
|
||||
\v 11 و ايشان چون شنيدند كه زنده گشته و بدو ظاهر شده بود، باور نكردند.
|
||||
\v 12 و بعد از آن به صورت ديگر به دو نفر از ايشان در هنگامي كه به دهات ميرفتند، هويدا گرديد.
|
||||
\v 13 ايشان رفته، ديگران را خبر دادند، ليكنايشان را نيز تصديق ننمودند.
|
||||
\v 14 و بعد از آن بدان يازده هنگامي كه به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ايشان را بهسبب بيايماني و سخت دلي ايشان توبيخ نمود زيرا به آناني كه او را برخاسته ديده بودند، تصديق ننمودند.
|
||||
\v 15 پس بديشان گفت: «در تمام عالم برويد و جميع خلايق را به انجيل موعظه كنيد.
|
||||
\v 16 هر كه ايمان آورده، تعميد يابد نجات يابد و امّا هر كه ايمان نياورد بر او حكم خواهد شد.
|
||||
\v 17 و اين آيات همراه ايمانداران خواهد بود كه به نام من ديوها را بيرون كنند و به زبانهاي تازه حرف زنند
|
||||
\v 18 و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلي بخورند، ضرري بديشان نرساند و هرگاه دستها بر مريضان گذارند، شفا خواهند يافت.»
|
||||
\v 19 و خداوند بعد از آنكه به ايشان سخن گفته بود، بهسوي آسمان مرتفع شده، به دست راست خدا بنشست.
|
||||
\v 20 و ايشان بيرون رفته، در هر جا موعظه ميكردند و خداوند با ايشان كار ميكرد و به آياتي كه همراه ايشان ميبود، كلام را ثابت ميگردانيد.
|
|
@ -0,0 +1,1254 @@
|
|||
\id LUK Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h لوقا
|
||||
\toc1 انجیل لوقا
|
||||
\toc2 لوقا
|
||||
\toc3 luk
|
||||
\mt1 لوقا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 از آنجهت كه بسياري دست خود را دراز كردند بهسوي تأليف حكايت آن اموري كه نزد ما به اتمام رسيد،
|
||||
\v 2 چنانچه آناني كه از ابتدا نظارگان و خادمان كلام بودند به ما رسانيدند،
|
||||
\v 3 من نيز مصلحت چنان ديدم كه همه را من البداية به تدقيق در پي رفته، به ترتيب به تو بنويسم اي تيوفلس عزيز،
|
||||
\v 4 تا صحّت آن كلامي را كه در آن تعليم يافتهاي دريابي.
|
||||
\v 5 در ايّام هيروديس، پادشاه يهوديّه، كاهني زكرّيا نام از فرقه ابيّا بود كه زن او از دختران هارون بود و اليصابات نام داشت.
|
||||
\v 6 و هر دو در حضور خدا صالح و به جميع احكام و فرايض خداوند، بيعيب سالك بودند.
|
||||
\v 7 و ايشان را فرزندي نبود زيرا كه اليصابات نازاد بود و هر دو ديرينه سال بودند.
|
||||
\v 8 و واقع شد كه چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا كهانت ميكرد،
|
||||
\v 9 حسب عادت كهانت، نوبت او شد كه به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.
|
||||
\v 10 و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بيرون عبادت ميكردند.
|
||||
\v 11 ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ايستاده، بر وي ظاهر گشت.
|
||||
\v 12 چون زكرّيا او را ديد، در حيرت افتاده، ترس بر او مستولي شد.
|
||||
\v 13 فرشته بدو گفت: «اي زكريّا ترسان مباش،زيرا كه دعاي تو مستجاب گرديده است و زوجهات اليصابات براي تو پسري خواهد زاييد و او را يحيي خواهي ناميد.
|
||||
\v 14 و تو را خوشي و شادي رخ خواهد نمود و بسياري از ولادت او مسرور خواهند شد.
|
||||
\v 15 زيرا كه در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسكري نخواهد نوشيد و از شكم مادر خود، پر از روحالقدس خواهد بود.
|
||||
\v 16 و بسياري از بنياسرائيل را بهسوي خداوند خداي ايشان خواهد برگردانيد.
|
||||
\v 17 و او به روح و قوّت الياس پيش روي وي خواهد خراميد، تا دلهاي پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حكمت عادلان بگرداند تا قومي مستعّد براي خدا مهيّا سازد.»
|
||||
\v 18 زكريّا به فرشته گفت: «اين را چگونه بدانم و حال آنكه من پير هستم و زوجهام ديرينه سال است؟»
|
||||
\v 19 فرشته در جواب وي گفت: «من جبرائيل هستم كه در حضور خدا ميايستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گويم و از اين امور تو را مژده دهم.
|
||||
\v 20 و الحال تا اين امور واقع نگردد، گنگ شده ياراي حرف زدن نخواهي داشت، زيرا سخنهاي مرا كه در وقت خود به وقوع خواهد پيوست، باور نكردي.»
|
||||
\v 21 و جماعت منتظر زكريّا ميبودند و از طول توقّف او در قدس متعجّب شدند.
|
||||
\v 22 امّا چون بيرون آمده نتوانست با ايشان حرف زند، پس فهميدند كه در قدس رؤيايي ديده است. پس بهسوي ايشان اشاره ميكرد وساكت ماند.
|
||||
\v 23 و چون ايّام خدمت او به اتمام رسيد، به خانه خود رفت.
|
||||
\v 24 و بعد از آن روزها، زن او اليصابات حامله شده، مدّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت:
|
||||
\v 25 «به اينطور خداوند به من عمل نمود در روزهايي كه مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.»
|
||||
\v 26 و در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدي از جليل كه ناصره نام داشت، فرستاده شد.
|
||||
\v 27 نزد باكرهاي نامزد مردي مسمّي' به يوسف از خاندان داود و نام آن باكره مريم بود.
|
||||
\v 28 پس فرشته نزد او داخل شده، گفت: «سلام بر تو اي نعمت رسيده، خداوند با توست و تو در ميان زنان مبارك هستي.»
|
||||
\v 29 چون او را ديد، از سخن او مضطرب شده، متفكّر شد كه اين چه نوع تحيّت است.
|
||||
\v 30 فرشته بدو گفت: «اي مريم ترسان مباش زيرا كه نزد خدا نعمت يافتهاي.
|
||||
\v 31 و اينك حامله شده، پسري خواهي زاييد و او را عيسي خواهي ناميد.
|
||||
\v 32 او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلي'، مسمّي' شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.
|
||||
\v 33 و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهي خواهد كرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود.»
|
||||
\v 34 مريم به فرشته گفت: «اين چگونه ميشود و حال آنكه مردي را نشناختهام؟»
|
||||
\v 35 فرشته در جواب وي گفت: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلي بر تو سايه خواهد افكند، ازآنجهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.
|
||||
\v 36 و اينك اليصابات از خويشان تو نيز در پيري به پسري حامله شده و اين ماه ششم است، مر او را كه نازاد ميخواندند.
|
||||
\v 37 زيرا نزد خدا هيچ امري محال نيست.»
|
||||
\v 38 مريم گفت: «اينك كنيز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.» پس فرشته از نزد او رفت.
|
||||
\v 39 در آن روزها، مريم برخاست و به بلدي از كوهستان يهوديّه بشتاب رفت.
|
||||
\v 40 و به خانه زكريّا درآمده، به اليصابات سلام كرد.
|
||||
\v 41 و چون اليصابات سلام مريم را شنيد، بچه در رَحم او به حركت آمد و اليصابات به روحالقدس پر شده،
|
||||
\v 42 به آواز بلند صدا زده گفت: «تو در ميان زنان مبارك هستي و مبارك است ثمره رحم تو.
|
||||
\v 43 و از كجا اين به من رسيد كه مادرِ خداوندِ من، به نزد من آيد؟
|
||||
\v 44 زيرا اينك چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد، بچه از خوشي در رَحِم من به حركت آمد.
|
||||
\v 45 و خوشابحال او كه ايمان آوَرْد، زيرا كه آنچه از جانب خداوند به وي گفته شد، به انجام خواهد رسيد.»
|
||||
\v 46 پس مريم گفت: «جان من خداوند را تمجيد ميكند،
|
||||
\v 47 و روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد،
|
||||
\v 48 زيرا بر حقارتِ كنيزِ خود نظر افكند. زيرا هان از كنون تمامي طبقات مرا خوشحال خواهند خواند،
|
||||
\v 49 زيرا آن قادر، به من كارهاي عظيم كرده و نام او قدّوس است،
|
||||
\v 50 و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آناني كه از اوميترسند.
|
||||
\v 51 به بازوي خود، قدرت را ظاهر فرمود و متكبّران را به خيال دل ايشان پراكنده ساخت.
|
||||
\v 52 جبّاران را از تختها به زير افكند و فروتنان را سرافراز گردانيد.
|
||||
\v 53 گرسنگان را به چيزهاي نيكو سير فرمود و دولتمندان را تهيدست ردّ نمود.
|
||||
\v 54 بنده خود اسرائيل را ياري كرد، به يادگاري رحمانيّت خويش،
|
||||
\v 55 چنانكه به اجداد ما گفته بود، به ابراهيم و به ذريّت او تا ابدالا´باد.»
|
||||
\v 56 و مريم قريب به سه ماه نزد وي ماند، پس به خانه خود مراجعت كرد.
|
||||
\v 57 امّا چون اليصابات را وقت وضع حمل رسيد، پسري بزاد.
|
||||
\v 58 و همسايگان و خويشان او چون شنيدند كه خداوند رحمت عظيمي بر وي كرده، با او شادي كردند.
|
||||
\v 59 و واقع شد در روز هشتم چون براي ختنه طفل آمدند، كه نام پدرش زكريّا را بر او مينهادند.
|
||||
\v 60 امّا مادرش ملتفت شده، گفت: «ني بلكه به يحيي ناميده ميشود.»
|
||||
\v 61 به وي گفتند: «از قبيله تو هيچكس اين اسم را ندارد.»
|
||||
\v 62 پس به پدرش اشاره كردند كه «او را چه نام خواهي نهاد؟»
|
||||
\v 63 او تختهاي خواسته بنوشت كه «نام او يحيي است» و همه متعجب شدند.
|
||||
\v 64 در ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متكلّم شد.
|
||||
\v 65 پس بر تمامي همسايگان ايشان، خوف مستولي گشت و جميع اين وقايع در همه كوهستان يهوديّه شهرت يافت.
|
||||
\v 66 و هر كه شنيد، در خاطر خود تفكّر نموده، گفت: «اين چه نوع طفل خواهد بود؟» و دست خداوند با ويميبود.
|
||||
\v 67 و پدرش زكريّا از روحالقدس پر شده، نبوّت نموده، گفت:
|
||||
\v 68 «خداوند خداي اسرائيل متبارك باد، زيرا از قوم خود تفقّد نموده، براي ايشان فدايي قرار داد
|
||||
\v 69 و شاخ نجاتي براي ما برافراشت، در خانه بنده خود داود.
|
||||
\v 70 چنانچه به زبان مقدّسين گفت كه از بدوِ عالم انبياي او ميبودند،
|
||||
\v 71 رهايي از دشمنان ما و از دست آناني كه از ما نفرت دارند،
|
||||
\v 72 تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقدّس خود را تذكّر فرمايد،
|
||||
\v 73 سوگندي كه براي پدر ما ابراهيم ياد كرد،
|
||||
\v 74 كه ما را فيض عطا فرمايد، تا از دست دشمنان خود رهايي يافته، او را بيخوف عبادت كنيم،
|
||||
\v 75 در حضور او به قدّوسيّت و عدالت، در تمامي روزهاي عمر خود.
|
||||
\v 76 و تو اي طفل، نبيحضرت اعلي' خوانده خواهي شد، زيرا پيش روي خداوند خواهي خراميد، تا طرق او را مهيّا سازي،
|
||||
\v 77 تا قوم او را معرفت نجات دهي، در آمرزش گناهان ايشان.
|
||||
\v 78 به احشاي رحمت خداي ما كه به آن سپيده از عالم اعلي از ما تفقد نمود،
|
||||
\v 79 تا ساكنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پايهاي ما را به طريق سلامتي هدايت نمايد.»
|
||||
\v 80 پس طفل نمّو كرده، در روح قوّي ميگشت و تا روز ظهور خود براي اسرائيل، در بيابان بسر ميبرد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در آن ايّام حكمي از اوغُسْطُس قيصر صادر گشت كه تمام ربع مسكون رااسمنويسي كنند.
|
||||
\v 2 و اين اسمنويسي اوّل شد، هنگامي كه كيرينيوس والي سوريّه بود.
|
||||
\v 3 پس همه مردم هر يك به شهر خود براي اسمنويسي ميرفتند.
|
||||
\v 4 و يوسف نيز از جليل از بلده ناصره به يهوديّه به شهر داود كه بيتلحم نام داشت، رفت. زيرا كه او از خاندان و آل داود بود.
|
||||
\v 5 تا نام او با مريم كه نامزد او بود و نزديك به زاييدن بود، ثبت گردد.
|
||||
\v 6 و وقتي كه ايشان در آنجا بودند، هنگام وضع حمل او رسيده،
|
||||
\v 7 پسر نخستين خود را زاييد. و او را در قنداقه پيچيده، در آخور خوابانيد. زيرا كه براي ايشان در منزل جاي نبود.
|
||||
\v 8 و در آن نواحي، شبانان در صحرا بسر ميبردند و در شب پاسباني گلههاي خويش ميكردند.
|
||||
\v 9 ناگاه فرشته خداوند بر ايشان ظاهر شد و كبريايي خداوند بر گرد ايشان تابيد و بغايت ترسان گشتند.
|
||||
\v 10 فرشته ايشان را گفت: «مترسيد، زيرا اينك بشارتِ خوشيِ عظيم به شما ميدهم كه براي جميع قوم خواهد بود.
|
||||
\v 11 كه امروز براي شما در شهر داود، نجات دهندهاي كه مسيح خداوند باشد متولّد شد.
|
||||
\v 12 و علامت براي شما اين است كه طفلي در قنداقه پيچيده و در آخور خوابيده خواهيد يافت.»
|
||||
\v 13 در همان حال فوجي از لشكر آسماني با فرشته حاضر شده، خدا را تسبيح كنان ميگفتند:
|
||||
\v 14 «خدا را در اعلي'عليّيّن جلال و بر زمين سلامتي و در ميان مردم رضامندي باد.»
|
||||
\v 15 و چون فرشتگان از نزد ايشان به آسمان رفتند، شبانان با يكديگر گفتند: «الا´ن به بيتلحم برويم و اين چيزي را كه واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببينيم.»
|
||||
\v 16 پس به شتاب رفته، مريم و يوسف و آن طفل را در آخور خوابيده يافتند.
|
||||
\v 17 چون اين را ديدند، آن سخني را كه درباره طفل بديشان گفته شده بود، شهرت دادند.
|
||||
\v 18 و هر كه ميشنيد از آنچه شبانان بديشان گفتند، تعجّب مينمود.
|
||||
\v 19 امّا مريم در دل خود متفكّر شده، اين همه سخنان را نگاه ميداشت.
|
||||
\v 20 و شبانان خدا را تمجيد و حمدكنان برگشتند، بهسبب همه آن اموري كه ديده و شنيده بودند چنانكه به ايشان گفته شده بود.
|
||||
\v 21 و چون روز هشتم، وقت ختنه طفل رسيد، او را عيسي نام نهادند، چنانكه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم، او را ناميده بود.
|
||||
\v 22 و چون ايّام تطهير ايشان برحسب شريعت موسي رسيد، او را به اورشليم بردند تا به خداوند بگذرانند.
|
||||
\v 23 چنانكه در شريعت خداوند مكتوب است كه هر ذكوري كه رَحِم را گشايد، مقدّس خداوند خوانده شود.
|
||||
\v 24 و تا قرباني گذرانند، چنانكه در شريعت خداوند مقرّر است، يعني جفت فاختهاي يا دو جوجه كبوتر.
|
||||
\v 25 و اينك شخصي شمعون نام در اورشليم بود كه مرد صالح و متقّي و منتظر تسلّي اسرائيل بود و روحالقدس بر وي بود.
|
||||
\v 26 و از روحالقدس بدو وحي رسيده بود كه تا مسيح خداوند را نبيني موت را نخواهي ديد.
|
||||
\v 27 پس به راهنمايي روح، به هيكل درآمد و چون والدينش آن طفل يعني عيسي را آوردند تارسوم شريعت را بجهت او بعمل آورند،
|
||||
\v 28 او را در آغوش خود كشيده و خدا را متبارك خوانده، گفت:
|
||||
\v 29 «الحال اي خداوند بنده خود را رخصت ميدهي، به سلامتي برحسب كلام خود.
|
||||
\v 30 زيرا كه چشمان من نجات تو را ديده است،
|
||||
\v 31 كه آن را پيش روي جميع امّتها مهيّا ساختي.
|
||||
\v 32 نوري كه كشف حجاب براي امّتها كند و قوم تو اسرائيل را جلال بُوَد.»
|
||||
\v 33 و يوسف و مادرش از آنچه درباره او گفته شد، تعجّب نمودند.
|
||||
\v 34 پس شمعون ايشان را بركت داده، به مادرش مريم گفت: «اينك اين طفل قرار داده شد، براي افتادن و برخاستن بسياري از آل اسرائيل و براي آيتي كه به خلاف آن خواهند گفت.
|
||||
\v 35 و در قلب تو نيز شمشيري فرو خواهد رفت تا افكار قلوب بسياري مكشوف شود.»
|
||||
\v 36 و زني نبيه بود، حنّا نام، دختر فَنُوئيل از سبط اَشيِر بسيار سالخورده، كه از زمان بكارت هفت سال با شوهر بسر برده بود.
|
||||
\v 37 و قريب به هشتاد و چهـار سـال بـود كه او بيـوه گشته از هيكل جدا نميشد، بلكه شبانه روز به روزه و مناجات در عبادت مشغول ميبود.
|
||||
\v 38 او در همان ساعت در آمـده، خـدا را شكـر نمـود و دربـاره او به همه منتظرين نجات در اورشليـم، تكلّـم نمـود.
|
||||
\v 39 و چون تمامي رسوم شريعت خداوند را به پايان برده بودند، به شهر خود ناصره جليل مراجعت كردند.
|
||||
\v 40 و طفل نمّو كرده، به روح قوّي ميگشت و از حكمت پر شده، فيض خدا بر وي ميبود.
|
||||
\v 41 و والدين او هر ساله بجهت عيد فِصَح، به اورشليم ميرفتند.
|
||||
\v 42 و چون دوازده ساله شد، موافق رسـم عيـد، بـه اورشليـم آمدنـد.
|
||||
\v 43 و چون روزهـا را تمام كرده، مراجعت مينمودند، آن طفل يعني عيسـي، در اورشليـم توقّف نمـود و يوسـف و مـادرش نميدانستنـد.
|
||||
\v 44 بلكـه چـون گمان ميبردند كه او در قافله است، سفر يكروزه كردند و او را در ميان خويشـان و آشنايـان خود ميجستند.
|
||||
\v 45 و چون او را نيافتند، در طلب او به اورشليـم برگشتنـد.
|
||||
\v 46 و بعـد از سـه روز، او را در هيكـل يافتنـد كه در ميـان معلّمـان نشسته، سخنان ايشان را ميشنود و از ايشان سؤال هميكرد.
|
||||
\v 47 و هر كه سخن او را ميشنيد، از فهم و جوابهـاي او متحيّـر ميگشـت.
|
||||
\v 48 چون ايشان او را ديدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وي گفت: «اي فرزند چرا با ما چنين كردي؟ اينك پدرت و من غمنـاك گشتـه تـو را جستجـو ميكرديـم.»
|
||||
\v 49 او به ايشـان گفت: «از بهـر چه مـرا طلـب ميكرديـد، مگر ندانستهايد كه بايد من در امور پدر خود باشم؟»
|
||||
\v 50 ولي آن سخني را كه بديشان گفت، نفهميدند.
|
||||
\v 51 پس با ايشان روانه شده، به ناصره آمد و مطيع ايشان ميبود و مادر او تمامي اين امور را در خاطر خود نگاه ميداشت.
|
||||
\v 52 و عيسي در حكمت و قامت و رضامندي نزد خدا و مردم ترقّي ميكرد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در سال پانزدهم از سلطنت طيباريوسقيصر، در وقتي كه پنطيوس پيلاطُس، والي يهوديّه بود و هيروديس، تيترارك جليل و برادرش فيلپُس تيتراركِ ايطوريّه و ديار تَراخوُنيتس و ليسانيوس تيتراركِ آبليّه
|
||||
\v 2 و حنّا و قيافا رؤساي كهنه بودند، كلام خدا به يحيي ابن زكريّا در بيابان نازل شده،
|
||||
\v 3 به تمامي حوالي اُرْدُن آمده، به تعميد توبه بجهت آمرزش گناهان موعظه ميكرد.
|
||||
\v 4 چنانچه مكتوب است در صحيفه كلمات اِشعَياي نبي كه ميگويد: «صداي ندا كنندهاي در بيابان، كه راه خداوند را مهيّا سازيد و طُرُق او را راست نماييد.
|
||||
\v 5 هر وادي انباشته و هر كوه و تلّي پست و هر كجي راست و هر راهِ ناهموار صاف خواهد شد؛
|
||||
\v 6 و تمامي بشر نجات خدا را خواهند ديد.»
|
||||
\v 7 آنگاه به آن جماعتي كه براي تعميد وي بيرون ميآمدند، گفت: «اي افعيزادگان، كه شما را نشان داد كه از غضب آينده بگريزيد؟
|
||||
\v 8 پس ثمراتِ مناسب توبه بياوريد و در خاطر خود اين سخن را راه مدهيد كه ابراهيم پدر ماست، زيرا به شما ميگويم خدا قادر است كه از اين سنگها، فرزندان براي ابراهيم برانگيزاند.
|
||||
\v 9 و الا´ن نيز تيشه بر ريشه درختان نهاده شده است؛ پس هر درختي كه ميوه نيكو نياورد، بريده و در آتش افكنده ميشود.»
|
||||
\v 10 پس مردم از وي سؤال نموده گفتند: «چهكنيم؟»
|
||||
\v 11 او در جواب ايشان گفت: «هر كه دو جامه دارد، به آنكه ندارد بدهد. و هركه خوراك دارد نيز چنين كند.»
|
||||
\v 12 و باجگيران نيز براي تعميد آمده، بدو گفتند: «اي استاد چه كنيم؟»
|
||||
\v 13 بديشان گفت: «زيادتر از آنچه مقرّر است، مگيريد.»
|
||||
\v 14 سپاهيان نيز از او پرسيده، گفتند: «ما چه كنيم؟» به ايشان گفت: «بر كسي ظلم مكنيد و بر هيچكس افترا مزنيد و به مواجب خود اكتفا كنيد.»
|
||||
\v 15 و هنگامي كه قوم مترصّد ميبودند و همه در خاطر خود دربـاره يحيـي تفكّـر مينمودنـد كه اين مسيـح است يا نـه،
|
||||
\v 16 يحيـي به همه متوجّه شده گفت: «من شما را به آب تعميد ميدهم، ليكن شخصي تواناتر از من ميآيد كه لياقت آن ندارم كه بند نعلين او را بـاز كنـم. او شمـا را به روحالقدس و آتش تعميد خواهد داد.
|
||||
\v 17 او غربـال خود را به دسـت خـود دارد و خرمـن خويش را پاك كرده، گنـدم را در انبـار خـود ذخيـره خواهـد نمـود و كاه را در آتشـي كـه خاموشي نميپذيرد خواهد سوزانيد.»
|
||||
\v 18 و به نصايـح بسيـار ديگـر، قــوم را بشــارت مـيداد.
|
||||
\v 19 امّا هيروديس تيترارك چون بهسبب هيروديا، زن برادر او فيلِپس و ساير بديهايي كه هيروديس كرده بود از وي توبيخ يافت،
|
||||
\v 20 اين را نيز بر همه افزود كه يحيي را در زندان حبس نمود.
|
||||
\v 21 امّا چون تمامي قوم تعميد يافته بودند و عيسي هم تعميد گرفته دعا ميكرد، آسمان شكافته شد
|
||||
\v 22 و روحالقدس به هيأت جسماني، مانند كبوتري بر او نازل شد و آوازي از آسمان در رسيد كه «تو پسر حبيب من هستي كه به تو خشنودم.»
|
||||
\v 23 و خود عيسي وقتي كه شروع كرد، قريب به سي ساله بود. و حسب گمان خلق، پسر يوسف ابن هاليِ
|
||||
\v 24 ابن متّات، بن لاوي، بن ملكِي، بن يَنَّا، بن يوسف،
|
||||
\v 25 ابن مَتَّاتيا، بن آموس، بن ناحوم، بن حَسلي، بن نَجَّي،
|
||||
\v 26 ابن مأت، بن متاتِيا، بن شَمعِي، بن يوسف، بن يهودا،
|
||||
\v 27 ابن يوحنا، بن ريسا، بن زَروبابل، بن سَألْتِيئيل، بن نِيري،
|
||||
\v 28 ابن مَلْكي، بن اَدّي، بن قوسام، بن اَيْلمودام، بن عِير،
|
||||
\v 29 ابن يوسي، بن ايلعاذَر، بن يوريم، بن مَتَّات، بن لاوي،
|
||||
\v 30 ابن شَمعون، بن يهودا، بن يوسف، بن يونان، بن ايلياقيم،
|
||||
\v 31 ابن مَلِيا، بن مَينان، بن مَتَّاتا بن ناتان، بن داود،
|
||||
\v 32 ابن يسي، بن عوبيد، بن بوعز، بن شَلْمون، بن نَحْشون،
|
||||
\v 33 ابن عمِّيناداب، بن اَرام، بن حَصرون، بن فارص، بن يهودا،
|
||||
\v 34 ابن يعقوب، بن اسحاق، بن ابراهيم، بن تارَح، بن ناحور،
|
||||
\v 35 ابن سَروج، بن رَعو، بن فالَج، بن عابَر، بن صالَح،
|
||||
\v 36 ابن قِينان، بن اَرْفَكْشاد، بن سام، بن نوح، بن لامَك،
|
||||
\v 37 ابن مَتوشالِح، بن خَنوخ، بن يارَد، بن مَهْلَلئيل،بن قِينان،
|
||||
\v 38 ابن اَنوش، بن شِيث، بنآدم، بن الله.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اما عيسي پُر از روحالقدس بوده، از اُردُنمراجعت كرد و روح او را به بيابان برد.
|
||||
\v 2 و مدّت چهل روز ابليس او را تجربه مينمود و در آن ايّام چيزي نخورد. چون تمام شد، آخر گرسنه گرديد.
|
||||
\v 3 و ابليس بدو گفت: «اگر پسر خدا هستي، اين سنگ را بگو تا نان گردد.»
|
||||
\v 4 عيسي در جواب وي گفت: «مكتوب است كه انسان به نان فقط زيست نميكند، بلكه به هر كلمه خدا.»
|
||||
\v 5 پس ابليس او را به كوهي بلند برده، تمامي ممالك جهان را در لحظهاي بدو نشان داد.
|
||||
\v 6 و ابليس بدو گفت: «جميع اين قدرت و حشمت آنها را به تو ميدهم، زيرا كه به من سپرده شده است و به هر كه ميخواهم ميبخشم.
|
||||
\v 7 پس اگر تو پيش من سجده كني، همه از آن تو خواهد شد.»
|
||||
\v 8 عيسي در جواب او گفت: «اي شيطان، مكتوب است، خداوند خداي خود را پرستش كن و غير او را عبادت منما.»
|
||||
\v 9 پس او را به اورشليم برده، بر كنگره هيكل قرار داد و بدو گفت: «اگر پسر خدا هستي، خود را از اينجا به زير انداز.
|
||||
\v 10 زيرا مكتوب است كه فرشتگان خود را درباره تو حكم فرمايد تا تو را محافظت كنند.
|
||||
\v 11 و تو را به دستهاي خود بردارند، مبادا پايت به سنگي خورد.»
|
||||
\v 12 عيسي در جواب وي گفت كه «گفته شده است، خداوند خداي خود را تجربه مكن.»
|
||||
\v 13 و چون ابليس جميع تجربه را به اتمام رسانيد، تا مدّتي از او جدا شد.
|
||||
\v 14 و عيسي به قوّت روح، به جليل برگشت و خبر او در تمامي آن نواحي شهرت يافت.
|
||||
\v 15 و او در كنايس ايشان تعليم ميداد و همه او را تعظيم ميكردند.
|
||||
\v 16 و به ناصره جايي كه پرورش يافته بود، رسيد و بحسب دستور خود در روز سَبَّت به كنيسه درآمده، براي تلاوت برخاست.
|
||||
\v 17 آنگاه صحيفه اِشْعَيا نبي را بدو دادند و چون كتاب را گشود، موضعي را يافت كه مكتوب است
|
||||
\v 18 «روح خداوند بر من است، زيرا كه مرا مسح كرد تا فقيران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شكستهدلان را شفا بخشم و اسيران را به رستگاري و كوران را به بينايي موعظه كنم و تا كوبيدگان را آزاد سازم،
|
||||
\v 19 و از سال پسنديده خداوند موعظه كنم.»
|
||||
\v 20 پس كتاب را به هم پيچيده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همه اهل كنيسه بر وي دوخته ميبود.
|
||||
\v 21 آنگاه بديشان شروع به گفتن كرد كه «امروز اين نوشته در گوشهاي شما تمام شد.»
|
||||
\v 22 و همه بر وي شهادت دادند و از سخنان فيضآميزي كه از دهانش صادر ميشد، تعجّب نموده، گفتند: «مگر اين پسر يوسف نيست؟»
|
||||
\v 23 بديشان گفت: «هرآينه اين مثل را به من خواهيد گفت، اي طبيب خود را شفا بده. آنچه شنيدهايم كه در كَفَرناحوم از تو صادر شد، اينجا نيز در وطن خويش بنما.»
|
||||
\v 24 و گفت: «هرآينه به شما ميگويم كه هيچ نبي در وطن خويش مقبول نباشد.
|
||||
\v 25 و به تحقيق شما را ميگويم كه بسا بيوه زنان در اسرائيل بودند، در ايام الياس، وقتي كه آسمان مدّت سه سال و شش ماه بسته ماند، چنانكه قحطي عظيم در تمامي زمين پديد آمد،
|
||||
\v 26 و الياس نزد هيچ كدام از ايشان فرستاده نشد، مگر نزد بيوه زني در صَرْفَه صيدون.
|
||||
\v 27 و بسا ابرصان در اسرائيل بودند، در ايّام اِليشَع نبي و احدي از ايشان طاهر نگشت، جز نَعمان سرياني.»
|
||||
\v 28 پس تمام اهل كنيسه چون اين سخنان را شنيدند، پُر از خشم گشتند
|
||||
\v 29 و برخاسته او را از شهر بيرون كردند و بر قلّه كوهي كه قريه ايشان بر آن بنا شده بود بردند تا او را به زير افكنند.
|
||||
\v 30 ولي از ميان ايشان گذشته، برفت.
|
||||
\v 31 و به كَفَرناحوم شهري از جليل فرود شده، در روزهاي سَبَّت، ايشان را تعليم ميداد.
|
||||
\v 32 و از تعليم او در حيرت افتادند، زيرا كه كلام او با قدرت ميبود.
|
||||
\v 33 و در كنيسه مردي بود، كه روح ديو خبيث داشت و به آواز بلند فريادكنان ميگفت:
|
||||
\v 34 «آه اي عيسي ناصري، ما را با تو چه كار است، آيا آمدهاي تا ما را هلاك سازي؟ تو راميشناسم كيستي، اي قدّوس خدا.»
|
||||
\v 35 پس عيسي او را نهيب داده، فرمود: «خاموش باش و از وي بيرون آي.» در ساعت ديو او را در ميان انداخته، از او بيرون شد و هيچ آسيبي بدو نرسانيد.
|
||||
\v 36 پس حيرت بر همه ايشان مستولي گشت و يكديگر را مخاطب ساخته، گفتند: «اين چه سخن است كه اين شخص با قدرت و قوّت، ارواح پليد را امر ميكند و بيرون ميآيند!»
|
||||
\v 37 و شهرت او در هر موضعي از آن حوالي پهن شد.
|
||||
\v 38 و از كنيسه برخاسته، به خانه شمعون درآمد. و مادر زن شمعون را تب شديدي عارض شده بود. براي او از وي التماس كردند.
|
||||
\v 39 پس بر سر وي آمده، تب را نهيب داده، تب از او زايل شد. در ساعت برخاسته، به خدمتگزاري ايشان مشغول شد.
|
||||
\v 40 و چون آفتاب غروب ميكرد، همه آناني كه اشخاص مبتلا به انواع مرضها داشتند، ايشان را نزد وي آوردند و به هر يكي از ايشان دست گذارده، شفا داد.
|
||||
\v 41 و ديوها نيز از بسياري بيرون ميرفتند و صيحه زنان ميگفتند كه «تو مسيح پسر خدا هستي.» ولي ايشان را قدغن كرده، نگذاشت كه حرف زنند، زيرا كه دانستند او مسيح است.
|
||||
\v 42 و چون روز شد، روانه شده به مكاني ويرانرفت و گروهي كثير در جستجوي او آمده، نزدش رسيدند و او را باز ميداشتند كه از نزد ايشان نرود.
|
||||
\v 43 به ايشان گفت: «مرا لازم است كه به شهرهاي ديگر نيز به ملكوت خدا بشارت دهم، زيرا كه براي همين كار فرستاده شدهام.»
|
||||
\v 44 پس در كنايس جليل موعظه مينمود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و هنگامـي كـه گروهـي بــر وي ازدحـاممينمودند تا كلام خدا را بشنوند، او به كنار درياچه جنيسارت ايستاده بود.
|
||||
\v 2 و دو زورق را در كنار درياچه ايستاده ديد كه صيادان از آنها بيرون آمده، دامهاي خود را شست و شو مينمودند.
|
||||
\v 3 پس به يكي از آن دو زورق كه مال شمعون بود سوار شده، از او درخواست نمود كه از خشكي اندكي دور ببرد. پس در زورق نشسته، مردم را تعليم ميداد.
|
||||
\v 4 و چون از سخن گفتن فارغ شد، به شمعون گفت: «به ميانه درياچه بران و دامهاي خود را براي شكار بيندازيد.»
|
||||
\v 5 شمعون در جواب وي گفت: «اي استاد، تمام شب را رنج برده چيزي نگرفتيم، ليكن به حكم تو، دام را خواهيم انداخت.»
|
||||
\v 6 و چون چنين كردند، مقداري كثير از ماهي صيد كردند، چنانكه نزديك بود دام ايشان گسسته شود.
|
||||
\v 7 و به رفقاي خود كه در زورق ديگر بودند اشاره كردند كه آمده ايشان را امداد كنند. پس آمده هر دو زورق را پر كردند بقسمي كه نزديك بود غرق شوند.
|
||||
\v 8 شمعون پطرس چون اين را بديد، بر پايهاي عيسي افتاده، گفت: «اي خداوند از من دور شوزيرا مردي گناهكارم.»
|
||||
\v 9 چونكه بهسبب صيد ماهي كه كرده بودند، دهشت بر او و همه رفقاي وي مستولي شده بود.
|
||||
\v 10 و هم چنين نيز بر يعقوب و يوحنّا پسران زِبِدي كه شريك شمعون بودند. عيسي به شمعون گفت: «مترس. پس از اين مردم را صيد خواهي كرد.»
|
||||
\v 11 پس چون زورقها را به كنار آوردند، همه را ترك كرده، از عقب او روانه شدند.
|
||||
\v 12 و چون او در شهري از شهرها بود، ناگاه مردي پر از برص آمده، چون عيسي را بديد، به روي در افتاد و از او درخواست كرده، گفت: «خداوندا، اگر خواهي ميتواني مرا طاهر سازي.»
|
||||
\v 13 پس او دست آورده، وي را لمس نمود و گفت: «ميخواهم. طاهر شو.» كه فوراً برص از او زايل شد.
|
||||
\v 14 و او را قدغن كرد كه «هيچكس را خبر مده، بلكه رفته خود را به كاهن بنما و هديهاي بجهت طهارت خود، بطوري كه موسي فرموده است، بگذران تا بجهت ايشان شهادتي شود.»
|
||||
\v 15 ليكن خبر او بيشتر شهرت يافت و گروهي بسيار جمع شدند تا كلام او را بشنوند و از مرضهاي خود شفا يابند،
|
||||
\v 16 و او به ويرانهها عزلت جسته، به عبادت مشغول شد.
|
||||
\v 17 روزي از روزها واقع شد كه او تعليم ميداد و فريسيان و فقها كه از همه بُلْدان جليل و يهوديّهو اورشليم آمده، نشسته بودند و قوّت خداوند براي شفاي ايشان صادر ميشد،
|
||||
\v 18 كه ناگاه چند نفر شخصي مفلوج را بر بستري آوردند و ميخواستند او را داخل كنند تا پيش روي وي بگذارند.
|
||||
\v 19 و چون بهسبب انبوهي مردم راهي نيافتند كه او را به خانه درآورند، بر پشتبام رفته، او را با تختش از ميان سفالها در وسط پيش عيسي گذاردند.
|
||||
\v 20 چون او ايمان ايشان را ديد، به وي گفت: «اي مرد، گناهان تو آمرزيده شد.»
|
||||
\v 21 آنگاه كاتبان و فريسيان در خاطر خود تفكّر نموده، گفتن گرفتند: «اين كيست كه كفر ميگويد؟ جز خدا و بس كيست كه بتواند گناهان را بيامرزد؟»
|
||||
\v 22 عيسي افكار ايشان را درك نموده، در جواب ايشان گفت: «چرا در خاطر خود تفكّر ميكنيد؟
|
||||
\v 23 كدام سهلتر است، گفتن اينكه گناهان تو آمرزيده شد، يا گفتن اينكه برخيز و بخرام؟
|
||||
\v 24 ليكن تا بدانيد كه پسر انسان را استطاعتِ آمرزيدنِ گناهان بر روي زمين هست»، مفلوج را گفت: «تو را ميگويم برخيز و بستر خود را برداشته، به خانه خود برو.»
|
||||
\v 25 در ساعت برخاسته، پيش ايشان آنچه بر آن خوابيده بود برداشت و به خانه خود خدا را حمدكنان روانه شد.
|
||||
\v 26 و حيرت همه را فرو گرفت و خدا را تمجيد مينمودند و خوف بر ايشان مستولي شده، گفتند: «امروز چيزهاي عجيب ديديم.»
|
||||
\v 27 از آن پس بيرون رفته، باجگيري را كه لاوي نام داشت، بر باجگاه نشسته ديد. او را گفت: «از عقب من بيا.»
|
||||
\v 28 در حال همه چيز را ترك كرده، برخاست و در عقب وي روانه شد.
|
||||
\v 29 و لاوي ضيافتي بزرگ در خانه خود براي او كرد و جمعي بسيار از باجگيران و ديگران با ايشان نشستند.
|
||||
\v 30 امّا كاتبان ايشان و فريسيان همهمه نموده، به شاگردان او گفتند: «براي چه با باجگيران و گناهكاران اَكل و شُرب ميكنيد؟»
|
||||
\v 31 عيسي در جواب ايشان گفت: «تندرستان احتياج به طبيب ندارند بلكه مريضان.
|
||||
\v 32 و نيامدهام تا عادلان بلكه تا عاصيان را به توبه بخوانم.»
|
||||
\v 33 پس به وي گفتند: «از چه سبب شاگردان يحيي روزه بسيار ميدارند و نماز ميخوانند و همچنين شاگردان فريسيان نيز، ليكن شاگردان تو اكل و شرب ميكنند.»
|
||||
\v 34 بديشان گفت: «آيا ميتوانيد پسران خانه عروسي را مادامي كه داماد با ايشان است روزهدار سازيد؟
|
||||
\v 35 بلكه ايّامي ميآيد كه داماد از ايشان گرفته شود، آنگاه در آن روزها روزه خواهند داشت.»
|
||||
\v 36 و مَثَلي براي ايشان آورد كه «هيچكس پارچهاي از جامه نو را بر جامه كهنه وصله نميكند والاّ آن نو را پاره كند و وصلهاي كه از نو گرفته شد نيز در خور آن كهنه نَبُوَد.
|
||||
\v 37 و هيچكس شراب نو را در مشكهاي كهنه نميريزد والاّ شرابِ نو، مشكها را پاره ميكند و خودش ريخته و مشكها تباه ميگردد.
|
||||
\v 38 بلكه شراب نو را در مشكهاي نو بايد ريخت تا هر دو محفوظ بماند.
|
||||
\v 39 و كسي نيست كه چون شراب كهنه را نوشيدهفيالفور نو را طلب كند، زيرا ميگويد كهنه بهتر است.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و واقع شد در سَبَّتِ دوّمِ اوّلين كه او از ميان كشتزارها ميگذشت و شاگردانش خوشهها ميچيدند و به كف ماليده ميخوردند.
|
||||
\v 2 و بعضي از فريسيان بديشان گفتند: «چرا كاري ميكنيد كه كردن آن در سَبَّت جايز نيست.»
|
||||
\v 3 عيسي در جواب ايشان گفت: «آيا نخواندهايد آنچه داود و رفقايش كردند در وقتي كه گرسنه بودند،
|
||||
\v 4 كه چگونه به خانه خدا درآمده، نان تَقْدِمه را گرفته بخورد و به رفقاي خود نيز داد كه خوردن آن جز به كَهَنه روا نيست؟»
|
||||
\v 5 پس بديشان گفت: «پسر انسان مالك روز سَبَّت نيز هست.»
|
||||
\v 6 و در سَبَّت ديگر به كنيسه درآمده تعليم ميداد و در آنجا مردي بود كه دست راستش خشك بود.
|
||||
\v 7 و كاتبان و فريسيان چشم بر او ميداشتند كه شايد در سَبَّت شفا دهد تا شكايتي بر او يابند.
|
||||
\v 8 او خيالات ايشان را درك نموده، بدان مرد دست خشك گفت: «برخيز و در ميان بايست.» در حال برخاسته بايستاد.
|
||||
\v 9 عيسي بديشان گفت: «از شما چيزي ميپرسم كه در روز سَبَّت كدام رواست، نيكويي كردن يا بدي؟ رهانيدن جان يا هلاك كردن؟»
|
||||
\v 10 پس چشم خودرا بر جميع ايشان گردانيده، بدو گفت: «دست خود را دراز كن.» او چنان كرد و فوراً دستش مثل دست ديگر صحيح گشت.
|
||||
\v 11 امّا ايشان از حماقت پر گشته به يكديگر ميگفتند كه «با عيسي چه كنيم؟»
|
||||
\v 12 و در آن روزها برفراز كوه برآمد تا عبادت كند وآن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.
|
||||
\v 13 و چون روز شد، شاگردان خود را پيش طلبيده دوازده نفر از ايشان را انتخاب كرده، ايشان را نيز رسول خواند.
|
||||
\v 14 يعني شمعون كه او را پطرس نيز نام نهاد و برادرش اندرياس، يعقوب و يوحنا، فيلپّس و برتولما،
|
||||
\v 15 متّي و توما، يعقوب ابن حَلْفي و شمعون معروف به غيورْ.
|
||||
\v 16 يهودا برادر يعقوب و يهوداي اسخريوطي كه تسليم كننده وي بود.
|
||||
\v 17 و با ايشان به زير آمده، بر جاي هموار بايستاد و جمعي از شاگردان وي و گروهي بسيار از قوم، از تمام يهوديّه و اورشليم و كناره درياي صور و صيدون آمدند تا كلام او را بشنوند و از امراض خود شفا يابند.
|
||||
\v 18 و كساني كه از ارواح پليد معذّب بودند، شفا يافتند
|
||||
\v 19 و تمام آن گروه ميخواستند او را لمس كنند زيرا قوّتي از ويصادر شده، همه را صحّت ميبخشيد.
|
||||
\v 20 پس نظر خود را به شاگردان خويش افكنده، گفت: « خوشابحال شما اي مساكين زيرا ملكوت خدا از آن شما است.
|
||||
\v 21 خوشابحال شما كه اكنون گرسنهايد، زيرا كه سير خواهيد شد. خوشابحال شما كه الحال گريانيد، زيرا خواهيد خنديد.
|
||||
\v 22 خوشابحال شما وقتي كه مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گيرند و شما را از خود جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شرير بيرون كنند.
|
||||
\v 23 در آن روز شاد باشيد و وجد نماييد زيرا اينك اجر شما در آسمان عظيم ميباشد، زيرا كه به همينطور پدران ايشان با انبيا سلوك نمودند.
|
||||
\v 24 «ليكن واي بر شما اي دولتمندان زيرا كه تسلّي خود را يافتهايد.
|
||||
\v 25 واي بر شما اي سيرشدگان، زيرا گرسنه خواهيد شد. واي بر شما كه الا´ن خندانيد زيرا كه ماتم و گريه خواهيد كرد.
|
||||
\v 26 واي بر شما وقتي كه جميع مردم شما را تحسين كنند، زيرا همچنين پدران ايشان با انبياي كَذَبه كردند.
|
||||
\v 27 «ليكن اي شنوندگان شما را ميگويم دشمنان خود را دوست داريد و با كساني كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد.
|
||||
\v 28 و هر كه شما را لعن كند، براي او بركت بطلبيد و براي هركه با شما كينه دارد، دعاي خير كنيد.
|
||||
\v 29 و هركه بر رخسار تو زَنَد، ديگري را نيز بهسوي او بگردان و كسي كه رداي تو را بگيرد، قبا را نيز از او مضايقه مكن.
|
||||
\v 30 هركه از تو سؤال كند بدو بده و هر كه مال تو را گيرد از وي باز مخواه.
|
||||
\v 31 و چنانكه ميخواهيد مردم با شما عمل كنند، شما نيز به همانطور با ايشان سلوك نماييد.
|
||||
\v 32 «زيرا اگر محبّان خود را محبّت نماييد، شما را چه فضيلت است؟ زيرا گناهكاران هم محبّان خود را محبّت مينمايند.
|
||||
\v 33 و اگر احسان كنيد با هر كه به شما احسان كند، چه فضيلت داريد؟ چونكه گناهكاران نيز چنين ميكنند.
|
||||
\v 34 و اگر قرض دهيد به آناني كه اميد بازگرفتن از ايشان داريد، شما را چه فضيلت است؟ زيرا گناهكاران نيز به گناهكاران قرض ميدهند تا از ايشان عوض گيرند.
|
||||
\v 35 بلكه دشمنان خود را محبّت نماييد و احسان كنيد و بدون اميدِ عوض، قرض دهيد زيرا كه اجر شما عظيم خواهد بود و پسران حضرتاعلي' خواهيد بود چونكه او با ناسپاسان و بدكاران مهربان است.
|
||||
\v 36 پس رحيم باشيد چنانكه پدر شما نيز رحيم است.
|
||||
\v 37 «داوري مكنيد تا بر شما داوري نشود و حكم مكنيد تا بر شما حكم نشود و عفو كنيد تا آمرزيده شويد.
|
||||
\v 38 بدهيد تا به شما داده شود. زيرا پيمانه نيكوي افشرده و جنبانيده و لبريز شده را در دامن شما خواهند گذارد. زيرا كه به همان پيمانهاي كه ميپيماييد براي شما پيموده خواهد شد.»
|
||||
\v 39 پس براي ايشان مَثَلي زد كه «آيا ميتواندكور، كور را راهنمايي كند؟ آيا هر دو در حفرهاي نميافتند؟
|
||||
\v 40 شاگرد از معلّم خويش بهتر نيست ليكن هر كه كامل شده باشد، مثل استاد خود بُوَد.
|
||||
\v 41 و چرا خسي را كه در چشم برادر تو است ميبيني و چوبي را كه در چشم خود داري نمييابي؟
|
||||
\v 42 و چگونه بتواني برادر خود را گويي اي برادر اجازت ده تا خس را از چشم تو برآورم و چوبي را كه در چشم خود داري نميبيني؟ اي رياكار اوّل چوب را از چشم خود بيرون كن، آنگاه نيكو خواهي ديد تا خس را از چشم برادر خود برآوري.
|
||||
\v 43 «زيرا هيچ درخت نيكو ميوه بد بار نميآورد و نه درخت بد، ميوه نيكو آورد.
|
||||
\v 44 زيرا كه هر درخت از ميوهاش شناخته ميشود. از خار انجير را نمييابند و از بوته، انگور را نميچينند.
|
||||
\v 45 آدم نيكو از خزينه خوب دل خود، چيز نيكو برميآورد و شخص شرير از خزينه بد دل خويش، چيز بد بيرون ميآورد. زيرا كه از زيادتي دل زبان سخن ميگويد.
|
||||
\v 46 «و چون است كه مرا خداوندا خداوندا ميگوييد و آنچه ميگويم بعمل نميآوريد.
|
||||
\v 47 هر كه نزد من آيد و سخنان مرا شنود و آنها را بجا آورد، شما را نشان ميدهم كه به چه كسمشابهت دارد.
|
||||
\v 48 مثل شخصي است كه خانهاي ميساخت و زمين را كنده، گود نمود و بنيادش را بر سنگ نهاد. پس چون سيلاب آمده، سيل بر آن خانه زور آورد، نتوانست آن را جنبش دهد زيرا كه بر سنگ بنا شده بود.
|
||||
\v 49 ليكن هر كه شنيد و عمل نياورد، مانند شخصي است كه خانهاي بر روي زمين بيبنياد بنا كرد كه چون سيل بر آن صدمه زد، فوراً افتاد و خرابي آن خانه عظيم بود.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون همه سخنان خود را به سمع خلق بهاتمام رسانيد، وارد كفرناحوم شد.
|
||||
\v 2 و يوزباشي را غلامي كه عزيز او بود، مريض و مشرف بر موت بود.
|
||||
\v 3 چون خبر عيسي را شنيد، مشايخ يهود را نزد وي فرستاده از او خواهش كرد كه آمده، غلام او را شفا بخشد.
|
||||
\v 4 ايشان نزد عيسي آمده، به الحاح نزد او التماس كرده، گفتند: «مستحقّ است كه اين احسان را برايش بجا آوري.
|
||||
\v 5 زيرا قوم ما را دوست ميدارد و خود براي ما كنيسه را ساخت.»
|
||||
\v 6 پس عيسي با ايشان روانه شد و چون نزديك به خانه رسيد، يوزباشي چند نفر از دوستان خود را نزد او فرستاده، بدو گفت: «خداوندا، زحمت مكش زيرا لايق آن نيستم كه زير سقف من درآيي.
|
||||
\v 7 و از اين سبب خود را لايق آن ندانستم كه نزد تو آيم، بلكه سخني بگو تا بنده من صحيح شود.
|
||||
\v 8 زيرا كه من نيز شخصي هستم زير حكم و لشكريان زير دست خود دارم. چون به يكي گويم برو، ميرود و به ديگري بيا، ميآيد و به غلام خود اين را بكن، ميكند.»
|
||||
\v 9 چون عيسي اين را شنيد، تعجّب نموده بهسوي آن جماعتي كه ازعقب او ميآمدند روي گردانيده، گفت: «به شما ميگويم چنين ايماني، در اسرائيل هم نيافتهام.»
|
||||
\v 10 پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بيمار را صحيح يافتند.
|
||||
\v 11 و دو روز بعد به شهري مسمّي' به نائين ميرفت و بسياري از شاگردان او و گروهي عظيم، همراهش ميرفتند.
|
||||
\v 12 چون نزديك به دروازه شهر رسيد، ناگاه ميّتي را كه پسر يگانه بيوه زني بود ميبردند و انبوهي كثير از اهل شهر، با وي ميآمدند.
|
||||
\v 13 چون خداوند او را ديد، دلش بر او بسوخت و به وي گفت: «گريان مباش.»
|
||||
\v 14 و نزديك آمده، تابوت را لمس نمود و حاملان آن بايستادند. پس گفت: «اي جوان، تو را ميگويم برخيز.»
|
||||
\v 15 در ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز كرد و او را به مادرش سپرد.
|
||||
\v 16 پس خوف همه را فراگرفت و خدا را تمجيدكنان ميگفتند كه «نبياي بزرگ در ميان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است.»
|
||||
\v 17 پس اين خبر درباره او در تمام يهوديّه و جميع آن مرز و بوم منتشر شد.
|
||||
\v 18 و شاگردان يحيي او را از جميع اين وقايع مطّلع ساختند.
|
||||
\v 19 پس يحيي دو نفر از شاگردان خود را طلبيده، نزد عيسي فرستاده، عرض نمود كه «آيا تو آن آينده هستي يا منتظر ديگري باشيم؟»
|
||||
\v 20 آن دو نفر نزد وي آمده، گفتند: «يحيي تعميد دهنده ما را نزد تو فرستاده، ميگويد آيا تو آن آينده هستي يا منتظر ديگريباشيم.»
|
||||
\v 21 در همان ساعت، بسياري را از مرضها و بلايا و ارواح پليد شفا داد و كوران بسياري را بينايي بخشيد.
|
||||
\v 22 عيسي در جواب ايشان گفت: «برويد و يحيي را از آنچه ديده و شنيدهايد خبر دهيد كه كوران، بينا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و كرّان، شنوا و مردگان، زنده ميگردند و به فقرا بشارت داده ميشود.
|
||||
\v 23 و خوشابحال كسي كه در من لغزش نخورد.»
|
||||
\v 24 و چون فرستادگان يحيي رفته بودند، درباره يحيي بدان جماعت آغاز سخن نهاد كه «براي ديدن چه چيز به صحرا بيرون رفته بوديد، آيا نييي را كه از باد در جنبش است؟
|
||||
\v 25 بلكه بجهت ديدن چه بيرون رفتيد، آيا كسي را كه به لباس نرم ملبّس باشد؟ اينك آناني كه لباس فاخر ميپوشند و عيّاشي ميكنند، در قصرهاي سلاطين هستند.
|
||||
\v 26 پس براي ديدن چه رفته بوديد، آيا نبياي را؟ بلي به شما ميگويم كسي را كه از نبي هم بزرگتر است.
|
||||
\v 27 زيرا اين است آنكه درباره وي مكتوب است، اينك من رسول خود را پيش روي تو ميفرستم تا راه تو را پيش تو مهيّا سازد.
|
||||
\v 28 زيرا كه شما را ميگويم از اولاد زنان نبياي بزرگتر از يحيي تعميد دهنده نيست، ليكن آنكه در ملكوت خدا كوچكتر است از وي بزرگتر است.»
|
||||
\v 29 و تمام قوم و باجگيران چون شنيدند، خدا را تمجيد كردند زيرا كه تعميد از يحيي يافته بودند.
|
||||
\v 30 ليكن فريسيان و فقها اراده خدا را از خود ردّ نمودند زيرا كه از وي تعميد نيافته بودند.
|
||||
\v 31 آنگاه خداوند گفت: «مردمان اين طبقه را به چه تشبيه كنم و مانند چه ميباشند؟
|
||||
\v 32 اطفالي راميمانند كه در بازارها نشسته، يكديگر را صدا زده ميگويند، براي شما نواختيم رقص نكرديد و نوحهگري كرديم گريه ننموديد.
|
||||
\v 33 زيرا كه يحيي تعميد دهنده آمد كه نه نان ميخورد و نه شراب ميآشاميد، ميگوييد ديو دارد.
|
||||
\v 34 پسر انسان آمد كه ميخورد و ميآشامد، ميگوييد اينك مردي است پُرخور و بادهپرست و دوست باجگيران و گناهكاران.
|
||||
\v 35 امّا حكمت از جميع فرزندان خود مَصَدَّق ميشود.»
|
||||
\v 36 و يكي از فريسيان از او وعده خواست كه با او غذا خورَد. پس به خانه فريسي درآمده بنشست.
|
||||
\v 37 كه ناگاه زني كه در آن شهر گناهكار بود، چون شنيد كه در خانه فريسي به غذا نشسته است، شيشهاي از عطر آورده،
|
||||
\v 38 در پشت سر او نزد پايهايش گريان بايستاد و شروع كرد به شستن پايهاي او به اشك خود و خشكانيدن آنها به موي سر خود و پايهاي وي را بوسيده آنها را به عطر تدهين كرد.
|
||||
\v 39 چون فريسياي كه از او وعده خواسته بود اين را بديد، با خود ميگفت كه «اين شخص اگر نبي بودي هرآينه دانستي كه اين كدام و چگونه زن است كه او را لمس ميكند، زيرا گناهكاري است.»
|
||||
\v 40 عيسي جواب داده به وي گفت: «اي شمعون چيزي دارم كه به تو گويم.» گفت: «اي استاد بگو.»
|
||||
\v 41 گفت: «طلبكاري را دو بدهكار بود كه از يكي پانصد و از ديگري پنجاه دينار طلب داشتي.
|
||||
\v 42 چون چيزي نداشتند كه ادا كنند، هردو را بخشيد. بگو كدام يك از آن دو او را زيادتر محبّت خواهد نمود.»
|
||||
\v 43 شمعون در جواب گفت: «گمان ميكنم آنكه او را زيادتر بخشيد.» به وي گفت: «نيكو گفتي.»
|
||||
\v 44 پس بهسوي آن زن اشاره نموده به شمعون گفت: «اين زن را نميبيني؟ به خانه تو آمدم آب بجهت پايهاي من نياوردي، ولي اين زن پايهاي مرا به اشكها شست و به مويهاي سر خود آنها را خشك كرد.
|
||||
\v 45 مرا نبوسيدي، ليكن اين زن از وقتي كه داخل شدم از بوسيدن پايهاي من باز نايستاد.
|
||||
\v 46 سر مرا به روغن مسح نكردي، ليكن او پايهاي مرا به عطر تدهين كرد.
|
||||
\v 47 از اين جهت به تو ميگويم، گناهان او كه بسيار است آمرزيده شد، زيرا كه محبّت بسيار نموده است. ليكن آنكه آمرزشِ كمتر يافت، محبّتِ كمتر مينمايد.»
|
||||
\v 48 پس به آن زن گفت: «گناهان تو آمرزيده شد.»
|
||||
\v 49 و اهل مجلس در خاطر خود تفكّر آغاز كردند كه اين كيست كه گناهان را هم ميآمرزد.
|
||||
\v 50 پس به آن زن گفت: «ايمانت تو را نجات داده است. به سلامتي روانه شو.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن واقع شد كه او در هر شهري و دهي گشته، موعظه مينمود و به ملكوت خدا بشارت ميداد و آن دوازده با وي ميبودند.
|
||||
\v 2 و زنان چند كه از ارواح پليد و مرضها شفا يافته بودند، يعني مريم معروف به مَجْدَليّه كه از او هفت ديو بيرون رفته بودند،
|
||||
\v 3 و يونا زوجه خوزا، ناظر هيروديس و سوسَن و بسياري از زنان ديگر كه از اموال خود او را خدمت ميكردند.
|
||||
\v 4 و چون گروهي بسيار فراهم ميشدند و از هر شهر نزد او ميآمدند، مَثَلي آورده، گفت
|
||||
\v 5 كه «برزگري بجهت تخم كاشتن بيرون رفت. و وقتي كه تخم ميكاشت، بعضي بر كناره راه ريخته شد و پايمال شده، مرغان هوا آن را خوردند.
|
||||
\v 6 و پارهاي بر سنگلاخ افتاده، چون روييد از آنجهت كه رطوبتي نداشت خشك گرديد.
|
||||
\v 7 و قدري در ميان خارها افكنده شد كه خارها با آن نمّو كرده آن را خفه نمود.
|
||||
\v 8 و بعضي در زمين نيكو پاشيده شده، روييد و صد چندان ثمر آورد.» چون اين بگفت ندا در داد: «هر كه گوش شنوا دارد بشنود.»
|
||||
\v 9 پس شاگردانش از او سؤال نموده، گفتند كه «معني اين مَثَل چيست؟»
|
||||
\v 10 گفت: «شما را دانستن اسرار ملكوت خدا عطا شده است و ليكن ديگران را به واسطه مثلها، تا نگريسته نبينند و شنيده درك نكنند.
|
||||
\v 11 امّا مَثَل اين است كه تخم كلام خداست.
|
||||
\v 12 و آناني كه در كنار راه هستند كساني ميباشند كه چون ميشنوند، فوراً ابليس آمده، كلام را از دلهاي ايشان ميربايد، مبادا ايمان آورده نجات يابند.
|
||||
\v 13 و آناني كه بر سنگلاخ هستند، كساني ميباشند كه چون كلام را ميشنوند، آن را به شادي ميپذيرند و اينها ريشه ندارند؛ پس تا مدّتي ايمان ميدارند و در وقتِ آزمايش، مرتّد ميشوند.
|
||||
\v 14 امّا آنچه در خارها افتاد اشخاصي ميباشند كه چون شنوند ميروندو انديشههاي روزگار و دولت و لذّات آن ايشان را خفه ميكند و هيچ ميوه به كمال نميرسانند.
|
||||
\v 15 امّا آنچه در زمين نيكو واقع گشت كساني ميباشند كه كلام را به دل راست و نيكو شنيده، آن را نگاه ميدارند و با صبر، ثمر ميآورند.
|
||||
\v 16 «و هيچكس چراغ را افروخته، آن را زير ظرفي يا تختي پنهان نميكند بلكه بر چراغدان ميگذارد تا هر كه داخل شود روشني را ببيند.
|
||||
\v 17 زيرا چيزي نهان نيست كه ظاهر نگردد و نه مستور كه معلوم و هويدا نشود.
|
||||
\v 18 پس احتياط نماييد كه به چه طور ميشنويد، زيرا هر كه دارد بدو داده خواهد شد و از آنكه ندارد آنچه گمان هم ميبرد كه دارد، از او گرفته خواهد شد.»
|
||||
\v 19 و مادر وبرادران او نزد وي آمده بهسبب ازدحام خلق نتوانستند او را ملاقات كنند.
|
||||
\v 20 پس او را خبر داده گفتند: «مادر و برادرانت بيرون ايستاده، ميخواهند تو را ببينند.»
|
||||
\v 21 در جواب ايشان گفت: «مادر و برادران من اينانند كه كلام خدا را شنيده، آن را بجا ميآورند.»
|
||||
\v 22 روزي از روزها او با شاگردان خود به كشتي سوار شده، به ايشان گفت: «بهسوي آن كنار درياچه عبور بكنيم.» پس كشتي را حركت دادند.
|
||||
\v 23 و چون ميرفتند، خواب او را در ربود كه ناگاهطوفان باد بر درياچه فرود آمد، بحدّي كه كشتي از آب پر ميشد و ايشان در خطر افتادند.
|
||||
\v 24 پس نزد او آمده، او را بيدار كرده، گفتند: «استادا، استادا، هلاك ميشويم.» پس برخاسته، باد و تلاطم آب را نهيب داد تا ساكن گشت و آرامي پديد آمد.
|
||||
\v 25 پس به ايشان گفت: «ايمان شما كجا است؟» ايشان ترسان و متعجّب شده، با يكديگر ميگفتند كه «اين چطور آدمي است كه بادها و آب را هم امر ميفرمايد و اطاعت او ميكنند؟»
|
||||
\v 26 و به زمين جَدَريان كه مقابل جَليل است، رسيدند.
|
||||
\v 27 چون به خشكي فرود آمد، ناگاه شخصي از آن شهر كه از مدّت مديدي ديوها داشتي و رخت نپوشيدي و در خانه نماندي بلكه در قبرها منزل داشتي، دچار وي گرديد.
|
||||
\v 28 چون عيسي را ديد، نعره زد و پيش او افتاده، به آواز بلند گفت: «اي عيسي پسر خداي تعالي، مرا با تو چه كار است؟ از تو التماس دارم كه مرا عذاب ندهي.»
|
||||
\v 29 زيرا كه روح خبيث را امر فرموده بود كه از آن شخص بيرون آيد، چونكه بارها او را گرفته بود، چنانكه هر چند او را به زنجيرها و كندهها بسته نگاه ميداشتند، بندها را ميگسيخت و ديو او را به صحرا ميراند.
|
||||
\v 30 عيسي از او پرسيده، گفت: «نام تو چيست؟» گفت: «لَجئْون.» زيرا كه ديوهاي بسيار داخل او شده بودند.
|
||||
\v 31 و از او استدعا كردند كه ايشان را نفرمايد كه به هاويه روند.
|
||||
\v 32 و در آن نزديكي گله گراز بسياري بودند كهدر كوه ميچريدند. پس از او خواهش نمودند كه بديشان اجازت دهد تا در آنها داخل شوند. پس ايشان را اجازت داد.
|
||||
\v 33 ناگاه ديوها از آن آدم بيرون شده، داخل گرازان گشتند كه آن گله از بلندي به درياچه جسته، خفه شدند.
|
||||
\v 34 چون گرازبانان ماجرا را ديدند، فرار كردند و در شهر و اراضي آن شهرت دادند.
|
||||
\v 35 پس مردم بيرون آمده تا آن واقعه را ببينند؛ نزد عيسي رسيدند و چون آن آدمي را كه از او ديوها بيرون رفته بودند، ديدند كه نزد پايهاي عيسي رخت پوشيده و عاقل گشته نشسته است، ترسيدند.
|
||||
\v 36 و آناني كه اين را ديده بودند، ايشان را خبر دادند كه آن ديوانه چطور شفا يافته بود.
|
||||
\v 37 پس تمام خلق مرزوبوم جَدَرِيان از او خواهش نمودند كه از نزد ايشان روانه شود، زيرا خوفي شديد بر ايشان مستولي شده بود. پس او به كشتي سوار شده، مراجعت نمود.
|
||||
\v 38 امّا آن شخصي كه ديوها از وي بيرون رفته بودند، از او درخواست كرد كه با وي باشد. ليكن عيسي او را روانه فرموده، گفت:
|
||||
\v 39 «به خانه خود برگرد و آنچه خدا با تو كرده است حكايت كن.» پس رفته، در تمام شهر از آنچه عيسي بدو نموده بود، موعظه كرد.
|
||||
\v 40 و چون عيسي مراجعت كرد، خلق او را پذيرفتند زيرا جميع مردم چشم به راه او ميداشتند.
|
||||
\v 41 كه ناگاه مردي، يايِرُس نام كه رئيس كنيسه بود، به پايهاي عيسي افتاده، به او التماس نمود كه به خانه او بيايد.
|
||||
\v 42 زيرا كه او را دختر يگانهاي قريب به دوازده ساله بود كهمشرف بر موت بود. و چون ميرفت، خلق بر او ازدحام مينمودند.
|
||||
\v 43 ناگاه زني كه مدّت دوازده سال به استحاضه مبتلا بود و تمام مايملك خود را صرف اطبّا نموده و هيچكس نميتوانست او را شفا دهد،
|
||||
\v 44 از پشت سر وي آمده، دامن رداي او را لمس نمود كه در ساعت جريان خونش ايستاد.
|
||||
\v 45 پس عيسي گفت: «كيست كه مرا لمس نمود؟» چون همه انكار كردند، پطرس و رفقايش گفتند: «اي استاد، مردم هجوم آورده، بر تو ازدحام ميكنند و ميگويي كيست كه مرا لمس نمود؟»
|
||||
\v 46 عيسي گفت: «البتّه كسي مرا لمس نموده است، زيرا كه من درك كردم كه قوّتي از من بيرون شد.»
|
||||
\v 47 چون آن زن ديد كه نميتواند پنهان ماند، لرزان شده، آمد و نزد وي افتاده پيش همه مردم گفت كه به چه سبب او را لمس نمود و چگونه فوراًشفا يافت.
|
||||
\v 48 وي را گفت: «اي دختر، خاطرجمع دار؛ ايمانت تو را شفا داده است؛ به سلامتي برو.»
|
||||
\v 49 و اين سخن هنوز بر زبان او بود كه يكي از خانه رئيس كنيسه آمده، به وي گفت: «دخترت مرد. ديگر استاد را زحمت مده.»
|
||||
\v 50 چون عيسي اين را شنيد، توجّه نموده به وي گفت: «ترسان مباش، ايمان آور و بس كه شفا خواهد يافت.»
|
||||
\v 51 و چون داخل خانه شد، جز پطرس و يوحنّا و يعقوب و پدر و مادر دختر، هيچكس را نگذاشت كه به اندرون آيد.
|
||||
\v 52 و چون همه براي او گريه و زاري ميكردند، او گفت: «گريان مباشيد! نمرده بلكه خفته است.»
|
||||
\v 53 پس به او استهزا كردند چونكه ميدانستند كه مُرده است.
|
||||
\v 54 پس او همه را بيرون كرد و دست دختر را گرفته، صدا زد و گفت: «اي دختر برخيز.»
|
||||
\v 55 و روح او برگشت و فوراً برخاست. پس عيسي فرمود تا به ويخوراك دهند.
|
||||
\v 56 و پدر و مادر او حيران شدند. پس ايشان را فرمود كه هيچكس را از اين ماجرا خبر ندهند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پـس دوازده شاگـرد خـود را طلبيـده، به ايشان قوّت و قدرت بر جميع ديوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.
|
||||
\v 2 و ايشان را فرستاد تا به ملكوت خدا موعظه كنند و مريضان را صحّت بخشند.
|
||||
\v 3 و بديشان گفت: «هيچ چيز بجهت راه برمداريد، نه عصا و نه توشهدان و نه نان و نه پول و نه براي يك نفر دو جامه.
|
||||
\v 4 و به هرخانهاي كه داخل شويد، همان جا بمانيد تا از آن موضع روانه شويد.
|
||||
\v 5 و هر كه شما را نپذيرد، وقتي كه از آن شهر بيرون شويد، خاك پايهاي خود را نيز بيفشانيد تا بر ايشان شهادتي شود.»
|
||||
\v 6 پس بيرون شده، در دهات ميگشتند و بشارت ميدادند و در هرجا صحّت ميبخشيدند.
|
||||
\v 7 امّا هيروديسِ تيترارك، چون خبر تمام اين وقايع را شنيد، مضطرب شد زيرا بعضي ميگفتند كه يحيي از مردگان برخاسته است،
|
||||
\v 8 و بعضي كه الياس ظاهر شده و ديگران، كه يكي از انبياي پيشين برخاسته است.
|
||||
\v 9 امّا هيروديس گفت «سر يحيي را از تنش من جدا كردم. ولي اين كيست كه درباره او چنين خبر ميشنوم؟» و طالب ملاقات وي ميبود.
|
||||
\v 10 و چون رسولان مراجعت كردند، آنچه كرده بودند بدو بازگفتند. پس ايشان را برداشته به ويرانهاي نزديك شهري كه بيت صيدا نام داشت به خلوت رفت.
|
||||
\v 11 امّا گروهي بسيار اطّلاع يافته، در عقب وي شتافتند. پس ايشان را پذيرفته، ايشان را از ملكوت خدا اعلام مينمود و هر كه احتياج به معالجه ميداشت، صحّت ميبخشيد.
|
||||
\v 12 و چون روز رو به زوال نهاد، آن دوازده نزد وي آمده، گفتند: «مردم را مرخّص فرما تا به دهات و اراضي اين حوالي رفته، منزل و خوراك براي خويشتن پيدا نمايند، زيرا كه در اينجا در صحرا ميباشيم.»
|
||||
\v 13 او بديشان گفت: «شما ايشان را غذا دهيد.» گفتند: «ما را جز پنج نان و دو ماهي نيست مگر برويم و بجهت جميع اين گروه غذا بخريم!»
|
||||
\v 14 زيرا قريب به پنجهزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت كه ايشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند.
|
||||
\v 15 ايشان همچنين كرده، همه را نشانيدند.
|
||||
\v 16 پس آن پنج نان و دو ماهي را گرفته، بهسوي آسمان نگريست و آنها را بركت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پيش مردم گذارند.
|
||||
\v 17 پس همه خورده سير شدند و دوازده سبـد پـر از پارههـاي باقيمانده برداشتند.
|
||||
\v 18 و هنگامي كه او به تنهايي دعا ميكرد و شاگردانش همراه او بودند، از ايشان پرسيده،گفت: «مردم مرا كِه ميدانند؟»
|
||||
\v 19 در جواب گفتند: «يحيي تعميد دهنده و بعضي الياس و ديگران ميگويند كه يكي از انبياي پيشين برخاسته است.»
|
||||
\v 20 بديشان گفت: «شما مرا كِه ميدانيـد؟» پطـرس در جواب گفت: «مسيح خدا.»
|
||||
\v 21 پس ايشان را قدغن بليغ فرمود كه «هيچكس را از اين اطّلاع مدهيد.»
|
||||
\v 22 و گفت: «لازم است كه پسر انسان زحمت بسيار بيند و از مشايخ و رؤساي كهنه و كاتبان ردّ شده، كشته شود و روز سوم برخيزد.»
|
||||
\v 23 پس به همه گفت: «اگر كسي بخواهد مرا پيروي كند ميبايد نفس خود را انكار نموده، صليب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت كند.
|
||||
\v 24 زيرا هر كه بخواهد جان خود را خلاصي دهد آن را هلاك سازد و هر كس جان خود را بجهت من تلف كرد، آن را نجات خواهد داد.
|
||||
\v 25 زيرا انسان را چه فايده دارد كه تمام جهان را ببرد و نفس خود را بر باد دهد يا آن را زيان رساند.
|
||||
\v 26 زيرا هر كه از من و كلام من عار دارد، پسر انسان نيز وقتي كه در جلال خود و جلال پدر و ملائكه مقدّسه آيد، از او عار خواهد داشت.
|
||||
\v 27 ليكن هرآينه به شما ميگويم كه بعضي از حاضرين در اينجا هستند كه تا ملكوت خدا را نبينند ذائقةموت را نخواهند چشيد.»
|
||||
\v 28 و از اين كلام قريب به هشت روز گذشته بود كه پطرس و يوحنّا و يعقوب را برداشته، بر فراز كوهي برآمد تا دعا كند.
|
||||
\v 29 و چون دعا ميكرد، هيأتِ چهره او متبّدل گشت و لباس او سفيد و درخشان شد.
|
||||
\v 30 كه ناگاه دو مرد يعني موسي و الياس با وي ملاقات كردند.
|
||||
\v 31 و به هيأت جلالي ظاهر شده، درباره رحلت او كه ميبايست به زودي در اورشليم واقع شود، گفتگو ميكردند.
|
||||
\v 32 امّا پطرس و رفقايش را خواب در ربود. پس بيدار شده، جلال او و آن دو مرد را كه با وي بودند، ديدند.
|
||||
\v 33 و چون آن دو نفر از او جدا ميشدند، پطرس به عيسي گفت كه «اي استاد، بودن ما در اينجا خوب است. پس سه سايبان بسازيم يكي براي تو و يكي براي موسي و ديگري براي الياس.» زيرا كه نميدانست چه ميگفت.
|
||||
\v 34 و اين سخن هنوز بر زبانش ميبود كه ناگاه ابري پديدار شده، بر ايشان سايه افكند و چون داخل ابر ميشدند، ترسان گرديدند.
|
||||
\v 35 آنگاه صدايي از ابر برآمد كه «اين است پسر حبيبِ من، او را بشنويد.»
|
||||
\v 36 و چون اين آواز رسيد، عيسي را تنها يافتند و ايشان ساكت ماندند و از آنچه ديده بودند، هيچكس را در آن ايّام خبر ندادند.
|
||||
\v 37 و در روز بعد چون ايشان از كوه به زير آمدند، گروهي بسيار او را استقبال نمودند.
|
||||
\v 38 كه ناگاه مردي از آن ميان فريادكنان گفت: «اي استاد به تو التماس ميكنم كه بر پسر من لطف فرمايي زيرا يگانه من است.
|
||||
\v 39 كه ناگاه روحي او را ميگيرد و دفعةً صيحه ميزند و كف كرده مصروع ميشود و او را فشرده، به دشواري رها ميكند.
|
||||
\v 40 و از شاگردانت درخواست كردم كه او را بيرون كنند نتوانستند.»
|
||||
\v 41 عيسي در جواب گفت: «اي فرقه بيايمانِ كج رَوِش، تا كي با شما باشم و متحمّل شما گردم؟ پسر خود را اينجا بياور!»
|
||||
\v 42 و چون او ميآمد، ديو او را دريـده، مصروع نمـود. امّا عيسـي آن روح خبيث را نهيب داده، طفل را شفـا بخشيـد و به پدرش سپـرد.
|
||||
\v 43 و همـه از بزرگـي خـدا متحيّر شدنـد و وقتـي كه همـه از تمـام اعمال عيسـي متعجّـب شدند، به شاگـردان خود گفـت:
|
||||
\v 44 «اين سخنان را در گوشهاي خود فراگيريد زيرا كه پسر انسان به دستهاي مردم تسليم خواهد شد.»
|
||||
\v 45 ولي اين سخن را درك نكردند و از ايشان مخفي داشته شد كه آن را نفهمند و ترسيدند كه آن را از وي بپرسند.
|
||||
\v 46 و در ميان ايشان مباحثه شد كه «كدام يك از ما بزرگتر است؟»
|
||||
\v 47 عيسي خيال دل ايشان را ملتفت شده، طفلي بگرفت و او را نزد خود برپا داشت
|
||||
\v 48 و به ايشان گفت: «هر كه اين طفل را به نام من قبول كند، مرا قبول كرده باشد و هر كه مرا پذيرد، فرستنده مرا پذيرفته باشد. زيرا هر كه از جميع شما كوچكتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.»
|
||||
\v 49 يوحنّا جواب داده گفت: «اي استاد شخصي را ديديم كه به نام تو ديوها را اخراج ميكند و او را منع نموديم، از آن رو كه پيروي ما نميكند.»
|
||||
\v 50 عيسي بدو گفت: «او را ممانعت مكنيد زيرا هر كه ضدّ شما نيست با شماست.»
|
||||
\v 51 و چون روزهاي صعود او نزديك ميشد، روي خود را به عزم ثابت بهسوي اورشليم نهاد.
|
||||
\v 52 پس رسولان پيش از خود فرستاده، ايشان رفته به بلدي از بلاد سامريان وارد گشتند تا براي او تدارك بينند.
|
||||
\v 53 امّا او را جاي ندادند از آن رو كه عازم اورشليم ميبود.
|
||||
\v 54 و چون شاگردان او، يعقوب و يوحنّا اين را ديدند گفتند: «اي خداوندآيا ميخواهي بگوييم كه آتش از آسمان باريده، اينها را فرو گيرد چنانكه الياس نيز كرد؟»
|
||||
\v 55 آنگاه روي گردانيده بديشان گفت: «نميدانيد كه شما از كدام نوع روح هستيد.
|
||||
\v 56 زيرا كه پسر انسان نيامده است تا جان مردم را هلاك سازد بلكه تا نجات دهد.» پس به قريهاي ديگر رفتند.
|
||||
\v 57 و هنگامي كه ايشان ميرفتند، در اثناي راه شخصي بدو گفت: «خداوندا، هر جا روي تو را متابعت كنم.»
|
||||
\v 58 عيسي به وي گفت: «روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشيانهها، ليكن پسر انسان را جاي سر نهادن نيست.»
|
||||
\v 59 و به ديگري گفت: «از عقب من بيا.» گفت: «خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن كنم.»
|
||||
\v 60 عيسي وي را گفت: «بگذار مردگان مردگان خود را دفن كنند. امّا تو برو و به ملكوت خدا موعظه كن.»
|
||||
\v 61 و كسي ديگر گفت: «خداوندا تو را پيروي ميكنم ليكن اوّل رخصت ده تا اهل خانه خود را وداع نمايم.»
|
||||
\v 62 عيسي وي را گفت: «كسي كه دست را به شخم زدن دراز كرده، از پشت سر نظر كند، شايسته ملكوت خدا نميباشد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از اين امور، خداوند هفتاد نفر ديگر را نيز تعيين فرموده، ايشان را جفت جفت پيش روي خود به هر شهري و موضعي كه خود عزيمت آن داشت، فرستاد.
|
||||
\v 2 پس بديشان گفت: «حصاد بسيار است و عمله كم. پس از صاحب حصاد درخواست كنيد تا عملههابراي حصاد خود بيرون نمايد.
|
||||
\v 3 برويد، اينك من شما را چون برهها در ميان گرگان ميفرستم.
|
||||
\v 4 و كيسه و توشهدان و كفشها با خود برمداريد و هيچكس را در راه سلام منماييد،
|
||||
\v 5 و در هر خانهاي كه داخل شويد، اوّل گوييد سلام بر اين خانه باد.
|
||||
\v 6 پس هرگاه ابن الّسلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گيرد والاّ بهسوي شما راجع شود.
|
||||
\v 7 و در آن خانه توقّف نماييد و از آنچه دارند بخوريد و بياشاميد، زيرا كه مزدور مستحّق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مكنيد.
|
||||
\v 8 و در هر شهري كه رفتيد و شما را پذيرفتند، از آنچه پيش شما گذارند بخوريد.
|
||||
\v 9 و مريضان آنجا را شفا دهيد و بديشان گوييد ملكوت خدا به شما نزديك شده است.
|
||||
\v 10 ليكن در هر شهري كه رفتيد و شما را قبول نكردند، به كوچههاي آن شهر بيرون شده بگوييد،
|
||||
\v 11 حتّي خاكي كه از شهر شما بر ما نشسته است، بر شما ميافشانيم. ليكن اين را بدانيد كه ملكوت خدا به شما نزديك شده است.
|
||||
\v 12 و به شما ميگويم كه حالت سدوم در آن روز، از حالت آن شهر سهلتر خواهد بود.
|
||||
\v 13 «واي بر تو اي خورَزين؛ واي بر تو اي بيتصيدا، زيرا اگر معجزاتي كه در شما ظاهر شد در صور و صيدون ظاهر ميشد، هرآينه مدّتي در پلاس و خاكستر نشسته، توبه ميكردند.
|
||||
\v 14 ليكن حالت صور و صيدون در روز جزا، از حال شما آسانتر خواهد بود.
|
||||
\v 15 و تو اي كفرناحوم كه سر به آسمان افراشتهاي، تا به جهنّم سرنگون خواهي شد.
|
||||
\v 16 «آنكه شما را شنود، مرا شنيده و كسي كه شما را حقير شمارد، مرا حقير شمرده و هر كه مرا حقير شمارد، فرستنده مرا حقير شمرده باشد.»
|
||||
\v 17 پس آن هفتاد نفر با خرّمي برگشته، گفتند: «اي خداوند، ديوها هم به اسم تو اطاعت ما ميكنند.»
|
||||
\v 18 بديشان گفت: «من شيطان را ديدم كه چون برق از آسمان ميافتد.
|
||||
\v 19 اينك شما را قوّت ميبخشم كه ماران و عقربها و تمامي قوّت دشمن را پايمال كنيد و چيزي به شما ضرر هرگز نخواهد رسانيد.
|
||||
\v 20 ولي از اين شادي مكنيد كه ارواح اطاعت شما ميكنند بلكه بيشتر شاد باشيد كه نامهاي شما در آسمان مرقوم است.»
|
||||
\v 21 در همان ساعت، عيسي در روح وجد نموده گفت: «اي پدر مالك آسمان و زمين، تو را سپاس ميكنم كه اين امور را از دانايان و خردمندان مخفي داشتي و بر كودكان مكشوف ساختي. بلي اي پدر، چونكه همچنين منظور نظر تو افتاد.»
|
||||
\v 22 و بهسوي شاگردان خود توجّه نموده گفت: «همه چيز را پدر به من سپرده است. و هيچكس نميشناسد كه پسر كيست، جز پدر و نه كه پدر كيست، غير از پسر و هر كه پسر بخواهد براي او مكشوف سازد.»
|
||||
\v 23 و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده، گفت: «خوشابحال چشماني كه آنچه شما ميبينيد، ميبينند.
|
||||
\v 24 زيرا به شما ميگويم بسا انبيا و پادشاهان ميخواستند آنچه شما ميبينيد، بنگرند و نديدند و آنچه شما ميشنويد، بشنوند و نشنيدند.»
|
||||
\v 25 ناگاه يكي از فقها برخاسته، از روي امتحان به وي گفت: «اي استاد چه كنم تا وارث حيات جاوداني گردم؟»
|
||||
\v 26 به وي گفت: «در تورات چه نوشته شده است و چگونه ميخواني؟»
|
||||
\v 27 جواب داده، گفت: «اينكه خداوند خداي خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانايي و تمام فكر خود محبّت نما و همسايه خود را مثل نفس خود.»
|
||||
\v 28 گفت: «نيكو جواب گفتي. چنين بكن كه خواهي زيست.»
|
||||
\v 29 ليكن او چون خواست خود را عادل نمايد، به عيسي گفت: «و همسايه من كيست؟»
|
||||
\v 30 عيسي در جواب وي گفت: «مردي كه از اورشليم بهسوي اريحا ميرفت، به دستهاي دزدان افتاد و او را برهنه كرده، مجروح ساختند و او را نيم مرده واگذارده، برفتند.
|
||||
\v 31 اتّفاقاً كاهني از آن راه ميآمد، چون او را بديد از كناره ديگر رفت.
|
||||
\v 32 همچنين شخصي لاوي نيز از آنجا عبور كرده، نزديك آمد و بر او نگريسته از كناره ديگر برفت.
|
||||
\v 33 «ليكن شخصي سامري كه مسافر بود، نزد وي آمده، چون او را بديد، دلش بر وي بسوخت.
|
||||
\v 34 پس پيش آمده، بر زخمهاي او روغن و شراب ريخته، آنها را بست واو را بر مركب خود سوار كرده، به كاروانسرايي رسانيد و خدمت او كرد.
|
||||
\v 35 بامدادان چون روانه ميشد، دو دينار درآورده، به سرايدار داد و بدو گفت اين شخص را متوجّه باش و آنچه بيش از اين خرج كني، در حين مراجعت به تو دهم.
|
||||
\v 36 «پس به نظر تو كدام يك از اين سه نفر همسايه بود با آن شخص كه به دست دزدان افتاد؟»
|
||||
\v 37 گفت: «آنكه بر او رحمت كرد.» عيسي وي را گفت: «برو و تو نيز همچنان كن.»
|
||||
\v 38 و هنگامي كه ميرفتند، او وارد بلدي شد و زني كه مرتاه نام داشت، او را به خانه خود پذيرفت.
|
||||
\v 39 و او را خواهري مريم نام بود كه نزد پايهاي عيسي نشسته، كلام او را ميشنيد.
|
||||
\v 40 امّا مرتاه بجهت زيادتي خدمت مضطرب ميبود. پس نزديك آمده، گفت: «اي خداوند، آيا تو را باكي نيست كه خواهرم مرا واگذارد كه تنها خدمت كنم؟ او را بفرما تا مرا ياري كند.»
|
||||
\v 41 عيسي در جواب وي گفت: «اي مرتاه، اي مرتاه، تو در چيزهاي بسيار انديشه و اضطراب داري.
|
||||
\v 42 ليكن يك چيز لازم است و مريم آن نصيب خوب را اختيار كرده است كه از او گرفته نخواهد شد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 وهنگامي كه او در موضعي دعا ميكرد،چون فارغ شد، يكي از شاگردانش به وي گفت: «خداوندا، دعا كردن را به ما تعليم نما، چنانكه يحيي شاگردان خود را بياموخت.»
|
||||
\v 2 بديشان گفت: «هرگاه دعا كنيد، گوييد: اي پدر ما كه در آسماني، نام تو مقدّس باد. ملكوت تو بيايد. اراده تو چنانكه در آسمان است، در زمين نيز كرده شود.
|
||||
\v 3 نان كفاف ما را روز به روز به ما بده.
|
||||
\v 4 و گناهان ما را ببخش زيرا كه ما نيز هرقرضدار خود را ميبخشيم. و ما را در آزمايش مياور، بلكه ما را از شرير رهايي ده.»
|
||||
\v 5 و بديشان گفت: «كيست از شما كه دوستي داشته باشد و نصف شب نزد وي آمده، بگويد: اي دوست سه قُرص نان به من قَرْض ده،
|
||||
\v 6 چونكه يكي از دوستان من از سفر بر من وارد شده و چيزي ندارم كه پيش او گذارم.
|
||||
\v 7 پس او از اندرون در جواب گويد: مرا زحمت مده، زيرا كه الا´ن در بسته است و بچههاي من در رختخواب با من خفتهاند، نميتوانم برخاست تا به تو دهم.
|
||||
\v 8 به شما ميگويم هر چند به علّت دوستي برنخيزد تا بدو دهد، ليكن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هر آنچه حاجت دارد، بدو خواهد داد.
|
||||
\v 9 «و من به شما ميگويم سؤال كنيد كه به شما داده خواهد شد. بطلبيد كه خواهيد يافت. بكوبيد كه براي شما بازكرده خواهد شد.
|
||||
\v 10 زيرا هر كه سؤال كند، يابد و هر كه بطلبد، خواهد يافت و هركه كوبد، براي او باز كرده خواهد شد.
|
||||
\v 11 و كيست از شما كه پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگي بدو دهد؟ يا اگر ماهي خواهد، به عوض ماهي ماري بدو بخشد؟
|
||||
\v 12 يا اگر تخممرغي بخواهد، عقربي بدو عطا كند؟
|
||||
\v 13 پس اگر شما با آنكه شرير هستيد، ميدانيد چيزهاي نيكو را به اولاد خود بايد داد، چند مرتبه زيادتر پدر آسماني شما روحالقدس را خواهد داد به هر كه از او سؤال كند.»
|
||||
\v 14 و ديوي را كه گنگ بود بيرون ميكرد و چون ديو بيرون شد، گنگ گويا گرديد و مردمتعجّب نمودند.
|
||||
\v 15 ليكن بعضي از ايشان گفتند كه «ديوها را به ياري بعلزبول رئيس ديوها بيرون ميكند.»
|
||||
\v 16 و ديگران از روي امتحان آيتي آسماني از او طلب نمودند.
|
||||
\v 17 پس او خيالات ايشان را درك كرده، بديشان گفت: «هر مملكتي كه برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانهاي كه بر خانه منقسم شود، منهدم گردد.
|
||||
\v 18 پس شيطان نيز اگر به ضدّ خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پايدار بماند. زيرا ميگوييد كه من به اعانت بعلزبول ديوها را بيرون ميكنم.
|
||||
\v 19 پس اگر من ديوها را به وساطت بعلزبول بيرون ميكنم، پسران شما به وساطت كِه آنها را بيرون ميكنند؟ از اينجهت ايشان داوران بر شما خواهند بود.
|
||||
\v 20 ليكن هرگاه به انگشت خدا ديوها را بيرون ميكنم، هرآينه ملكوت خدا ناگهان بر شما آمده است.
|
||||
\v 21 «وقتي كه مرد زورآور سلاح پوشيده، خانه خود را نگاه دارد، اموال او محفوظ ميباشد.
|
||||
\v 22 امّا چون شخصي زورآورتر از او آيد، بر او غلبه يافته، همه اسلحه او را كه بدان اعتماد ميداشت، از او ميگيرد و اموال او را تقسيم ميكند.
|
||||
\v 23 كسي كه با من نيست، برخلاف من است و آنكه با من جمع نميكند، پراكنده ميسازد.
|
||||
\v 24 «چون روح پليد از انسان بيرون آيد، به مكانهاي بيآب بطلب آرامي گردش ميكند و چون نيافت، ميگويد به خانه خود كه از آن بيرون آمدم برميگردم.
|
||||
\v 25 پس چون آيد، آن را جاروب كرده شده و آراسته ميبيند.
|
||||
\v 26 آنگاه ميرود و هفت روح ديگر، شريرتر از خود برداشته داخلشده در آنجا ساكن ميگردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر ميشود.»
|
||||
\v 27 چون او اين سخنان را ميگفت، زني از آن ميان به آواز بلند وي را گفت: «خوشابحال آن رَحِمي كه تو را حمل كرد و پستانهايي كه مكيدي.»
|
||||
\v 28 ليكن او گفت: «بلكه خوشابحال آناني كه كلام خدا را ميشنوند و آن را حفظ ميكنند.»
|
||||
\v 29 و هنگامي كه مردم بر او ازدحام مينمودند، سخن گفتن آغاز كرد كه «اينان فرقهاي شريرند كه آيتي طلب ميكنند و آيتي بديشان عطا نخواهد شد، جز آيت يونس نبي.
|
||||
\v 30 زيرا چنانكه يونس براي اهل نينوا آيت شد، همچنين پسر انسان نيز براي اين فرقه خواهد بود.
|
||||
\v 31 ملِكه جنوب در روز داوري با مردم اين فرقه برخاسته، بر ايشان حكم خواهد كرد زيرا كه از اقصاي زمين آمد تا حكمت سليمان را بشنود و اينك در اينجا كسي بزرگتر از سليمان است.
|
||||
\v 32 مردم نينوا در روز داوري با اين طبقه برخاسته، بر ايشان حكم خواهند كرد زيرا كه به موعظه يونس توبه كردند و اينك در اينجا كسي بزرگتر از يونس است.
|
||||
\v 33 «و هيچكس چراغي نميافروزد تا آن را در پنهاني يا زير پيمانهاي بگذارد، بلكه بر چراغدان، تا هر كه داخل شود روشني را بيند.
|
||||
\v 34 چراغ بدن چشم است، پس مادامي كه چشم تو بسيط است،تمامي جسدت نيز روشن است و ليكن اگر فاسد باشد، جسد تو نيز تاريك بُوَد.
|
||||
\v 35 پس باحذر باش مبادا نوري كه در تو است، ظلمت باشد.
|
||||
\v 36 بنابراين، هرگاه تمامي جسم تو روشن باشد و ذرّهاي ظلمت نداشته باشد، همهاش روشن خواهد بود، مثل وقتي كه چراغ به تابش خود، تو را روشنايي ميدهد.»
|
||||
\v 37 و هنگامي كه سخن ميگفت، يكي از فريسيان از او وعده خواست كه در خانه او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست.
|
||||
\v 38 امّا فريسي چون ديد كه پيش از چاشت دست نشُست، تعجّب نمود.
|
||||
\v 39 خداوند وي را گفت: «همانا شما اي فريسيان، بيرونِ پياله و بشقاب را طاهر ميسازيد ولي درون شما پُر از حرص و خباثت است.
|
||||
\v 40 اي احمقان آيا او كه بيرون را آفريد، اندرون را نيز نيافريد؟
|
||||
\v 41 بلكه از آنچه داريد، صدقه دهيد كه اينك همه چيز براي شما طاهر خواهد گشت.
|
||||
\v 42 واي بر شما اي فريسيان كه ده يك از نعناع و سُداب و هر قسم سبزي را ميدهيد و از دادرسي و محبّت خدا تجاوز مينماييد؛ اينها را ميبايد بجا آوريد و آنها را نيز ترك نكنيد.
|
||||
\v 43 واي بر شما اي فريسيان كه صدر كنايس و سلام در بازارها را دوست ميداريد.
|
||||
\v 44 واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار زيرا كه مانند قبرهاي پنهان شده هستيد كه مردم بر آنها راه ميروند و نميدانند.»
|
||||
\v 45 آنگاه يكي از فقها جواب داده، گفت: «ايمعلّم، بدين سخنان ما را نيز سرزنش ميكني؟»
|
||||
\v 46 گفت «واي بر شما نيز اي فقها زيرا كه بارهاي گران را بر مردم مينهيد و خود بر آن بارها، يك انگشت خود را نميگذاريد.
|
||||
\v 47 واي بر شما زيرا كه مقابر انبيا را بنا ميكنيد و پدران شما ايشان را كشتند.
|
||||
\v 48 پس به كارهاي پدران خود شهادت ميدهيد و از آنها راضي هستيد، زيرا آنها ايشان را كشتند و شما قبرهاي ايشان را ميسازيد.
|
||||
\v 49 از اين رو حكمت خدا نيز فرموده است كه بهسوي ايشان انبيا و رسولان ميفرستم و بعضي از ايشان را خواهند كشت و بر بعضي جفا خواهند كرد،
|
||||
\v 50 تا انتقام خون جميع انبيا كه از بناي عالم ريخته شد از اين طبقه گرفته شود.
|
||||
\v 51 از خون هابيل تا خون زكريّا كه در ميان مذبح و هيكل كشته شد. بلي به شما ميگويم كه از اين فرقه بازخواست خواهد شد.
|
||||
\v 52 واي بر شما اي فقها، زيرا كليد معرفت را برداشتهايد كه خود داخل نميشويد و داخل شوندگان را هم مانع ميشويد.»
|
||||
\v 53 و چون او اين سخنان را بديشان ميگفت، كاتبان و فريسيان با او بشدّت درآويختند و در مطالب بسيار سؤالها از او ميكردند.
|
||||
\v 54 و در كمين او ميبودند تا نكتهاي از زبان او گرفته، مدّعي او بشوند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در آن ميان، وقتي كه هزاران از خلق جمع شدند، به نوعي كه يكديگر را پايمال ميكردند، به شاگردان خود به سخن گفتن شروع كرد. «اوّل آنكه از خميرمايه فريسيان كهرياكاري است احتياط كنيد.
|
||||
\v 2 زيرا چيزي نهفته نيست كه آشكار نشود و نه مستوري كه معلوم نگردد.
|
||||
\v 3 بنابراين آنچه در تاريكي گفتهايد، در روشنايي شنيده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفتهايد، بر پشتبامها ندا شود.
|
||||
\v 4 ليكن اي دوستان من، به شما ميگويم از قاتلان جسم كه قدرت ندارند بيشتر از اين بكنند، ترسان مباشيد.
|
||||
\v 5 بلكه به شما نشان ميدهم كه از كِه بايد ترسيد، از او بترسيد كه بعد از كشتن، قدرت دارد كه به جهنّم بيفكند. بلي به شما ميگويم از او بترسيد.
|
||||
\v 6 آيا پنج گنجشك به دو فلس فروخته نميشود؟ و حال آنكه يكي از آنها نزد خدا فراموش نميشود.
|
||||
\v 7 بلكه مويهاي سر شما همه شمرده شده است. پس بيم مكنيد، زيرا كه از چندان گنجشك بهتر هستيد.
|
||||
\v 8 «ليكن به شما ميگويم هر كه نزد مردم به من اقرار كند، پسر انسان نيز پيش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد كرد.
|
||||
\v 9 امّا هر كه مرا پيش مردم انكار كند، نزد فرشتگان خدا انكار كرده خواهد شد.
|
||||
\v 10 و هر كه سخني برخلاف پسر انسان گويد، آمرزيده شود. امّا هر كه به روحالقدس كفر گويد آمرزيده نخواهد شد.
|
||||
\v 11 و چون شما را در كنايس و به نزد حكّام و ديوانيان برند، انديشه مكنيد كه چگونه و به چه نوع حجّت آوريد يا چه بگوييد.
|
||||
\v 12 زيرا كه در همان ساعت روحالقدس شما را خواهد آموخت كه چه بايد گفت.»
|
||||
\v 13 و شخصي از آن جماعت به وي گفت: «اي استاد، برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسيمكند.»
|
||||
\v 14 به وي گفت: «اي مرد، كِه مرا بر شما داور يا مُقَسِّم قرار داده است؟»
|
||||
\v 15 پس بديشان گفت: «زنهار از طمع بپرهيزيد زيرا اگرچه اموال كسي زياد شود، حيات او از اموالش نيست.»
|
||||
\v 16 و مَثَلي براي ايشان آورده، گفت: «شخصي دولتمند را از املاكش محصول وافر پيدا شد.
|
||||
\v 17 پس با خود انديشيده، گفت: چه كنم؟ زيرا جايي كه محصول خود را انبار كنم، ندارم.
|
||||
\v 18 پس گفت: چنين ميكنم؛ انبارهاي خود را خراب كرده، بزرگتر بنا ميكنم و در آن تمامي حاصل و اموال خود را جمع خواهم كرد.
|
||||
\v 19 و نفس خود را خواهم گفت كه اي جان اموالِ فراوانِ اندوخته شده بجهت چندين سال داري. الحال بيارام و به اكل و شرب و شادي بپرداز.
|
||||
\v 20 خدا وي را گفت: اي احمق در همين شب جان تو را از تو خواهند گرفت؛ آنگاه آنچه اندوختهاي، از آنِ كِه خواهد بود؟
|
||||
\v 21 همچنين است هر كسي كه براي خود ذخيره كند و براي خدا دولتمند نباشد.»
|
||||
\v 22 پس به شاگردان خود گفت: «از اين جهت به شما ميگويم كه انديشه مكنيد بجهت جان خود كه چه بخوريد و نه براي بدن كه چه بپوشيد.
|
||||
\v 23 جان از خوراك و بدن از پوشاك بهتر است.
|
||||
\v 24 كلاغان را ملاحظه كنيد كه نه زراعت ميكنند و نه حصاد و نه گنجي و نه انباري دارند و خدا آنها را ميپروراند. آيا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نيستيد؟
|
||||
\v 25 و كيست از شما كه به فكر بتواند ذراعي بر قامت خود افزايد.
|
||||
\v 26 پس هرگاه توانايي كوچكترين كاري را نداريد، چرا براي مابقيميانديشيد.
|
||||
\v 27 سوسنهاي چمن را بنگريد چگونه نمّو ميكنند و حال آنكه نه زحمت ميكشند و نه ميريسند، امّا به شما ميگويم كه سليمان با همه جلالش مثل يكي از اينها پوشيده نبود.
|
||||
\v 28 پس هرگاه خدا علفي را كه امروز در صحرا است و فردا در تنور افكنده ميشود چنين ميپوشاند، چقدر بيشتر شما را اي سست ايمانان.
|
||||
\v 29 پس شما طالب مباشيد كه چه بخوريد يا چه بياشاميد و مضطرب مشويد.
|
||||
\v 30 زيرا كه امّتهاي جهان، همه اين چيزها را ميطلبند، ليكن پدر شما ميداند كه به اين چيزها احتياج داريد.
|
||||
\v 31 بلكه ملكوت خدا را طلب كنيد كه جميع اين چيزها براي شما افزوده خواهد شد.
|
||||
\v 32 «ترسان مباشيد اي گله كوچك، زيرا كه مَرْضيِّ پدر شما است كه ملكوت را به شما عطا فرمايد.
|
||||
\v 33 آنچه داريد بفروشيد و صدقه دهيد و كيسهها بسازيد كه كهنه نشود و گنجي را كه تلف نشود، در آسمان جايي كه دزد نزديك نيايد و بيد تباه نسازد.
|
||||
\v 34 زيرا جايي كه خزانه شما است، دل شما نيز در آنجا ميباشد.
|
||||
\v 35 «كمرهاي خود را بسته، چراغهاي خود را افروخته بداريد.
|
||||
\v 36 و شما مانند كساني باشيد كه انتظار آقاي خود را ميكشند كه چه وقت از عروسي مراجعت كند تا هروقت آيد و در را بكوبد، بيدرنگ براي او بازكنند.
|
||||
\v 37 خوشابحال آن غلامان كه آقاي ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. هر آينه به شما ميگويم كه كمر خود را بسته،ايشان را خواهد نشانيد و پيش آمده، ايشان را خدمت خواهد كرد.
|
||||
\v 38 و اگر در پاس دوّم يا سوّم از شب بيايد و ايشان را چنين يابد، خوشا بحال آن غلامان.
|
||||
\v 39 امّا اين را بدانيد كه اگر صاحبخانه ميدانست كه دزد در چه ساعت ميآيد، بيدار ميماند و نميگذاشت كه به خانهاش نقب زنند.
|
||||
\v 40 پس شما نيز مستعّد باشيد، زيرا در ساعتي كه گمان نميبريد پسر انسان ميآيد.»
|
||||
\v 41 پطرس به وي گفت: «اي خداوند، آيا اين مثل را براي ما زدي يا بجهت همه.»
|
||||
\v 42 خداوند گفت: «پس كيست آن ناظر امين و دانا كه مولاي او وي را بر ساير خدّام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ايشان تقسيم كند.
|
||||
\v 43 خوشابحال آن غلام كه آقايش چون آيد، او را در چنين كار مشغول يابد.
|
||||
\v 44 هرآينه به شما ميگويم كه او را بر همه مايملك خود خواهد گماشت.
|
||||
\v 45 ليكن اگر آن غلام در خاطر خود گويد، آمدن آقايم به طول ميانجامد و به زدن غلامان و كنيزان و به خوردن و نوشيدن و ميگساريدن شروع كند،
|
||||
\v 46 هرآينه مولاي آن غلام آيد، در روزي كه منتظر او نباشد و در ساعتي كه او نداند و او را دو پاره كرده، نصيبش را با خيانتكاران قرار دهد.
|
||||
\v 47 «امّا آن غلامي كه اراده مولاي خويش را دانست و خود را مُهيّا نساخت تا به اراده او عمل نمايد، تازيانه بسيار خواهد خورد.
|
||||
\v 48 امّا آنكه نادانسته كارهاي شايسته ضرب كند، تازيانه كم خواهد خورد. و به هر كسي كه عطا زياده شود، از وي مطالبه زيادتر گردد و نزد هر كه امانت بيشتر نهند، از او بازخواست زيادتر خواهند كرد.
|
||||
\v 49 «من آمدم تا آتشي در زمين افروزم، پس چه ميخواهم اگر الا´ن در گرفته است.
|
||||
\v 50 امّا مرا تعميدي است كه بيابم و چه بسيار در تنگي هستم، تا وقتي كه آن بسر آيد.
|
||||
\v 51 آيا گمان ميبريد كه من آمدهام تا سلامتي بر زمين بخشم؟ ني بلكه به شما ميگويم تفريق را.
|
||||
\v 52 زيرا بعد از اين پنج نفر كه در يك خانه باشند، دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد؛
|
||||
\v 53 پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.»
|
||||
\v 54 آنگاه باز به آن جماعت گفت «هنگامـي كـه ابـري بينيـد كه از مغـرب پديـد آيـد، بيتأمّـل ميگوييد باران ميآيد و چنين ميشود.
|
||||
\v 55 و چون ديديد كه باد جنوبي ميوزد، ميگوييـد گرمـا خواهـد شـد و ميشـود.
|
||||
\v 56 اي ريـاكاران، ميتوانيد صورت زمين و آسمان را تميز دهيد، پس چگونه اين زمـان را نميشناسيـد؟
|
||||
\v 57 و چرا از خود به انصاف حكم نميكنيد؟
|
||||
\v 58 «و هنگامي كه با مدّعي خود نزد حاكم ميروي، در راه سعي كن كه از او برهي، مبادا تو را نزد قاضي بكشد و قاضي تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افكند.
|
||||
\v 59 تو را ميگويم تا فلس آخر را ادا نكني، از آنجا هرگز بيرون نخواهي آمد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در آن وقت بعضي آمده، او را از جليلياني خبر دادند كه پيلاطُس خون ايشان را با قربانيهاي ايشان آميخته بود.
|
||||
\v 2 عيسي در جواب ايشان گفت: «آيا گمان ميبريد كه اين جليليان گناهكارتر بودند از ساير سَكَنه جليل از اين رو كه چنين زحمات ديدند؟
|
||||
\v 3 ني، بلكه به شما ميگويم اگر توبه نكنيد، همگي شما همچنين هلاك خواهيد شد.
|
||||
\v 4 يا آن هجده نفري كه برج در سَلْوام بر ايشان افتاده، ايشان را هلاك كرد، گمان ميبريد كه از جميع مردمان ساكن اورشليم خطاكارتر بودند؟
|
||||
\v 5 حاشا، بلكه شما را ميگويم كه اگر توبه نكنيد، همگي شما همچنين هلاك خواهيد شد.»
|
||||
\v 6 پس اين مَثَل را آورد كه «شخصي درخت انجيري در تاكستان خود غرس نمود و چون آمد تا ميوه از آن بجويد، چيزي نيافت.
|
||||
\v 7 پس به باغبان گفت، اينك سه سال است ميآيم كه از اين درخت انجير ميوه بطلبم و نمييابم، آن را ببُر. چرا زمين را نيز باطل سازد؟
|
||||
\v 8 در جواب وي گفت، اي آقا امسال هم آن را مهلت ده تا گِردَش را كنده كود بريزم،
|
||||
\v 9 پس اگر ثمر آوَرَد ـ والاّ بعد از آن، آن را ببُر.»
|
||||
\v 10 و روز سَبَّت در يكي از كنايس تعليم ميداد.
|
||||
\v 11 و اينك زني كه مدّت هجده سال روح ضعف ميداشت و منحني شده، ابداً نميتوانست راست بايستد، در آنجا بود.
|
||||
\v 12 چون عيسي او راديد وي را خوانده، گفت: «اي زن از ضعف خود خلاص شو!»
|
||||
\v 13 و دستهاي خود را بر وي گذارد كه در ساعت راست شده، خدا را تمجيد نمود.
|
||||
\v 14 آنگاه رئيس كنيسه غضب نمود، از آنرو كه عيسي او را در سَبَّت شفا داد. پس به مردم توجّه نموده، گفت: «شش روز است كه بايد كار بكنيـد. در آنهـا آمده شفـا يابيـد، نـه در روز سَبَّت.»
|
||||
\v 15 خداوند در جواب او گفت: «اي رياكار، آيا هر يكي از شما در روز سَبَّت گاو يا الاغ خود را از آخور باز كرده، بيرون نميبرد تا سيرآبش كند؟
|
||||
\v 16 و اين زني كه دختر ابراهيم است و شيطان او را مدّت هجده سال تا به حال بسته بود، نميبايست او را در روز سَبَّت از اين بند رها نمود؟»
|
||||
\v 17 و چون اين را بگفت همه مخالفان او خجل گرديدند و جميع آن گروه شاد شدند، بسبب همه كارهاي بزرگ كه از وي صادر ميگشت.
|
||||
\v 18 پس گفت: «ملكوت خدا چه چيز را ميماند و آن را به كدام شي تشبيه نمايم؟
|
||||
\v 19 دانه خردلي را ماند كه شخصي گرفته در باغ خود كاشت، پس روييد و درخت بزرگ گرديد، بحدّي كه مرغان هوا آمده، در شاخههايش آشيانه گرفتند.»
|
||||
\v 20 باز گفت: «براي ملكوت خدا چه مَثَل آورم؟
|
||||
\v 21 خميرمايهاي را ميماند كه زني گرفته، در سه پيمانه آرد پنهان ساخت تا همه مخمّر شد.»
|
||||
\v 22 و در شهرها و دهات گشته، تعليم ميداد و بهسوي اورشليم سفر ميكرد،
|
||||
\v 23 كه شخصي به وي گفت: «اي خداوند آيا كم هستند كه نجات يابند؟» او به ايشان گفت:
|
||||
\v 24 «جدّ و جهد كنيد تا از درِ تنگ داخل شويد. زيرا كه به شما ميگويم بسياري طلب دخول خواهند كرد و نخواهند توانست.
|
||||
\v 25 بعد از آنكه صاحب خانه برخيزد و در را ببندد و شما بيرون ايستاده، در را كوبيدن آغاز كنيد و گوييد، خداوندا خداوندا براي ما باز كن. آنگاه وي در جواب خواهد گفت شما را نميشناسم كه از كجا هستيد.
|
||||
\v 26 در آن وقت خواهيد گفت كه در حضور تو خورديم و آشاميديم و در كوچههاي ما تعليم دادي.
|
||||
\v 27 باز خواهد گفت، به شما ميگويم كه شما را نميشناسم از كجا هستيد. اي همه بدكاران از من دور شويد.
|
||||
\v 28 در آنجا گريه و فشار دندان خواهد بود، چون ابراهيم واسحاق و يعقوب و جميع انبيا را در ملكوت خدا بينيد و خود را بيرون افكنده يابيد
|
||||
\v 29 و از مشرق و مغرب و شمال و جنوب آمده، در ملكوت خدا خواهند نشست.
|
||||
\v 30 و اينك آخرين هستند كه اوّلين خواهند بود و اوّلين كه آخرين خواهند بود.»
|
||||
\v 31 در همان روز چند نفر از فريسيان آمده، به وي گفتند: «دور شو و از اينجا برو زيرا كه هيروديس ميخواهد تو را به قتل رساند.»
|
||||
\v 32 ايشان را گفت: «برويد و به آن روباه گوييد، اينك امروز و فردا ديوها را بيرون ميكنم و مريضان را صحّت ميبخشم و در روز سوّم كامل خواهم شد.
|
||||
\v 33 ليكن ميبايد امروز و فردا و پس فردا راه روم، زيرا كه محال است نبي بيرون از اورشليم كشته شود.
|
||||
\v 34 اي اورشليم، اي اورشليم كه قاتل انبيا و سنگسار كننده مرسلين خود هستي، چند كَرَّت خواستم اطفال تو را جمع كنم، چنانكه مرغ جوجههاي خويش را زير بالهاي خود ميگيرد و نخواستيد.
|
||||
\v 35 اينك خانه شما براي شما خراب گذاشته ميشود و به شما ميگويم كه مـرا ديگر نخواهيد ديد تا وقتي آيد كه گوييد مبارك است او كه به نام خداوند ميآيد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و واقع شد كه در روز سَبَّت، به خانه يكي از رؤساي فريسيان براي غذا خوردن درآمد و ايشان مراقب او ميبودند.
|
||||
\v 2 و اينك شخصي مُستَسقي پيش او بود.
|
||||
\v 3 آنگاه عيسي ملتفت شده، فقها و فريسيان را خطاب كرده، گفت: «آيا در روز سَبَّت شفا دادن جايز است؟»
|
||||
\v 4 ايشان ساكت ماندند. پس آن مرد را گرفته، شفا داد و رها كرد.
|
||||
\v 5 و به ايشان روي آورده، گفت: «كيست از شما كه الاغ يا گاوش روز سَبَّت در چاهـي افتـد و فـوراً آن را بيرون نياورد؟»
|
||||
\v 6 پس در اين امور از جواب وي عاجز ماندند.
|
||||
\v 7 و براي مهمانان مثلي زد، چون ملاحظه فرمود كه چگونه صدر مجلس را اختيار ميكردند. پس به ايشان گفت:
|
||||
\v 8 «چون كسي تو را به عروسي دعوت كند، در صدر مجلس منشين، مبادا كسي بزرگتر از تو را هم وعده خواسته باشد.
|
||||
\v 9 پس آن كسي كه تو و او را وعده خواسته بود، بيايد و تو را گويد اين كس را جاي بده و تو با خجالت روي به صفّ نعال خواهي نهاد.
|
||||
\v 10 بلكه چون مهمان كسي باشي، رفته در پايين بنشين تا وقتي كه ميزبانت آيد به تو گويد، اي دوست برتر نشين! آنگاه تو را در حضور مجلسيان عزّت خواهد بود.
|
||||
\v 11 زيرا هر كه خود را بزرگ سازد ذليل گردد و هر كه خويشتن را فرود آرد، سرافراز گردد.»
|
||||
\v 12 پس به آن كسي كه از او وعده خواسته بود نيز گفت: «وقتي كه چاشت يا شام دهي، دوستان يا برادران يا خويشان يا همسايگانِ دولتمند خود را دعوت مكن، مبادا ايشان نيز تو را بخوانند و تو را عوض داده شود.
|
||||
\v 13 بلكه چون ضيافت كني، فقيران و لنگان و شلاّن و كوران را دعوت كن
|
||||
\v 14 كه خجسته خواهي بود زيرا ندارند كه تو را عوض دهند و در قيامت عادلان، به تو جزا عطا خواهد شد.»
|
||||
\v 15 آنگاه يكي از مجلسيان چون اين سخن را شنيد گفت: «خوشابحال كسي كه در ملكوت خدا غذا خورَد.»
|
||||
\v 16 به وي گفت: «شخصي ضيافتيعظيم نمود و بسياري را دعوت نمود.
|
||||
\v 17 پس چون وقت شام رسيد، غلام خود را فرستاد تا دعوت شدگان را گويد، بياييد زيرا كه الحال همه چيز حاضر است.
|
||||
\v 18 ليكن همه به يك راي عذرخواهي آغاز كردند. اوّلي گفت: مزرعهاي خريدم و ناچار بايد بروم آن را ببينم، از تو خواهش دارم مرا معذور داري.
|
||||
\v 19 و ديگري گفت: پنج جفت گاو خريدهام، ميروم تا آنها را بيازمايم، به تو التماس دارم مرا عفو نمايي.
|
||||
\v 20 سومي گفت: زني گرفتهام و از اين سبب نميتوانم بيايم.
|
||||
\v 21 پس آن غلام آمده مولاي خود را از اين امور مطلّع ساخت. آنگاه صاحب خانه غضب نموده، به غلام خود فرمود: به بازارها و كوچههـاي شهر بشتاب و فقيران و لنگان و شلاّن و كوران را در اينجا بياور.
|
||||
\v 22 پس غلام گفت: اي آقا آنچه فرمودي شد و هنوز جاي باقي است.
|
||||
\v 23 پس آقا به غلام گفت: به راهها و مرزها بيرون رفته، مردم را به الحاح بياور تا خانه من پُر شود.
|
||||
\v 24 زيرا به شما ميگويم هيچيك از آناني كه دعوت شده بودند، شام مرا نخواهد چشيد.»
|
||||
\v 25 و هنگامي كه جمعي كثير همراه او ميرفتند، روي گردانيده بديشان گفت:
|
||||
\v 26 «اگر كسي نزد من آيد و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتّي جان خود را نيز دشمن ندارد، شاگرد من نميتواند بود.
|
||||
\v 27 و هر كه صليب خود را برندارد و از عقب من نيايد، نميتواند شاگرد من گردد.
|
||||
\v 28 «زيرا كيست از شما كه قصد بناي برجيداشته باشد و اوّل ننشيند تا برآوُردِ خرج آن را بكند كه آيا قوّت تمام كردنِ آن دارد يا نه؟
|
||||
\v 29 كه مبادا چون بنيادش نهاد و قادر بر تمام كردنش نشد، هر كه بيند تمسخركنان گويد،
|
||||
\v 30 اين شخص عمارتي شروع كرده، نتوانست به انجامش رساند.
|
||||
\v 31 يا كدام پادشاه است كه براي مقاتله با پادشاه ديگر برود، جز اينكه اوّل نشسته تأمّل نمايد كه آيا با ده هزار سپاه، قدرتِ مقاومت كسي را دارد كه با بيست هزار لشكر بر وي ميآيد؟
|
||||
\v 32 والاّ چون او هنوز دور است، ايلچياي فرستاده، شروط صلح را از او درخواست كند.
|
||||
\v 33 «پس همچنين هر يكي از شما كه تمام مايملك خود را ترك نكند، نميتواند شاگرد من شود.
|
||||
\v 34 نمك نيكو است ولي هرگاه نمك فاسد شد، به چه چيز اصلاح پذيرد؟
|
||||
\v 35 نه براي زمين مصرفي دارد و نه براي مزبله، بلكه بيرونش ميريزند. آنكه گوش شنوا دارد بشنود.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون همه باجگيران و گناهكاران بهنزدش ميآمدند تا كلام او را بشنوند،
|
||||
\v 2 فريسيان و كاتبان همهمهكنان ميگفتند: «اين شخص، گناهكاران را ميپذيرد و با ايشان ميخورَد.»
|
||||
\v 3 پس براي ايشان اين مثل را زده، گفت:
|
||||
\v 4 «كيست از شما كه صد گوسفند داشته باشد و يكي از آنها گم شود كه آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بيابد؟
|
||||
\v 5 پس چون آن را يافت، به شادي بر دوش خود ميگذارد،
|
||||
\v 6 و به خانه آمده، دوستان و همسايگان را ميطلبد و بديشان ميگويد با منشادي كنيد زيرا گوسفند گمشده خود را يافتهام.
|
||||
\v 7 به شما ميگويم كه بر اين منوال خوشي در آسمان رخ مينمايد بهسبب توبه يك گناهكار بيشتر از براي نود و نه عادل كه احتياج به توبه ندارند.
|
||||
\v 8 «يا كدام زن است كه ده درهم داشته باشد هرگاه يك درهم گم شود، چراغي افروخته، خانه را جاروب نكند و به دقّت تفحّص ننمايد تا آن را بيابد؟
|
||||
\v 9 و چون يافت، دوستان و همسايگان خود را جمع كرده، ميگويد: با من شادي كنيد زيرا درهم گمشده را پيدا كردهام.
|
||||
\v 10 همچنين به شما ميگويم شادي براي فرشتگان خدا روي ميدهد بهسبب يك خطاكار كه توبه كند.»
|
||||
\v 11 باز گفت: «شخصي را دو پسر بود.
|
||||
\v 12 روزي پسر كوچك به پدر خود گفت: اي پدر، رَصَدِ اموالي كه بايد به من رسد، به من بده. پس او مايملك خود را بر اين دو تقسيم كرد.
|
||||
\v 13 و چندي نگذشت كه آن پسر كهتر، آنچه داشت جمع كرده، به ملكي بعيد كوچ كرد و به عيّاشي ناهنجار، سرمايه خود را تلف نمود.
|
||||
\v 14 و چون تمام را صرف نموده بود، قحطي سخت در آن ديار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع كرد.
|
||||
\v 15 پس رفته، خود را به يكي از اهل آن ملك پيوست. وي او را به املاك خود فرستاد تا گرازباني كند.
|
||||
\v 16 و آرزو ميداشت كه شكم خود را از خَرنوبي كه خوكان ميخوردند سير كند و هيچكس او را چيزي نميداد.
|
||||
\v 17 «آخر به خود آمده، گفت، چقدر ازمزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگي هلاك ميشوم!
|
||||
\v 18 برخاسته، نزد پدر خود ميروم و بدو خواهم گفت، اي پدر به آسمان و به حضور تو گناه كردهام،
|
||||
\v 19 و ديگر شايسته آن نيستم كه پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون يكي از مزدوران خود بگير.
|
||||
\v 20 «در ساعت برخاسته، بهسوي پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود كه پدرش او را ديده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود كشيده، بوسيد.
|
||||
\v 21 پسر وي را گفت، اي پدر به آسمان و به حضور تو گناه كردهام و بعد از اين لايق آن نيستم كه پسر تو خوانده شوم.
|
||||
\v 22 ليكن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترين را از خانه آورده، بدو بپوشانيد و انگشتري بر دستش كنيد و نعلين بر پايهايش،
|
||||
\v 23 و گوساله پرواري را آورده ذبح كنيد تا بخوريم و شادي نماييم.
|
||||
\v 24 زيرا كه اين پسر من مرده بود، زنده گرديد و گم شده بود، يافت شد. پس به شادي كردن شروع نمودند.
|
||||
\v 25 «امّا پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده، نزديك به خانه رسيد، صداي ساز و رقص را شنيد.
|
||||
\v 26 پس يكي از نوكران خود را طلبيده، پرسيد: اين چيست؟
|
||||
\v 27 به وي عرض كرد، برادرت آمده و پدرت گوساله پرواري را ذبح كرده است زيرا كه او را صحيح باز يافت.
|
||||
\v 28 ولي او خشم نموده، نخواست به خانه درآيد، تا پدرش بيرون آمده به او التماس نمود.
|
||||
\v 29 امّا او در جواب پدر خود گفت، اينك سالها است كه من خدمتِ تو كردهام و هرگز از حكم تو تجاوز نورزيده و هرگز بزغالهاي به من ندادي تا با دوستان خود شادي كنم.
|
||||
\v 30 ليكن چون اين پسرت آمد كه دولت تو را با فاحشهها تلف كرده است، براي او گوساله پرواري را ذبح كردي.
|
||||
\v 31 او وي را گفت، اي فرزند، تو هميشه با من هستي و آنچه از آنِ من است، مال تو است.
|
||||
\v 32 ولي ميبايست شادماني كرد و مسرور شد زيرا كه اين برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، يافت گرديد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و به شاگردان خود نيز گفت: «شخصي دولتمند را ناظري بود كه از او نزد وي شكايت بردند كه اموال او را تلف ميكرد.
|
||||
\v 2 پس او را طلب نموده، وي را گفت، اين چيست كه درباره تو شنيدهام؟ حساب نظارت خود را باز بده زيرا ممكن نيست كه بعد از اين نظارت كني.
|
||||
\v 3 ناظر با خود گفت چه كنم زيرا مولايم نظارت را از من ميگيرد؟ طاقت زمين كندن ندارم و از گدايي نيز عار دارم.
|
||||
\v 4 دانستم چه كنم تا وقتي كه از نظارت معزول شوم، مرا به خانه خود بپذيرند.
|
||||
\v 5 پس هر يكي از بدهكاران آقاي خود را طلبيده، به يكي گفت آقايم از تو چند طلب دارد؟
|
||||
\v 6 گفت صد رطل روغن. بدو گفت سياهه خود را بگير و نشسته پنجاه رطل بزودي بنويس.
|
||||
\v 7 باز ديگري را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد كيل گندم. وي را گفت سياهه خود را بگير و هشتاد بنويس.
|
||||
\v 8 «پس آقايش، ناظر خائن را آفرين گفت، زيرا عاقلانه كار كرد. زيرا ابناي اين جهان در طبقه خويش از ابناي نور عاقلتر هستند.
|
||||
\v 9 و من شما را ميگويم دوستان از مال بيانصافي براي خود پيدا كنيد تا چون فاني گرديد شما را به خيمههاي جاوداني بپذيرند.
|
||||
\v 10 آنكه در اندك امين باشد در امر بزرگ نيز امين بُوَد و آنكه در قليل خائن بُوَد دركثير هم خائن باشد.
|
||||
\v 11 و هرگاه در مال بيانصافي امين نبوديد، كيست كه مال حقيقي را به شما بسپارد؟
|
||||
\v 12 و اگر در مال ديگري ديانت نكرديد، كيست كه مال خاصّ شما را به شما دهد؟
|
||||
\v 13 «هيچ خادم نميتواند دو آقا را خدمت كند. زيرا يا از يكي نفرت ميكند و با ديگري محبّت، يا با يكي ميپيوندد و ديگري را حقير ميشمارد. خدا و مامونا را نميتوانيد خدمت نماييد.»
|
||||
\v 14 و فريسياني كه زر دوست بودند همه اين سخنان را شنيده، او را استهزا نمودند.
|
||||
\v 15 به ايشان گفت: «شما هستيد كه خود را پيش مردم عادل مينماييد، ليكن خدا عارف دلهاي شماست. زيرا كه آنچه نزد انسان مرغوب است، نزد خدا مكروه است.
|
||||
\v 16 تورات و انبيا تا به يحيي بود و از آن وقت بشارت به ملكوت خدا داده ميشود و هر كس به جّد و جهد داخل آن ميگردد.
|
||||
\v 17 ليكن آسانتر است كه آسمان و زمين زايل شود، از آنكه يك نقطه از تورات ساقط گردد.
|
||||
\v 18 هر كه زن خود را طلاق دهد و ديگري را نكاح كند زاني بُوَد و هر كه زن مطلّقة مردي را به نكاح خويش درآورد، زنا كرده باشد.
|
||||
\v 19 «شخصي دولتمند بود كه ارغوان و كتان ميپوشيد و هر روزه در عياشي با جلال بسر ميبرد.
|
||||
\v 20 و فقيري مقروح بود ايلَعازَر نام كه او را بر درگاه او ميگذاشتند،
|
||||
\v 21 و آرزو ميداشت كه از پارههايي كه از خوان آن دولتمند ميريخت، خود را سير كند. بلكه سگان نيز آمده زبان بر زخمهاي او ميماليدند.
|
||||
\v 22 باري آن فقير بمرد وفرشتگان، او را به آغوش ابراهيم بردند و آن دولتمند نيز مرد و او را دفن كردند.
|
||||
\v 23 پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده، خود را در عذاب يافت، و ابراهيم را از دور و ايلعازَر را در آغوشش ديد.
|
||||
\v 24 آنگاه به آواز بلند گفت، اي پدر من ابراهيم، بر من ترحّم فرما و ايلعازَر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنك سازد، زيرا در اين نار معذّبم.
|
||||
\v 25 ابراهيم گفت، اي فرزند بهخاطر آور كه تو در ايّام زندگاني چيزهاي نيكوي خود را يافتي و همچنين ايلعازر چيزهاي بد را، ليكن او الحال در تسلّي است و تو در عذاب.
|
||||
\v 26 و علاوه بر اين، در ميان ما و شما ورطه عظيمي است، چنانچه آناني كه ميخواهند از اينجا به نزد شما عبور كنند، نميتوانند و نه نشينندگان آنجا نزد ما توانند گذشت.
|
||||
\v 27 گفت، اي پدر به تو التماس دارم كه او را به خانه پدرم بفرستي.
|
||||
\v 28 زيرا كه مرا پنج برادر است تا ايشان را آگاه سازد، مبادا ايشان نيز به اين مكان عذاب بيايند.
|
||||
\v 29 ابراهيم وي را گفت، موسي و انبيا را دارند؛ سخن ايشان را بشنوند.
|
||||
\v 30 گفت، نه اي پدر ما ابراهيم، ليكن اگر كسي از مُردگان نزد ايشان رود، توبه خواهند كرد.
|
||||
\v 31 وي را گفت، هرگاه موسي و انبيا را نشنوند، اگر كسي از مردگان نيز برخيزد، هدايت نخواهند پذيرفت.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 17
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و شاگردان خود را گفت: «لابدّ است از وقوع لغزشها، ليكن واي بر آن كسي كه باعث آنها شود.
|
||||
\v 2 او را بهتر ميبود كه سنگ آسيايي بر گردنش آويخته شود و در دريا افكندهشود از اينكه يكي از اين كودكان را لغزش دهد.
|
||||
\v 3 احتراز كنيد و اگر برادرت به تو خطا ورزد او را تنبيه كن و اگر توبه كند او را ببخش.
|
||||
\v 4 و هرگاه در روزي هفت كَرَّت به تو گناه كند و در روزي هفت مرتبه، برگشته به تو گويد توبه ميكنم، او را ببخش.»
|
||||
\v 5 آنگاه رسولان به خداوند گفتند: «ايمان ما را زياد كن.»
|
||||
\v 6 خداوند گفت: «اگر ايمان به قدر دانه خردلي ميداشتيد، به اين درختِ افراغ ميگفتيد كه كنده شده، در دريا نشانده شود، اطاعت شما ميكرد.
|
||||
\v 7 «امّا كيست از شماكه غلامش به شخم كردن يا شباني مشغول شود و وقتي كه از صحرا آيد، به وي گويد، بزودي بيا و بنشين.
|
||||
\v 8 بلكه آيا بدو نميگويد چيزي درست كن تا شام بخورم و كمر خود را بسته مرا خدمت كن تا بخورم و بنوشم و بعد از آن تو بخور و بياشام؟
|
||||
\v 9 آيا از آن غلام منّت ميكشد از آنكه حكمهاي او را بجا آورد؟ گمان ندارم.
|
||||
\v 10 همچنين شما نيز چون به هر چيزي كه مأمور شدهايد عمل كرديد، گوييد كه غلامان بيمنفعت هستيم زيرا كه آنچه بر ما واجب بود بجا آورديم.»
|
||||
\v 11 و هنگامي كه سفر بهسوي اورشليم ميكرد از ميانه سامره و جليل ميرفت.
|
||||
\v 12 و چون به قريهاي داخل ميشد، ناگاه ده شخص ابرص به استقبال او آمدند و از دور ايستاده،
|
||||
\v 13 به آواز بلند گفتند: «اي عيسي خداوند بر ما ترحّم فرما.»
|
||||
\v 14 او به ايشان نظر كرده، گفت: «برويد و خود را به كاهن بنماييد.» ايشان چون ميرفتند، طاهر گشتند.
|
||||
\v 15 و يكي از ايشان چون ديد كه شفا يافته است، برگشته به صداي بلند خدا را تمجيد ميكرد.
|
||||
\v 16 و پيش قدم او به روي در افتاده، وي را شكر كرد. و او از اهل سامره بود.
|
||||
\v 17 عيسي ملتفت شده گفت: «آيا ده نفر طاهر نشدند؟ پس آن نُه كجا شدند؟
|
||||
\v 18 آيا هيچكس يافت نميشود كه برگشته خدا را تمجيد كند جز اين غريب؟»
|
||||
\v 19 و بدو گفت: «برخاسته برو كه ايمانت تو را نجات داده است.»
|
||||
\v 20 و چون فريسيان از او پرسيدند كه ملكوت خدا كي ميآيد، او در جواب ايشان گفت: «ملكوت خدا با مراقبت نميآيد
|
||||
\v 21 و نخواهند گفت كه در فلان يا فلان جاست. زيرا اينك ملكوت خدا در ميان شما است.»
|
||||
\v 22 و به شاگردان خود گفت: «ايّامي ميآيد كه آرزو خواهيد داشت كه روزي از روزهاي پسر انسان را بينيد و نخواهيد ديد.
|
||||
\v 23 و به شما خواهند گفت، اينك در فلان يا فلان جاست، مرويد و تعاقب آن مكنيد.
|
||||
\v 24 زيرا چون برق كه از يك جانب زير آسمان لامع شده تا جانب ديگر زير آسمان درخشان ميشود، پسر انسان در يوم خود همچنين خواهد بود.
|
||||
\v 25 ليكن اوّل لازم است كه او زحمات بسيار بيند و از اين فرقه مطرود شود.
|
||||
\v 26 «و چنانكه در ايّام نوح واقع شد، همانطور در زمان پسر انسان نيز خواهد بود،
|
||||
\v 27 كه ميخوردند و مينوشيدند و زن و شوهر ميگرفتند تا روزي كه چون نوح داخل كشتيشد، طوفان آمده همه را هلاك ساخت.
|
||||
\v 28 و همچنان كه در ايّام لوط شد كه به خوردن و آشاميدن و خريد و فروش و زراعت و عمارت مشغول ميبودند،
|
||||
\v 29 تا روزي كه چون لوط از سدوم بيرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان باريد و همه را هلاك ساخت.
|
||||
\v 30 بر همين منوال خواهد بود در روزي كه پسر انسان ظاهر شود.
|
||||
\v 31 در آن روز هر كه بر پشتبام باشد و اسباب او در خانه، نزول نكند تا آنها را بردارد؛ و كسي كه در صحرا باشد همچنين برنگردد.
|
||||
\v 32 زن لوط را بياد آوريد.
|
||||
\v 33 هر كه خواهد جان خود را برهاند، آن را هلاك خواهد كرد و هر كه آن را هلاك كند آن را زنده نگاه خواهد داشت.
|
||||
\v 34 به شما ميگويم در آن شب دو نفر بر يك تخت خواهند بود، يكي برداشته و ديگري واگذارده خواهد شد.
|
||||
\v 35 و دو زن كه در يك جا دستآس كنند، يكي برداشته و ديگري واگذارده خواهد شد.
|
||||
\v 36 و دو نفر كه در مزرعه باشند، يكي برداشته و ديگري واگذارده خواهد شد.»
|
||||
\v 37 در جواب وي گفتند: «كجا اي خداوند.» گفت: «در هر جايي كه لاش باشد، در آنجا كركسان جمع خواهند شد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 18
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و براي ايشان نيز مَثَلي آورد در اينكه ميبايد هميشه دعا كرد و كاهلي نورزيد.
|
||||
\v 2 پس گفت كه «در شهري داوري بود كه نه ترس از خدا و نه باكي از انسان ميداشت.
|
||||
\v 3 و در همان شهر بيوه زني بود كه پيش وي آمده ميگفت، داد مرا از دشمنم بگير.
|
||||
\v 4 و تا مدّتي بهوي اعتنا ننمود؛ ولكن بعد از آن با خود گفت، هر چند از خدا نميترسم و از مردم باكي ندارم،
|
||||
\v 5 ليكن چون اين بيوه زن مرا زحمت ميدهد، به داد او ميرسم، مبادا پيوسته آمده، مرا به رنج آورد.»
|
||||
\v 6 خداوند گفت: «بشنويد كه اين داور بيانصاف چه ميگويد؟
|
||||
\v 7 و آيا خدا برگزيدگان خود را كه شبانهروز بدو استغاثه ميكنند، دادرسي نخواهد كرد، اگرچه براي ايشان دير غضب باشد؟
|
||||
\v 8 به شما ميگويم كه به زودي دادرسي ايشان را خواهد كرد. ليكن چون پسر انسـان آيـد، آيا ايمـان را بر زميـن خواهـد يافـت؟»
|
||||
\v 9 و اين مَثَل را آورد براي بعضي كه بر خود اعتماد ميداشتند كه عادل بودند و ديگران را حقير ميشمردند
|
||||
\v 10 كه «دو نفر يكي فريسي و ديگري باجگير به هيكل رفتند تا عبادت كنند.
|
||||
\v 11 آن فريسي ايستاده، بدينطور با خود دعا كرد كه خدايا تو را شكر ميكنم كه مثل ساير مردم حريص و ظالم و زناكار نيستم و نه مثل اين باجگير.
|
||||
\v 12 هر هفته دو مرتبه روزه ميدارم و از آنچه پيدا ميكنم، ده يك ميدهم.
|
||||
\v 13 امّا آن باجگير دور ايستاده، نخواست چشمان خود را بهسوي آسمان بلند كند بلكه به سينه خود زده گفت، خدايا بر من گناهكار ترحّم فرما.
|
||||
\v 14 به شما ميگويم كه اين شخص، عادل كرده شده به خانه خود رفت به خلاف آن ديگر، زيرا هر كه خود را برافرازد، پست گردد و هركس خويشتن را فروتن سازد، سرافرازي يابد.»
|
||||
\v 15 پس اطفال را نيز نزد وي آوردند تا دست بر ايشان گذارد. امّا شاگردانش چون ديدند، ايشان را نهيب دادند.
|
||||
\v 16 ولي عيسي ايشان را خوانده، گفت: «بچهها را واگذاريد تا نزد من آيند و ايشان را ممانعت مكنيد، زيرا ملكوت خدا براي مثل اينها است.
|
||||
\v 17 هرآينه به شما ميگويم هر كه ملكوت خدا را مثل طفل نپذيرد، داخل آن نگردد.»
|
||||
\v 18 و يكي از رؤسا از وي سؤال نموده، گفت: «اي استاد نيكو چه كنم تا حيات جاوداني را وارث گردم؟»
|
||||
\v 19 عيسي وي را گفت: «از بهر چه مرا نيكو ميگويي و حال آنكه هيچكس نيكو نيست جز يكي كه خدا باشد.
|
||||
\v 20 احكام را ميداني: زنا مكن، قتل مكن، دزدي منما، شهادت دروغ مده و پدر و مادر خود را محترم دار.»
|
||||
\v 21 گفت: «جميع اينها را از طفوليّت خود نگاه داشتهام.»
|
||||
\v 22 عيسي چون اين را شنيد، بدو گفت: «هنوز تو را يك چيز باقي است. آنچه داري بفروش و به فقرا بده كه در آسمان گنجي خواهي داشت؛ پس آمده مرا متابعت كن.»
|
||||
\v 23 چون اين را شنيد محزون گشت، زيرا كه دولت فراوان داشت.
|
||||
\v 24 امّا عيسي چون او را محزون ديد گفت: «چه دشوار است كه دولتمندان داخل ملكوت خدا شوند.
|
||||
\v 25 زيرا گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول دولتمندي در ملكوتخدا.»
|
||||
\v 26 اما شنوندگان گفتند: «پس كه ميتواند نجات يابد؟»
|
||||
\v 27 او گفت: «آنچه نزد مردم محال است، نزد خدا ممكن است.»
|
||||
\v 28 پطرس گفت: «اينك ما همه چيز را ترك كرده، پيروي تو ميكنيم.»
|
||||
\v 29 به ايشان گفت: «هرآينه به شما ميگويم، كسي نيست كه خانه يا والدين يا زن يا برادران يا اولاد را بجهت ملكوت خدا ترك كند،
|
||||
\v 30 جز اينكه در اين عالم چند برابر بيابد و در عالم آينده حيات جاوداني را.»
|
||||
\v 31 پس آن دوازده را برداشته، به ايشان گفت: «اينك به اورشليم ميرويم و آنچه به زبان انبيا درباره پسر انسان نوشته شده است، به انجام خواهد رسيد.
|
||||
\v 32 زيرا كه او را به امّتها تسليم ميكنند و استهزا و بيحرمتي كرده، آب دهان بر وي انداخته،
|
||||
\v 33 و تازيانه زده، او را خواهند كشت و در روز سوم خواهد برخاست.»
|
||||
\v 34 امّا ايشان چيزي از اين امور نفهميدند و اين سخن از ايشان مخفي داشته شد و آنچه ميگفت، درك نكردند.
|
||||
\v 35 و چون نزديك اريحا رسيد، كوري بجهت گدايي بر سر راه نشسته بود.
|
||||
\v 36 و چون صداي گروهي را كه ميگذشتند شنيد، پرسيد: «چه چيز است؟»
|
||||
\v 37 گفتندش:«عيسي ناصري درگذر است.»
|
||||
\v 38 در حال فرياد برآورده گفت: «اي عيسي، اي پسر داود، بر من ترحّم فرما.»
|
||||
\v 39 و هرچند آناني كه پيش ميرفتند، او را نهيب ميدادند تا خاموششود، او بلندتر فرياد ميزد كه «پسر داودا بر من ترحم فرما.»
|
||||
\v 40 آنگاه عيسي ايستاده، فرمود تا او را نزد وي بياورند. و چون نزديك شد از وي پرسيده،
|
||||
\v 41 گفت: «چه ميخواهي براي تو بكنم؟» عرض كرد: «اي خداوند، تا بينا شوم.»
|
||||
\v 42 عيسي به وي گفت: «بينا شو كه ايمانت تو را شفا داده است.»
|
||||
\v 43 در ساعت بينايي يافته، خدا را تمجيد كنان از عقب او افتاد و جميع مردم چون اين را ديدند، خدا را تسبيح خواندند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 19
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس وارد اريحا شده، از آنجا ميگذشت.
|
||||
\v 2 كه ناگاه شخصي زكّي نام كه رئيس باجگيران و دولتمند بود،
|
||||
\v 3 خواست عيسي را ببيند كه كيست و از كثرت خلق نتوانست، زيرا كوتاه قدّ بود.
|
||||
\v 4 پس پيش دويده بر درخت افراغي برآمد تا او را ببيند، چونكه او ميخواست از آن راه عبور كند.
|
||||
\v 5 و چون عيسي به آن مكان رسيد، بالا نگريسته، او را ديد و گفت: «اي زكّي بشتاب و به زير بيا زيرا كه بايد امروز در خانه تو بمانم.»
|
||||
\v 6 پس به زودي پايين شده، او را به خرّمي پذيرفت.
|
||||
\v 7 و همه چون اين را ديدند، همهمهكنان ميگفتند كه «در خانه شخصي گناهكار به ميهماني رفته است.»
|
||||
\v 8 امّا زكّي برپا شده، به خداوند گفت: «الحال اي خداوند نصف مايملك خود را به فقرا ميدهم و اگر چيزي ناحقّ از كسي گرفته باشم، چهار برابر بدو ردّ ميكنم.»
|
||||
\v 9 عيسي به وي گفت: «امروز نجات در اين خانه پيدا شد. زيرا كه اين شخص هم پسر ابراهيم است.
|
||||
\v 10 زيرا كه پسر انسان آمده است تا گمشده را بجويد و نجات بخشد.»
|
||||
\v 11 و چون ايشان اين را شنيدند، او مَثَلي زياد كرده آورد چونكه نزديك به اورشليم بود و ايشان گمان ميبردند كه ملكوت خدا ميبايد در همان زمان ظهور كند.
|
||||
\v 12 پس گفت: «شخصي شريف به ديار بعيد سفر كرد تا مُلكي براي خود گرفته مراجعت كند.
|
||||
\v 13 پس ده نفر از غلامان خود را طلبيده، ده قنطار به ايشان سپرده فرمود، تجارت كنيد تا بيايم.
|
||||
\v 14 امّا اهل ولايت او، چونكه او را دشمن ميداشتند، ايلچيان در عقب او فرستاده گفتند، نميخواهيم اين شخص بر ما سلطنت كند.
|
||||
\v 15 «و چون مُلك را گرفته، مراجعت كرده بود، فرمود تا آن غلاماني را كه به ايشان نقد سپرده بود حاضر كنند تا بفهمد هر يك چه سود نموده است.
|
||||
\v 16 پس اوّلي آمده گفت، اي آقا قنطار تو ده قنطار ديگر نفع آورده است.
|
||||
\v 17 بدو گفت، آفرين اي غلام نيكو؛ چونكه بر چيز كم امين بودي، بر ده شهر حاكم شو.
|
||||
\v 18 و ديگري آمده گفت، اي آقا قنطار تو پنج قنطار سود كرده است.
|
||||
\v 19 او را نيز فرمود، بر پنج شهر حكمراني كن.
|
||||
\v 20 و سومي آمده گفت، اي آقا اينك قنطار تو موجود است، آن را در پارچهاي نگاه داشتهام.
|
||||
\v 21 زيرا كه از تو ترسيدم چونكه مرد تندخويي هستي. آنچه نگذاردهاي، برميداري و از آنچه نكاشتهاي درو ميكني.
|
||||
\v 22 به وي گفت، از زبان خودت بر تو فتوي ميدهم، اي غلام شرير. دانستهاي كه من مرد تندخويي هستم كه برميدارم آنچه را نگذاشتهام و درو ميكنم آنچه را نپاشيدهام.
|
||||
\v 23 پس براي چه نقد مرا نزد صرّافان نگذاردي تا چون آيم آن را با سود دريافت كنم؟
|
||||
\v 24 پس بهحاضرين فرمود، قنطار را از اين شخص بگيريد و به صاحب ده قنطار بدهيد.
|
||||
\v 25 به او گفتند، اي خداوند، وي ده قنطار دارد.
|
||||
\v 26 زيرا به شما ميگويم به هر كه دارد داده شود و هر كه ندارد آنچه دارد نيز از او گرفته خواهد شد.
|
||||
\v 27 امّا آن دشمنانِ من كه نخواستند من بر ايشان حكمراني نمايم، در اينجا حاضر ساخته پيش من به قتل رسانيد.»
|
||||
\v 28 و چون اين را گفت، پيش رفته، متوجّة اورشليم گرديد.
|
||||
\v 29 و چون نزديك بيت فاجي و بيت عَنْيا بر كوه مسمّي' به زيتون رسيد، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
|
||||
\v 30 گفت: «به آن قريهاي كه پيش روي شما است برويد و چون داخل آن شديد، كُرّه الاغي بسته خواهيد يافت كه هيچكس بر آن هرگز سوار نشده. آن را باز كرده بياوريد.
|
||||
\v 31 و اگر كسي به شما گويد، چرا اين را باز ميكنيد، به وي گوييد خداوند او را لازم دارد.»
|
||||
\v 32 پس فرستادگان رفته آن چنانكه بديشان گفته بود يافتند.
|
||||
\v 33 و چون كُرّه را باز ميكردند، مالكانش به ايشان گفتند: «چرا كرّه را باز ميكنيد؟»
|
||||
\v 34 گفتند: «خداوند او را لازم دارد.»
|
||||
\v 35 پس او را به نزد عيسي آوردند و رخت خود را بر كره افكنده، عيسي را سوار كردند.
|
||||
\v 36 و هنگامي كه او ميرفت جامههاي خود را در راه ميگستردند.
|
||||
\v 37 و چون نزديك به سرازيري كوه زيتون رسيد، تمامي شاگردانش شادي كرده، به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع كردند، بهسبب همةقوّاتي كه از او ديده بودند.
|
||||
\v 38 و ميگفتند: «مبارك باد آن پادشاهي كه ميآيد به نام خداوند؛ سلامتي در آسمان و جلال در اعلي'عّلّيين باد.»
|
||||
\v 39 آنگاه بعضـي از فريسيان از آن ميان بدو گفتند: «اي استاد شاگـردان خود را نهيب نما.»
|
||||
\v 40 او در جـواب ايشـان گفت: «به شمـا ميگويـم اگـر اينهـا ساكت شونـد، هرآينـه سنگها به صدا آيند.»
|
||||
\v 41 و چون نزديك شده، شهر را نظاره كرد بر آن گريان گشته،
|
||||
\v 42 گفت: «اگر تو نيز ميدانستي هم در اين زمانِ خود، آنچه باعث سلامتي تو ميشد، لاكن الحال از چشمان تو پنهان گشته است.
|
||||
\v 43 زيرا ايّامي بر تو ميآيد كه دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و تو را احاطه كرده، از هر جانب محاصره خواهند نمود.
|
||||
\v 44 و تو را و فرزندانت را در اندرون تو بر خاك خواهند افكند و در تو سنگي بر سنگي نخواهند گذاشت زيرا كه ايّام تفقّد خود را ندانستي.»
|
||||
\v 45 و چون داخل هيكل شد، كساني را كه در آنجا خريد و فروش ميكردند، به بيرون نمودن آغاز كرد.
|
||||
\v 46 و به ايشان گفت: «مكتوب است كه خانه من خانه عبادت است ليكن شما آن را مغاره دزدان ساختهايد.»
|
||||
\v 47 و هر روز در هيكل تعليم ميداد، امّا رؤساي كهنه و كاتبان و اكابر قوم قصد هلاك نمودن او ميكردند.
|
||||
\v 48 و نيافتند چه كنند زيرا كه تمامي مردم بر او آويخته بودند كه از او بشنوند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 20
|
||||
\p
|
||||
\v 1 روزي از آن روزها واقع شد هنگامي كه او قوم را در هيكل تعليم و بشارت ميداد كه رؤساي كهنه و كاتبان با مشايخ آمده،
|
||||
\v 2 به وي گفتند: «به ما بگو كه به چه قدرت اين كارها را ميكني و كيست كه اين قدرت را به تو داده است؟»
|
||||
\v 3 در جواب ايشان گفت: «من نيز از شما چيزي ميپرسم. به من بگوييد.
|
||||
\v 4 تعميد يحيي از آسمان بود يا از مردم؟»
|
||||
\v 5 ايشان با خود انديشيده، گفتند كه «اگر گوييم از آسمان، هرآينه گويد چرا به او ايمان نياورديد؟
|
||||
\v 6 و اگر گوييم از انسان، تمامي قوم ما را سنگسار كنند زيرا يقين ميدارند كه يحيي نبي است.»
|
||||
\v 7 پس جواب دادند كه «نميدانيم از كجا بود.»
|
||||
\v 8 عيسي به ايشان گفت: «من نيز شما را نميگويم كه اين كارها را به چه قدرت بجا ميآورم.»
|
||||
\v 9 و اين مَثَل را به مردم گفتن گرفت كه «شخصي تاكستاني غرس كرد و به باغبانانش سپرده، مدّت مديدي سفر كرد.
|
||||
\v 10 و در موسم، غلامي نزد باغبانان فرستاد تا از ميوه باغ بدو سپارند. امّا باغبانان او را زده، تهيدست بازگردانيدند.
|
||||
\v 11 پس غلامي ديگر روانه نمود. او را نيز تازيانه زده، و بيحرمت كرده، تهيدست بازگردانيدند.
|
||||
\v 12 و باز سومي فرستاد. او را نيز مجروح ساخته، بيرون افكندند.
|
||||
\v 13 آنگاه صاحب باغ گفت، چه كنم؟ پسر حبيب خود را ميفرستم شايد چون او رابينند احترام خواهند نمود.
|
||||
\v 14 امّا چون باغبانان او را ديدند، با خود تفكّركنان گفتند، اين وارث ميباشد، بياييد او را بكشيم تا ميراث از آنِ ما گردد.
|
||||
\v 15 در حال او را از باغ بيرون افكنده، كشتند. پس صاحب باغ بديشان چه خواهد كرد؟
|
||||
\v 16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاك كرده، باغ را به ديگران خواهد سپرد.» پس چون شنيدند گفتند: «حاشا.»
|
||||
\v 17 به ايشان نظر افكنده، گفت: «پس معني اين نوشته چيست، سنگي را كه معماران ردّ كردند، همان سر زاويه شده است؟
|
||||
\v 18 و هر كه بر آن سنگ افتد خُرد شود، امّا اگر آن بر كسي بيفتد او را نرم خواهد ساخت؟»
|
||||
\v 19 آنگاه رؤساي كهنه و كاتبان خواستند كه در همان ساعت او را گرفتار كنند، ليكن از قوم ترسيدند زيرا كه دانستند كه اين مثل را درباره ايشان زده بود.
|
||||
\v 20 و مراقب او بوده، جاسوسان فرستادند كه خود را صالح مينمودند تا سخني از او گرفته، او را به حكم و قدرت والي بسپارند.
|
||||
\v 21 پس از او سؤال نموده، گفتند: «اي استاد ميدانيم كه تو به راستي سخن ميراني و تعليم ميدهي و از كسي روداري نميكني، بلكه طريق خدا را به صدق ميآموزي.
|
||||
\v 22 آيا بر ما جايز هست كه جزيه به قيصر بدهيم يا نه؟»
|
||||
\v 23 او چون مكر ايشان را درك كرد، بديشان گفت: «مرا براي چه امتحان ميكنيد؟
|
||||
\v 24 ديناري به من نشان دهيد. صورت و رقمش از كيست؟» ايشان در جواب گفتند: «ازقيصر است.»
|
||||
\v 25 او به ايشان گفت: «پس مال قيصر را به قيصر ردّ كنيد و مال خدا را به خدا.»
|
||||
\v 26 پس چون نتوانستند او را به سخني در نظر مردم ملزم سازند، از جواب او در عجب شده، ساكت ماندند.
|
||||
\v 27 و بعضي از صدّوقيان كه منكر قيامت هستند، پيش آمده، از وي سؤال كرده،
|
||||
\v 28 گفتند: «اي استاد، موسي براي ما نوشته است كه اگر كسي را برادري كه زن داشته باشد بميرد و بياولاد فوت شود، بايد برادرش آن زن را بگيرد تا براي برادر خود نسلي آورد.
|
||||
\v 29 پس هفت برادر بودند كه اوّلي زن گرفته، اولاد ناآورده، فوت شد.
|
||||
\v 30 بعد دوّمين آن زن را گرفته، او نيز بياولاد بمرد.
|
||||
\v 31 پس سومين او را گرفت و همچنين تا هفتمين و همه فرزند ناآورده، مردند.
|
||||
\v 32 و بعد از همه، آن زن نيز وفات يافت.
|
||||
\v 33 پس در قيامت، زن كدام يك از ايشان خواهد بود، زيرا كه هر هفت او را داشتند؟»
|
||||
\v 34 عيسي در جواب ايشان گفت: «ابناي اين عالم نكاح ميكنند و نكاح كرده ميشوند.
|
||||
\v 35 ليكن آناني كه مستحّق رسيدن به آن عالم و به قيامت از مردگان شوند، نه نكاح ميكنند و نه نكاح كرده ميشوند.
|
||||
\v 36 زيرا ممكن نيست كه ديگر بميرند از آن جهت كه مثل فرشتگان و پسران خدا ميباشند، چونكه پسران قيامت هستند.
|
||||
\v 37 و امّا اينكه مردگان برميخيزند، موسي نيز در ذكر بوته نشان داد، چنانكه خداوند را خداي ابراهيم و خداي اسحاق و خداي يعقوب خواند.
|
||||
\v 38 و حالآنكه خداي مردگان نيست بلكه خداي زندگان است. زيرا همه نزد او زنده هستند.»
|
||||
\v 39 پس بعضي از كاتبان در جواب گفتند: «اي استاد، نيكو گفتي.»
|
||||
\v 40 و بعد از آن هيچكس جرأت آن نداشت كه از وي سؤالي كند.
|
||||
\v 41 پس به ايشان گفت: «چگونه ميگويند كه مسيح پسر داود است
|
||||
\v 42 و خود داود در كتاب زبور ميگويد، خداوند به خداوند من گفت به دست راست من بنشين
|
||||
\v 43 تا دشمنان تو را پايانداز تو سازم؟
|
||||
\v 44 پس چون داود او را خداوند ميخواند، چگونه پسر او ميباشد؟»
|
||||
\v 45 و چون تمامي قوم ميشنيدند، به شاگردان خود گفت:
|
||||
\v 46 «بپرهيزيد از كاتباني كه خراميدن در لباس دراز را ميپسندند و سلام در بازارها و صدر كنايس و بالا نشستن در ضيافتها را دوست ميدارند.
|
||||
\v 47 و خانههاي بيوه زنان را ميبلعند و نماز را به رياكاري طول ميدهند. اينها عذاب شديدتر خواهند يافت.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 21
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و نظر كرده، دولتمنداني را ديد كه هداياي خود را در بيتالمال مياندازند.
|
||||
\v 2 و بيوه زني فقير را ديد كه دو فلس درآنجا انداخت.
|
||||
\v 3 پس گفت: «هرآينه به شما ميگويم اين بيوه فقير از جميع آنها بيشتر انداخت.
|
||||
\v 4 زيرا كه همه ايشان از زيادتي خود در هداياي خدا انداختند، ليكن اين زن از احتياج خود تمامي معيشت خويش را انداخت.»
|
||||
\v 5 و چون بعضي ذكر هيكل ميكردند كه به سنگهاي خوب و هدايا آراسته شده است گفت:
|
||||
\v 6 «ايّامي ميآيد كه از اين چيزهايي كه ميبينيد، سنگي بر سنگي گذارده نشود، مگر اينكه به زير افكنده خواهد شد.»
|
||||
\v 7 و از او سؤال نموده، گفتند: «اي استاد پس اين امور كي واقع ميشود و علامت نزديك شدن اين وقايع چيست؟»
|
||||
\v 8 گفت: «احتياط كنيد كه گمراه نشويد. زيرا كه بسا به نام من آمده خواهند گفت كه من هستم و وقت نزديك است. پس از عقب ايشان مرويد.
|
||||
\v 9 و چون اخبار جنگها و فسادها را بشنويد، مضطرب مشويد زيرا كه وقوع اين امور اوّل ضرور است ليكن انتهادر ساعت نيست.»
|
||||
\v 10 پس به ايشان گفت: «قومي با قومي و مملكتي با مملكتي مقاومت خواهند كرد.
|
||||
\v 11 و زلزلههاي عظيم در جايها و قحطيها و وباها پديد و چيزهاي هولناك و علامات بزرگ از آسمان ظاهر خواهد شد.
|
||||
\v 12 و قبل از اين همه، بر شما دستاندازي خواهند كرد و جفا نموده، شما را به كنايس و زندانها خواهند سپرد و در حضور سلاطين و حكّام بجهت نام من خواهند برد.
|
||||
\v 13 و اين براي شما به شهادت خواهد انجاميد.در دلهاي خود قرار دهيد كه براي حجّت آوردن، پيشتر انديشه نكنيد،
|
||||
\v 15 زيرا كه من به شما زباني و حكمتي خواهم داد كه همه دشمنان شما با آن مقاومت و مباحثه نتوانند نمود.
|
||||
\v 16 و شما را والدين و برادران و خويشان و دوستان تسليم خواهند كرد و بعضي از شما را به قتل خواهند رسانيد.
|
||||
\v 17 و جميع مردم به جهت نام من شما را نفرت خواهند كرد.
|
||||
\v 18 ولكن مويي از سر شما گُم نخواهد شد.
|
||||
\v 19 جانهاي خود را به صبر دريابيد.
|
||||
\v 20 «و چون بينيد كه اورشليم به لشكرها محاصره شده است، آنگاه بدانيد كه خرابي آن رسيده است.
|
||||
\v 21 آنگاه هر كه در يهوديّه باشد، به كوهستان فرار كند و هر كه در شهر باشد، بيرون رود و هر كه در صحرا بُوَد، داخل شهر نشود.
|
||||
\v 22 زيرا كه همان است ايام انتقام، تا آنچه مكتوب است تمام شود.
|
||||
\v 23 ليكن واي بر آبستنان و شيردهندگان در آن ايّام، زيرا تنگي سخت بر روي زمين و غضب بر اين قوم حادث خواهد شد.
|
||||
\v 24 و به دم شمشير خواهند افتاد و در ميان جميع امّتها به اسيري خواهند رفت و اورشليم پايمال امّتها خواهد شد تا زمانهاي امّتها به انجام رسد.
|
||||
\v 25 «و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمين تنگي و حيرت از براي امّتها روي خواهد نمود بهسبب شوريدن دريا و امواجش.
|
||||
\v 26 و دلهاي مردم ضعف خواهد كرد ازخوف و انتظار آن وقايعي كه برربع مسكون ظاهر ميشود، زيرا قوّات آسمان متزلزل خواهد شد.
|
||||
\v 27 و آنگاه پسر انسان را خواهند ديد كه بر ابري سوار شده با قوّت و جلال عظيم ميآيد.
|
||||
\v 28 «و چون ابتداي اين چيزها بشود، راست شده، سرهاي خود را بلند كنيد از آن جهت كه خلاصي شما نزديك است.»
|
||||
\v 29 و براي ايشان مَثَلي گفت كه «درخت انجير و ساير درختان را ملاحظه نماييد،
|
||||
\v 30 كه چون ميبينيد شكوفه ميكند، خود ميدانيد كه تابستان نزديك است.
|
||||
\v 31 و همچنين شما نيز چون بينيد كه اين امور واقع ميشود، بدانيد كه ملكوت خدا نزديك شده است.
|
||||
\v 32 هرآينه به شما ميگويم كه تا جميع اين امور واقع نشود، اين فرقه نخواهد گذشت.
|
||||
\v 33 آسمان و زمين زايل ميشود ليكن سخنان من زايل نخواهد شد.
|
||||
\v 34 «پس خود را حفظ كنيد مبادا دلهاي شما از پرخوري و مستي و انديشههاي دنيوي، سنگين گردد و آن روز ناگهان بر شما آيد.
|
||||
\v 35 زيرا كه مثل دامي بر جميع سَكَنه تمام روي زمين خواهد آمد.
|
||||
\v 36 پس در هر وقت دعا كرده، بيدار باشيد تا شايسته آن شويد كه از جميع اين چيزهايي كه به وقوع خواهد پيوست نجات يابيد و در حضور پسر انسان بايستيد.»
|
||||
\v 37 و روزها را در هيكل تعليم ميداد و شبها بيرون رفته، در كوه معروف به زيتون به سر ميبرد.
|
||||
\v 38 و هر بامداد قوم نزد ويدر هيكل ميشتافتند تا كلام او را بشنوند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 22
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون عيد فطير كه به فِصَح معروف است نزديك شد،
|
||||
\v 2 رؤساي كهنه و كاتبان مترصّد ميبودند كه چگونه او را به قتل رسانند، زيرا كه از قوم ترسيدند.
|
||||
\v 3 امّا شيطان در يهوداي مسمّي' به اسخريوطي كه از جمله آن دوازده بود داخل گشت،
|
||||
\v 4 و او رفته با رؤساي كهنه و سرداران سپاه گفتگو كرد كه چگونه او را به ايشان تسليم كند.
|
||||
\v 5 ايشان شاد شده، با او عهد بستند كه نقدي به وي دهند.
|
||||
\v 6 و او قبول كرده، در صدد فرصتي برآمد كه اورا در نهاني از مردم به ايشان تسليم كند.
|
||||
\v 7 امّا چون روز فطير كه در آن ميبايست فِصَح را ذبح كنند رسيد،
|
||||
\v 8 پطرس و يوحنّا را فرستاده، گفت: «برويد و فِصَح را بجهت ما آماده كنيد تا بخوريم.»
|
||||
\v 9 به وي گفتند: «در كجا ميخواهي مهيّا كنيم؟»
|
||||
\v 10 ايشان را گفت: «اينك هنگامي كه داخل شهر شويد، شخصي با سبوي آب به شما برميخورد. به خانهاي كه او درآيد، از عقب وي برويد،
|
||||
\v 11 و به صاحب خانه گوييد، استاد تو راميگويد مهمانخانه كجا است تا در آن فِصَح را با شاگردان خود بخورم.
|
||||
\v 12 او بالاخانهاي بزرگ و مفروش به شما نشان خواهد داد؛ در آنجا مهيّا سازيد.»
|
||||
\v 13 پس رفته چنانكه به ايشان گفته بود يافتند و فِصَح را آماده كردند.
|
||||
\v 14 و چون وقت رسيد، با دوازده رسول بنشست.
|
||||
\v 15 و به ايشان گفت: «اشتياق بينهايت داشتم كه پيش از زحمت ديدنم، اين فِصَح را با شما بخورم.
|
||||
\v 16 زيرا به شما ميگويم از اين ديگر نميخورم تا وقتي كه در ملكوت خدا تمام شود.»
|
||||
\v 17 پس پيالهاي گرفته، شكر نمود و گفت: «اين را بگيريد و در ميان خود تقسيم كنيد.
|
||||
\v 18 زيرا به شما ميگويم كه تا ملكوت خدا نيايد، از ميوه مَو ديگر نخواهم نوشيد.»
|
||||
\v 19 و نان را گرفته، شكر نمود و پاره كرده، به ايشان داد و گفت: «اين است جسد من كه براي شما داده ميشود؛ اين را به ياد من بجا آريد.»
|
||||
\v 20 و همچنين بعد از شام پياله را گرفت و گفت: «اين پياله عهد جديد است در خون من كه براي شما ريخته ميشود.
|
||||
\v 21 ليكن اينك دست آن كسي كه مرا تسليم ميكند با من در سفره است.
|
||||
\v 22 زيرا كه پسر انسان برحسب آنچه مقدّر است، ميرود ليكن واي بر آن كسي كه او را تسليم كند.»
|
||||
\v 23 آنگاه از يكديگر شروع كردند به پرسيدن كه كدام يك از ايشان باشد كه اين كار بكند؟
|
||||
\v 24 ودر ميان ايشان نزاعي نيز افتاد كه كدام يك از ايشان بزرگتر ميباشد.
|
||||
\v 25 آنگاه به ايشان گفت: «سلاطين امّتها بر ايشان سروري ميكنند و حكّامِ خود را ولينعمت ميخوانند.
|
||||
\v 26 ليكن شما چنين مباشيد، بلكه بزرگتر از شما مثل كوچكتر باشد و پيشوا چون خادم.
|
||||
\v 27 زيرا كداميك بزرگتر است؟ آنكه به غذا نشيند يا آنكه خدمت كند؟ آيا نيست آنكه نشسته است؟ ليكن من در ميان شما چون خادم هستم.
|
||||
\v 28 و شما كساني ميباشيد كه در امتحانهاي من با من به سر برديد.
|
||||
\v 29 و من ملكوتي براي شما قرار ميدهم چنانكه پدرم براي من مقرّر فرمود،
|
||||
\v 30 تا در ملكوت من از خوان من بخوريد و بنوشيد و بر كرسيها نشسته بر دوازده سبط اسرائيل داوري كنيد.»
|
||||
\v 31 پس خداوند گفت: «اي شمعون، اي شمعون، اينك شيطان خواست شما را چون گندم غربال كند،
|
||||
\v 32 ليكن من براي تو دعا كردم تا ايمانت تلف نشود؛ و هنگامي كه تو بازگشت كني برادران خود را استوار نما.»
|
||||
\v 33 به وي گفت: «اي خداوند حاضرم كه با تو بروم حتّي در زندان و در موت.»
|
||||
\v 34 گفت: «تو را ميگويم اي پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد كه سه مرتبه انكار خواهي كرد كه مرا نميشناسي.»
|
||||
\v 35 و به ايشان گفت: «هنگامي كه شما را بيكيسه و توشهدان و كفش فرستادم، به هيچ چيز محتاج شديد؟» گفتند: «هيچ.»
|
||||
\v 36 پس به ايشان گفت: «ليكن الا´ن هر كهكيسه دارد، آن را بردارد و همچنين توشهدان را و كسي كه شمشير ندارد جامه خود را فروخته، آن را بخرد.
|
||||
\v 37 زيرا به شما ميگويم كه اين نوشته در من ميبايد به انجام رسيد، يعني با گناهكاران محسوب شد؛ زيرا هر چه در خصوص من است، انقضا دارد.»
|
||||
\v 38 گفتند: «اي خداوند اينك دو شمشير.» به ايشان گفت: «كافي است.»
|
||||
\v 39 و برحسب عادت بيرون شده، به كوه زيتون رفت و شاگردانش از عقب او رفتند.
|
||||
\v 40 و چون به آن موضع رسيد، به ايشان گفت: «دعا كنيد تا در امتحان نيفتيد.»
|
||||
\v 41 و او از ايشان به مسافت پرتاپ سنگي دور شده، به زانو درآمد و دعا كرده، گفت:
|
||||
\v 42 «اي پدر اگر بخواهي اين پياله را از من بگردان، ليكن نه به خواهش من بلكه به اراده تو.»
|
||||
\v 43 و فرشتهاي از آسمان بر او ظاهر شده، او را تقويت مينمود.
|
||||
\v 44 پس به مجاهده افتاده، به سعي بليغتر دعا كرد، چنانكه عرق او مثل قطرات خون بود كه بر زمين ميريخت.
|
||||
\v 45 پس از دعا برخاسته، نزد شاگردان خود آمده، ايشان را از حزن در خواب يافت.
|
||||
\v 46 به ايشان گفت: «براي چه در خواب هستيد؟ برخاسته، دعا كنيد تا در امتحان نيفتيد!»
|
||||
\v 47 و سخن هنوز بر زبانش بود كه ناگاه جمعيآمدند و يكي از آن دوازده كه يهودا نام داشت بر ديگران سبقت جُسته، نزد عيسي آمد تا او را ببوسد.
|
||||
\v 48 و عيسي بدو گفت: «اي يهودا آيا به بوسه پسر انسان را تسليم ميكني؟»
|
||||
\v 49 رفقايش چون ديدند كه چه ميشود، عرض كردند: «خداوندا به شمشير بزنيم؟»
|
||||
\v 50 و يكي از ايشان، غلام رئيس كهنه را زده، گوش راست او را از تن جدا كرد.
|
||||
\v 51 عيسي متوجّه شده گفت: «تا به اين بگذاريد.» و گوش او را لمس نموده، شفا داد.
|
||||
\v 52 پس عيسي به رؤساي كهنه و سرداران سپاه هيكل و مشايخي كه نزد او آمده بودند گفت: «گويا بر دزد با شمشيرها و چوبها بيرون آمديد.
|
||||
\v 53 وقتي كه هر روزه در هيكل با شما ميبودم دست بر من دراز نكرديد، ليكن اين است ساعت شما و قدرت ظلمت.»
|
||||
\v 54 پس او را گرفته بردند و به سراي رئيس كهنه آوردند و پطرس از دور از عقب ميآمد.
|
||||
\v 55 و چون در ميان ايوان آتش افروخته، گردش نشسته بودند، پطرس در ميان ايشان بنشست.
|
||||
\v 56 آنگاه كنيزكي چون او را در روشني آتش نشسته ديد، بر او چشم دوخته، گفت: «اين شخص هم با او ميبود.»
|
||||
\v 57 او وي را انكار كرده، گفت: «اي زن او را نميشناسم.»
|
||||
\v 58 بعد از زماني ديگري او را ديده گفت: «تو از اينها هستي.» پطرس گفت: «اي مرد، من نيستم.»
|
||||
\v 59 و چونتخميناً يك ساعت گذشت، يكيديگر با تأكيد گفت: «بلاشكّ اين شخص از رفقاي او است زيرا كه جليلي هم هست.»
|
||||
\v 60 پطرس گفت: «اي مرد نميدانم چه ميگويي؟» در همان ساعت كه اين را ميگفت، خروس بانگ زد.
|
||||
\v 61 آنگاه خداوند روگردانيده، به پطرس نظر افكند. پس پطرس آن كلامي را كه خداوند به وي گفته بود بهخاطر آورد كه "قبل از بانگ زدن خروس سه مرتبه مرا انكار خواهي كرد."
|
||||
\v 62 پس پطرس بيرون رفته، زارزار بگريست.
|
||||
\v 63 و كساني كه عيسي را گرفته بودند، او را تازيانه زده، استهزا نمودند.
|
||||
\v 64 و چشم او را بسته طپانچه بر رويش زدند و از وي سؤال كرده، گفتند: «نبوّت كن! كِه تو را زده است؟»
|
||||
\v 65 و بسيار كفر ديگر به وي گفتند.
|
||||
\v 66 و چون روز شد، اهل شوراي قوم يعني رؤساي كهنه و كاتبان فراهم آمده، در مجلس خود او را آورده،
|
||||
\v 67 گفتند: «اگر تو مسيح هستي به ما بگو.» او به ايشان گفت: «اگر به شما گويم مرا تصديق نخواهيد كرد.
|
||||
\v 68 و اگر از شما سؤال كنم جواب نميدهيد و مرا رها نميكنيد.
|
||||
\v 69 ليكن بعد از اين پسر انسان به طرف راست قوّت خدا خواهد نشست.»
|
||||
\v 70 همه گفتند: «پس تو پسر خدا هستي؟» او به ايشان گفت: «شما ميگوييد كه من هستم.»
|
||||
\v 71 گفتند: «ديگر ما را چه حاجت به شهادت است؟ زيرا خود از زبانش شنيديم.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 23
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس تمام جماعت ايشان برخاسته، او را نزد پيلاطُس بردند.
|
||||
\v 2 و شكايت بر او آغاز نموده، گفتند: «اين شخص را يافتهايم كه قوم را گمراه ميكند و از جزيه دادن به قيصر منع مينمايد و ميگويد كه خود مسيح و پادشاه است.»
|
||||
\v 3 پس پيلاطُس از او پرسيده، گفت: «آيا تو پادشاه يهود هستي؟» او در جواب وي گفت: «تو ميگويي.»
|
||||
\v 4 آنگاه پيلاطُس به رؤساي كهنه و جميع قوم گفت كه «در اين شخص هيچ عيبي نمييابم.»
|
||||
\v 5 ايشان شدّت نموده، گفتند كه «قوم را ميشوراند و در تمام يهوديه از جليل گرفته تا به اينجا تعليم ميدهد.»
|
||||
\v 6 چون پيلاطُس نام جليل را شنيد، پرسيد كه «آيا اين مرد جليلي است؟»
|
||||
\v 7 و چون مطلّع شد كه از ولايت هيروديس است او را نزد وي فرستاد، چونكه هيروديس در آن ايّام در اورشليم بود.
|
||||
\v 8 امّا هيروديس چون عيسي را ديد، بغايت شاد گرديد زيرا كه مدّت مديدي بود ميخواست او را ببيند چونكه شهرت او را بسيار شنيده بود و مترصّد ميبود كه معجزهاي از او بيند.
|
||||
\v 9 پس چيزهاي بسيار از وي پرسيد ليكن او به وي هيچ جواب نداد.
|
||||
\v 10 و رؤساي كهنه و كاتبان حاضر شده، به شدّت تمام بر وي شكايت مينمودند.
|
||||
\v 11 پس هيروديس با لشكريان خود او را افتضاح نموده و استهزا كرده، لباس فاخر بر او پوشانيد و نزد پيلاطُس او را باز فرستاد.
|
||||
\v 12 و در همان روز پيلاطُس و هيروديس با يكديگر مصالحه كردند، زيرا قبل از آن در ميانشان عداوتي بود.
|
||||
\v 13 پس پيلاطُس روساي كهنه و سرادران و قوم را خوانده،
|
||||
\v 14 به ايشان گفت: «اين مرد را نزد من آورديد كه قوم را ميشوراند. الحال من او را در حضور شما امتحان كردم و از آنچه بر او ادّعا ميكنيد اثري نيافتم.
|
||||
\v 15 و نه هيروديس هم زيرا كه شما را نزد او فرستادم و اينك هيچ عمل مستوجب قتل از او صادر نشده است.
|
||||
\v 16 پس او را تنبيه نموده، رها خواهم كرد.»
|
||||
\v 17 زيرا او را لازم بود كه هر عيدي كسي را براي ايشان آزاد كند.
|
||||
\v 18 آنگاه همه فرياد كرده، گفتند: «او را هلاك كن و بَرْاَبّا را براي ما رها فرما.»
|
||||
\v 19 و او شخصي بود كه بهسبب شورش و قتلي كه در شهر واقع شده بود، در زندان افكنده شده بود.
|
||||
\v 20 باز پيلاطُس ندا كرده، خواست كه عيسي را رها كند.
|
||||
\v 21 ليكن ايشان فرياد زده گفتند: «او را مصلوب كن، مصلوب كن.»
|
||||
\v 22 بار سوم به ايشان گفت: «چرا؟ چه بدي كرده است؟ من در او هيچ علّت قتل نيافتم. پس او را تأديب كرده رها ميكنم.»
|
||||
\v 23 امّا ايشان به صداهاي بلند مبالغه نموده، خواستند كه مصلوب شود و آوازهاي ايشان و رؤساي كهنه غالب آمد.
|
||||
\v 24 پس پيلاطُس فرمود كه برحسب خواهـش ايشان بشـود.
|
||||
\v 25 و آن كس را كه بهسبب شورش و قتل در زندان حبس بود كه خواستند، رها كرد و عيسي را به خواهش ايشان سپرد.
|
||||
\v 26 و چون او را ميبردند، شمعون قيرواني راكه از صحرا ميآمد مجبور ساخته، صليب را بر او گذاردند تا از عقب عيسي ببرد.
|
||||
\v 27 و گروهي بسيار از قوم و زناني كه سينه ميزدند و براي او ماتم ميگرفتند، در عقب او افتادند.
|
||||
\v 28 آنگاه عيسي بهسوي آن زنان روي گردانيده، گفت: «اي دختران اورشليم براي من گريه مكنيد، بلكه بجهت خود و اولاد خود ماتم كنيد.
|
||||
\v 29 زيرا اينك ايّامي ميآيد كه در آنها خواهند گفت، خوشابحال نازادگان و رحمهايي كه بار نياوردند و پستانهايي كه شير ندادند.
|
||||
\v 30 و در آن هنگام به كوهها خواهند گفت كه بر ما بيفتيد و به تلّها كه ما را پنهان كنيد.
|
||||
\v 31 زيرا اگر اين كارها را به چوب تر كردند، به چوب خشك چه خواهد شد؟»
|
||||
\v 32 و دو نفر ديگر را كه خطاكار بودند نيز آوردند تا ايشان را با او بكشند.
|
||||
\v 33 و چون به موضعي كه آن را كاسه سر ميگويند رسيدند، او را در آنجا با آن دو خطاكار، يكي بر طرف راست و ديگري بر چپ او مصلوب كردند.
|
||||
\v 34 عيسي گفت: «اي پدر اينها را بيامرز، زيرا كه نميدانند چه ميكنند.» پس جامههاي او را تقسيم كردند و قرعه افكندند.
|
||||
\v 35 و گروهي به تماشا ايستاده بودنـد. و بزرگان نيـز تمسخركنان با ايشان ميگفتند: «ديگران را نجات داد. پـس اگـر او مسيح و برگزيده خدا ميباشد خود را برهاند.»
|
||||
\v 36 و سپاهيان نيز او را استهزا ميكردند وآمده، او را سركه ميدادند،
|
||||
\v 37 و ميگفتند: «اگر تو پادشاه يهود هستي خود را نجات ده.»
|
||||
\v 38 و بر سر او تقصيرنامهاي نوشتند به خطّ يوناني و رومي و عبراني كه «اين است پادشاه يهـود.»
|
||||
\v 39 و يكي از آن دو خطاكارِ مصلوب بر وي كفر گفت كه «اگر تو مسيح هستي خود را و ما را برهان.»
|
||||
\v 40 امّا آن ديگري جواب داده، او را نهيب كرد و گفت: «مگر تو از خدا نميترسي؟ چونكه تو نيز زير همين حكمي.
|
||||
\v 41 و امّا ما به انصاف، چونكه جزاي اعمال خود را يافتهايم، ليكن اين شخص هيچكار بيجا نكرده است.»
|
||||
\v 42 پس به عيسي گفت: «اي خداوند، مرا به ياد آور هنگامي كه به ملكوت خود آيي.»
|
||||
\v 43 عيسي به وي گفت: «هرآينه به تو ميگويم امروز با من در فردوس خواهي بود.»
|
||||
\v 44 و تخميناً از ساعت ششم تا ساعت نهم، ظلمت تمام روي زمين را فرو گرفت.
|
||||
\v 45 و خورشيد تاريك گشت و پرده قدس از ميان بشكافت.
|
||||
\v 46 و عيسي به آواز بلند صدا زده، گفت: «اي پدر به دستهاي تو روح خود را ميسپارم.» اين را بگفت و جان را تسليم نمود.
|
||||
\v 47 اما يوزباشي چون اين ماجرا را ديد، خدا را تمجيد كرده، گفت: «در حقيقت، اين مرد صالح بود.»
|
||||
\v 48 و تمامي گروه كه براي اين تماشا جمع شده بودند چون اين وقايع را ديدند، سينه زنان برگشتند.
|
||||
\v 49 وجميع آشنايان او از دور ايستاده بودند، با زناني كه از جليل او را متابعت كرده بودند تا اين امور را ببينند.
|
||||
\v 50 و اينك يوسف نامي از اهل شورا كه مرد نيكو و صالح بود،
|
||||
\v 51 كه در رأي و عمل ايشان مشاركت نداشت و از اهل رامه، بلدي از بلاد يهود بود و انتظار ملكوت خدا را ميكشيد،
|
||||
\v 52 نزديك پيلاطُس آمده، جسد عيسي را طلب نمود.
|
||||
\v 53 پس آن را پايين آورده، در كتان پيچيد و در قبري كه از سنگ تراشيده بود و هيچكس ابداً در آن دفن نشده بود سپرد.
|
||||
\v 54 و آن روز تهيّه بود و سَبَّت نزديك ميشد.
|
||||
\v 55 و زناني كه در عقب او از جليل آمده بودند، از پي او رفتند و قبر و چگونگي گذاشته شدنِ بدن او را ديدند.
|
||||
\v 56 پس برگشته، حنوط و عطريّات مهيّا ساختند و روز سَبَّت را به حسب حكم آرام گرفتند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 24
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس در روز اوّل هفته، هنگام سپيدهصبح، حنوطي را كه درست كرده بودند با خود برداشته، به سر قبر آمدند و بعضي ديگران همراه ايشان.
|
||||
\v 2 و سنگ را از سر قبر غلطانيده ديدند.
|
||||
\v 3 چون داخل شدند، جسد خداوند عيسي را نيافتند.
|
||||
\v 4 و واقع شد هنگامي كه ايشان از اينامر متحيّر بودند كه ناگاه دو مرد در لباس درخشنده نزد ايشان بايستادند.
|
||||
\v 5 و چون ترسان شده، سرهاي خود را بهسوي زمين افكنده بودند، به ايشان گفتند: «چرا زنده را از ميان مردگان ميطلبيد؟
|
||||
\v 6 در اينجا نيست، بلكه برخاسته است. به ياد آوريد كه چگونه وقتي كه در جليل بود شما را خبر داده،
|
||||
\v 7 گفت، ضروري است كه پسر انسان به دست مردم گناهكار تسليم شده، مصلوب گردد و روز سوم برخيزد.»
|
||||
\v 8 پس سخنان او را بهخاطر آوردند.
|
||||
\v 9 و از سر قبر برگشته، آن يازده و ديگران را از همه اين امور مطّلع ساختند.
|
||||
\v 10 و مريم مجدليه و يونا و مريم مادر يعقوب و ديگر رفقاي ايشان بودند كه رسولان را از اين چيزها مطّلع ساختند.
|
||||
\v 11 ليكن سخنان زنان را هذيان پنداشته، باور نكردند.
|
||||
\v 12 امّا پطرس برخاسته، دوان دوان به سوي قبر رفت و خمشده، كفن را تنها گذاشته ديد. و از اين ماجرا در عجب شده، به خانه خود رفت.
|
||||
\v 13 و اينك در همان روز دو نفر از ايشان ميرفتند بهسوي قريهاي كه از اورشليم به مسافتِ شصت تير پرتاب دور بود و عِموآس نام داشت.
|
||||
\v 14 و با يكديگر از تمام اين وقايع گفتگو ميكردند.
|
||||
\v 15 و چون ايشان در مكالمه و مباحثه ميبودند، ناگاه خودِ عيسي نزديك شده، با ايشان همراه شد.
|
||||
\v 16 ولي چشمان ايشان بسته شد تا او را نشناسند.
|
||||
\v 17 او به ايشان گفت: «چه حرفهااست كه با يكديگر ميزنيد و راه را به كدورت ميپيماييد؟»
|
||||
\v 18 يكي كه كَلِيُوپاس نام داشت در جواب وي گفت: «مگر تو در اورشليم غريب و تنها هستي و از آنچه در اين ايّام در اينجا واقع شد واقف نيستي؟»
|
||||
\v 19 به ايشان گفت: «چه چيز است؟» گفتندش: «درباره عيسي ناصري كه مردي بود نبي و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم،
|
||||
\v 20 و چگونه رؤساي كَهَنه و حكّامِ ما او را به فتواي قتل سپردند و او را مصلوب ساختند.
|
||||
\v 21 امّا ما اميدوار بوديم كه همين است آنكه ميبايد اسرائيل را نجات دهد. و علاوه بر اين همه، امروز از وقوع اين امور روز سوم است،
|
||||
\v 22 و بعضي از زنان ما هم ما را به حيرت انداختند كه بامدادان نزد قبر رفتند،
|
||||
\v 23 و جسد او را نيافته، آمدند و گفتند كه فرشتگان را در رؤيا ديديم كه گفتند او زنده شده است.
|
||||
\v 24 و جمعي از رفقاي ما به سر قبر رفته، آن چنانكه زنان گفته بودند يافتند، ليكن او را نديدند.»
|
||||
\v 25 او به ايشان گفت: «اي بيفهمان و سستدلان از ايمان آوردن به آنچه انبيا گفتهاند.
|
||||
\v 26 آيا نميبايست كه مسيح اين زحمات را بيند تا به جلال خود برسد؟»
|
||||
\v 27 پس از موسي و ساير انبيا شروع كرده، اخبار خود را در تمام كتب براي ايشان شرح فرمود.
|
||||
\v 28 و چون به آن دهي كه عازم آن بودند رسيدند، او قصد نمود كه دورتر رود.
|
||||
\v 29 و ايشان الحاح كرده، گفتند كه «با ما باش. چونكه شب نزديك است و روز به آخر رسيده.» پس داخل گشته، با ايشان توقّف نمود.
|
||||
\v 30 و چون با ايشان نشسته بود، نان را گرفته، بركت داد و پاره كرده، به ايشان داد.
|
||||
\v 31 كه ناگاه چشمانشان باز شده، او را شناختند. و در ساعت از ايشان غايب شد.
|
||||
\v 32 پسبا يكديگر گفتند: «آيا دل در درون ما نميسوخت، وقتي كه در راه با ما تكلّم مينمود و كتب را بجهت ما تفسير ميكرد؟»
|
||||
\v 33 و در آن ساعت برخاسته، به اورشليم مراجعت كردند و آن يازده را يافتند كه با رفقاي خود جمع شده
|
||||
\v 34 ميگفتند: «خداوند در حقيقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است.»
|
||||
\v 35 و آن دو نفر نيز از سرگذشت راه و كيفيت شناختن او هنگام پاره كردن نان خبر دادند.
|
||||
\v 36 و ايشان در اين گفتگو ميبودند كه ناگاه عيسي خود در ميان ايشان ايستاده، به ايشان گفت: «سلام بر شما باد.»
|
||||
\v 37 امّا ايشان لرزان و ترسان شده، گمان بردند كه روحي ميبينند.
|
||||
\v 38 به ايشان گفت: «چرا مضطرب شديد و براي چه در دلهاي شما شُبَهات روي ميدهد؟
|
||||
\v 39 دستها و پايهايم را ملاحظه كنيد كه من خود هستم و دست بر من گذارده ببينيد، زيرا كه روح گوشت و استخوان ندارد، چنانكه مينگريد كه در من است.»
|
||||
\v 40 اين را گفت و دستها و پايهاي خود را بديشان نشان داد.
|
||||
\v 41 و چون ايشان هنوز از خوشي تصديق نكرده، در عجب مانده بودند، به ايشان گفت: «چيز خوراكي در اينجا داريد؟»
|
||||
\v 42 پس قدري از ماهي بريان و از شانه عسل به وي دادند.
|
||||
\v 43 پس آن را گرفته پيش ايشان بخورد.
|
||||
\v 44 و به ايشان گفت: «همين است سخناني كه وقتي با شما بودم گفتم ضروري است كه آنچه در تورات موسي و صحف انبيا و زبور درباره منمكتوب است به انجام رسد.»
|
||||
\v 45 و در آن وقت ذهن ايشان را روشن كرد تا كتب را بفهمند.
|
||||
\v 46 و به ايشان گفت: «بر همين منوال مكتوب است و بدينطور سزاوار بود كه مسيح زحمت كشد و روز سوم از مردگان برخيزد.
|
||||
\v 47 و از اورشليم شروع كرده، موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همه امّتها به نام او كرده شود.
|
||||
\v 48 و شما شاهد بر اين امور هستيد.
|
||||
\v 49 و اينك، من موعود پدر خود را بر شما ميفرستم. پس شما در شهر اورشليم بمانيد تا وقتي كه به قوّت از اعلي آراسته شويد.»
|
||||
\v 50 پس ايشان را بيرون از شهر تا بيت عَنْيَا برد و دستهاي خود را بلند كرده، ايشان را بركت داد.
|
||||
\v 51 و چنين شد كه در حين بركت دادنِ ايشان، از ايشان جدا گشته، بهسوي آسمان بالا برده شد.
|
||||
\v 52 پس او را پرستش كرده، با خوشي عظيم بهسوي اورشليم برگشتند.
|
||||
\v 53 و پيوسته در هيكل مانده، خدا را حمد و سپاس ميگفتند. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,969 @@
|
|||
\id JHN Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h یوحنّا
|
||||
\toc1 انجیل یوحنّا
|
||||
\toc2 یوحنّا
|
||||
\toc3 jhn
|
||||
\mt1 یوحنّا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود.
|
||||
\v 2 همان در ابتدا نزد خدا بود.
|
||||
\v 3 همه چيز به واسطه او آفريده شد و به غير از او چيزي از موجودات وجود نيافت.
|
||||
\v 4 در او حيات بود و حيات نور انسان بود.
|
||||
\v 5 و نور در تاريكي ميدرخشد و تاريكي آن را درنيافت.
|
||||
\v 6 شخصي از جانب خدا فرستاده شد كه اسمش يحيي بود؛
|
||||
\v 7 او براي شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه بهوسيلة او ايمان آورند.
|
||||
\v 8 او آن نور نبود بلكه آمد تا بر نور شهادت دهد.
|
||||
\v 9 آن نورِ حقيقي بود كه هر انسان را منوّر ميگرداند و در جهان آمدني بود.
|
||||
\v 10 او در جهان بود و جهان به واسطه او آفريده شد و جهان او را نشناخت.
|
||||
\v 11 به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذيرفتند؛
|
||||
\v 12 و امّا به آن كساني كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعني به هر كه به اسم او ايمان آورد،
|
||||
\v 13 كه نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلكه از خدا تولّد يافتند.
|
||||
\v 14 و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پُر از فيض و راستي؛ و جلال او را ديديم، جلالي شايسته پسر يگانه پدر.
|
||||
\v 15 و يحيي بر او شهادت داد و ندا كرده، ميگفت: «اين است آنكه درباره او گفتم آنكه بعد از من ميآيد، پيش از من شده است زيرا كه بر من مقدّم بود.»
|
||||
\v 16 و از پُري او جميع مابهره يافتيم و فيض به عوض فيض،
|
||||
\v 17 زيرا شريعت بهوسيلة موسي عطا شد، امّا فيض و راستي بهوسيلة عيسي مسيح رسيد.
|
||||
\v 18 خدا را هرگز كسي نديده است؛ پسر يگانهاي كه در آغوش پدر است، همان او را ظاهر كرد.
|
||||
\v 19 و اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستي؛
|
||||
\v 20 كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم.
|
||||
\v 21 آنگاه از او سؤال كردند: «پس چه؟ آيا تو الياس هستي؟» گفت: «نيستم.» «آيا تو آن نبي هستي؟» جواب داد كه «ني.»
|
||||
\v 22 آنگاه بدو گفتند: «پس كيستي تا به آن كساني كه ما را فرستادند جواب بريم؟ درباره خود چه ميگويي؟»
|
||||
\v 23 گفت: «من صداي ندا كنندهاي در بيابانم كه راه خداوند را راست كنيد، چنانكه اشعيا نبي گفت.»
|
||||
\v 24 و فرستادگان از فريسيان بودند.
|
||||
\v 25 پس از او سؤال كرده، گفتند: «اگر تو مسيح و الياس و آن نبي نيستي، پس براي چه تعميد ميدهي؟»
|
||||
\v 26 يحيي در جواب ايشان گفت: «من به آب تعميد ميدهم و در ميان شما كسي ايستاده است كه شما او را نميشناسيد.
|
||||
\v 27 و او آن است كه بعد از منميآيد، امّا پيش از من شده است، كه من لايق آن نيستم كه بند نعلينش را باز كنم.»
|
||||
\v 28 و اين در بيتعَبَرَه كه آن طرف اُرْدُن است، در جايي كه يحيي تعميد ميداد واقع گشت.
|
||||
\v 29 و در فرداي آن روز يحيي عيسي را ديد كه به جانب او ميآيد. پس گفت: «اينك برّه خدا كه گناه جهان را برميدارد!
|
||||
\v 30 اين است آنكه من درباره او گفتم كه مردي بعد از من ميآيد كه پيش از من شده است زيرا كه بر من مقدّم بود.
|
||||
\v 31 و من او را نشناختم، ليكن تا او به اسرائيل ظاهر گردد، براي همين من آمده به آب تعميد ميدادم.»
|
||||
\v 32 پس يحيي شهادت داده، گفت: «روح را ديدم كه مثل كبوتري از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.
|
||||
\v 33 و من او را نشناختم، ليكن او كه مرا فرستاد تا به آب تعميد دهم، همان به من گفت بر هر كس بيني كه روح نازل شده، بر او قرار گرفت، همان است او كه به روحالقدس تعميد ميدهد.
|
||||
\v 34 و من ديده شهادت ميدهم كه اين است پسر خدا.»
|
||||
\v 35 و در روز بعد نيز يحيي با دو نفر از شاگردان خود ايستاده بود.
|
||||
\v 36 ناگاه عيسي را ديد كه راه ميرود؛ و گفت: «اينك برّه خدا.»
|
||||
\v 37 و چون آن دو شاگرد كلام او را شنيدند، از پي عيسي روانه شدند.
|
||||
\v 38 پس عيسي روي گردانيده، آن دو نفر را ديد كه از عقب ميآيند. بديشان گفت:
|
||||
\v 39 «چه ميخواهيد؟» بدو گفتند: «ربّي (يعني اي معلّم) در كجا منزل مينمايي؟»
|
||||
\v 40 بديشان گفت:«بياييد و ببينيد.» آنگاه آمده، ديدند كه كجا منزل دارد، و آن روز را نزد او بماندند و قريب به ساعت دهم بود.
|
||||
\v 41 و يكي از آن دو كه سخن يحيي را شنيده، پيروي او نمودند، اندرياس برادر شمعون پطرس بود.
|
||||
\v 42 او اوّل برادر خود شمعون را يافته، به او گفت: «مسيح را (كه ترجمه آن كَرِسْتُس است) يافتيم.» و چون او را نزد عيسي آورد، عيسي بدو نگريسته، گفت: «تو شمعون پسر يونا هستي؛ و اكنون كيفا خوانده خواهي شد (كه ترجمه آن پطرس است).»
|
||||
\v 43 بامدادان چون عيسي خواست بهسوي جليل روانه شود، فيلپُس را يافته، بدو گفت: «از عقب من بيا.»
|
||||
\v 44 و فيلپُس از بيت صيدا از شهر اندرياس وپطرس بود.
|
||||
\v 45 فيلپس نَتَنائيل را يافته، بدو گفت: «آن كسي را كه موسي در تورات و انبيا مذكور داشتهاند، يافتهايم كه عيسي پسر يوسف ناصري است.»
|
||||
\v 46 نتنائيل بدو گفت: «مگر ميشود كه از ناصره چيزي خوب پيدا شود؟» فيلپس بدو گفت: «بيا و ببين.»
|
||||
\v 47 و عيسي چون ديـد كه نتنائيـل بهسوي او ميآيد، درباره او گفت: «اينك اسرائيلي حقيقي كه در او مكري نيست.»
|
||||
\v 48 نتنائيل بدو گفت: «مرا از كجا ميشناسي؟» عيسي در جواب وي گفت: «قبل از آنكه فيلپس تو را دعوت كند، در حيني كه زير درخت انجير بودي تو را ديدم.»
|
||||
\v 49 نتنائيل در جواب او گفت: «اي استاد تو پسر خدايي! تو پادشاه اسرائيل هستي!»
|
||||
\v 50 عيسي در جواب او گفت: «آيا از اينكه به تو گفتم كه تو را زير درخت انجير ديدم، ايمان آوردي؟ بعد از اين چيزهاي بزرگتر از اين خواهي ديد.»
|
||||
\v 51 پس بدو گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه از كنون آسمان راگشاده، و فرشتگان خدا را كه بر پسر انسان صعود و نزول ميكنند خواهيد ديد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در روز سوم، در قاناي جليل عروسي بود و مادر عيسي در آنجا بود.
|
||||
\v 2 و عيسي و شاگردانش را نيز به عروسي دعوت كردند.
|
||||
\v 3 و چون شراب تمام شد، مادر عيسي بدو گفت: «شراب ندارند.»
|
||||
\v 4 عيسي به وي گفت: «اي زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسيده است.»
|
||||
\v 5 مادرش به نوكران گفت: «هر چه به شما گويد بكنيد.»
|
||||
\v 6 و در آنجا شش قدح سنگي برحسب تطهير يهود نهاده بودند كه هر يك گنجايش دو يا سه كيل داشت.
|
||||
\v 7 عيسي بديشان گفت: «قدحها را از آب پر كنيد.» و آنها را لبريز كردند.
|
||||
\v 8 پس بديشان گفت: «الا´ن برداريد و به نزد رئيس مجلس ببريد.» پس بردند؛
|
||||
\v 9 و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود، بچشيد و ندانست كه از كجا است، ليكن نوكراني كه آب را كشيده بودند، ميدانستند، رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته، بدو گفت:
|
||||
\v 10 «هركسي شراب خوب را اوّل ميآورد و چون مست شدند، بدتر از آن. ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتي؟»
|
||||
\v 11 و اين ابتداي معجزاتي است كه از عيسي در قاناي جليل صادر گشت و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند.
|
||||
\v 12 و بعد از آن او با مادر و برادران و شاگردان خود به كفرناحوم آمد و در آنجا ايّامي كم ماندند.
|
||||
\v 13 و چون عيد فِصَحِ يهود نزديك بود، عيسي به اورشليم رفت،
|
||||
\v 14 و در هيكل، فروشندگان گاو و گوسفند و كبوتر و صرّافان را نشسته يافت.
|
||||
\v 15 پس تازيانهاي از ريسمان ساخته، همه را از هيكل بيرون نمود، هم گوسفندان و گاوان را، و نقود صرّافان را ريخت و تختهاي ايشان را واژگون ساخت،
|
||||
\v 16 و به كبوترفروشان گفت: «اينها را از اينجا بيرون بريد و خانه پدر مرا خانه تجارت مسازيد.»
|
||||
\v 17 آنگاه شاگردانِ او را ياد آمد كه مكتوب است: «غيرت خانه تو مرا خورده است.»
|
||||
\v 18 پس يهوديان روي به او آورده، گفتند: «به ما چه علامت مينمايي كه اين كارها را ميكني؟»
|
||||
\v 19 عيسي در جواب ايشان گفت: «اين قدس را خراب كنيد كه در سه روز آن را برپا خواهم نمود.»
|
||||
\v 20 آنگاه يهوديان گفتند: «در عرصه چهل و شش سال اين قدس را بنا نمودهاند؛ آيا تو در سه روز آن را برپا ميكني؟»
|
||||
\v 21 ليكن او درباره قدس جسد خود سخن ميگفت.
|
||||
\v 22 پس وقتي كه از مردگان برخاست شاگردانش را بهخاطر آمد كه اين را بديشان گفته بود. آنگاه به كتاب و به كلامي كه عيسي گفته بود، ايمان آوردند.
|
||||
\v 23 و هنگامي كه در عيد فِصَح در اورشليم بود بسياري چون معجزاتي را كه از او صادر ميگشت ديدند، به اسم او ايمان آوردند.
|
||||
\v 24 ليكن عيسي خويشتن را بديشان مُؤتَمِنْ نساخت، زيرا كه او همه را ميشناخت.
|
||||
\v 25 و از آنجا كه احتياج نداشت كه كسي درباره انسان شهادت دهد، زيرا خود آنچه در انسان بود ميدانست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و شخصي از فريسيان نيقوديموس نام از رؤساي يهود بود.
|
||||
\v 2 او در شب نزد عيسي آمده، به وي گفت: «اي استاد ميدانيم كه تو معلّم هستي كه از جانب خدا آمدهاي زيرا هيچ كس نميتواند معجزاتي را كه تو مينمايي بنمايد، جز اينكه خدا با وي باشد.»
|
||||
\v 3 عيسي در جواب او گفت: «آمين آمين به تو ميگويم اگر كسي از سرِ نو مولود نشود، ملكوت خدا را نميتواند ديد.»
|
||||
\v 4 نيقوديموس بدو گفت: «چگونه ممكن است كه انساني كه پير شده باشد، مولود گردد؟ آيا ميشود كه بار ديگر داخل شكم مادر گشته، مولود شود؟»
|
||||
\v 5 عيسي در جواب گفت: «آمين، آمين به تو ميگويم اگر كسي از آب و روح مولود نگردد، ممكن نيست كه داخل ملكوت خدا شود.
|
||||
\v 6 آنچه از جسم مولود شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت روح است.
|
||||
\v 7 عجب مدار كه به تو گفتم بايد شما از سر نو مولود گرديد.
|
||||
\v 8 باد هرجا كه ميخواهد ميوزد و صداي آن را ميشنوي ليكن نميداني از كجا ميآيد و به كجا ميرود. همچنين است هر كه از روح مولود گردد.»
|
||||
\v 9 نيقوديموس در جواب وي گفت: «چگونه ممكن است كه چنين شود؟»
|
||||
\v 10 عيسي در جواب وي گفت: «آيا تو معلّم اسرائيل هستي و اين را نميداني؟
|
||||
\v 11 آمين، آمين به تو ميگويم آنچه ميدانيم، ميگوييم و به آنچه ديدهايم، شهادت ميدهيم و شهادت ما را قبول نميكنيد.
|
||||
\v 12 چون شما را از امور زميني سخن گفتم، باور نكرديد. پس هرگاه به امور آسماني با شما سخن رانم چگونه تصديق خواهيد نمود؟
|
||||
\v 13 و كسي بهآسمان بالا نرفت مگر آن كس كه از آسمان پايين آمد يعني پسر انسان كه در آسمان است.
|
||||
\v 14 و همچنان كه موسي مار را در بيابان بلند نمود، همچنين پسر انسان نيز بايد بلند كرده شود،
|
||||
\v 15 تا هر كه به او ايمان آرد هلاك نگردد، بلكه حيات جاوداني يابد.
|
||||
\v 16 زيرا خدا جهان را اينقدر محبّت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد، هلاك نگردد بلكه حيات جاوداني يابد.
|
||||
\v 17 زيرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوري كند، بلكه تا بهوسيلة او جهان نجات يابد.
|
||||
\v 18 آنكه به او ايمان آرد، بر او حكم نشود؛ امّا هر كه ايمان نياورد الا´ن بر او حكم شده است، بجهت آنكه به اسم پسر يگانه خدا ايمان نياورده.
|
||||
\v 19 و حكم اين است كه نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بيشتر از نور دوست داشتند، از آنجا كه اعمال ايشان بد است.
|
||||
\v 20 زيرا هر كه عمل بد ميكند، روشني را دشمن دارد و پيش روشني نميآيد، مبادا اعمال او توبيخ شود.
|
||||
\v 21 و ليكن كسي كه به راستي عمل ميكند پيش روشني ميآيد تا آنكه اعمال او هويدا گردد كه در خدا كرده شده است.»
|
||||
\v 22 و بعد از آن عيسي با شاگردان خود به زمين يهوديّه آمد و با ايشان در آنجا به سر برده، تعميد ميداد.
|
||||
\v 23 و يحيي نيز در عَيْنُون، نزديك ساليم تعميد ميداد زيرا كه در آنجا آب بسيار بود و مردم ميآمدند و تعميد ميگرفتند،
|
||||
\v 24 چونكه يحيي هنوز در زندان حبس نشده بود.
|
||||
\v 25 آنگاه درخصوص تطهير، در ميان شاگردان يحيي و يهوديان مباحثه شد.
|
||||
\v 26 پس به نزد يحيي آمده، به او گفتند: «اي استاد، آن شخصي كه با تو در آنطرف اُردُن بود و تو براي او شهادت دادي، اكنـون او تعميـد ميدهـد و همـه نـزد او ميآيند.»
|
||||
\v 27 يحيي در جواب گفت: «هيچكس چيزي نميتواند يافت، مگر آنكه از آسمان بدو داده شود.
|
||||
\v 28 شما خود بر من شاهد هستيد كه گفتم من مسيح نيستم بلكه پيش روي او فرستاده شدم.
|
||||
\v 29 كسي كه عروس دارد داماد است، امّا دوست داماد كه ايستاده آواز او را ميشنود، از آواز داماد بسيار خشنود ميگردد. پس اين خوشي من كامل گرديد.
|
||||
\v 30 ميبايد كه او افزوده شود و من ناقص گردم.
|
||||
\v 31 او كه از بالا ميآيد، بالاي همه است و آنكه از زمين است زميني است و از زمين تكلّم ميكند؛ امّا او كه از آسمان ميآيد، بالاي همه است.
|
||||
\v 32 و آنچه را ديد و شنيد، به آن شهادت ميدهد و هيچكس شهادت او را قبول نميكند.
|
||||
\v 33 و كسي كه شهادت اورا قبول كرد، مهر كرده است بر اينكه خدا راست است.
|
||||
\v 34 زيرا آن كسي را كه خدا فرستاد، به كلام خدا تكلّم مينمايد، چونكه خدا روح را به ميزان عطا نميكند.
|
||||
\v 35 پدر پسر را محبّت مينمايد و همه چيز را بدست او سپرده است.
|
||||
\v 36 آنكه به پسر ايمان آورده باشد، حيات جاوداني دارد و آنكه به پسر ايمان نياورد حيات را نخواهد ديد، بلكه غضب خدا بر او ميماند.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون خداوند دانست كه فريسيان مطّلع شدهاند كه عيسي بيشتر از يحيي شاگرد پيدا كرده، تعميد ميدهد،
|
||||
\v 2 با اينكه خود عيسي تعميد نميداد بلكه شاگردانش،
|
||||
\v 3 يهوديّه را گذارده، باز به جانب جليل رفت.
|
||||
\v 4 و لازم بود كه از سامره عبور كند
|
||||
\v 5 پس به شهري از سامره كه سوخار نام داشت، نزديك به آن موضعي كه يعقوب به پسر خود يوسف داده بود رسيد.
|
||||
\v 6 و در آنجا چاه يعقوب بود. پس عيسي از سفر خسته شده، همچنين بر سر چاه نشسته بود و قريب به ساعت ششم بود
|
||||
\v 7 كه زني سامري بجهت آب كشيدن آمد. عيسي بدو گفت: «جرعهاي آب به من بنوشان.»
|
||||
\v 8 زيرا شاگردانش بجهت خريدن خوراك به شهر رفته بودند.
|
||||
\v 9 زن سامري بدو گفت: «چگونه تو كه يهود هستي از من آب ميخواهي و حال آنكه زن سامري ميباشم؟» زيرا كه يهود با سامريان معاشرت ندارند.
|
||||
\v 10 عيسي در جواب او گفت: «اگر بخشش خدا را ميدانستي و كيست كه به تو ميگويد آب به من بده، هرآينه تو از او خواهش ميكردي و به تو آب زنده عطا ميكرد.»
|
||||
\v 11 زن بدو گفت: «اي آقا دلو نداري و چاه عميق است. پس از كجا آب زنده داري؟
|
||||
\v 12 آيا تو از پدر ما يعقوب بزرگتر هستي كه چاه را به ما داد و خود و پسران و مواشي او از آن ميآشاميدند؟»
|
||||
\v 13 عيسي در جواب او گفت: «هر كه از اين آب بنوشد باز تشنه گردد،
|
||||
\v 14 ليكن كسي كه از آبي كه من به او ميدهم بنوشد، ابداً تشنه نخواهد شد، بلكه آن آبي كه به او ميدهم در او چشمه آبي گردد كه تا حيات جاوداني ميجوشد.»
|
||||
\v 15 زن بدو گفت: «اي آقا آن آب را به من بده تا ديگر تشنه نگردم و به اينجا بجهت آب كشيدن نيايم.»
|
||||
\v 16 عيسي به او گفت: «برو و شوهر خود را بخوان و در اينجا بيا.»
|
||||
\v 17 زن در جواب گفت: «شوهر ندارم.» عيسي بدو گفت: «نيكو گفتي كه شوهر نداري!
|
||||
\v 18 زيرا كه پنج شوهر داشتي و آنكه الا´ن داري شوهر تو نيست! اين سخن را راست گفتي!»
|
||||
\v 19 زن بدو گفت: «اي آقا ميبينم كه تو نبي هستي!
|
||||
\v 20 پدران ما در اين كوه پرستش ميكردند و شما ميگوييد كه در اورشليم جايي است كه در آن عبادت بايد نمود.»
|
||||
\v 21 عيسي بدو گفت: «اي زن مرا تصديق كن كه ساعتي ميآيد كه نه در اين كوه و نه در اورشليم پدر را پرستش خواهيد كرد.
|
||||
\v 22 شما آنچه را كه نميدانيد ميپرستيد امّا ما آنچه را كه ميدانيم عبادت ميكنيم زيرا نجات از يهود است.
|
||||
\v 23 ليكن ساعتي ميآيد بلكه الا´ن است كه در آنْ پرستندگانِ حقيقي پدر را به روح و راستي پرستش خواهند كرد زيرا كه پدر مثل اين پرستندگان خود را طالب است.
|
||||
\v 24 خدا روح است و هر كه او را پرستش كند ميبايد به روح و راستي بپرستد.»
|
||||
\v 25 زن بدو گفت: «ميدانم كه مسيح يعني كَرسْتُسْ ميآيد. پس هنگامي كه او آيد از هر چيز به ما خبر خواهد داد.»
|
||||
\v 26 عيسي بدو گفت: «من كه با تو سخن ميگويم همانم.»
|
||||
\v 27 و در همان وقت شاگردانش آمده، تعجّب كردند كه با زني سخن ميگويد ولكن هيچكسنگفت كه چه ميطلبي يا براي چه با او حرف ميزني.
|
||||
\v 28 آنگاه زن سبوي خود را گذارده، به شهر رفت و مردم را گفت:
|
||||
\v 29 «بياييد و كسي را ببينيد كه هرآنچه كرده بودم به من گفت. آيا اين مسيح نيست؟»
|
||||
\v 30 پس از شهر بيرون شده، نزد او ميآمدند.
|
||||
\v 31 و در اثنا آن شاگردان او خواهش نموده، گفتند: «اي استاد بخور.»
|
||||
\v 32 بديشان گفت: «من غذايي دارم كه بخورم و شما آن را نميدانيد.»
|
||||
\v 33 شاگردان به يكديگر گفتند: «مگر كسي براي او خوراكي آورده باشد!»
|
||||
\v 34 عيسي بديشان گفت: «خوراك من آن است كه خواهش فرستنده خود را به عمل آورم و كار او را به انجام رسانم.
|
||||
\v 35 آيا شما نميگوييد كه چهار ماه ديگر موسِم درو است؟ اينك به شما ميگويم چشمان خود را بالا افكنيد و مزرعهها را ببينيد زيرا كه الا´ن بجهت درو سفيد شده است.
|
||||
\v 36 و دروگر اجرت ميگيرد و ثمري بجهت حيات جاوداني جمع ميكند تا كارنده و درو كننده هر دو با هم خشنود گردند.
|
||||
\v 37 زيرا اين كلام در اينجا راست است كه يكي ميكارد و ديگري درو ميكند.
|
||||
\v 38 من شما را فرستادم تا چيزي را كه در آن رنج نبردهايد درو كنيد. ديگران محنت كشيدند و شما در محنت ايشان داخل شدهايد.»
|
||||
\v 39 پس در آن شهر بسياري از سامريان بواسطه سخن آن زن كه شهادت داد كه «هر آنچه كرده بودم به من باز گفت « بدو ايمان آوردند.
|
||||
\v 40 و چون سامريان نزد او آمدند، از او خواهش كردند كه نزد ايشان بماند و دو روز در آنجا بماند.
|
||||
\v 41 و بسياري ديگر بواسطه كلام او ايمان آوردند.
|
||||
\v 42 و به زنگفتند كه «بعد از اين بواسطه سخن تو ايمان نميآوريم زيرا خود شنيده و دانستهايم كه او در حقيقت مسيح و نجات دهنده عالم است.»
|
||||
\v 43 امّا بعد از دو روز از آنجا بيرون آمده، بهسوي جليل روانه شد.
|
||||
\v 44 زيرا خود عيسي شهادت داد كه هيچ نبي را در وطن خود حرمت نيست.
|
||||
\v 45 پس چون به جليل آمد، جليليان او را پذيرفتند زيرا هر چه در اورشليم در عيد كرده بود، ديدند، چونكه ايشان نيز در عيد رفته بودند.
|
||||
\v 46 پس عيسي به قاناي جليل آنجايي كه آب را شراب ساخته بود، بازآمد. و يكي از سرهنگان مَلِك بود كه پسر او در كفرناحوم مريض بود.
|
||||
\v 47 و چون شنيد كه عيسي از يهوديّه به جليل آمده است، نزد او آمده، خواهش كرد كه فرود بيايد و پسر او را شفا دهد، زيرا كه مشرف به موت بود.
|
||||
\v 48 عيسي بدو گفت: «اگر آيات و معجزات نبينيد، همانا ايمان نياوريد.»
|
||||
\v 49 سرهنگ بدو گفت: «اي آقا قبل از آنكه پسرم بميرد فرود بيا.»
|
||||
\v 50 عيسي بدو گفت: «برو كه پسرت زنده است.» آن شخص به سخني كه عيسي بدو گفت، ايمان آورده، روانه شد.
|
||||
\v 51 و در وقتي كه او ميرفت، غلامانش او رااستقبال نموده، مژده دادند و گفتند كه پسر تو زنده است.
|
||||
\v 52 پس از ايشان پرسيد كه «در چه ساعت عافيت يافت؟» گفتند: «ديروز، در ساعت هفتم تب از او زايل گشت.»
|
||||
\v 53 آنگاه پدر فهميد كه در همان ساعت عيسي گفته بود: «پسر تو زنده است.» پس او و تمام اهل خانه او ايمان آوردند.
|
||||
\v 54 و اين نيز معجزه دوّم بود كه از عيسي در وقتي كه از يهوديّه به جليل آمد، به ظهور رسيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن يهود را عيدي بود و عيسي به اورشليم آمد.
|
||||
\v 2 و در اورشليم نزد بابالضّان حوضي است كه آن را به عبراني بيتحسدا ميگويند كه پنج رواق دارد.
|
||||
\v 3 و در آنجا جمعي كثير از مريضان و كوران و لنگان و شلان خوابيده، منتظر حركت آب ميبودند .
|
||||
\v 5 و در آنجا مردي بود كه سي و هشت سال به مرضي مبتلا بود.
|
||||
\v 6 چون عيسي او را خوابيده ديد و دانست كه مرض او طول كشيده است، بدو گفت: «آيا ميخواهي شفا يابي؟»
|
||||
\v 7 مريض او را جواب داد كه «اي آقا كسي ندارم كه چون آب به حركت آيد، مرا در حوض بيندازد، بلكه تا وقتي كه ميآيم، ديگري پيش از من فرو رفته است.»
|
||||
\v 8 عيسي بدو گفت: «برخيز و بستر خود را برداشته، روانه شو!»
|
||||
\v 9 كه در حال، آن مرد شفا يافت و بستر خود را برداشته، روانه گرديد. و آن روز سَبَّت بود.
|
||||
\v 10 پس يهوديان به آن كسي كه شفا يافته بود، گفتند: «روز سَبَّت است و بر تو روا نيست كه بستر خود را برداري.»
|
||||
\v 11 او در جواب ايشان گفت: «آن كسي كه مرا شفا داد، همان به من گفت بستر خود را بردار و برو.»
|
||||
\v 12 پس از او پرسيدند: «كيست آنكه به تو گفت، بستر خود را بردار و برو؟»
|
||||
\v 13 ليكن آن شفا يافته نميدانست كِه بود، زيرا كه عيسي ناپديد شد چون در آنجا ازدحامي بود.
|
||||
\v 14 و بعد از آن، عيسي او را در هيكل يافته بدو گفت: «اكنون شفا يافتهاي. ديگر خطا مكن تا براي تو بدتر نگردد.»
|
||||
\v 15 آن مرد رفت و يهوديان را خبر داد كه «آنكه مرا شفا داد، عيسي است.»
|
||||
\v 16 و از اين سبب يهوديان بر عيسي تعدّي ميكردند، زيرا كه اين كار را در روز سَبَّت كرده بود.
|
||||
\v 17 عيسي در جواب ايشان گفت كه «پدر من تا كنون كار ميكند و من نيز كار ميكنم.»
|
||||
\v 18 پس از اين سبب، يهوديان بيشتر قصد قتل او كردند زيرا كه نه تنها سَبَّت را ميشكست بلكه خدا را نيز پدر خود گفته، خود را مساوي خدا ميساخت.
|
||||
\v 19 آنگاه عيسي در جواب ايشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه پسر از خود هيچ نميتواند كرد مگر آنچه بيند كه پدر به عمل آرد، زيرا كه آنچه او ميكند، همچنين پسر نيز ميكند.
|
||||
\v 20 زيرا كه پدر پسر را دوست ميدارد و هرآنچه خود ميكند بدو مينمايد و اعمال بزرگتر از اين بدو نشان خواهد داد تا شما تعجّب نماييد.
|
||||
\v 21 زيرا همچنان كه پدر مردگان را برميخيزاند وزنده ميكند، همچنين پسر نيز هر كه را ميخواهد زنده ميكند.
|
||||
\v 22 زيرا كه پدر بر هيچكس داوري نميكند بلكه تمام داوري را به پسر سپرده است.
|
||||
\v 23 تا آنكه همه پسر را حرمت بدارند، همچنان كه پدر را حرمت ميدارند؛ و كسي كه به پسر حرمت نكند، به پدري كه او را فرستاد احترام نكرده است.
|
||||
\v 24 آمين آمين به شما ميگويم هر كه كلام مرا بشنود و به فرستنده من ايمان آورد، حيات جاوداني دارد و در داوري نميآيد، بلكه از موت تا به حيات منتقل گشته است.
|
||||
\v 25 آمين آمين به شما ميگويم كه ساعتي ميآيد بلكه اكنون است كه مردگان آواز پسر خدا را ميشنوند و هر كه بشنود زنده گردد.
|
||||
\v 26 زيرا همچنان كه پدر در خود حيات دارد، همچنين پسر را نيز عطا كرده است كه در خود حيات داشته باشد.
|
||||
\v 27 و بدو قدرت بخشيده است كه داوري هم بكند زيرا كه پسر انسان است.
|
||||
\v 28 و از اين تعجّب مكنيد زيرا ساعتي ميآيد كه در آن جميع كساني كه در قبور ميباشند، آواز او را خواهند شنيد،
|
||||
\v 29 و بيرون خواهند آمد؛ هر كه اعمال نيكو كرد، براي قيامت حيات و هر كه اعمال بد كرد، بجهت قيامت داوري.
|
||||
\v 30 «من از خود هيچ نميتوانم كرد بلكه چنانكه شنيدهام داوري ميكنم و داوري من عادل است زيرا كه اراده خود را طالب نيستم بلكه اراده پدري كه مرا فرستاده است.
|
||||
\v 31 «اگر من بر خود شهادت دهم شهادت من راست نيست.
|
||||
\v 32 ديگري هست كه بر من شهادت ميدهد و ميدانم كه شهادتي كه او بر من ميدهدراست است.
|
||||
\v 33 شما نزد يحيي فرستاديد و او به راستي شهادت داد.
|
||||
\v 34 امّا من شهادت انسان را قبول نميكنم وليكن اين سخنان را ميگويم تا شما نجات يابيد.
|
||||
\v 35 او چراغ افروخته و درخشندهاي بود و شما خواستيد كه ساعتي به نور او شادي كنيد.
|
||||
\v 36 و امّا من شهادت بزرگتر از يحيي دارم زيرا آن كارهايي كه پدر به من عطا كرد تا كامل كنم، يعني اين كارهايي كه من ميكنم، بر من شهادت ميدهد كه پدر مرا فرستاده است.
|
||||
\v 37 و خود پدر كه مرا فرستاد، به من شهادت داده است كه هرگز آواز او را نشنيده و صورت او را نديدهايد،
|
||||
\v 38 و كلام او را در خود ثابت نداريد زيرا كسي را كه پدر فرستاد، شما بدو ايمان نياورديد.
|
||||
\v 39 «كتب را تفتيش كنيد، زيرا شما گمان ميبريد كه در آنها حيات جاوداني داريد؛ و آنها است كه به من شهادت ميدهد.
|
||||
\v 40 و نميخواهيد نزد من آييد تا حيات يابيد.
|
||||
\v 41 جلال را از مردم نميپذيرم.
|
||||
\v 42 ولكن شما را ميشناسم كه در نفس خود محبّت خدا را نداريد.
|
||||
\v 43 من به اسم پدر خود آمدهام و مرا قبول نميكنيد، ولي هرگاه ديگري به اسم خود آيد، او را قبول خواهيد كرد.
|
||||
\v 44 شما چگونه ميتوانيد ايمان آريد و حال آنكه جلال از يكديگر ميطلبيد و جلالي را كه از خداي واحد است طالب نيستيد؟
|
||||
\v 45 گمان مبريد كه من نزد پدر بر شما ادّعا خواهم كرد. كسي هست كه مدّعي شما ميباشد و آن موسي است كه بر او اميدوار هستيد.
|
||||
\v 46 زيرا اگر موسي را تصديق ميكرديد، مرا نيز تصديق ميكرديد چونكه او درباره من نوشته است.
|
||||
\v 47 امّا چون نوشتههاي او را تصديق نميكنيد، پسچگونه سخنهاي مرا قبول خواهيد كرد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن عيسي به آن طرف درياي جليلكه درياي طبريّه باشد، رفت.
|
||||
\v 2 و جمعي كثير از عقب او آمدند زيرا آن معجزاتي را كه به مريضان مينمود، ميديدند.
|
||||
\v 3 آنگاه عيسي به كوهي برآمده، با شاگردان خود در آنجا بنشست.
|
||||
\v 4 و فِصَح كه عيد يهود باشد، نزديك بود.
|
||||
\v 5 پس عيسي چشمان خود را بالا انداخته، ديد كه جمعي كثير به طرف او ميآيند. به فيلپُس گفت: «از كجا نان بخريم تا اينها بخورند؟»
|
||||
\v 6 و اين را از روي امتحان به او گفت، زيرا خود ميدانست چه بايد كرد.
|
||||
\v 7 فيلپّس او را جواب داد كه «دويست دينار نان، اينها را كفايت نكند تا هر يك اندكي بخورند!»
|
||||
\v 8 يكي از شاگردانش كه اندرياس برادر شِمْعُون پطرُس باشد، وي را گفت:
|
||||
\v 9 «در اينجا پسري است كه پنج نان جو و دو ماهي دارد. و ليكن اين از براي اين گروه چه ميشود؟»
|
||||
\v 10 عيسي گفت: «مردم را بنشانيد.» و در آن مكان، گياهِ بسيار بود، و آن گروه قريب به پنج هزار مرد بودند كه نشستند.
|
||||
\v 11 عيسي نانها را گرفته و شكر نموده، به شاگردان داد و شاگردان به نشستگان دادند؛ و همچنين از دو ماهي نيز به قدري كه خواستند.
|
||||
\v 12 و چون سير گشتند، به شاگردان خود گفت: «پارههاي باقيمانده را جمع كنيد تا چيزي ضايع نشود.»
|
||||
\v 13 پس جمع كردند و از پارههاي پنج نان جو كه از خورندگان زياده آمده بود، دوازده سبد پر كردند.
|
||||
\v 14 و چون مردمان اينمعجزه را كه از عيسي صادر شده بود ديدند، گفتند كه «اين البتّه همان نبي است كه بايد در جهان بيايد!»
|
||||
\v 15 و امّا عيسي چون دانست كه ميخواهند بيايند و او را به زور برده، پادشاه سازند، باز تنها به كوه برآمد.
|
||||
\v 16 و چون شام شد، شاگردانش به جانب دريا پايين رفتند،
|
||||
\v 17 و به كشتي سوار شده، به آن طرف دريا به كفرناحوم روانه شدند. و چون تاريك شد عيسي هنوز نزد ايشان نيامده بود.
|
||||
\v 18 و دريا بواسطه وزيدن باد شديد به تلاطم آمد.
|
||||
\v 19 پس وقتي كه قريب به بيست و پنج يا سي تير پرتاپ رانده بودند، عيسي را ديدند كه بر روي دريا خرامان شده، نزديك كشتي ميآيد. پس ترسيدند.
|
||||
\v 20 او بديشان گفت: «من هستم، مترسيد!»
|
||||
\v 21 و چون ميخواستند او را در كشتي بياورند، در ساعت كشتي به آن زميني كه عازم آن بودند رسيد.
|
||||
\v 22 بامدادان گروهي كه به آن طرف دريا ايستاده بودند، ديدند كه هيچ زورقي نبود غير از آن كه شاگردان او داخل آن شده بودند و عيسي با شاگردان خود داخل آن زورق نشده، بلكه شاگردانش تنها رفته بودند.
|
||||
\v 23 ليكن زورقهاي ديگر از طبريّه آمد، نزديك به آنجايي كه نان خورده بودند بعد از آنكه خداوند شكر گفته بود.
|
||||
\v 24 پس چون آن گروه ديدند كه عيسي و شاگردانش در آنجا نيستند، ايشان نيز به كشتيهاسوار شده، در طلب عيسي به كفرناحوم آمدند.
|
||||
\v 25 و چون او را در آن طرف دريا يافتند، بدو گفتند: «اي استاد كي به اينجا آمدي؟»
|
||||
\v 26 عيسي در جواب ايشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه مرا ميطلبيد نه بسبب معجزاتي كه ديديد، بلكه بسبب آن نان كه خورديد و سير شديد.
|
||||
\v 27 كار بكنيد نه براي خوراك فاني بلكه براي خوراكي كه تا حيات جاوداني باقي است كه پسر انسان آن را به شما عطا خواهد كرد، زيرا خداي پدر بر او مهر زده است.»
|
||||
\v 28 بدو گفتند: «چه كنيم تا اعمال خدا را بجا آورده باشيم؟»
|
||||
\v 29 عيسي در جواب ايشان گفت: «عمل خدا اين است كه به آن كسي كه او فرستاد، ايمان بياوريد.»
|
||||
\v 30 بدو گفتند: «چه معجزه مينمايي تا آن را ديده به تو ايمان آوريم؟ چه كار ميكني؟
|
||||
\v 31 پدران ما در بيابان منّ را خوردند، چنانكه مكتوب است كه از آسمان بديشان نان عطا كرد تا بخورند.»
|
||||
\v 32 عيسي بديشان گفت: «آمينآمين به شما ميگويم كه موسي نان را از آسمان به شما نداد، بلكه پدر من نان حقيقي را از آسمان به شما ميدهد.
|
||||
\v 33 زيرا كه نان خدا آن است كه از آسمان نازل شده، به جهان حيات ميبخشد.»
|
||||
\v 34 آنگاه بدو گفتند: «اي خداوند اين نان را پيوسته به ما بده.»
|
||||
\v 35 عيسي بديشان گفت: «من نان حيات هستم. كسي كه نزد من آيد، هرگز گرسنه نشود و هر كه به من ايمان آرد، هرگز تشنه نگردد.
|
||||
\v 36 ليكن به شما گفتم كه مرا هم ديديد و ايمان نياورديد.
|
||||
\v 37 هر آنچه پدر به من عطا كند، به جانب من آيد و هر كه به جانب من آيد، او را بيرون نخواهم نمود.
|
||||
\v 38 زيرا از آسمان نزول كردم نه تا به اراده خود عمل كنم، بلكه به اراده فرستنده خود.
|
||||
\v 39 و ارادةپدري كه مرا فرستاد اين است كه از آنچه به من عطا كرد، چيزي تلف نكنم بلكه در روز بازپسين آن را برخيزانم.
|
||||
\v 40 و اراده فرستنده من اين است كه هر كه پسر را ديد و بدو ايمان آورد، حيات جاوداني داشته باشد و من در روز بازپسين او را خواهم برخيزانيد.»
|
||||
\v 41 پس يهوديان درباره او همهمه كردند زيرا گفته بود: «من هستم آن ناني كه از آسمان نازل شد.»
|
||||
\v 42 و گفتند: «آيا اين عيسي پسر يوسف نيست كه ما پدر و مادر او را ميشناسيم؟ پس چگونه ميگويد كه از آسمان نازل شدم؟»
|
||||
\v 43 عيسي در جواب ايشان گفت: «با يكديگر همهمه مكنيد.
|
||||
\v 44 كسي نميتواند نزد من آيد، مگر آنكه پدري كه مرا فرستاد او را جذب كند و من در روز بازپسين او را خواهم برخيزانيد.
|
||||
\v 45 در انبيا مكتوب است كه همه از خدا تعليم خواهند يافت. پس هر كه از پدر شنيد و تعليم يافت نزد من ميآيد.
|
||||
\v 46 نه اينكه كسي پدر را ديده باشد، جز آن كسي كه از جانب خداست، او پدر را ديده است.
|
||||
\v 47 آمين آمين به شما ميگويم هر كه به من ايمان آرد، حيات جاوداني دارد.
|
||||
\v 48 من نان حيات هستم.
|
||||
\v 49 پدران شما در بيابان منّ را خوردند و مردند.
|
||||
\v 50 اين ناني است كه از آسمان نازل شد تا هر كه از آن بخورد نميرد.
|
||||
\v 51 من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شد. اگر كسي از اين نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و ناني كه من عطا ميكنم جسم من است كه آن را بجهت حيات جهان ميبخشم.»
|
||||
\v 52 پس يهوديان با يكديگر مخاصمه كرده، ميگفتند: «چگونه اين شخص ميتواند جسد خود را به ما دهد تا بخوريم؟»
|
||||
\v 53 عيسي بديشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم اگر جسد پسر انسان را نخوريد و خون او را ننوشيد، در خود حيات نداريد.
|
||||
\v 54 و هر كه جسد مرا خورد و خون مرا نوشيد، حيات جاوداني دارد و من در روز آخر او را خواهم برخيزانيد.
|
||||
\v 55 زيرا كه جسد من، خوردني حقيقي و خون من، آشاميدني حقيقي است.
|
||||
\v 56 پس هر كه جسد مرا ميخورَد و خون مرا مينوشد، در من ميماند و من در او.
|
||||
\v 57 چنانكه پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم، همچنين كسي كه مرا بخورَد او نيز به من زنده ميشود.
|
||||
\v 58 اين است ناني كه از آسمان نازل شد، نه همچنان كه پدران شما منّ را خوردند و مردند؛ بلكه هر كه اين نان را بخورد تا به ابد زنده مانَد.»
|
||||
\v 59 اين سخن را وقتي كه در كفرناحوم تعليم ميداد، در كنيسه گفت.
|
||||
\v 60 آنگاه بسياري از شاگردان او چون اين را شنيدند گفتند: «اين كلام سخت است! كِه ميتواند آن را بشنود؟»
|
||||
\v 61 چون عيسي در خود دانست كه شاگردانش در اين امر همهمه ميكنند، بديشان گفت: «آيا اين شما را لغزش ميدهد؟
|
||||
\v 62 پس اگر پسر انسان را بينيد كه به جايي كه اوّل بود صعود ميكند چه؟
|
||||
\v 63 روح است كه زنده ميكند و امّا از جسد فايدهاي نيست. كلامي كه من به شما ميگويم، روح و حيات است.
|
||||
\v 64 وليكن بعضي ازشما هستند كه ايمان نميآورند.» زيرا كه عيسي از ابتدا ميدانست كيانند كه ايمان نميآورند و كيست كه او را تسليم خواهد كرد.
|
||||
\v 65 پس گفت: «از اين سبب به شما گفتم كه كسي نزد من نميتواند آمد مگر آنكه پدرِ من، آن را بدو عطا كند.»
|
||||
\v 66 در همان وقت بسياري از شاگردان او برگشته، ديگر با او همراهي نكردند.
|
||||
\v 67 آنگاه عيسي به آن دوازده گفت: «آيا شما نيز ميخواهيد برويد؟»
|
||||
\v 68 شمعون پِطرُس به او جواب داد: «خداوندا نزد كِه برويم؟ كلمات حيات جاوداني نزد تو است.
|
||||
\v 69 و ما ايمان آورده و شناختهايم كه تو مسيح پسر خداي حّي هستي.»
|
||||
\v 70 عيسي بديشان جواب داد: «آيا من شما دوازده را برنگزيدم و حال آنكه يكي از شما ابليسي است.»
|
||||
\v 71 و اين را درباره يهودا پسر شمعونِ اسخريوطي گفت، زيرا او بود كه ميبايست تسليم كننده وي بشود و يكي از آن دوازده بود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن عيسي در جليل ميگشت زيرا نميخواست در يهوديّه راه رود چونكه يهوديان قصد قتل او ميداشتند.
|
||||
\v 2 و عيد يهود كه عيد خيمهها باشد نزديك بود.
|
||||
\v 3 پس برادرانش بدو گفتند: «از اينجا روانه شده، به يهوديّه برو تا شاگردانت نيز آن اعمالي را كه تو ميكني ببينند،
|
||||
\v 4 زيرا هر كه ميخواهد آشكار شود، در پنهاني كار نميكند. پس اگر اين كارها را ميكني، خود را به جهان بنما.»
|
||||
\v 5 زيرا كه برادرانش نيز به او ايمان نياورده بودند.
|
||||
\v 6 آنگاه عيسي بديشان گفت: «وقتمن هنوز نرسيده، امّا وقت شما هميشه حاضر است.
|
||||
\v 7 جهان نميتواند شما را دشمن دارد و ليكن مرا دشمن ميدارد زيرا كه من بر آن شهادت ميدهم كه اعمالش بد است.
|
||||
\v 8 شما براي اين عيد برويد. من حال به اين عيد نميآيم زيرا كه وقت من هنوز تمام نشده است.»
|
||||
\v 9 چون اين را بديشان گفت، در جليل توقّف نمود.
|
||||
\v 10 ليكن چون برادرانش براي عيد رفته بودند، او نيز آمد، نه آشكار بلكه در خفا.
|
||||
\v 11 امّا يهوديان در عيد او را جستجو نموده، ميگفتند كه او كجا است.
|
||||
\v 12 و در ميان مردم درباره او همهمه بسيار بود. بعضي ميگفتند كه مردي نيكو است و ديگران ميگفتند ني بلكه گمراه كننده قوم است.
|
||||
\v 13 و ليكن بسبب ترس از يهود، هيچكس درباره او ظاهراً حرف نميزد.
|
||||
\v 14 و چون نصف عيد گذشته بود، عيسي به هيكل آمده، تعليم ميداد.
|
||||
\v 15 و يهوديان تعجّب نموده، گفتند: «اين شخص هرگز تعليم نيافته، چگونه كتب را ميداند؟»
|
||||
\v 16 عيسي در جواب ايشان گفت: «تعليم من از من نيست، بلكه از فرستنده من.
|
||||
\v 17 اگر كسي بخواهد اراده او را به عمل آرد، درباره تعليم خواهد دانست كه از خدا است يا آنكه من از خود سخن ميرانم.
|
||||
\v 18 هر كه از خود سخن گويد، جلال خود را طالب بُوَد و امّا هر كه طالب جلال فرستنده خود باشد، او صادق است و در او ناراستي نيست.
|
||||
\v 19 آيا موسي تورات را به شما نداده است؟ و حال آنكه كسي از شمانيست كه به تورات عمل كند. از براي چه ميخواهيد مرا به قتل رسانيد؟»
|
||||
\v 20 آنگاه همه در جواب گفتند: «تو ديو داري! كِه اراده دارد تو را بكشد؟»
|
||||
\v 21 عيسي در جواب ايشان گفت: «يك عمل نمودم وهمه شما از آن متعجّب شديد.
|
||||
\v 22 موسي ختنه را به شما داد نه آنكه از موسي باشد بلكه از اجداد و در روز سَبَّت مردم را ختنه ميكنيد.
|
||||
\v 23 پس اگر كسي در روز سَبَّت مختون شود تا شريعت موسي شكسته نشود، چرا بر من خشم ميآوريد از آن سبب كه در روز سَبَّت شخصي را شفاي كامل دادم؟
|
||||
\v 24 بحسب ظاهر داوري مكنيد بلكه به راستي داوري نماييد.»
|
||||
\v 25 پس بعضي از اهل اورشليم گفتند: «آيا اين آن نيست كه قصد قتل او دارند؟
|
||||
\v 26 و اينك آشكارا حرف ميزند و بدو هيچ نميگويند. آيا رؤسا يقيناً ميدانند كه او در حقيقت مسيح است؟
|
||||
\v 27 ليكن اين شخص را ميدانيم از كجا است، امّا مسيح چون آيد هيچكس نميشناسد كه از كجا است.»
|
||||
\v 28 و عيسي چون در هيكل تعليم ميداد، ندا كرده، گفت: «مرا ميشناسيد و نيز ميدانيد از كجا هستم و از خود نيامدهام بلكه فرستنده من حقّ است كه شما او را نميشناسيد.
|
||||
\v 29 امّا من او را ميشناسم زيرا كه از او هستم و او مرا فرستاده است.»
|
||||
\v 30 آنگاه خواستند او را گرفتار كنند وليكن كسي بر او دست نينداخت زيرا كه ساعت او هنوز نرسيده بود.
|
||||
\v 31 آنگاه بسياري از آن گروه بدو ايمان آوردند و گفتند: «آيا چون مسيح آيد، معجزات بيشتر از اينها كه اين شخص مينمايد، خواهد نمود؟»
|
||||
\v 32 چون فريسيان شنيدند كه خلق درباره او اين همهمه ميكنند، فريسيان و رؤساي كَهَنَه خادمان فرستادند تا او را بگيرند.
|
||||
\v 33 آنگاه عيسي گفت: «اندك زماني ديگر با شما هستم، بعد نزد فرستنده خود ميروم.
|
||||
\v 34 و مرا طلب خواهيد كرد و نخواهيد يافت و آنجايي كه من هستم شما نميتوانيد آمد.»
|
||||
\v 35 پس يهوديان با يكديگر گفتند: «او كجا ميخواهد برود كه ما او را نمييابيم؟ آيا اراده دارد بهسوي پراكندگان يونانيان رود و يونانيان را تعليم دهد؟
|
||||
\v 36 اين چه كلامي است كه گفت مرا طلب خواهيد كرد و نخواهيد يافت و جايي كه من هستم شما نميتوانيد آمد؟»
|
||||
\v 37 و در روز آخر كه روز بزرگ عيد بود، عيسي ايستاده، ندا كرد و گفت: «هر كه تشنه باشد نزد من آيد و بنوشد.
|
||||
\v 38 كسي كه به من ايمان آورد، چنانكه كتاب ميگويد، از بطن او نهرهاي آب زنده جاري خواهد شد.»
|
||||
\v 39 امّا اين را گفت درباره روح كه هر كه به او ايمان آرد او را خواهد يافت زيرا كه روحالقدس هنوز عطا نشده بود، چونكه عيسي تا به حال جلال نيافته بود.
|
||||
\v 40 آنگاه بسياري از آن گروه، چون اين كلام را شنيدند، گفتند: «در حقيقت اين شخص همان نبي است.»
|
||||
\v 41 و بعضي گفتند: «او مسيح است.» و بعضي گفتند: «مگر مسيح از جليل خواهد آمد؟
|
||||
\v 42 آيا كتاب نگفته است كه از نسل داود و از بيتلحم، دهي كه داود در آن بود، مسيح ظاهرخواهد شد؟»
|
||||
\v 43 پس درباره او در ميان مردم اختلاف افتاد.
|
||||
\v 44 و بعضي از ايشان خواستند او را بگيرند و لكن هيچكس بر او دست نينداخت.
|
||||
\v 45 پس خادمان نزد رؤساي كَهَنَه و فريسيان آمدند. آنها بديشان گفتند: «براي چه او را نياورديد؟»
|
||||
\v 46 خادمان در جواب گفتند: «هرگز كسي مثل اين شخص سخن نگفته است!»
|
||||
\v 47 آنگاه فريسيان در جواب ايشان گفتند: «آيا شما نيز گمراه شدهايد؟
|
||||
\v 48 مگر كسي از سرداران يا از فريسيان به او ايمان آورده است؟
|
||||
\v 49 وليكن اين گروه كه شريعت را نميدانند، ملعون ميباشند.»
|
||||
\v 50 نيقوديموس، آنكه در شب نزد او آمده و يكي از ايشان بود، بديشان گفت:
|
||||
\v 51 «آيا شريعت ما بر كسي فتوي ميدهد، جز آنكه اوّل سخن او را بشنوند و كار او را دريافت كنند؟»
|
||||
\v 52 ايشان در جواب وي گفتند: «مگر تو نيز جليلي هستي؟ تفحّص كن و ببين زيرا كه هيچ نبي از جليل برنخاسته است.» پس هر يك به خانه خود رفتند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اما عيسي به كوه زيتون رفت.
|
||||
\v 2 و بامدادانباز به هيكل آمد و چون جميع قوم نزد او آمدند نشسته، ايشان را تعليم ميداد.
|
||||
\v 3 كه ناگاه كاتبان و فريسيان زني را كه در زنا گرفته شده بود، پيش او آوردند و او را در ميان برپا داشته،
|
||||
\v 4 بدو گفتند: «اي استاد، اين زن در عين عمل زنا گرفته شد؛
|
||||
\v 5 و موسي در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند. امّا تو چه ميگويي؟»
|
||||
\v 6 و اين را از روي امتحان بدو گفتند تاادّعايي بر او پيدا كنند. امّا عيسي سر به زير افكنده، به انگشت خود بر روي زمين مينوشت.
|
||||
\v 7 و چون در سؤال كردن الحاح مينمودند، راست شده، بديشان گفت: «هر كه از شما گناه ندارد اوّل بر او سنگ اندازد.»
|
||||
\v 8 و باز سر به زير افكنده، بر زمين مينوشت.
|
||||
\v 9 پس چون شنيدند، از ضمير خود ملزم شده، از مشايخ شروع كرده تا به آخر، يك يك بيرون رفتند و عيسي تنها باقي ماند با آن زن كه در ميان ايستاده بود.
|
||||
\v 10 پس عيسي چون راست شد و غير از زن كسي را نديد، بدو گفت: «اي زن آن مدّعيان تو كجا شدند؟ آيا هيچكس بر تو فتوا نداد؟»
|
||||
\v 11 گفت: «هيچكس اي آقا.» عيسي گفت: «من هم بر تو فتوا نميدهم. برو ديگر گناه مكن.»
|
||||
\v 12 پس عيسي باز بديشان خطاب كرده، گفت: «من نورِ عالم هستم. كسي كه مرا متابعت كند، در ظلمت سالك نشود بلكه نور حيات را يابد.»
|
||||
\v 13 آنگاه فريسيان بدو گفتند: «تو بر خود شهادت ميدهي، پس شهادت تو راست نيست.»
|
||||
\v 14 عيسي در جواب ايشان گفت: «هرچند من بر خود شهادت ميدهم، شهادت من راست است زيرا كه ميدانم از كجا آمدهام و به كجا خواهم رفت، ليكن شما نميدانيد از كجا آمدهام و به كجا ميروم.
|
||||
\v 15 شما بحسب جسم حكم ميكنيد امّا من بر هيچكس حكم نميكنم.
|
||||
\v 16 و اگر من حكم دهم، حكم من راست است، از آنرو كه تنها نيستم بلكه من و پدري كه مرا فرستاد.
|
||||
\v 17 و نيز در شريعت شما مكتوب است كه شهادت دو كسحقّ است.
|
||||
\v 18 من بر خود شهادت ميدهم و پدري كه مرا فرستاد نيز براي من شهادت ميدهد.»
|
||||
\v 19 بدو گفتند: «پدر تو كجا است؟» عيسي جواب داد كه «نه مرا ميشناسيد و نه پدر مرا. هرگاه مرا ميشناختيد پدر مرا نيز ميشناختيد.»
|
||||
\v 20 و اين كلام را عيسي در بيتالمال گفت، وقتي كه در هيكل تعليم ميداد؛ و هيچكس او را نگرفت بجهت آنكه ساعت او هنوز نرسيده بود.
|
||||
\v 21 باز عيسي بديشان گفت: «من ميروم و مرا طلب خواهيد كرد و در گناهان خود خواهيد مرد و جايي كه من ميروم شما نميتوانيد آمد.»
|
||||
\v 22 يهوديان گفتند: «آيا اراده قتل خود دارد كه ميگويد به جايي خواهم رفت كه شما نميتوانيد آمد؟»
|
||||
\v 23 ايشان را گفت: «شما از پايين ميباشيد امّا من از بالا. شما از اين جهان هستيد، ليكن من از اين جهان نيستم.
|
||||
\v 24 از اين جهت به شما گفتم كه در گناهان خود خواهيد مرد، زيرا اگر باور نكنيد كه من هستم، در گناهان خود خواهيد مرد.»
|
||||
\v 25 بدو گفتند: «تو كيستي؟» عيسي بديشان گفت: «همانم كه از اوّل نيز به شما گفتم.
|
||||
\v 26 من چيزهاي بسيار دارم كه درباره شما بگويم و حكم كنم؛ لكن آنكه مرا فرستاد حقّ است و من آنچه از او شنيدهام، به جهان ميگويم.»
|
||||
\v 27 ايشان نفهميدند كه بديشان درباره پدر سخن ميگويد.
|
||||
\v 28 عيسي بديشان گفت: «وقتي كه پسر انسان را بلند كرديد، آن وقت خواهيد دانست كه من هستم و از خود كاري نميكنم بلكه به آنچه پدرم مرا تعليم داد، تكلّم ميكنم.
|
||||
\v 29 و او كه مرا فرستاد، با من است وپدر مرا تنها نگذارده است زيرا كه من هميشه كارهاي پسنديده او را بجا ميآورم.»
|
||||
\v 30 چون اين را گفت، بسياري بدو ايمان آوردند.
|
||||
\v 31 پس عيسي به يهودياني كه بدو ايمان آوردند، گفت: «اگر شما در كلام من بمانيد، فيالحقيقة شاگرد من خواهيد شد،
|
||||
\v 32 و حقّ را خواهيد شناخت و حقّ شما را آزاد خواهد كرد.»
|
||||
\v 33 بدو جواب دادند كه «اولاد ابراهيم ميباشيم و هرگز هيچكس را غلام نبودهايم. پس چگونه تو ميگويي كه آزاد خواهيد شد؟»
|
||||
\v 34 عيسي در جواب ايشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم هر كه گناه ميكند، غلام گناه است.
|
||||
\v 35 و غلام هميشه در خانه نميماند، امّا پسر هميشه ميماند.
|
||||
\v 36 پس اگر پسرْ شما را آزاد كند، در حقيقت آزاد خواهيد بود.
|
||||
\v 37 ميدانم كه اولاد ابراهيم هستيد، ليكن ميخواهيد مرا بكشيد زيرا كلام من در شما جاي ندارد.
|
||||
\v 38 من آنچه نزد پدر خود ديدهام ميگويم و شما آنچه نزد پدر خود ديدهايد ميكنيد.»
|
||||
\v 39 در جواب او گفتند كه «پدر ما ابراهيم است.» عيسي بديشان گفت: «اگر اولاد ابراهيم ميبوديد، اعمال ابراهيم را بجا ميآورديد.
|
||||
\v 40 وليكن الا´ن ميخواهيد مرا بكشيد و من شخصي هستم كه با شما به راستي كه از خدا شنيدهام تكلّم ميكنم. ابراهيم چنين نكرد.
|
||||
\v 41 شما اعمال پدر خود را بجا ميآوريد.» بدو گفتند كه «ما از زنا زاييده نشدهايم. يك پدر داريم كه خدا باشد.»
|
||||
\v 42 عيسي به ايشان گفت: «اگر خدا پدر شما ميبود، مرا دوست ميداشتيد، زيرا كه من از جانب خدا صادر شده و آمدهام، زيرا كه من از پيش خود نيامدهام بلكه او مرا فرستاده است.
|
||||
\v 43 براي چه سخن مرا نميفهميد؟ از آنجهت كه كلام مرا نميتوانيد بشنويد.
|
||||
\v 44 شما از پدر خود ابليس ميباشيد و خواهشهاي پدر خود را ميخواهيد به عمل آريد. او از اوّل قاتل بود و در راستي ثابت نميباشد، از آنجهت كه در او راستي نيست. هرگاه به دروغ سخن ميگويد، از ذات خود ميگويد زيرا دروغگو و پدر دروغگويان است.
|
||||
\v 45 و امّا من از اين سبب كه راست ميگويم، مرا باور نميكنيد.
|
||||
\v 46 كيست از شما كه مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست ميگويم، چرا مرا باور نميكنيد؟
|
||||
\v 47 كسي كه از خدا است، كلام خدا را ميشنود و از اين سبب شما نميشنويد كه از خدا نيستيد.»
|
||||
\v 48 پس يهوديان در جواب او گفتند: «آيا ما خوب نگفتيم كه تو سامري هستي و ديو داري؟»
|
||||
\v 49 عيسي جواب داد كه «من ديو ندارم، لكن پدر خود را حرمت ميدارم و شما مرا بيحرمت ميسازيد.
|
||||
\v 50 من جلال خود را طالب نيستم، كسي هست كه ميطلبد و داوري ميكند.
|
||||
\v 51 آمين آمين به شما ميگويم، اگر كسي كلام مرا حفظ كند، موت را تا به ابد نخواهد ديد.»
|
||||
\v 52 پس يهوديان بدو گفتند: «الا´ن دانستيم كه ديو داري! ابراهيم و انبيا مردند و تو ميگويي اگر كسي كلام مرا حفظ كند، موت را تا به ابد نخواهد چشيد؟
|
||||
\v 53 آيا تو از پدر ما ابراهيم كه مُرد و انبيايي كهمُردند بزرگتر هستي؟ خود را كِه ميداني؟»
|
||||
\v 54 عيسي جواب داد: «اگر خود را جلال دهم، جلال من چيزي نباشد. پدر من آن است كه مرا جلال ميبخشد، آنكه شما ميگوييد خداي ما است.
|
||||
\v 55 و او را نميشناسيد، امّا من او را ميشناسم و اگر گويم او را نميشناسم مثل شما دروغگو ميباشم. ليكن او را ميشناسم و قول او را نگاه ميدارم.
|
||||
\v 56 پدر شما ابراهيم شادي كرد بر اينكه روز مرا ببيند و ديد و شادمان گرديد.»
|
||||
\v 57 يهوديان بدو گفتند: «هنوز پنجاه سال نداري و ابراهيم را ديدهاي؟»
|
||||
\v 58 عيسي بديشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه پيش از آنكه ابراهيم پيدا شود من هستم.»
|
||||
\v 59 آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار كنند. امّا عيسي خود را مخفي ساخت و از ميان گذشته، از هيكل بيرون شد و همچنين برفت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و وقتي كه ميرفت، كوري مادرزاد ديد.
|
||||
\v 2 و شاگردانش از او سؤال كرده، گفتند: «اي استاد، گناه كِه كرد، اين شخص يا والدين او كه كور زاييده شد؟»
|
||||
\v 3 عيسي جواب داد كه «گناه نه اين شخص كرد و نه پدر و مادرش، بلكه تا اعمال خدا در وي ظاهر شود.
|
||||
\v 4 مادامي كه روز است، مرا بايد به كارهاي فرستنده خود مشغول باشم. شب ميآيد كه در آن هيچكس نميتواند كاري كند.
|
||||
\v 5 مادامي كه در جهان هستم، نور جهانم.»
|
||||
\v 6 اين را گفت و آب دهان بر زمين انداخته، از آب گِل ساخت و گِل را به چشمان كور ماليد،
|
||||
\v 7 و بدو گفت: «برو در حوض سيلوحا (كه به معني مُرْسَلاست) بشوي.» پس رفته شست و بينا شده، برگشت.
|
||||
\v 8 پس همسايگان و كساني كه او را پيش از آن در حالت كوري ديده بودند، گفتند: «آيا اين آن نيست كه مينشست و گدايي ميكرد؟»
|
||||
\v 9 بعضي گفتند: «همان است.» و بعضي گفتند: «شباهت بدو دارد.» او گفت: «من همانم.»
|
||||
\v 10 بدو گفتند: «پس چگونه چشمان تو باز گشت؟»
|
||||
\v 11 او جواب داد: «شخصي كه او را عيسي ميگويند، گِل ساخت و بر چشمان من ماليده، به من گفت به حوض سيلوحا برو و بشوي. آنگاه رفتم و شسته بينا گشتم.»
|
||||
\v 12 به وي گفتند: «آن شخص كجا است؟» گفت: «نميدانم.»
|
||||
\v 13 پس او را كه پيشتر كور بود، نزد فريسيان آوردند.
|
||||
\v 14 و آن روزي كه عيسي گِل ساخته، چشمان او را باز كرد، روز سَبَّت بود.
|
||||
\v 15 آنگاه فريسيان نيز از او سؤال كردند كه «چگونه بينا شدي؟» بديشان گفت: «گِل به چشمهاي من گذارد. پس شستم و بينا شدم.»
|
||||
\v 16 بعضي از فريسيان گفتند: «آن شخص از جانب خدا نيست، زيرا كه سَبَّت را نگاه نميدارد.» ديگران گفتند: «چگونه شخص گناهكار ميتواند مثل اين معجزات ظاهر سازد.» و در ميان ايشان اختلاف افتاد.
|
||||
\v 17 باز بدان كور گفتند: «تو درباره او چه ميگويي كه چشمان تو را بينا ساخت؟» گفت: «نبي است.»
|
||||
\v 18 ليكن يهوديان سرگذشت او را باور نكردند كه كور بوده و بينا شده است، تا آنكه پدر و مادر آن بينا شده را طلبيدند.
|
||||
\v 19 و از ايشان سؤال كرده، گفتند: «آيا اين است پسر شما كه ميگوييد كور متولّد شده؟ پس چگونه الحال بينا گشته است؟»
|
||||
\v 20 پدر و مادر او در جواب ايشان گفتند:«ميدانيم كه اين پسر ما است و كور متولّد شده.
|
||||
\v 21 ليكن الحال چطور ميبيند، نميدانيم و نميدانيم كِه چشمان او را باز نموده. او بالغ است از وي سؤال كنيد تا او احوال خود را بيان كند.»
|
||||
\v 22 پدر و مادر او چنين گفتند زيرا كه از يهوديان ميترسيدند، از آنرو كه يهوديان با خود عهد كرده بودند كه هر كه اعتراف كند كه او مسيح است، از كنيسه بيرونش كنند.
|
||||
\v 23 و از اينجهت والدين او گفتند: «او بالغ است از خودش بپرسيد.»
|
||||
\v 24 پس آن شخص را كه كور بود، باز خوانده، بدو گفتند: «خدا را تمجيد كن. ما ميدانيم كه اين شخص گناهكار است.»
|
||||
\v 25 او جواب داد: «اگر گناهكار است نميدانم. يك چيز ميدانم كه كور بودم و الا´ن بينا شدهام.»
|
||||
\v 26 باز بدو گفتند: «با تو چه كرد و چگونه چشمهاي تو را باز كرد؟»
|
||||
\v 27 ايشان را جواب داد كه «الا´ن به شما گفتم. نشنيديد؟ و براي چه باز ميخواهيد بشنويد؟ آيا شما نيز اراده داريد شاگرد او بشويد؟»
|
||||
\v 28 پس او را دشنام داده، گفتند: «تو شاگرد او هستي. ما شاگرد موسي ميباشيم.
|
||||
\v 29 ما ميدانيم كه خدا با موسي تكلّم كرد. امّا اين شخص را نميدانيم از كجا است.»
|
||||
\v 30 آن مرد جواب داده، بديشان گفت: «اين عجب است كه شما نميدانيد از كجا است و حال آنكه چشمهاي مرا باز كرد.
|
||||
\v 31 و ميدانيم كه خدا دعاي گناهكاران را نميشنود؛ و ليكن اگر كسي خداپرست باشد و اراده او را بجا آرد، او را ميشنود.
|
||||
\v 32 از ابتداي عالم شنيده نشده است كه كسي چشمان كور مادرزاد را باز كرده باشد.
|
||||
\v 33 اگر اين شخص از خدا نبودي، هيچ كار نتوانستي كرد.»
|
||||
\v 34 در جواب وي گفتند: «تو به كلّي با گناه متولّد شدهاي. آيا تو ما را تعليم ميدهي؟» پس او را بيرون راندند.
|
||||
\v 35 عيسي چون شنيد كه او را بيرون كردهاند، وي را جسته، گفت: «آيا تو به پسر خدا ايمان داري؟»
|
||||
\v 36 او در جواب گفت: «اي آقا كيست تا به او ايمان آورم؟»
|
||||
\v 37 عيسي بدو گفت: «تو نيز او را ديدهاي و آنكه با تو تكلّم ميكند همان است.»
|
||||
\v 38 گفت: «اي خداوند ايمان آوردم.» پس او را پرستش نمود.
|
||||
\v 39 آنگاه عيسي گفت: «من در اين جهان بجهت داوري آمدم تا كوران بينا و بينايان، كور شوند.»
|
||||
\v 40 بعضي از فريسيان كه با او بودند، چون اين كلام را شنيدند گفتند: «آيا ما نيز كور هستيم؟»
|
||||
\v 41 عيسي بديشان گفت: «اگر كور ميبوديد گناهي نميداشتيد و لكن الا´ن ميگوييد بينا هستيم. پس گناه شما ميماند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «آمين آمين به شما ميگويم هر كه از در به آغل گوسفند داخل نشود، بلكه از راه ديگر بالا رود، او دزد و راهزن است.
|
||||
\v 2 و امّا آنكه از در داخل شود، شبان گوسفندان است.
|
||||
\v 3 دربان بجهت او ميگشايد و گوسفندان آواز او را ميشنوند و گوسفندان خود را نام بنام ميخواند و ايشان را بيرون ميبرد.
|
||||
\v 4 و وقتي كه گوسفندان خود را بيرون بَرَد، پيش روي ايشان ميخرامد و گوسفندان از عقب او ميروند، زيرا كه آواز او را ميشناسند.
|
||||
\v 5 ليكن غريب را متابعت نميكنند، بلكه از او ميگريزند زيرا كه آواز غريبان را نميشناسند.»
|
||||
\v 6 و اين مَثَل را عيسي براي ايشان آورد، امّا ايشان نفهميدند كه چه چيز بديشان ميگويد.
|
||||
\v 7 آنگاه عيسي بديشان باز گفت: «آمين آمين بهشما ميگويم كه من درِ گوسفندان هستم.
|
||||
\v 8 جميع كساني كه پيش از من آمدند، دزد و راهزن هستند، ليكن گوسفندان سخن ايشان را نشنيدند.
|
||||
\v 9 من در هستم! هر كه از من داخل گردد، نجات يابد و بيرون و درون خرامد و علوفه يابد.
|
||||
\v 10 دزد نميآيد مگر آنكه بدزدد و بكشد و هلاك كند. من آمدم تا ايشان حيات يابند و آن را زيادتر حاصل كنند.
|
||||
\v 11 «من شبان نيكو هستم. شبان نيكو جان خود را در راه گوسفندان مينهد.
|
||||
\v 12 امّا مزدوري كه شبان نيست و گوسفندان از آنِ او نميباشند، چون بيند كه گرگ ميآيد، گوسفندان را گذاشته، فرار ميكند و گرگ گوسفندان را ميگيرد و پراكنده ميسازد.
|
||||
\v 13 مزدور ميگريزد چونكه مزدور است و به فكر گوسفندان نيست.
|
||||
\v 14 من شبان نيكو هستم و خاصّان خود را ميشناسم و خاصّان من مرا ميشناسند،
|
||||
\v 15 چنانكه پدر مرا ميشناسد و من پدر را ميشناسم و جان خود را در راه گوسفندان مينهم.
|
||||
\v 16 و مرا گوسفندان ديگر هست كه از اين آغل نيستند. بايد آنها را نيز بياورم و آواز مرا خواهند شنيد و يك گله و يك شبان خواهند شد.
|
||||
\v 17 و از اين سبب پدر مرا دوست ميدارد كه من جان خود را مينهم تا آن را باز گيرم.
|
||||
\v 18 كسي آن را از من نميگيرد، بلكه من خود آن را مينهم. قدرت دارم كه آن را بنهم و قدرت دارم آن را باز گيرم. اين حكم را از پدر خود يافتم.»
|
||||
\v 19 باز بهسبب اين كلام، در ميان يهوديان اختلاف افتاد.
|
||||
\v 20 بسياري از ايشان گفتند كه «ديو دارد و ديوانه است. براي چه بدو گوش ميدهيد؟»
|
||||
\v 21 ديگران گفتند كه «اين سخنان ديوانه نيست. آيا ديو ميتواند چشم كوران را باز كند؟»
|
||||
\v 22 پس در اورشليم، عيد تجديد شد و زمستان بود.
|
||||
\v 23 و عيسي در هيكل، در رواق سليمان ميخراميد.
|
||||
\v 24 پس يهوديان دور او را گرفته، بدو گفتند: «تا كي ما را متردّد داري؟ اگر تو مسيح هستي، آشكارا به ما بگو.»
|
||||
\v 25 عيسي بديشان جواب داد: «من به شما گفتم و ايمان نياورديد. اعمالي كه به اسم پدر خود بجا ميآورم، آنها براي من شهادت ميدهد.
|
||||
\v 26 ليكن شما ايمان نميآوريد زيرا از گوسفندان من نيستيد، چنانكه به شما گفتم.
|
||||
\v 27 گوسفندان من آواز مرا ميشنوند و من آنها را ميشناسم و مرا متابعت ميكنند.
|
||||
\v 28 و من به آنها حيات جاوداني ميدهم و تا به ابد هلاك نخواهند شد و هيچكس آنها را از دست من نخواهد گرفت.
|
||||
\v 29 پدري كه به من داد از همه بزرگتر است و كسي نميتواند از دست پدر من بگيرد.
|
||||
\v 30 من و پدر يك هستيم.»
|
||||
\v 31 آنگاه يهوديان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار كنند.
|
||||
\v 32 عيسي بديشان جواب داد: «از جانب پدر خود بسيار كارهاي نيك به شما نمودم. بهسبب كدام يك از آنها مرا سنگسار ميكنيد؟»
|
||||
\v 33 يهوديان در جواب گفتند: «بهسبب عمل نيك، تو را سنگسار نميكنيم، بلكه بهسبب كفر، زيرا تو انسان هستي و خود را خدا ميخواني.»
|
||||
\v 34 عيسي در جواب ايشان گفت: «آيا در تورات شما نوشته نشده است كه من گفتم شما خدايان هستيد؟
|
||||
\v 35 پس اگر آناني را كه كلام خدا بديشان نازل شد، خدايان خواند و ممكن نيست كه كتاب محوگردد،
|
||||
\v 36 آيا كسي را كه پدر تقديس كرده، به جهان فرستاد، بدو ميگوييد كفر ميگويي، از آن سبب كه گفتم پسر خدا هستم؟
|
||||
\v 37 اگر اعمال پدر خود را بجا نميآورم، به من ايمان مياوريد.
|
||||
\v 38 و لكن چنانچه بجا ميآورم، هرگاه به من ايمان نميآوريد، به اعمال ايمان آوريد تا بدانيد و يقين كنيد كه پدر در من است و من در او.»
|
||||
\v 39 پس ديگر باره خواستند او را بگيرند، امّا از دستهاي ايشان بيرون رفت.
|
||||
\v 40 و باز به آن طرف اُردُن، جايي كه اوّل يحيي تعميد ميداد، رفت و در آنجا توقّف نمود.
|
||||
\v 41 و بسياري نزد او آمده، گفتند كه يحيي هيچ معجزه ننمود و لكن هر چه يحيي درباره اين شخص گفت، راست است.
|
||||
\v 42 پس بسياري در آنجا به او ايمان آوردند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و شخصي ايلعازر نام، بيمار بود، از اهلبيت عَنْيَا كه دهِ مريم و خواهرش مرتا بود.
|
||||
\v 2 و مريم آن است كه خداوند را به عطر، تدهين ساخت و پايهاي او را به موي خود خشكانيد كه برادرش ايلعازر بيمار بود.
|
||||
\v 3 پس خواهرانش نزد او فرستاده، گفتند: «اي آقا، اينك آن كه او را دوست ميداري مريض است.»
|
||||
\v 4 چون عيسي اين را شنيد گفت: «اين مرض تا به موت نيست بلكه براي جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال يابد.»
|
||||
\v 5 و عيسي مرتا و خواهرش و ايلعازر را محبّت مينمود.
|
||||
\v 6 پس چون شنيد كه بيمار است، در جايي كهبود دو روز توقّف نمود.
|
||||
\v 7 و بعد از آن به شاگردان خود گفت: «باز به يهوديّه برويم.»
|
||||
\v 8 شاگردان او را گفتند: «اي معلّم، الا´ن يهوديان ميخواستند تو را سنگسار كنند؛ و آيا باز ميخواهي بدانجا بروي؟»
|
||||
\v 9 عيسي جواب داد: «آيا ساعتهاي روز دوازده نيست؟ اگر كسي در روز راه رود لغزش نميخورد زيرا كه نور اين جهان را ميبيند.
|
||||
\v 10 و ليكن اگر كسي در شب راه رود لغزش خورَد زيرا كه نور در او نيست.»
|
||||
\v 11 اين را گفت و بعد از آن به ايشان فرمود: «دوست ما ايلعازر در خواب است. اما ميروم تا او را بيدار كنم.»
|
||||
\v 12 شاگردان او گفتند: «اي آقا اگر خوابيده است، شفا خواهد يافت.»
|
||||
\v 13 اما عيسي درباره موت او سخن گفت و ايشان گمان بردند كه از آرامي خواب ميگويد.
|
||||
\v 14 آنگاه عيسي علانيةً بديشان گفت: «ايلعازر مرده است.
|
||||
\v 15 و براي شما خشنود هستم كه در آنجا نبودم تا ايمان آريد ولكن نزد او برويم.»
|
||||
\v 16 پس توما كه به معني تؤام باشد، به همشاگردان خود گفت: «ما نيز برويم تا با او بميريم.»
|
||||
\v 17 پس چون عيسي آمد، يافت كه چهار روز است در قبر ميباشد.
|
||||
\v 18 و بيت عَنْيا نزديك اورشليم بود، قريب به پانزده تير پرتاب.
|
||||
\v 19 و بسياري از يهود نزد مرتا و مريم آمده بودند تا بجهت برادرشان، ايشان را تسلّي دهند.
|
||||
\v 20 و چون مرتا شنيد كه عيسي ميآيد، او را استقبال كرد. ليكن مريم در خانه نشسته ماند.
|
||||
\v 21 پس مرتا به عيسي گفت: «اي آقا اگر در اينجا ميبودي، برادر من نميمرد.
|
||||
\v 22 وليكن الا´ن نيز ميدانم كه هر چه از خدا طلب كني، خدا آن را به تو خواهد داد.»
|
||||
\v 23 عيسي بدو گفت: «برادر تو خواهد برخاست.»
|
||||
\v 24 مرتا به وي گفت: «ميدانم كه در قيامت روز بازپسين خواهد برخاست.»
|
||||
\v 25 عيسيبدو گفت: «من قيامت و حيات هستم. هر كه به من ايمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.
|
||||
\v 26 و هر كه زنده بُوَد و به من ايمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آيا اين را باور ميكني؟»
|
||||
\v 27 او گفت: «بلي اي آقا، من ايمان دارم كه تويي مسيح پسر خدا كه در جهان آينده است.»
|
||||
\v 28 و چون اين را گفت، رفت و خواهر خود مريم را در پنهاني خوانده، گفت: «استاد آمده است و تو را ميخواند.»
|
||||
\v 29 او چون اين را بشنيد، بزودي برخاسته، نزد او آمد.
|
||||
\v 30 و عيسي هنوز وارد ده نشده بود، بلكه در جايي بود كه مرتا او را ملاقات كرد.
|
||||
\v 31 و يهودياني كه در خانه با او بودند و او را تسلّي ميدادند، چون ديدند كه مريم برخاسته، به تعجيل بيرون ميرود، از عقب او آمده، گفتند: «به سر قبر ميرود تا در آنجا گريه كند.»
|
||||
\v 32 و مريم چون به جايي كه عيسي بود رسيد، او را ديده، بر قدمهاي او افتاد و بدو گفت: «اي آقا اگر در اينجا ميبودي، برادر من نميمرد.»
|
||||
\v 33 عيسي چون او را گريان ديد و يهوديان را هم كه با او آمده بودند گريان يافت، در روح خود بشدّت مكدّر شده، مضطرب گشت.
|
||||
\v 34 و گفت: «او را كجا گذاردهايد؟» به او گفتند: «اي آقا بيا و ببين.»
|
||||
\v 35 عيسي بگريست.
|
||||
\v 36 آنگاه يهوديان گفتند: «بنگريد چقدر او را دوست ميداشت!»
|
||||
\v 37 بعضي از ايشان گفتند: «آيا اين شخص كه چشمان كور را باز كرد، نتوانست امر كند كه اين مرد نيز نميرد؟»
|
||||
\v 38 پس عيسي باز بشدّت در خود مكدّر شده، نزد قبر آمد و آن غاري بود، سنگي بر سرش گذارده.
|
||||
\v 39 عيسي گفت: «سنگ را برداريد.» مرتا خواهر ميّت بدو گفت: «اي آقا الا´ن متعفّن شده، زيرا كه چهار روز گذشته است.»
|
||||
\v 40 عيسي به ويگفت: «آيا به تو نگفتم اگر ايمان بياوري، جلال خدا را خواهي ديد؟»
|
||||
\v 41 پس سنگ را از جايي كه ميّت گذاشته شده بود برداشتند. عيسي چشمان خود را بالا انداخته، گفت: «اي پدر، تو را شكر ميكنم كه سخن مرا شنيدي.
|
||||
\v 42 و من ميدانستم كه هميشه سخن مرا ميشنوي؛ و لكن بجهت خاطر اين گروه كه حاضرند گفتم تا ايمان بياورند كه تو مرا فرستادي.»
|
||||
\v 43 چون اين را گفت، به آواز بلند ندا كرد: «اي ايلعازر، بيرون بيا.»
|
||||
\v 44 در حال آن مرده دست و پاي به كفن بسته بيرون آمد و روي او به دستمالي پيچيده بود. عيسي بديشان گفت: «او را باز كنيد و بگذاريد برود.»
|
||||
\v 45 آنگاه بسياري از يهوديان كه با مريم آمده بودند، چون آنچه عيسي كرد ديدند، بدو ايمان آوردند.
|
||||
\v 46 وليكن بعضي از ايشان نزد فريسيان رفتند و ايشان را از كارهايي كه عيسي كرده بود آگاه ساختند.
|
||||
\v 47 پس رؤساي كَهَنَه و فريسيان شورا نموده، گفتند: «چه كنيم زيرا كه اين مرد، معجزات بسيار مينمايد؟
|
||||
\v 48 اگر او را چنين واگذاريم، همه به او ايمان خواهند آورد و روميان آمده، جا و قوم ما را خواهند گرفت.»
|
||||
\v 49 يكي از ايشان، قيافا نام كه در آن سال رئيس كَهَنَه بود، بديشان گفت: «شما هيچ نميدانيد
|
||||
\v 50 و فكر نميكنيد كه بجهت ما مفيد است كه يك شخص در راه قوم بميرد و تمامي طائفه هلاك نگردند.»
|
||||
\v 51 و اين را از خود نگفت بلكه چون در آن سال رئيس كَهَنَه بود، نبوّت كرد كه ميبايست عيسي در راه آن طايفه بميرد؛
|
||||
\v 52 و نه در راه آن طايفه تنها بلكه تا فرزندان خدا را كه متفرّقند در يكي جمع كند.
|
||||
\v 53 و ازهمان روز شورا كردند كه او را بكشند.
|
||||
\v 54 پس بعد از آن عيسي در ميان يهود آشكارا راه نميرفت بلكه از آنجا روانه شد به موضعي نزديك بيابان به شهري كه افرايم نام داشت و با شاگردان خود در آنجا توقّف نمود.
|
||||
\v 55 و چون فِصَح يهود نزديك شد، بسياري از بلوكات قبل از فِصَح به اورشليم آمدند تا خود را طاهر سازند
|
||||
\v 56 و در طلب عيسي ميبودند و در هيكل ايستاده، به يكديگر ميگفتند: «چه گمان ميبريد؟ آيا براي عيد نميآيد؟»
|
||||
\v 57 امّا رؤساي كَهَنَه و فريسيان حكم كرده بودند كه اگر كسي بداند كه كجا است اطّلاع دهد تا او را گرفتار سازند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس شش روز قبل از عيد فِصَح، عيسيبه بيت عَنْيا آمد، جايي كه ايلعازر مرده را از مردگان برخيزانيده بود.
|
||||
\v 2 و براي او در آنجا شام حاضر كردند و مرتا خدمت ميكرد و ايلعازر يكي از مجلسيان با او بود.
|
||||
\v 3 آنگاه مريم رطلي از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته، پايهاي عيسي را تدهين كرد و پايهاي او را از مويهاي خود خشكانيد، چنانكه خانه از بوي عطر پر شد.
|
||||
\v 4 پس يكي از شاگردان او يعني يهوداي اسخريوطي، پسر شمعون كه تسليم كننده وي بود، گفت:
|
||||
\v 5 «براي چه اين عطر به سيصد دينار فروخته نشد تا به فقرا داده شود؟»
|
||||
\v 6 و اين را نه از آنرو گفت كه پرواي فقرا ميداشت، بلكه از آنرو كه دزد بود و خريطه در حواله او و از آنچه در آن انداخته ميشد برميداشت.
|
||||
\v 7 عيسي گفت: «او را واگذار زيرا كه بجهت روز تكفين من اين را نگاه داشتهاست.
|
||||
\v 8 زيرا كه فقرا هميشه با شما ميباشند و امّا من همه وقت با شما نيستم.»
|
||||
\v 9 پس جمعي كثير از يهود چون دانستند كه عيسي در آنجا است آمدند، نه براي عيسي و بس بلكه تا ايلعازر را نيز كه از مردگانش برخيزانيده بود ببينند.
|
||||
\v 10 آنگاه رؤساي كَهَنَه شورا كردند كه ايلعازر را نيز بكشند.
|
||||
\v 11 زيرا كه بسياري از يهود بهسبب او ميرفتند و به عيسي ايمان ميآوردند.
|
||||
\v 12 فرداي آن روز چون گروه بسياري كه براي عيد آمده بودند، شنيدند كه عيسي به اورشليم ميآيد،
|
||||
\v 13 شاخههاي نخل را گرفته، به استقبال او بيرون آمدند و ندا ميكردند: «هوشيعانا مبارك باد پادشاه اسرائيل كه به اسم خداوند ميآيد.»
|
||||
\v 14 و عيسي كرّه الاغي يافته، بر آن سوار شد چنانكه مكتوب است
|
||||
\v 15 كه «اي دختر صهيون مترس، اينك پادشاه تو سوار بر كرّه الاغي ميآيد.»
|
||||
\v 16 و شاگردانش اوّلاً اين چيزها را نفهميدند، لكن چون عيسي جلال يافت، آنگاه بهخاطر آوردند كه اين چيزها درباره او مكتوب است و همچنان با او كرده بودند.
|
||||
\v 17 و گروهي كه با او بودند شهادت دادند كه ايلعازر را از قبـر خوانـده، او را از مـردگان برخيزانيده است.
|
||||
\v 18 و بجهت همين نيز آن گروه او را استقبال كردند، زيرا شنيده بودنـد كه آن معجزه را نموده بود.
|
||||
\v 19 پس فريسيان به يكديگر گفتند: «نميبينيد كه هيچ نفـع نميبريـد؟ اينك تمام عالم از پي اورفتهاند!»
|
||||
\v 20 و از آن كساني كه در عيد بجهت عبادت آمده بودند، بعضي يوناني بودند.
|
||||
\v 21 ايشان نزد فيلپُس كه از بيت صيداي جليل بود آمدند و سؤال كرده، گفتند: «اي آقا، ميخواهيم عيسي را ببينيم.»
|
||||
\v 22 فيلّپُس آمد و به اندرياس گفت و اندرياس و فيلپُّس به عيسي گفتند.
|
||||
\v 23 عيسي در جواب ايشان گفت: «ساعتي رسيده است كه پسر انسان جلال يابد.
|
||||
\v 24 آمين آمين به شما ميگويم اگر دانه گندم كه در زمين ميافتد نميرد، تنها ماند ليكن اگر بميرد ثمر بسيار آوَرَد.
|
||||
\v 25 كسي كه جان خود را دوست دارد، آن را هلاك كند؛ و هر كه در اين جهان جان خود را دشمن دارد، تا حيات جاوداني آن را نگاه خواهد داشت.
|
||||
\v 26 اگر كسي مرا خدمت كند، مرا پيروي بكند و جايي كه من ميباشم آنجا خادم من نيز خواهد بود؛ و هر كه مرا خدمت كند پدرْ او را حرمت خواهد داشت.
|
||||
\v 27 الا´ن جان من مضطرب است و چه بگويم؟ اي پدر مرا از اين ساعت رستگار كن. لكن بجهت همين امر تا اين ساعت رسيدهام.
|
||||
\v 28 اي پدر اسم خود را جلال بده!» ناگاه صدايي از آسمان در رسيد كه «جلال دادم و باز جلال خواهم داد.»
|
||||
\v 29 پس گروهي كه حاضر بودند اين را شنيده، گفتند: «رعد شد!» و ديگران گفتند: «فرشتهاي با او تكلّم كرد!»
|
||||
\v 30 عيسي در جواب گفت: «اين صدا از براي من نيامد، بلكه بجهت شما.
|
||||
\v 31 الحال داوري اين جهان است و الا´ن رئيس اين جهان بيرون افكنده ميشود.
|
||||
\v 32 و من اگر از زمين بلند كرده شوم، همه را بهسوي خود خواهم كشيد.»
|
||||
\v 33 و اين را گفتكنايه از آن قسم موت كه ميبايست بميرد.
|
||||
\v 34 پس همه به او جواب دادند: «ما از تورات شنيدهايم كه مسيح تا به ابد باقي ميماند. پس چگونه تو ميگويي كه پسر انسان بايد بالا كشيده شود؟ كيست اين پسر انسان؟»
|
||||
\v 35 آنگاه عيسي بديشان گفت: «اندك زماني نور با شماست. پس مادامي كه نور با شماست، راه برويد تا ظلمت شما را فرو نگيرد؛ و كسي كه در تاريكي راه ميرود نميداند به كجا ميرود.
|
||||
\v 36 مادامي كه نور با شماست به نور ايمان آوريد تا پسران نور گرديد.» عيسي چون اين را بگفت، رفته خود را از ايشان مخفي ساخت.
|
||||
\v 37 و با اينكه پيش روي ايشان چنين معجزات بسيار نموده بود، بدو ايمان نياوردند.
|
||||
\v 38 تا كلامي كه اشعيا نبي گفت به اتمام رسد: «اي خداوند كيست كه خبر ما را باور كرد و بازوي خداوند به كِه آشكار گرديد؟»
|
||||
\v 39 و از آنجهت نتوانستند ايمان آورد، زيرا كه اشعيا نيز گفت:
|
||||
\v 40 «چشمان ايشان را كور كرد و دلهاي ايشان را سخت ساخت تا به چشمان خود نبينند و به دلهاي خود نفهمند و برنگردند تا ايشان را شفا دهم.»
|
||||
\v 41 اين كلام را اشعيا گفت وقتي كه جلال او را ديد و درباره او تكلّم كرد.
|
||||
\v 42 لكن با وجود اين، بسياري از سرداران نيز بدو ايمان آوردند، امّا بهسبب فريسيان اقرار نكردند كه مبادا از كنيسه بيرون شوند.
|
||||
\v 43 زيرا كه جلال خلق را بيشتر از جلال خدا دوست ميداشتند.
|
||||
\v 44 آنگاه عيسي ندا كرده، گفت: «آنكه به من ايمان آورد، نه به من بلكه به آنكه مرا فرستاده است، ايمان آورده است.
|
||||
\v 45 و كسي كه مرا ديدفرستنده مرا ديده است.
|
||||
\v 46 من نوري در جهان آمدم تا هر كه به من ايمان آوَرد در ظلمت نمانَد.
|
||||
\v 47 و اگر كسي كلام مرا شنيد و ايمان نياورد، من بر او داوري نميكنم زيرا كه نيامدهام تا جهان را داوري كنم بلكه تا جهان را نجات بخشم.
|
||||
\v 48 هر كه مرا حقير شمارد و كلام مرا قبول نكند، كسي هست كه در حقّ او داوري كند، همان كلامي كه گفتم در روز بازپسين بر او داوري خواهد كرد.
|
||||
\v 49 زآنرو كه من از خود نگفتم، لكن پدري كه مرا فرستاد، به من فرمان داد كه چه بگويم و به چه چيز تكلّم كنم.
|
||||
\v 50 و ميدانم كه فرمان او حيات جاوداني است. پس آنچه من ميگويم چنانكه پدر به من گفته است، تكلّم ميكنم.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و قبل از عيد فِصَح، چون عيسي دانستكه ساعت او رسيده است تا از اين جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را كه در اين جهان محبّت مينمود، ايشان را تا به آخر محبت نمود.
|
||||
\v 2 و چون شام ميخوردند و ابليس پيش از آن در دل يهودا پسر شمعون اسخريوطي نهاده بود كه او را تسليم كند،
|
||||
\v 3 عيسي با اينكه ميدانست كه پدرْ همه چيز را به دست او داده است و از نزد خدا آمده و به جانب خدا ميرود،
|
||||
\v 4 از شام برخاست و جامه خود را بيرون كرد و دستمالي گرفته، به كمر بست.
|
||||
\v 5 پس آب در لگن ريخته، شروع كرد به شستن پايهاي شاگردان و خشكانيدن آنها با دستمالي كه بر كمر داشت.
|
||||
\v 6 پس چون به شمعون پطرس رسيد، او به وي گفت: «اي آقا تو پايهاي مرا ميشويي؟»
|
||||
\v 7 عيسيدر جواب وي گفت: «آنچه من ميكنم الا´ن تو نميداني، لكن بعد خواهي فهميد.»
|
||||
\v 8 پطرُس به او گفت: «پايهاي مرا هرگز نخواهي شست.» عيسي او را جواب داد: «اگر تو را نشويم تو را با من نصيبي نيست.»
|
||||
\v 9 شمعون پِطرُس بدو گفت: «اي آقا نه پايهاي مرا و بس، بلكه دستها و سر مرا نيز.»
|
||||
\v 10 عيسي بدو گفت: «كسي كه غسل يافت محتاج نيست مگر به شستن پايها، بلكه تمام او پاك است. و شما پاك هستيد لكن نه همه.»
|
||||
\v 11 زيرا كه تسليمكننده خود را ميدانست و از اين جهت گفت: «همگي شما پاك نيستيد.»
|
||||
\v 12 و چون پايهاي ايشان را شست، رخت خود را گرفته، باز بنشست و بديشان گفت: «آيا فهميديد آنچه به شما كردم؟
|
||||
\v 13 شما مرا استاد و آقا ميخوانيد و خوب ميگوييد زيرا كه چنين هستم.
|
||||
\v 14 پس اگر من كه آقا و معلّم هستم، پايهاي شما را شستم، بر شما نيز واجب است كه پايهاي يكديگر را بشوييد.
|
||||
\v 15 زيرا به شما نمونهاي دادم تا چنانكه من با شما كردم، شما نيز بكنيد.
|
||||
\v 16 آمين آمين به شما ميگويم غلام بزرگتر از آقاي خود نيست و نه رسول از فرستنده خود.
|
||||
\v 17 هرگاه اين را دانستيد، خوشابحال شما اگر آن را به عمل آريد.
|
||||
\v 18 درباره جميع شما نميگويم؛ من آناني را كه برگزيدهام ميشناسم، ليكن تا كتاب تمام شود "آنكه با من نان ميخورد، پاشنه خود را بر من بلند كرده است."
|
||||
\v 19 الا´ن قبل از وقوع به شما ميگويم تا زماني كه واقع شود باور كنيد كه من هستم.
|
||||
\v 20 آمين آمين به شما ميگويم هر كه قبول كند كسي را كه ميفرستم، مرا قبول كرده؛ و آنكه مراقبول كند، فرستنده مرا قبول كرده باشد.»
|
||||
\v 21 چون عيسي اين را گفت، در روح مضطرب گشت و شهادت داده، گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه يكي از شما مرا تسليم خواهد كرد.»
|
||||
\v 22 پس شاگردان به يكديگر نگاه ميكردند و حيران ميبودند كه اين را درباره كه ميگويد.
|
||||
\v 23 و يكي از شاگردان او بود كه به سينه عيسي تكيه ميزد و عيسي او را محبّت مينمود؛
|
||||
\v 24 شمعون پِطرُس بدو اشاره كرد كه بپرسد درباره كِه اين را گفت.
|
||||
\v 25 پس او در آغوش عيسي افتاده، بدو گفت: «خداوندا كدام است؟»
|
||||
\v 26 عيسي جواب داد: «آن است كه من لقمه را فرو برده، بدو ميدهم.» پس لقمه را فرو برده، به يهوداي اسخريوطي پسر شمعون داد.
|
||||
\v 27 بعد از لقمه، شيطان در او داخل گشت. آنگاه عيسي وي را گفت، «آنچه ميكني، به زودي بكن.»
|
||||
\v 28 امّا اين سخن را احدي از مجلسيان نفهميد كه براي چه بدو گفت.
|
||||
\v 29 زيرا كه بعضي گمان بردند كه چون خريطه نزد يهودا بود، عيسي وي را فرمود تا مايحتاج عيد را بخرد يا آنكه چيزي به فقرا بدهد.
|
||||
\v 30 پس او لقمه را گرفته، در ساعت بيرون رفت و شب بود.
|
||||
\v 31 چون بيرون رفت عيسي گفت: «الا´ن پسر انسان جلال يافت و خدا در او جلاليافت.
|
||||
\v 32 و اگر خدا در او جلال يافت، هرآينه خدا او را در خود جلال خواهد داد و به زودي او را جلال خواهد داد.
|
||||
\v 33 اي فرزندان، اندك زماني ديگر با شما هستم و مرا طلب خواهيد كرد؛ و همچنان كه به يهود گفتم جايي كه ميروم شما نميتوانيد آمد، الا´ن نيز به شما ميگويم.
|
||||
\v 34 به شما حكمي تازه ميدهم كه يكديگر را محبّت نماييد، چنانكه من شما را محبّت نمودم تا شما نيز يكديگر را محبّت نماييد.
|
||||
\v 35 به همين همه خواهند فهميد كه شاگرد من هستيد اگر محبّت يكديگر را داشته باشيد.»
|
||||
\v 36 شمعون پِطرُس به وي گفت: «اي آقا كجا ميروي؟» عيسي جواب داد: «جايي كه ميروم، الا´ن نميتواني از عقب من بيايي و لكن در آخر از عقب من خواهي آمد.»
|
||||
\v 37 پِطرُس بدو گفت: «اي آقا براي چه الا´ن نتوانم از عقب تو بيايم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد.»
|
||||
\v 38 عيسي به او جواب داد: «آيا جان خود را در راه من مينهي؟ آمين آمين به تو ميگويم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشي، خروس بانگ نخواهد زد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «دل شما مضطرب نشود! به خدا ايمانآوريد به من نيز ايمان آوريد.
|
||||
\v 2 در خانه پدر من منزل بسيار است والاّ به شما ميگفتم. ميروم تا براي شما مكاني حاضر كنم،
|
||||
\v 3 و اگر بروم و از براي شما مكاني حاضر كنم، بازميآيم و شما را برداشته با خود خواهم برد تا جايي كه من ميباشم شما نيز باشيد.
|
||||
\v 4 و جايي كه من ميروم ميدانيد و راه را ميدانيد.»
|
||||
\v 5 توما بدوگفت: «اي آقا نميدانيم كجا ميروي. پس چگونه راه را توانيم دانست؟»
|
||||
\v 6 عيسي بدو گفت: «من راه و راستي و حيات هستم. هيچكس نزد پدر جز بهوسيلة من نميآيد.
|
||||
\v 7 اگر مرا ميشناختيد، پدر مرا نيز ميشناختيد و بعد از اين او را ميشناسيد و او را ديدهايد.»
|
||||
\v 8 فيلپُّس به وي گفت: «اي آقا پدر را به ما نشان ده كه ما را كافي است.»
|
||||
\v 9 عيسي بدو گفت: «اي فيليپُس در اين مدّت با شما بودهام، آيا مرا نشناختهاي؟ كسي كه مرا ديد، پدر را ديده است. پس چگونه تو ميگويي پدر را به ما نشان ده؟
|
||||
\v 10 آيا باور نميكني كه من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهايي كه من به شما ميگويم از خود نميگويم، لكن پدري كه در من ساكن است، او اين اعمال را ميكند.
|
||||
\v 11 مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است، والاّ مرا بهسبب آن اعمال تصديق كنيد.
|
||||
\v 12 آمين آمين به شما ميگويم هر كه به من ايمان آرد، كارهايي را كه من ميكنم او نيز خواهد كرد و بزرگتر از اينها نيز خواهد كرد، زيرا كه من نزد پدر ميروم.
|
||||
\v 13 «و هر چيزي را كه به اسم من سؤال كنيد بجا خواهم آورد تا پدر در پسر جلال يابد.
|
||||
\v 14 اگر چيزي به اسم من طلب كنيد من آن را بجا خواهم آورد.
|
||||
\v 15 «اگر مرا دوست داريد، احكام مرا نگاه داريد.
|
||||
\v 16 و من از پدر سؤال ميكنم و تسلّي دهندهاي ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه باشما بماند،
|
||||
\v 17 يعني روح راستي كه جهان نميتواند او را قبول كند زيرا كه او را نميبيند ونميشناسد و امّا شما او را ميشناسيد، زيرا كه با شما ميماند و در شما خواهد بود.
|
||||
\v 18 «شما را يتيم نميگذارم نزد شما ميآيم.
|
||||
\v 19 بعد از اندك زماني جهان ديگر مرا نميبيند و امّا شما مرا ميبينيد و از اين جهت كه من زندهام، شما هم خواهيد زيست.
|
||||
\v 20 و در آن روز شما خواهيد دانست كه من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
|
||||
\v 21 هر كه احكام مرا دارد و آنها را حفظ كند، آن است كه مرا محبّت مينمايد؛ و آنكه مرا محبّت مينمايد، پدر من او را محبّت خواهد نمود و من او را محبت خواهم نمود و خود را به او ظاهر خواهم ساخت.»
|
||||
\v 22 يهودا، نه آن اسخريوطي، به وي گفت: «اي آقا چگونه ميخواهي خود را به ما بنمايي و نه بر جهان؟»
|
||||
\v 23 عيسي در جواب او گفت: «اگر كسي مرا محبّت نمايد، كلام مرا نگاه خواهد داشت و پدرم او را محبّت خواهد نمود و بهسوي او آمده، نزد وي مسكن خواهيم گرفت.
|
||||
\v 24 و آنكه مرا محبّت ننمايد، كلام مرا حفظ نميكند؛ و كلامي كه ميشنويد از من نيست بلكه از پدري است كه مرا فرستاد.
|
||||
\v 25 اين سخنان را به شما گفتم وقتي كه با شما بودم.
|
||||
\v 26 ليكن تسلّي دهنده يعني روحالقدس كه پدر او را به اسم من ميفرستد، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد.
|
||||
\v 27 سلامتي براي شما ميگذارم، سلامتي خود را به شما ميدهم. نه چنانكه جهان ميدهد، من به شما ميدهم. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
|
||||
\v 28 شنيدهايد كه من به شما گفتم ميروم و نزد شما ميآيم. اگر مرا محبّت مينموديد، خوشحال ميگشتيد كه گفتم نزد پدر ميروم، زيرا كه پدر بزرگتر از من است.
|
||||
\v 29 و الا´ن قبل از وقوع به شماگفتم تا وقتي كه واقع گردد ايمان آوريد.
|
||||
\v 30 بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت، زيرا كه رئيس اين جهان ميآيد و در من چيزي ندارد.
|
||||
\v 31 ليكن تا جهان بداند كه پدر را محبّت مينمايم، چنانكه پدر به من حكم كرد همانطور ميكنم. برخيزيد از اينجا برويم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «من تاك حقيقي هستم و پدر من باغبان است.
|
||||
\v 2 هر شاخهاي در من كه ميوه نياورد، آن را دور ميسازد و هر چه ميوه آرد آن را پاك ميكند تا بيشتر ميوه آورد.
|
||||
\v 3 الحال شما بهسبب كلامي كه به شما گفتهام پاك هستيد.
|
||||
\v 4 در من بمانيد و من در شما. همچنانكه شاخه از خود نميتواند ميوه آورد اگر در تاك نماند، همچنين شما نيز اگر در من نمانيد.
|
||||
\v 5 من تاك هستم و شما شاخهها. آنكه در من ميماند و من در او، ميوه بسيار ميآورد زيرا كه جدا از من هيچ نميتوانيد كرد.
|
||||
\v 6 اگر كسي در من نماند، مثل شاخه بيرون انداخته ميشود و ميخشكد و آنها را جمع كرده، در آتش مياندازند و سوخته ميشود.
|
||||
\v 7 اگر در من بمانيد و كلام من در شما بماند، آنچه خواهيد بطلبيد كه براي شما خواهد شد.
|
||||
\v 8 جلال پدر من آشكارا ميشود به اينكه ميوه بسيار بياوريد و شاگرد من بشويد.
|
||||
\v 9 همچنان كه پدر مرا محبّت نمود، من نيز شما را محبّت نمودم؛ در محبّت من بمانيد.
|
||||
\v 10 اگر احكام مرا نگاه داريد، در محبّت من خواهيد ماند، چنانكه من احكام پدر خود را نگاه داشتهام و در محبّت او ميمانم.
|
||||
\v 11 اين را به شما گفتم تا خوشي من در شما باشد و شادي شما كامل گردد.
|
||||
\v 12 «اين است حكم من كه يكديگر را محبّتنماييد، همچنان كه شما را محبّت نمودم.
|
||||
\v 13 كسي محبّتِ بزرگتر از اين ندارد كه جان خود را بجهت دوستان خود بدهد.
|
||||
\v 14 شما دوست من هستيد اگر آنچه به شما حكم ميكنم بجا آريد.
|
||||
\v 15 ديگر شما را بنده نميخوانم زيرا كه بنده آنچه آقايش ميكند نميداند؛ لكن شما را دوست خواندهام زيرا كه هرچه از پدر شنيدهام به شما بيان كردم.
|
||||
\v 16 شما مرا برنگزيديد، بلكه من شما را برگزيدم و شما را مقرّر كردم تا شما برويد و ميوه آوريد و ميوه شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب كنيد به شما عطا كند.
|
||||
\v 17 «به اين چيزها شما را حكم ميكنم تا يكديگر را محبّت نماييد.
|
||||
\v 18 اگر جهان شما را دشمن دارد، بدانيد كه پيشتر از شما مرا دشمن داشته است.
|
||||
\v 19 اگر از جهان ميبوديد، جهان خاصّان خود را دوست ميداشت. لكن چونكه از جهان نيستيد بلكه من شما را از جهان برگزيدهام، از اين سبب جهان با شما دشمني ميكند.
|
||||
\v 20 بهخاطر آريد كلامي را كه به شما گفتم: غلام بزرگتر از آقاي خود نيست. اگر مرا زحمت دادند، شما را نيز زحمت خواهند داد؛ اگر كلام مرا نگاه داشتند، كلام شما را هم نگاه خواهند داشت.
|
||||
\v 21 لكن بجهت اسم من جميع اين كارها را به شما خواهند كرد زيرا كه فرستنده مرا نميشناسند.
|
||||
\v 22 اگر نيامده بودم و به ايشان تكلّم نكرده، گناه نميداشتند؛ و امّا الا´ن عذري براي گناه خود ندارند.
|
||||
\v 23 هر كه مرا دشمن دارد پدر مرا نيزدشمن دارد.
|
||||
\v 24 و اگر در ميانِ ايشان كارهايي نكرده بودم كه غير از من كسي هرگز نكرده بود، گناه نميداشتند. وليكن اكنون ديدند و دشمن داشتند مرا و پدر مرا نيز.
|
||||
\v 25 بلكه تا تمام شود كلامي كه در شريعت ايشان مكتوب است كه "مرا بيسبب دشمن داشتند."
|
||||
\v 26 ليكن چون تسلّيدهنده كه او را از جانب پدر نزد شما ميفرستم آيد، يعني روح راستي كه از پدر صادر ميگردد، او بر من شهادت خواهد داد.
|
||||
\v 27 و شما نيز شهادت خواهيد داد زيرا كه از ابتدا با من بودهايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «اين را به شما گفتم تا لغزش نخوريد.
|
||||
\v 2 شما را از كنايس بيرون خواهند نمود؛ بلكه ساعتي ميآيد كه هر كه شما را بكُشد، گمان بَرَد كه خدا را خدمت ميكند.
|
||||
\v 3 و اين كارها را با شما خواهند كرد، بجهت آنكه نه پدر را شناختهاند و نه مرا.
|
||||
\v 4 ليكن اين را به شما گفتم تا وقتي كه ساعت آيد بهخاطر آوريد كه من به شما گفتم. و اين را از اوّل به شما نگفتم، زيرا كه با شما بودم.
|
||||
\v 5 «امّا الا´ن نزد فرستنده خود ميروم و كسي از شما از من نميپرسد به كجا ميروي.
|
||||
\v 6 وليكن چون اين را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است.
|
||||
\v 7 و من به شما راست ميگويم كه رفتن من براي شما مفيد است، زيرا اگر نروم تسلّيدهنده نزد شما نخواهد آمد . امّا اگر بروم او را نزد شما ميفرستم.
|
||||
\v 8 و چون او آيد، جهان را بر گناه وعدالت و داوري ملزم خواهد نمود.
|
||||
\v 9 امّا بر گناه، زيرا كه به من ايمان نميآورند.
|
||||
\v 10 و امّا بر عدالت، از آن سبب كه نزد پدر خود ميروم و ديگر مرا نخواهيد ديد.
|
||||
\v 11 و امّا بر داوري، از آنرو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است.
|
||||
\v 12 «و بسيار چيزهاي ديگر نيز دارم به شما بگويم، لكن الا´ن طاقت تحمّل آنها را نداريد.
|
||||
\v 13 و ليكن چون او يعني روحِ راستي آيد، شما را به جميع راستي هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلّم نميكند بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد.
|
||||
\v 14 او مرا جلال خواهد داد زيرا كه از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.
|
||||
\v 15 هر چه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از اين جهت گفتم كه از آنچه آنِ من است، ميگيرد و به شما خبر خواهد داد.
|
||||
\v 16 بعد از اندكي مرا نخواهيد ديد و بعد از اندكي باز مرا خواهيد ديد زيرا كه نزد پدر ميروم.»
|
||||
\v 17 آنگاه بعضي از شاگردانش به يكديگر گفتند: «چه چيز است اينكه به ما ميگويد كه اندكي مرا نخواهيد ديد و بعد از اندكي باز مرا خواهيد ديد و زيرا كه نزد پدر ميروم؟»
|
||||
\v 18 پس گفتند: «چه چيز است اين اندكي كه ميگويد؟ نميدانيم چه ميگويد.»
|
||||
\v 19 عيسي چون دانست كه ميخواهند از او سؤال كنند، بديشان گفت: «آيا در ميان خود از اين سؤال ميكنيد كه گفتم اندكي ديگر مرا نخواهيد ديد پس بعد از اندكي باز مرا خواهيد ديد؟
|
||||
\v 20 آمين آمين به شما ميگويم كه شما گريه و زاري خواهيد كرد و جهان شادي خواهد نمود. شما محزون ميشويد لكن حزنشما به خوشي مبّدل خواهد شد.
|
||||
\v 21 زن در حين زاييدن محزون ميشود، زيرا كه ساعت او رسيده است. و ليكن چون طفل را زاييد، آن زحمت را ديگر ياد نميآورد بهسبب خوشي از اينكه انساني در جهان تولّد يافت.
|
||||
\v 22 پس شما همچنين الا´ن محزون ميباشيد، لكن باز شما را خواهم ديد و دل شما خوش خواهد گشت و هيچكس آن خوشي را از شما نخواهد گرفت.
|
||||
\v 23 و در آن روز چيزي از من سؤال نخواهيد كرد. آمين آمين به شما ميگويم كه هر آنچه از پدر به اسم من طلب كنيد، به شما عطا خواهد كرد.
|
||||
\v 24 تا كنون به اسم من چيزي طلب نكرديد، بطلبيد تا بيابيد و خوشيِ شما كامل گردد.
|
||||
\v 25 اين چيزها را به مثلها به شما گفتم، لكن ساعتي ميآيد كه ديگر به مثلها به شما حرف نميزنم بلكه از پدر به شما آشكارا خبر خواهم داد.
|
||||
\v 26 «در آن روز به اسم من طلب خواهيد كرد و به شما نميگويم كه من بجهت شما از پدر سؤال ميكنم،
|
||||
\v 27 زيرا خودِ پدر شما را دوست ميدارد، چونكه شما مرا دوست داشتيد و ايمان آورديد كه من از نزد خدا بيرون آمدم.
|
||||
\v 28 از نزد پدر بيرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر ميروم.»
|
||||
\v 29 شاگردانش بدو گفتند: «هان اكنون علانيةً سخن ميگويي و هيچ مَثَل نميگويي.
|
||||
\v 30 الا´ن دانستيم كه همه چيز را ميداني و لازم نيست كه كسي از تو بپرسد. بدين جهت باور ميكنيم كه از خدا بيرون آمدي.»
|
||||
\v 31 عيسي به ايشان جواب داد: «آيا الا´ن باور ميكنيد؟
|
||||
\v 32 اينك ساعتي ميآيد بلكه الا´ن آمده است كه متفرّق خواهيد شد هريكي به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهيد گذارد. ليكن تنها نيستم زيرا كه پدر با من است.
|
||||
\v 33 بدين چيزها بهشما تكلّم كردم تا در من سلامتي داشته باشيد. در جهان براي شما زحمت خواهد شد. و لكن خاطر جمع داريد زيرا كه من بر جهان غالب شدهام.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 17
|
||||
\p
|
||||
\v 1 عيسي چون اين را گفت، چشمان خود را به طرف آسمان بلند كرده، گفت: «اي پدر ساعت رسيده است. پسر خود را جلال بده تا پسرت نيز تو را جلال دهد.
|
||||
\v 2 همچنان كه او را بر هر بشري قدرت دادهاي تا هر چه بدو دادهاي به آنها حيات جاوداني بخشد.
|
||||
\v 3 و حيات جاوداني اين است كه تو را خداي واحِد حقيقي و عيسي مسيح را كه فرستادي بشناسند.
|
||||
\v 4 من بر روي زمين تو را جلال دادم و كاري را كه به من سپردي تا بكنم، به كمال رسانيدم.
|
||||
\v 5 و الا´ن تو اي پدر مرا نزد خود جلال ده، به همان جلالي كه قبل از آفرينش جهان نزد تو داشتم.
|
||||
\v 6 «اسم تو را به آن مردماني كه از جهان به من عطا كردي ظاهر ساختم. از آنِ تو بودند و ايشان را به من دادي و كلام تو را نگاه داشتند.
|
||||
\v 7 و الا´ن دانستند آنچه به من دادهاي از نزد تو ميباشد.
|
||||
\v 8 زيرا كلامي را كه به من سپردي، بديشان سپردم و ايشان قبول كردند و از روي يقين دانستند كه از نزد تو بيرون آمدم و ايمان آوردند كه تو مرا فرستادي.
|
||||
\v 9 من بجهت اينها سؤال ميكنم و براي جهان سؤال نميكنم، بلكه از براي كساني كه به من دادهاي، زيرا كه از آنِ تو ميباشند.
|
||||
\v 10 و آنچه ازآنِ من است از آنِ تو است و آنچه از آنِ تو است از آنِ من است و در آنها جلال يافتهام.
|
||||
\v 11 بعد از اين در جهان نيستم امّا اينها در جهان هستند و من نزد تو ميآيم. اي پدر قدّوس اينها را كه به من دادهاي، به اسم خود نگاه دار تا يكي باشند چنانكه ما هستيم.
|
||||
\v 12 مادامي كه با ايشان در جهان بودم، من ايشان را به اسم تو نگاه داشتم، و هر كس را كه به من دادهاي حفظ نمودم كه يكي از ايشان هلاك نشد، مگر پسرِ هلاكت تا كتاب تمام شود.
|
||||
\v 13 و امّا الا´ن نزد تو ميآيم. و اين را در جهان ميگويم تا خوشي مرا در خود كامل داشته باشند.
|
||||
\v 14 من كلام تو را به ايشان دادم و جهان ايشان را دشمن داشت زيرا كه از جهان نيستند، همچنان كه من نيز از جهان نيستم.
|
||||
\v 15 خواهش نميكنم كه ايشان را از جهان ببري، بلكه تا ايشان را از شرير نگاه داري.
|
||||
\v 16 ايشان از جهان نيستند چنانكه من از جهان نميباشم.
|
||||
\v 17 ايشان را به راستي خود تقديس نما. كلام تو راستي است.
|
||||
\v 18 همچنان كه مرا در جهان فرستادي، من نيز ايشان را در جهان فرستادم.
|
||||
\v 19 و بجهت ايشان من خود را تقديس ميكنم تا ايشان نيز در راستي، تقديس كرده شوند.
|
||||
\v 20 «و نه براي اينها فقط سؤال ميكنم، بلكه براي آنها نيز كه بهوسيلة كلام ايشان به من ايمان خواهند آورد.
|
||||
\v 21 تا همه يك گردند چنانكه تو اي پدر، در من هستي و من در تو، تا ايشان نيز در ما يك باشند تا جهان ايمان آرد كه تو مرا فرستادي.
|
||||
\v 22 و من جلالي را كه به من دادي به ايشان دادم تايك باشند چنانكه ما يك هستيم.
|
||||
\v 23 من در ايشان و تو در من، تا در يكي كامل گردند و تا جهان بداند كه تو مرا فرستادي و ايشان را محبّت نمودي چنانكه مرا محبّت نمودي.
|
||||
\v 24 اي پدر ميخواهم آناني كه به من دادهاي با من باشند در جايي كه من ميباشم تا جلال مرا كه به من دادهاي ببينند، زيرا كه مرا پيش از بناي جهان محبّت نمودي.
|
||||
\v 25 اي پدر عادل، جهان تو را نشناخت، امّا من تو را شناختم؛ و اينها شناختهاند كه تو مرا فرستادي.
|
||||
\v 26 و اسم تو را به ايشان شناسانيدم و خواهم شناسانيد تا آن محبّتي كه به من نمودهاي در ايشان باشد و من نيز در ايشان باشم.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 18
|
||||
\p
|
||||
\v 1 چون عيسي اين را گفت، با شاگردانخود به آن طرف وادي قِدْرون رفت و در آنجا باغي بود كه با شاگردان خود به آن در آمد.
|
||||
\v 2 و يهودا كه تسليم كننده وي بود، آن موضع را ميدانست، چونكه عيسي در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن مينمود.
|
||||
\v 3 پس يهودا لشكريان و خادمان از نزد رؤساي كَهَنَه و فريسيان برداشته، با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد.
|
||||
\v 4 آنگاه عيسي با اينكه آگاه بود از آنچه ميبايست بر او واقع شود، بيرون آمده، به ايشان گفت: «كه را ميطلبيد؟»
|
||||
\v 5 به او جواب دادند: «عيسي ناصري را!» عيسي بديشان گفت: «من هستم!» و يهودا كه تسليم كننده او بود نيز با ايشان ايستاده بود.
|
||||
\v 6 پس چون بديشان گفت: «من هستم،» برگشته، بر زمين افتادند.
|
||||
\v 7 او باز از ايشان سؤال كرد: «كه راميطلبيد؟» گفتند: «عيسي ناصري را!»
|
||||
\v 8 عيسي جواب داد: «به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا ميخواهيد، اينها را بگذاريد بروند!»
|
||||
\v 9 تا آن سخني كه گفته بود تمام گردد كه «از آناني كه به من دادهاي يكي را گُم نكردهام.»
|
||||
\v 10 آنگاه شمعون پطرس شمشيري را كه داشت كشيده، به غلام رئيس كَهَنَه كه ملوك نام داشت زده، گوش راستش را بريد.
|
||||
\v 11 عيسي به پطرس گفت: «شمشير خود را غلاف كن! آيا جامي را كه پدر به من داده است ننوشم؟»
|
||||
\v 12 آنگاه سربازان و سرتيبان و خادمانِ يهود، عيسي را گرفته، او را بستند.
|
||||
\v 13 و اوّل او را نزد حنّا، پدر زن قيافا كه در همان سال رئيس كَهَنَه بود، آوردند.
|
||||
\v 14 و قيافا همان بود كه به يهود اشاره كرده بود كه «بهتر است يك شخص در راه قوم بميرد.»
|
||||
\v 15 امّا شمعون پِطرُس و شاگردي ديگر از عقب عيسي روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئيس كَهَنَه معروف بود، با عيسي داخل خانه رئيس كَهَنَه شد.
|
||||
\v 16 امّا پطرس بيرونِ در ايستاده بود. پس آن شاگرد ديگر كه آشناي رئيس كَهَنَه بود، بيرون آمده، با دربان گفتگو كرد و پطرس را به اندرون برد.
|
||||
\v 17 آنگاه آن كنيزي كه دربان بود، به پطرس گفت: «آيا تو نيز از شاگردان اين شخص نيستي؟» گفت: «نيستم!»
|
||||
\v 18 و غلامان و خدّام آتش افروخته، ايستاده بودند و خود را گرم ميكردند چونكه هوا سرد بود؛ و پطرس نيز با ايشان خود را گرم ميكرد.
|
||||
\v 19 پس رئيس كَهَنَه از عيسي درباره شاگردان وتعليم او پرسيد.
|
||||
\v 20 عيسي به او جواب داد كه «من به جهان آشكارا سخن گفتهام. من هر وقت در كنيسه و در هيكل، جايي كه همه يهوديان پيوسته جمع ميشدند، تعليم ميدادم و در خفا چيزي نگفتهام!
|
||||
\v 21 چرا از من سؤال ميكني؟ از كساني كه شنيدهاند بپرس كه چه چيز بديشان گفتم! اينك ايشان ميدانند آنچه من گفتم!»
|
||||
\v 22 و چون اين را گفت، يكي از خادمان كه در آنجا ايستاده بود، طپانچه بر عيسي زده، گفت: «آيا به رئيس كَهَنَه چنين جواب ميدهي؟»
|
||||
\v 23 عيسي بدو جواب داد: «اگر بد گفتم، به بدي شهادت ده؛ و اگر خوب، براي چه مرا ميزني؟»
|
||||
\v 24 پس حنّا او را بسته، به نزد قيافا رئيس كَهَنَه فرستاد.
|
||||
\v 25 و شمعون پطرس ايستاده، خود را گرم ميكرد. بعضي بدو گفتند: «آيا تو نيز از شاگردان او نيستي؟» او انكار كرده، گفت: «نيستم!»
|
||||
\v 26 پس يكي از غلامان رئيس كَهَنَه كه از خويشان آن كس بود كه پطرس گوشش را بريده بود، گفت: «مگر من تو را با او در باغ نديدم؟»
|
||||
\v 27 پطرس باز انكار كرد كه در حال خروس بانگ زد.
|
||||
\v 28 بعد عيسي را از نزد قيافا به ديوانخانه آوردند و صبح بود و ايشان داخل ديوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلكه تا فِصَح را بخورند.
|
||||
\v 29 پس پيلاطُس به نزد ايشان بيرون آمده، گفت:«چه دعوي بر اين شخص داريد؟»
|
||||
\v 30 در جواب او گفتند: «اگر او بدكار نميبود، به تو تسليم نميكرديم.»
|
||||
\v 31 پيلاطُس بديشان گفت: «شما او را بگيريد و موافق شريعت خود بر او حكم نماييد.» يهوديان به وي گفتند: «بر ما جايز نيست كه كسي را بكُشيم.»
|
||||
\v 32 تا قول عيسي تمام گردد كه گفته بود، اشاره به آن قسم موت كه بايد بميرد.
|
||||
\v 33 پس پيلاطُس باز داخل ديوانخانه شد و عيسي را طلبيده، به او گفت: «آيا تو پادشاه يهود هستي؟»
|
||||
\v 34 عيسي به او جواب داد: «آيا تو اين را از خود ميگويي يا ديگران درباره من به تو گفتند؟»
|
||||
\v 35 پيلاطُس جواب داد: «مگر من يهود هستم؟ اُمّت تو و رؤساي كَهَنَه تو را به من تسليم كردند. چه كردهاي؟»
|
||||
\v 36 عيسي جواب داد كه «پادشاهي من از اين جهان نيست. اگر پادشاهي من از اين جهان ميبود، خدّام من جنگ ميكردند تا به يهود تسليم نشوم. ليكن اكنون پادشاهي من از اين جهان نيست.»
|
||||
\v 37 پيلاطس به او گفت: «مگر تو پادشاه هستي؟» عيسي جواب داد: «تو ميگويي كه من پادشاه هستم. از اين جهت من متولّد شدم و بجهت اين در جهان آمدم تا به راستي شهادت دهم، و هر كه از راستي است سخن مرا ميشنود.»
|
||||
\v 38 پيلاطُس به او گفت: «راستي چيست؟» و چون اين را بگفت، باز به نزد يهوديان بيرون شده، به ايشان گفت: «من در اين شخص هيچ عيبي نيافتم.
|
||||
\v 39 و قانون شما اين است كه در عيد فِصَح بجهت شما يك نفر آزاد كنم. پس آيا ميخواهيد بجهت شما پادشاه يهود را آزاد كنم؟»
|
||||
\v 40 باز همه فرياد برآورده، گفتند: «او را نـي بلكه برْاَبّا را.» و براَبّا دزد بود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 19
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس پيلاطُس عيسي را گرفته، تازيانه زد.
|
||||
\v 2 و لشكريان تاجي از خار بافته بر سرش گذاردند و جامه ارغواني بدو پوشانيدند
|
||||
\v 3 و ميگفتند: «سلام اي پادشاه يهود!» و طپانچه بدو ميزدند.
|
||||
\v 4 باز پيلاطُس بيرون آمده، به ايشان گفت: «اينك او را نزد شما بيرون آوردم تا بدانيد كه در او هيچ عيبي نيافتم.»
|
||||
\v 5 آنگاه عيسي با تاجي از خار و لباس ارغواني بيرون آمد. پيلاطُس بديشان گفت: «اينك آن انسان.»
|
||||
\v 6 و چون رؤساي كَهَنَه و خدّام او را ديدند، فرياد برآورده، گفتند: «صليبش كن! صليبش كن!» پيلاطس بديشان گفت: «شما او را گرفته، مصلوبش سازيد زيرا كه من در او عيبي نيافتم.»
|
||||
\v 7 يهوديان بدو جواب دادند كه «ما شريعتي داريم و موافق شريعت ما واجب است كه بميرد زيرا خود را پسر خدا ساخته است.»
|
||||
\v 8 پس چون پيلاطُس اين را شنيد، خوف بر او زياده مستولي گشت.
|
||||
\v 9 باز داخل ديوانخانه شده، به عيسي گفت: «تو از كجايي؟» امّا عيسي بدو هيچ جواب نداد.
|
||||
\v 10 پيلاطُس بدو گفت: «آيا به من سخن نميگويي؟ نميداني كه قدرت دارم تو را صليب كنم و قدرت دارم آزادت نمايم؟»
|
||||
\v 11 عيسي جواب داد: «هيچ قدرت بر من نميداشتي اگر از بالا به تو داده نميشد. و از اين جهت آن كس كه مرا به تو تسليم كرد، گناه بزرگتر دارد.»
|
||||
\v 12 و از آن وقت پيلاطُس خواست او را آزاد نمايد، ليكن يهوديان فرياد برآورده، ميگفتند كه «اگر اين شخص را رها كني، دوست قيصر نيستي. هر كه خود را پادشاه سازد، برخلاف قيصر سخن گويد.»
|
||||
\v 13 پس چون پيلاطُس اين را شنيد، عيسي را بيرون آورده، بر مسند حكومت، در موضعي كه به بلاط و به عبراني جبّاتا گفته ميشد، نشست.
|
||||
\v 14 و وقت تهيّه فِصَح و قريب به ساعت ششم بود. پس به يهوديان گفت: «اينك پادشاه شما.»
|
||||
\v 15 ايشان فرياد زدند: «او را بردار، بردار! صليبش كن!» پيلاطس به ايشان گفت: «آيا پادشاه شما را مصلوب كنم؟» رؤساي كَهَنَه جواب دادند كه «غير از قيصر پادشاهي نداريم!»
|
||||
\v 16 آنگاه او را بديشان تسليم كرد تا مصلوب شود. پس عيسي را گرفته بردنـد
|
||||
\v 17 و صليب خـود را برداشته، بيرون رفت به موضعي كه به جُمجُمه مسمّي' بـود و به عبرانـي آن را جُلجُتـا ميگفتند.
|
||||
\v 18 او را در آنجا صليب نمودند و دو نفر ديگر را از اين طرف و آن طرف و عيسي را در ميان.
|
||||
\v 19 و پيلاطس تقصيرنامهاي نوشته، بر صليب گذارد؛ و نوشته اين بود: «عيسي ناصري پادشاه يهود.»
|
||||
\v 20 و اين تقصير نامه را بسياري از يهود خواندند، زيرا آن مكاني كه عيسي را صليب كردند، نزديك شهر بود و آن را به زبان عبراني و يوناني و لاتيني نوشته بودند.
|
||||
\v 21 پس رؤساي كَهَنَة يهود به پيلاطس گفتند:«منويس پادشاه يهود، بلكه كه او گفت منم پادشاه يهود.»
|
||||
\v 22 پيلاطس جواب داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
|
||||
\v 23 پس لشكريان چون عيسي را صليب كردند،جامههاي او را برداشته، چهار قسمت كردند، هر سپاهي را يك قسمت؛ و پيراهن را نيز، امّا پيراهن درز نداشت، بلكه تماماً از بالا بافته شده بود.
|
||||
\v 24 پس به يكديگر گفتند: «اين را پاره نكنيم، بلكه قرعه بر آن بيندازيم تا از آنِ كِه شود.» تا تمام گردد كتاب كه ميگويد: «در ميان خود جامههاي مرا تقسيم كردند و بر لباس من قرعه افكندند.» پس لشكريان چنين كردند.
|
||||
\v 25 و پاي صليب عيسي، مادر او و خواهر مادرش، مريم زن كَلوُپا و مريم مَجْدَلِيّه ايستاده بودند.
|
||||
\v 26 چون عيسي مادر خود را با آن شاگردي كه دوست ميداشت ايستاده ديد، به مادر خود گفت: «اي زن، اينك پسر تو.»
|
||||
\v 27 و به آن شاگرد گفت: «اينك مادر تو.» و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانه خود برد.
|
||||
\v 28 و بعد چون عيسي ديد كه همه چيز به انجام رسيده است تا كتاب تمام شود، گفت: «تشنهام.»
|
||||
\v 29 و در آنجا ظرفي پُر از سركه گذارده بود. پس اسفنجي را از سركه پُر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزديك دهان او بردند.
|
||||
\v 30 چون عيسي سركه را گرفت، گفت: «تمام شد.» و سر خود را پايين آورده، جان بداد.
|
||||
\v 31 پس يهوديان تا بدنها در روز سَبَّت بر صليب نماند، چونكه روز تهيّه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پيلاطس درخواست كردند كهساق پايهاي ايشان را بشكنند و پايين بياورند.
|
||||
\v 32 آنگاه لشكريان آمدند و ساقهاي آن اوّل و ديگري را كه با او صليب شده بودند، شكستند.
|
||||
\v 33 امّا چون نزد عيسي آمدند و ديدند كه پيش از آن مرده است، ساقهاي او را نشكستند.
|
||||
\v 34 لكن يكي از لشكريان به پهلوي او نيزهاي زد كه در آن ساعت خون و آب بيرون آمد.
|
||||
\v 35 و آن كسي كه ديد شهادت داد و شهادت او راست است و او ميداند كه راست ميگويد تا شما نيز ايمان آوريد.
|
||||
\v 36 زيرا كه اين واقع شد تا كتاب تمام شود كه ميگويد: «استخواني از او شكسته نخواهد شد.»
|
||||
\v 37 و باز كتاب ديگر ميگويد: «آن كسي را كه نيزه زدند خواهند نگريست.»
|
||||
\v 38 و بعد از اين، يوسف كه از اهل رامه و شاگرد عيسي بود، ليكن مخفي بهسبب ترس يهود، از پيلاطس خواهش كرد كه جسد عيسي را بردارد. پيلاطس اِذن داد. پس آمده، بدن عيسي را برداشت.
|
||||
\v 39 و نيقوديموس نيز كه اوّل در شب نزد عيسي آمده بود، مُرِّ مخلوط با عود قريب به صد رطل با خود آورد.
|
||||
\v 40 آنگاه بدن عيسي را برداشته، در كفن با حنوط به رسم تكفين يهود پيچيدند.
|
||||
\v 41 و در موضعي كه مصلوب شد باغي بود و در باغ، قبر تازهاي كه هرگز هيچكس در آن دفن نشده بود.
|
||||
\v 42 پس بهسبب تهيّه يهود، عيسي را در آنجا گذاردند، چونكه آن قبر نزديك بود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 20
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بامدادان در اوّل هفته، وقتي كه هنوز تاريك بود، مريم مَجْدَليّه به سر قبر آمد و ديد كه سنگ از قبر برداشته شده است.
|
||||
\v 2 پس دوان دوان نزد شمعون پطرُس و آن شاگرد ديگر كه عيسي او را دوست ميداشت آمده، به ايشان گفت: «خداوند را از قبر بردهاند و نميدانيم او را كجا گذاردهاند.»
|
||||
\v 3 آنگاه پطرس و آن شاگرد ديگر بيرون شده، به جانب قبر رفتند.
|
||||
\v 4 و هر دو با هم ميدويدند، امّا آن شاگردِ ديگر از پِطرُس پيش افتاده، اوّل به قبر رسيد،
|
||||
\v 5 و خم شده، كفن را گذاشته ديد، ليكن داخل نشد.
|
||||
\v 6 بعد شمعون پطرس نيز از عقب او آمد و داخل قبرگشته، كفن را گذاشته ديد،
|
||||
\v 7 و دستمالي را كه بر سر او بود، نه با كفن نهاده، بلكه در جاي علي'حده پيچيده.
|
||||
\v 8 پس آن شاگرد ديگر كه اوّل به سر قبر آمده بود نيز داخل شده، ديد و ايمان آورد.
|
||||
\v 9 زيرا هنوز كتاب را نفهميده بودند كه بايد او از مردگان برخيزد.
|
||||
\v 10 پس آن دو شاگرد به مكان خود برگشتند.
|
||||
\v 11 امّا مريم بيرون قبر، گريان ايستاده بود و چون ميگريست بهسوي قبر خم شده،
|
||||
\v 12 دو فرشته را كه لباس سفيد در بر داشتند، يكي به طرف سر و ديگري به جانب قدم، در جايي كه بدن عيسي گذارده بود، نشسته ديد.
|
||||
\v 13 ايشان بدو گفتند: «اي زن براي چه گرياني؟» بديشان گفت: «خداوندِ مرا بردهاند و نميدانم او را كجا گذاردهاند.»
|
||||
\v 14 چون اين را گفت، به عقب ملتفت شده، عيسي را ايستاده ديد ليكن نشناخت كهعيسي است.
|
||||
\v 15 عيسي بدو گفت: «اي زن براي چه گرياني؟ كه را ميطلبي؟» چون او گمان كرد كه باغبان است، بدو گفت: «اي آقا اگر تو او را برداشتهاي، به من بگو او را كجا گذاردهاي تا من او را بردارم.»
|
||||
\v 16 عيسي بدو گفت: «اي مريم!» او برگشته، گفت: «ربوني (يعني اي معلّم).»
|
||||
\v 17 عيسي بدو گفت: «مرا لمس مكن زيرا كه هنوز نزد پدر خود بالا نرفتهام. و ليكن نزد برادران من رفته، به ايشان بگو كه نزد پدر خود و پدر شما و خداي خود و خداي شما ميروم.»
|
||||
\v 18 مريم مَجْدليّه آمده، شاگردان را خبر داد كه «خداوند را ديدم و به من چنين گفت.»
|
||||
\v 19 و در شامِ همان روز كه يكشنبه بود، هنگامي كه درها بسته بود، جايي كه شاگردان بهسبب ترس يهود جمع بودند، ناگاه عيسي آمده، در ميان ايستاد و بديشان گفت: «سلام بر شما باد!»
|
||||
\v 20 و چون اين را گفت، دستها و پهلوي خود را به ايشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را ديدند، شاد گشتند.
|
||||
\v 21 باز عيسي به ايشان گفت: «سلام بر شما باد. چنانكه پدر مرا فرستاد، من نيز شما را ميفرستم.»
|
||||
\v 22 و چون اين را گفت، دميد و به ايشان گفت: «روحالقدس را بيابيد.
|
||||
\v 23 گناهان آناني را كه آمرزيديد، براي ايشان آمرزيده شد و آناني را كه بستيد، بسته شد.»
|
||||
\v 24 امّا توما كه يكي از آن دوازده بود و او راتوأم ميگفتند، وقتي كه عيسي آمد با ايشان نبود.
|
||||
\v 25 پس شاگردان ديگر بدو گفتند: «خداوند را ديدهايم.» بديشان گفت: «تا در دو دستش جاي ميخها را نبينم و انگشت خود را در جاي ميخها نگذارم و دست خود را بر پهلويش ننهم، ايمان نخواهم آورد.»
|
||||
\v 26 و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانهاي جمع بودند و درها بسته بود كه ناگاه عيسي آمد و در ميان ايستاده، گفت: «سلام بر شما باد!»
|
||||
\v 27 پس به توما گفت: «انگشت خود را به اينجا بياور و دستهاي مرا ببين و دست خود را بياور و بر پهلوي من بگذار و بيايمان مباش بلكه ايمان دار.»
|
||||
\v 28 توما در جواب وي گفت: «اي خداوند من و اي خداي من.»
|
||||
\v 29 عيسي گفت: «اي توما، بعد از ديدنم ايمان آوردي؟ خوشابحال آناني كه نديده ايمان آورند.»
|
||||
\v 30 و عيسي معجزاتِ ديگرِ بسيار نزد شاگردان نمود كه در اين كتاب نوشته نشد.
|
||||
\v 31 ليكن اين قدر نوشته شد تا ايمان آوريد كه عيسي، مسيح و پسر خـدا است و تا ايمـان آورده، به اسم او حيات يابيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 21
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بعد از آن عيسي باز خود را در كنارهدرياي طبريّه، به شاگردان ظاهر ساخت و بر اينطور نمودار گشت:
|
||||
\v 2 شمعون پطرس و توماي معروف به توأم و نَتَنائيل كه از قاناي جليل بود و دو پسر زِبِدي و دو نفر ديگر از شاگردان او جمع بودند.
|
||||
\v 3 شمعون پطرس به ايشان گفت:«ميروم تا صيد ماهي كنم.» به او گفتند: «مانيز با تو ميآييم.» پس بيرون آمده، به كشتي سوار شدند و در آن شب چيزي نگرفتند.
|
||||
\v 4 و چون صبح شد، عيسي بر ساحل ايستاده بود ليكن شاگردان ندانستند كه عيسي است.
|
||||
\v 5 عيسي بديشان گفت: «اي بچهها نزد شما خوراكي هست؟» به او جواب دادند كه «ني.»
|
||||
\v 6 بديشان گفت: «دام را به طرف راست كشتي بيندازيد كه خواهيد يافت.» پس انداختند و از كثرت ماهي نتوانستند آن را بكشند.
|
||||
\v 7 پس آن شاگردي كه عيسي او را محبّت مينمود به پطرس گفت: «خداوند است.» چون شمعون پطرس شنيد كه خداوند است، جامه خود را به خويشتن پيچيد چونكه برهنه بود و خود را در دريا انداخت.
|
||||
\v 8 امّا شاگردان ديگر در زورق آمدند زيرا از خشكي دور نبودند، مگر قريب به دويست ذراع و دام ماهي را ميكشيدند.
|
||||
\v 9 پس چون به خشكي آمدند، آتشي افروخته و ماهي بر آن گذارده و نان ديدند.
|
||||
\v 10 عيسي بديشان گفت: «از ماهياي كه الا´ن گرفتهايد، بياوريد.»
|
||||
\v 11 پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمين كشيد، پُر از صد و پنجاه و سه ماهي بزرگ و با وجودي كه اينقدر بود، دام پاره نشد.
|
||||
\v 12 عيسي بديشان گفت: «بياييد بخوريد.» ولي احدي از شاگردان جرأت نكرد كه از او بپرسد «تو كيستي»، زيرا ميدانستند كه خداوند است.
|
||||
\v 13 آنگاه عيسي آمد و نان را گرفته، بديشان داد و همچنين ماهي را.
|
||||
\v 14 و اين مرتبه سوم بود كه عيسي بعد از برخاستن از مردگان، خود را به شاگردان ظاهر كرد.
|
||||
\v 15 و بعد از غذا خوردن، عيسي به شمعون پطرس گفت: «اي شمعون، پسر يونا، آيا مرا بيشتر از اينها محبّت مينمايي؟» بدو گفت: «بلي خداوندا، تو ميداني كه تو را دوست ميدارم.» بدو گفت: «برههاي مرا خوراك بده.»
|
||||
\v 16 باز در ثاني به او گفت: «اي شمعون، پسر يونا، آيا مرا محبّت مينمايي؟» به او گفت: «بلي خداوندا، تو ميداني كه تو را دوست ميدارم.» بدو گفت: «گوسفندان مرا شباني كن.»
|
||||
\v 17 مرتبه سوم بدو گفت: «اي شمعون، پسر يونا، مرا دوست ميداري؟» پطرس محزون گشت، زيرا مرتبه سوم بدو گفت «مرا دوست ميداري؟» پس به او گفت: «خداوندا، تو بر همه چيز واقف هستي. تو ميداني كه تو را دوست ميدارم.» عيسي بدو گفت: «گوسفندان مرا خوراك ده.
|
||||
\v 18 آمين آمين به تو ميگويم وقتي كه جوان بودي، كمر خود را ميبستي و هر جا ميخواستي ميرفتي ولكن زماني كه پير شوي دستهاي خود را دراز خواهي كرد و ديگران تو را بسته به جايي كه نميخواهيتو را خواهنـد برد.»
|
||||
\v 19 و بديـن سخن اشاره كرد كه به چه قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چـون اين را گفـت، به او فرمـود: «از عقب مـن بيـا.»
|
||||
\v 20 پطرس ملتفت شده، آن شاگردي را كه عيسي او را محبّت مينمود ديد كه از عقب ميآيد؛ و همان بود كه بر سينه وي، وقت عشا تكيه ميزد و گفت: «خداوندا كيست آن كه تو را تسليم ميكند؟»
|
||||
\v 21 پس چون پطرس او را ديد، به عيسي گفت: «اي خداوند و او چه شود؟»
|
||||
\v 22 عيسي بدو گفت: «اگر بخواهم كه او بماند تا باز آيم تو را چه؟ تو از عقب من بيا.»
|
||||
\v 23 پس اين سخن در ميان برادران شهرت يافت كه آن شاگرد نخواهد مرد. ليكن عيسي بدو نگفت كه نميميرد، بلكه «اگر بخواهم كه او بماند تا باز آيم تو را چه؟»
|
||||
\v 24 و اين شاگردي است كه به اين چيزها شهادت داد و اينها را نوشت و ميدانيم كه شهادت او راست است.
|
||||
\v 25 و ديگر كارهاي بسيار عيسي بجا آورد كه اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم كه جهان هم گنجايش نوشتهها را داشته باشد.
|
|
@ -0,0 +1,1127 @@
|
|||
\id ACT Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h کارهای رسولان
|
||||
\toc1 کتاب اعمال رسولان
|
||||
\toc2 کارهای رسولان
|
||||
\toc3 act
|
||||
\mt1 کارهای رسولان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 صحيفه اوّل را انشا نمودم، اي تيؤفِلُس،درباره همه اموري كه عيسي به عمل نمودن و تعليم دادن آنها شروع كرد.
|
||||
\v 2 تا آن روزي كه رسولان برگزيده خود را به روحالقدس حكم كرده، بالا برده شد.
|
||||
\v 3 كه بديشان نيز بعد از زحمت كشيدن خود، خويشتن را زنده ظاهر كرد به دليلهاي بسيار كه در مدّت چهل روز بر ايشان ظاهر ميشد و درباره امور ملكوت خدا سخن ميگفت.
|
||||
\v 4 و چون با ايشان جمع شد، ايشان را قدغن فرمود كه «از اورشليم جدا مشويد، بلكه منتظر آن وعده پدر باشيد كه از من شنيدهايد.
|
||||
\v 5 زيرا كه يحيي به آب تعميد ميداد، ليكن شما بعد از اندك ايّامي، به روحالقدس تعميد خواهيد يافت.»
|
||||
\v 6 پس آناني كه جمع بودند، از او سؤال نموده، گفتند: «خداوندا آيا در اين وقت ملكوت را بر اسرائيل باز برقرار خواهي داشت؟»
|
||||
\v 7 بديشان گفت: «از شما نيست كه زمانها و اوقاتي را كه پدر در قدرت خود نگاه داشته است بدانيد.
|
||||
\v 8 ليكن چون روحالقدس بر شما ميآيد، قوّت خواهيد يافت و شاهدان من خواهيد بود، در اورشليم و تمامي يهوديّه و سامره و تا اقصاي جهان.»
|
||||
\v 9 و چون اين را گفت، وقتي كه ايشان همي نگريستند، بالا برده شد و ابري او را از چشمانايشان در ربود.
|
||||
\v 10 و چون بهسوي آسمان چشم دوخته ميبودند، هنگامي كه او ميرفت، ناگاه دو مرد سفيدپوش نزد ايشان ايستاده،
|
||||
\v 11 گفتند: «اي مردان جليلي چرا ايستاده، بهسوي آسمان نگرانيد؟ همين عيسي كه از نزد شما به آسمان بالا برده شد، باز خواهد آمد به همين طوري كه او را بهسوي آسمان روانه ديديد.»
|
||||
\v 12 آنگاه به اورشليم مراجعت كردند، از كوه مسمّي به زيتون كه نزديك به اورشليم به مسافت سفر يك روز سَبَّت است.
|
||||
\v 13 و چون داخل شدند، به بالاخانهاي برآمدند كه در آنجا پطرس و يوحنّا و يعقوب و اَندرِياس و فيلپُّس و توما و بَرْتولما و متّي و يعقوب بن حلفي و شمعوْنِ غيور و يهوداي برادر يعقوب مقيم بودند.
|
||||
\v 14 و جميع اينها با زنان و مريم مادر عيسي و برادران او به يكدل در عبادت و دعا مواظب ميبودند.
|
||||
\v 15 و در آن ايّام، پطرس در ميان برادران كه عدد اسامي ايشان جملةً قريب به صد و بيست بود برخاسته، گفت:
|
||||
\v 16 «اي برادران، ميبايست آن نوشته تمام شود كه روحالقدس از زبان داود پيش گفت درباره يهودا كه راهنما شد براي آناني كه عيسي را گرفتند.
|
||||
\v 17 كه او با ما محسوب شده، نصيبي در اين خدمت يافت.
|
||||
\v 18 پس او از اجرتظلمِ خود، زميني خريده، به روي درافتاده، از ميان پاره شد و تمامي امعايش ريخته گشت.
|
||||
\v 19 و بر تمام سكنه اورشليم معلوم گرديد چنانكه آن زمين در لغت ايشان به حقل دما، يعني زمين خون ناميده شد.
|
||||
\v 20 زيرا در كتاب زبور مكتوب است كه خانه او خراب بشود و هيچكس در آن مسكن نگيرد و نظارتش را ديگري ضبط نمايد.
|
||||
\v 21 الحال ميبايد از آن مردماني كه همراهان ما بودند، در تمام آن مدّتي كه عيسي خداوند با ما آمد و رفت ميكرد،
|
||||
\v 22 از زمان تعميد يحيي، تا روزي كه از نزد ما بالا برده شد، يكي از ايشان با ما شاهدِ برخاستن او بشود.»
|
||||
\v 23 آنگاه دو نفر يعني يوسف مسمّي' به بَرسَبا كه به يوُستُس ملقّب بود و مَتِياس را برپا داشتند،
|
||||
\v 24 و دعا كرده، گفتند: «تو اي خداوند كه عارف قلوب همه هستي، بنما كدام يك از اين دو را برگزيدهاي
|
||||
\v 25 تا قسمت اين خدمت و رسالت را بيابد كه يهودا از آن باز افتاده، به مكان خود پيوست.»
|
||||
\v 26 پس قرعه به نام ايشان افكندند و قرعه به نام مَتِّياس برآمد و او با يازده رسول محسوب گشت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون روز پَنْطِيكاست رسيد، به يك دل در يكجا بودند.
|
||||
\v 2 كه ناگاه آوازي چون صداي وزيدن باد شديد از آسمان آمد و تمام آن خانه را كه در آنجا نشسته بودند پر ساخت.
|
||||
\v 3 و زبانههاي منقسم شده، مثل زبانههاي آتش بديشان ظاهر گشته، بر هر يكي از ايشان قرارگرفت.
|
||||
\v 4 و همه از روحالقدس پر گشته، به زبانهاي مختلف، به نوعي كه روح بديشان قدرت تلفّظ بخشيد، به سخن گفتن شروع كردند.
|
||||
\v 5 و مردمِ يهودِ ديندار از هر طايفه زير فلك در اورشليم منزل ميداشتند.
|
||||
\v 6 پس چون اين صدا بلند شد گروهي فراهم شده، در حيرت افتادند زيرا هر كس لغت خود را از ايشان شنيد.
|
||||
\v 7 و همه مبهوت و متعجّب شده به يكديگر ميگفتند: «مگر همه اينها كه حرف ميزنند جليلي نيستند؟
|
||||
\v 8 پس چون است كه هر يكي از ما لغت خود را كه در آن تولد يافتهايم ميشنويم؟
|
||||
\v 9 پارتيان و ماديان و عيلاميان و ساكنان جزيره و يهوديّه و كَپَّدُكِيا و پَنطُس و آسيا
|
||||
\v 10 و فَرِيجِيّه و پَمفِليّه و مصر و نواحي لِبيا كه متصّل به قيروان است و غربا از روم يعني يهوديان و جديدان
|
||||
\v 11 و اهل كَرِيت و عَرَب، اينها را ميشنويم كه به زبانهاي ما ذكر كبريايي خدا ميكنند.»
|
||||
\v 12 پس همه در حيرت و شكّ افتاده، به يكديگر گفتند: «اين به كجا خواهد انجاميد؟»
|
||||
\v 13 اما بعضي استهزاكنان گفتند كه «از خَمر تازه مست شدهاند!»
|
||||
\v 14 پس پطرس با آن يازده برخاسته، آواز خود را بلند كرده، بديشان گفت: «اي مردان يهود و جميع سكنه اورشليم، اين را بدانيد و سخنان مرا فرا گيريد.
|
||||
\v 15 زيرا كه اينها مست نيستند چنانكه شما گمان ميبريد، زيرا كه ساعت سوم از روز است.
|
||||
\v 16 بلكه اين همان است كه يوئيلِ نبي گفت
|
||||
\v 17 كه "خدا ميگويد در ايّام آخر چنين خواهد بود كه از روح خود بر تمامِ بشر خواهم ريخت و پسران و دختران شما نبوّت كنند و جوانان شمارؤياها و پيران شما خوابها خواهند ديد؛
|
||||
\v 18 و بر غلامان و كنيزان خود در آن ايّام از روح خود خواهم ريخت و ايشان نبوّت خواهند نمود.
|
||||
\v 19 و از بالا در افلاك، عجايب و از پايين در زمين، آيات را از خون و آتش و بخار دود به ظهور آورم.
|
||||
\v 20 خورشيد به ظلمت و ماه به خون مبدّل گردد قبل از وقوعِ روزِ عظيمِ مشهور خداوند.
|
||||
\v 21 و چنين خواهد بود كه هر كه نام خداوند را بخواند، نجات يابد."
|
||||
\v 22 «اي مردان اسرائيلي اين سخنان را بشنويد. عيسي ناصري مردي كه نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوّات و عجايب و آياتي كه خدا در ميان شما از او صادر گردانيد، چنانكه خود ميدانيد،
|
||||
\v 23 اين شخص چون برحسب اراده مستحكم و پيشداني خدا تسليم شد، شما به دست گناهكاران بر صليب كشيده، كُشتيد،
|
||||
\v 24 كه خدا دردهاي موت را گسسته، او را برخيزانيد زيرا محال بود كه موت او را در بند نگاه دارد،
|
||||
\v 25 زيرا كه داود درباره وي ميگويد: "خداوند را همواره پيش روي خود ديدهام كه به دست راست من است تا جنبش نخورم؛
|
||||
\v 26 از اين سبب دلم شاد گرديد و زبانم به وجد آمد بلكه جسدم نيز در اميد ساكن خواهد بود؛
|
||||
\v 27 زيرا كه نَفْس مرا در عالم اموات نخواهي گذاشت و اجازت نخواهي داد كه قدّوس تو فساد را ببيند.
|
||||
\v 28 طريقهاي حيات را به من آموختي و مرا از روي خود به خرّمي سير گردانيدي."
|
||||
\v 29 «اي برادران، ميتوانم درباره داودِ پَطرِيارْخ با شما بيمحابا سخن گويم كه او وفات نموده،دفن شد و مقبره او تا امروز در ميان ماست.
|
||||
\v 30 پس چون نبي بود و دانست كه خدا براي او قسم خورد كه از ذريّت صُلب او بحسب جسد، مسيح را برانگيزاند تا بر تخت او بنشيند،
|
||||
\v 31 درباره قيامت مسيح پيش ديده، گفت كه نَفْس او در عالم اموات گذاشته نشود و جسدِ او فساد را نبيند.
|
||||
\v 32 پس همان عيسي را خدا برخيزانيد و همه ما شاهد بر آن هستيم.
|
||||
\v 33 پس چون به دست راست خدا بالا برده شد، روحالقدس موعود را از پدر يافته، اين را كه شما حال ميبينيد و ميشنويد ريخته است.
|
||||
\v 34 زيرا كه داود به آسمان صعود نكرد ليكن خود ميگويد "خداوند به خداوند من گفت بر دست راست من بنشين
|
||||
\v 35 تا دشمنانت را پايانداز تو سازم."
|
||||
\v 36 پس جميع خاندان اسرائيل يقيناً بدانند كه خدا همين عيسي را كه شما مصلوب كرديد، خداوند و مسيح ساخته است.»
|
||||
\v 37 چون شنيدند دلريش گشته، به پطرس و ساير رسولان گفتند: «اي برادران چه كنيم؟»
|
||||
\v 38 پطرس بديشان گفت: «توبه كنيد و هر يك از شما به اسم عيسي مسيح بجهت آمرزش گناهان تعميد گيريد و عطاي روحالقدس را خواهيد يافت.
|
||||
\v 39 زيرا كه اين وعده است براي شما و فرزندان شما و همه آناني كه دورند يعني هركه خداوند خداي ما او را بخواند.»
|
||||
\v 40 و به سخنان بسيارِ ديگر، بديشان شهادت داد و موعظه نموده، گفت كه «خود را از اين فرقه كجرو رستگار سازيد.»
|
||||
\v 41 پس ايشان كلام او را پذيرفته، تعميد گرفتند و در همان روز تخميناً سه هزار نفربديشان پيوستند
|
||||
\v 42 و در تعليم رسولان و مشاركت ايشان و شكستن نان و دعاها مواظبت مينمودند.
|
||||
\v 43 و همه خلق ترسيدند و معجزات و علامات بسيار از دست رسولان صادر ميگشت.
|
||||
\v 44 و همه ايمانداران با هم ميزيستند و در همه چيز شريك ميبودند
|
||||
\v 45 و املاك و اموال خود را فروخته، آنها را به هر كس به قدر احتياجش تقسيم ميكردند.
|
||||
\v 46 و هر روزه در هيكل به يكدل پيوسته ميبودند و در خانهها نان را پاره ميكردند و خوراك را به خوشي و سادهدلي ميخوردند.
|
||||
\v 47 و خدا را حمد ميگفتند و نزد تمامي خلق عزيز ميگرديدند و خداوند هر روزه ناجيان را بر كليسا ميافزود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در ساعت نهم، وقت نماز، پطرس و يوحنّا با هم به هيكل ميرفتند.
|
||||
\v 2 ناگاه مردي را كه لنگ مادرزاد بود ميبردند كه او را هر روزه بر آن درِ هيكل كه جميل نام دارد ميگذاشتند تا از روندگان به هيكل صدقه بخواهد.
|
||||
\v 3 آن شخص چون پطرس و يوحنّا را ديد كه ميخواهند به هيكل داخل شوند، صدقه خواست.
|
||||
\v 4 امّا پطرس با يوحنّا بر وي نيك نگريسته، گفت: «به ما بنگر.»
|
||||
\v 5 پس بر ايشان نظر افكنده، منتظر بود كه از ايشان چيزي بگيرد.
|
||||
\v 6 آنگاه پطرس گفت: «مرا طلا و نقره نيست، امّا آنچه دارم به تو ميدهم. به نام عيسي مسيح ناصري برخيز و بخرام!»
|
||||
\v 7 و دست راستش را گرفته، او را برخيزانيد كه در ساعت پايها وساقهاي او قوّت گرفت
|
||||
\v 8 و برجسته، بايستاد و خراميد و با ايشان خرامان و جَست و خيزكنان و خدا را حمدگويان داخل هيكل شد.
|
||||
\v 9 و جميع قوم او را خرامان و خدا را تسبيحخوانان ديدند.
|
||||
\v 10 و چون او را شناختند كه همان است كه به درِ جميلِ هيكل بجهت صدقه مينشست، بهسبب اين امر كه بر او واقع شد، متعجّب و متحير گرديدند.
|
||||
\v 11 و چون آن لنگِ شفايافته به پطرس و يوحنّا متمسّك بود، تمامي قوم در رواقي كه به سليماني مسمّي' است، حيرتزده بشتاب گِردِ ايشان جمع شدند.
|
||||
\v 12 آنگاه پطرس ملتفت شده، بدان جماعت خطاب كرد كه «اي مردان اسرائيلي، چرا از اين كار تعجّب داريد و چرا بر ما چشم دوختهايد كه گويا به قوّت و تقواي خود اين شخص را خرامان ساختيم؟
|
||||
\v 13 خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب، خداي اجداد ما، بنده خود عيسي را جلال داد كه شما تسليم نموده، او را در حضور پيلاطس انكار كرديد، هنگامي كه او حكم به رهانيدنش داد.
|
||||
\v 14 امّا شما آن قدّوس و عادل را منكر شده، خواستيد كه مردي خونريز به شما بخشيده شود.
|
||||
\v 15 و رئيس حيات را كشتيد كه خدا او را از مردگان برخيزانيد و ما شاهد بر او هستيم.
|
||||
\v 16 و بهسبب ايمان به اسم او، اسم او اين شخص را كه ميبينيد و ميشناسيد قوّت بخشيده است. بلي آن ايماني كه به وسيله اوست، اين كس را پيش روي همه شما اين صحّت كامل داده است.
|
||||
\v 17 «و الحال اي برادران، ميدانم كه شما و همچنين حكّام شما اين را بهسبب ناشناساييكرديد.
|
||||
\v 18 و ليكن خدا آن اخباري را كه به زبان جميع انبياي خود، پيش گفته بود كه مسيح بايد زحمت بيند، همينطور به انجام رسانيد.
|
||||
\v 19 پس توبه و بازگشت كنيد تا گناهان شما محو گردد و تا اوقات استراحت از حضور خداوند برسد.
|
||||
\v 20 و عيسي مسيح را كه از اوّل براي شما اعلام شده بود بفرستد،
|
||||
\v 21 كه ميبايد آسمان او را پذيرد تا زمان معادِ همه چيز كه خدا از بدوِ عالم به زبان جميع انبياي مقدّس خود، از آن اِخبار نمود.
|
||||
\v 22 زيرا موسي به اجداد گفت كه خداوند خداي شما نبي مثل من، از ميان برادران شما براي شما برخواهد انگيخت. كلام او را در هر چه به شما تكّلم كند بشنويد؛
|
||||
\v 23 و هر نَفْسي كه آن نبي را نشنود، از قوم منقطع گردد.
|
||||
\v 24 و جميع انبيا نيز از سموئيل و آناني كه بعد از او تكلّم كردند، از اين ايّام اِخبار نمودند.
|
||||
\v 25 شما هستيد اولاد پيغمبران و آن عهدي كه خدا با اجداد ما بست، وقتي كه به ابراهيم گفت از ذريّت تو جميع قبايل زمين بركت خواهند يافت،
|
||||
\v 26 براي شما اوّلاً خدا بنده خود عيسي را برخيزانيده، فرستاد تا شما را بركت دهد به برگردانيدن هر يكي از شما از گناهانش.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون ايشان با قوم سخن ميگفتند، كَهَنَه و سردار سپاهِ هيكل و صدّوقيان بر سر ايشان تاختند،
|
||||
\v 2 چونكه مضطرب بودند از اينكه ايشان قوم را تعليم ميدادند و در عيسي به قيامت از مردگان اعلام مينمودند.
|
||||
\v 3 پس دست بر ايشان انداخته، تا فردا محبوس نمودند زيرا كه آن، وقتِ عصر بود.
|
||||
\v 4 اما بسياري از آناني كه كلام را شنيدندايمان آوردند و عدد ايشان قريب به پنج هزار رسيد.
|
||||
\v 5 بامدادان رؤسا و مشايخ و كاتبان ايشان در اورشليم فراهم آمدند،
|
||||
\v 6 با حنّاي رئيس كَهَنَه و قيافا و يوحنّا و اسكندر و همه كساني كه از قبيله رئيس كَهَنَه بودند.
|
||||
\v 7 و ايشان را در ميان بداشتند و از ايشان پرسيدند كه «شما به كدام قوّت و به چه نام اين كار را كردهايد؟»
|
||||
\v 8 آنگاه پطرس از روحالقدس پر شده، بديشان گفت: «اي رؤساي قوم و مشايخ اسرائيل،
|
||||
\v 9 اگر امروز از ما بازپرس ميشود درباره احساني كه بدين مرد ضعيف شده، يعني به چه سبب او صحّت يافته است،
|
||||
\v 10 جميع شما و تمام قوم اسرائيل را معلوم باد كه به نام عيسي مسيح ناصري كه شما مصلوب كرديد و خدا او را از مردگان برخيزانيد، در او اين كس به حضور شما تندرست ايستاده است.
|
||||
\v 11 اين است آن سنگي كه شما معماران آن را ردّ كرديد و الحال سرِ زاويه شده است.
|
||||
\v 12 و در هيچكس غير از او نجات نيست زيرا كه اسمي ديگر زير آسمان به مردم عطا نشده كه بدان بايد ما نجات يابيم.»
|
||||
\v 13 پس چون دليري پطرس و يوحنّا را ديدند و دانستند كه مردم بيعلم و اُمّي هستند، تعجّب كردند و ايشان را شناختند كه از همراهان عيسي بودند.
|
||||
\v 14 و چون آن شخص را كه شفا يافته بود با ايشان ايستاده ديدند، نتوانستند به ضدّ ايشان چيزي گويند.
|
||||
\v 15 پس حكم كردند كه ايشان از مجلس بيرون روند و با يكديگر مشورت كرده، گفتند
|
||||
\v 16 كه «با اين دو شخص چه كنيم؟ زيرا كه بر جميع سكنه اورشليم واضح شد كه معجزهاي آشكار از ايشان صادر گرديد و نميتوانيم انكاركرد.
|
||||
\v 17 ليكن تا بيشتر در ميان قوم شيوع نيابد، ايشان را سخت تهديد كنيم كه ديگر با هيچكس اين اسم را به زبان نياورند.»
|
||||
\v 18 پس ايشان را خواسته، قدغن كردند كه هرگز نام عيسي را بر زبان نياورند و تعليم ندهند.
|
||||
\v 19 اما پطرس و يوحنّا در جواب ايشان گفتند: «اگر نزد خدا صواب است كه اطاعت شما را بر اطاعت خدا ترجيح دهيم، حكم كنيد.
|
||||
\v 20 زيرا كه ما را امكان آن نيست كه آنچه ديده و شنيدهايم، نگوييم.»
|
||||
\v 21 و چون ايشان را زياد تهديد نموده بودند، آزاد ساختند چونكه راهي نيافتند كه ايشان را معذّب سازند بهسبب قوم زيرا همه به واسطه آن ماجرا خدا را تمجيد مينمودند،
|
||||
\v 22 زيرا آن شخص كه معجزه شفا در او پديد گشت، بيشتر از چهل ساله بود.
|
||||
\v 23 و چون رهايي يافتند، نزد رفقاي خود رفتند و ايشان را از آنچه رؤساي كَهَنَه و مشايخ بديشان گفته بودند، مطّلع ساختند.
|
||||
\v 24 چون اين را شنيدند، آواز خود را به يكدل به خدا بلند كرده، گفتند: «خداوندا، تو آن خدا هستي كه آسمان و زمين و دريا و آنچه در آنها است آفريدي،
|
||||
\v 25 كه بوسيله روحالقدس به زبان پدر ما و بنده خود داود گفتي "چرا امّتها هنگامه ميكنند و قومها به باطل ميانديشند؛
|
||||
\v 26 سلاطين زمين برخاستند و حكّام با هم مشورت كردند، برخلاف خداوند و برخلاف مسيحش."
|
||||
\v 27 زيرا كه فيالواقع بر بنده قدّوس تو عيسي كه او را مسح كردي، هيروديس و پنطيوس پيلاطس با امّتها و قومهاي اسرائيل با هم جمع شدند،
|
||||
\v 28 تا آنچه را كه دست و رأي تو از قبل مقدّر فرموده بود، بجا آورند.
|
||||
\v 29 و الا´ناي خداوند، به تهديدات ايشان نظر كن و غلامان خود را عطا فرما تا به دليري تمام به كلام تو سخن گويند،
|
||||
\v 30 به دراز كردن دست خود، بجهت شفا دادن و جاري كردن آيات و معجزات به نام بنده قدّوس خود عيسي.»
|
||||
\v 31 و چون ايشان دعا كرده بودند، مكاني كه در آن جمع بودند به حركت آمد و همه به روحالقدس پر شده، كلام خدا را به دليري ميگفتند.
|
||||
\v 32 و جمله مؤمنين را يك دل و يك جان بود، بحدّي كه هيچ كس چيزي از اموال خود را از آنِ خود نميدانست، بلكه همه چيز را مشترك ميداشتند.
|
||||
\v 33 و رسولان به قوّت عظيم به قيامت عيسي خداوند شهادت ميدادند و فيضي عظيم بر همگي ايشان بود.
|
||||
\v 34 زيرا هيچكس از آن گروه محتاج نبود زيرا هر كه صاحب زمين يا خانه بود، آنها را فروختند و قيمت مَبيعات را آورده،
|
||||
\v 35 به قدمهاي رسولان مينهادند و به هر يك بقدر احتياجش تقسيم مينمودند.
|
||||
\v 36 و يوسف كه رسولان او را برنابا يعني ابنالوعظ لقب دادند، مردي از سبط لاوي و از طايفه قپرسي،
|
||||
\v 37 زميني را كه داشت فروخته، قيمت آن را آورد و پيش قدمهاي رسولان گذارد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اما شخصي حَنّانِيا نام، با زوجهاش سِفيرَه ملكي فروخته،
|
||||
\v 2 قدري از قيمت آن را بهاطّلاع زن خود نگاه داشت و قدري از آن را آورده، نزد قدمهاي رسولان نهاد.
|
||||
\v 3 آنگاه پطرس گفت: «اي حنّانيا چرا شيطان دل تو را پر ساخته است تا روحالقدس را فريب دهي و مقداري از قيمت زمين را نگاه داري؟
|
||||
\v 4 آيا چون داشتي از آنِ تو نبود و چون فروخته شد در اختيار تو نبود؟ چرا اين را در دل خود نهادي؟ به انسان دروغ نگفتي بلكه به خدا.»
|
||||
\v 5 حنانيا چون اين سخنان را شنيد افتاده، جان بداد و خوفي شديد بر همه شنوندگانِ اين چيزها مستولي گشت.
|
||||
\v 6 آنگاه جوانان برخاسته، او را كفن كردند و بيرون برده، دفن نمودند.
|
||||
\v 7 و تخميناً سه ساعت گذشت كه زوجهاش از ماجرا مطّلع نشده درآمد.
|
||||
\v 8 پطرس بدو گفت: «مرا بگو كه آيا زمين را به همين قيمت فروختيد؟» گفت: «بلي، به همين.»
|
||||
\v 9 پطرس به وي گفت: «براي چه متّفق شديد تا روح خداوند را امتحان كنيد؟ اينك پايهاي آناني كه شوهر تو را دفن كردند، بر آستانه است و تو را هم بيرون خواهند برد.»
|
||||
\v 10 در ساعت پيش قدمهاي او افتاده، جان بداد و جوانان داخل شده، او را مرده يافتند. پس بيرون برده، به پهلوي شوهرش دفن كردند.
|
||||
\v 11 و خوفي شديد تمامي كليسا و همه آناني را كه اين را شنيدند، فرو گرفت.
|
||||
\v 12 و آيات و معجزات عظيمه از دستهاي رسولان در ميان قوم به ظهور ميرسيد و همه به يكدل در رواق سليمان ميبودند.
|
||||
\v 13 اما احدي از ديگران جرأت نميكرد كه بديشان ملحق شود، ليكن خلق، ايشان را محترم ميداشتند.
|
||||
\v 14 و بيشتر ايمانداران به خداوند متّحد ميشدند،انبوهي از مردان و زنان،
|
||||
\v 15 بقسمي كه مريضان را در كوچهها بيرون آوردند و بر بسترها و تختها خوابانيدند تا وقتي كه پطرس آيد، اقّلاً سايه او بر بعضي از ايشان بيفتد.
|
||||
\v 16 و گروهي از بُلدانِ اطراف اورشليم، بيماران و رنجديدگان ارواح پليده را آورده، جمع شدند و جميع ايشان شفا يافتند.
|
||||
\v 17 اما رئيس كَهَنَه و همه رفقايش كه از طايفه صدّوقيان بودند، برخاسته، به غيرت پر گشتند
|
||||
\v 18 و بر رسولان دست انداخته، ايشان را در زندانِ عامّ انداختند.
|
||||
\v 19 شبانگاه فرشته خداوند درهاي زندان را باز كرده و ايشان را بيرون آورده، گفت:
|
||||
\v 20 «برويد و در هيكل ايستاده، تمام سخنهاي اين حيات را به مردم بگوييد.»
|
||||
\v 21 چون اين را شنيدند، وقت فجر به هيكل درآمده، تعليم دادند. اما رئيس كَهَنَه و رفيقانش آمده، اهل شورا و تمام مشايخ بنياسرائيل را طلب نموده، به زندان فرستادند تا ايشان را حاضر سازند.
|
||||
\v 22 پس خادمان رفته، ايشان را در زندان نيافتند و برگشته، خبر داده،
|
||||
\v 23 گفتند كه «زندان را به احتياطِ تمام بسته يافتيم و پاسبانان را بيرون درها ايستاده؛ ليكن چون باز كرديم، هيچكس را در آن نيافتيم.»
|
||||
\v 24 چون كاهن و سردار سپاه هيكل و رؤساي كَهَنَه اين سخنان را شنيدند، درباره ايشان در حيرت افتادند كه «اين چه خواهد شد؟»
|
||||
\v 25 آنگاه كسي آمده، ايشان را آگاهانيد كه اينك آن كساني كه محبوس نموديد، در هيكل ايستاده، مردم را تعليم ميدهند.
|
||||
\v 26 پس سردار سپاه با خادمان رفته، ايشان را آوردند، ليكن نه به زور زيرا كه از قوم ترسيدند كه مبادا ايشان را سنگسار كنند.
|
||||
\v 27 و چون ايشان را به مجلس حاضر كرده، برپا بداشتند، رئيس كَهَنَه از ايشان پرسيده، گفت:
|
||||
\v 28 «مگر شما را قدغن بليغ نفرموديم كه بدين اسم تعليم مدهيد؟ همانا اورشليم را به تعليم خود پر ساختهايد و ميخواهيد خون اين مرد را به گردن ما فرود آريد.»
|
||||
\v 29 پطرس و رسولان در جواب گفتند: «خدا را ميبايد بيشتر از انسان اطاعت نمود.
|
||||
\v 30 خداي پدران ما، آن عيسي را برخيزانيد كه شما به صليب كشيده، كشتيد.
|
||||
\v 31 او را خدا بر دست راست خود بالا برده، سرور و نجاتدهنده ساخت تا اسرائيل را توبه و آمرزش گناهان بدهد.
|
||||
\v 32 و ما هستيم شاهدان او بر اين امور، چنانكه روحالقدس نيز است كه خدا او را به همه مطيعان او عطا فرموده است.»
|
||||
\v 33 چون شنيدند دلريش گشته، مشورت كردند كه ايشان را به قتل رسانند.
|
||||
\v 34 اما شخصي فريسي، غمالائيل نام كه مُفتي و نزد تمامي خلق محترم بود، در مجلس برخاسته، فرمود تا رسولان را ساعتي بيرون برند.
|
||||
\v 35 پس ايشان را گفت: «اي مردان اسرائيلي، برحذر باشيد از آنچه ميخواهيد با اين اشخاص بكنيد.
|
||||
\v 36 زيرا قبل از اين ايّام، تِيودا نامي برخاسته، خود را شخصي ميپنداشت و گروهي قريب به چهارصد نفر بدو پيوستند. او كشته شد و متابعانش نيز پراكنده و نيست گرديدند.
|
||||
\v 37 و بعد از او يهوداي جليلي در ايّام اسمنويسي خروج كرد و جمعي را در عقب خود كشيد. او نيز هلاك شد و همه تابعان او پراكنده شدند.
|
||||
\v 38 الا´ن به شما ميگويم از اين مردم دست برداريد و ايشان را واگذاريد زيرا اگر اين رأي و عمل از انسان باشد، خود تباه خواهدشد.
|
||||
\v 39 ولي اگر از خدا باشد، نميتوانيد آن را برطرف نمود مبادا معلوم شود كه با خدا منازعه ميكنيد.»
|
||||
\v 40 پس به سخن او رضا دادند و رسولان را حاضر ساخته، تازيانه زدند و قدغن نمودند كه ديگر به نام عيسي حرف نزنند پس ايشان را مرخّص كردند.
|
||||
\v 41 و ايشان از حضور اهل شورا شادخاطر رفتند از آنرو كه شايسته آن شمرده شدند كه بجهت اسم او رسوايي كشند.
|
||||
\v 42 و هر روزه در هيكل و خانهها از تعليم و مژده دادن كه عيسي مسيح است دست نكشيدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در آن ايّام چون شاگردان زياد شدند،هلّينِستيان از عبرانيان شكايت بردند كه بيوهزنان ايشان در خدمت يومّيه بيبهره ميماندند.
|
||||
\v 2 پس آن دوازده، جماعتِ شاگردان را طلبيده، گفتند: «شايسته نيست كه ما كلام خدا را ترك كرده، مائدهها را خدمتِ كنيم.
|
||||
\v 3 لهذا اي برادران، هفت نفر نيكنام و پر از روحالقدس و حكمت را از ميان خود انتخاب كنيد تا ايشان را بر اين مهّم بگماريم.
|
||||
\v 4 اما ما خود را به عبادت و خدمتِ كلام خواهيم سپرد.»
|
||||
\v 5 پس تمام جماعت بدين سخن رضا دادند و استيفان مردي پر از ايمان و روحالقدس و فيلپُّس و پَروُخُرُس و نيكانوُر و تِيموُن و پَرْمِيناس و نِيقولاؤسِ جديد، از اهل اَنطاكِيَّه را انتخاب كرده،
|
||||
\v 6 ايشان را در حضور رسولان برپا بداشتند و دعا كرده، دست بر ايشان گذاشتند.
|
||||
\v 7 و كلام خدا ترقّي نمود و عدد شاگردان در اورشليم بغايت ميافزود و گروهي عظيم از كَهَنَه مطيع ايمان شدند.
|
||||
\v 8 اما استيفان پر از فيض و قوّت شده، آيات و معجزات عظيمه در ميان مردم از او ظاهر ميشد.
|
||||
\v 9 و تني چند از كنيسهاي كه مشهور است به كنيسه لِيبَرْتينيان و قِيرَوانيان و اِسكَندَرِيان و از اهل قِليقيا و آسيا برخاسته، با اِسْتِيفان مباحثه ميكردند،
|
||||
\v 10 و با آن حكمت و روحي كه او سخن ميگفت، ياراي مكالمه نداشتند.
|
||||
\v 11 پس چند نفر را بر اين داشتند كه بگويند: «اين شخص را شنيديم كه به موسي و خدا سخن كفرآميز ميگفت.»
|
||||
\v 12 پس قوم و مشايخ و كاتبان را شورانيده، بر سر وي تاختند و او را گرفتار كرده، به مجلس حاضر ساختند.
|
||||
\v 13 و شهود كذبه برپا داشته، گفتند كه «اين شخص از گفتن سخنِ كفرآميز بر اين مكان مقدّس و تورات دست برنميدارد.
|
||||
\v 14 زيرا او را شنيديم كه ميگفت اين عيسي ناصري اين مكان را تباه سازد و رسومي را كه موسي به ما سپرد، تغيير خواهد داد.»
|
||||
\v 15 و همه كساني كه در مجلس حاضر بودند، بر او چشم دوخته، صورت وي را مثل صورت فرشته ديدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آنگاه رئيس كَهَنَه گفت: «آيا اين امور چنيناست؟»
|
||||
\v 2 او گفت: «اي برادران و پدران، گوش دهيد. خداي ذوالجلال بر پدر ما ابراهيم ظاهر شد وقتي كه در جزيره بود قبل از توقّفش در حرّان.
|
||||
\v 3 و بدو گفت: "از وطن خود و خويشانت بيرون شده، بهزميني كه تو را نشان دهم برو."
|
||||
\v 4 پس از ديار كلدانيان روانه شده، در حرّان درنگ نمود؛ و بعد از وفات پدرش، او را كوچ داد بهسوي اين زمين كه شما الا´ن در آن ساكن ميباشيد.
|
||||
\v 5 و او را در اين زمين ميراثي، حتّي بقدر جاي پاي خود نداد، ليكن وعده داد كه آن را به وي و بعد از او به ذريّتش به ملكيّت دهد، هنگامي كه هنوز اولادي نداشت.
|
||||
\v 6 و خدا گفت كه "ذريّت تو در ملك بيگانه، غريب خواهند بود و مدّت چهارصد سال ايشان را به بندگي كشيده، معذّب خواهند داشت."
|
||||
\v 7 و خدا گفت: "من بر آن طايفهاي كه ايشان را مملوك سازند داوري خواهم نمود و بعد از آن بيرون آمده، در اين مكان مرا عبادت خواهند نمود."
|
||||
\v 8 و عهد ختنه را به وي داد كه بنابراين چون اسحاق را آورد، در روز هشتم او را مختون ساخت و اسحاق يعقوب را و يعقوب دوازده پَطْرِيارخ را.
|
||||
\v 9 «و پطريارخان به يوسف حسد برده، او را به مصر فروختند. اما خدا با وي ميبود
|
||||
\v 10 و او را از تمامي زحمت او رستگار نموده، در حضور فرعون، پادشاه مصر توفيق و حكمت عطا فرمود تا او را بر مصر و تمام خاندان خود فرمانفرما قرار داد.
|
||||
\v 11 پس قحطي و ضيقي شديد بر همه ولايت مصر و كنعان رخ نمود، بحدّي كه اجداد ما قوُتي نيافتند.
|
||||
\v 12 اما چون يعقوب شنيد كه در مصر غلّه يافت ميشود، بار اوّل اجداد ما را فرستاد.
|
||||
\v 13 و در كَرَّت دوم يوسف خود را به برادران خود شناسانيد و قبيله يوسف به نظر فرعون رسيدند.
|
||||
\v 14 پس يوسف فرستاده، پدر خود يعقوب و ساير عيالش را كه هفتاد و پنج نفر بودند، طلبيد.
|
||||
\v 15 پس يعقوب به مصر فرود آمده، او و اجداد ما وفات يافتند.
|
||||
\v 16 و ايشان را به شكيم برده، در مقبرهاي كه ابراهيم از بنيحمور، پدر شكيم به مبلغي خريده بود، دفن كردند.
|
||||
\v 17 «و چون هنگام وعدهاي كه خدا با ابراهيم قسم خورده بود نزديك شد، قوم در مصر نموّ كرده، كثير ميگشتند.
|
||||
\v 18 تا وقتي كه پادشاهِ ديگر كه يوسف را نميشناخت برخاست.
|
||||
\v 19 او با قوم ما حيله نموده، اجداد ما را ذليل ساخت تا اولاد خود را بيرون انداختند تا زيست نكنند.
|
||||
\v 20 در آن وقت موسي تولّد يافت و بغايت جميل بوده، مدّت سه ماه در خانه پدر خود پرورش يافت.
|
||||
\v 21 و چون او را بيرون افكندند، دختر فرعون او را برداشته، براي خود به فرزندي تربيت نمود.
|
||||
\v 22 و موسي در تمامي حكمت اهل مصر تربيت يافته، در قول و فعل قوي گشت.
|
||||
\v 23 چون چهل سال از عمر وي سپري گشت، بهخاطرش رسيد كه از برادران خود، خاندان اسرائيل تفقّد نمايد.
|
||||
\v 24 و چون يكي را مظلوم ديد او را حمايت نمود و انتقام آن عاجز را كشيده، آن مصري را بكشت.
|
||||
\v 25 پس گمان برد كه برادرانش خواهند فهميد كه خدا به دست او ايشان را نجات خواهد داد. اما نفهميدند.
|
||||
\v 26 و در فرداي آن روز خود را به دو نفر از ايشان كه منازعه مينمودند، ظاهر كرد و خواست مابين ايشان مصالحه دهد. پس گفت: "اي مردان، شما برادر ميباشيد. به يكديگر چراظلم ميكنيد؟"
|
||||
\v 27 آنگاه آنكه بر همسايه خود تعدّي مينمود، او را ردّ كرده، گفت: "كِه تو را بر ما حاكم و داور ساخت؟
|
||||
\v 28 آيا ميخواهي مرا بكشي چنانكه آن مصري را ديروز كشتي؟"
|
||||
\v 29 پس موسي از اين سخن فرار كرده، در زمين مديان غربت اختيار كرد و در آنجا دو پسر آورد.
|
||||
\v 30 «و چون چهل سال گذشت، در بيابانِ كوه سينا، فرشته خداوند در شعله آتش از بوته به وي ظاهر شد.
|
||||
\v 31 موسي چون اين را ديد از آن رؤيا در عجب شد و چون نزديك ميآمد تا نظر كند، خطاب از خداوند به وي رسيد
|
||||
\v 32 كه "منم خداي پدرانت، خداي ابراهيم و خداي اسحاق و خداي يعقوب." آنگاه موسي به لرزه درآمده، جسارت نكرد كه نظر كند.
|
||||
\v 33 خداوند به وي گفت: "نعلين از پايهايت بيرون كن زيرا جايي كه در آن ايستادهاي، زمين مقدّس است.
|
||||
\v 34 همانا مشقّت قوم خود را كه در مصرند ديدم و ناله ايشان را شنيدم و براي رهانيدن ايشان نزول فرمودم. الحال بيا تا تو را به مصر فرستم."
|
||||
\v 35 همان موسي را كه ردّ كرده، گفتند: "كه تو را حاكم و داور ساخت؟" خدا حاكم و نجاتدهنده مقرّر فرموده، به دست فرشتهاي كه در بوته بر وي ظاهر شد، فرستاد.
|
||||
\v 36 او با معجزات و آياتي كه مدّت چهل سال در زمين مصر و بحر قُلزُم و صحرا به ظهور ميآورد، ايشان را بيرون آورد.
|
||||
\v 37 اين همان موسي است كه به بنياسرائيل گفت: "خدا نبياي را مثل من از ميان برادران شما براي شما مبعوث خواهد كرد. سخن او را بشنويد."
|
||||
\v 38 همين است آنكه در جماعت در صحرا با آن فرشتهاي كه در كوه سينا بدو سخن ميگفت و با پدران ما بود و كلمات زنده را يافت تا به ما رساند،
|
||||
\v 39 كه پدران ما نخواستند او را مطيع شوند بلكه او را ردّ كرده، دلهاي خود را بهسوي مصر گردانيدند،
|
||||
\v 40 و به هارون گفتند: "براي ما خدايان ساز كه در پيش ما بخرامند زيرا اين موسي كه ما را از زمين مصر برآورد، نميدانيم او را چه شده است."
|
||||
\v 41 پس در آن ايّام گوسالهاي ساختند و بدان بت قرباني گذرانيده به اعمال دستهاي خود شادي كردند.
|
||||
\v 42 از اين جهت خدا رو گردانيده، ايشان را واگذاشت تا جنود آسمان را پرستش نمايند، چنانكه در صحف انبيا نوشته شده است كه "اي خاندان اسرائيل، آيا مدّت چهل سال در بيابان براي من قربانيها و هدايا گذرانيديد؟
|
||||
\v 43 و خيمه ملوك و كوكبِ خداي خود رِمْفان را برداشتيد يعني اصنامي را كه ساختيد تا آنها را عبادت كنيد. پس شما را بدان طرف بابل منتقل سازم."
|
||||
\v 44 و خيمه شهادت با پدران ما در صحرا بود چنانكه امر فرموده، به موسي گفت: "آن را مطابق نمونهاي كه ديدهاي بساز."
|
||||
\v 45 «و آن را اجداد ما يافته، همراه يوشع درآوردند به ملك امّتهايي كه خدا آنها را از پيش روي پدران ما بيرون افكند تا ايام داود.
|
||||
\v 46 كه او در حضور خدا مستفيض گشت و درخواست نمود كه خود مسكني براي خداي يعقوب پيدا نمايد.
|
||||
\v 47 امّا سليمان براي او خانهاي بساخت.
|
||||
\v 48 و ليكن حضرت اعلي در خانههاي مصنوع دستها ساكن نميشود چنانكه نبي گفته است
|
||||
\v 49 كه "خداوند ميگويد آسمان كرسي من است و زمين پايانداز من. چه خانهاي براي من بنا ميكنيد و محّل آراميدن من كجاست؟
|
||||
\v 50 مگر دست من جميع اين چيزها را نيافريد."
|
||||
\v 51 «اي گردنكشان كه به دل و گوش نامختونيد، شما پيوسته با روحالقدس مقاومت ميكنيد، چنانكه پدران شما همچنين شما.
|
||||
\v 52 كيست از انبيا كه پدران شما بدو جفا نكردند؟ و آناني را كشتند كه از آمدن آن عادلي كه شما بالفعل تسليمكنندگان و قاتلان او شديد، پيش اخبار نمودند.
|
||||
\v 53 شما كه به توسّط فرشتگان شريعت را يافته، آن را حفظ نكرديد!»
|
||||
\v 54 چون اين را شنيدند دلريش شده، بر وي دندانهاي خود را فشردند.
|
||||
\v 55 امّا او از روحالقدس پر بوده، بهسوي آسمان نگريست و جلال خدا را ديد و عيسي را بدست راست خدا ايستاده و گفت:
|
||||
\v 56 «اينك آسمان را گشاده، و پسر انسان را به دست راست خدا ايستاده ميبينم.»
|
||||
\v 57 آنگاه به آواز بلند فرياد بركشيدند و گوشهاي خود را گرفته، به يكدل بر او حمله كردند،
|
||||
\v 58 و از شهر بيرون كشيده، سنگسارش كردند. و شاهدان، جامههاي خود را نزد پايهاي جواني كه سولُسْ نام داشت گذاردند.
|
||||
\v 59 و چون استيفان را سنگسار ميكردند، او دعا نموده، گفت: «اي عيسي خداوند، روح مرا بپذير.»
|
||||
\v 60 پس زانو زده، به آواز بلند ندا در داد كه «خداوندا اين گناه را بر اينها مگير.» اين را گفت و خوابيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و سوْلُس در قتل او راضيميبود. و در آن وقت جفاي شديد بر كليساي اورشليم عارض گرديد، بحدّي كه همه جز رسولان به نواحي يهوديّه و سامره پراكنده شدند.
|
||||
\v 2 و مردان صالح استيفان را دفن كرده، براي وي ماتم عظيمي برپا داشتند.
|
||||
\v 3 امّا سوْلُس كليسا را معذّب ميساخت و خانه به خانه گشته، مردان و زنان را بركشيده، به زندان ميافكند.
|
||||
\v 4 پس آناني كه متفرّق شدند، به هر جايي كه ميرسيدند به كلام بشارت ميدادند.
|
||||
\v 5 امّا فيلپُّس به بلدي از سامره درآمده، ايشان را به مسيح موعظه مينمود.
|
||||
\v 6 و مردم به يكدل به سخنان فيلپُّس گوش دادند، چون معجزاتي را كه از او صادر ميگشت، ميشنيدند و ميديدند،
|
||||
\v 7 زيرا كه ارواح پليد از بسياري كه داشتند نعره زده، بيرون ميشدند ومفلوجان و لنگان بسيار شفا مييافتند.
|
||||
\v 8 و شادي عظيم در آن شهر روي نمود.
|
||||
\v 9 امّا مردي شمعون نام قبل از آن در آن قريه بود كه جادوگري مينمود و اهل سامره را متحّير ميساخت و خود را شخصي بزرگ مينمود،
|
||||
\v 10 بحدّي كه خرد و بزرگ گوش داده، ميگفتند: «اين است قوّت عظيم خدا.»
|
||||
\v 11 و بدو گوش دادند از آنرو كه مدّت مديدي بود از جادوگري او متحير ميشدند.
|
||||
\v 12 ليكن چون به بشارت فيلپُّس كه به ملكوت خدا و نام عيسي مسيح ميداد، ايمان آوردند، مردان و زنان تعميد يافتند.
|
||||
\v 13 و شمعون نيز خود ايمان آورد و چون تعميد يافت همواره با فيلپُّس ميبود و از ديدن آيات و قوّاتعظيمه كه از او ظاهر ميشد، در حيرت افتاد.
|
||||
\v 14 امّا رسولان كه در اورشليم بودند، چون شنيدند كه اهل سامره كلام خدا را پذيرفتهاند، پطـرس و يوحنّا را نزد ايشان فرستادند.
|
||||
\v 15 و ايشان آمده، بجهت ايشان دعا كردند تا روحالقدس را بيابند،
|
||||
\v 16 زيرا كه هنوز بر هيچكس از ايشان نازل نشده بود كه به نام خداوند عيسي تعميد يافته بودند و بس.
|
||||
\v 17 پس دستها بر ايشان گذارده، روحالقدس را يافتند.
|
||||
\v 18 امّا شمعون چون ديد كه محض گذاردن دستهاي رسولان روحالقدس عطا ميشود، مبلغي پيش ايشان آورده،
|
||||
\v 19 گفت: «مرا نيز اين قدرت دهيد كه به هر كس دست گذارم، روحالقدس را بيابد.»
|
||||
\v 20 پطرس بدو گفت: «زرت با تو هلاك باد، چونكه پنداشتي كه عطاي خدا به زر حاصل ميشود.
|
||||
\v 21 تو را در اين امر، قسمت و بهرهاي نيست زيرا كه دلت در حضور خدا راست نميباشد.
|
||||
\v 22 پس از اين شرارتِ خود توبه كن و از خدا درخواست كن تا شايد اين فكر دلت آمرزيده شود،
|
||||
\v 23 زيرا كه تو را ميبينم در زَهره تلخ و قيد شرارت گرفتاري.»
|
||||
\v 24 شمعون در جواب گفت: «شما براي من به خداوند دعا كنيد تا چيزي از آنچه گفتيد بر من عارض نشود.»
|
||||
\v 25 پس ارشاد نموده و به كلام خداوند تكلّم كرده، به اورشليم برگشتند و در بسياري از بُلدان اهل سامره بشارت دادند.
|
||||
\v 26 امّا فرشته خداوند به فيلپُّس خطاب كرده، گفت: «برخيز و به جانب جنوب، به راهي كه از اورشليم بهسوي غَزَه ميرود كه صحراست،روانه شو.»
|
||||
\v 27 پس برخاسته، روانه شد كه ناگاه شخصي حبشي كه خواجهسرا و مقتدر نزد كَنْداكِه، ملكه حبش، و بر تمام خزانه او مختار بود، به اورشليم بجهت عبادت آمده بود،
|
||||
\v 28 و در مراجعت بر ارابة خود نشسته، صحيفه اِشَعياي نبي را مطالعه ميكند.
|
||||
\v 29 آنگاه روح به فيلپُّس گفت: «پيش برو و با آن ارابه همراه باش.»
|
||||
\v 30 فيلپُّس پيش دويده، شنيد كه اشعياي نبي را مطالعه ميكند. گفت: «آيا ميفهمي آنچه را ميخواني؟»
|
||||
\v 31 گفت: «چگونه ميتوانم؟ مگر آنكه كسي مرا هدايت كند.» و از فيلپُّس خواهش نمود كه سوار شده، با او بنشيند.
|
||||
\v 32 و فقرهاي از كتاب كه ميخواند اين بود كه «مثل گوسفندي كه به مذبح برند و چون برّهاي خاموش نزد پشمبرنده خود، همچنين دهان خود را نميگشايد.
|
||||
\v 33 در فروتني او انصاف از او منقطع شد و نسبِ او را كِه ميتواند تقرير كرد؟ زيرا كه حيات او از زمين برداشته ميشود.»
|
||||
\v 34 پس خواجهسرا به فيلپُّس ملتفت شده، گفت: «از تو سؤال ميكنم كه نبي اين را درباره كِه ميگويد؟ درباره خود يا درباره كسي ديگر؟»
|
||||
\v 35 آنگاه فيلپُّس زبان خود را گشود و از آن نوشته شروع كرده، وي را به عيسي بشارت داد.
|
||||
\v 36 و چون در عرض راه به آبي رسيدند، خواجه گفت: «اينك آب است! از تعميد يافتنم چه چيز مانع ميباشد؟»
|
||||
\v 37 فيلپس گفت: «هر گاه به تمام دل ايمان آوردي، جايز است.» او در جواب گفت: «ايمان آوردم كه عيسي مسيح پسر خداست.»
|
||||
\v 38 پس حكم كرد تا ارابه را نگاه دارند و فيلپُّس با خواجهسرا هر دو به آب فرود شدند. پس او را تعميد داد.
|
||||
\v 39 و چون از آب بالا آمدند،روح خداوند فيلپُّس را برداشته، خواجهسرا ديگر او را نيافت زيرا كه راه خود را به خوشي پيش گرفت.
|
||||
\v 40 امّا فيلپُّس در اشدود پيدا شد و در همه شهرها گشته بشارت ميداد تا به قيصريّه رسيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا سولس هنوز تهديد و قتل بر شاگردانخداوند همي دميد و نزد رئيس كَهَنَه آمد،
|
||||
\v 2 و از او نامهها خواست بهسوي كنايسي كه در دمشق بود تا اگر كسي را از اهل طريقت خواه مرد و خواه زن بيابد، ايشان را بند برنهاده، به اورشليم بياورد.
|
||||
\v 3 و در اثناي راه، چون نزديك به دمشق رسيد، ناگاه نوري از آسمان دور او درخشيد
|
||||
\v 4 و به زمين افتاده، آوازي شنيد كه بدو گفت: «اي شاؤل، شاؤل، براي چه بر من جفا ميكني؟»
|
||||
\v 5 گفت: «خداوندا تو كيستي؟» خداوند گفت: «من آن عيسي هستم كه تو بدو جفا ميكني.
|
||||
\v 6 ليكن برخاسته، به شهر برو كه آنجا به تو گفته ميشود چه بايد كرد.»
|
||||
\v 7 امّا آناني كه همسفر او بودند، خاموش ايستادند چونكه آن صدا را شنيدند، ليكن هيچكس را نديدند.
|
||||
\v 8 پس سولس از زمين برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هيچكس را نديد و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند،
|
||||
\v 9 و سه روز نابينا بوده، چيزي نخورد و نياشاميد.
|
||||
\v 10 و در دمشق، شاگردي حنانِيا نام بود كه خداوند در رؤيا بدو گفت: «اي حنّانيا!» عرض كرد: «خداوندا لبّيك!»
|
||||
\v 11 خداوند وي را گفت: «برخيز و به كوچهاي كه آن را راست مينامندبشتاب و در خانه يهودا، سولس نامِ طرسوسي را طلب كن زيرا كه اينك دعا ميكند،
|
||||
\v 12 و شخصي حنّانيا نام را در خواب ديده است كه آمده، بر او دست گذارد تا بينا گردد.»
|
||||
\v 13 حنّانيا جواب داد كه «اي خداوند، درباره اين شخص از بسياري شنيدهام كه به مقدّسين تو در اورشليم چه مشقّتها رسانيد،
|
||||
\v 14 و در اينجا نيز از رؤساي كَهَنَه قدرت دارد كه هر كه نام تو را بخواند، او را حبس كند.»
|
||||
\v 15 خداوند وي را گفت: «برو زيرا كه او ظرف برگزيده من است تا نام مرا پيش امّتها و سلاطين و بنياسرائيل ببرد.
|
||||
\v 16 زيرا كه من او را نشان خواهم داد كه چقدر زحمتها براي نام من بايد بكشد.»
|
||||
\v 17 پس حنّانيا رفته، بدان خانه درآمد و دستها بر وي گذارده، گفت: «اي برادر شاؤل، خداوند يعني عيسي كه در راهي كه ميآمدي بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بينايي بيابي و از روحالقدس پر شوي.»
|
||||
\v 18 در ساعت از چشمان او چيزي مثل فلس افتاده، بينايي يافت و برخاسته، تعميد گرفت.
|
||||
\v 19 و غذا خورده، قوّت گرفت و روزي چند با شاگردان در دمشق توقّف نمود.
|
||||
\v 20 و بيدرنگ، در كنايس به عيسي موعظه مينمود كه او پسر خداست.
|
||||
\v 21 و آناني كه شنيدند تعجّب نموده، گفتند: «مگر اين آن كسي نيست كه خوانندگان اين اسم را در اورشليم پريشان مينمود و در اينجا محضِ اين آمده است تا ايشان را بند نهاده، نزد رؤساي كَهَنَه برد؟»
|
||||
\v 22 امّا سولس بيشتر تقويت يافته، يهوديانِ ساكن دمشق را مجاب مينمود و مبرهن ميساخت كه همين است مسيح.
|
||||
\v 23 امّا بعد از مرور ايام چند يهوديانْ شورا نمودند تا او را بكشند.
|
||||
\v 24 ولي سولس از شوراي ايشان مطلّع شد و شبانهروز به دروازهها پاسباني مينمودند تا او را بكشند.
|
||||
\v 25 پس شاگردان او را در شب در زنبيلي گذارده، از ديوار شهر پايين كردند.
|
||||
\v 26 و چون سولس به اورشليم رسيد، خواست به شاگردان ملحق شود، ليكن همه از او بترسيدند زيرا باور نكردند كه از شاگردان است.
|
||||
\v 27 امّا بَرنابا او را گرفته، به نزد رسولان برد و براي ايشان حكايت كرد كه چگونه خداوند را در راه ديده و بدو تكلّم كرده و چطور در دمشق به نام عيسي به دليري موعظه مينمود.
|
||||
\v 28 و در اورشليم با ايشان آمد و رفت ميكرد و به نام خداوند عيسي به دليري موعظه مينمود.
|
||||
\v 29 و با هلينستيان گفتگو و مباحثه ميكرد. امّا درصدد كشتن او برآمدند.
|
||||
\v 30 چون برادران مطّلع شدند، او را به قيصريّه بردند و از آنجا به طَرسُوس روانه نمودند.
|
||||
\v 31 آنگاه كليسا در تمامي يهوديّه و جليل و سامره آرامي يافتند و بنا ميشدند و در ترس خداوند و به تسلّي روحالقدس رفتار كرده، همي افزودند.
|
||||
\v 32 امّا پطرس در همه نواحي گشته، نزد مقدّسين ساكن لُدَّه نيز فرود آمد.
|
||||
\v 33 و در آنجا شخصي اينياس نام يافت كه مدّت هشت سال از مرض فالج بر تخت خوابيده بود.
|
||||
\v 34 پطرس وي را گفت: «اي اينياس، عيسي مسيح تو را شفا ميدهد. برخيز و بستر خود را برچين كه او در ساعت برخاست.»
|
||||
\v 35 و جميع سَكَنه لُدَّه و سارون او را ديده، بهسوي خداوند بازگشت كردند.
|
||||
\v 36 و در يافا، تلميذهاي طابيتا نام بود كه معني آن غزال است. وي از اعمال صالحه و صدقاتي كه ميكرد، پر بود.
|
||||
\v 37 از قضا در آن ايّام او بيمار شده، بمرد و او را غسل داده، در بالاخانهاي گذاردند.
|
||||
\v 38 و چونكه لُدَّه نزديك به يافا بود و شاگردان شنيدند كه پطرس در آنجا است، دو نفر نزد او فرستاده، خواهش كردند كه «در آمدن نزد ما درنگ نكني.»
|
||||
\v 39 آنگاه پطرس برخاسته، با ايشان آمد و چون رسيد او را بدان بالاخانه بردند و همه بيوهزنان گريهكنان حاضر بودند و پيراهنها و جامههايي كه غزال وقتي كه با ايشان بود دوخته بود، به وي نشان ميدادند.
|
||||
\v 40 امّا پطرس همه را بيرون كرده، زانو زد و دعا كرده، بهسوي بدن توجه كرد و گفت: «اي طابيتا، برخيز!» كه در ساعت چشمان خود را باز كرد و پطرس را ديده، بنشست.
|
||||
\v 41 پس دست او را گرفته، برخيزانيدش و مقدّسان و بيوهزنان را خوانده، او را بديشان زنده سپرد.
|
||||
\v 42 چون اين مقدّمه در تمامي يافا شهرت يافت، بسياري به خداوند ايمان آوردند.
|
||||
\v 43 و در يافا نزد دبّاغي شمعون نام روزي چند توقّف نمود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در قيصريّه مردي كرنيليوس نام بود،يوزباشي فوجي كه به ايطالياني مشهور است.
|
||||
\v 2 و او با تمامي اهل بيتش متقي و خداترس بود كه صدقه بسيار به قوم ميداد و پيوسته نزد خدا دعا ميكرد.
|
||||
\v 3 روزي نزديك ساعت نهم، فرشته خدا را در عالم رؤيا آشكارا ديد كه نزد او آمده، گفت: «اي كرنيليوس!»
|
||||
\v 4 آنگاه او بر وي نيك نگريسته و ترسان گشته، گفت: «چيست اي خداوند؟» به وي گفت: «دعاها و صدقات توبجهت يادگاري به نزد خدا برآمد.
|
||||
\v 5 اكنون كساني به يافا بفرست و شمعونِ ملقّب به پطرس را طلب كن
|
||||
\v 6 كه نزد دباغّي شمعون نام كه خانهاش به كناره دريا است، مهمان است. او به تو خواهد گفت كه تو را چه بايد كرد.»
|
||||
\v 7 و چون فرشتهاي كه به وي سخن ميگفت غايب شد، دو نفر از نوكران خود و يك سپاهي متّقي از ملازمان خاصّ خويشتن را خوانده،
|
||||
\v 8 تمامي ماجرا را بديشان باز گفته، ايشان را به يافا فرستاد.
|
||||
\v 9 روز ديگر چون از سفر نزديك به شهر ميرسيدند، قريب به ساعت ششم، پطرس به بام خانه برآمد تا دعا كند.
|
||||
\v 10 و واقع شد كه گرسنه شده، خواست چيزي بخورد. امّا چون براي او حاضر ميكردند، بيخودي او را رخ نمود.
|
||||
\v 11 پس آسمان را گشاده ديد و ظرفي را چون چادري بزرگ به چهار گوشه بسته، بهسوي زمين آويخته بر او نازل ميشود،
|
||||
\v 12 كه در آن هر قسمي از دوابّ و وحوش و حشرات زمين و مرغان هوا بودند.
|
||||
\v 13 و خطابي به وي رسيد كه «اي پطرس برخاسته، ذبح كن و بخور.»
|
||||
\v 14 پطرس گفت: «حاشا خداوندا زيرا چيزي ناپاك يا حرام هرگز نخوردهام.»
|
||||
\v 15 بار ديگر خطاب به وي رسيد كه «آنچه را خدا پاك كرده است، تو حرام مخوان.»
|
||||
\v 16 و اين سه مرتبه واقع شد كه در ساعت آن ظرف به آسمان بالا برده شد.
|
||||
\v 17 و چون پطرس در خود بسيار متحّير بود كه اين رؤيايي كه ديد چه باشد، ناگاه فرستادگان كرنيليوس خانه شمعون را تفحّص كرده، بر درگاه رسيدند،
|
||||
\v 18 و ندا كرده، ميپرسيدند كه «شمعون معروف به پطرس در اينجا منزل دارد؟»
|
||||
\v 19 و چون پطرس در رؤيا تفكّر ميكرد، روح وي را گفت: «اينك سه مرد تو را ميطلبند.
|
||||
\v 20 پسبرخاسته، پايين شو و همراه ايشان برو و هيچ شكّ مبر زيرا كه من ايشان را فرستادم.»
|
||||
\v 21 پس پطرس نزد آناني كه كرنيليوس نزد وي فرستاده بود، پايين آمده، گفت: «اينك منم آن كس كه ميطلبيد. سبب آمدن شما چيست؟»
|
||||
\v 22 گفتند: «كرنيليوسِ يوزباشي، مردِ صالح و خداترس و نزد تمامي طايفه يهود نيكنام، از فرشته مقدّس الهام يافت كه تو را به خانه خود بطلبد و سخنان از تو بشنود.»
|
||||
\v 23 پس ايشان را به خانه برده، مهماني نمود. و فرداي آن روز پطرس برخاسته، همراه ايشان روانه شد و چند نفر از برادران يافا همراه او رفتند.
|
||||
\v 24 روز ديگر وارد قيصريّه شدند و كرنيليوس خويشان و دوستان خاصّ خود را خوانده، انتظار ايشان ميكشيد.
|
||||
\v 25 چون پطرس داخل شد، كرنيليوس او را استقبال كرده، بر پايهايش افتاده، پرستش كرد.
|
||||
\v 26 امّا پطرس او را برخيزانيده، گفت: «برخيز، من خود نيز انسان هستم.»
|
||||
\v 27 و با او گفتگوكنان به خانه درآمده، جمعي كثير يافت.
|
||||
\v 28 پس بديشان گفت: «شما مطّلع هستيد كه مرد يهودي را با شخص اجنبي معاشرت كردن يا نزد او آمدن حرام است. ليكن خدا مرا تعليم داد كه هيچكس را حرام يا نجس نخوانم.
|
||||
\v 29 از اين جهت به مجرّد خواهش شما بيتأمّل آمدم و الحال ميپرسم كه از براي چه مرا خواستهايد.»
|
||||
\v 30 كرنيليوس گفت: «چهار روز قبل از اين، تا اين ساعت روزهدار ميبودم؛ و در ساعت نهم در خانه خود دعا ميكردم كه ناگاه شخصي با لباس نوراني پيش من بايستاد
|
||||
\v 31 و گفت: "اي كرنيليوس دعاي تو مستجاب شد و صدقات تو در حضور خدا يادآور گرديد.
|
||||
\v 32 پس به يافا بفرست وشمعونِ معروف به پطرس را طلب نما كه در خانه شمعون دبّاغ به كناره دريا مهمان است. او چون بيايد با تو سخن خواهد راند."
|
||||
\v 33 پس بيتأمّل نزد تو فرستادم و تو نيكو كردي كه آمدي. الحال همه در حضور خدا حاضريم تا آنچه خدا به تو فرموده است بشنويم.»
|
||||
\v 34 پطرس زبان را گشوده، گفت: «فيالحقيقت يافتهام كه خدا را نظر به ظاهر نيست،
|
||||
\v 35 بلكه از هر امّتي، هر كه از او ترسد و عمل نيكو كند، نزد او مقبول گردد.
|
||||
\v 36 كلامي را كه نزد بنياسرائيل فرستاد، چونكه به وساطت عيسي مسيح كه خداوندِ همه است به سلامتي بشارت ميداد،
|
||||
\v 37 آن سخن را شما ميدانيد كه شروع آن از جليل بود و در تمامي يهوديّه منتشر شد، بعد از آن تعميدي كه يحيي بدان موعظه مينمود،
|
||||
\v 38 يعني عيسي ناصري را كه خدا او را چگونه به روحالقدس و قوّت مسح نمود كه او سير كرده، اعمال نيكو بجا ميآورد و همه مقهورين ابليس را شفا ميبخشيد زيرا خدا با وي ميبود.
|
||||
\v 39 و ما شاهد هستيم بر جميع كارهايي كه او در مرزوبوم يهود و در اورشليم كرد كه او را نيز بر صليب كِشيده، كُشتند.
|
||||
\v 40 همان كس را خدا در روز سوم برخيزانيده، ظاهر ساخت،
|
||||
\v 41 ليكن نه بر تمامي قوم بلكه بر شهودي كه خدا پيش برگزيده بود، يعني ماياني كه بعد از برخاستن او از مردگان با او خورده و آشاميدهايم.
|
||||
\v 42 و ما را مأمور فرمود كه به قوم موعظه و شهادت دهيم بدين كه خدا او را مقرّر فرمود تا داور زندگان و مردگان باشد.
|
||||
\v 43 و جميع انبيا بر او شهادت ميدهند كه هر كه به وي ايمان آوَرَد، به اسم او آمرزش گناهان را خواهديافت.»
|
||||
\v 44 اين سخنان هنوز بر زبان پطرس بود كه روحالقدس بر همه آناني كه كلام را شنيدند، نازل شد.
|
||||
\v 45 و مؤمنان از اهل ختنه كه همراه پطرس آمده بودند، در حيرت افتادند از آنكه بر امّتها نيز عطاي روحالقدس افاضه شد،
|
||||
\v 46 زيرا كه ايشان را شنيدند كه به زبانها متكلّم شده، خدا را تمجيد ميكردند.
|
||||
\v 47 آنگاه پطرس گفت: «آيا كسي ميتواند آب را منع كند، براي تعميد دادن ايناني كه روحالقدس را چون ما نيز يافتهاند.»
|
||||
\v 48 پس فرمود تا ايشان را به نام عيسي مسيح تعميد دهند. آنگاه از او خواهش نمودند كه روزي چند توقّف نمايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس رسولان و برادراني كه در يهوديّهبودند، شنيدند كه امّتها نيز كلام خدا را پذيرفتهاند.
|
||||
\v 2 و چون پطرس به اورشليم آمد، اهل ختنه با وي معارضه كرده،
|
||||
\v 3 گفتند كه «با مردم نامختون برآمده، با ايشان غذا خوردي!»
|
||||
\v 4 پطرس از اوّل مفصّلاً بديشان بيان كرده، گفت:
|
||||
\v 5 «من در شهر يافا دعا ميكردم كه ناگاه در عالم رؤيا ظرفي را ديدم كه نازل ميشود مثل چادري بزرگ به چهار گوشه از آسمان آويخته كه بر من ميرسد.
|
||||
\v 6 چون بر آن نيك نگريسته، تأمّل كردم، دَوابّ زمين و وحوش و حشرات و مرغان هوا را ديدم.
|
||||
\v 7 و آوازي را شنيدم كه به من ميگويد: "اي پطرس برخاسته، ذبح كن و بخور."
|
||||
\v 8 گفتم: "حاشا خداوندا، زيرا هرگز چيزي حرام يا ناپاك به دهانم نرفته است."
|
||||
\v 9 بار ديگر خطاب ازآسمان در رسيد كه "آنچه خدا پاك نموده، تو حرام مخوان."
|
||||
\v 10 اين سه كَرَّت واقع شد كه همه باز بهسوي آسمان بالا برده شد.
|
||||
\v 11 «و اينك در همان ساعت سه مرد از قيصريّه نزد من فرستاده شده، به خانهاي كه در آن بودم، رسيدند.
|
||||
\v 12 و روح مرا گفت كه "با ايشان بدون شكّ برو." و اين شش برادر نيز همراه من آمدند تا به خانه آن شخص داخل شديم.
|
||||
\v 13 و ما را آگاهانيد كه چطور فرشتهاي را در خانه خود ديد كه ايستاده به وي گفت "كسان به يافا بفرست و شمعونِ معروف به پطرس را بطلب
|
||||
\v 14 كه با تو سخناني خواهد گفت كه بدانها تو و تمامي اهل خانه تو نجات خواهيد يافت."
|
||||
\v 15 و چون شروع به سخن گفتن ميكردم، روحالقدس بر ايشان نازل شد، همچنانكه نخست بر ما.
|
||||
\v 16 آنگاه بخاطر آوردم سخن خداوند را كه گفت: "يحيي به آب تعميد داد، ليكن شما به روحالقدس تعميد خواهيد يافت."
|
||||
\v 17 پس چون خدا همان عطا را بديشان بخشيد، چنانكه به ما محض ايمان آوردن به عيسي مسيحِ خداوند، پس من كه باشم كه بتوانم خدا را ممانعت نمايم؟»
|
||||
\v 18 چون اين را شنيدند، ساكت شدند و خدا را تمجيدكنان گفتند: «فيالحقيقت، خدا به امّتها نيز توبه حياتبخش را عطا كرده است!»
|
||||
\v 19 و اما آناني كه بهسبب اذّيتي كه در مقدمه استيفان برپا شد متفرّق شدند، تا فينيقيا و قپرس و اَنطاكيّه ميگشتند و به هيچكس به غير از يهود و بس كلام را نگفتند.
|
||||
\v 20 ليكن بعضي از ايشان كه ازاهل قپرس و قيروان بودند، چون به اَنطاكيّه رسيدند با يونانيان نيز تكلّم كردند و به خداوند عيسي بشارت ميدادند،
|
||||
\v 21 و دست خداوند با ايشان ميبود و جمعي كثير ايمان آورده، بهسوي خداوند بازگشت كردند.
|
||||
\v 22 امّا چون خبر ايشان به سمع كليساي اورشليم رسيد، بَرنابا را به اَنطاكيّه فرستادند
|
||||
\v 23 و چون رسيد و فيض خدا را ديد، شادخاطر شده، همه را نصيحت نمود كه از تصميم قلب به خداوند بپيوندند.
|
||||
\v 24 زيرا كه مردي صالح و پر از روحالقدس و ايمان بود و گروهي بسيار به خداوند ايمان آوردند.
|
||||
\v 25 و برنابا به طرسوس براي طلب سَولُس رفت و چون او را يافت به اَنطاكيّه آورد.
|
||||
\v 26 و ايشان سالي تمام در كليسا جمع ميشدند و خلقي بسيار را تعليم ميدادند و شاگردان نخست در انطاكيه به مسيحي مسمّي' شدند.
|
||||
\v 27 و در آن ايّام انبيايي چند از اورشليم به اَنطاكيّه آمدند
|
||||
\v 28 كه يكي از ايشان اغابوس نام برخاسته، به روح اشاره كرد كه قحطي شديد در تمامي ربع مسكون خواهد شد و آن در ايام كَلُوديُوسِ قيصر پديد آمد.
|
||||
\v 29 و شاگردان مصمّم آن شدند كه هر يك برحسب مقدور خود، اعانتي براي برادرانِ ساكنِ يهوديه بفرستند.
|
||||
\v 30 پس چنين كردند و آن را به دست بَرنابا و سولس نزد كشيشان روانه نمودند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در آن زمان هيروديسِ پادشاه، دستتطاول بر بعضي از كليسا دراز كرد
|
||||
\v 2 و يعقوب برادر يوحنّا را به شمشير كشت.
|
||||
\v 3 و چون ديد كه يهود را پسند افتاد، بر آن افزوده، پطرس را نيز گرفتار كرد و ايّام فطير بود.
|
||||
\v 4 پس او را گرفته، در زندان انداخت و به چهار دسته رباعي سپاهيان سپرد كه او را نگاهباني كنند و اراده داشت كه بعد از فِصَح او را براي قوم بيرون آوَرَد.
|
||||
\v 5 پس پطرس را در زندان نگاه ميداشتند. امّا كليسا بجهت او نزد خدا پيوسته دعا ميكردند.
|
||||
\v 6 و در شبي كه هيروديس قصد بيرون آوردن وي داشت، پطرس به دو زنجير بسته، در ميان دو سپاهي خفته بود و كشيكچيان نزد در زندان را نگاهباني ميكردند.
|
||||
\v 7 ناگاه فرشته خداوند نزد وي حاضر شد و روشني در آن خانه درخشيد. پس به پهلوي پطرس زده، او را بيدار نمود و گفت: «بزودي برخيز.» كه در ساعت زنجيرها از دستش فرو ريخت.
|
||||
\v 8 و فرشته وي را گفت: «كمر خود را ببند و نعلين برپا كن.» پس چنين كرد و به وي گفت: «رداي خود را بپوش و از عقب من بيا.»
|
||||
\v 9 پس بيرون شده، از عقب او روانه گرديد و ندانست كه آنچه از فرشته روي نمود حقيقي است بلكه گمان برد كه خواب ميبيند.
|
||||
\v 10 پس از قراولان اوّل و دوّم گذشته، به دروازه آهني كه بهسوي شهر ميرود رسيدند و آن خود بخود پيش روي ايشان باز شد؛ و از آن بيرون رفته، تا آخر يك كوچه برفتند كه در ساعت فرشته از او غايب شد.
|
||||
\v 11 آنگاه پطرس به خود آمده گفت: «اكنون به تحقيق دانستم كه خداوند فرشته خود را فرستاده، مرا از دست هيروديس و از تمامي انتظار قوم يهود رهانيد.»
|
||||
\v 12 چون اين را دريافت، به خانه مريم مادر يوحنّاي ملقّب به مرقس آمد و در آنجا بسياريجمع شده، دعا ميكردند.
|
||||
\v 13 چون او درِ خانه را كوبيد، كنيزي رودا نام آمد تا بفهمد.
|
||||
\v 14 چون آواز پطرس را شناخت، از خوشي در را باز نكرده، به اندرون شتافته، خبر داد كه «پطرس به درگاه ايستاده است.»
|
||||
\v 15 وي را گفتند: «ديوانهاي!» و چون تأكيد كرد كه چنين است، گفتند كه «فرشته او باشد.»
|
||||
\v 16 امّا پطرس پيوسته در را ميكوبيد. پس در را گشوده، او را ديدند و در حيرت افتادند.
|
||||
\v 17 امّا او به دست خود بهسوي ايشان اشاره كرد كه خاموش باشند و بيان نمود كه چگونه خدا او را از زندان خلاصي داد و گفت: «يعقوب و ساير برادران را از اين امور مطّلع سازيد.» پس بيرون شده، به جاي ديگر رفت
|
||||
\v 18 و چون روز شد اضطرابي عظيم در سپاهيان افتاد كه پطرس را چه شد.
|
||||
\v 19 و هيروديس چون او را طلبيده نيافت، كشيكچيان را بازخواست نموده، فرمود تا ايشان را به قتل رسانند؛ و خود از يهوديه به قيصريّه كوچ كرده، در آنجا اقامت نمود.
|
||||
\v 20 امّا هيروديس با اهل صور و صيدون خشمناك شد. پس ايشان به يكدل نزد او حاضر شدند و بلاسْتُس ناظر خوابگاه پادشاه را با خود متحّد ساخته، طلب مصالحه كردند زيرا كه ديارِ ايشان از مُلك پادشاه معيشت مييافت.
|
||||
\v 21 و در روزي معيّن، هيروديس لباس ملوكانه در بر كرد و بر مسند حكومت نشسته، ايشان را خطاب ميكرد.
|
||||
\v 22 و خلق ندا ميكردند كه آواز خداست نه آواز انسان.
|
||||
\v 23 كه در ساعت فرشته خداوند او را زد زيرا كه خدا را تمجيد ننمود و كِرم او را خورد كه بمرد.
|
||||
\v 24 اما كلام خدا نمّو كرده، ترقّي يافت.
|
||||
\v 25 وبرنابا و سولس چون آن خدمت را به انجام رسانيدند، از اورشليم مراجعت كردند و يوحنّاي ملقّب به مرقس را همراه خود بردند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و در كليسايي كه در اَنطاكيّه بود، انبيا و معلّم چند بودند: برنابا و شمعونِ ملقّب به نيجر و لوكيوسِ قيرواني و مَناحمِ برادر رضاعي هيروديسِ تيترارخ و سولس.
|
||||
\v 2 چون ايشان در عبادت خدا و روزه مشغول ميبودند، روحالقدس گفت: «بَرنابا و سولس را براي من جدا سازيد از بهر آن عمل كه ايشان را براي آن خواندهام.»
|
||||
\v 3 آنگاه روزه گرفته و دعا كرده و دستها بر ايشان گذارده، روانه نمودند.
|
||||
\v 4 پس ايشان از جانب روحالقدس فرستاده شده، به سلوكيّه رفتند و از آنجا از راه دريا به قِپْرُس آمدند.
|
||||
\v 5 و وارد سَلاميس شده، در كنايس يهود به كلام خدا موعظه كردند و يوحنّا ملازم ايشان بود.
|
||||
\v 6 و چون در تمامي جزيره تا به پافُس گشتند، در آنجا شخص يهودي را كه جادوگر و نبي كاذب بود يافتند كه نام او بارْيشُوع بود.
|
||||
\v 7 او رفيق سَرْجيوُس پولس والي بود كه مردي فهيم بود. همان بَرنابا و سَولُس را طلب نموده، خواست كلام خدا را بشنود.
|
||||
\v 8 امّا عَليما يعني آن جادوگر، زيرا ترجمه اسمش همچنين ميباشد، ايشان را مخالفت نموده، خواست والي را از ايمان برگرداند.
|
||||
\v 9 ولي سولس كه پولُس باشد، پر از روحالقدس شده، بر او نيك نگريسته،
|
||||
\v 10 گفت:«اي پر از هر نوع مكر و خباثت، اي فرزند ابليس و دشمن هر راستي، باز نميايستي از منحرف ساختن طُرُق راستِ خداوند؟
|
||||
\v 11 الحال دست خداوند بر توست و كور شده، آفتاب را تا مدتّي نخواهي ديد.» كه در همان ساعت، غَشاوة و تاريكي او را فرو گرفت و دور زده، راهنمايي طلب ميكرد.
|
||||
\v 12 پس والي چون آن ماجرا را ديد، از تعليم خداوند متحّير شده، ايمان آورد.
|
||||
\v 13 آنگاه پولُس و رفقايش از پافس به كشتي سوار شده، به پِرْجه پَمْفِليّه آمدند. اما يوحنّا از ايشان جدا شده، به اورشليم برگشت.
|
||||
\v 14 و ايشان از پِرْجه عبور نموده، به انطاكيّه پيسيديّه آمدند و در روز سَبَّت به كنيسه درآمده، بنشستند.
|
||||
\v 15 و بعد از تلاوت تورات و صُحُف انبيا، رؤساي كنيسه نزد ايشان فرستاده، گفتند: «اي برادرانِ عزيز، اگر كلامي نصيحتآميز براي قوم داريد، بگوييد.»
|
||||
\v 16 پس پولُس برپا ايستاده، به دست خود اشاره كرده، گفت: «اي مردان اسرائيلي و خداترسان، گوش دهيد!
|
||||
\v 17 خداي اين قوم، اسرائيل، پدران ما را برگزيده، قوم را در غربت ايشان در زمين مصر سرافراز نمود و ايشان را به بازوي بلند از آنجا بيرون آورد؛
|
||||
\v 18 و قريب به چهل سال در بيابان متحمّل حركات ايشان ميبود.
|
||||
\v 19 و هفت طايفه را در زمين كنعان هلاككرده، زمين آنها را ميراث ايشان ساخت تا قريب چهار صد و پنجاه سال.
|
||||
\v 20 و بعد از آن بديشان داوران داد تا زمان سموئيل نبي.
|
||||
\v 21 و از آن وقت پادشاهي خواستند و خدا شاؤل بن قيس را از سبط بنيامين تا چهل سال به ايشان داد.
|
||||
\v 22 پس او را از ميان برداشته، داود را برانگيخت تا پادشاه ايشان شود و در حقّ او شهادت داد كه "داود بن يَسّي را مرغوب دل خود يافتهام كه به تمامي اراده من عمل خواهد كرد."
|
||||
\v 23 و از ذريّت او خدا برحسب وعده، براي اسرائيل نجاتدهندهاي يعني عيسي را آورد،
|
||||
\v 24 چون يحيي پيش از آمدن او تمام قوم اسرائيل را به تعميد توبه موعظه نموده بود.
|
||||
\v 25 پس چون يحيي دوره خود را به پايان برد، گفت: "مرا كِه ميپنداريد؟ من او نيستم، لكن اينك بعد از من كسي ميآيد كه لايق گشادن نعلين او نيام."
|
||||
\v 26 «اي برادران عزيز و ابناي آل ابراهيم و هركه از شما خداترس باشد، مر شما را كلام اين نجات فرستاده شد.
|
||||
\v 27 زيرا سَكَنَه اورشليم و رؤساي ايشان، چونكه نه او را شناختند و نه آوازهاي انبيا را كه هر سَبَّت خوانده ميشود، بر وي فتوي دادند و آنها را به اتمام رسانيدند.
|
||||
\v 28 و هر چند هيچ علّت قتل در وي نيافتند، از پيلاطس خواهش كردند كه او كشته شود.
|
||||
\v 29 پس چون آنچه را كه درباره وي نوشته شده بود تمام كردند، او را از صليب پايين آورده، به قبر سپردند.
|
||||
\v 30 لكن خدا او را از مردگان برخيزانيد.
|
||||
\v 31 و او روزهايبسيار ظاهر شد بر آناني كه همراه او از جليل به اورشليم آمده بودند كه الحال نزد قوم شهود او ميباشند.
|
||||
\v 32 پس ما به شما بشارت ميدهيم، بدان وعدهاي كه به پدران ما داده شد،
|
||||
\v 33 كه خدا آن را به ما كه فرزندان ايشان ميباشيم وفا كرد، وقتي كه عيسي را برانگيخت، چنانكه در زبور دوّم مكتوب است كه "تو پسر من هستي، من امروز تو را توليد نمودم."
|
||||
\v 34 و در آنكه او را از مردگان برخيزانيد تا ديگر هرگز راجع به فساد نشود چنين گفت كه "به بركات قدّوس و امين داود براي شما وفا خواهم كرد."
|
||||
\v 35 بنابراين در جايي ديگر نيز ميگويد: "تو قدّوس خود را نخواهي گذاشت كه فساد را بيند."
|
||||
\v 36 زيرا كه داود چونكه در زمان خود اراده خدا را خدمت كرده بود، بخُفت و به پدران خود ملحق شده، فساد را ديد.
|
||||
\v 37 ليكن آن كس كه خدا او را برانگيخت، فساد را نديد.
|
||||
\v 38 «پس اي برادران عزيز، شما را معلوم باد كه به وساطت او به شما از آمرزش گناهان اعلام ميشود.
|
||||
\v 39 و به وسيله او هر كه ايمان آورد، عادل شمرده ميشود، از هر چيزي كه به شريعت موسي نتوانستيد عادل شمرده شويد.
|
||||
\v 40 پس احتيـاط كنيد، مبادا آنچـه در صحف انبيـا مكتوب است، بر شمـا واقـع شـود،
|
||||
\v 41 كه "اي حقيـرشمارندگان، ملاحظـه كنيد و تعجّـب نماييد و هلاك شويد زيرا كه مـن عملـي را در ايّـام شمـا پديـد آرم، عملي كه هر چند كسي شما را از آن اعلام نمايـد، تصديـق نخواهيد كرد.»
|
||||
\v 42 پس چون از كنيسه بيرون ميرفتند، خواهش نمودند كه در سَبَّت آينده هم اين سخنان را بديشان بازگويند.
|
||||
\v 43 و چون اهل كنيسه متفرّق شدند، بسياري از يهوديان و جديدانِ خداپرست از عقب پولس و بَرنابا افتادند؛ و آن دو نفر به ايشان سخن گفته، ترغيب مينمودند كه «به فيض خدا ثابت باشيد.»
|
||||
\v 44 امّا در سَبَّت ديگر قريب به تمامي شهر فراهم شدند تا كلام خدا را بشنوند.
|
||||
\v 45 ولي چون يهود ازدحام خلق را ديدند، از حسد پر گشتند و كفر گفته، با سخنان پولُس مخالفت كردند.
|
||||
\v 46 آنگاه پولُس و برنابا دلير شده، گفتند: «واجب بود كلام خدا نخست به شما القا شود. ليكن چون آن را ردّ كرديد و خود را ناشايسته حيات جاوداني شمرديد، همانا بهسوي امّتها توجّه نماييم.
|
||||
\v 47 زيرا خداوند به ما چنين امر فرمود كه "تو را نور امّتها ساختم تا الي اقصاي زمين منشأ نجات باشي."»
|
||||
\v 48 چون امّتها اين را شنيدند، شادخاطر شده، كلام خداوند را تمجيد نمودند و آناني كه براي حيات جاوداني مقرّر بودند، ايمان آوردند.
|
||||
\v 49 و كلام خدا در تمامِ آن نواحي منتشر گشت.
|
||||
\v 50 امّا يهوديانْ چند زن ديندار و متشخّص و اكابر شهر را بشورانيدند و ايشان را به زحمت رسانيدن بر پولُس و بَرنابا تحريض نموده، ايشان را از حدود خود بيرون كردند.
|
||||
\v 51 و ايشان خاك پايهاي خود را بر ايشان افشانده، به ايقونيه آمدند.
|
||||
\v 52 و شاگردان پر از خوشي و روحالقدس گرديدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا در ايقونيه، ايشان با هم به كنيسه يهود در آمده، به نوعي سخن گفتند كه جمعي كثير از يهود و يونانيان ايمان آوردند.
|
||||
\v 2 ليكن يهوديان بيايمان دلهاي امّتها را اغوا نمودند و با برادران بدانديش ساختند.
|
||||
\v 3 پس مدّت مديدي توقف نموده، به نام خداوندي كه به كلامِ فيضِ خود شهادت ميداد، به دليري سخن ميگفتند و او آيات و معجزات عطا ميكرد كه از دست ايشان ظاهر شود.
|
||||
\v 4 و مردم شهر دو فرقه شدند، گروهي همداستان يهود و جمعي با رسولان بودند.
|
||||
\v 5 و چون امّتها و يهود با رؤساي خود بر ايشان هجوم ميآوردند تا ايشان را افتضاح نموده، سنگسار كنند،
|
||||
\v 6 آگاهي يافته، بهسوي لِسْتره و دِرْبه، شهرهاي ليكاؤنيه و ديار آن نواحي فرار كردند.
|
||||
\v 7 و در آنجا بشارت ميدادند.
|
||||
\v 8 و در لِستره مردي نشسته بود كه پايهايش بيحركت بود و از شكمِ مادر، لنگ متولّد شده، هرگز راه نرفته بود.
|
||||
\v 9 چون او سخن پولُس را ميشنيد، او بر وي نيك نگريسته، ديد كه ايمان شفا يافتن را دارد.
|
||||
\v 10 پس به آواز بلند بدو گفت: «بر پايهاي خود راست بايست!» كه در ساعت برجسته، خرامان گرديد.
|
||||
\v 11 امّا خلق چون اين عمل پولُس را ديدند، صداي خود را به زبان ليكاؤنيه بلند كرده، گفتند: «خدايان به صورت انسان نزد ما نازل شدهاند.»
|
||||
\v 12 پس برنابا را مشتري و پولُس را عطارد خواندند زيرا كه او درسخن گفتن مقدّم بود.
|
||||
\v 13 پس كاهن مشتري كه پيش شهر ايشان بود، گاوان و تاجها با گروههايي از خلق به دروازهها آورده، خواست كه قرباني گذراند.
|
||||
\v 14 امّا چون آن دو رسول يعني برنابا و پولُس شنيدند، جامههاي خود را دريده، در ميان مردم افتادند و ندا كرده،
|
||||
\v 15 گفتند: «اي مردمان، چرا چنين ميكنيد؟ ما نيز انسان و صاحبان علّتها مانند شما هستيم و به شما بشارت ميدهيم كه از اين اباطيل رجوع كنيد بهسوي خداي حيّ كه آسمان و زمين و دريا و آنچه را كه در آنها است آفريد،
|
||||
\v 16 كه در طبقات سلف همه امّتها را واگذاشت كه در طُرُق خود رفتار كنند،
|
||||
\v 17 با وجودي كه خود را بيشهادت نگذاشت، چون احسان مينمود و از آسمان باران بارانيده و فصول بارآور بخشيده، دلهاي ما را از خوراك و شادي پر ميساخت.»
|
||||
\v 18 و بدين سخنان خلق را از گذرانيدن قرباني براي ايشان به دشواري باز داشتند.
|
||||
\v 19 امّا يهوديان از انطاكيّه و ايقونيه آمده، مردم را با خود متّحد ساختند و پولُس را سنگسار كرده، از شهر بيرون كشيدند و پنداشتند كه مرده است.
|
||||
\v 20 امّا چون شاگردان گِردِ او ايستادند برخاسته، به شهر درآمد و فرداي آن روز با برنابا بهسوي دِرْبه روانه شد
|
||||
\v 21 و در آن شهر بشارت داده، بسياري را شاگرد ساختند. پس به لِستره و ايقونيه و انطاكيّه مراجعت كردند.
|
||||
\v 22 و دلهاي شاگردان را تقويت داده، پند ميدادند كه در ايمان ثابت بمانند و اينكه با مصيبتهاي بسيار ميبايد داخل ملكوت خدا گرديم.
|
||||
\v 23 و در هر كليسا بجهت ايشان كشيشان معيّن نمودند و دعا و روزهداشته، ايشان را به خداوندي كه بدو ايمان آورده بودند، سپردند.
|
||||
\v 24 و از پيسيديّه گذشته به پَمْفِليّه آمدند.
|
||||
\v 25 و در پِرجه به كلام موعظه نمودند و به اَتاليّه فرود آمدند.
|
||||
\v 26 و از آنجا به كشتي سوار شده، به انطاكيّه آمدند كه از همان جا ايشان را به فيض خدا سپرده بودند براي آن كاري كه به انجام رسانيده بودند.
|
||||
\v 27 و چون وارد شهر شدند، كليسا را جمع كرده، ايشان را مطّلع ساختند از آنچه خدا با ايشان كرده بود و چگونه دروازه ايمان را براي امّتها باز كرده بود.
|
||||
\v 28 پس مدّت مديدي با شاگردان بسر بردند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و تني چند از يهوديّه آمده، برادران را تعليم ميدادند كه «اگر برحسب آيين موسي مختون نشويد، ممكن نيست كه نجات يابيد.»
|
||||
\v 2 چون پولُس و برنابا را منازعه و مباحثه بسيار با ايشان واقع شد، قرار بر اين شد كه پولُس و برنابا و چند نفر ديگر از ايشان نزد رسولان و كشيشان در اورشليم براي اين مسأله بروند.
|
||||
\v 3 پس كليسا ايشان را مشايعت نموده از فينيقيّه و سامره عبور كرده، ايمان آوردن امّتها را بيان كردند و همة برادران را شادي عظيم دادند.
|
||||
\v 4 و چون وارد اورشليم شدند، كليسا و رسولان و كشيشان ايشان را پذيرفتند و آنها را از آنچه خدا با ايشان كرده بود، خبر دادند.
|
||||
\v 5 آنگاه بعضي از فرقه فريسيان كه ايمان آورده بودند، برخاسته، گفتند: «اينها را بايد ختنه نمايند و امركنند كه سنن موسي را نگاه دارند.»
|
||||
\v 6 پس رسولان و كشيشان جمع شدند تا در اين امر مصلحت بينند.
|
||||
\v 7 و چون مباحثه سخت شد، پطرس برخاسته، بديشان گفت: «اي برادران عزيز، شما آگاهيد كه از ايّام اوّل، خدا از ميان شما اختيار كرد كه امّتها از زبان من كلام بشارت را بشنوند و ايمان آورند.
|
||||
\v 8 و خداي عارفالقلوب بر ايشان شهادت داد بدين كه روحالقدس را بديشان داد، چنانكه به ما نيز.
|
||||
\v 9 و در ميان ما و ايشان هيچ فرق نگذاشت، بلكه محضِ ايمان دلهاي ايشان را طاهر نمود.
|
||||
\v 10 پس اكنون چرا خدا را امتحان ميكنيد كه يوغي بر گردن شاگردان مينهيد كه پدران ما و ما نيز طاقت تحمّل آن را نداشتيم،
|
||||
\v 11 بلكه اعتقاد داريم كه محضِ فيضِ خداوند عيسي مسيح نجات خواهيم يافت، همچنان كه ايشان نيز.»
|
||||
\v 12 پس تمام جماعت ساكت شده، به برنابا و پولُس گوش گرفتند چون آيات و معجزات را بيان ميكردند كه خدا در ميان امّتها به وساطت ايشان ظاهر ساخته بود.
|
||||
\v 13 پس چون ايشان ساكت شدند، يعقوب رو آورده، گفت: «اي برادران عزيز، مرا گوش گيريد.
|
||||
\v 14 شمعون بيان كرده است كه چگونه خدا اوّل امّتها را تفقّد نمود تا قومي از ايشان به نام خود بگيرد.
|
||||
\v 15 و كلام انبيا در اينْ مطابق است چنانكه مكتوب است
|
||||
\v 16 كه "بعد از اين رجوع نموده، خيمه داود را كه افتاده است باز بنا ميكنم و خرابيهاي آن را باز بنا ميكنم و آن را برپا خواهم كرد،
|
||||
\v 17 تا بقيه مردم طالب خداوند شوند و جميع امّتهايي كه بر آنها نام من نهاده شده است."
|
||||
\v 18 اين را ميگويدخداوندي كه اين چيزها را از بدو عالم معلوم كرده است.
|
||||
\v 19 پس رأي من اين است: كساني را كه از امّتها بهسوي خدا بازگشت ميكنند زحمت نرسانيم،
|
||||
\v 20 مگر اينكه ايشان را حكم كنيم كه از نجاسات بتها و زنا و حيوانات خفهشده و خون بپرهيزند.
|
||||
\v 21 زيرا كه موسي از طبقات سَلَف در هر شهر اشخاصي دارد كه بدو موعظه ميكنند، چنانكه در هر سَبَّت در كنايس او را تلاوت ميكنند.»
|
||||
\v 22 آنگاه رسولان و كشيشان با تمامي كليسا بدين رضا دادند كه چند نفر از ميان خود انتخاب نموده، همراه پولُس و برنابا به انطاكيّه بفرستند، يعني يهوداي ملقّب به برسابا و سيلاس كه از پيشوايان برادران بودند.
|
||||
\v 23 و بدست ايشان نوشتند كه «رسولان و كشيشان و برادران، به برادرانِ از امّتها كه در انطاكيّه و سوريّه و قيليقيّه ميباشند، سلام ميرسانند.
|
||||
\v 24 چون شنيده شد كه بعضـي از ميان ما بيـرون رفتـه، شما را به سخنان خود مشوّش ساخته، دلهاي شما را منقلب مينمايند و ميگويند كه ميبايد مختون شده، شريعت را نگاه بداريد و ما به ايشـان هيچ امر نكرديم.
|
||||
\v 25 لهذا ما بـه يك دل مصلحت ديديـم كه چند نفر را اختيار نموده، همراه عزيزان خود برنابـا و پولُس به نـزد شمـا بفرستيـم،
|
||||
\v 26 اشخاصي كه جانهاي خود را در راه نام خداوند ما عيسي مسيح تسليم كردهاند.
|
||||
\v 27 پس يهودا و سيلاس را فرستاديم و ايشان شما را از اين امـور زبانـي خواهند آگاهانيـد.
|
||||
\v 28 زيرا كه روحالقدس و ما صواب ديديم كه باري بر شما ننهيم جز اين ضروريّات
|
||||
\v 29 كه از قربانيهاي بتهاو خون و حيوانات خفه شده و زنا بپرهيزيد كه هر گاه از اين امور خود را محفوظ داريد به نيكويي خواهيد پرداخت والسّلام.»
|
||||
\v 30 پس ايشان مرخّص شده، به انطاكيّه آمدند و جماعت را فراهم آورده، نامه را رسانيدند.
|
||||
\v 31 چون مطالعه كردند، از اين تسلّي شادخاطر گشتند.
|
||||
\v 32 و يهودا و سيلاس چونكه ايشان هم نبي بودند، برادران را به سخنان بسيار، نصيحت و تقويت نمودند.
|
||||
\v 33 پس چون مدّتي در آنجا بسر بردند، به سلامتي از برادران رخصت گرفته، بهسوي فرستندگان خود توجّه نمودند.
|
||||
\v 34 امّا پولُس و برنابا در انطاكيّه توقفّ نموده،
|
||||
\v 35 با بسياري ديگر تعليم و بشارت به كلام خدا ميدادند.
|
||||
\v 36 و بعد از ايّام چند، پولُس به برنابا گفت: «برگرديم و برادران را در هر شهري كه در آنها به كلام خداوند اعلام نموديم، ديدن كنيم كه چگونه ميباشند.»
|
||||
\v 37 امّا برنابا چنان مصلحت ديد كه يوحنّاي ملقّب به مرقس را همراه نيز بردارد.
|
||||
\v 38 ليكن پولُس چنين صلاح دانست كه شخصي را كه از پَمفليّه از ايشان جدا شده بود و با ايشان در كار همراهي نكرده بود، با خود نبرد.
|
||||
\v 39 پس نزاعي سخت شد بحدّي كه از يكديگر جدا شده، برنابا مرقس را برداشته، به قِپْرُس از راه دريا رفت.
|
||||
\v 40 امّا پولُس سيلاس را اختيار كرد و از برادران به فيض خداوند سپرده شده، رو به سفر نهاد.
|
||||
\v 41 و از سوريّه و قيليقيّه عبور كرده، كليساها را استوار مينمود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و به دِرْبه و لسْتره آمد كه اينك شاگردي تيموتاؤس نام آنجا بود، پسر زن يهوديّه مؤمنه ليكن پدرش يوناني بود.
|
||||
\v 2 كه برادران در لِستَرَه و ايقونيّه بر او شهادت ميدادند.
|
||||
\v 3 چون پولُس خواست او همراه وي بيايد، او را گرفته مختون ساخت، بهسبب يهودياني كه در آن نواحي بودند زيرا كه همه پدرش را ميشناختند كه يوناني بود.
|
||||
\v 4 و در هر شهري كه ميگشتند، قانونها را كه رسولان و كشيشان در اورشليم حكم فرموده بودند، بديشان ميسپردند تا حفظ نمايند.
|
||||
\v 5 پس كليساها در ايمان استوار ميشدند و روز بروز در شماره افزوده ميگشتند.
|
||||
\v 6 و چون از فَرِيجيَّه و ديار غَلاطيّه عبور كردند، روحالقدس ايشان را از رسانيدن كلام به آسيا منع نمود.
|
||||
\v 7 پس به ميسيا آمده، سعي نمودند كه به بطينيا بروند، ليكن روح عيسي ايشان را اجازت نداد.
|
||||
\v 8 و از ميسيا گذشته به تروآس رسيدند.
|
||||
\v 9 شبي پولُس را رؤيايي رخ نمود كه شخصي از اهل مكادونيه ايستاده، بدو التماس نموده گفت: «به مكادونيه آمده، ما را امداد فرما.»
|
||||
\v 10 چون اين رؤيا را ديد، بيدرنگ عازم سفر مكادونيه شديم، زيرا به يقين دانستيم كه خداوند ما را خوانده است تا بشارت بديشان رسانيم.
|
||||
\v 11 پس از تروآس به كشتي نشسته، به راه مستقيم به ساموتراكي رفتيم و روز ديگر به نياپوليس.
|
||||
\v 12 و از آنجا به فيلِپّي رفتيم كه شهر اوّل از سرحدّ مَكادونيه و كَلونيه است و در آن شهر چند روز توقّف نموديم.
|
||||
\v 13 و در روز سَبَّت از شهر بيرون شده و به كنار رودخانه جايي كه نمازميگذاردند، نشسته با زناني كه در آنجا جمع ميشدند سخن رانديم.
|
||||
\v 14 و زني ليديه نام، ارغوانفروش، كه از شهر طياتيرا و خداپرست بود، ميشنيد كه خداوند دل او را گشود تا سخنان پولُس را بشنود.
|
||||
\v 15 و چون او و اهل خانهاش تعميد يافتند، خواهش نموده، گفت: «اگر شما را يقين است كه به خداوند ايمان آوردم، به خانه من درآمده، بمانيد.» و ما را الحاح نمود.
|
||||
\v 16 و واقع شد كه چون ما به محلّ نماز ميرفتيم، كنيزي كه روح تَفَأُل داشت و از غيبگويي منافع بسيار براي آقايان خود پيدا مينمود، به ما برخورد.
|
||||
\v 17 و از عقب پولُس و ما آمده، ندا كرده، ميگفت كه «اين مردمان خدّام خداي تعالي ميباشند كه شما را از طريق نجات اعلام مينمايند.»
|
||||
\v 18 و چون اين كار را روزهاي بسيار ميكرد، پولُس دلتنگ شده، برگشت و به روح گفت: «تو را ميفرمايم به نام عيسي مسيح از اين دختر بيرون بيا.» كه در ساعت از او بيرون شد.
|
||||
\v 19 امّا چون آقايانش ديدند كه از كسب خود مأيوس شدند، پولس و سيلاس را گرفته، در بازار نزد حكّام كشيدند.
|
||||
\v 20 و ايشان را نزد واليان حاضر ساخته، گفتند: «اين دو شخص شهر ما را به شورش آوردهاند و از يهود هستند،
|
||||
\v 21 و رسومي را اعلام مينمايند كه پذيرفتن و بجا آوردن آنها بر ما كه روميان هستيم، جايز نيست.»
|
||||
\v 22 پس خلق بر ايشان هجوم آوردند و واليان جامههاي ايشان را كَنده، فرمودند ايشان را چوب بزنند.
|
||||
\v 23 و چون ايشان را چوب بسيار زدند، به زندان افكندند و داروغه زندان را تأكيد فرمودند كه ايشان را محكم نگاه دارد.
|
||||
\v 24 و چون او بدينطور امر يافت، ايشان را به زندان دروني انداخت و پايهاي ايشان را در كُنده مضبوط كرد.
|
||||
\v 25 امّا قريب به نصف شب، پولُس و سيلاس دعا كرده، خدا را تسبيح ميخواندند و زندانيان ايشان را ميشنيدند.
|
||||
\v 26 كه ناگاه زلزلهاي عظيم حادث گشت بحدّي كه بنياد زندان به جنبش درآمد و دفعةً همه درها باز شد و زنجيرها از همه فرو ريخت.
|
||||
\v 27 امّا داروغه بيدار شده، چون درهاي زندان را گشوده ديد، شمشير خود را كشيده، خواست خود را بكشد زيرا گمان برد كه زندانيان فرار كردهاند.
|
||||
\v 28 امّا پولُس به آواز بلند صدا زده، گفت: «خود را ضرري مرسان زيرا كه ما همه در اينجا هستيم.»
|
||||
\v 29 پس چراغ طلب نموده، به اندرون جست و لرزان شده، نزد پولُس و سيلاس افتاد.
|
||||
\v 30 و ايشان را بيرون آورده، گفت: «اي آقايان، مرا چه بايد كرد تا نجات يابم؟»
|
||||
\v 31 گفتند: «به خداوند عيسي مسيح ايمان آور كه تو و اهل خانهات نجات خواهيد يافت.»
|
||||
\v 32 آنگاه كلام خداوند را براي او وتمامي اهل بيتش بيان كردند.
|
||||
\v 33 پس ايشان را برداشته، در همان ساعت شب زخمهاي ايشان را شست و خود و همه كسانش فيالفور تعميد يافتند.
|
||||
\v 34 و ايشان را به خانه خود درآورده، خواني پيش ايشان نهاد و با تمامي عيال خود به خدا ايمان آورده، شاد گرديدند.
|
||||
\v 35 امّا چون روز شد، واليان فرّاشان فرستاده، گفتند: «آن دو شخص را رها نما.»
|
||||
\v 36 آنگاه داروغه پولُس را از اين سخنان آگاهانيد كه « واليان فرستادهاند تا رستگار شويد. پس الا´ن بيرون آمده، به سلامتي روانه شويد.»
|
||||
\v 37 ليكن پولُس بديشان گفت: «ما را كه مردمان رومي ميباشيم، آشكارا و بيحّجت زده، به زندان انداختند. آيا الا´ن ما را به پنهاني بيرون مينمايند؟ نَيْ، بلكه خود آمده، ما را بيرونبياورند.»
|
||||
\v 38 پس فرّاشان اين سخنان را به واليان گفتند و چون شنيدند كه رومي هستند بترسيدند
|
||||
\v 39 و آمده، بديشان التماس نموده، بيرون آوردند و خواهش كردند كه از شهر بروند.
|
||||
\v 40 آنگاه از زندان بيرون آمده، به خانه ليديه شتافتند و با برادران ملاقات نموده و ايشان را نصيحت كرده، روانه شدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 17
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و از اَمْفپولِس و اَپُلُّونيه گذشته، بهتسالونيكي رسيدند كه در آنجا كنيسه يهود بود.
|
||||
\v 2 پس پولُس برحسب عادت خود، نزد ايشان داخل شده، در سه سَبَّت با ايشان از كتاب مباحثه ميكرد
|
||||
\v 3 و واضح و مبيّن ميساخت كه «لازم بود مسيح زحمت بيند و از مردگان برخيزد و عيسي كه خبر او را به شما ميدهم، اين مسيح است.»
|
||||
\v 4 و بعضي از ايشان قبول كردند و با پولُس و سيلاس متّحد شدند و از يونانيانِ خداترس، گروهي عظيم و از زنان شريف، عددي كثير.
|
||||
\v 5 امّا يهوديان بيايمان حسد برده، چند نفر اشرار از بازاريها را برداشته، خلق را جمع كرده، شهر را به شورش آوردند و به خانه ياسون تاخته، خواستند ايشان را در ميان مردم ببرند.
|
||||
\v 6 و چون ايشان را نيافتند، ياسون و چند برادر را نزد حكّام شهر كشيدند و ندا ميكردند كه «آناني كه ربع مسكون را شورانيدهاند، حال بدينجا نيز آمدهاند.
|
||||
\v 7 و ياسون ايشان را پذيرفته است و همه اينها برخلاف احكام قيصر عمل ميكنند و قايل بر اين هستند كه پادشاهي ديگر هست يعني عيسي.»
|
||||
\v 8 پس خلق و حكّام شهر را از شنيدن اين سخنان مضطرب ساختند
|
||||
\v 9 و از ياسون و ديگران كفالت گرفته، ايشان را رها كردند.
|
||||
\v 10 امّا برادران بيدرنگ در شب پولُس و سيلاس را بهسوي بيريه روانه كردند و ايشان بدانجا رسيده، به كنيسه يهود درآمدند.
|
||||
\v 11 و اينها از اهل تسالونيكي نجيبتر بودند، چونكه در كمال رضامندي كلام را پذيرفتند و هر روز كتب را تفتيش مينمودند كه آيا اين همچنين است.
|
||||
\v 12 پس بسياري از ايشان ايمان آوردند و از زنان شريف يونانيه و از مردان، جمعي عظيم.
|
||||
\v 13 ليكن چون يهوديان تسالونيكي فهميدند كه پولُس در بيريه نيز به كلام خدا موعظه ميكند، در آنجا هم رفته، خلق را شورانيدند.
|
||||
\v 14 در ساعت برادران پولُس را بهسوي دريا روانه كردند ولي سيلاس با تيموتاؤس در آنجا توقّف نمودند.
|
||||
\v 15 و رهنمايانِ پولُس او را به اطينا آوردند و حكم براي سيلاس و تيموتاؤس گرفته كه به زودي هر چه تمامتر به نزد او آيند، روانه شدند.
|
||||
\v 16 امّا چون پولُس در اَطينا انتظار ايشان را ميكشيد، روح او در اندرونش مضطرب گشت چون ديد كه شهر از بتها پر است.
|
||||
\v 17 پس در كنيسه با يهوديان و خداپرستان و در بازار، هر روزه با هر كه ملاقات ميكرد، مباحثه مينمود.
|
||||
\v 18 امّا بعضي از فلاسفه اپيكوريّين و رواقيّين با او روبرو شده، بعضي ميگفتند: «اين ياوهگو چه ميخواهد بگويد؟» و ديگران گفتند: «ظاهراً واعظ به خدايان غريب است.» زيرا كه ايشان را به عيسي و قيامت بشارت ميداد.
|
||||
\v 19 پس او را گرفته، به كوه مريخ بردند و گفتند: «آيا ميتوانيميافت كه اين تعليم تازهاي كه تو ميگويي چيست؟
|
||||
\v 20 چونكه سخنان غريب به گوش ما ميرساني. پس ميخواهيم بدانيم از اينها چه مقصود است.»
|
||||
\v 21 امّا جميع اهل اَطينا و غرباي ساكن آنجا جز براي گفت و شنيد درباره چيزهاي تازه فراغتي نميداشتند.
|
||||
\v 22 پس پولُس در وسط كوه مرّيخ ايستاده، گفت: «اي مردان اَطينا، شما را از هر جهت بسيار ديندار يافتهام،
|
||||
\v 23 زيرا چون سير كرده، معابد شما را نظاره مينمودم، مذبحي يافتم كه بر آن، نام خداي ناشناخته نوشته بود. پس آنچه را شما ناشناخته ميپرستيد، من به شما اعلام مينمايم.
|
||||
\v 24 خدايي كه جهان و آنچه در آن است آفريد، چونكه او مالك آسمان و زمين است، در هيكلهاي ساخته شده به دستها ساكن نميباشد
|
||||
\v 25 و از دست مردم خدمت كرده نميشود كه گويا محتاج چيزي باشد، بلكه خود به همگان حيات و نَفَس و جميع چيزها ميبخشد.
|
||||
\v 26 و هر امّت انسان را از يك خون ساخت تا بر تمامي روي زمين مسكن گيرند و زمانهاي معيّن و حدود مسكنهاي ايشان را مقرّر فرمود
|
||||
\v 27 تا خدا را طلب كنند كه شايد او را تفحّص كرده، بيابند، با آنكه از هيچ يكي از ما دور نيست.
|
||||
\v 28 زيرا كه در او زندگي و حركت و وجود داريم چنانكه بعضي از شعراي شما نيز گفتهاند كه از نسل او ميباشيم.
|
||||
\v 29 پس چون از نسل خدا ميباشيم، نشايد گمان برد كه الوهيّت شباهت دارد به طلا يا نقره يا سنگ منقوش به صنعت يا مهارت انسان.
|
||||
\v 30 پس خدا از زمانهاي جهالت چشم پوشيده، الا´ن تمام خلق را در هر جا حكم ميفرمايد كه توبه كنند.
|
||||
\v 31 زيراروزي را مقرّر فرمود كه در آن ربع مسكون را به انصاف داوري خواهد نمود به آن مردي كه معيّن فرمود و همه را دليل داد به اينكه او را از مردگان برخيزانيد.»
|
||||
\v 32 چون ذكر قيامت مردگان شنيدند، بعضي استهزا نمودند و بعضي گفتند: «مرتبه ديگر در اين امر از تو خواهيم شنيد.»
|
||||
\v 33 و همچنين پولس از ميان ايشان بيرون رفت.
|
||||
\v 34 ليكن چند نفر بدو پيوسته، ايمان آوردند كه از جمله ايشان دِيوُنيسيوُس آريوپاغي بود و زني كه دامَرِس نام داشت و بعضي ديگر با ايشان.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 18
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن پولُس از اَطينا روانه شده، به قُرِنْتُس آمد.
|
||||
\v 2 و مرد يهودي اَكيلا نام را كه مولدش پُنْطُس بود و از ايطاليا تازه رسيده بود و زنش پْرِسْكِلَّه را يافت زيرا كْلُودِيُوس فرمان داده بود كه همه يهوديان از روم بروند. پس نزد ايشان آمد.
|
||||
\v 3 و چونكه با ايشان همپيشه بود، نزد ايشان مانده، به كار مشغول شد؛ و كسب ايشان خيمهدوزي بود.
|
||||
\v 4 و هر سَبَّت در كنيسه مكالمه كرده، يهوديان و يونانيان را مجاب ميساخت.
|
||||
\v 5 امّا چون سيلاس و تيمُوتاوُس از مَكادونيه آمدند، پولُس در روح مجبور شده، براي يهوديان شهادت ميداد كه عيسي، مسيح است.
|
||||
\v 6 ولي چون ايشان مخالفت نموده، كفر ميگفتند، دامن خود را بر ايشان افشانده، گفت: «خون شما بر سر شما است. من بري هستم. بعد از اين به نزد امّتها ميروم.»
|
||||
\v 7 پس از آنجا نقل كرده، به خانه شخصي يُوسْتُس نام خداپرست آمد كه خانه او متصّل بهكنيسه بود.
|
||||
\v 8 امّا كَرِسپس، رئيس كنيسه با تمامي اهل بيتش به خداوند ايمان آوردند و بسياري از اهل قُرِنْتُس چون شنيدند، ايمان آورده، تعميد يافتند.
|
||||
\v 9 شبي خداوند در رؤيا به پولُس گفت: «ترسان مباش، بلكه سخن بگو و خاموش مباش
|
||||
\v 10 زيرا كه من با تو هستم و هيچكس تو را اذيّت نخواهد رسانيد زيرا كه مرا در اين شهر خلقِ بسيار است.»
|
||||
\v 11 پس مدّت يك سال و شش ماه توقّف نموده، ايشان را به كلام خدا تعليم ميداد.
|
||||
\v 12 امّا چون غاليون والي اَخائيَّه بود، يهوديان يكدل شده، بر سر پولُس تاخته، او را پيش مسند حاكم بردند
|
||||
\v 13 و گفتند: «اين شخص مردم را اغوا ميكند كه خدا را برخلاف شريعت عبادت كنند.»
|
||||
\v 14 چون پولُس خواست حرف زند، غاليون گفت: «اي يهوديان اگر ظلمي يا فسقي فاحش ميبود، هر آينه شرط عقل ميبود كه متحمّل شما بشوم.
|
||||
\v 15 ولي چون مسألهاي است درباره سخنان و نامها و شريعت شما، پس خود بفهميد. من در چنين امور نميخواهم داوري كنم.»
|
||||
\v 16 پس ايشان را از پيش مسند براند.
|
||||
\v 17 و همه سوستانيس رئيس كنسيه را گرفته او را در مقابل مسند والي بزدند و غاليون را از اين امور هيچ پروا نبود.
|
||||
\v 18 امّا پولُس بعد از آن، روزهاي بسيار در آنجا توقّف نمود پس برادران را وداع نموده، به سوريه از راه دريا رفت و پِرَسْكِلَّه و اكيلا همراه او رفتند. و دركَنْخَرِيه موي خود را چيد چونكه نذر كرده بود.
|
||||
\v 19 و چون به اَفَسُسْ رسيد، آن دو نفر را در آنجا رها كرده، خود به كنيسه درآمده، با يهوديانمباحثه نمود.
|
||||
\v 20 و چون ايشان خواهش نمودند كه مدّتي با ايشان بماند، قبول نكرد
|
||||
\v 21 بلكه ايشان را وداع كرده،گفت كه «مرا به هر صورت بايد عيد آينده را در اورشليم صرف كنم. ليكن اگر خدا بخواهد، باز به نزد شما خواهم برگشت.» پس از اَفَسُس روانه شد
|
||||
\v 22 و به قيصريّه فرود آمده (به اورشليم) رفت و كليسا را تحيّت نموده، به اَنطاكيّه آمد.
|
||||
\v 23 و مدّتي در آنجا مانده، باز به سفر توجّه نمود و در مُلك غَلاطيّه و فَرِيجيّه جابجا ميگشت و همه شاگردان را استوار مينمود.
|
||||
\v 24 امّا شخصي يهود اَپُلُّس نام از اهل اِسْكَنْدَريّه كه مردي فصيح و در كتاب توانا بود، به اَفَسُس رسيد.
|
||||
\v 25 او در طريق خداوند تربيت يافته و در روح سرگرم بوده، درباره خداوند به دقّت تكلّم و تعليم مينمود هر چند جز از تعميد يحيي اطّلاعي نداشت.
|
||||
\v 26 همان شخص در كنيسه به دليري سخن آغاز كرد. اما چون پَرِسْكلَّه و اكيلا او را شنيدنـد، نـزد خـود آوردنـد و به دقّت تمـام طريق خدا را بدو آموختند.
|
||||
\v 27 پس چون او عزيمـت سفـر اَخائيّـه كـرد، بـرادران او را ترغيـب نموده، به شاگردان سفارشنامهاي نوشتند كه او را بپذيرند. و چون بدانجا رسيد، آناني را كه به وسيله فيض ايمان آورده بودند، اعانت بسيار نمود،
|
||||
\v 28 زيرا به قوّت تمام بر يهود اقامه حجّت ميكرد و از كتب ثابت مينمود كه عيسي، مسيح است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 19
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون اَپُلّس در قرِنْتُس بود، پولُس درنواحي بالا گردش كرده، به اَفَسُسْ رسيد. و در آنجا شاگرد چند يافته،
|
||||
\v 2 بديشان گفت: «آيا هنگامي كه ايمان آورديد، روحالقدس را يافتيد؟» به وي گفتند: «بلكه نشنيديم كه روحالقدس هست!»
|
||||
\v 3 بديشان گفت: «پس به چه چيز تعميد يافتيد؟» گفتند: «به تعميد يحيي.»
|
||||
\v 4 پولُس گفت: «يحيي البتّه تعميد توبه ميداد و به قوم ميگفت به آن كسي كه بعد از من ميآيد ايمان بياوريد يعني به مسيح عيسي.»
|
||||
\v 5 چون اين را شنيدند به نام خداوند عيسي تعميد گرفتند،
|
||||
\v 6 و چون پولُس دست بر ايشان نهاد، روحالقدس بر ايشان نازل شد و به زبانها متكلّم گشته، نبوّت كردند.
|
||||
\v 7 و جمله آن مردمان تخميناً دوازده نفر بودند.
|
||||
\v 8 پس به كنيسه درآمده، مدّت سه ماه به دليري سخن ميراند و در امور ملكوت خدا مباحثه مينمود و برهان قاطع ميآورد.
|
||||
\v 9 امّا چون بعضي سختدل گشته، ايمان نياوردند و پيش روي خلق، طريقت را بد ميگفتند، از ايشان كناره گزيده، شاگردان را جدا ساخت و هر روزه در مدرسه شخصي طيرانُس نام مباحثه مينمود.
|
||||
\v 10 و بدينطور دو سال گذشت بقسمي كه تمامي اهل آسيا چه يهود و چه يوناني كلام خداوند عيسي را شنيدند.
|
||||
\v 11 و خداوند از دست پولُس معجزات غيرمعتاد به ظهور ميرسانيد،
|
||||
\v 12 بطوري كه از بدن او دستمالها و فوطهها برده، بر مريضان ميگذاردند و امراض از ايشان زايلميشد و ارواح پليد از ايشان اخراج ميشدند.
|
||||
\v 13 ليكن تني چند از يهوديانِ سيّاحِ عزيمهخوان بر آناني كه ارواح پليد داشتند، نام خداوند عيسي را خواندن گرفتند و ميگفتند: «شما را به آن عيسي كه پولُس به او موعظه ميكند قسم ميدهيم!»
|
||||
\v 14 و هفت نفر پسران اِسْكيوا رئيس كَهَنَه يهود اين كار ميكردند.
|
||||
\v 15 امّا روح خبيث در جواب ايشان گفت: «عيسي را ميشناسم و پولُس را ميدانم. ليكن شما كيستيد؟»
|
||||
\v 16 و آن مرد كه روح پليد داشت بر ايشان جست و بر ايشان زورآور شده، غلبه يافت بحدّي كه از آن خانه عريان و مجروح فرار كردند.
|
||||
\v 17 چون اين واقعه بر جميع يهوديان و يونانيانِ ساكن اَفَسُس مشهور گرديد، خوف بر همه ايشان طاري گشته، نام خداوند عيسي را مكرّم ميداشتند.
|
||||
\v 18 و بسياري از آناني كه ايمان آورده بودند آمدند و به اعمال خود اعتراف كرده، آنها را فاش مينمودند.
|
||||
\v 19 و جمعي از شعبدهبازان كتب خويش را آورده، در حضور خلق سوزانيدند و چون قيمت آنها را حساب كردند، پنجاه هزار درهم بود.
|
||||
\v 20 بدينطور كلام خداوند ترقّي كرده قوّت ميگرفت.
|
||||
\v 21 و بعد از تمام شدن اين مقدمّات، پولُس در روح عزيمت كرد كه از مَكادونيه و اَخائيه گذشته، به اورشليم برود و گفت: «بعد از رفتنم به آنجا رُوم را نيز بايد ديد.»
|
||||
\v 22 پس دو نفر از ملازمان خود يعني تيموتاؤس و اَرَسْطوس را به مكادونيه روانه كرد و خود در آسيا چندي توقّف نمود.
|
||||
\v 23 در آن زمان هنگامهاي عظيم درباره طريقت بر پا شد.
|
||||
\v 24 زيرا شخصي ديميتريوس نام زرگر كه تصاوير بتكده اَرْطاميس از نقره ميساخت و بجهت صنعتگران نفع خطير پيدا مينمود، ايشان را وديگراني كه در چنين پيشه اشتغال ميداشتند،
|
||||
\v 25 فراهم آورده، گفت: «اي مردمان شما آگاه هستيد كه از اين شغل، فراخيِ رزق ما است.
|
||||
\v 26 و ديده و شنيدهايد كه نه تنها در اَفَسُس، بلكه تقريباً در تمام آسيا اين پولُس خلق بسياري را اغوا نموده، منحرف ساخته است و ميگويد اينهايي كه به دستها ساخته ميشوند، خدايان نيستند.
|
||||
\v 27 پس خطر است كه نه فقط كسب ما از ميان رود بلكه اين هيكل خداي عظيم اَرطاميس نيز حقير شمرده شود و عظمت وي كه تمام آسيا و ربع مسكون او را ميپرستند برطرف شود.»
|
||||
\v 28 چون اين را شنيدند، از خشم پر گشته، فرياد كرده، ميگفتند كه «بزرگ است اَرطاميس اَفَسُسيان.»
|
||||
\v 29 و تمامي شهر به شورش آمده، همه متّفقاً به تماشاخانه تاختند و غايوس و اَرِسْتَرخُس را كه از اهل مَكادونيه و همراهان پولس بودند با خود ميكشيدند.
|
||||
\v 30 امّا چون پولُس اراده نمود كه به ميان مردم درآيد، شاگردان او را نگذاشتند.
|
||||
\v 31 و بعضي از رؤساي آسيا كه او را دوست ميداشتند، نزد او فرستاده، خواهش نمودند كه خود را به تماشاخانه نسپارد.
|
||||
\v 32 و هر يكي صدايي عليحده ميكردند زيرا كه جماعت آشفته بود و اكثر نميدانستند كه براي چه جمع شدهاند.
|
||||
\v 33 پس اِسْكَنْدَر را از ميان خلق كشيدند كه يهوديان او را پيش انداختند و اِسْكَنْدَر به دست خود اشاره كرده، خواست براي خود پيش مردم حجّت بياورد.
|
||||
\v 34 ليكن چون دانستند كه يهودي است همه به يك آواز قريب به دو ساعت ندا ميكردند كه «بزرگ است اَرطاميس اَفَسُسيان.»
|
||||
\v 35 پس از آن مستوفي شهر خلق را ساكت گردانيده، گفت: «اي مردان اَفَسُسي، كيست كه نميداند كه شهر اَفَسُسيان ارطاميس خداي عظيمو آن صنمي را كه از مشتري نازل شد پرستش ميكند؟
|
||||
\v 36 پس چون اين امور را نتوان انكار كرد، شما ميبايد آرام باشيد و هيچ كاري به تعجيل نكنيد.
|
||||
\v 37 زيرا كه اين اشخاص را آورديد كه نه تاراجكنندگان هيكلاند و نه به خداي شما بد گفتهاند.
|
||||
\v 38 پس هر گاه ديميتريوس و همكاران وي ادّعايي بر كسي دارند، ايّام قضا مقرّر است و داوران معيّن هستند. با همديگر مرافعه بايد كرد.
|
||||
\v 39 و اگر در امري ديگر طالب چيزي باشيد، در محكمه شرعي فيصل خواهد پذيرفت.
|
||||
\v 40 زيرا در خطريم كه در خصوص فتنه امروز از ما بازخواست شود چونكه هيچ علّتي نيست كه درباره آن عـذري براي ايـن ازدحـام توانيم آورد.»
|
||||
\v 41 اين را گفتـه، جماعت را متفـرّق ساخت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 20
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از تمام شدن اين هنگامه، پولُسشاگردان را طلبيده، ايشان را وداع نمود و به سمت مكادونيه روانه شد.
|
||||
\v 2 و در آن نواحي سير كرده، اهل آنجا را نصيحت بسيار نمود و به يونانستان آمد.
|
||||
\v 3 و سه ماه توقّف نمود و چون عزم سفر سوريه كرد و يهوديان در كمين وي بودند، اراده نمود كه از راه مكادونيه مراجعت كند.
|
||||
\v 4 و سوپاتِرُس از اهل بيريه و اَرَسْترخُس و سَكُنْدُس از اهل تسالونيكي و غايوس از دِرْبَه و تيموتاؤس و از مردم آسيا تيخيكس و تَرُوفيمُس تا به آسيا همراه او رفتند.
|
||||
\v 5 و ايشان پيش رفته، در تروآس منتظر ما شدند.
|
||||
\v 6 و اما ما بعد از ايّام فطير از فيلپي به كشتي سوار شديم و بعد از پنج روز به تروآس نزد ايشان رسيده، در آنجا هفت روز مانديم.
|
||||
\v 7 و در اوّل هفته، چون شاگردان بجهت شكستن نان جمع شدند و پولس در فرداي آن روز عازم سفر بود، براي ايشان موعظه ميكرد و سخن او تا نصف شب طول كشيد.
|
||||
\v 8 و در بالاخانهاي كه جمع بوديم، چراغِ بسيار بود.
|
||||
\v 9 ناگاه جواني كه اَفْتيخس نام داشت، نزد دريچه نشسته بود كه خواب سنگين او را درربود و چون پولُس كلام را طول ميداد، خواب بر او مستولي گشته، از طبقه سوم به زير افتاد و او را مرده برداشتند.
|
||||
\v 10 آنگاه پولُس به زير آمده، بر او افتاد و وي را در آغوش كشيده، گفت: «مضطرب مباشيد زيرا كه جان او در اوست.»
|
||||
\v 11 پس بالا رفته و نان را شكسته، خورد و تا طلوع فجر گفتگوي بسيار كرده، همچنين روانه شد.
|
||||
\v 12 و آن جوان را زنده بردند و تسلي عظيم پذيرفتند.
|
||||
\v 13 امّا ما به كشتي سوار شده، به اَسوس پيش رفتيم كه از آنجا ميبايست پولُس را برداريم كه بدينطور قرار داد زيرا خواست تا آنجا پياده رود.
|
||||
\v 14 پس چون در اَسوس او را ملاقات كرديم، او را برداشته، به مِتيليني آمديم.
|
||||
\v 15 و از آنجا به دريا كوچ كرده، روز ديگر به مقابل خَيوس رسيديم و روز سوم به ساموس وارد شديم و در تَرُوجيليون توقّف نموده، روز ديگر وارد ميليتُس شديم.
|
||||
\v 16 زيرا كه پولُس عزيمت داشت كه از محاذي اَفَسُس بگذرد، مبادا او را در آسيا درنگي پيدا شود، چونكه تعجيل ميكرد كه اگر ممكن شود تا روز پنطيكاست به اورشليم برسد.
|
||||
\v 17 پس از ميليتُس به اَفَسُس فرستاده، كشيشان كليسا را طلبيد.
|
||||
\v 18 و چون به نزدش حاضر شدند،ايشان را گفت: «بر شما معلوم است كه از روز اوّل كه وارد آسيا شدم، چطور هر وقت با شما بسر ميبردم؛
|
||||
\v 19 كه با كمال فروتني و اشكهاي بسيار و امتحانهايي كه از مكايد يهود بر من عارض ميشد، به خدمت خداوند مشغول ميبودم.
|
||||
\v 20 و چگونه چيزي را از آنچه براي شما مفيد باشد، دريغ نداشتم بلكه آشكارا و خانه به خانه شما را اِخبار و تعليم مينمودم.
|
||||
\v 21 و به يهوديان و يونانيان نيز از توبه به سوي خدا و ايمانِ به خداوند ما عيسي مسيح شهادت ميدادم.
|
||||
\v 22 و اينك الا´ن در روح بسته شده، به اورشليم ميروم و از آنچه در آنجا بر من واقع خواهد شد، اطّلاعي ندارم.
|
||||
\v 23 جز اينكه روحالقدس در هر شهر شهادت داده، ميگويد كه بندها و زحمات برايم مهيّا است.
|
||||
\v 24 ليكن اين چيزها را به هيچ ميشمارم، بلكه جان خود را عزيز نميدارم تا دور خود را به خوشي به انجام رسانم و آن خدمتي را كه از خداوند عيسي يافتهام كه به بشارت فيض خدا شهادت دهم.
|
||||
\v 25 و الحال اين را ميدانم كه جميع شما كه در ميان شما گشته و به ملكوت خدا موعظه كردهام، ديگر روي مرا نخواهيد ديد.
|
||||
\v 26 پس امروز از شما گواهي ميطلبم كه من از خون همه بري هستم،
|
||||
\v 27 زيرا كه از اعلام نمودن شما به تمامي اراده خدا كوتاهي نكردم.
|
||||
\v 28 پس نگاه داريد خويشتن و تمامي آن گله را كه روحالقدس شما را بر آن اُسْقُف مقرّر فرمود تا كليساي خدا را رعايت كنيد كه آن را به خون خود خريده است.
|
||||
\v 29 زيرا من ميدانم كه بعد از رحلت من، گرگان درنده به ميان شما درخواهند آمد كه بر گله ترحّم نخواهندنمود،
|
||||
\v 30 و از ميان خودِ شما مردماني خواهند برخاست كه سخنان كج خواهند گفت تا شاگردان را در عقب خود بكشند.
|
||||
\v 31 لهذا بيدار باشيد و به ياد آوريد كه مدّت سه سال شبانهروز از تنبيه نمودن هر يكي از شما با اشكها باز نايستادم.
|
||||
\v 32 و الحال اي برادران شما را به خدا و به كلام فيض او ميسپارم كه قادر است شما را بنا كند و در ميان جميع مقدّسين شما را ميراث بخشد.
|
||||
\v 33 نقره يا طلا يا لباس كسي را طمع نورزيدم،
|
||||
\v 34 بلكه خود ميدانيد كه همين دستها در رفع احتياج خود و رفقايم خدمت ميكرد.
|
||||
\v 35 اين همه را به شما نمودم كه ميبايد چنين مشقّت كشيده، ضعفا را دستگيري نماييد و كلام خداوند عيسي را بهخاطر داريد كه او گفت دادن از گرفتن فرخندهتر است.»
|
||||
\v 36 اين بگفت و زانو زده، با همگي ايشان دعا كرد.
|
||||
\v 37 و همه گريه بسيار كردند و بر گردن پولُس آويخته، او را ميبوسيدند.
|
||||
\v 38 و بسيار متالّم شدند خصوصاً بجهت آن سخني كه گفت: «بعد از اينْ روي مرا نخواهيد ديد.» پس او را تا به كشتي مشايعت نمودند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 21
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون از ايشان هجرت نموديم، سفر دريا كرديم و به راه راست به كوس آمديم و روز ديگر به رودس و از آنجا به پاترا.
|
||||
\v 2 و چون كشتياي يافتيم كه عازم فينيقيّه بود، بر آن سوار شده، كوچ كرديم.
|
||||
\v 3 و قِپْرُس را به نظر آورده، آن را به طرف چپ رها كرده، بهسوي سوريه رفتيم و در صوُر فرود آمديم زيرا كه درآنجا ميبايست بار كشتي را فرود آورند.
|
||||
\v 4 پس شاگردي چند پيدا كرده، هفت روز در آنجا مانديم و ايشان به الهام روح به پولُس گفتند كه به اورشليم نرود.
|
||||
\v 5 و چون آن روزها را بسر برديم، روانه گشتيم و همه با زنان و اطفال تا بيرون شهر ما را مشايعت نمودند و به كناره دريا زانو زده، دعا كرديم.
|
||||
\v 6 پس يكديگر را وداع كرده، به كشتي سوار شديم و ايشان به خانههاي خود برگشتند.
|
||||
\v 7 و ما سفر دريا را به انجام رسانيده، از صُور به پتولاميس رسيديم و برادران را سلام كرده، با ايشان يك روز مانديم.
|
||||
\v 8 در فرداي آن روز، از آنجا روانه شده، به قيصريّه آمديم و به خانه فيلپُّس مبشّر كه يكي از آن هفت بود درآمده، نزد او مانديم.
|
||||
\v 9 و او را چهار دخترِ باكره بود كه نبوّت ميكردند.
|
||||
\v 10 و چون روز چند در آنجا مانديم، نبياي آغابوس نام از يهوديه رسيد،
|
||||
\v 11 و نزد ما آمده، كمربند پولُس را گرفته و دستها و پايهاي خود را بسته، گفت: «روحالقدس ميگويد كه يهوديان در اورشليم صاحب اين كمربند را به همينطور بسته، او را به دستهاي امّتها خواهند سپرد.»
|
||||
\v 12 پس چون اين را شنيديم، ما و اهل آنجا التماس نموديم كه به اورشليم نرود.
|
||||
\v 13 پولُس جواب داد: «چه ميكنيد كه گريان شده، دل مرا ميشكنيد زيرا من مستعدّم كه نه فقط قيد شوم بلكه تا در اورشليم بميرم بهخاطر نام خداوند عيسي.»
|
||||
\v 14 چون او نشنيد خاموش شده، گفتيم: «آنچه اراده خداوند است بشود.»
|
||||
\v 15 و بعد از آن ايّام تدارك سفر ديده، متوجّه اورشليم شديم.
|
||||
\v 16 و تني چند از شاگردانقيصريّه همراه آمده، ما را نزد شخصي مناسُون نام كه از اهل قِپْرس و شاگرد قديمي بود، آوردند تا نزد او منزل نماييم.
|
||||
\v 17 و چون وارد اورشليم گشتيم، برادرانْ ما را به خشنودي پذيرفتند.
|
||||
\v 18 و در روز ديگر، پولُس ما را برداشته، نزد يعقوب رفت و همه كشيشان حاضر شدند.
|
||||
\v 19 پس ايشان را سلام كرده، آنچه خدا بوسيله خدمت او در ميان امّتها به عمل آورده بود، مفصّلاً گفت.
|
||||
\v 20 ايشان چون اين را شنيدند، خدا را تمجيد نموده، به وي گفتند: «اي برادر، آگاه هستي كه چند هزارها از يهوديان ايمان آوردهاند و جميعاً در شريعت غيورند.
|
||||
\v 21 و دربارة تو شنيدهاند كه همه يهوديان را كه در ميان امّتها ميباشند، تعليم ميدهي كه از موسي انحراف نمايند و ميگويي نبايد اولاد خود را مختون ساخت و به سنن رفتار نمود.
|
||||
\v 22 پس چه بايد كرد؟ البتّه جماعت جمع خواهند شد زيرا خواهند شنيد كه تو آمدهاي.
|
||||
\v 23 پس آنچه به تو گوييم به عمل آور: چهار مرد نزد ما هستند كه بر ايشان نذري هست.
|
||||
\v 24 پس ايشان را برداشته، خود را با ايشان تطهير نما و خرج ايشان را بده كه سر خود را بتراشند تا همه بدانند كه آنچه درباره تو شنيدهاند اصلي ندارد بلكه خود نيز در محافظت شريعت سلوك مينمايي.
|
||||
\v 25 ليكن درباره آناني كه از امّتها ايمان آوردهاند، ما فرستاديم و حكم كرديم كه از قربانيهاي بت و خون و حيوانات خفهشده و زنا پرهيز نمايند.»
|
||||
\v 26 پس پولُس آن اشخاص را برداشته، روزديگر با ايشان طهارت كرده، به هيكل درآمد و از تكميل ايّام طهارت اطّلاع داد تا هديهاي براي هر يك از ايشان بگذرانند.
|
||||
\v 27 و چون هفت روز نزديك به انجام رسيد، يهودياي چند از آسيا او را در هيكل ديده، تمامي قوم را به شورش آوردند و دست بر او انداخته،
|
||||
\v 28 فرياد برآوردند كه «اي مردان اسرائيلي، امداد كنيد! اين است آن كس كه برخلاف امّت و شريعت و اين مكان در هر جا همه را تعليم ميدهد. بلكه يونانياي چند را نيز به هيكل درآورده، اين مكان مقدّس را ملوّث نموده است.»
|
||||
\v 29 زيرا قبل از آن تَرُوفيمُسِ اَفَسُسي را با وي در شهر ديده بودند و مظنّه داشتند كه پولُس او را به هيكل آورده بود.
|
||||
\v 30 پس تمامي شهر به حركت آمد و خلق ازدحام كرده، پولُس را گرفتند و از هيكل بيرون كشيدند و فيالفور درها را بستند.
|
||||
\v 31 و چون قصد قتل او ميكردند، خبر به مينباشي سپاه رسيد كه «تمامي اورشليم به شورش آمده است.»
|
||||
\v 32 او بيدرنگ سپاه و يوزباشيها را برداشته، بر سر ايشان تاخت. پس ايشان به مجرّد ديدن مينباشي و سپاهيان، از زدن پولُس دست برداشتند.
|
||||
\v 33 چون مينباشي رسيد، او را گرفته، فرمان داد تا او را بدو زنجير ببندند و پرسيد كه «اين كيست و چه كرده است؟»
|
||||
\v 34 امّا بعضي از آن گروه به سخني و بعضي به سخني ديگر صدا ميكردند. و چون او بهسبب شورش، حقيقت امر را نتوانست فهميد، فرمود تا او را به قلعه بياورند.
|
||||
\v 35 و چون به زينه رسيد، اتّفاق افتاد كه لشكريان بهسبب ازدحام مردم او را برگرفتند،
|
||||
\v 36 زيرا گروهي كثير از خلق از عقب او افتاده، صدا ميزدند كه «او را هلاك كن!»
|
||||
\v 37 چون نزديك شد كه پولُس را به قلعه درآورند، او به مينباشي گفت: «آيا اجازت است كه به تو چيزي گويم؟» گفت: «آيا زبان يوناني را ميداني؟
|
||||
\v 38 مگر تو آن مصري نيستي كه چندي پيش از اين فتنه برانگيخته، چهار هزار مرد قتّال را به بيابان برد؟»
|
||||
\v 39 پولُس گفت: «من مرد يهودي هستم از طرسوسِ قيليقيه، شهري كه بينام و نشان نيست و خواهش آن دارم كه مرا اِذن فرمايي تا به مردم سخن گويم.»
|
||||
\v 40 چون اِذن يافت، بر زينه ايستاده، به دست خود به مردم اشاره كرد؛ و چون آرامي كامل پيدا شد، ايشان را به زبان عبراني مخاطب ساخته، گفت:
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 22
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «اي برادران عزيز و پدران، حجّتي را كه الا´ن پيش شما ميآورم بشنويد.»
|
||||
\v 2 چون شنيدند كه به زبان عبراني با ايشان تكلّم ميكند، بيشتر خاموش شدند. پس گفت:
|
||||
\v 3 «من مرد يهودي هستم، متولّد طرسوسِ قيليقيّه، امّا تربيت يافته بودم در اين شهر در خدمت غمالائيل و در دقايق شريعتِ اجداد متعلّم شده، درباره خدا غيور ميبودم، چنانكه همگي شما امروز ميباشيد.
|
||||
\v 4 و اين طريقت را تا به قتل مزاحم ميبودم به نوعي كه مردان و زنان را بند نهاده، به زندان ميانداختم،
|
||||
\v 5 چنانكه رئيس كَهَنَه و تمام اهل شورا به من شهادت ميدهند كهاز ايشان نامهها براي برادران گرفته، عازم دمشق شدم تا آناني را نيز كه در آنجا باشند قيد كرده، به اورشليم آورم تا سزا يابند.
|
||||
\v 6 و در اثناي راه، چون نزديك به دمشق رسيدم، قريب به ظهر ناگاه نوري عظيم از آسمان گِرد من درخشيد.
|
||||
\v 7 پس بر زمين افتاده، هاتفي را شنيدم كه به من ميگويد: "اي شاؤل، اي شاؤل، چرا بر من جفا ميكني؟"
|
||||
\v 8 من جواب دادم: "خداوندا تو كيستي؟" او مرا گفت: "من آن عيسي ناصري هستم كه تو بر وي جفا ميكني."
|
||||
\v 9 و همراهان من نور را ديده، ترسان گشتند ولي آواز آن كس را كه با من سخن گفت نشنيدند.
|
||||
\v 10 گفتم: "خداوندا چه كنم؟" خداوند مرا گفت: "برخاسته، به دمشق برو كه در آنجا تو را مطّلع خواهند ساخت از آنچه برايت مقرّر است كه بكني."
|
||||
\v 11 پس چون از سَطْوَت آن نور نابينا گشتم، رفقايم دست مرا گرفته، به دمشق رسانيدند.
|
||||
\v 12 آنگاه شخصي متقّي بحسب شريعت، حنّانيا نام كه نزد همه يهوديانِ ساكن آنجا نيكنام بود،
|
||||
\v 13 به نزد من آمده و ايستاده، به من گفت: "اي برادر شاؤل، بينا شو" كه در همان ساعت بر وي نگريستم.
|
||||
\v 14 او گفت: "خداي پدران ما تو را برگزيد تا اراده او را بداني و آن عادل را ببيني و از زبانش سخني بشنوي.
|
||||
\v 15 زيرا از آنچه ديده و شنيدهاي نزد جميع مردم شاهد بر او خواهي شد.
|
||||
\v 16 و حال چرا تأخير مينمايي؟ برخيز و تعميد بگير و نام خداوند را خوانده، خود را از گناهانت غسل ده."
|
||||
\v 17 و چون به اورشليم برگشته، در هيكل دعا ميكردم، بيخود شدم.
|
||||
\v 18 پس او را ديدم كه به من ميگويد: "بشتاب و از اورشليم به زودي روانه شو زيرا كهشهادت تو را در حقّ من نخواهند پذيرفت."
|
||||
\v 19 من گفتم: "خداوندا، ايشان ميدانند كه من در هر كنيسه مؤمنين تو را حبس كرده، ميزدم؛
|
||||
\v 20 و هنگامي كه خون شهيد تو استيفان را ميريختند، من نيز ايستاده، رضا بدان دادم و جامههاي قاتلان او را نگاه ميداشتم."
|
||||
\v 21 او به من گفت: "روانه شو زيرا كه من تو را بهسوي امّتهاي بعيد ميفرستم.»
|
||||
\v 22 پس تا اين سخن بدو گوش گرفتند؛ آنگاه آواز خود را بلند كرده، گفتند: «چنين شخص را از روي زمين بردار كه زنده ماندنِ او جايز نيست!»
|
||||
\v 23 و چون غوغا نموده و جامههاي خود را افشانده، خاك به هوا ميريختند،
|
||||
\v 24 مينباشي فرمان داد تا او را به قلعه درآوردند و فرمود كه او را به تازيانه امتحان كنند تا بفهمد كه به چه سبب اينقدر بر او فرياد ميكردند.
|
||||
\v 25 و وقتي كه او را به ريسمانها ميبستند، پولُس به يوزباشياي كه حاضر بود گفت: «آيا بر شما جايز است كه مردي رومي را بيحجّت هم تازيانه زنيد؟»
|
||||
\v 26 چون يوزباشي اين را شنيد، نزد مينباشي رفته، او را خبر داده، گفت: «چه ميخواهي بكني زيرا اين شخص رومي است؟»
|
||||
\v 27 پس مينباشي آمده، به وي گفت: «مرا بگو كه تو رومي هستي؟» گفت: «بلي!»
|
||||
\v 28 مينباشي جواب داد: «من اين حقوق را به مبلغي خطير تحصيل كردم!» پولُس گفت: «امّا من در آن مولود شدم.»
|
||||
\v 29 در ساعت آناني كه قصد تفتيش او داشتند، دست از او برداشتند و مينباشي ترسان گشت چون فهميد كه رومي است از آن سبب كه او را بسته بود.
|
||||
\v 30 بامدادان چون خواست درست بفهمد كه يهوديان به چهعلّت مدّعي او ميباشند، او را از زندان بيرون آورده، فرمود تا رؤساي كَهَنَه و تمامي اهل شورا حاضر شوند و پولُس را پايين آورده، در ميان ايشان برپا داشت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 23
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس پولُس به اهل شورا نيك نگريسته،گفت: «اي برادران، من تا امروز با كمال ضمير صالح در خدمت خدا رفتار كردهام.»
|
||||
\v 2 آنگاه حنّانيا، رئيس كَهَنَه، حاضران را فرمود تا به دهانش زنند.
|
||||
\v 3 پولس بدو گفت: «خدا تو را خواهد زد، اي ديوار سفيدشده! تو نشستهاي تا مرا برحسب شريعت داوري كني و به ضدّ شريعت حكم به زدنم ميكني؟»
|
||||
\v 4 حاضران گفتند: «آيا رئيس كَهَنَة خدا را دشنام ميدهي؟»
|
||||
\v 5 پولُس گفت: «اي برادران، ندانستم كه رئيس كَهَنَه است، زيرا مكتوب است حاكم قوم خود را بد مگوي.»
|
||||
\v 6 چون پولُس فهميد كه بعضي از صدّوقيان و بعضي از فريسيانند، در مجلس ندا در داد كه «اي برادران، من فريسي، پسر فريسي هستم و براي اميد و قيامت مردگان از من بازپرس ميشود.»
|
||||
\v 7 چون اين را گفت، در ميان فريسيان و صدّوقيان منازعه برپا شد و جماعت دو فرقه شدند،
|
||||
\v 8 زيرا كه صدّوقيان منكر قيامت و ملائكه و ارواح هستند ليكن فريسيان قائل به هر دو.
|
||||
\v 9 پس غوغاي عظيم برپا شد و كاتبانِ از فرقه فريسيان برخاسته مخاصمه نموده، ميگفتند كه «در اين شخص هيچ بدي نيافتهايم و اگر روحي يافرشتهاي با او سخن گفته باشد با خدا جنگ نبايد نمود.»
|
||||
\v 10 و چون منازعه زيادتر ميشد، مينباشي ترسيد كه مبادا پولُس را بدرند. پس فرمود تا سپاهيان پايين آمده، او را از ميانشان برداشته، به قلعه درآوردند.
|
||||
\v 11 و در شبِ همان روز خداوند نزد او آمده، گفت: «اي پولس خاطر جمع باش زيرا چنانكه در اورشليم در حق من شهادت دادي، همچنين بايد در روم نيز شهادت دهي.»
|
||||
\v 12 و چون روز شد، يهوديان با يكديگر عهد بسته، بر خويشتن لعن كردند كه تا پولُس را نكُشند، نخورند و ننوشند.
|
||||
\v 13 و آناني كه درباره اين، همقَسَم شدند، زياده از چهل نفر بودند.
|
||||
\v 14 اينها نزد رؤساي كَهَنَه و مشايخ رفته، گفتند: «بر خويشتن لعنت سخت كرديم كه تا پولُس را نكُشيم چيزي نچشيم.
|
||||
\v 15 پس الا´ن شما با اهل شورا، مينباشي را اعلام كنيد كه او را نزد شما بياورد كه گويا اراده داريد در احوال او نيكوتر تحقيق نماييد؛ و ما حاضر هستيم كه قبل از رسيدنش او را بكُشيم.»
|
||||
\v 16 امّا خواهرزاده پولُس از كمين ايشان اطّلاع يافته، رفت و به قلعه درآمده، پولس را آگاهانيد.
|
||||
\v 17 پولُس يكي از يوزباشيان را طلبيده، گفت: «اين جوان را نزد مينباشي ببر زيرا خبري دارد كه به او بگويد.»
|
||||
\v 18 پس او را برداشته، به حضور مينباشي رسانيده، گفت: «پولس زنداني مرا طلبيده، خواهش كرد كه اين جوان را به خدمت تو بياورم، زيرا چيزي دارد كه به تو عرض كند.»
|
||||
\v 19 پس مينباشي دستش را گرفته، به خلوت برد و پرسيد: «چه چيز است كهميخواهي به من خبر دهي؟»
|
||||
\v 20 عرض كرد: «يهوديان متّفق شدهاند كه از تو خواهش كنند تا پولُس را فردا به مجلس شورا درآوري كه گويا اراده دارند در حقّ او زيادتر تفتيش نمايند.
|
||||
\v 21 پس خواهش ايشان را اجابت مفرما زيرا كه بيشتر از چهل نفر از ايشان در كمين وياند و به سوگند عهد بستهاند كه تا او را نكُشند چيزي نخورند و نياشامند و الا´ن مستعّد و منتظر وعده تو ميباشند.»
|
||||
\v 22 مينباشي آن جوان را مرخّص فرموده، قدغن نمود كه «به هيچكس مگو كه مرا از اين راز مطّلع ساختي.»
|
||||
\v 23 پس دو نفر از يوزباشيان را طلبيده، فرمود كه «دويست سپاهي و هفتاد سوار و دويست نيزهدار در ساعت سوم از شب حاضر سازيد تا به قيصريه بروند؛
|
||||
\v 24 و مركبي حاضر كنيد تا پولُس را سوار كرده، او را به سلامتي به نزد فِليكْس والي برسانند.»
|
||||
\v 25 و نامهاي بدين مضمون نوشت:
|
||||
\v 26 «كلُودِيؤس لِيسِياس، به والي گرامي فِليكْس سلام ميرساند.
|
||||
\v 27 يهوديان اين شخص را گرفته، قصد قتل او داشتند. پس با سپاه رفته، او را از ايشان گرفتم، چون دريافت كرده بودم كه رومي است.
|
||||
\v 28 و چون خواستم بفهمم كه به چه سبب بر وي شكايت ميكنند، او را به مجلس ايشان درآوردم.
|
||||
\v 29 پس يافتم كه در مسائل شريعت خود از او شكايت ميدارند، ولي هيچ شكوهاي مستوجب قتل يا بند نميدارند.
|
||||
\v 30 و چون خبر يافتم كه يهوديان قصد كمينسازي براي او دارند، بيدرنگ او را نزد تو فرستادم و مدّعيان او را نيز فرمودم تا در حضور تو بر او ادّعا نمايند والّسلام.»
|
||||
\v 31 پس سپاهيان چنانكه مأمور شدند، پولُس را در شب برداشته، به اَنْتِيپاترِيس رسانيدند.
|
||||
\v 32 وبامدادان سواران را گذاشته كه با او بروند، خود به قلعه برگشتند.
|
||||
\v 33 و چون ايشان وارد قيصريه شدند، نامه را به والي سپردند و پولُس را نيز نزد او حاضر ساختند.
|
||||
\v 34 پس والي نامه را ملاحظه فرموده، پرسيد كه از كدام ولايت است. چون دانست كه از قيليقيّه است،
|
||||
\v 35 گفت: «چون مدّعيان تو حاضر شوند، سخن تو را خواهم شنيد.» و فرمود تا او را در سراي هيروديس نگاه دارند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 24
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از پنج روز، حنّانياي رئيس كَهَنَه با مشايخ و خطيبي تَرْتُلُّس نام رسيدند و شكايت از پولُس نزد والي آوردند.
|
||||
\v 2 و چون او را احضار فرمود، ترْتُلس آغاز ادّعا نموده، گفت: «چون از وجود تو در آسايش كامل هستيم و احسانات عظيمه از تدابير تو بدين قوم رسيده است، اي فِليكْس گرامي،
|
||||
\v 3 در هر جا و در هر وقت اين را در كمال شكرگزاري ميپذيريم.
|
||||
\v 4 و ليكن تا تو را زياده مُصَدَّع نشوم، مستدعي هستم كه از راه نوازش مختصراً عرض ما را بشنوي.
|
||||
\v 5 زيرا كه اين شخص را مفسد و فتنهانگيز يافتهايم در ميان همه يهوديان ساكن ربع مسكون و از پيشوايان بدعت نَصاري'.
|
||||
\v 6 و چون او خواست هيكل را ملوّث سازد، او را گرفته، اراده داشتيم كه به قانون شريعت خود بر او داوري نماييم.
|
||||
\v 7 ولي ليسياسِ مينباشي آمده، او را به زور بسيار از دستهاي ما بيرون آورد،
|
||||
\v 8 و فرمود تا مدّعيانش نزد تو حاضر شوند؛ و از او بعد از امتحان ميتواني دانست حقيقت همه اين اموري كه ما بر او ادّعا ميكنيم.»
|
||||
\v 9 و يهوديان نيز با او متّفق شده گفتند كه چنين است.
|
||||
\v 10 چون والي به پولُس اشاره نمود كه سخن بگويد، او جواب داد: «از آن رو كه ميدانم سالهاي بسيار است كه تو حاكم اين قوم ميباشي، به خشنودي وافر حجّت درباره خود ميآورم.
|
||||
\v 11 زيرا تو ميتواني دانست كه زياده از دوازده روز نيست كه من براي عبادت به اورشليم رفتم،
|
||||
\v 12 و مرا نيافتند كه در هيكل با كسي مباحثه كنم و نه در كنايس يا شهر كه خلق را به شورش آورم.
|
||||
\v 13 و هم آنچه الا´ن بر من ادّعا ميكنند، نميتوانند اثبات نمايند.
|
||||
\v 14 ليكن اين را نزد تو اقرار ميكنم كه به طريقتي كه بدعت ميگويند، خداي پدران را عبادت ميكنم و به آنچه در تورات و انبيا مكتوب است معتقدم،
|
||||
\v 15 و به خدا اميدوارم چنانكه ايشان نيز قبول دارند كه قيامت مردگان از عادلان و ظالمان نيز خواهد شد.
|
||||
\v 16 و خود را در اين امر رياضت ميدهم تا پيوسته ضمير خود را بهسوي خدا و مردم بيلغزش نگاه دارم.
|
||||
\v 17 و بعد از سالهاي بسيار آمدم تا صدقات و هدايا براي قوم خود بياورم.
|
||||
\v 18 و در اين امور چند نفر از يهوديانِ آسيا مرا در هيكلِ مطهّر يافتند بدون هنگامه يا شورشي.
|
||||
\v 19 و ايشان ميبايست نيز در اينجا نزد تو حاضر شوند تا اگر حرفي بر من دارند ادّعا كنند.
|
||||
\v 20 يا اينان خود بگويند اگر گناهي از من يافتند وقتي كه در حضور اهل شورا ايستاده بودم،
|
||||
\v 21 مگر آن يك سخن كه در ميان ايشان ايستاده، بدان ندا كردم كه درباره قيامت مردگان از من امروز پيش شما بازپرس ميشود.»
|
||||
\v 22 آنگاه فِليكْس چون از طريقت نيكوتر آگاهي داشت، امر ايشان را تأخير انداخته، گفت: «چون ليسياسِ مينباشي آيد، حقيقت امر شما رادريافت خواهم كرد.»
|
||||
\v 23 پس يوزباشي را فرمان داد تا پولُس را نگاه دارد و او را آزادي دهد و احدي از خويشانش را از خدمت و ملاقات او منع نكند.
|
||||
\v 24 و بعد از روزي چند فِليكْس با زوجه خود دَرُسِلا كه زني يهودي بود، آمده پولُس را طلبيده، سخن او را درباره ايمانِ مسيح شنيد.
|
||||
\v 25 و چون او درباره عدالت و پرهيزكاري وداوري آينده خطاب ميكرد، فِليكْس ترسان گشته، جواب داد كه «الحال برو چون فرصت كنم تو را باز خواهم خواند.»
|
||||
\v 26 و نيز اميد ميداشت كه پولُس او را نقدي بدهد تا او را آزاد سازد و از اين جهت مكرّراً وي را خواسته، با او گفتگو ميكرد.
|
||||
\v 27 اما بعد از انقضاي دو سال، پُوركيؤس فَستوس، خليفه ولايت فِليكْس شد و فِليكْس چون خواست بر يهود منّت نهد، پولُس را در زندان گذاشت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 25
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چون فَستوس به ولايت خود رسيد، بعد از سه روز از قَيصَرِيّه به اورشليم رفت.
|
||||
\v 2 و رئيس كَهَنَه و اكابر يهود نزد او بر پولس ادّعا كردند و بدو التماس نموده،
|
||||
\v 3 منّتي بر وي خواستند تا او را به اورشليم بفرستد و در كمين بودند كه او را در راه بكُشند.
|
||||
\v 4 اما فَستوس جواب داد كه «پولس را بايد در قَيصَرِيه نگاه داشت»، زيرا خود اراده داشت به زودي آنجا برود.
|
||||
\v 5 و گفت: «پس كساني از شما كه ميتوانند همراه بيايند تا اگر چيزي در اين شخص يافت شود، بر او ادّعا نمايند.»
|
||||
\v 6 و چون بيشتر از ده روز در ميان ايشان توقّفكرده بود، به قَيصَرِيّه آمد و بامدادان بر مسند حكومت برآمده، فرمود تا پولُس را حاضر سازند.
|
||||
\v 7 چون او حاضر شد، يهودياني كه از اورشليم آمده بودند، به گرد او ايستاده، شكايتهاي بسيار و گران بر پولُس آوردند ولي اثبات نتوانستند كرد.
|
||||
\v 8 او جواب داد كه «نه به شريعت يهود و نه به هيكل و نه به قيصر هيچ گناه كردهام.»
|
||||
\v 9 اما چون فَستوس خواست بر يهود منّت نهد، در جواب پولُس گفت: «آيا ميخواهي به اورشليم آيي تا در آنجا در اين امور به حضور من حكم شود؟»
|
||||
\v 10 پولُس گفت: «در محكمه قيصر ايستادهام كه در آنجا ميبايد محاكمه من بشود. به يهود هيچ ظلمي نكردهام، چنانكه تو نيز نيكو ميداني.
|
||||
\v 11 پس هر گاه ظلمي يا عملي مستوجب قتل كرده باشم، از مردن دريغ ندارم. ليكن اگر هيچ يك از اين شكايتهايي كه اينها بر من ميآورند اصلي ندارد، كسي نميتواند مرا به ايشان سپارد. به قيصر رفع دعوي ميكنم.»
|
||||
\v 12 آنگاه فستوس بعد از مكالمه با اهل شورا جواب داد: «آيا به قيصر رفع دعوي كردي؟ به حضور قيصر خواهي رفت.»
|
||||
\v 13 و بعد از مرور ايّام چند، اَغريپاس پادشاه و برنيكي براي تحيّت فَستوس به قَيصَرِيّه آمدند.
|
||||
\v 14 و چون روزي بسيار در آنجا توقّف نمودند، فَستوس براي پادشاه، مقدّمه پولُس را بيان كرده، گفت: «مردي است كه فِليكْس او را در بند گذاشته است،
|
||||
\v 15 كه درباره او وقتي كه به اورشليم آمدم، رؤساي كَهَنَه و مشايخ يهود مرا خبر دادند و خواهش نمودند كه بر او داوري شود.
|
||||
\v 16 در جواب ايشان گفتم كه روميان را رسم نيست كه احدي را بسپارند قبل از آنكه مدّعيعليه، مدّعيان خود را روبرو شود و او را فرصت دهند كه ادّعاي ايشان را جواب گويد.
|
||||
\v 17 پس چون ايشان در اينجا جمع شدند، بيدرنگ در روز دوّم بر مسند نشسته، فرمودم تا آن شخص را حاضر كردند.
|
||||
\v 18 و مدّعيانش برپا ايستاده، از آنچه من گمان ميبردم هيچ ادّعا بر وي نياوردند.
|
||||
\v 19 بلكه مسألهاي چند بر او ايراد كردند درباره مذهب خود و در حقّ عيسي نامي كه مرده است و پولُس ميگويد كه او زنده است.
|
||||
\v 20 و چون من در اين گونه مسايل شكّ داشتم، از او پرسيدم كه "آيا ميخواهي به اورشليم بروي تا در آنجا اين مقدّمه فيصل پذيرد؟"
|
||||
\v 21 ولي چون پولُس رفع دعوي كرد كه براي محاكمه اُوغُسْطُس محفوظ ماند، فرمان دادم كه او را نگاه بدارند تا او را به حضور قيصر روانه نمايم.»
|
||||
\v 22 اَغْريپاس به فَستوس گفت: «من نيز ميخواهم اين شخص را بشنوم.» گفت: «فردا او را خواهي شنيد.»
|
||||
\v 23 پس بامدادان چون اَغْريپاس و بَرْنِيكي با حشمتي عظيم آمدند و به دارالاستماع با مينباشيان و بزرگان شهر داخل شدند، به فرمان فَستوس پولُس را حاضر ساختند.
|
||||
\v 24 آنگاه فَستوس گفت: «اي اَغريپاس پادشاه، و اي همه مردماني كه نزد ما حضور داريد، اين شخص را ميبينيد كه درباره او تمامي جماعت يهود چه در اورشليم و چه در اينجا فرياد كرده، از من خواهش نمودند كه ديگر نبايد زيست كند.
|
||||
\v 25 و ليكن چون من دريافتم كه او هيچ عملي مستوجب قتل نكرده است و خود به اوغُسطُس رفع دعوي كرد، اراده كردم كه او را بفرستم.
|
||||
\v 26 و چون چيزي درست ندارم كه درباره او به خداوندگار مرقوم دارم، از اين جهت او را نزد شما و عليالخصوص در حضور تو اي اَغْرِيپاس پادشاه آوردم تا بعد ازتفّحص شايد چيزي يافته بنگارم.
|
||||
\v 27 زيرا مرا خلاف عقل مينمايد كه اسيري را بفرستم و شكايتهايي كه بر اوست معروض ندارم.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 26
|
||||
\p
|
||||
\v 1 َغريپاس به پولُس گفت: «مرخّصي كه كيفيت خود را بگويي.» پس پولُس دست خود را دراز كرده، حجّت خود را بيان كرد
|
||||
\v 2 كه «اي اغريپاس پادشاه، سعادت خود را در اين ميدانم كه امروز در حضور تو حجّت بياورم، درباره همه شكايتهايي كه يهود از من ميدارند.
|
||||
\v 3 خصوصاً چون تو در همه رسوم و مسايل يهود عالِم هستي، پس از تو مستدعي آنم كه تحمّل فرموده، مرا بشنوي.
|
||||
\v 4 رفتار مرا از جواني چونكه از ابتدا در ميان قوم خود در اورشليم بسر ميبردم، تمامي يهود ميدانند
|
||||
\v 5 و مرا از اوّل ميشناسند هر گاه بخواهند شهادت دهند كه به قانون پارساترين فرقه دين خود فريسي ميبودم.
|
||||
\v 6 والحال بهسبب اميد آن وعدهاي كه خدا به اجداد ما داد، بر من ادّعا ميكنند.
|
||||
\v 7 و حال آنكه دوازده سبط ما شبانهروز بجدّ و جهد عبادت ميكنند محض اميد تحصيل همين وعده كه بجهت همين اميد، اي اَغْرِيپاس پادشاه، يهود بر من ادّعا ميكنند.
|
||||
\v 8 «شما چرا محال ميپنداريد كه خدا مردگان را برخيزاند؟
|
||||
\v 9 من هم در خاطر خود ميپنداشتم كه به نام عيسي ناصري مخالفت بسيار كردن واجب است،
|
||||
\v 10 چنانكه در اورشليم هم كردم و از رؤساي كَهَنَه قدرت يافته، بسياري از مقدّسين را در زندان حبس ميكردم و چون ايشان راميكشتند، در فتوا شريك ميبودم.
|
||||
\v 11 و در همه كنايس بارها ايشان را زحمت رسانيده، مجبور ميساختم كه كفر گويند و بر ايشان به شدّت ديوانه گشته تا شهرهاي بعيد تعاقب ميكردم.
|
||||
\v 12 در اين ميان، هنگامي كه با قدرت و اجازت از رؤساي كَهَنَه به دمشق ميرفتم،
|
||||
\v 13 در راه، اي پادشاه، در وقت ظهر نوري را از آسمان ديدم، درخشندهتر از خورشيد كه در دور من و رفقايم تابيد.
|
||||
\v 14 و چون همه بر زمين افتاديم، هاتفي را شنيدم كه مرا به زبان عبراني مخاطب ساخته، گفت: "اي شاؤل، شاؤل، چرا بر من جفا ميكني؟ تو را بر ميخها لگد زدن دشوار است."
|
||||
\v 15 من گفتم: "خداوندا تو كيستي؟" گفت: "من عيسي هستم كه تو بر من جفا ميكني.
|
||||
\v 16 و ليكن برخاسته، بر پا بايست زيرا كه بر تو ظاهر شدم تا تو را خادم و شاهد مقرّر گردانم بر آن چيزهايي كه مرا در آنها ديدهاي و بر آنچه به تو در آن ظاهر خواهم شد.
|
||||
\v 17 و تو را رهايي خواهم داد از قوم و از امّتهايي كه تو را به نزد آنها خواهم فرستاد،
|
||||
\v 18 تا چشمان ايشان را باز كني تا از ظلمت بهسوي نور و از قدرت شيطان به جانب خدا برگردند تا آمرزش گناهان و ميراثي در ميان مقدّسين بوسيله ايماني كه بر من است بيابند."
|
||||
\v 19 «آن وقت اي اَغْرِيپاس پادشاه، رؤياي آسماني را نافرماني نورزيدم.
|
||||
\v 20 بلكه نخست آناني را كه در دمشق بودند و در اورشليم و در تمامي مرز و بوم يهوديّه و امّتها را نيز اعلام مينمودم كه توبه كنند و بهسوي خدا بازگشت نمايند و اعمال لايقه توبه را بجا آورند.
|
||||
\v 21 بهسبب همين امور يهود مرا در هيكل گرفته، قصدقتل من كردند.
|
||||
\v 22 اما از خدا اعانت يافته، تا امروز باقي ماندم و خرد و بزرگ را اعلام مينمايم و حرفي نميگويم، جز آنچه انبيا و موسي گفتند كه ميبايست واقع شود،
|
||||
\v 23 كه مسيح ميبايست زحمت بيند و نوبر قيامت مردگان گشته، قوم و امّتها را به نور اعلام نمايد.»
|
||||
\v 24 چون او بدين سخنان، حجّت خود را ميآورد، فَستوس به آواز بلند گفت: «اي پولُس ديوانه هستي! كثرت علم تو را ديوانه كرده است!»
|
||||
\v 25 گفت: «اي فَستوسِ گرامي، ديوانه نيستم بلكه سخنان راستي و هوشياري را ميگويم.
|
||||
\v 26 زيرا پادشاهي كه در حضور او به دليري سخن ميگويم، از اين امور مطّلع است، چونكه مرا يقين است كه هيچ يك از اين مقدّمات بر او مخفي نيست، زيرا كه اين امور در خلوت واقع نشد.
|
||||
\v 27 اي اَغْرِيپاس پادشاه، آيا به انبيا ايمان آوردهاي؟ ميدانم كه ايمان داري!»
|
||||
\v 28 اَغْرِيپاس به پولُس گفت: «به قليل ترغيب ميكني كه من مسيحي بگردم؟»
|
||||
\v 29 پولُس گفت: «از خدا خواهش ميداشتم يا به قليل يا به كثير، نه تنها تو بلكه جميع اين اشخاصي كه امروز سخن مرا ميشنوند مثل من گردند، جز اين زنجيرها!»
|
||||
\v 30 چون اين را گفت، پادشاه و والي و برنيكي و ساير مجلسيان برخاسته،
|
||||
\v 31 رفتند و با يكديگر گفتگو كرده، گفتند: «اين شخص هيچ عملي مستوجب قتل يا حبس نكرده است.»
|
||||
\v 32 و اَغْريپاس به فَسْتوس گفت: «اگر اين مرد به قيصر رفع دعوي خود نميكرد، او را آزاد كردن ممكن ميبود.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 27
|
||||
\p
|
||||
\v 1 چون مقرّر شد كه به اِيطاليا برويم،پولُس و چند زنداني ديگر را به يوزباشي از سپاه اُغُسْطُس كه يوليوس نام داشت، سپردند.
|
||||
\v 2 و به كشتي اَدراميتيني كه عازم بنادر آسيا بود، سوار شده، كوچ كرديم و اَرِستَرْخُس از اهل مكادونيه از تسالونيكي همراه ما بود.
|
||||
\v 3 روز ديگر به صيدون فرود آمديم و يوليوس با پولُس ملاطفت نموده، او را اجازت داد كه نزد دوستان خود رفته، از ايشان نوازش يابد.
|
||||
\v 4 و از آنجا روانه شده، زير قِپرُس گذشتيم زيرا كه باد مخالف بود.
|
||||
\v 5 و از درياي كنارِ قيليقيّه و پَمفليّه گذشته، به ميراي ليكيّه رسيديم
|
||||
\v 6 در آنجا يوزباشي كشتيِ اِسْكَنْدَرِيه را يافت كه به ايطاليا ميرفت و ما را بر آن سوار كرد.
|
||||
\v 7 و چند روز به آهستگي رفته، به قَنيدُس به مشقّت رسيديم و چون باد مخالف ما ميبود، در زير كرِيت نزديك سَلْموني رانديم،
|
||||
\v 8 و به دشواري از آنجا گذشته، به موضعي كه به بنادر حَسَنَه مسمّي و قريب به شهر لِسائيّه است رسيديم.
|
||||
\v 9 و چون زمان منقضي شد و در اين وقت سفر دريا خطرناك بود، زيرا كه ايّام روزه گذشته بود،
|
||||
\v 10 پولُس ايشان را نصيحت كرده، گفت: «اي مردمان، ميبينم كه در اين سفر ضرر و خُسران بسيار پيدا خواهد شد، نه فقط بار و كشتي را بلكه جانهاي ما را نيز.»
|
||||
\v 11 ولي يوزباشي ناخدا و صاحب كشتي را بيشتر از قول پولُس اعتنا نمود.
|
||||
\v 12 و چون آن بندر نيكو نبود كه زمستان را در آن بسر برند، اكثر چنان مصلحت دانستند كه از آنجانقل كنند تا اگر ممكن شود خود را به فينيكس رسانيده، زمستان را در آنجا بسر برند كه آن بندري است از كريت مواجّه مغرب جنوبي و مغرب شمالي.
|
||||
\v 13 و چون نسيم جنوبي وزيدن گرفت، گمان بردند كه به مقصد خويش رسيدند. پس لنگر برداشتيم و از كناره كريت گذشتيم.
|
||||
\v 14 ليكن چيزي نگذشت كه بادي شديد كه آن را اُورُكليدون مينامند از بالاي آن زدن گرفت.
|
||||
\v 15 در ساعت كشتي ربوده شده، رو بهسوي باد نتوانست نهاد. پس آن را از دست داده، بياختيار رانده شديم.
|
||||
\v 16 پس در زير جزيرهاي كه كلودي نام داشت، دوان دوان رفتيم و به دشواري زورق را در قبض خود آورديم.
|
||||
\v 17 و آن را برداشته و معونات را استعمال نموده، كمر كشتي را بستند و چون ترسيدند كه به ريگزارِ سيرْتس فرو روند، حِبال كشتي را فرو كشيدند و همچنان رانده شدند.
|
||||
\v 18 و چون طوفان بر ما غلبه مينمود، روز ديگر، بارِ كشتي را بيرون انداختند.
|
||||
\v 19 و روز سوم به دستهاي خود آلات كشتي را به دريا انداختيم.
|
||||
\v 20 و چون روزهاي بسيار آفتاب و ستارگان را نديدند و طوفاني شديد بر ما ميافتاد، ديگر هيچ اميد نجات براي ما نماند.
|
||||
\v 21 و بعد از گرسنگي بسيار، پولُس در ميان ايشان ايستاده، گفت: «اي مردمان، نخست ميبايست سخن مرا پذيرفته، از كريت نقل نكرده باشيد تا اين ضرر و خسران را نبينيد.
|
||||
\v 22 اكنون نيز شما را نصيحت ميكنم كه خاطرجمع باشيد زيرا كه هيچ ضرري به جان يكي از شما نخواهد رسيد مگر به كشتي.
|
||||
\v 23 زيرا كه دوش، فرشته آن خدايي كه از آن او هستم و خدمتِ او را ميكنم، به من ظاهر شده،
|
||||
\v 24 گفت: "اي پولس ترسان مباش زيرا بايد تو در حضور قيصر حاضر شوي. و اينكخدا همه همسفران تو را به تو بخشيده است."
|
||||
\v 25 پس اي مردمان خوشحال باشيد زيرا ايمان دارم كه به همانطور كه به من گفت، واقع خواهد شد.
|
||||
\v 26 ليكن بايد در جزيرهاي بيفتيم.»
|
||||
\v 27 و چون شب چهاردهم شد و هنوز در درياي اَدْرِيا به هر سو رانده ميشديم، در نصف شب ملاحّان گمان بردند كه خشكي نزديك است.
|
||||
\v 28 پس پيمايش كرده، بيست قامت يافتند. و قدري پيشتر رفته، باز پيمايش كرده، پانزده قامت يافتند.
|
||||
\v 29 و چون ترسيدند كه به صخرهها بيفتيم، از پشت كشتي چهار لنگر انداخته، تمنّا ميكردند كه روز شود.
|
||||
\v 30 اما چون ملاحّان قصد داشتند كه از كشتي فرار كنند و زورق را به دريا انداختند به بهانهاي كه لنگرها را از پيش كشتي بكَشند،
|
||||
\v 31 پولُس يوزباشي و سپاهيان را گفت: «اگر اينها در كشتي نمانند، نجات شما ممكن نباشد.»
|
||||
\v 32 آنگاه سپاهيان ريسمانهاي زورق را بريده، گذاشتند كه بيفتد.
|
||||
\v 33 چون روز نزديك شد، پولُس از همه خواهش نمود كه چيزي بخورند. پس گفت: «امروز روز چهاردهم است كه انتظار كشيده و چيزي نخورده، گرسنه ماندهايد.
|
||||
\v 34 پس استدعاي من اين است كه غذا بخوريد كه عافيت براي شما خواهد بود، زيرا كه مويي از سر هيچ يك از شما نخواهد افتاد.»
|
||||
\v 35 اين بگفت و در حضور همه نان گرفته، خدا را شكر گفت و پاره كرده، خوردن گرفت.
|
||||
\v 36 پس همه قويّدل گشته نيز غذا خوردند.
|
||||
\v 37 و جمله نفوس در كشتي دويست و هفتاد و شش بوديم.
|
||||
\v 38 چون از غذا سير شدند، گندم را به دريا ريخته، كشتي را سبك كردند.
|
||||
\v 39 اما چون روزْ روشن شد، زمين رانشناختند؛ ليكن خليجي ديدند كه شاطياي داشت. پس رأي زدند كه اگر ممكن شود، كشتي را بر آن برانند.
|
||||
\v 40 و بند لنگرها را بريده، آنها را در دريا گذاشتند و بندهاي سكّان را باز كرده، و بادبان را براي باد گشاده، راه ساحل را پيش گرفتند.
|
||||
\v 41 اما كشتي را درمجمع بحرين به پاياب رانده، مقدّم آن فرو شده، بيحركت ماند ولي مؤخّرش از لطمه امواج درهم شكست.
|
||||
\v 42 آنگاه سپاهيان قصد قتل زندانيان كردند كه مبادا كسي شنا كرده، بگريزد.
|
||||
\v 43 ليكن يوزباشي چون خواست پولُس را برهاند، ايشان را از اين اراده باز داشت و فرمود تا هر كه شناوري داند، نخست خويشتن را به دريا انداخته به ساحل رساند.
|
||||
\v 44 و بعضي بر تختها و بعضي بر چيزهاي كشتي و همچنين همه به سلامتي به خشكي رسيدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 28
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون رستگار شدند، يافتند كه جزيره مليطه نام دارد.
|
||||
\v 2 و آن مردمان بَرْبَري با ما كمال ملاطفت نمودند، زيرا بهسبب باران كه ميباريد و سرما آتش افروخته، همه ما را پذيرفتند.
|
||||
\v 3 چون پولس مقداري هيزم فراهم كرده، بر آتش مينهاد، بهسبب حرارت، افعياي بيرون آمده، بر دستش چسپيد.
|
||||
\v 4 چون بَرْبَرِيان جانور را از دستش آويخته ديدند، با يكديگر ميگفتند: «بلاشكّ اين شخص، خوني است كه با اينكه از دريا رست، عدل نميگذارد كه زيست كند.»
|
||||
\v 5 اما آن جانور را در آتش افكنده، هيچ ضرر نيافت.
|
||||
\v 6 پس منتظر بودند كه او آماس كند يا بغتةً افتاده، بميرد. ولي چون انتظار بسيار كشيدند و ديدند كه هيچ ضرري بدو نرسيد، برگشته گفتند كه خدايي است.
|
||||
\v 7 و در آن نواحي، املاك رئيس جزيره كه پوبليوس نام داشت بود كه او ما را به خانه خود طلبيده، سه روز به مهرباني مهماني نمود.
|
||||
\v 8 از قضا پدر پوْبليوس را رنج تب و اسهال عارض شده، خفته بود. پس پولس نزد وي آمده و دعا كرده ودست بر او گذارده، او را شفا داد.
|
||||
\v 9 و چون اين امر واقع شد، ساير مريضاني كه در جزيره بودند آمده، شفا يافتند.
|
||||
\v 10 و ايشان ما را اكرام بسيار نمودند و چون روانه ميشديم، آنچه لازم بود براي ما حاضر ساختند.
|
||||
\v 11 و بعد از سه ماه به كشتي اِسْكَنْدَريّه كه علامت جوزا داشت و زمستان را در جزيره بسر برده بود، سوار شديم.
|
||||
\v 12 و به سراكُوس فرود آمده، سه روز توقّف نموديم.
|
||||
\v 13 و از آنجا دور زده، به رِيغيون رسيديم و بعد از يك روز باد جنوبي وزيده، روز دوّم وارد پوطيولي شديم.
|
||||
\v 14 و در آنجا برادران يافته، حسب خواهش ايشان هفت روز مانديم و همچنين به رُوم آمديم.
|
||||
\v 15 و برادرانِ آنجا چون از احوال ما مطلّع شدند، به استقبال ما بيرون آمدند تا فُورَنِاَپِيوس و سهدكّان. و پولُس چون ايشان را ديد، خدا را شكر نموده، قويّدل گشت.
|
||||
\v 16 و چون به رُوم رسيديم، يوزباشـي زندانيـان را به سردار افواج خاصّه سپرد. اما پولُس را اجـازت دادنـد كه با يك سپاهي كه محافظت او ميكرد، در منزل خود بماند.
|
||||
\v 17 و بعد از سه روز، پولُس بزرگان يهود را طلبيد و چون جمع شدند به ايشان گفت: «اي برادرانِ عزيز، با وجودي كه من هيچ عملي خلاف قوم و رسوم اجداد نكرده بودم، همانا مرا دراورشليم بسته، به دستهاي روميان سپردند.
|
||||
\v 18 ايشان بعد از تفحّص چون در من هيچ علّت قتل نيافتند، اراده كردند كه مرا رها كنند.
|
||||
\v 19 ولي چون يهود مخالفت نمودند، ناچار شده به قيصر رفع دعوي كردم، نه تا آنكه از امّت خود شكايت كنم.
|
||||
\v 20 اكنون بدين جهت خواستم شما را ملاقات كنم و سخن گويم زيرا كه بجهت اميد اسرائيل، بدين زنجير بسته شدم.»
|
||||
\v 21 وي را گفتند: «ما هيچ نوشته در حق تو از يهوديّه نيافتهايم و نه كسي از برادراني كه از آنجا آمدند، خبري يا سخن بدي درباره تو گفته است.
|
||||
\v 22 ليكن مصلحت دانستيم از تو مقصود تو را بشنويم زيرا ما را معلوم است كه اين فرقه را در هر جا بد ميگويند.»
|
||||
\v 23 پس چون روزي براي وي معيّن كردند، بسياري نزد او به منزلش آمدند كه براي ايشان به ملكوت خدا شهادت داده، شرح مينمود و از تورات موسي و انبيا از صبح تا شام درباره عيسي اقامه حجّت ميكرد.
|
||||
\v 24 پس بعضي به سخنان او ايمان آوردند و بعضي ايمان نياوردند.
|
||||
\v 25 و چونبا يكديگر معارضه ميكردند، از او جدا شدند بعد از آنكه پولس اين يك سخن را گفته بود كه «روحالقدس به وساطت اِشَعْياي نبي به اجداد ما نيكو خطاب كرده،
|
||||
\v 26 گفته است كه "نزد اين قوم رفته بديشان بگو به گوش خواهيد شنيد و نخواهيد فهميد و نظر كرده خواهيد نگريست و نخواهيد ديد؛
|
||||
\v 27 زيرا دل اين قوم غليظ شده و به گوشهاي سنگين ميشنوند و چشمان خود را بر هم نهادهاند، مبادا به چشمان ببينند و به گوشها بشنوند و به دل بفهمند و بازگشت كنند تا ايشان را شفا بخشم."
|
||||
\v 28 پس بر شما معلوم باد كه نجات خدا نزد امّتها فرستاده ميشود و ايشان خواهند شنيد.»
|
||||
\v 29 چون اين را گفت يهوديان رفتند و با يكديگر مباحثه بسيار ميكردند.
|
||||
\v 30 اما پولُس دو سال تمام در خانه اجارهاي خود ساكن بود و هر كه به نزد وي ميآمد، ميپذيرفت.
|
||||
\v 31 و به ملكوت خدا موعظه مينمود و با كمال دليري در امور عيسي مسيحِ خداوند بدون ممانعت تعليم ميداد.
|
|
@ -0,0 +1,504 @@
|
|||
\id ROM Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h رومیان
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس رسول به رومیان
|
||||
\toc2 رومیان
|
||||
\toc3 rom
|
||||
\mt1 رومیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس، غلام عيسي مسيح و رسول خوانده شده و جدا نموده شده براي انجيل خدا،
|
||||
\v 2 كه سابقاً وعده آن را داده بود به وساطت انبياي خود در كتب مقدّسه،
|
||||
\v 3 درباره پسر خود كه بحسب جسم از نسل داود متولّد شد،
|
||||
\v 4 و بحسب روح قدّوسيّتْ پسر خدا به قوّت معروف گرديد از قيامت مردگان يعني خداوند ما عيسي مسيح،
|
||||
\v 5 كه به او فيض و رسالت را يافتيم براي اطاعت ايمان در جميع امّتها بهخاطر اسم او،
|
||||
\v 6 كه در ميان ايشان شما نيز خوانده شده عيسي مسيح هستيد،
|
||||
\v 7 به همه كه در روم محبوب خدا و خوانده شده و مقدّسيد، فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند بر شما باد.
|
||||
\v 8 اوّل شكر ميكنم خداي خود را به وساطت عيسي مسيح درباره همگي شما كه ايمان شما در تمام عالم شهرت يافته است؛
|
||||
\v 9 زيرا خدايي كه او را به روح خود در انجيل پسرش خدمت ميكنم، مرا شاهد است كه چگونه پيوسته شما را ياد ميكنم،
|
||||
\v 10 و دائماً در دعاهاي خود مسألت ميكنم كه شايد الا´ن آخر به اراده خدا سعادتيافته، نزد شما بيايم.
|
||||
\v 11 زيرا بسيار اشتياق دارم كه شما را ببينم تا نعمتي روحاني به شما برسانم كه شما استوار بگرديد،
|
||||
\v 12 يعني تا در ميان شما تسلّي يابيم از ايمان يكديگر، ايمان من و ايمان شما.
|
||||
\v 13 لكن اي برادران، نميخواهم كه شما بيخبر باشيد از اينكه مكرّراً اراده آمدن نزد شما كردم و تا به حال ممنوع شدم تا ثمري حاصل كنم در ميان شما نيز چنانكه در ساير امّتها.
|
||||
\v 14 زيرا كه يونانيان و بَرْبِريان و حكما و جهلا را هم مديونم.
|
||||
\v 15 پس همچنين بقدر طاقت خود مستعدّم كه شما را نيز كه در روم هستيد بشارت دهم.
|
||||
\v 16 زيرا كه از انجيل مسيح عار ندارم چونكه قوّت خداست، براي نجات هر كس كه ايمان آورد، اوّل يهود و پس يوناني،
|
||||
\v 17 كه در آن عدالت خدا مكشوف ميشود، از ايمان تا ايمان، چنانكه مكتوب است كه عادل به ايمان زيست خواهد نمود.
|
||||
\v 18 زيرا غضب خدا از آسمان مكشوف ميشود بر هر بيديني و ناراستي مردماني كه راستي را در ناراستي باز ميدارند.
|
||||
\v 19 چونكه آنچه از خدا ميتوان شناخت، در ايشان ظاهر است زيرا خدا آن را بر ايشان ظاهر كرده است.
|
||||
\v 20 زيرا كه چيزهاي ناديده او يعني قوّت سَرْمَدي و اُلوهيّتش از حين آفرينش عالم بوسيله كارهاي او فهميده و ديده ميشود تا ايشان را عذري نباشد.
|
||||
\v 21 زيرا هر چند خدا را شناختند، ولي او را چون خدا تمجيد و شكر نكردند بلكه در خيالات خود باطل گرديده، دل بيفهم ايشان تاريك گشت.
|
||||
\v 22 ادّعاي حكمت ميكردند و احمق گرديدند.
|
||||
\v 23 و جلال خداي غيرفاني را به شبيه صورت انسان فاني و طيور و بهايم و حشرات تبديل نمودند.
|
||||
\v 24 لهذا خدا نيز ايشان را در شهوات دل خودشان به ناپاكي تسليم فرمود تا در ميان خود بدنهاي خويش را خوار سازند،
|
||||
\v 25 كه ايشان حقّ خدا را به دروغ مبدّل كردند و عبادت و خدمت نمودند مخلوق را به عوض خالقي كه تا ابدالا´باد متبارك است. آمين.
|
||||
\v 26 از اين سبب خدا ايشان را به هوسهاي خباثت تسليم نمود، به نوعي كه زنانشان نيز عمل طبيعي را به آنچه خلاف طبيعت است تبديل نمودند.
|
||||
\v 27 و همچنين مردان هم استعمال طبيعي زنان را ترك كرده، از شهوات خود با يكديگر سوختند. مرد با مرد مرتكب اعمال زشت شده، عقوبت سزاوار تقصير خود را در خود يافتند.
|
||||
\v 28 و چون روا نداشتند كه خدا را در دانش خود نگاه دارند، خدا ايشان را به ذهن مردود واگذاشت تا كارهاي ناشايسته بجا آورند.
|
||||
\v 29 ممّلو از هر نوع ناراستي و شرارت و طمع و خباثت؛ پُر از حسد و قتل و جدال و مكر و بدخويي؛
|
||||
\v 30 غمّازان و غيبتكنندگان و دشمنان خدا و اهانتكنندگان و متكبّران و لافزنان و مُبْدِعان شرّ و نامطيعانوالدين؛
|
||||
\v 31 بيفهم و بيوفا و بيالفت و بيرحم.
|
||||
\v 32 زيرا هر چند انصاف خدا را ميدانند كه كنندگان چنين كارها مستوجب موت هستند، نه فقط آنها را ميكنند بلكه كنندگان را نيز خوش ميدارند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لهذا اي آدمي كه حكم ميكني، هر كهباشي عذري نداري زيرا كه به آنچه بر ديگري حكم ميكني، فتوا بر خود ميدهي، زيرا تو كه حكم ميكني، همان كارها را به عمل ميآوري.
|
||||
\v 2 و ميدانيم كه حكم خدا بر كنندگانِ چنين اعمال بر حقّ است.
|
||||
\v 3 پس اي آدمي كه بر كنندگانِ چنين اعمال حكم ميكني و خود همان را ميكني، آيا گمان ميبري كه تو از حكم خدا خواهي رست؟
|
||||
\v 4 يا آنكه دولت مهرباني و صبر و حلم او را ناچيز ميشماري و نميداني كه مهرباني خدا تو را به توبه ميكشد؟
|
||||
\v 5 و بهسبب قساوت و دل ناتوبهكار خود، غضب را ذخيره ميكني براي خود در روز غضب و ظهور داوري عادله خدا
|
||||
\v 6 كه به هر كس برحسب اعمالش جزا خواهد داد:
|
||||
\v 7 امّا به آناني كه با صبر در اعمال نيكو طالب جلال و اكرام و بقايند، حيات جاوداني را؛
|
||||
\v 8 و امّا به اهل تعصّب كه اطاعت راستي نميكنند بلكه مطيع ناراستي ميباشند، خشم و غضب
|
||||
\v 9 و عذاب و ضيق بر هر نَفْس بشري كه مرتكب بدي ميشود، اوّل بر يهود و پس بر يوناني؛
|
||||
\v 10 لكن جلال و اكرام و سلامتي بر هر نيكوكار، نخست بر يهود و بر يوناني نيز.
|
||||
\v 11 زيرا نزد خدا طرفداري نيست،
|
||||
\v 12 زيرا آناني كه بدون شريعت گناه كنند، بيشريعت نيز هلاك شوند و آناني كه با شريعت گناه كنند، از شريعت بر ايشان حكم خواهد شد.
|
||||
\v 13 از آن جهت كه شنوندگانِ شريعت در حضور خدا عادل نيستند بلكه كنندگانِ شريعت عادل شمرده خواهند شد.
|
||||
\v 14 زيرا هرگاه امّتهايي كه شريعت ندارند كارهاي شريعت را به طبيعت بجا آرند، اينان هرچند شريعت ندارند، براي خود شريعت هستند،
|
||||
\v 15 چونكه از ايشان ظاهر ميشود كه عمل شريعت بر دل ايشان مكتوب است و ضمير ايشان نيز گواهي ميدهد و افكار ايشان با يكديگر يا مَذِمَّت ميكنند يا عذر ميآورند،
|
||||
\v 16 در روزي كه خدا رازهاي مردم را داوري خواهد نمود به وساطت عيسي مسيح برحسب بشارت من.
|
||||
\v 17 پس اگر تو مُسَمّي' به يهود هستي و بر شريعت تكيه ميكني و به خدا فخر مينمايي،
|
||||
\v 18 و اراده او را ميداني و از شريعت تربيت يافته، چيزهاي افضل را ميگزيني،
|
||||
\v 19 و يقين داري كه خود هادي كوران و نور ظلمتيان
|
||||
\v 20 و مُؤَدِّب جاهلان و معلّم اطفال هستي و در شريعت صورت معرفت و راستي را داري،
|
||||
\v 21 پس اي كسي كه ديگران را تعليم ميدهي، چرا خود را نميآموزي؟ و وعظ ميكني كه دزدي نبايد كرد، آيا خود دزدي ميكني؟
|
||||
\v 22 و از زنا كردن نهي ميكني، آيا خود زاني نيستي؟ و از بتها نفرت داري، آيا خود معبدها را غارت نميكني؟
|
||||
\v 23 و به شريعت فخر ميكني، آيا به تجاوز از شريعت خدا را اهانت نميكني؟
|
||||
\v 24 زيرا كه بهسبب شما در ميان امّتها اسم خدا را كفر ميگويند، چنانكهمكتوب است.
|
||||
\v 25 زيرا ختنه سودمند است هرگاه به شريعت عمل نمايي. امّا اگر از شريعت تجاوز نمايي، ختنه تو نامختوني گشته است.
|
||||
\v 26 پس اگر نامختوني، احكام شريعت را نگاه دارد، آيا نامختونيِ او ختنه شمرده نميشود؟
|
||||
\v 27 و نامختونيِ طبيعي هرگاه شريعت را بجا آرد، حكم خواهد كرد بر تو كه با وجود كتب و ختنه از شريعت تجاوز ميكني.
|
||||
\v 28 زيرا آنكه در ظاهر است، يهودي نيست و آنچه در ظاهر در جسم است، ختنه ني.
|
||||
\v 29 بلكه يهود آن است كه در باطن باشد و ختنه آنكه قلبي باشد، در روح نه در حرف كه مدح آن نه از انسان بلكه از خداست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس برتري يهود چيست؟ و يا از ختنه چه فايده؟
|
||||
\v 2 بسيار از هر جهت؛ اوّل آنكه بديشان كلام خدا امانت داده شده است.
|
||||
\v 3 زيرا كه چه بگوييم اگر بعضي ايمان نداشتند؟ آيا بيايماني ايشان امانت خدا را باطل ميسازد؟
|
||||
\v 4 حاشا! بلكه خدا راستگو باشد و هر انسان دروغگو، چنانكه مكتوب است: «تا اينكه در سخنان خود مُصَدَّق شوي و در داوري خود غالب آيي.»
|
||||
\v 5 لكن اگر ناراستي ما عدالت خدا را ثابت ميكند، چه گوييم؟ آيا خدا ظالم است وقتي كه غضب مينمايد؟ بطور انسان سخن ميگويم.
|
||||
\v 6 حاشا! در اين صورت خدا چگونه عالم را داوري خواهد كرد؟
|
||||
\v 7 زيرا اگر به دروغ من، راستيِ خدا براي جلال او افزون شود، پس چرا بر من نيز چون گناهكار حكم شود؟
|
||||
\v 8 و چرا نگوييم،چنانكه بعضي بر ما افترا ميزنند و گمان ميبرند كه ما چنين ميگوييم، بدي بكنيم تا نيكويي حاصل شود؟ كه قصاص ايشان به انصاف است.
|
||||
\v 9 پس چه گوييم؟ آيا برتري داريم؟ نه به هيچوجه! زيرا پيش ادّعا وارد آورديم كه يهود و يونانيان هر دو به گناه گرفتارند.
|
||||
\v 10 چنانكه مكتوب است كه «كسي عادل نيست، يكي هم ني.
|
||||
\v 11 كسي فهيم نيست، كسي طالب خدا نيست.
|
||||
\v 12 همه گمراه و جميعاً باطل گرديدهاند. نيكوكاري نيست يكي هم ني.
|
||||
\v 13 گلوي ايشان گور گشاده است و به زبانهاي خود فريب ميدهند. زهر مار در زير لب ايشان است،
|
||||
\v 14 و دهان ايشان پر از لعنت و تلخي است.
|
||||
\v 15 پايهاي ايشان براي خون ريختن شتابان است.
|
||||
\v 16 هلاكت و پريشاني در طريقهاي ايشان است،
|
||||
\v 17 و طريق سلامتي را ندانستهاند.
|
||||
\v 18 خدا ترسي در چشمانشان نيست.»
|
||||
\v 19 الا´ن آگاه هستيم كه آنچه شريعت ميگويد، به اهل شريعت خطاب ميكند تا هر دهاني بسته شود و تمام عالم زير قصاص خدا آيند.
|
||||
\v 20 از آنجا كه به اعمال شريعت هيچ بشري در حضور او عادل شمرده نخواهد شد، چونكه از شريعت دانستن گناه است.
|
||||
\v 21 لكن الحال بدون شريعت، عدالت خدا ظاهر شده است، چنانكه تورات و انبيا بر آنشهادت ميدهند؛
|
||||
\v 22 يعني عدالت خدا كه بوسيلة ايمان به عيسي مسيح است، به همه و كلّ آناني كه ايمان آورند. زيرا كه هيچ تفاوتي نيست،
|
||||
\v 23 زيرا همه گناه كردهاند واز جلال خدا قاصر ميباشند،
|
||||
\v 24 و به فيض او مجّاناً عادل شمرده ميشوند به وساطت آن فديهاي كه در عيسي مسيح است.
|
||||
\v 25 كه خدا او را از قبل معيّن كرد تا كفّاره باشد به واسطه ايمان بهوسيلة خون او تا آنكه عدالت خود را ظاهر سازد، بهسبب فرو گذاشتن خطاياي سابق در حين تحمّل خدا،
|
||||
\v 26 براي اظهار عدالت خود در زمان حاضر، تا او عادل شود و عادل شمارد هركسي را كه به عيسي ايمان آورد.
|
||||
\v 27 پس جاي فخر كجا است؟ برداشته شده است! به كدام شريعت؟ آيا به شريعت اعمال؟ ني بلكه به شريعت ايمان.
|
||||
\v 28 زيرا يقين ميدانيم كه انسان بدون اعمال شريعت، محض ايمان عادل شمرده ميشود.
|
||||
\v 29 آيا او خداي يهود است فقط؟ مگر خداي امّتها هم نيست؟ البتّه خداي امّتها نيز است.
|
||||
\v 30 زيرا واحد است خدايي كه اهل ختنه را از ايمان، و نامختونان را به ايمان عادل خواهد شمرد.
|
||||
\v 31 پس آيا شريعت را به ايمان باطل ميسازيم؟ حاشا! بلكه شريعت را استوار ميداريم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چه چيز را بگوييم كه پدر ما ابراهيم بحسب جسم يافت؟
|
||||
\v 2 زيرا اگر ابراهيم به اعمال عادل شمرده شد، جاي فخر دارد امّا نه در نزد خدا.
|
||||
\v 3 زيرا كتاب چه ميگويد؟ «ابراهيم بهخدا ايمان آورد و آن براي او عدالت محسوب شد.»
|
||||
\v 4 لكن براي كسي كه عمل ميكند، مزدش نه از راه فيض بلكه از راه طلب محسوب ميشود.
|
||||
\v 5 و امّا كسي كه عمل نكند، بلكه ايمان آورد به او كه بيدينان را عادل ميشمارد، ايمان او عدالت محسوب ميشود.
|
||||
\v 6 چنانكه داود نيز خوشحالي آن كس را ذكر ميكند كه خدا براي او عدالت محسوب ميدارد، بدون اعمال:
|
||||
\v 7 «خوشابحال كساني كه خطاياي ايشان آمرزيده شد و گناهانشان مستور گرديد؛
|
||||
\v 8 خوشابحال كسي كه خداوند گناه را به وي محسوب نفرمايد.»
|
||||
\v 9 پس آيا اين خوشحالي بر اهل ختنه گفته شد يا براي نامختونان نيز؟ زيرا ميگوييم ايمان ابراهيم به عدالت محسوب گشت.
|
||||
\v 10 پس در چه حالت محسوب شد، وقتي كه او در ختنه بود يا در نامختوني؟ در ختنه ني، بلكه در نامختوني؛
|
||||
\v 11 و علامت ختنه را يافت تا مُهر باشد بر آن عدالت ايماني كه در نامختوني داشت، تا او همه نامختونان را كه ايمان آورند پدر باشد تا عدالت براي ايشان هم محسوب شود؛
|
||||
\v 12 و پدر اهل ختنه نيز يعني آناني را كه نه فقط مختونند بلكه سالك هم ميباشند بر آثار ايماني كه پدر ما ابراهيم در نامختوني داشت.
|
||||
\v 13 زيرا به ابراهيم و ذريّت او، وعدهاي كه او وارث جهان خواهد بود، از جهت شريعت داده نشد بلكه از عدالت ايمان.
|
||||
\v 14 زيرا اگر اهل شريعت وارث باشند، ايمان عاطل شد و وعده باطل.
|
||||
\v 15 زيرا كه شريعت باعث غضب است، زيراجايي كه شريعت نيست تجاوز هم نيست.
|
||||
\v 16 و از اين جهت از ايمان شد تا محض فيض باشد تا وعده براي همگي ذريّت استوار شود نه مختصّ به ذريّت شرعي بلكه به ذريّت ايماني ابراهيم نيز كه پدر جميع ما است،
|
||||
\v 17 (چنانكه مكتوب است كه تو را پدر امّتهاي بسيار ساختهام)، در حضور آن خدايي كه به او ايمان آورد كه مردگان را زنده ميكند و ناموجودات را به وجود ميخواند؛
|
||||
\v 18 كه او در نااميدي به اميد ايمان آورد تا پدر امّتهاي بسيار شود، برحسب آنچه گفته شد كه «ذريّت تو چنين خواهند بود.»
|
||||
\v 19 و در ايمان كم قوّت نشده، نظر كرد به بدن خود كه در آن وقت مرده بود، چونكه قريب به صد ساله بود و به رَحِم مرده سارَه.
|
||||
\v 20 و در وعده خدا از بيايماني شك ننمود، بلكه قوّيالايمان گشته، خدا را تمجيد نمود،
|
||||
\v 21 و يقين دانست كه به وفاي وعده خود نيز قادر است.
|
||||
\v 22 و از اين جهت براي او عدالت محسوب شد.
|
||||
\v 23 ولكن اينكه براي وي محسوب شد، نه براي او فقط نوشته شد،
|
||||
\v 24 بلكه براي ما نيز كه به ما محسوب خواهد شد، چون ايمان آوريم به او كه خداوند ما عيسي را از مردگان برخيزانيد،
|
||||
\v 25 كه بهسبب گناهان ما تسليم گرديد و بهسبب عادل شدن ما برخيزانيده شد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چونكه به ايمان عادل شمرده شديم،نزد خدا سلامتي داريم بوساطت خداوند ما عيسي مسيح،
|
||||
\v 2 كه به وساطت او دخول نيز يافتهايم بوسيله ايمان در آن فيضي كه در آنپايداريم و به اميد جلال خدا فخر مينماييم.
|
||||
\v 3 و نه اين تنها بلكه در مصيبتها هم فخر ميكنيم، چونكه ميدانيم كه مصيبت صبر را پيدا ميكند،
|
||||
\v 4 و صبر امتحان را و امتحان اميد را.
|
||||
\v 5 و اميد باعث شرمساري نميشود زيرا كه محبّت خدا در دلهاي ما به روحالقدس كه به ما عطا شد ريخته شده است.
|
||||
\v 6 زيرا هنگامي كه ما هنوز ضعيف بوديم، در زمان معيّن، مسيح براي بيدينان وفات يافت.
|
||||
\v 7 زيرا بعيد است كه براي شخص عادل كسي بميرد، هرچند در راه مرد نيكو ممكن است كسي نيز جرأت كند كه بميرد.
|
||||
\v 8 لكن خدا محبّت خود را در ما ثابت ميكند از اينكه هنگامي كه ما هنوز گناهكار بوديم، مسيح در راه ما مرد.
|
||||
\v 9 پس چقدر بيشتر الا´ن كه به خون او عادل شمرده شديم، بوسيله او از غضب نجات خواهيم يافت.
|
||||
\v 10 زيرا اگر در حالتي كه دشمن بوديم، بوساطت مرگ پسرش با خدا صلح داده شديم، پس چقدر بيشتر بعد از صلح يافتن بوساطت حيات او نجات خواهيم يافت.
|
||||
\v 11 و نه همين فقط بلكه در خدا هم فخر ميكنيم بوسيله خداوند ما عيسي مسيح كه بوساطت او الا´ن صلح يافتهايم.
|
||||
\v 12 لهذا همچنان كه بوساطت يك آدم گناه داخل جهان گرديد و به گناه موت؛ و به اينگونه موت بر همه مردم طاري گشت، از آنجا كه همه گناه كردند.
|
||||
\v 13 زيرا قبل از شريعت، گناه در جهان ميبود، لكن گناه محسوب نميشود در جايي كه شريعت نيست.
|
||||
\v 14 بلكه از آدم تا موسي موت تسلّط ميداشت بر آناني نيز كه بر مثال تجاوز آدمكه نمونه آن آينده است، گناه نكرده بودند.
|
||||
\v 15 و نه چنانكه خطا بود، همچنان نعمت نيز باشد. زيرا اگر به خطاي يك شخص بسياري مردند، چقدر زياده فيض خدا و آن بخششي كه به فيض يك انسان، يعني عيسي مسيح است، براي بسياري افزون گرديد.
|
||||
\v 16 و نه اينكه مثل آنچه از يك گناهكار سر زد، همچنان بخشش باشد؛ زيرا حكم شد از يك براي قصاص لكن نعمت از خطاياي بسيار براي عدالت رسيد.
|
||||
\v 17 زيرا اگر بهسبب خطاي يك نفر و بواسطه آن يك موت سلطنت كرد، چقدر بيشتر آناني كه افزوني فيض و بخشش عدالت را ميپذيرند، در حيات سلطنت خواهند كرد بوسيله يك يعني عيسي مسيح.
|
||||
\v 18 پس همچنان كه به يك خطا حكم شد بر جميع مردمان براي قصاص، همچنين به يك عمل صالح بخشش شد بر جميع مردمان براي عدالت حيات.
|
||||
\v 19 زيرا به همين قسمي كه از نافرماني يك شخص بسياري گناهكار شدند، همچنين نيز به اطاعت يك شخص بسياري عادل خواهند گرديد.
|
||||
\v 20 امّا شريعت در ميان آمد تا خطا زياده شود. لكن جايي كه گناه زياده گشت، فيض بينهايت افزون گرديد.
|
||||
\v 21 تا آنكه چنانكه گناه در موت سلطنت كرد، همچنين فيض نيز سلطنت نمايد به عدالت براي حيات جاوداني بوساطت خداوند ما عيسي مسيح.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چه گوييم؟ آيا در گناه بمانيم تا فيضافزون گردد؟
|
||||
\v 2 حاشا! ماياني كه از گناهمرديم، چگونه ديگر در آن زيست كنيم؟
|
||||
\v 3 يا نميدانيد كه جميع ما كه در مسيح عيسي تعميد يافتيم، در موت او تعميد يافتيم؟
|
||||
\v 4 پس چونكه در موت او تعميد يافتيم، با او دفن شديم تا آنكه به همين قسمي كه مسيح به جلال پدر از مردگان برخاست، ما نيز در تازگي حيات رفتار نماييم.
|
||||
\v 5 زيرا اگر بر مثال موت او متّحد گشتيم، هرآينه در قيامت وي نيز چنين خواهيم شد.
|
||||
\v 6 زيرا اين را ميدانيم كه انسانيّت كهنه ما با او مصلوب شد تا جسد گناه معدوم گشته، ديگر گناه را بندگي نكنيم.
|
||||
\v 7 زيرا هر كه مُرد، از گناه مبرّا شده است.
|
||||
\v 8 پس هرگاه با مسيح مرديم، يقين ميدانيم كه با او زيست هم خواهيم كرد.
|
||||
\v 9 زيرا ميدانيم كه چون مسيح از مردگان برخاست، ديگر نميميرد و بعد از اين موت بر او تسلّطي ندارد.
|
||||
\v 10 زيرا به آنچه مرد يك مرتبه براي گناه مرد و به آنچه زندگي ميكند، براي خدا زيست ميكند.
|
||||
\v 11 همچنين شما نيز خود را براي گناه مرده انگاريد، امّا براي خدا در مسيح عيسي زنده.
|
||||
\v 12 پس گناه در جسم فاني شما حكمراني نكند تا هوسهاي آن را اطاعت نماييد،
|
||||
\v 13 و اعضاي خود را به گناه مسپاريد تا آلات ناراستي شوند، بلكه خود را از مردگان زنده شده به خدا تسليم كنيد و اعضاي خود را تا آلات عدالت براي خدا باشند.
|
||||
\v 14 زيرا گناه بر شما سلطنت نخواهد كرد، چونكه زير شريعت نيستيد بلكه زير فيض.
|
||||
\v 15 پس چه گوييم؟ آيا گناه بكنيم از آنرو كه زير شريعت نيستيم بلكه زير فيض؟ حاشا!
|
||||
\v 16 آيا نميدانيد كه اگر خويشتن را به بندگي كسي تسليمكرده، او را اطاعت نماييد، شما آنكس را كه او را اطاعت ميكنيد بنده هستيد، خواه گناه را براي مرگ، خواه اطاعت را براي عدالت.
|
||||
\v 17 امّا شكر خدا را كه هرچند غلامان گناه ميبوديد، ليكن الا´ن از دل، مطيع آن صورت تعليم گرديدهايد كه به آن سپرده شدهايد.
|
||||
\v 18 و از گناه آزاد شده، غلامان عدالت گشتهايد.
|
||||
\v 19 بطور انسان، بهسبب ضعف جسم شما سخن ميگويم، زيرا همچنان كه اعضاي خود را بندگي نجاست و گناه براي گناه سپرديد، همچنين الا´ن نيز اعضاي خود را به بندگي عدالت براي قدّوسيّت بسپاريد.
|
||||
\v 20 زيرا هنگامي كه غلامان گناه ميبوديد از عدالت آزاد ميبوديد.
|
||||
\v 21 پس آن وقت چه ثمر داشتيد از آن كارهايي كه الا´ن از آنها شرمندهايد كه انجام آنها موت است؟
|
||||
\v 22 امّا الحال چونكه از گناه آزاد شده و غلامان خدا گشتهايد، ثمر خود را براي قدّوسيّت ميآوريد كه عاقبتِ آن، حيات جاوداني است.
|
||||
\v 23 زيرا كه مزد گناه موت است، امّا نعمت خدا حيات جاوداني در خداوند ما عيسي مسيح.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي برادران آيا نميدانيد (زيرا كه با عارفين شريعت سخن ميگويم) كه مادامي كه انسان زنده است، شريعت بر وي حكمراني دارد؟
|
||||
\v 2 زيرا زن منكوحه برحسب شريعت به شوهرِ زنده بسته است، امّا هرگاه شوهرش بميرد، از شريعتِ شوهرش آزاد شود.
|
||||
\v 3 پس مادامي كه شوهرش حيات دارد، اگر به مرد ديگر پيوندد، زانيه خوانده ميشود. لكن هرگاه شوهرش بميرد،از آن شريعت آزاد است كه اگر به شوهري ديگر داده شود، زانيه نباشد.
|
||||
\v 4 بنابراين، اي برادرانِ من، شما نيز بوساطت جسد مسيح براي شريعت مرده شديد تا خود را به ديگري پيونديد، يعني با او كه از مردگان برخاست، تا بجهت خدا ثمر آوريم.
|
||||
\v 5 زيرا وقتي كه در جسم بوديم، هوسهاي گناهاني كه از شريعت بود، در اعضاي ما عمل ميكرد تا بجهت موت ثمر آوريم.
|
||||
\v 6 امّا الحال چون براي آن چيزي كه در آن بسته بوديم مُرديم، از شريعت آزاد شديم، بحدّي كه در تازگي روح بندگي ميكنيم نه در كُهنگي حرف.
|
||||
\v 7 پس چه گوييم؟ آيا شريعت گناه است؟ حاشا! بلكه گناه را جز به شريعت ندانستيم. زيرا كه شهوت را نميدانستم، اگر شريعت نميگفت كه طمع مورز.
|
||||
\v 8 لكن گناه از حكم فرصت جسته، هر قسم طمع را در من پديد آورد، زيرا بدون شريعت گناه مرده است.
|
||||
\v 9 و من از قبل بدون شريعت زنده ميبودم؛ لكن چون حكم آمد، گناه زنده گشت و من مردم.
|
||||
\v 10 و آن حكمي كه براي حيات بود، همان مرا باعث موت گرديد.
|
||||
\v 11 زيرا گناه از حكم فرصت يافته، مرا فريب داد و به آن مرا كُشت.
|
||||
\v 12 خلاصه شريعت مقدّس است و حكم مقدّس و عادل و نيكو.
|
||||
\v 13 پس آيا نيكويي براي من موت گرديد؟ حاشا! بلكه گناه، تا گناه بودنش ظاهر شود. بوسيله نيكويي براي من باعث مرگ شد تا آنكه گناه بهسبب حكم بغايت خبيث شود.
|
||||
\v 14 زيرا ميدانيم كه شريعت روحاني است، لكن من جسماني و زير گناه فروخته شده هستم،
|
||||
\v 15 كه آنچه ميكنم نميدانم زيرا آنچه ميخواهم نميكنم بلكه كاري را كه از آن نفرت دارم بجا ميآورم.
|
||||
\v 16 پس هرگاه كاري را كه نميخواهم بجا ميآورم، شريعت را تصديق ميكنم كه نيكوست.
|
||||
\v 17 و الحال من ديگر فاعل آن نيستم بلكه آن گناهي كه در من ساكن است.
|
||||
\v 18 زيرا ميدانم كه در من يعني در جسدم هيچ نيكويي ساكن نيست، زيرا كه اراده در من حاضر است امّا صورت نيكو كردن ني.
|
||||
\v 19 زيرا آن نيكويي را كه ميخواهم نميكنم، بلكه بدي را كه نميخواهم ميكنم.
|
||||
\v 20 پس چون آنچه را نميخواهم ميكنم، من ديگر فاعل آن نيستم بلكه گناه كه در من ساكن است.
|
||||
\v 21 لهذا اين شريعت را مييابم كه وقتي كه ميخواهم نيكويي كنم بدي نزد من حاضر است.
|
||||
\v 22 زيرا برحسب انسانيّت باطني به شريعت خدا خشنودم.
|
||||
\v 23 لكن شريعتي ديگر در اعضاي خود ميبينم كه با شريعت ذهن من منازعه ميكند و مرا اسير ميسازد به آن شريعت گناه كه در اعضاي من است.
|
||||
\v 24 واي بر من كه مرد شقياي هستم! كيست كه مرا از جسم اين موت رهايي بخشد؟
|
||||
\v 25 خدا را شكر ميكنم بوساطت خداوند ما عيسي مسيح. خلاصه اينكه من به ذهن خود شريعت خدا را بندگي ميكنم و امّا به جسم خود شريعت گناه را.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس هيـچ قصـاص نيست بر آناني كه در مسيح عيسي هستند.
|
||||
\v 2 زيرا كه شريعتروح حيات در مسيح عيسي مرا از شريعت گناه و موت آزاد گردانيد.
|
||||
\v 3 زيرا آنچه از شريعت محال بود، چونكه بهسبب جسم ضعيف بود، خدا پسر خود را در شبيه جسم گناه و براي گناه فرستاده، بر گناه در جسم فتوا داد،
|
||||
\v 4 تا عدالت شريعت كامل گردد در ماياني كه نه بحسب جسم بلكه برحسب روح رفتار ميكنيم.
|
||||
\v 5 زيرا آناني كه برحسب جسم هستند، در چيزهاي جسم تفكّر ميكنند و امّا آناني كه برحسب روح هستند در چيزهاي روح.
|
||||
\v 6 از آن جهت كه تفكّر جسم موت است، لكن تفكّر روح حيات و سلامتي است.
|
||||
\v 7 زانرو كه تفكّر جسم دشمني خدا است، چونكه شريعت خدا را اطاعت نميكند، زيرا نميتواند هم بكند.
|
||||
\v 8 و كساني كه جسماني هستند، نميتوانند خدا را خشنود سازند.
|
||||
\v 9 لكن شما در جسم نيستيد بلكه در روح، هرگاه روح خدا در شما ساكن باشد؛ و هرگاه كسي روح مسيح را ندارد وي از آن او نيست.
|
||||
\v 10 و اگر مسيح در شما است، جسم بهسبب گناه مرده است و امّا روح، بهسبب عدالت، حيات است.
|
||||
\v 11 و اگر روح او كه عيسي را از مردگان برخيزانيد در شما ساكن باشد، او كه مسيح را از مردگان برخيزانيد، بدنهاي فاني شما را نيز زنده خواهد ساخت به روح خود كه در شما ساكن است.
|
||||
\v 12 بنابراين اي برادران، مديون جسم نيستيم تا برحسب جسم زيست نماييم.
|
||||
\v 13 زيرا اگر برحسب جسم زيست كنيد، هرآينه خواهيد مرد. لكن اگر افعال بدن را بوسيله روح بكُشيد، هماناخواهيد زيست.
|
||||
\v 14 زيرا همه كساني كه از روح خدا هدايت ميشوند، ايشان پسران خدايند.
|
||||
\v 15 از آنرو كه روح بندگي را نيافتهايد تا باز ترسان شويد بلكه روح پسر خواندگي را يافتهايد كه به آن ابّا يعني اي پدر ندا ميكنيم.
|
||||
\v 16 همان روح بر روحهاي ما شهادت ميدهد كه فرزندان خدا هستيم.
|
||||
\v 17 و هرگاه فرزندانيم، وارثان هم هستيم يعني وَرَثه خدا و همارث با مسيح، اگر شريك مصيبتهاي او هستيم تا در جلال وي نيز شريك باشيم.
|
||||
\v 18 زيرا يقين ميدانم كه دردهاي زمان حاضر نسبت به آن جلالي كه در ما ظاهر خواهد شد هيچ است.
|
||||
\v 19 زيرا كه انتظار خلقت، منتظر ظهور پسران خدا ميباشد،
|
||||
\v 20 زيرا خلقت، مطيع بطالت شد، نه به اراده خود، بلكه بخاطر او كه آن را مطيع گردانيد،
|
||||
\v 21 در اميد كه خودِ خلقت نيز از قيد فساد خلاصي خواهد يافت تا در آزادي جلال فرزندان خدا شريك شود.
|
||||
\v 22 زيرا ميدانيم كه تمام خلقت تا الا´ن با هم در آه كشيدن و درد زه ميباشند.
|
||||
\v 23 و نه اين فقط، بلكه ما نيز كه نوبر روح را يافتهايم، در خود آه ميكشيم در انتظار پسرخواندگي يعني خلاصي جسم خود.
|
||||
\v 24 زيرا كه به اميد نجات يافتيم، لكن چون اميد ديده شد، ديگر اميد نيست، زيرا آنچه كسي بيند چرا ديگر در اميد آن باشد؟
|
||||
\v 25 امّا اگر اميد چيزي را داريم كه نميبينيم، با صبر انتظار آن ميكشيم.
|
||||
\v 26 و همچنين روح نيز ضعف ما را مدد ميكند، زيرا كه آنچه دعا كنيم بطوري كه ميبايد نميدانيم، لكن خود روح براي ما شفاعت ميكندبه نالههايي كه نميشود بيان كرد.
|
||||
\v 27 و او كه تفحّصكننده دلهاست، فكر روح را ميداند زيرا كه او براي مقدّسين برحسب اراده خدا شفاعت ميكند.
|
||||
\v 28 و ميدانيم كه بجهت آناني كه خدا را دوست ميدارند و بحسب اراده او خوانده شدهاند، همه چيزها براي خيريّت (ايشان) با هم در كار ميباشند.
|
||||
\v 29 زيرا آناني را كه از قبل شناخت، ايشان را نيز پيش معيّن فرمود تا به صورت پسرش متشكّل شوند تا او نخستزاده از برادران بسيار باشد.
|
||||
\v 30 و آناني را كه از قبل معين فرمود، ايشان را هم خواند و آناني را كه خواند ايشان را نيز عادل گردانيد و آناني را كه عادل گردانيد، ايشان را نيز جلال داد.
|
||||
\v 31 پس به اين چيزها چه گوييم؟ هرگاه خدا با ما است كيست به ضدّ ما؟
|
||||
\v 32 او كه پسر خود را دريغ نداشت، بلكه او را در راه جميع ما تسليم نمود، چگونه با وي همه چيز را به ما نخواهد بخشيد؟
|
||||
\v 33 كيست كه بر برگزيدگان خدا مدّعي شود؟ آيا خدا كه عادل كننده است؟
|
||||
\v 34 كيست كه بر ايشان فتوا دهد؟ آيا مسيح كه مُرد بلكه نيز برخاست، آنكه به دست راست خدا هم هست و ما را نيز شفاعت ميكند؟
|
||||
\v 35 كيست كه ما را از محبّت مسيح جدا سازد؟ آيا مصيبت يا دلتنگي يا جفا يا قحط يا عرياني يا خطر يا شمشير؟
|
||||
\v 36 چنانكه مكتوب است كه «بخاطر تو تمام روز كُشته و مثل گوسفندان ذبحي شمرده ميشويم.»
|
||||
\v 37 بلكه در همه اين امور از حدّ زياده نصرت يافتيم، بوسيله او كه ما را محبّت نمود.
|
||||
\v 38 زيرا يقين ميدانم كه نه موت و نه حيات و نه فرشتگان و نه رؤسا و نه قدرتها و نه چيزهاي حال و نهچيزهاي آينده
|
||||
\v 39 و نه بلندي و نه پستي و نه هيچ مخلوق ديگر قدرت خواهد داشت كه ما را از محبّت خدا كه در خداوند ما مسيح عيسي است جدا سازد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در مسيح راست ميگويم و دروغ ني و ضمير من در روحالقدس مرا شاهد است،
|
||||
\v 2 كه مرا غمي عظيم و در دلم وَجَع دائمي است.
|
||||
\v 3 زيرا راضي هم ميبودم كه خود از مسيح محروم شوم در راه برادرانم كه بحسب جسم خويشان منند،
|
||||
\v 4 كه ايشان اسرائيلياند و پسرخواندگي و جلال و عهدها و امانت شريعت و عبادت و وعدهها از آنِ ايشان است؛
|
||||
\v 5 كه پدران از آن ايشانند و از ايشان مسيح بحسب جسم شد كه فوق از همه است، خداي متبارك تا ابدالا´باد، آمين.
|
||||
\v 6 ولكن چنين نيست كه كلام خدا ساقط شده باشد؛ زيرا همه كه از اسرائيلاند، اسرائيلي نيستند،
|
||||
\v 7 و نه نسل ابراهيم تماماً فرزند هستند؛ بلكه «نسل تو در اسحاق خوانده خواهند شد.»
|
||||
\v 8 يعني فرزندان جسم، فرزندان خدا نيستند، بلكه فرزندان وعده از نسل محسوب ميشوند.
|
||||
\v 9 زيرا كلام وعده اين است كه موافق چنين وقت خواهم آمد و ساره را پسري خواهد بود.
|
||||
\v 10 و نه اين فقط، بلكه رفْقَه نيز چون از يك شخص يعني از پدر ما اسحاق حامله شد،
|
||||
\v 11 زيرا هنگامي كه هنوز تولّد نيافته بودند و عملي نيك يا بد نكرده، تا اراده خدا برحسب اختيار ثابت شود نه از اعمال بلكه از دعوتكننده
|
||||
\v 12 بدو گفته شد كه «بزرگتر كوچكتررا بندگي خواهد نمود.»
|
||||
\v 13 چنانكه مكتوب است: «يعقوب را دوست داشتم اما عيسو را دشمن.»
|
||||
\v 14 پس چه گوييم؟ آيا نزد خدا بيانصافي است؟ حاشا!
|
||||
\v 15 زيرا به موسي ميگويد: «رحم خواهم فرمود بر هر كه رحم كنم و رأفت خواهم نمود بر هر كه رأفت نمايم.»
|
||||
\v 16 لاجرم نه از خواهش كننده و نه از شتابنده است، بلكه از خداي رحم كننده.
|
||||
\v 17 زيرا كتاب به فرعون ميگويد: «براي همين تو را برانگيختم تا قوّت خود را در تو ظاهر سازم و تا نام من در تمام جهان ندا شود.»
|
||||
\v 18 بنابراين هر كه را ميخواهد رحم ميكند و هر كه را ميخواهد سنگدل ميسازد.
|
||||
\v 19 پس مرا ميگويي: «ديگر چرا ملامت ميكند؟ زيرا كيست كه با اراده او مقاومت نموده باشد؟»
|
||||
\v 20 ني بلكه تو كيستي اي انسان كه با خدا معارضه ميكني؟ آيا مصنوع به صانع ميگويد كه چرا مرا چنين ساختي؟
|
||||
\v 21 يا كوزهگر اختيار بر گِل ندارد كه از يك خميره ظرفي عزيز و ظرفي ذليل بسازد؟
|
||||
\v 22 و اگر خدا چون اراده نمود كه غضب خود را ظاهر سازد و قدرت خويش را بشناساند، ظروف غضب را كه براي هلاكت آماده شده بود، به حلم بسيار متحمّل گرديد،
|
||||
\v 23 و تا دولت جلال خود را بشناساند بر ظروف رحمتي كه آنها را از قبل براي جلال مستعّد نمود،
|
||||
\v 24 و آنها را نيز دعوت فرمود يعني ما نه از يهود فقط بلكه از امّتها نيز.
|
||||
\v 25 چنانكه در هوشع هم ميگويد: «آناني را كه قوم من نبودند، قوم خود خواهم خواند و او را كه دوست نداشتم محبوبه خود.
|
||||
\v 26 و جايي كه به ايشان گفته شد كه شما قوم مننيستيد، در آنجا پسران خداي حّي خوانده خواهند شد.»
|
||||
\v 27 و اشعيا نيز در حقّ اسرائيل ندا ميكند كه «هرچند عدد بنياسرائيل مانند ريگ دريا باشد، لكن بقيّة نجات خواهند يافت؛
|
||||
\v 28 زيرا خداوند كلام خود را تمام و منقطع ساخته، بر زمين به عمل خواهد آورد.»
|
||||
\v 29 و چنانكه اشعيا پيش اخبار نمود كه «اگر ربّالجنود براي ما نسلي نميگذارد، هرآينه مثل سدوم ميشديم و مانند غَمورَه ميگشتيم.»
|
||||
\v 30 پس چه گوييم؟ امّتهايي كه در پيعدالت نرفتند، عدالت را حاصل نمودند، يعني عدالتي كه از ايمان است.
|
||||
\v 31 لكن اسرائيل كه در پي شريعت عدالت ميرفتند، به شريعت عدالت نرسيدند.
|
||||
\v 32 از چه سبب؟ از اين جهت كه نه از راه ايمان بلكه از راه اعمالِ شريعت آن را طلبيدند، زيرا كه به سنگ مصادم لغزش خوردند.
|
||||
\v 33 چنانكه مكتوب است كه «اينك در صهيون سنگي مصادم و صخره لغزش مينهم و هر كه بر او ايمان آورد، خجل نخواهد گرديد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي برادران خوشي دل من و دعاي من نزد خدا بجهت اسرائيل براي نجات ايشان است.
|
||||
\v 2 زيرا بجهت ايشان شهادت ميدهم كه براي خدا غيرت دارند لكن نه از روي معرفت.
|
||||
\v 3 زيرا كه چون عدالت خدا را نشناخته، ميخواستند عدالت خود را ثابت كنند، مطيع عدالت خدا نگشتند.
|
||||
\v 4 زيرا كه مسيح است انجام شريعت بجهت عدالت براي هر كس كه ايمانآورد.
|
||||
\v 5 زيرا موسي عدالت شريعت را بيان ميكند كه «هر كه به اين عمل كند، در اين خواهد زيست.»
|
||||
\v 6 لكن عدالت ايمان بدينطور سخن ميگويد كه «در خاطر خود مگو كيست كه به آسمان صعود كند يعني تا مسيح را فرود آورد،
|
||||
\v 7 يا كيست كه به هاويه نزول كند يعني تا مسيح را از مردگان برآورد.»
|
||||
\v 8 لكن چه ميگويد؟ اينكه «كلام نزد تو و در دهانت و در قلب تو است يعني اين كلام ايمان كه به آن وعظ ميكنيم.»
|
||||
\v 9 زيرا اگر به زبان خود عيسي خداوند را اعتراف كني و در دل خود ايمان آوري كه خدا او را از مردگان برخيزانيد، نجات خواهي يافت.
|
||||
\v 10 چونكه به دل ايمان آورده ميشود براي عدالت و به زبان اعتراف ميشود بجهت نجات.
|
||||
\v 11 و كتاب ميگويد «هر كه به او ايمان آورد خجل نخواهد شد.»
|
||||
\v 12 زيرا كه در يهود و يوناني تفاوتي نيست كه همان خداوند، خداوند همه است و دولتمند است براي همه كه نام او را ميخوانند.
|
||||
\v 13 زيرا هر كه نام خداوند را بخواند نجات خواهد يافت.
|
||||
\v 14 پس چگونه بخوانند كسي را كه به او ايمان نياوردهاند؟ و چگونه ايمان آورند به كسي كه خبر او را نشنيدهاند؟ و چگونه بشنوند بدون واعظ؟
|
||||
\v 15 و چگونه وعظ كنند جز اينكه فرستاده شوند؟ چنانكه مكتوب است كه «چه زيبا است پايهاي آناني كه به سلامتي بشارت ميدهند و به چيزهاي نيكو مژده ميدهند.»
|
||||
\v 16 لكن همه بشارت را گوش نگرفتند زيرا اشعيا ميگويد «خداوندا كيست كه اخبار ما را باور كرد؟»
|
||||
\v 17 لهذا ايمان از شنيدناست و شنيدن از كلام خدا.
|
||||
\v 18 لكن ميگويم آيا نشنيدند؟ البتّه شنيدند: «صوت ايشان در تمام جهان منتشر گرديد و كلام ايشان تا اقصاي ربع مسكون رسيد.»
|
||||
\v 19 و ميگويم آيا اسرائيل ندانستهاند؟ اوّل موسي ميگويد: «من شما را به غيرت ميآورم به آن كه امّتي نيست و بر قوم بيفهم شما را خشمگين خواهم ساخت.»
|
||||
\v 20 و اشعيا نيز جرأت كرده، ميگويد: آناني كه طالب من نبودند مرا يافتند و به كساني كه مرا نطلبيدند ظاهر گرديدم.»
|
||||
\v 21 امّا در حقّ اسرائيل ميگويد: «تمام روز دستهاي خود را دراز كردم بهسوي قومي نامطيع و مخالف.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس ميگويم آيا خدا قوم خود را ردّ كرد؟ حاشا! زيرا كه من نيز اسرائيلي از اولاد ابراهيم از سبط بنيامين هستم.
|
||||
\v 2 خدا قوم خود را كه از قبل شناخته بود، ردّ نفرموده است. آيا نميدانيد كه كتاب در الياس چه ميگويد، چگونه بر اسرائيل از خدا استغاثه ميكند
|
||||
\v 3 كه «خداوندا انبياي تو را كشته و مذبحهاي تو را كندهاند و من به تنهايي ماندهام و در قصد جان من نيز ميباشند»؟
|
||||
\v 4 لكن وَحْي بدو چه ميگويد؟ اينكه «هفت هزار مرد بجهت خود نگاه داشتم كه به نزد بَعْل زانو نزدهاند».
|
||||
\v 5 پس همچنين در زمان حاضر نيز بقيّتي بحسب اختيار فيض مانده است.
|
||||
\v 6 و اگر از راه فيض است ديگر از اعمال نيست وگرنه فيض ديگر فيض نيست. امّا اگر از اعمال است ديگر از فيض نيست والاّ عمل ديگر عملنيست.
|
||||
\v 7 پس مقصود چيست؟ اينكه اسرائيل آنچه را كه ميطلبد نيافته است، لكن برگزيدگان يافتند و باقيماندگان سختدل گرديدند؛
|
||||
\v 8 چنانكه مكتوب است كه «خدا بديشان روح خوابآلود داد چشماني كه نبيند و گوشهايي كه نشنود تا امروز.»
|
||||
\v 9 و داود ميگويد كه «مائده ايشان براي ايشان تله و دام و سنگ مصادم و عقوبت باد؛
|
||||
\v 10 چشمان ايشان تار شود تا نبينند و پشت ايشان را دائماً خم گردان.»
|
||||
\v 11 پس ميگويم آيا لغزش خوردند تا بيفتند؟ حاشا! بلكه از لغزش ايشان نجات به امّتها رسيد تا در ايشان غيرت پديد آوَرَدْ.
|
||||
\v 12 پس چون لغزش ايشان دولتمندي جهان گرديد و نقصان ايشان دولتمندي امّتها، به چند مرتبه زيادتر پُري ايشان خواهد بود.
|
||||
\v 13 زيرا به شما اي امّتها سخن ميگويم. پس از اين روي كه رسول امّتها ميباشم خدمت خود را تمجيد مينمايم،
|
||||
\v 14 تا شايد ابناي جنس خود را به غيرت آورم و بعضي از ايشان را برهانم.
|
||||
\v 15 زيرا اگر ردّ شدن ايشان مصالحت عالم شد، باز يافتن ايشان چه خواهد شد؟ جز حيات از مردگان!
|
||||
\v 16 و چون نوبر مقدّس است، همچنان خميره و هرگاه ريشه مقدّس است، همچنان شاخهها.
|
||||
\v 17 و چون بعضي از شاخهها بريده شدند و تو كه زيتون برّي بودي در آنها پيوند گشتي و در ريشه و چربي زيتون شريك شدي،
|
||||
\v 18 بر شاخهها فخر مكن و اگر فخر كني تو حامل ريشه نيستي بلكه ريشه حامل تو است.
|
||||
\v 19 پس ميگويي كه«شاخهها بريده شدند تا من پيوند شوم؟»
|
||||
\v 20 آفرين بجهت بيايماني بريده شدند و تو محض ايمان پايدار هستي. مغرور مباش بلكه بترس!
|
||||
\v 21 زيرا اگر خدا بر شاخههاي طبيعي شفقت نفرمود، بر تو نيز شفقت نخواهد كرد.
|
||||
\v 22 پس مهرباني و سختي خدا را ملاحظه نما؛ امّا سختي بر آناني كه افتادند، امّا مهرباني برتو اگر در مهرباني ثابت باشي والاّ تو نيز بريده خواهي شد.
|
||||
\v 23 و اگر ايشان نيز در بيايماني نمانند باز پيوند خواهند شد، زيرا خدا قادر است كه ايشان را بار ديگر بپيوندد.
|
||||
\v 24 زيرا اگر تو از زيتون طبيعي برّي بريده شده، برخلاف طبع به زيتون نيكو پيوند گشتي، به چند مرتبه زيادتر آناني كه طبيعياند در زيتون خويش پيوند خواهند شد.
|
||||
\v 25 زيرا اي برادران نميخواهم شما از اين سرّ بيخبر باشيد كه مبادا خود را دانا انگاريد كه مادامي كه پري امّتها درنيايد، سختدلي بر بعضي از اسرائيل طاري گشته است.
|
||||
\v 26 و همچنين همگي اسرائيل نجات خواهند يافت، چنانكه مكتوب است كه «از صهيون نجات دهندهاي ظاهر خواهد شد و بيديني را از يعقوب خواهد برداشت؛
|
||||
\v 27 و اين است عهد من با ايشان در زماني كه گناهانشان را بردارم.»
|
||||
\v 28 نظر به انجيل بجهت شما دشمناناند، لكن نظر به اختيار بهخاطر اجداد محبوبند.
|
||||
\v 29 زيرا كه در نعمتها ودعوت خدا بازگشتن نيست.
|
||||
\v 30 زيرا همچنان كه شما در سابق مطيع خدا نبوديد و الا´ن بهسبب نافرماني ايشان رحمت يافتيد،
|
||||
\v 31 همچنين ايشان نيز الا´ن نافرمان شدند تا بجهت رحمتي كه بر شمااست بر ايشان نيز رحم شود
|
||||
\v 32 زيرا خدا همه را در نافرماني بسته است تا بر همه رحم فرمايد.
|
||||
\v 33 زهي عمق دولتمندي و حكمت و علم خدا! چقدر بعيد از غوررسي است احكام او و فوق از كاوش است طريقهاي وي!
|
||||
\v 34 زيرا كيست كه رأي خداوند را دانسته باشد؟ يا كِه مشير او شده؟
|
||||
\v 35 يا كِه سبقت جسته چيزي بدو داده تا به او باز داده شود؟
|
||||
\v 36 زيرا كه از او و به او و تا او همه چيز است؛ و او را تا ابدالا´باد جلال باد، آمين.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لهذا اي برادران، شما را به رحمتهاي خدا استدعا ميكنم كه بدنهاي خود را قرباني زنده مقدّس پسنديده خدا بگذرانيد كه عبادت معقول شما است.
|
||||
\v 2 و همشكل اين جهان مشويد بلكه به تازگي ذهن خود صورت خود را تبديل دهيد تا شما دريافت كنيد كه اراده نيكوي پسنديده كامل خدا چيست.
|
||||
\v 3 زيرا به آن فيضي كه به من عطا شده است، هر يكي از شما را ميگويم كه فكرهاي بلندتر از آنچه شايسته است مكنيد بلكه به اعتدال فكر نماييد، به اندازه آن بهره ايمان كه خدا به هر كس قسمت فرموده است.
|
||||
\v 4 زيرا همچنان كه در يك بدن اعضاي بسيار داريم و هر عضوي را يك كار نيست،
|
||||
\v 5 همچنين ما كه بسياريم، يك جسد هستيم در مسيح، امّا فرداً اعضاي يكديگر.
|
||||
\v 6 پس چون نعمتهاي مختلف داريم بحسب فيضي كه به ما داده شد، خواه نبوّت برحسب موافقت ايمان،
|
||||
\v 7 يا خدمت در خدمتگزاري، يا معلّم در تعليم،
|
||||
\v 8 يا واعظ در موعظه، يا بخشنده به سخاوت، يا پيشوا به اجتهاد، يا رحمكننده به سرور.
|
||||
\v 9 محبّت بيريا باشد. از بدي نفرت كنيد و به نيكويي بپيونديد.
|
||||
\v 10 با محبّت برادرانه يكديگر را دوست داريد و هر يك ديگري را بيشتر از خود اكرام بنمايد.
|
||||
\v 11 در اجتهاد كاهلي نورزيد و در روح سرگرم شده، خداوند را خدمت نماييد.
|
||||
\v 12 در اميد مسرور و در مصيبت صابر و در دعا مواظب باشيد.
|
||||
\v 13 مشاركت در احتياجات مقدّسين كنيد و در مهمانداري ساعي باشيد.
|
||||
\v 14 بركت بطلبيد بر آناني كه بر شما جفا كنند؛ بركت بطلبيد و لعن مكنيد.
|
||||
\v 15 خوشي كنيد با خوشحالان و ماتم نماييد با ماتميان.
|
||||
\v 16 براي يكديگر همان فكر داشته باشيد و در چيزهاي بلند فكر مكنيد بلكه با ذليلان مدارا نماييد و خود را دانا مشماريد.
|
||||
\v 17 هيچكس را به عوض بدي بدي مرسانيد. پيش جميع مردم تدارك كارهاي نيكو بينيد.
|
||||
\v 18 اگر ممكن است بقدر قوّه خود با جميع خلق به صلح بكوشيد.
|
||||
\v 19 اي محبوبان انتقام خود را مكشيد بلكه خشم را مهلت دهيد، زيرا مكتوب است «خداوند ميگويد كه انتقام از آن من است من جزا خواهم داد.»
|
||||
\v 20 پس «اگر دشمن تو گرسنه باشد، او را سير كن و اگر تشنه است، سيرابش نما زيرا اگر چنين كني اخگرهاي آتش بر سرش خواهي انباشت.»
|
||||
\v 21 مغلوب بدي مشو بلكه بدي را به نيكويي مغلوب ساز.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 هر شخص مطيع قدرتهاي برتر بشود،زيرا كه قدرتي جز از خدا نيست وآنهايي كه هست از جانب خدا مرتّب شده است.
|
||||
\v 2 حتّي هر كه با قدرت مقاومت نمايد، مقاومت با ترتيب خدا نموده باشد و هر كه مقاومت كند، حكم بر خود آورد.
|
||||
\v 3 زيرا از حكام عمل نيكو را خوفي نيست بلكه عمل بد را. پس اگر ميخواهي كه از آن قدرت ترسان نشوي، نيكويي كن كه از او تحسين خواهي يافت.
|
||||
\v 4 زيرا خادم خداست براي تو به نيكويي؛ لكن هرگاه بدي كني، بترس چونكه شمشير را عبث برنميدارد، زيرا او خادم خداست و با غضب انتقام از بدكاران ميكشد.
|
||||
\v 5 لهذا لازم است كه مطيع او شوي نه بهسبب غضب فقط بلكه بهسبب ضمير خود نيز.
|
||||
\v 6 زيرا كه به اين سبب باج نيز ميدهيد، چونكه خدّام خدا و مواظب در همين امر هستند.
|
||||
\v 7 پس حقّ هركس را به او ادا كنيد: باج را به مستحقّ باج و جزيه را به مستحقّ جزيه و ترس را به مستحقّ ترس و عزّت را به مستحقّ عزّت.
|
||||
\v 8 مديون احدي به چيزي مشويد جز به محبّت نمودن با يكديگر، زيرا كسي كه ديگري را محبّت نمايد، شريعت را بجا آورده باشد.
|
||||
\v 9 زيرا كه «زنا مكن، قتل مكن، دزدي مكن، شهادت دروغ مده، طمع مورز» و هر حكمي ديگر كه هست، همه شامل است در اين كلام كه «همسايه خود را چون خود محبّت نما.»
|
||||
\v 10 محبّت به همسايه خود بدي نميكند پس محبّت تكميل شريعت است.
|
||||
\v 11 و خصوصاً چون وقت را ميدانيد كه الحال ساعت رسيده است كه ما را بايد از خواب بيدار شويم زيرا كه الا´ن نجات ما نزديكتر است از آن وقتي كه ايمان آورديم.
|
||||
\v 12 شب منقضي شد وروز نزديك آمد. پس اعمال تاريكي را بيرون كرده، اسلحه نور را بپوشيم.
|
||||
\v 13 و با شايستگي رفتار كنيم چنانكه در روز، نه در بزمها و سكرها و فسق و فجور و نزاع و حسد؛
|
||||
\v 14 بلكه عيسي مسيح خداوند را بپوشيد و براي شهوات جسماني تدارك نبينيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و كسي را كه در ايمان ضعيف باشد بپذيريد، لكن نه براي مُحاجّه در مباحثات.
|
||||
\v 2 يكي ايمان دارد كه همه چيز را بايد خورد امّا آنكه ضعيف است بُقُول ميخورَد.
|
||||
\v 3 پس خورنده ناخورنده را حقير نشمارد و ناخورنده بر خورنده حكم نكند زيرا خدا او را پذيرفته است.
|
||||
\v 4 تو كيستي كه بر بنده كسي ديگر حكم ميكني؟ او نزد آقاي خود ثابت يا ساقط ميشود. ليكن استوار خواهد شد زيرا خدا قادر است كه او را ثابت نمايد.
|
||||
\v 5 يكي يك روز را از ديگري بهتر ميداند و ديگري هر روز را برابر ميشمارد. پس هر كس در ذهن خود مُتِيَقَّن بشود.
|
||||
\v 6 آنكه روز را عزيز ميداند بخاطر خداوند عزيزش ميدارد و آنكه روز را عزيز نميدارد هم براي خداوند نميدارد؛ و هر كه ميخورد براي خداوند ميخورد زيرا خدا را شكر ميگويد، و آنكه نميخورد براي خداوند نميخورد و خدا را شكر ميگويد.
|
||||
\v 7 زيرا احدي از ما به خود زيست نميكند و هيچكس به خود نميميرد.
|
||||
\v 8 زيرا اگر زيست كنيم براي خداوند زيست ميكنيم و اگر بميريم براي خداوندميميريم. پس خواه زنده باشيم، خواه بميريم، از آن خداونديم.
|
||||
\v 9 زيرا براي همين مسيح مرد و زنده گشت تا بر زندگان و مردگان سلطنت كند.
|
||||
\v 10 لكن تو چرا بر برادر خود حكم ميكني؟ يا تو نيز چرا برادر خود را حقير ميشماري؟ زانرو كه همه پيش مسند مسيح حاضر خواهيم شد.
|
||||
\v 11 زيرا مكتوب است «خداوند ميگويد به حيات خودم قسم كه هر زانويي نزد من خم خواهد شد و هر زباني به خدا اقرار خواهد نمود.»
|
||||
\v 12 پس هر يكي از ما حساب خود را به خدا خواهد داد.
|
||||
\v 13 بنابراين بر يكديگر حكم نكنيم بلكه حكم كنيد به اينكه كسي سنگي مصادم يا لغزشي در راه برادر خود ننهد.
|
||||
\v 14 ميدانم و در عيسي خداوند يقين ميدارم كه هيچ چيز در ذات خود نجس نيست جز براي آن كسي كه آن را نجس پندارد؛ براي او نجس است.
|
||||
\v 15 زيرا هرگاه برادرت به خوراك آزرده شود، ديگر به محبّت رفتار نميكني. به خوراك خود هلاك مساز كسي را كه مسيح در راه او بمرد.
|
||||
\v 16 پس مگذاريد كه نيكويي شما را بد گويند.
|
||||
\v 17 زيرا ملكوت خدا اَكل و شُرب نيست بلكه عدالت و سلامتي و خوشي در روحالقدس.
|
||||
\v 18 زيرا هر كه در اين امور خدمت مسيح را كند، پسنديده خدا و مقبول مردم است.
|
||||
\v 19 پس آن اموري را كه منشأ سلامتي و بناي يكديگر است پيروي نماييد.
|
||||
\v 20 بجهت خوراك كار خدا را خراب مساز. البتّه همه چيز پاك است، ليكن بد است براي آن شخص كه براي لغزش ميخورد.
|
||||
\v 21 گوشت نخوردن و شراب ننوشيدن و كاري نكردن كهباعث ايذا يا لغزش يا ضعف برادرت باشد نيكو است.
|
||||
\v 22 آيا تو ايمان داري؟ پس براي خودت در حضور خدا آن را بدار، زيرا خوشابحال كسي كه بر خود حكم نكند در آنچه نيكو ميشمارد.
|
||||
\v 23 لكن آنكه شكّ دارد اگر بخورد ملزم ميشود، زيرا به ايمان نميخورد؛ و هر چه از ايمان نيست گناه است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ما كه توانا هستيم، ضعفهاي ناتوانان را متحمّل بشويم و خوشي خود را طالب نباشيم.
|
||||
\v 2 هر يكي از ما همسايه خود را خوش بسازد در آنچه براي بنا نيكو است.
|
||||
\v 3 زيرا مسيح نيز خوشي خود را طالب نميبود، بلكه چنانكه مكتوب است «ملامتهاي ملامتكنندگان تو بر من طاري گرديد.»
|
||||
\v 4 زيرا همه چيزهايي كه از قبل مكتوب شد، براي تعليم ما نوشته شد تا به صبر و تسلّي كتاب اميدوار باشيم.
|
||||
\v 5 الا´ن خداي صبر و تسلّي شما را فيض عطا كناد تا موافق مسيح عيسي با يكديگر يكرأي باشيد.
|
||||
\v 6 تا يكدل و يكزبان شده، خدا و پدر خداوند ما عيسي مسيح را تمجيد نماييد.
|
||||
\v 7 پس يكديگر را بپذيريد، چنانكه مسيح نيز ما را پذيرفت براي جلال خدا.
|
||||
\v 8 زيرا ميگويم عيسي مسيح خادم ختنه گرديد بجهت راستي خدا تا وعدههاي اجداد را ثابت گرداند،
|
||||
\v 9 و تا امّتها خدا را تمجيد نمايند بهسبب رحمت او چنانكه مكتوب است كه «از اين جهت تو را در ميان امّتها اقرار خواهم كرد و به نام تو تسبيح خواهم خواند.»
|
||||
\v 10 و نيز ميگويد «اي امّتها با قوم او شادمان شويد.»
|
||||
\v 11 و ايضاً «اي جميعامّتها خداوند را حمد گوييد و اي تمامي قومها او را مدح نماييد.»
|
||||
\v 12 و اشعيا نيز ميگويد كه «ريشه يَسّا خواهد بود و آنكه براي حكمراني امّتها مبعوث شود، اميد امّتها بر وي خواهد بود.»
|
||||
\v 13 الا´ن خداي اميد، شما را از كمال خوشي و سلامتي در ايمان پر سازد تا به قوّت روحالقدس در اميد افزوده گرديد.
|
||||
\v 14 لكن اي برادرانِ من، خود نيز درباره شما يقين ميدانم كه خود از نيكويي مملّو و پر از كمال معرفت و قادر بر نصيحت نمودن يكديگر هستيد.
|
||||
\v 15 ليكن اي برادران بسيار جسارت ورزيده، من خود نيز به شما جزئي نوشتم تا شما را يادآوري نمايم بهسبب آن فيضي كه خدا به من بخشيده است،
|
||||
\v 16 تا خادم عيسي مسيح شوم براي امّتها و كهانت انجيل خدا را بجا آورم تا هديه امّتها مقبول افتد، مقدّس شده به روحالقدس.
|
||||
\v 17 پس به مسيح عيسي در كارهاي خدا فخر دارم.
|
||||
\v 18 زيرا جرأت نميكنم كه سخني بگويم جز در آن اموري كه مسيح بواسطه من به عمل آورد، براي اطاعت امّتها در قول و فعل،
|
||||
\v 19 به قوّت آيات و معجزات و به قوّت روح خدا. بحدّي كه از اورشليم دور زده تا به اَليرِكُون بشارت مسيح را تكميل نمودم.
|
||||
\v 20 امّا حريص بودم كه بشارت چنان بدهم، نه در جايي كه اسم مسيح شهرت يافته بود، مبادا بر بنياد غيري بنا نمايم.
|
||||
\v 21 بلكه چنانكه مكتوب است «آناني كه خبر او را نيافتند،خواهند ديد و كساني كه نشنيدند، خواهند فهميد.»
|
||||
\v 22 بنابراين بارها از آمدن نزد شما ممنوع شدم.
|
||||
\v 23 لكن چون الا´ن مرا در اين ممالك ديگر جايي نيست و سالهاي بسيار است كه مشتاق آمدن نزد شما بودهام،
|
||||
\v 24 هرگاه به اِسْپانيا سفر كنم، به نزد شما خواهم آمد زيرا اميدوار هستم كه شما را در عبور ملاقات كنم و شما مرا به آن سوي مشايعت نماييد، بعد از آنكه از ملاقات شما اندكي سير شوم.
|
||||
\v 25 لكن الا´ن عازم اورشليم هستم تا مقدّسين را خدمت كنم.
|
||||
\v 26 زيرا كه اهل مكادونيه و اخائيّه مصلحت ديدند كه زكاتي براي مُفْلِسين مقدّسين اورشليم بفرستند،
|
||||
\v 27 بدين رضا دادند و بدرستي كه مديون ايشان هستند زيرا كه چون امّتها از روحانيّات ايشان بهرهمند گرديدند، لازم شد كه در جسمانيّات نيز خدمت ايشان را بكنند.
|
||||
\v 28 پس چون اين را انجام دهم و اين ثمر را نزد ايشان ختم كنم، از راه شما به اسپانيا خواهم آمد.
|
||||
\v 29 و ميدانم وقتي كه به نزد شما آيم، در كمال بركت انجيل مسيح خواهم آمد.
|
||||
\v 30 لكن اي برادران، از شما التماس دارم كه بخاطر خداوند ما عيسي مسيح و به محبّت روح(القدس)، براي من نزد خدا در دعاها جدّ وجهد كنيد،
|
||||
\v 31 تا از نافرمانان يهوديه رستگار شوم و خدمت من در اورشليم مقبول مقدّسين افتد،
|
||||
\v 32 تا برحسب اراده خدا با خوشي نزد شما برسم و با شما استراحت يابم.
|
||||
\v 33 و خداي سلامتي با همه شما باد، آمين.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و خواهر ما فيبي را كه خادمه كليسايدر كَنْخَرِيّا است، به شما ميسپارم
|
||||
\v 2 تا او را در خداوند بطور شايستة مقدّسين بپذيريد و در هر چيزي كه به شما محتاج باشد او را اعانت كنيد، زيرا كه او بسياري را و خود مرا نيز معاونت مينمود.
|
||||
\v 3 سلام برسانيد به پَرِسْكّلا و اَكيلا، همكاران من در مسيح عيسي
|
||||
\v 4 كه در راه جان من گردنهاي خود را نهادند و نه من به تنهايي ممنون ايشان هستم، بلكه همه كليساهاي امّتها.
|
||||
\v 5 كليسا را كه در خانه ايشان است و حبيب من اپينطُس را كه براي مسيح نوبر آسياست سلام رسانيد.
|
||||
\v 6 و مريم را كه براي شما زحمت بسيار كشيد، سلام گوييد.
|
||||
\v 7 و اَندرُونِيكوس و يونياس خويشان مرا كه با من اسير ميبودند سلام نماييد كه مشهور در ميان رسولان هستند و قبل از من در مسيح شدند.
|
||||
\v 8 و اَمْپَلياس را كه در خداوند حبيب من است، سلام رسانيـد.
|
||||
\v 9 و اُوربانُـس كه با مـا در كار مسيـح رفيـق است و اِستاخِيس حبيب مرا سلام نماييد.
|
||||
\v 10 و اَپَلّيس آزموده شده در مسيح را سلام برسانيـد و اهـل خانه اَرَسْتُبُولُـسْ را سلام برسانيد.
|
||||
\v 11 و خويش من هِيرُدِيُون را سلام دهيد و آناني را از اهل خانهنَرگِسُّوس كه در خداوند هستند سلام رسانيد.
|
||||
\v 12 طَريفَينا و طَرِيفُوسا را كه در خداوند زحمت كشيدهاند سلام گوييد؛ و پَرْسيس محبوبه را كه در خداوند زحمت بسيار كشيد سلام دهيد.
|
||||
\v 13 و روفُس برگزيده در خداوند و مادر او و مرا سلام بگوييد.
|
||||
\v 14 اَسنِكريطُس را و فَليكون و هرْماس و پطْرُوبـاس و هَرْميــس و برادرانـي كـه بـا ايشـاننـد سلام نماييد.
|
||||
\v 15 فيلُولِكُـس را و جوليـه و نيرياس و خواهرش و اولِمپاس و همه مقدّساني كه با ايشانند سلام برسانيد.
|
||||
\v 16 و يكديگر را به بوسه مقدّسانه سلام نماييـد. و جميـع كليساهـاي مسيح شما را سلام ميفرستند.
|
||||
\v 17 لكن اي برادران از شما استدعا ميكنم آن كساني را كه منشأ تفاريق و لغزشهاي مخالف آن تعليمي كه شما يافتهايد ميباشند، ملاحظه كنيد و از ايشان اجتناب نماييد.
|
||||
\v 18 زيرا كه چنين اشخاص خداوند ما عيسي مسيح را خدمت نميكنند بلكه شكم خود را و به الفاظ نيكو و سخنان شيرين دلهاي سادهدلان را ميفريبند.
|
||||
\v 19 زيرا كه اطاعت شما در جميع مردم شهرت يافته است. پس درباره شما مسرور شدم. امّا آرزوي اين دارم كه در نيكويي دانا و در بدي سادهدل باشيد.
|
||||
\v 20 و خداي سلامتي بزودي شيطان را زير پايهاي شما خواهد ساييد. فيض خداوند ما عيسي مسيح با شما باد.
|
||||
\v 21 تيموتاؤس همكار من و لوقا و ياسون و سوسيپاطِرُس كه خويشان منند شما را سلام ميفرستند.
|
||||
\v 22 من طَرْتيوس، كاتب رساله، شما را در خداوند سلام ميگويم.
|
||||
\v 23 قايوس كه مرا و تمام كليسا را ميزبان است، شما را سلام ميفرستد. و اَرَسْطُس خزينهدار شهر و كُوارطُس برادر به شما سلام ميفرستند.
|
||||
\v 24 الا´ن او را كهقادر است كه شما را استوار سازد، برحسب بشارت من و موعظه عيسي مسيح، مطابق كشف آن سرّي كه از زمانهاي ازلي مخفي بود،
|
||||
\v 25 لكن درحال مكشوف شد و بوسيله كتب انبيا برحسبفرموده خداي سرمدي به جميع امّتها بجهت اطاعت ايمان آشكارا گرديد،
|
||||
\v 26 خداي حكيم وحيد را بوسيله عيسي مسيح تا ابدالا´باد جلال باد، آمين.
|
|
@ -0,0 +1,509 @@
|
|||
\id 1CO Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h اول قرنتیان
|
||||
\toc1 رسالۀ اوّل پولس به قرنتیان
|
||||
\toc2 اول قرنتیان
|
||||
\toc3 1co
|
||||
\mt1 اول قرنتیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولُس به اراده خدا رسولِ خوانده شدهعيسي مسيح و سوُستْانِيس برادر،
|
||||
\v 2 به كليساي خدا كه در قُرِنْتُس است، از مقدّسين در مسيح عيسي كه براي تقدّس خوانده شدهاند، با همه كساني كه در هرجا نام خداوند ما عيسي مسيح را ميخوانند كه (خداوند) ما و (خداوند) ايشان است.
|
||||
\v 3 فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند بر شما باد.
|
||||
\v 4 خداي خود را پيوسته شكر ميكنم درباره شما براي آن فيض خدا كه در مسيح عيسي به شمـا عطا شـده است،
|
||||
\v 5 زيرا شما از هرچيز در وي دولتمند شدهايد، در هر كلام و در هر معرفت.
|
||||
\v 6 چنانكه شهادت مسيح در شما استوار گرديد،
|
||||
\v 7 بحّدي كه در هيچ بخشش ناقص نيستيد و منتظر مكاشفه خداوند ما عيسي مسيح ميباشيد.
|
||||
\v 8 كه او نيز شما را تا به آخر استوار خواهد فرمود تا در روز خداوند ما عيسي مسيح بيملامت باشيد.
|
||||
\v 9 امين است خدايي كه شما را به شراكت پسر خود عيسي مسيح خداوند ما خوانده است.
|
||||
\v 10 لكن اي برادران از شما استدعا دارم به نام خداوند ما عيسي مسيح كه همه يك سخن گوييد و شقاق در ميان شما نباشد، بلكه در يك فكر و يك رأي كامل شويد.
|
||||
\v 11 زيرا كه اي برادرانِ من، از اهل خانه خَلُوئي درباره شما خبر به من رسيد كه نزاعها در ميان شما پيدا شده است.
|
||||
\v 12 غرض اينكه هريكي از شما ميگويد كه من از پولس هستم، و من از اَپَلُّس، و من از كيفا، و من از مسيح.
|
||||
\v 13 آيا مسيح منقسم شد؟ يا پولُس در راه شما مصلوب گرديد؟ يا به نام پولس تعميد يافتيد؟
|
||||
\v 14 خدا را شكر ميكنم كه هيچ يكي از شما را تعميد ندادم جز كَرِسْپُس و قايوس،
|
||||
\v 15 كه مبادا كسي گويد كه به نام خود تعميد دادم.
|
||||
\v 16 و خاندان اَسْتِيفان را نيز تعميد دادم و ديگر ياد ندارم كه كسي را تعميد داده باشم.
|
||||
\v 17 زيرا كه مسيح مرا فرستاد، نه تا تعميد دهم بلكه تا بشارت رسانم، نه به حكمت كلام مبادا صليب مسيح باطل شود.
|
||||
\v 18 زيرا ذكر صليب براي هالكان حماقت است، لكن نزد ما كه ناجيان هستيم قوّت خداست.
|
||||
\v 19 زيرا مكتوب است: «حكمت حكما را باطل سازم و فهم فهيمان را نابود گردانم.»
|
||||
\v 20 كجا است حكيم؟ كجا كاتب؟ كجا مباحِث اين دنيا؟ مگر خدا حكمت جهان را جهالت نگردانيده است؟
|
||||
\v 21 زيرا كه چون برحسب حكمتِ خدا، جهان از حكمت خود به معرفت خدا نرسيد، خدا بدين رضا داد كه بوسيله جهالتِ موعظه، ايمانداران را نجات بخشد.
|
||||
\v 22 چونكه يهود آيتي ميخواهند و يونانيان طالب حكمت هستند.
|
||||
\v 23 لكن ما به مسيح مصلوب وعظ ميكنيم كه يهود را لغزش و امّتها را جهالت است.
|
||||
\v 24 لكن دعوت شدگان را خواه يهود و خواه يوناني مسيح قوّت خدا و حكمت خدا است.
|
||||
\v 25 زيرا كه جهالت خدا از انسان حكيمتر است و ناتواني خدا از مردم، تواناتر.
|
||||
\v 26 زيرا اي برادران دعوت خود را ملاحظه نماييد كه بسياري بحسب جسم حكيم نيستند و بسياري توانا ني و بسياري شريف ني.
|
||||
\v 27 بلكه خدا جهّال جهان را برگزيد تا حكما را رسوا سازد و خدا ناتوانان عالم را برگزيد تا توانايان را رسوا سازد،
|
||||
\v 28 و خسيسان دنيا و محقّران را خدا برگزيد، بلكه نيستيها را تا هستيها را باطل گرداند.
|
||||
\v 29 تا هيچ بشري در حضور او فخر نكند.
|
||||
\v 30 لكن از او شما هستيد در عيسي مسيح كه از جانب خدا براي شما حكمت شده است و عدالت قدّوسيّت و فدا.
|
||||
\v 31 تا چنانكه مكتوب است هر كه فخر كند در خداوند فخر نمايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و مـن اي برادران، چـون به نزد شما آمدم،با فضيلت كلام يا حكمت نيامدم چون شما را به سرّ خدا اعلام مينمودم.
|
||||
\v 2 زيرا عزيمتنكردم كه چيزي در ميان شما دانسته باشم جز عيسي مسيح و او را مصلوب.
|
||||
\v 3 و من در ضعف و ترس و لرزش بسيار نزد شما شدم،
|
||||
\v 4 و كلام و وعظ من به سخنان مقنع حكمت نبود، بلكه به برهان روح و قوّت،
|
||||
\v 5 تا ايمان شما در حكمت انسان نباشد بلكه در قوّت خدا.
|
||||
\v 6 لكن حكمتي بيان ميكنيم نزد كاملين، امّا حكمتي كه از اين عالم نيست و نه از روساي اين عالم كه زايل ميگردند.
|
||||
\v 7 بلكه حكمت خدا را در سرّي بيان ميكنيم، يعني آن حكمت مخفي را كه خدا پيش از دهرها براي جلال ما مقدّر فرمود،
|
||||
\v 8 كه احدي از رؤساي اين عالم آن را ندانست زيرا اگر ميدانستند خداوند جلال را مصلوب نميكردند.
|
||||
\v 9 بلكه چنانكه مكتوب است: «چيزهايي را كه چشمي نديد و گوشي نشنيد و بهخاطر انساني خطور نكرد، يعني آنچه خدا براي دوستداران خود مهيّا كرده است.»
|
||||
\v 10 امّا خدا آنها را به روح خود بر ما كشف نموده است، زيرا كه روح همه چيز حتّي عمقهاي خدا را نيز تفحّص ميكند.
|
||||
\v 11 زيرا كيست از مردمان كه امور انسان را بداند جز روح انسان كه در وي ميباشد. همچنين نيز امور خدا را هيچكس ندانسته است، جز روح خدا.
|
||||
\v 12 ليكن ما روح جهان را نيافتهايم، بلكه آن روح كه از خداست تا آنچه خدا به ما عطا فرموده است بدانيم.
|
||||
\v 13 كه آنها را نيز بيان ميكنيم نه به سخنان آموخته شده از حكمت انسان، بلكه بهآنچه روحالقدس ميآموزد و روحانيها را با روحانيها جمع مينماييم.
|
||||
\v 14 امّا انسان نفساني امور روح خدا را نميپذيرد زيرا كه نزد او جهالت است و آنها را نميتواند فهميد زيرا حكم آنها از روح ميشود.
|
||||
\v 15 لكن شخص روحاني در همه چيز حكم ميكند و كسي را در او حكم نيست.
|
||||
\v 16 «زيرا كيست كه فكر خداوند را دانسته باشد تا او را تعليم دهد؟» لكن ما فكر مسيح را داريم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و مـن اي برادران نتوانستم به شما سخنگويم چون روحانيان، بلكه چون جسمانيان و چون اطفال در مسيح.
|
||||
\v 2 و شما را به شير خوراك دادم نه به گوشت زيرا كه هنوز استطاعت آن نداشتيد بلكه الحال نيز نداريد،
|
||||
\v 3 زيرا كه تا بهحال جسماني هستيد، چون در ميان شما حسد و نزاع و جداييها است. آيا جسماني نيستيد و به طريق انسان رفتار نمينماييد؟
|
||||
\v 4 زيرا چون يكي گويد من از پولس و ديگري من از اَپَلُّس هستم، آيا انسان نيستيد؟
|
||||
\v 5 پس كيست پولس و كيست اَپُّلس؟ جز خادماني كه بواسطه ايشان ايمان آورديد و به اندازهاي كه خداوند به هركس داد.
|
||||
\v 6 من كاشتم و اَپُّلس آبياري كرد لكن خدا نمّو ميبخشيد.
|
||||
\v 7 لهذا نه كارنده چيزي است و نه آب دهنده بلكه خداي روياننده.
|
||||
\v 8 و كارنده و سيرآب كننده يك هستند، لكن هر يك اجرت خود را بحسب مشقّت خود خواهند يافت.
|
||||
\v 9 زيرا با خدا همكاران هستيم و شما زراعت خدا و عمارت خدا هستيد.
|
||||
\v 10 بحسب فيض خدا كه به من عطا شد، چون معمار دانا بنياد نهادم و ديگري بر آن عمارت ميسازد؛ لكن هركس با خبر باشد كه چگونه عمارت ميكند.
|
||||
\v 11 زيرا بنيادي ديگر هيچكس نميتواند نهاد جز آنكه نهاده شده است، يعني عيسي مسيح.
|
||||
\v 12 لكن اگر كسي بر آن بنياد، عمارتي از طلا يا نقره يا جواهر يا چوب يا گياه يا كاه بنا كند،
|
||||
\v 13 كار هركس آشكار خواهد شد، زيرا كه آن روز آن را ظاهر خواهد نمود، چونكه آن به آتش به ظهور خواهد رسيد و خود آتش، عمل هركس را خواهد آزمود كه چگونه است.
|
||||
\v 14 اگر كاري كه كسي بر آن گذارده باشد بماند، اجر خواهد يافت.
|
||||
\v 15 و اگر عمل كسي سوخته شود، زيان بدو وارد آيد، هرچند خود نجات يابد امّا چنانكه از ميان آتش.
|
||||
\v 16 آيا نميدانيد كه هيكل خدا هستيد و روح خدا در شما ساكن است؟
|
||||
\v 17 اگر كسي هيكل خدا را خراب كند، خدا او را هلاك سازد زيرا هيكل خدا مقدّس است و شما آن هستيد.
|
||||
\v 18 زنهار كسي خود را فريب ندهد! اگر كسي از شما خود را در اين جهان حكيم پندارد، جاهل بشود تا حكيم گردد.
|
||||
\v 19 زيرا حكمت اين جهان نزد خدا جهالت است، چنانكه مكتوب است: «حكما را به مكر خودشان گرفتار ميسازد.»
|
||||
\v 20 و ايضاً: «خداوند افكار حكما را ميداند كه باطل است.»
|
||||
\v 21 پس هيچكس در انسان فخر نكند، زيرا همهچيز از آنِ شما است:
|
||||
\v 22 خواه پولس، خواه اَپُّلس، خواه كيفا، خواه دنيا، خواه زندگي، خواه موت، خواه چيزهاي حال، خواه چيزهاي آينده،همه از آنِ شما است،
|
||||
\v 23 و شما از مسيح و مسيح از خدا ميباشد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 هركس ما را چون خدّام مسيح و وكلاي اسرار خدا بشمارد.
|
||||
\v 2 و ديگر در وكلا بازپرس ميشود كه هر يكي امين باشد.
|
||||
\v 3 امّا بجهت من كمتر چيزي است كه از شما يا از يوم بشر حكم كرده شوم، بلكه برخود نيز حكم نميكنم.
|
||||
\v 4 زيرا كه در خود عيبي نميبينم، لكن از اين عادل شمرده نميشوم، بلكه حكمكننده من خداوند است.
|
||||
\v 5 لهذا پيش از وقت به چيزي حكم مكنيد تا خداوند بيايد كه خفاياي ظلمت را روشن خواهد كرد و نيّتهاي دلها را به ظهور خواهد آورد؛ آنگاه هركس را مدح از خدا خواهد بود.
|
||||
\v 6 امّا اي برادران، اين چيزها را بطور مَثَل به خود و اَپُّلس نسبت دادم بهخاطر شما تا درباره ما آموخته شويد كه از آنچه مكتوب است تجاوز نكنيد و تا هيچ يكي از شما تكبّر نكند براي يكي بر ديگري.
|
||||
\v 7 زيرا كيست كه تو را برتري داد و چهچيز داري كه نيافتي؟ پس چون يافتي، چرا فخر ميكني كه گويا نيافتي.
|
||||
\v 8 الحال سير شده و دولتمند گشتهايد و بدون ما سلطنت ميكنيد؛ و كاشكه سلطنت ميكرديد تا ما نيز با شما سلطنت ميكرديم.
|
||||
\v 9 زيرا گمان ميبرم كه خدا ما رسولان را آخر همه عرضه داشت مثل آناني كه فتواي موت بر ايشان شده است، زيرا كه جهان و فرشتگان و مردم را تماشاگاه شدهايم.
|
||||
\v 10 ما بهخاطر مسيح جاهلهستيم، لكن شما در مسيح دانا هستيد؛ ما ضعيف لكن شما توانا؛ شما عزيز امّا ما ذليل.
|
||||
\v 11 تا به همين ساعت گرسنه و تشنه و عريان و كوبيده و آواره هستيم،
|
||||
\v 12 و به دستهاي خود كار كرده، مشقّت ميكشيم و دشنام شنيده، بركت ميطلبيم و مظلوم گرديده، صبر ميكنيم.
|
||||
\v 13 چون افترا بر ما ميزنند، نصيحت ميكنيم و مثل قاذورات دنيا و فضلاتِ همهچيز شدهايم تا بهحال.
|
||||
\v 14 و اين را نمينويسم تا شما را شرمنده سازم بلكه چون فرزندان محبوب خود تنبيه ميكنم.
|
||||
\v 15 زيرا هرچند هزاران استاد در مسيح داشته باشيد، لكن پدران بسيار نداريد، زيرا كه من شما را در مسيح عيسي به انجيل توليد نمودم،
|
||||
\v 16 پس از شما التماس ميكنم كه به من اقتدا نماييد.
|
||||
\v 17 براي همين تيموتاؤس را نزد شما فرستادم كه اوست فرزند محبوب من و امين در خداوند تا راههاي مرا در مسيح به ياد شما بياورد، چنانكه در هرجا و در هركليسا تعليم ميدهم.
|
||||
\v 18 امّا بعضي تكبّر ميكنند به گمان آنكه من نزد شما نميآيم.
|
||||
\v 19 لكن به زودي نزد شما خواهم آمد، اگر خداوند بخواهد و خواهم دانست نه سخن متكبّران را بلكه قوّت ايشان را.
|
||||
\v 20 زيرا ملكوت خدا به زبان نيست بلكه در قوّت است.
|
||||
\v 21 چه خواهش داريد آيا با چوب نزد شما بيايم يا با محبّت و روح حلم؟
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 فيالحقيقه شنيده ميشود كه در ميان شما زنا پيدا شده است، و چنان زنايي كه در ميان امّتها هم نيست؛ كه شخصي زن پدر خود راداشته باشد.
|
||||
\v 2 و شما فخر ميكنيد بلكه ماتم هم نداريد، چنانكه بايد تا آن كسي كه اين عمل را كرد از ميان شما بيرون شود.
|
||||
\v 3 زيرا كه من هرچند در جسم غايبم، امّا در روح حاضرم؛ و الا´ن چون حاضر، حكم كردم در حقّ كسي كه اين را چنين كرده است.
|
||||
\v 4 به نام خداوند ما عيسي مسيح، هنگامي كه شما با روح من با قوّت خداوند ما عيسي مسيح جمع شويد،
|
||||
\v 5 كه چنين شخص به شيطان سپرده شود بجهت هلاكت جسم تا روح در روز خداوند عيسي نجات يابد.
|
||||
\v 6 فخر شما نيكو نيست. آيا آگاه نيستيد كه اندك خميرمايه، تمام خمير را مخمّر ميسازد؟
|
||||
\v 7 پس خود را از خميرمايه كهنه پاك سازيد تا فطير تازه باشيد، چنانكه بيخميرمايه هستيد زيرا كه فِصَح ما مسيح در راه ما ذبح شده است.
|
||||
\v 8 پس عيد را نگاه داريم نه به خميرمايه كُهنه و نه به خميرمايه بدي و شرارت، بلكه به فطير سادهدلي و راستي.
|
||||
\v 9 در آن رساله به شما نوشتم كه با زانيان معاشرت نكنيد.
|
||||
\v 10 لكن نه مطلقاً با زانيان اين جهان يا طمعكاران و يا ستمكاران يا بتپرستان، كه در اين صورت ميبايد از دنيا بيرون شويد.
|
||||
\v 11 لكن الا´ن به شما مينويسم كه اگر كسي كه به برادر ناميده ميشود، زاني يا طمّاع يا بتپرست يا فحّاش يا ميگسار يا ستمگر باشد، با چنين شخص معاشرت مكنيد بلكه غذا هم مخوريد.
|
||||
\v 12 زيرا مرا چهكار است كه بر آناني كه خارجاند داوري كنم. آيا شما بر اهل داخل داوري نميكنيد؟
|
||||
\v 13 لكن آناني را كه خارجاند خداداوري خواهد كرد. پس آن شرير را از ميان خود برانيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آيا كسي از شما چون بر ديگري مدّعي باشد، جرأت دارد كه مرافعه بَرَد پيش ظالمان نه نزد مقدّسان؟
|
||||
\v 2 يا نميدانيد كه مقدّسان، دنيا را داوري خواهند كرد؛ و اگر دنيا از شما حكم يابد، آيا قابل مقدّماتِ كمتر نيستيد؟
|
||||
\v 3 آيا نميدانيد كه فرشتگان را داوري خواهيم كرد تا چه رسد به امور روزگار؟
|
||||
\v 4 پس چون در مقدّمات روزگار مرافعه داريد، آيا آناني را كه در كليسا حقير شمرده ميشوند، مينشانيد؟
|
||||
\v 5 بجهت انفعال شما ميگويم، آيا در ميان شما يك نفر دانا نيست كه بتواند در ميان برادران خود حكم كند؟
|
||||
\v 6 بلكه برادر با برادر به محاكمه ميرود و آن هم نزد بيايمانان!
|
||||
\v 7 بلكه الا´ن شما را بالكلّيّه قصوري است كه با يكديگر مرافعه داريد. چرا بيشتر مظلوم نميشويد و چرا بيشتر مغبون نميشويد؟
|
||||
\v 8 بلكه شما ظلم ميكنيد و مغبون ميسازيد و اين را نيز به برادران خود!
|
||||
\v 9 آيا نميدانيد كه ظالمان وارث ملكوت خدا نميشوند؟ فريب مخوريد، زيرا فاسقان و بتپرستان و زانيان و متنعمّان و لوّاط
|
||||
\v 10 و دزدان و طمعكاران و ميگساران و فحّاشان و ستمگران وارث ملكوت خدا نخواهند شد.
|
||||
\v 11 و بعضي از شما چنين ميبوديد لكن غسل يافته و مقدّس گرديده و عادل كرده شدهايد به نام عيسي خداوند و به روح خداي ما.
|
||||
\v 12 همه چيز براي من جايز است لكن هرچيز مفيد نيست. همه چيز براي من رواست، ليكن نميگذارم كه چيزي بر من تسلّط يابد.
|
||||
\v 13 خوراك براي شكم است و شكم براي خوراك، لكن خدا اين و آن را فاني خواهد ساخت. امّا جسم براي زنا نيست، بلكه براي خداوند است و خداوند براي جسم.
|
||||
\v 14 و خدا خداوند را برخيزانيد و ما را نيز به قوّت خود خواهد برخيزانيد.
|
||||
\v 15 آيا نميدانيد كه بدنهاي شما اعضاي مسيح است؟ پس آيا اعضاي مسيح را برداشته، اعضاي فاحشه گردانم؟ حاشا!
|
||||
\v 16 آيا نميدانيد كه هركه با فاحشه پيوندد، با وي يكتن باشد؟ زيرا ميگويد «هردو يك تن خواهند بود».
|
||||
\v 17 لكن كسي كه با خداوند پيوندد يكروح است.
|
||||
\v 18 از زنا بگريزيد. هر گناهي كه آدمي ميكند بيرون از بدن است، لكن زاني بر بدن خود گناه ميورزد.
|
||||
\v 19 يا نميدانيد كه بدن شما هيكل روحالقدس است كه در شما است كه از خدا يافتهايد و از آن خود نيستيد؟
|
||||
\v 20 زيرا كه به قيمتي خريده شديد، پس خدا را به بدن خود تمجيد نماييد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا درباره آنچه به من نوشته بوديد: مرد را نيكو آن است كه زن را لمس نكند.
|
||||
\v 2 لكن بسبب زنا، هر مرد زوجه خود را بدارد و هر زن شوهر خود را بدارد.
|
||||
\v 3 و شوهر حقّ زن را ادا نمايد و همچنين زن حقّ شوهر را.
|
||||
\v 4 زن بر بدن خود مختار نيست بلكه شوهرش، و همچنين مردنيز اختيار بدن خود ندارد بلكه زنش،
|
||||
\v 5 از يكديگر جدايي مگزينيد مگر مدّتي به رضاي طرفين تا براي روزه و عبادت فارغ باشيد؛ و باز با هم پيونديد مبادا شيطان شما را بهسبب ناپرهيزي شما در تجربه اندازد.
|
||||
\v 6 لكن اين را ميگويم به طريق اجازه نه به طريق حكم،
|
||||
\v 7 امّا ميخواهم كه همه مردم مثل خودم باشند. لكن هركس نعمتي خاصّ از خدا دارد، يكي چنين و ديگري چنان.
|
||||
\v 8 لكن به مجرّدين و بيوهزنان ميگويم كه ايشان را نيكو است كه مثل من بمانند.
|
||||
\v 9 لكن اگر پرهيز ندارند، نكاح بكنند زيرا كه نكاح از آتشِ هوس بهتر است.
|
||||
\v 10 امّا منكوحان را حكم ميكنم و نه من بلكه خداوند كه زن از شوهر خود جدا نشود؛
|
||||
\v 11 و اگر جدا شود، مجرّد بماند يا با شوهر خود صلح كند؛ و مرد نيز زن خود را جدا نسازد.
|
||||
\v 12 و ديگران را من ميگويم نه خداوند كه اگر كسي از برادران زني بيايمان داشته باشد و آن زن راضي باشد كه با وي بماند، او را جدا نسازد.
|
||||
\v 13 و زني كه شوهر بيايمان داشته باشد و او راضي باشد كه با وي بماند، از شوهر خود جدا نشود.
|
||||
\v 14 زيرا كه شوهر بيايمان از زن خود مقدّس ميشود و زن بيايمان از برادر مقدّس ميگردد و اگرنه اولاد شما ناپاك ميبودند، لكن الحال مقدّسند.
|
||||
\v 15 امّا اگر بيايمان جدايي نمايد، بگذارش كه بشود زيرا برادر يا خواهر در اين صورت مقيّد نيست و خدا ما را به سلامتي خوانده است.
|
||||
\v 16 زيرا كه تو چه داني اي زن كه شوهرت را نجات خواهي داد؟ يا چه داني اي مرد كه زن خود را نجات خواهي داد؟
|
||||
\v 17 مگر اينكه به هرطور كه خداوند به هركس قسمت فرموده و به همان حالت كه خدا هركس را خوانده باشد، بدينطور رفتار بكند؛ و همچنين در همه كليساها امر ميكنم.
|
||||
\v 18 اگر كسي در مختوني خوانده شود، نامختون نگردد و اگر كسي در نامختوني خوانده شود، مختون نشود.
|
||||
\v 19 ختنه چيزي نيست و نامختوني هيچ، بلكه نگاه داشتن امرهاي خدا.
|
||||
\v 20 هركس در هر حالتي كه خوانده شده باشد، در همان بماند.
|
||||
\v 21 اگر در غلامي خوانده شدي تو را باكي نباشد، بلكه اگر هم ميتواني آزاد شوي، آن را اُولي'تر استعمال كن.
|
||||
\v 22 زيرا غلامي كه در خداوند خوانده شده باشد، آزاد خداوند است؛ و همچنين شخصي آزاد كه خوانده شد، غلام مسيح است.
|
||||
\v 23 به قيمتي خريده شديد، غلام انسان نشويد.
|
||||
\v 24 اي برادران هركس در هرحالتي كه خوانده شده باشد، در آن نزد خدا بماند.
|
||||
\v 25 امّا درباره باكرهها حكمي از خداوند ندارم. لكن چون از خداوند رحمت يافتم كه امين باشم، رأي ميدهم.
|
||||
\v 26 پس گمان ميكنم كه بجهت تنگي اين زمان، انسان را نيكو آن است كه همچنان بماند.
|
||||
\v 27 اگر با زن بسته شدي، جدايي مجوي و اگر از زن جدا هستي ديگر زن مخواه.
|
||||
\v 28 لكن هرگاه نكاح كردي، گناه نورزيدي و هرگاه باكره منكوحه گرديد، گناه نكرد. ولي چنين در جسم زحمت خواهند كشيد، ليكن من بر شما شفقت دارم.
|
||||
\v 29 امّا اي برادران، اين را ميگويم وقت تنگ است تا بعد از اين آناني كه زن دارند مثل بيزن باشند
|
||||
\v 30 و گريانان چون ناگريانان و خوشحالان مثل ناخوشحالان و خريداران چون غيرمالكان باشند،
|
||||
\v 31 و استعمالكنندگان اين جهان مثلاستعمالكنندگان نباشند، زيرا كه صورت اين جهان درگذر است.
|
||||
\v 32 امّا خواهشِ اين دارم كه شما بيانديشه باشيد. شخص مجرّد در امور خداوند ميانديشد كه چگونه رضامندي خداوند را بجويد؛
|
||||
\v 33 و صاحب زن در امور دنيا ميانديشد كه چگونه زن خود را خوش بسازد.
|
||||
\v 34 در ميان زن منكوحه و باكره نيز تفاوتي است، زيرا باكره در امور خداوند ميانديشد تا هم در تن و هم در روح مقدّس باشد؛ امّا منكوحه در امور دنيا ميانديشد تا شوهر خود را خوش سازد.
|
||||
\v 35 امّا اين را براي نفع شما ميگويم نه آنكه دامي بر شما بنهم بلكه نظر به شايستگي و ملازمت خداوند، بيتشويش.
|
||||
\v 36 لكن هرگاه كسي گمان برد كه با باكره خود ناشايستگي ميكند، اگر به حدّ بلوغ رسيد و ناچار است از چنين شدن، آنچه خواهد بكند؛ گناهي نيست؛ بگذار كه نكاح كنند.
|
||||
\v 37 امّا كسي كه در دل خود پايدار است و احتياج ندارد بلكه در اراده خود مختار است و در دل خود جازم است كه باكره خود را نگاه دارد، نيكو ميكند.
|
||||
\v 38 پس هم كسي كه به نكاح دهد، نيكو ميكند و كسي كه به نكاح ندهد، نيكوتر مينمايد.
|
||||
\v 39 زن مادامي كه شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مرد آزاد گرديد تا به هركه بخواهد منكوحه شود، ليكن در خداوند فقط.
|
||||
\v 40 امّا بحسب رأي من خوشحالتر است، اگر چنين بماند و من نيز گمان ميبرم كه روح خدا را دارم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا درباره قربانيهاي بتها، ميدانيم كه همهعلم داريم. علم باعث تكبّر است، لكنمحبّت بنا ميكند.
|
||||
\v 2 اگر كسي گمان بَرَد كه چيزي ميداند، هنوز هيچ نميداند، بطوري كه بايد دانست.
|
||||
\v 3 امّا اگر كسي خدا را محبّت نمايد، نزد او معروف ميباشد.
|
||||
\v 4 پس درباره خوردن قربانيهاي بتها، ميدانيم كه بت در جهان چيزي نيست و اينكه خدايي ديگر جز يكي نيست.
|
||||
\v 5 زيرا هرچند هستند كه به خدايان خوانده ميشوند، چه در آسمان و چه در زمين، چنانكه خدايان بسيار و خداوندان بسيار ميباشند،
|
||||
\v 6 لكن ما را يك خداست يعني پدر كه همهچيز از اوست و ما براي او هستيم، و يك خداوند يعني عيسي مسيح كه همهچيز از اوست و ما از او هستيم.
|
||||
\v 7 ولي همه را اين معرفت نيست، زيرا بعضي تا به حال به اعتقاد اينكه بت هست، آن را چون قرباني بت ميخورند و ضمير ايشان چون ضعيف است نجس ميشود.
|
||||
\v 8 امّا خوراك، ما را مقبول خدا نميسازد زيرا كه نه به خوردن بهتريم و نه به ناخوردن بدتر.
|
||||
\v 9 لكن احتياط كنيد مبادا اختيار شما باعث لغزش ضعفا گردد.
|
||||
\v 10 زيرا اگر كسي تو را كه صاحب علم هستي بيند كه در بتكده نشستهاي، آيا ضمير آن كس كه ضعيف است به خوردن قربانيهاي بتها بنا نميشود؟
|
||||
\v 11 و از علم تو آن برادر ضعيف كه مسيح براي او مرد هلاك خواهد شد.
|
||||
\v 12 و همچنين چون به برادران گناه ورزيديد و ضماير ضعيفشان را صدمه رسانيديد، همانا به مسيح خطا نموديد.
|
||||
\v 13 بنابراين، اگر خوراك باعث لغزش برادر من باشد، تا به ابد گوشت نخواهم خورد تا برادر خود را لغزش ندهم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آيا رسول نيستم؟ آيا آزاد نيستم؟ آيا عيسي مسيح خداوندِ ما را نديدم؟ آيا شما عمل من در خداوند نيستيد؟
|
||||
\v 2 هرگاه ديگران را رسول نباشم، البتّه شما را هستم زيرا كه مُهر رسالت من در خداوند شما هستيد.
|
||||
\v 3 حجت من بجهت آناني كه مرا امتحان ميكنند اين است
|
||||
\v 4 كه آيا اختيار خوردن و آشاميدن نداريم؟
|
||||
\v 5 آيا اختيار نداريم كه خواهر ديني را به زني گرفته، همراه خود ببريم، مثل ساير رسولان و برادران خداوند و كيفا؟
|
||||
\v 6 يا من و برنابا به تنهايي مختار نيستيم كه كار نكنيم؟
|
||||
\v 7 كيست كه هرگز از خرجي خود جنگ كند؟ يا كيست كه تاكستاني غرس نموده، از ميوهاش نخورد؟ يا كيست كه گلهاي بچراند و از شير گله ننوشد؟
|
||||
\v 8 آيا اين را بطور انسان ميگويم يا شريعت نيز اين را نميگويد؟
|
||||
\v 9 زيرا كه در تورات موسي مكتوب است كه «گاو را هنگاميكه خرمن را خرد ميكند، دهان مبند». آيا خدا در فكر گاوان ميباشد؟
|
||||
\v 10 يا محض خاطر ما اين را نميگويد؟ بلي براي ما مكتوب است كه شخمكننده ميبايد به اميد، شخم نمايد و خردكننده خرمن در اميد يافتن قسمت خود باشد.
|
||||
\v 11 چون ما روحانيها را براي شما كاشتيم، آيا امر بزرگي است كه ما جسمانيهاي شما را درو كنيم؟
|
||||
\v 12 اگر ديگران در اين اختيار بر شما شريكند، آيا نه ما بيشتر؟ ليكن اين اختيار را استعمال نكرديم، بلكه هرچيز را متحمّل ميشويم، مبادا انجيل مسيح را تعويق اندازيم.
|
||||
\v 13 آيا نميدانيد كه هركه در امور مقدّس مشغول باشد، از هيكل ميخورد و هركه خدمت مذبح كند، از مذبح نصيبي ميدارد.
|
||||
\v 14 و همچنين خداوند فرمود كه «هركه به انجيل اعلام نمايد، از انجيل معيشت يابد».
|
||||
\v 15 ليكن من هيچيك از اينها را استعمال نكردم و اين را به اين قصد ننوشتم تا با من چنين شود، زيرا كه مرا مردن بهتر است از آنكه كسي فخر مرا باطل گرداند.
|
||||
\v 16 زيرا هرگاه بشارت دهم، مرا فخر نيست چونكه مرا ضرورت افتاده است، بلكه واي بر من اگر بشارت ندهم.
|
||||
\v 17 زيرا هرگاه اين را طوعاً كنم اجرت دارم، لكن اگر كرهاً باشد وكالتي به من سپرده شد.
|
||||
\v 18 در اين صورت، مرا چه اجرت است تا آنكه چون بشارت ميدهم، انجيل مسيح را بيخرج سازم و اختيار خود را در انجيل استعمال نكنم؟
|
||||
\v 19 زيرا با اينكه از همه كس آزاد بودم، خود را غلام همه گردانيدم تا بسياري را سود برم.
|
||||
\v 20 و يهود را چون يهود گشتم تا يهود را سود برم و اهل شريعت را مثل اهل شريعت تا اهل شريعت را سود برم؛
|
||||
\v 21 و بيشريعتان را چون بيشريعتان شدم، هرچند نزد خدا بيشريعت نيستم، بلكه شريعت مسيح در من است، تا بيشريعتان را سود برم؛
|
||||
\v 22 ضعفا را ضعيف شدم تا ضعفا را سود برم؛ همهكس را همه چيز گرديدم تا به هرنوعي بعضي را برهانم.
|
||||
\v 23 امّا همهكار را بجهت انجيل ميكنم تا در آن شريك گردم.
|
||||
\v 24 آيا نميدانيد آناني كه در ميدان ميدوند، همه ميدوند لكن يك نفر انعام را ميبرد. به اينطور شما بدويد تا به كمال ببريد.
|
||||
\v 25 و هركه ورزش كند در هرچيز رياضت ميكشد؛ امّا ايشانتا تاج فاني را بيابند لكن ما تاج غيرفاني را.
|
||||
\v 26 پس من چنين ميدوم، نه چون كسي كه شك دارد؛ و مشت ميزنم نه آنكه هوا را بزنم.
|
||||
\v 27 بلكه تن خود را زبون ميسازم و آن را در بندگي ميدارم، مبادا چون ديگران را وعظ نمودم، خود محروم شوم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا اي برادران نميخواهم شما بيخبر باشيد از اينكه پدران ما همه زير ابر بودند و همه از دريا عبور نمودند
|
||||
\v 2 و همه به موسي تعميد يافتند، در ابر و در دريا؛
|
||||
\v 3 و همه همان خوراك روحاني را خوردند
|
||||
\v 4 و همه همان شُرب روحاني را نوشيدند، زيرا كه ميآشاميدند از صخره روحاني كه از عقب ايشان ميآمد و آن صخره مسيح بود.
|
||||
\v 5 ليكن از اكثر ايشان خدا راضي نبود، زيرا كه در بيابان انداخته شدند.
|
||||
\v 6 و اين امور نمونهها براي ما شد تا ما خواهشمند بدي نباشيم، چنانكه ايشان بودند؛
|
||||
\v 7 و نه بتپرست شويد، مثل بعضي از ايشان، چنانكه مكتوب است: «قوم به اكل و شرب نشستند و براي لهو و لعب برپا شدند.»
|
||||
\v 8 و نه زنا كنيم چنانكه بعضي از ايشان كردند و در يك روز بيست و سه هزار نفر هلاك گشتند.
|
||||
\v 9 و نه مسيح را تجربه كنيم، چنانكه بعضي از ايشان كردند و از مارها هلاك گرديدند.
|
||||
\v 10 و نه همهمه كنيد، چنانكه بعضي از ايشان كردند و هلاك كننده ايشان را هلاك كرد.
|
||||
\v 11 و اين همه بطور مَثَل بديشان واقع شد و براي تنبيه ما مكتوب گرديد كه اواخر عالم به مارسيده است.
|
||||
\v 12 پس آنكه گمان بَرَد كه قايم است، باخبر باشد كه نيفتد.
|
||||
\v 13 هيچ تجربه جز آنكه مناسب بشر باشد، شما را فرو نگرفت. امّا خدا امين است كه نميگذارد شما فوق طاقت خود آزموده شويد، بلكه باتجربه مفرّي نيز ميسازد تا ياراي تحمّل آن را داشته باشيد.
|
||||
\v 14 لهذا اي عزيزانِ من از بتپرستي بگريزيد.
|
||||
\v 15 به خردمندان سخن ميگويم: خود حكم كنيد برآنچه ميگويم.
|
||||
\v 16 پياله بركت كه آن را تبرّك ميخوانيم، آيا شراكت در خون مسيح نيست؟ و ناني را كه پاره ميكنيم، آيا شراكت در بدن مسيح ني؟
|
||||
\v 17 زيرا ما كه بسياريم، يك نان و يكتن ميباشيم چونكه همه از يك نان قسمت مييابيم.
|
||||
\v 18 اسرائيل جسماني را ملاحظه كنيد! آيا خورندگان قربانيها شريك قربانگاه نيستند؟
|
||||
\v 19 پس چه گويم؟ آيا بت چيزي ميباشد؟ يا كه قرباني بت چيزي است؟
|
||||
\v 20 ني! بلكه آنچه امّتها قرباني ميكنند، براي ديوها ميگذرانند نه براي خدا؛ و نميخواهم شما شريك ديوها باشيد.
|
||||
\v 21 محال است كه هم از پياله خداوند و هم از پياله ديوها بنوشيد؛ و هم از مايده خداوند و هم از مايده ديوها نميتوانيد قسمت بُرد.
|
||||
\v 22 آيا خداوند را به غيرت ميآوريم يا از او تواناتر ميباشيم؟
|
||||
\v 23 همهچيز جايز است، ليكن همه مفيد نيست؛ همه رواست، ليكن همه بنا نميكند.
|
||||
\v 24 هركس نفع خود را نجويد، بلكه نفع ديگري را.
|
||||
\v 25 هرآنچه را در قصّابخانه ميفروشند، بخوريد و هيچ مپرسيد بهخاطر ضمير.
|
||||
\v 26 زيرا كه جهان وپُري آن از آنِ خداوند است.
|
||||
\v 27 هرگاه كسي از بيايمانان از شما وعده خواهد و ميخواهيد برويد، آنچه نزد شما گذارند بخوريد و هيچ مپرسيد بجهت ضمير.
|
||||
\v 28 امّا اگر كسي به شما گويد «اين قرباني بت است»، مخوريد بهخاطر آن كس كه خبر داد و بجهت ضمير، زيرا كه جهان و پري آن از آن خداوند است.
|
||||
\v 29 امّا ضمير ميگويم نه از خودت بلكه ضمير آن ديگر؛ زيرا چرا ضمير ديگري بر آزادي من حكم كند؟
|
||||
\v 30 و اگر من به شكر بخورم، چرا بر من افترا زنند بهسبب آن چيزي كه من براي آن شكر ميكنم؟
|
||||
\v 31 پس خواه بخوريد، خواه بنوشيد، خواه هرچه كنيد، همه را براي جلال خدا بكنيد.
|
||||
\v 32 يهوديان و يونانيان و كليساي خدا را لغزش مدهيد.
|
||||
\v 33 چنانكه من نيز در هركاري همه را خوش ميسازم و نفع خود را طالب نيستم، بلكه نفع بسياري را تا نجات يابند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس اقتدا به من نماييد چنانكه من نيز بهمسيح ميكنم.
|
||||
\v 2 امّا اي برادران شما را تحسين مينمايم از اينجهت كه در هرچيز مرا ياد ميداريد و اخبار را بطوري كه به شما سپردم، حفظ مينماييد.
|
||||
\v 3 امّا ميخواهم شما بدانيد كه سر هر مرد، مسيح است و سر زن، مرد و سر مسيح، خدا.
|
||||
\v 4 هر مردي كه سرپوشيده دعا يا نبوّت كند، سر خود را رسوا مينمايد.
|
||||
\v 5 امّا هر زني كه سر برهنه دعا يا نبوّت كند، سر خود را رسوا ميسازد، زيرا اينچنان است كه تراشيده شود.
|
||||
\v 6 زيرا اگر زن نميپوشد، موي را نيز بِبُرَدْ؛ و اگر زن را موي بريدن يا تراشيدن قبيح است، بايد بپوشد.
|
||||
\v 7 زيرا كه مرد را نبايد سر خود را بپوشد چونكه او صورت و جلال خداست، امّا زن جلال مرد است.
|
||||
\v 8 زيرا كه مرد از زن نيست بلكه زن از مرد است.
|
||||
\v 9 و نيز مرد بجهت زن آفريده نشد، بلكه زن براي مرد.
|
||||
\v 10 از اين جهت زن ميبايد عزّتي بر سر داشته باشد بهسبب فرشتگان.
|
||||
\v 11 ليكن زن از مرد جدا نيست و مرد هم جدا از زن نيست درخداوند.
|
||||
\v 12 زيرا چنانكه زن از مرد است، همچنين مرد نيز بوسيله زن، ليكن همهچيز از خدا.
|
||||
\v 13 در دل خود انصاف دهيد: آيا شايسته است كه زن ناپوشيده نزد خدا دعا كند؟
|
||||
\v 14 آيا خودِ طبيعت شما را نميآموزد كه اگر مرد موي دراز دارد، او را عار ميباشد؟
|
||||
\v 15 و اگر زن موي دراز دارد، او را فخر است، زيرا كه موي بجهت پرده بدو داده شد؟
|
||||
\v 16 و اگر كسي ستيزهگر باشد، ما و كليساهاي خدا را چنين عادتي نيست.
|
||||
\v 17 ليكن چون اين حكم را به شما ميكنم، شما را تحسين نميكنم، زيرا كه شما نه از براي بهتري بلكه براي بدتري جمع ميشويد.
|
||||
\v 18 زيرا اوّلاً هنگامي كه شما در كليسا جمع ميشويد، ميشنوم كه در ميان شما شقاقها روي ميدهد و قدري از آن را باور ميكنم.
|
||||
\v 19 از آن جهت كه لازم است در ميان شما بدعتها نيز باشد تا كه مقبولان از شما ظاهر گردند.
|
||||
\v 20 پس چون شما در يك جا جمع ميشويد، ممكن نيست كه شامخداوند خورده شود،
|
||||
\v 21 زيرا در وقت خوردن هركس شام خود را پيشتر ميگيرد و يكي گرسنه و ديگري مست ميشود.
|
||||
\v 22 مگر خانهها براي خوردن و آشاميدن نداريد؟ يا كليساي خدا را تحقير مينماييد و آناني را كه ندارند شرمنده ميسازيد؟ به شما چه بگويم؟ آيا در اين امر شما را تحسين نمايم؟ تحسين نمينمايم!
|
||||
\v 23 زيرا من از خداوند يافتم، آنچه به شما نيز سپردم كه عيسي خداوند در شبي كه او را تسليم كردند، نان را گرفت
|
||||
\v 24 و شكر نموده، پاره كرد و گفت: «بگيريد بخوريد. اين است بدن من كه براي شما پاره ميشود. اين را به يادگاري من بجا آريد.»
|
||||
\v 25 و همچنين پياله را نيز بعد از شام و گفت: «اين پياله عهد جديد است در خون من. هرگاه اين را بنوشيد، به يادگاري من بكنيد.»
|
||||
\v 26 زيرا هرگاه اين نان را بخوريد و اين پياله را بنوشيد، موت خداوند را ظاهر مينماييد تا هنگامي كه بازآيد.
|
||||
\v 27 پس هركه بطور ناشايسته نان را بخورد و پياله خداوند را بنوشد، مجرم بدن و خون خداوند خواهد بود.
|
||||
\v 28 امّا هر شخص خود را امتحان كند و بدينطرز از آن نان بخورد و از آن پياله بنوشد.
|
||||
\v 29 زيرا هركه ميخورد و مينوشد، فتواي خود را ميخورد و مينوشد اگر بدن خداوند را تمييز نميكند.
|
||||
\v 30 از اين سبب بسياري از شما ضعيف و مريضاند و بسياري خوابيدهاند.
|
||||
\v 31 امّا اگر برخود حكم ميكرديم، حكم بر ما نميشد.
|
||||
\v 32 لكن هنگامي كه بر ما حكم ميشود، از خداوند تأديب ميشويم مبادا با اهل دنيا بر ما حكم شود.
|
||||
\v 33 لهذا اي برادرانِ من، چون بجهت خوردن جمع ميشويد، منتظر يكديگر باشيد.
|
||||
\v 34 و اگر كسي گرسنه باشد، در خانه بخورد، مبادا بجهت عقوبت جمع شويد. و چون بيايم، مابقي را منتظم خواهم نمود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا درباره عطاياي روحاني، اي برادراننميخواهم شما بيخبر باشيد.
|
||||
\v 2 ميدانيد هنگامي كه امّتها ميبوديد، بهسوي بتهاي گنگ برده ميشديد بطوري كه شما را ميبردند.
|
||||
\v 3 پس شما را خبر ميدهم كه هركه متكلّم به روح خدا باشد، عيسي را اَناتيما نميگويد و احدي جز به روحالقدس عيسي را خداوند نميتواند گفت.
|
||||
\v 4 و نعمتها انواع است ولي روح همان.
|
||||
\v 5 و خدمتها انواع است امّا خداوند همان.
|
||||
\v 6 و عملها انواع است لكن همان خدا همه را در همه عمل ميكند.
|
||||
\v 7 ولي هركس را ظهور روح بجهت منفعت عطا ميشود.
|
||||
\v 8 زيرا يكي را بوساطت روح، كلام حكمت داده ميشود و ديگري را كلام علم، بحسب همان روح.
|
||||
\v 9 و يكي را ايمان به همان روح و ديگري را نعمتهاي شفا دادن به همـان روح.
|
||||
\v 10 و يكي را قوّت معجزات و ديگري را نبوّت و يكي را تمييز ارواح و ديگري را اقسـام زبانهـا و ديگري را ترجمه زبانها.
|
||||
\v 11 لكن در جميع اينها همان يك روح فاعل است كه هركس را فرداً بحسب اراده خود تقسيم ميكند.
|
||||
\v 12 زيرا چنانكه بدن يك است و اعضاي متعدّد دارد و تمامي اعضاي بدن اگرچه بسيار است يكتن ميباشد، همچنين مسيح نيز ميباشد.
|
||||
\v 13 زيرا كه جميع ما به يك روح در يك بدن تعميد يافتيم، خواه يهود، خواه يوناني، خواه غلام، خواه آزاد و همه از يك روح نوشانيده شديم.
|
||||
\v 14 زيرا بدن يك عضو نيست بلكه بسيار است.
|
||||
\v 15 اگر پا گويد چونكه دست نيستم از بدن نميباشم، آيا بدين سبب از بدن نيست؟
|
||||
\v 16 و اگر گوش گويد چونكه چشم نيّم از بدن نيستم، آيا بدين سبب از بدن نيست؟
|
||||
\v 17 اگر تمام بدن چشم بودي، كجا ميبود شنيدن و اگر همه شنيدن بودي كجا ميبود بوييدن؟
|
||||
\v 18 لكن الحال خدا هريك از اعضا را در بدن نهاد برحسب اراده خود.
|
||||
\v 19 و اگر همه يك عضو بودي بدن كجا ميبود؟
|
||||
\v 20 امّا الا´ن اعضا بسيار است ليكن بدن يك.
|
||||
\v 21 و چشم دست را نميتواند گفت كه محتاج تو نيستم يا سر پايها را نيز كه احتياج به شما ندارم.
|
||||
\v 22 بلكه علاوه بر اين، آن اعضاي بدن كه ضعيفتر مينمايند، لازمتر ميباشند.
|
||||
\v 23 و آنها را كه پستتر اجزاي بدن ميپنداريم، عزيزتر ميداريم و اجزاي قبيح ما جمالِ افضل دارد.
|
||||
\v 24 لكن اعضاي جميله ما را احتياجي نيست، بلكه خدا بدن را مرتّب ساخت بقسمي كه ناقص را بيشتر حرمت داد،
|
||||
\v 25 تا كه جدايي در بدن نيفتد، بلكه اعضا به برابري در فكر يكديگر باشند.
|
||||
\v 26 و اگر يك عضو دردمند گردد، ساير اعضا با آن همدرد باشند و اگر عضوي عزّت يابد، باقي اعضا با او به خوشي آيند.
|
||||
\v 27 امّا شما بدن مسيح هستيد و فرداً اعضاي آن ميباشيد.
|
||||
\v 28 و خدا قرارداد بعضي را در كليسا: اوّل رسولان، دوّم انبيا، سوم معلّمان، بعد قوّات، پس نعمتهاي شفا دادن و اعانات و تدابير و اقسام زبانها.
|
||||
\v 29 آيا همه رسول هستند، يا همه انبيا، يا همه معلّمان، يا همه قوّات؟
|
||||
\v 30 يا همه نعمتهاي شفا دارند، يا همه به زبانها متكلّم هستند، يا همه ترجمه ميكنند؟
|
||||
\v 31 لكن نعمتهاي بهتر را به غيرت بطلبيد و طريق افضل را نيز به شما نشان ميدهم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اگر به زبانهاي مردم و فرشتگان سخنگويم و محّبت نداشته باشم، مثل نحاس صدادهنده و سنج فغان كننده شدهام.
|
||||
\v 2 و اگر نبوّت داشته باشم و جميع اسرار و همه علم را بدانم و ايمان كامل داشته باشم بحدّي كه كوهها را نقل كنم و محبّت نداشته باشم، هيچ هستم.
|
||||
\v 3 و اگر جميع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبّت نداشته باشم، هيچ سود نميبرم.
|
||||
\v 4 محبّت حليم و مهربان است؛ محبّت حسد نميبرد؛ محبّت كبر و غرور ندارد؛
|
||||
\v 5 اطوار ناپسنديده ندارد و نفع خود را طالب نميشود؛ خشم نميگيرد و سوءظنّ ندارد؛
|
||||
\v 6 از ناراستي خوشوقت نميگردد، ولي با راستي شادي ميكند؛
|
||||
\v 7 در همه چيز صبر ميكند و همه را باور مينمايد؛ در همهحال اميدوار ميباشد و هر چيز را متحمل ميباشد.
|
||||
\v 8 محبّت هرگز ساقط نميشود و امّا اگر نبوّتها باشد، نيست خواهد شد و اگر زبانها، انتها خواهدپذيرفت و اگر علم، زايل خواهد گرديد.
|
||||
\v 9 زيرا جزئي علمي داريم و جزئي نبوّت مينماييم،
|
||||
\v 10 لكن هنگامي كه كامل آيد، جزئي نيست خواهد گرديد.
|
||||
\v 11 زماني كه طفل بودم، چون طفل حرف ميزدم و چون طفل فكر ميكردم و مانند طفل تعقّل مينمودم. امّا چون مرد شدم، كارهاي طفلانه را ترك كردم.
|
||||
\v 12 زيرا كه الحال در آينه بطور معمّا ميبينيم، لكن آن وقت روبرو؛ الا´ن جزئي معرفتي دارم، لكن آنوقت خواهم شناخت، چنانكه نيز شناخته شدهام.
|
||||
\v 13 و الحال اين سه چيز باقي است: يعني ايمان و اميد و محبّت. امّا بزرگتر از اينها محبّت است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 در پي محبّت بكوشيد و عطاياي روحاني را به غيرت بطلبيد، خصوصاً اينكه نبوّت كنيد.
|
||||
\v 2 زيرا كسي كه به زباني سخن ميگويد، نه به مردم بلكه به خدا ميگويد، زيرا هيچكس نميفهمد ليكن در روح به اسرار تكلّم مينمايد.
|
||||
\v 3 امّا آنكه نبوّت ميكند، مردم را براي بنا و نصيحت و تسلّي ميگويد.
|
||||
\v 4 هركه به زباني ميگويد، خود را بنا ميكند، امّا آنكه نبوّت مينمايد، كليسا را بنا ميكند.
|
||||
\v 5 و خواهش دارم كه همه شما به زبانها تكلّم كنيد، لكن بيشتر اينكه نبوّت نماييد زيرا كسي كه نبوّت كند بهتر است از كسي كه به زبانها حرف زند، مگر آنكه ترجمه كند تا كليسا بنا شود.
|
||||
\v 6 امّا الحال اي برادران، اگر نزد شما آيم و به زبانها سخن رانم، شما را چه سود ميبخشم؟ مگر آنكه شما را به مكاشفه يا به معرفت يا به نبوّت يابه تعليم گويم.
|
||||
\v 7 و همچنين چيزهاي بيجان كه صدا ميدهد چون ني يا بربط اگر در صداها فرق نكند، چگونه آواز ني يا بربط فهميده ميشود؟
|
||||
\v 8 زير اگر كَرِنّا نيز صداي نامعلوم دهد، كه خود را مهيّاي جنگ ميسازد؟
|
||||
\v 9 همچنين شما نيز اگر به زبان، سخنِ مفهوم نگوييد، چگونه معلوم ميشود آن چيزي كه گفته شد زيرا كه به هوا سخن خواهيد گفت؟
|
||||
\v 10 زيرا كه انواع زبانهاي دنيا هرقدر زياده باشد، ولي يكي بيمعني نيست.
|
||||
\v 11 پس هرگاه قوّت زبان را نميدانم، نزد متكلّم بربري ميباشم و آنكه سخن گويد نزد من بربري ميباشد.
|
||||
\v 12 همچنن شما نيز چونكه غيور عطاياي روحاني هستيد، بطلبيد اينكه براي بناي كليسا افزوده شويد.
|
||||
\v 13 بنابراين كسي كه به زباني سخن ميگويد، دعا بكند تا ترجمه نمايد.
|
||||
\v 14 زيرا اگر به زباني دعا كنم، روح من دعا ميكند لكن عقل من برخوردار نميشود.
|
||||
\v 15 پس مقصود چيست؟ به روح دعا خواهم كرد و به عقل نيز دعا خواهم نمود؛ به روح سرود خواهم خواند و به عقل نيز خواهم خواند.
|
||||
\v 16 زيرا اگر در روح تبرّك ميخواني، چگونه آن كسي كه به مَنْزِلَتِ اُمّي است، به شكر تو آمين گويد و حال آنكه نميفهمد چه ميگويي؟
|
||||
\v 17 زيرا تو البتّه خوب شكر ميكني، لكن آن ديگر بنا نميشود.
|
||||
\v 18 خدا را شكر ميكنم كه زيادتر از همه شما به زبانها حرف ميزنم.
|
||||
\v 19 لكن در كليسا بيشتر ميپسندم كه پنج كلمه به عقل خود گويم تا ديگران را نيز تعليم دهم از آنكه هزاران كلمه به زبان بگويم.
|
||||
\v 20 اي برادران، در فهم اطفال مباشيد بلكه دربدخويي اطفال باشيد و در فهم رشيد.
|
||||
\v 21 در تورات مكتوب است كه «خداوند ميگويد به زبانهاي بيگانه و لبهاي غير به اين قوم سخن خواهم گفت و با اين همه مرا نخواهند شنيد.»
|
||||
\v 22 پس زبانها نشاني است نه براي ايمانداران بلكه براي بيايمانان؛ امّا نبوّت براي بيايمان نيست بلكه براي ايمانداران است.
|
||||
\v 23 پس اگر تمام كليسا در جايي جمع شوند و همه به زبانها حرف زنند و اُميّان يا بيايمانان داخل شوند، آيا نميگويند كه ديوانهايد؟
|
||||
\v 24 ولي اگر همه نبوّت كنند و كسي از بيايمانان يا امّيان درآيد، از همه توبيخ مييابد و از همه ملزم ميگردد،
|
||||
\v 25 و خفاياي قلب او ظاهر ميشود و همچنين به روي درافتاده، خدا را عبادت خواهد كرد و ندا خواهد داد كه «فيالحقيقة خدا در ميان شما است.»
|
||||
\v 26 پس اي برادران مقصود اين است كه وقتيكه جمع شويد، هريكي از شما سرودي دارد، تعليمي دارد، زباني دارد، مكاشفهاي دارد، ترجمهاي دارد، بايد همه بجهت بنا بشود.
|
||||
\v 27 اگر كسي به زباني سخن گويد، دو دو يا نهايت سه سه باشند، به ترتيب و كسي ترجمه كند.
|
||||
\v 28 امّا اگر مترجمي نباشد، در كليسا خاموش باشد و با خود و با خدا سخن گويد.
|
||||
\v 29 و از انبيا دو يا سه سخن بگويند و ديگران تميز دهند.
|
||||
\v 30 و اگر چيزي به ديگري از اهل مجلس مكشوف شود، آن اوّل ساكت شود.
|
||||
\v 31 زيرا كه همه ميتوانيد يكيك نبوّت كنيد تا همه تعليم يابند و همه نصيحت پذيرند.
|
||||
\v 32 و ارواح انبيا مطيع انبيا ميباشند.
|
||||
\v 33 زيرا كه او خداي تشويش نيست بلكه خداي سلامتي، چنانكه در همه كليساهاي مقدّسان.
|
||||
\v 34 وزنان شما در كليساها خاموش باشند زيرا كه ايشان را حرف زدن جايز نيست بلكه اطاعت نمودن، چنانكه تورات نيز ميگويد.
|
||||
\v 35 امّا اگر ميخواهند چيزي بياموزند، در خانه از شوهران خود بپرسند، چون زنان را در كليسا حرف زدن قبيح است.
|
||||
\v 36 آيا كلام خدا از شما صادر شد يا به شما به تنهايي رسيد؟
|
||||
\v 37 اگر كسي خود را نبي يا روحاني پندارد، اقرار بكند كه آنچه به شما مينويسم، احكام خداوند است.
|
||||
\v 38 امّا اگر كسي جاهل است، جاهل باشد.
|
||||
\v 39 پس اي برادران، نبوّت را به غيرت بطلبيد و از تكلّم نمودن به زبانها منع مكنيد.
|
||||
\v 40 لكن همه چيز به شايستگي و انتظام باشد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 الا´ن اي برادران، شما را از انجيلي كه به شما بشارت دادم اعلام مينمايم كه آن را هم پذيرفتيد و در آن هم قايم ميباشيد،
|
||||
\v 2 و بوسيله آن نيز نجات مييابيد، به شرطي كه آن كلامي را كه به شما بشارت دادم، محكم نگاه داريد والاّ عبث ايمان آورديد.
|
||||
\v 3 زيرا كه اوّل به شما سپردم، آنچه نيز يافتم كه مسيح برحسب كتب در راه گناهان ما مرد،
|
||||
\v 4 و اينكه مدفون شد و در روز سوم برحسب كتب برخاست؛
|
||||
\v 5 و اينكه به كيفا ظاهر شد و بعد از آن به آن دوازده،
|
||||
\v 6 و پس از آن، به زياده از پانصد برادر يك بار ظاهر شد كه بيشتر از ايشان تا امروز باقي هستند، امّا بعضي خوابيدهاند.
|
||||
\v 7 از آن پس به يعقوب ظاهر شد و بعد به جميع رسولان.
|
||||
\v 8 و آخر همه بر من مثل طفلسقطشده ظاهر گرديد.
|
||||
\v 9 زيرا من كهترين رسولان هستم و لايق نيستم كه به رسول خوانده شوم، چونكه بركليساي خدا جفا ميرسانيدم.
|
||||
\v 10 ليكن به فيض خدا آنچه هستم هستم و فيض او كه بر من بود باطل نگشت، بلكه بيش از همه ايشان مشقّت كشيدم، امّا نه من بلكه فيض خدا كه با من بود.
|
||||
\v 11 پس خواه من و خواه ايشان بدين طريق وعظ ميكنيم و به اينطور ايمان آورديد.
|
||||
\v 12 ليكن اگر به مسيح وعظ ميشود كه از مردگان برخاست، چون است كه بعضي از شما ميگويند كه قيامت مردگان نيست؟
|
||||
\v 13 امّا اگر مردگان را قيامت نيست، مسيح نيز برنخاسته است.
|
||||
\v 14 و اگر مسيح برنخاست، باطل است وعظ ما و باطل است نيز ايمان شما.
|
||||
\v 15 و شهود كَذَبِه نيز براي خدا شديم، زيرا درباره خدا شهادت داديم كه مسيح را برخيزانيد، و حال آنكه او را برنخيزانيد در صورتي كه مردگان برنميخيزند.
|
||||
\v 16 زيرا هرگاه مردگان برنميخيزند، مسيح نيز برنخاسته است.
|
||||
\v 17 امّا هرگاه مسيح برنخاسته است، ايمان شما باطل است و شما تاكنون در گناهان خود هستيد،
|
||||
\v 18 بلكه آناني هم كه در مسيح خوابيدهاند هلاك شدند.
|
||||
\v 19 اگر فقط در اين جهان در مسيح اميدواريم، از جميع مردم بدبختتريم.
|
||||
\v 20 ليكن بالفعل مسيح از مردگان برخاسته و نوبر خوابيدگان شده است.
|
||||
\v 21 زيرا چنانكه به انسان موت آمد، به انسان نيز قيامت مردگان شد.
|
||||
\v 22 و چنانكه در آدم همه ميميرند در مسيح نيز همه زنده خواهند گشت.
|
||||
\v 23 ليكن هركس به رتبه خود؛ مسيح نوبر است و بعد آناني كه در وقت آمدن او از آنِ مسيح ميباشند.
|
||||
\v 24 و بعد از آن انتها است وقتي كه ملكوت را به خدا و پدر سپارد. و در آن زمان تمام رياست و تمام قدرت و قوّت را نابود خواهد گردانيد.
|
||||
\v 25 زيرا مادامي كه همه دشمنان را زير پايهاي خود ننهد، ميبايد او سلطنت بنمايد.
|
||||
\v 26 دشمن آخر كه نابود ميشود، موت است.
|
||||
\v 27 زيرا «همه چيز را زير پايهاي وي انداخته است». امّا چون ميگويد كه «همه چيز را زير انداخته است»، واضح است كه او كه همه را زير او انداخت، مستثني' است.
|
||||
\v 28 امّا زماني كه همه مطيع وي شده باشند، آنگاه خود پسر هم مطيع خواهد شد او را كه همه چيز را مطيع وي گردانيد، تا آنكه خدا كلّ در كلّ باشد.
|
||||
\v 29 والاّ آناني كه براي مردگان تعميد مييابند، چه كنند؟ هرگاه مردگان مطلقاً برنميخيزند، پس چرا براي ايشان تعميد ميگيرند؟
|
||||
\v 30 و ما نيز چرا هر ساعت خود را در خطر مياندازيم؟
|
||||
\v 31 به آن فخري درباره شما كه مرا در خداوند ما مسيح عيسي هست قسم، كه هرروزه مرا مردني است.
|
||||
\v 32 چون بطور انسان در افسُس با وحوش جنگ كردم، مرا چه سود است؟ اگر مردگان برنميخيزند، بخوريم و بياشاميم چون فردا ميميريم.
|
||||
\v 33 فريفته مشويد! معاشرات بد، اخلاق حسنه را فاسد ميسازد.
|
||||
\v 34 براي عدالت بيدار شده، گناه مكنيد زيرا بعضي معرفت خدا را ندارند. براي انفعال شما ميگويم.
|
||||
\v 35 امّا اگر كسي گويد: «مردگان چگونه برميخيزند و به كدام بدن ميآيند؟»،
|
||||
\v 36 اي احمق آنچه تو ميكاري زنده نميگردد جز آنكه بميرد.
|
||||
\v 37 و آنچه ميكاري، نه آن جسمي را كه خواهد شد ميكاري، بلكه دانهاي مجرّد خواه از گندم و يا از دانههاي ديگر.
|
||||
\v 38 ليكن خدا برحسب اراده خود، آن را جسمي ميدهد و به هر يكي از تخمها جسم خودش را.
|
||||
\v 39 هر گوشت از يك نوع گوشت نيست، بلكه گوشت انسان، ديگر است و گوشت بهايم، ديگر و گوشت مرغان، ديگر و گوشت ماهيان، ديگر.
|
||||
\v 40 و جسمهاي آسماني هست و جسمهاي زميني نيز؛ ليكن شأن آسمانيها، ديگر و شأن زمينيها، ديگر است؛
|
||||
\v 41 و شأن آفتاب ديگر و شأن ماه ديگر و شأن ستارگان، ديگر، زيرا كه ستاره از ستاره در شأن، فرق دارد.
|
||||
\v 42 به همين نهج است نيز قيامت مردگان. در فساد كاشته ميشود، و در بيفسادي برميخيزد؛
|
||||
\v 43 در ذلّت كاشته ميگردد و در جلال برميخيزد؛ در ضعف كاشته ميشود و در قوّت برميخيزد؛
|
||||
\v 44 جسم نفساني كاشته ميشود و جسم روحاني برميخيزد. اگر جسم نفساني هست، هرآينه روحاني نيز هست.
|
||||
\v 45 و همچنين نيز مكتوب است كه انسان اوّل يعني آدم نفس زنده گشت، امّا آدم آخر روح حياتبخش شد.
|
||||
\v 46 ليكن روحاني مقدّم نبود بلكه نفساني و بعد از آن روحاني.
|
||||
\v 47 انسان اوّل از زمين است خاكي؛ انسان دوّم خداوند است از آسمان.
|
||||
\v 48 چنانكه خاكي است،خاكيان نيز چنان هستند و چنانكه آسماني است، آسمانيها همچنان ميباشند.
|
||||
\v 49 و چنانكه صورت خاكي را گرفتيم، صورت آسماني را نيز خواهيم گرفت.
|
||||
\v 50 ليكن اي برادران اين را ميگويم كه گوشت و خون نميتواند وارث ملكوت خدا شود و فاسد وارث بيفسادي نيز نميشود.
|
||||
\v 51 همانا به شما سرّي ميگويم كه همه نخواهيم خوابيد، ليكن همه متبدّل خواهيم شد.
|
||||
\v 52 در لحظهاي، در طُرفةالعيني، به مجرّد نواختن صور اخير، زيرا كَرِنّا صدا خواهد داد، و مردگان، بيفساد خواهند برخاست و ما متبدّل خواهيم شد.
|
||||
\v 53 زيرا كه ميبايد اين فاسد بيفسادي را بپوشد و اين فاني به بقا آراسته گردد.
|
||||
\v 54 امّا چون اين فاسد بيفسادي را پوشيد و اين فاني به بقا آراسته شد، آنگاه اين كلامي كه مكتوب است به انجام خواهد رسيد كه «مرگ در ظفر بلعيده شده است.
|
||||
\v 55 اي موت نيش تو كجا است و اي گور ظفر تو كجا؟»
|
||||
\v 56 نيش موت گناه است و قوّت گناه، شريعت.
|
||||
\v 57 ليكن شكر خدا راست كه ما را بواسطه خداوند ما عيسي مسيح ظفر ميدهد.
|
||||
\v 58 بنابراين اي برادرانِ حبيبِ من پايدار و بيتشويش شده، پيوسته در عمل خداوند بيفزاييد، چون ميدانيد كه زحمت شما در خداوند باطل نيست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا درباره جمع كردن زكات براي مقدّسين، چنانكه به كليساهاي غلاطيهفرمودم، شما نيز همچنين كنيد.
|
||||
\v 2 در روز اوّل هفته، هر يكي از شما بحسب نعمتي كه يافته باشد، نزد خود ذخيره كرده، بگذارد تا در وقت آمدن من زحمت جمع كردن نباشد.
|
||||
\v 3 و چون برسم، آناني را كه اختيار كنيد با مكتوبها خواهم فرستاد تا احسان شما را به اورشليم ببرند.
|
||||
\v 4 و اگر مصلحت باشد كه من نيز بروم، همراه من خواهند آمد.
|
||||
\v 5 و چون از مكادونيه عبور كنم، به نزد شما خواهم آمد، زيرا كه از مكادُنيه عبور ميكنم،
|
||||
\v 6 و احتمال دارد كه نزد شما بمانم بلكه زمستان را نيز بسر برم تا هرجايي كه بروم، شما مرا مشايعت كنيد.
|
||||
\v 7 زيرا كه الا´ن اراده ندارم در بين راه شما را ملاقات كنم، چونكه اميدوارم مدّتي با شما توقّف نمايم، اگر خداوند اجازت دهد.
|
||||
\v 8 ليكن من تا پنطيكاست در اَفَسُس خواهم ماند،
|
||||
\v 9 زيرا كه دروازه بزرگ و كارساز براي من باز شد و مُعانِدين، بسيارند.
|
||||
\v 10 ليكن اگر تيموتاؤس آيد، آگاه باشيد كه نزد شما بيترس باشد، زيرا كه در كار خداوند مشغول است چنانكه من نيز هستم.
|
||||
\v 11 لهذا هيچكس او را حقير نشمارد، بلكه او را به سلامتي مشايعت كنيد تا نزد من آيد زيرا كه او را با برادران انتظار ميكشم.
|
||||
\v 12 امّا درباره اَپُلُسِ برادر، از او بسيار درخواست نمودم كه با برادران به نزد شما بيايد، ليكن هرگز رضا نداد كه الحال بيايد ولي چون فرصت يابد خواهد آمد.
|
||||
\v 13 بيدار شويد، در ايمان استوار باشيد ومردان باشيد و زورآور شويد.
|
||||
\v 14 جميع كارهاي شما با محبّت باشد.
|
||||
\v 15 و اي برادران به شما التماس دارم (شما خانواده اِستيفان را ميشناسيد كه نوبر اخائيّه هستند و خويشتن را به خدمت مقدّسين سپردهاند)،
|
||||
\v 16 تا شما نيز چنين اشخاص را اطاعت كنيد و هركس را كه در كار و زحمت شريك باشد.
|
||||
\v 17 و از آمدن اِستيفان و فَرْتُوناتُس و اَخائيكُوس مرا شادي رخ نمود زيرا كه آنچه از جانب شما ناتمام بود، ايشان تمام كردند،
|
||||
\v 18 چونكه روح من و شما را تازه كردند. پس چنين اشخاص را بشناسيد.
|
||||
\v 19 كليساهاي آسيا به شما سلام ميرسانند و اَكيلا و پَرِسْكِلاّ با كليسايي كه در خانه ايشانند، به شما سلام بسيار در خداوند ميرسانند.
|
||||
\v 20 همه برادران شما را سلام ميرسانند. يكديگر را به بوسه مقدّسانه سلام رسانيد.
|
||||
\v 21 من پولس از دست خود سلام ميرسانم.
|
||||
\v 22 اگر كسي عيسي مسيح خداوند را دوست ندارد، اَناتيما باد. ماران اَتا.
|
||||
\v 23 فيض عيسي مسيح خداوند با شما باد.
|
||||
\v 24 محبّت من با همه شما در مسيح عيسي باد، آمين.
|
|
@ -0,0 +1,317 @@
|
|||
\id 2CO Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h دوم قرنتیان
|
||||
\toc1 رسالۀ دوّم پولس رسول به قرنتیان
|
||||
\toc2 دوم قرنتیان
|
||||
\toc3 2co
|
||||
\mt1 دوم قرنتیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولُس، به اراده خدا رسولِ عيسي مسيح، و تيموتاؤس برادر، به كليساي خدا كه در قُرِنتُس ميباشد با همه مقدّسيني كه در تمام اَخائيه هستند،
|
||||
\v 2 فيض و سلامتي از پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند به شما باد.
|
||||
\v 3 متبارك باد خدا و پدر خداوند ما عيسي مسيح كه پدر رحمتها و خداي جميع تسليّات است،
|
||||
\v 4 كه ما را در هر تنگي ما تسلّي ميدهد تا ما بتوانيم ديگران را در هر مصيبتي كه باشد تسلّي نماييم، به آن تسلّي كه خود از خدا يافتهايم.
|
||||
\v 5 زيرا به اندازهاي كه دردهاي مسيح در ما زياده شود، به همين قِسْم تسلّي ما نيز بوسيله مسيح ميافزايد.
|
||||
\v 6 امّا خواه زحمت كشيم، اين است براي تسلّي و نجات شما، و خواه تسلّي پذيريم اين هم بجهت تسّلي و نجات شما است كه ميسّر ميشود از صبر داشتن در همين دردهايي كه ما هم ميبينيم.
|
||||
\v 7 و اميد ما براي شما استوار ميشود زيرا ميدانيم كه چنانكه شما شريك دردها هستيد، همچنين شريك تسلّي نيز خواهيد بود.
|
||||
\v 8 زيرا اي برادران نميخواهيم شما بيخبر باشيد از تنگياي كه در آسيا به ما عارض گرديدكه بينهايت و فوق از طاقت بار كشيديم، بحدّي كه از جان هم مأيوس شديم.
|
||||
\v 9 لكن در خود فتواي موت داشتيم تا بر خود توكّل نكنيم، بلكه بر خدا كه مردگان را برميخيزاند،
|
||||
\v 10 كه ما را از چنين موت رهانيد و ميرهاند و به او اميدواريم كه بعد از اين هم خواهد رهانيد.
|
||||
\v 11 و شما نيز به دعا در حقّ ما اعانت ميكنيد تا آنكه براي آن نعمتي كه از اشخاص بسياري به ما رسيد، شكرگزاري هم بجهت ما از بسياري بجا آورده شود.
|
||||
\v 12 زيرا كه فخر ما اين است يعني شهادت ضمير ما كه به قدّوسيّت و اخلاص خدايي، نه به حكمت جسماني، بلكه به فيض الهي در جهان رفتار نموديم و خصوصاً نسبت به شما.
|
||||
\v 13 زيرا چيزي به شما نمينويسيم مگر آنچه ميخوانيد و به آن اعتراف ميكنيد و اميدوارم كه تا به آخر اعتراف هم خواهيد كرد.
|
||||
\v 14 چنانكه به ما فيالجمله اعتراف كرديد كه محلّ فخر شما هستيم، چنانكه شما نيز ما را ميباشيد در روز عيسي خداوند.
|
||||
\v 15 و بدين اعتماد قبل از اين خواستم به نزد شما آيم تا نعمتي ديگر بيابيد،
|
||||
\v 16 و از راه شما به مكادونيه بروم و باز از مكادونيه نزد شما بيايم وشما مرا بهسوي يهوديه مشايعت كنيد.
|
||||
\v 17 پس چون اين را خواستم، آيا سهلانگاري كردم يا عزيمت من عزيمت بشري باشد تا آنكه به نزد من بلي بلي و ني ني باشد.
|
||||
\v 18 ليكن خدا امين است كه سخن ما با شما بلي و ني نيست.
|
||||
\v 19 زيرا كه پسر خدا عيسي مسيح كه ما يعني من و سِلْوانُس و تيموتاؤس در ميان شما به وي موعظه كرديم، بلي و ني نشد بلكه در او بلي شده است.
|
||||
\v 20 زيرا چندان كه وعدههاي خدا است، همه در او بلي و از اين جهت در او امين است تا خدا از ما تمجيد يابد.
|
||||
\v 21 امّا او كه ما را با شما در مسيح استوار ميگرداند و ما را مسح نموده است، خداست.
|
||||
\v 22 كه او نيز ما را مُهر نموده و بيعانه روح را در دلهاي ما عطا كرده است.
|
||||
\v 23 ليكن من خدا را بر جان خود شاهد ميخوانم كه براي شفقت بر شما تا بحال به قرِنْتُس نيامدم،
|
||||
\v 24 نه آنكه بر ايمان شما حكم كرده باشيم بلكه شادي شما را مددكار هستيم زيرا كه به ايمان قايم هستيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا در دل خود عزيمت داشتم كه ديگر با حزن به نزد شما نيايم،
|
||||
\v 2 زيرا اگر من شما را محزون سازم، كيست كه مرا شادي دهد جز او كه از من محزون گشت؟
|
||||
\v 3 و همين را نوشتم كه مبادا وقتي كه بيايم محزون شوم از آناني كه ميبايست سبب خوشي من بشوند، چونكه بر همه شما اعتماد ميدارم كه شادي من، شادي جميع شما است.
|
||||
\v 4 زيرا كه از حزن و دلتنگيِ سخت و با اشكهاي بسيار به شما نوشتم، نه تا محزون شويد بلكه تا بفهميد چه محبّت بينهايتي با شما دارم.
|
||||
\v 5 و اگر كسي باعث غم شد، مرا محزون نساخت بلكه فيالجمله جميع شما را تا بار زياده ننهاده باشم.
|
||||
\v 6 كافي است آن كس را اين سياستي كه از اكثر شما بدو رسيده است.
|
||||
\v 7 پس برعكس شما بايد او را عفو نموده، تسلي دهيد كه مبادا افزوني غم چنين شخص را فرو برد.
|
||||
\v 8 بنابراين، به شما التماس ميدارم كه با او محبّت خود را استوار نماييد.
|
||||
\v 9 زيرا كه براي همين نيز نوشتم تا دليل شما را بدانم كه در همهچيز مطيع ميباشيد.
|
||||
\v 10 امّا هركه را چيزي عفو نماييد، من نيز ميكنم زيرا كه آنچه من عفو كردهام، هرگاه چيزي را عفو كرده باشم، بهخاطر شما به حضور مسيح كردهام،
|
||||
\v 11 تا شيطان بر ما برتري نيابد، زيرا كه از مكايد او بيخبر نيستيم. خصوصيات خادمين عهد جديد
|
||||
\v 12 امّا چون به تروآس بجهت بشارت مسيح آمدم و دروازهاي براي من در خداوند باز شد،
|
||||
\v 13 در روح خود آرامي نداشتم، از آن رو كه برادر خود تيطُس را نيافتم، بلكه ايشان را وداع نموده، به مكادونيه آمدم.
|
||||
\v 14 ليكن شكر خدا راست كه ما را در مسيح، دائماً در موكب ظفر خود ميبرد و عطر معرفت خود را در هرجا بوسيله ما ظاهر ميكند.
|
||||
\v 15 زيرا خدا را عطر خوشبوي مسيح ميباشيم هم در ناجيان و هم در هالكان.
|
||||
\v 16 امّا اينها را عطر موت، الي' موت و آنها را عطر حيات الي حيات. و براي اين امور كيست كه كافي باشد؟
|
||||
\v 17 زيرا مثل بسياري نيستيم كه كلام خدا رامغشوش سازيم، بلكه از سادهدلي و از جانب خدا در حضور خدا در مسيح سخن ميگوييم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آيا باز به سفارش خود شروع ميكنيم؟ و آيا مثل بعضي احتياج به سفارش نامهجات به شما يا از شما داشته باشيم؟
|
||||
\v 2 شما رساله ما هستيد، نوشته شده در دلهاي ما، معروف و خوانده شده جميع آدميان.
|
||||
\v 3 چونكه ظاهر شدهايد كه رساله مسيح ميباشيد، خدمت كرده شده از ما و نوشته شده نه به مركّب بلكه به روح خداي حيّ، نه بر الواح سنگ، بلكه بر الواح گوشتي دل.
|
||||
\v 4 امّا بوسيله مسيح چنين اعتماد به خدا داريم.
|
||||
\v 5 نه آنكه كافي باشيم كه چيزي را به خود تفكّر كنيم كه گويا از ما باشد، بلكه كفايت ما از خداست.
|
||||
\v 6 كه او ما را هم كفايت داد تا عهد جديد را خادم شويم، نه حرف را بلكه روح را زيرا كه حرف ميكُشد ليكن روح زنده ميكند.
|
||||
\v 7 امّا اگر خدمت موت كه در حرف بود و بر سنگها تراشيده شده با جلال ميبود، بحدّي كه بنياسرائيل نميتوانستند صورت موسي را نظاره كنند بهسبب جلال چهره او كه فاني بود،
|
||||
\v 8 چگونه خدمت روح بيشتر با جلال نخواهد بود؟
|
||||
\v 9 زيرا هرگاه خدمت قصاص با جلال باشد، چند مرتبه زيادتر خدمت عدالت در جلال خواهد افزود.
|
||||
\v 10 زيرا كه آنچه جلال داده شده بود نيز بدين نسبت جلالي نداشت بهسبب اين جلال فايق.
|
||||
\v 11 زيرا اگر آن فاني با جلال بودي، هرآينه اين باقي از طريق اولي' در جلال خواهد بود.
|
||||
\v 12 پس چون چنين اميد داريم، با كمال دليري سخن ميگوييم.
|
||||
\v 13 و نه مانند موسي كه نقابي بر چهره خود كشيد تا بنياسرائيل، تمام شدنِ اين فاني را نظر نكنند،
|
||||
\v 14 بلكه ذهن ايشان غليظ شد زيرا كه تا امروز همان نقاب در خواندن عهد عتيق باقي است و كشف نشده است، زيرا كه فقط در مسيح باطل ميگردد.
|
||||
\v 15 بلكه تا امروز وقتي كه موسي را ميخوانند، نقاب بر دل ايشان برقرار ميماند.
|
||||
\v 16 ليكن هرگاه بهسوي خداوند رجوع كنند، نقاب برداشته ميشود.
|
||||
\v 17 امّا خداوند روح است و جايي كه روح خداوند است، آنجا آزادي است.
|
||||
\v 18 ليكن همه ما چون با چهره بينقاب جلال خداوند را در آينه مينگريم، از جلال تا جلال به همان صورت متبدّل ميشويم، چنانكه از خداوند كه روح است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بنابراين چون اين خدمت را داريم، چنانكه رحمت يافتهايم، خسته خاطر نميشويم.
|
||||
\v 2 بلكه خفاياي رسوايي را ترك كرده، به مكر رفتار نميكنيم و كلام خدا را مغشوش نميسازيم، بلكه به اظهار راستي، خود را به ضمير هركس در حضور خدا مقبول ميسازيم.
|
||||
\v 3 ليكن اگر بشارت ما مخفي است، بر هالكان مخفي است،
|
||||
\v 4 كه در ايشان خداي اين جهان فهمهاي بيايمانشان را كور گردانيده است كه مبادا تجلّي بشارت جلال مسيح كه صورت خداست، ايشان را روشن سازد.
|
||||
\v 5 زيرا به خويشتن موعظه نميكنيم بلكه به مسيح عيسي خداوند، امّا به خويشتن كه غلام شماهستيم بخاطر عيسي.
|
||||
\v 6 زيرا خدايي كه گفت تا نور از ظلمت درخشيد، همان است كه در دلهاي ما درخشيد تا نور معرفت جلال خدا در چهره عيسي مسيح از ما بدرخشد.
|
||||
\v 7 ليكن اين خزينه را در ظروف خاكي داريم تا برتري قوّت از آن خدا باشد نه از جانب ما.
|
||||
\v 8 در هرچيز زحمت كشيده، ولي در شكنجه نيستيم؛ متحيّر ولي مأيوس ني؛
|
||||
\v 9 تعاقب كرده شده، ليكن نه متروك؛ افكنده شده، ولي هلاك شده ني؛
|
||||
\v 10 پيوسته قتل عيسي خداوند را در جسد خود حمل ميكنيم تا حيات عيسي هم در بدن ما ظاهر شود.
|
||||
\v 11 زيرا ما كه زندهايم، دائماً بخاطر عيسي به موت سپرده ميشويم تا حيات عيسي نيز در جسد فاني ما پديد آيد.
|
||||
\v 12 پس موت در ما كار ميكند ولي حيات در شما.
|
||||
\v 13 امّا چون همان روح ايمان را داريم، بحسب آنچه مكتوب است «ايمان آوردم پس سخن گفتم»، ما نيز چون ايمان داريم، از اينرو سخن ميگوييم.
|
||||
\v 14 چون ميدانيم او كه عيسي خداوند را برخيزانيد، ما را نيز با عيسي خواهد برخيزانيد و با شما حاضر خواهد ساخت.
|
||||
\v 15 زيرا كه همه چيز براي شما است تا آن فيضي كه بوسيله بسياري افزوده شده است، شكرگزاري را براي تمجيد خدا بيفزايد.
|
||||
\v 16 از اين جهت خسته خاطر نميشويم، بلكه هرچند انسانيّتِ ظاهري ما فاني ميشود، ليكن باطن روز بروز تازه ميگردد.
|
||||
\v 17 زيرا كه اين زحمتِ سبكِ ما كه براي لحظهاي است، بار جاوداني جلال را براي ما زياده و زياده پيدا ميكند.
|
||||
\v 18 در حالي كه ما نظر نميكنيم به چيزهاي ديدني، بلكه به چيزهاي ناديدني، زيراكه آنچه ديدني است، زماني است و ناديدني جاوداني.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا ميدانيم كه هرگاه اين خانه زمينيِ خيمه ما ريخته شود، عمارتي از خدا داريم، خانهاي ناساخته شده به دستها و جاوداني در آسمانها.
|
||||
\v 2 زيرا كه در اين هم آه ميكشيم، چونكه مشتاق هستيم كه خانه خود را كه از آسمان است بپوشيم،
|
||||
\v 3 اگر فيالواقع پوشيده و نه عريان يافت شويم.
|
||||
\v 4 از آنرو كه ما نيز كه در اين خيمه هستيم، گرانبار شده، آه ميكشيم، از آن جهت كه نميخواهيم اين را بيرون كنيم، بلكه آن را بپوشيم تا فاني در حيات غرق شود.
|
||||
\v 5 امّا او كه ما را براي اين درست ساخت خدا است كه بيعانه روح را به ما ميدهد.
|
||||
\v 6 پس دائماً خاطرجمع هستيم و ميدانيم كه مادامي كه در بدن متوطّنيم، از خداوند غريب ميباشيم،
|
||||
\v 7 (زيرا كه به ايمان رفتار ميكنيم نه به ديدار).
|
||||
\v 8 پس خاطرجمع هستيم و اين را بيشتر ميپسنديم كه از بدن غربت كنيم و به نزد خداوند متوطّن شويم.
|
||||
\v 9 لهذا حريص هستيم بر اينكه خواه متوطّن و خواه غريب، پسنديده او باشيم.
|
||||
\v 10 زيرا لازم است كه همه ما پيش مسند مسيح حاضر شويم تا هركس اعمال بدني خود را بيابد، بحسب آنچه كرده باشد، چه نيك چه بد.
|
||||
\v 11 پس چون ترس خدا را دانستهايم، مردم را دعوت ميكنيم. امّا به خدا ظاهر شدهايم واميدوارم به ضماير شما هم ظاهر خواهيم شد.
|
||||
\v 12 زيرا بار ديگر براي خود به شما سفارش نميكنيم، بلكه سبب افتخار درباره خود به شما ميدهيم تا شما را جوابي باشد براي آناني كه در ظاهر نه در دل فخر ميكنند.
|
||||
\v 13 زيرا اگر بيخود هستيم براي خداست و اگر هشياريم براي شما است.
|
||||
\v 14 زيرا محبّت مسيح ما را فرو گرفته است، چونكه اين را دريافتيم كه يك نفر براي همه مرد پس همه مردند.
|
||||
\v 15 و براي همه مرد تا آناني كه زندهاند، از اين به بعد براي خويشتن زيست نكنند بلكه براي او كه براي ايشان مرد و برخاست.
|
||||
\v 16 بنابراين، ما بعد از اين هيچكس را بحسب جسم نميشناسيم، بلكه هرگاه مسيح را هم بحسب جسم شناخته بوديم، الا´ن ديگر او را نميشناسيم.
|
||||
\v 17 پس اگر كسي در مسيح باشد، خلقت تازهاي است؛ چيزهاي كُهنه درگذشت، اينك همه چيز تازه شده است.
|
||||
\v 18 و همه چيز از خدا كه ما را بواسطه عيسي مسيح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده است.
|
||||
\v 19 يعني اينكه خدا در مسيح بود و جهان را با خود مصالحه ميداد و خطاياي ايشان را بديشان محسوب نداشت و كلام مصالحه را به ما سپرد.
|
||||
\v 20 پس براي مسيح ايلچي هستيم كه گويا خدا به زبان ما وعظ ميكند. پس بخاطر مسيح استدعا ميكنيم كه با خدا مصالحه كنيد.
|
||||
\v 21 زيرا او را كه گناه نشناخت، در راه ما گناه ساخت تا ما در وي عدالتِ خدا شويم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چـون همكاران او هستيـم، التماس مينماييم كه فيض خدا را بيفايده نيافته باشيد.
|
||||
\v 2 زيرا ميگويد: «در وقتِ مقبول تو رامستجاب فرمودم و در روز نجات تو را اعانت كردم.» اينك الحال زمان مقبول است؛ اينك الا´ن روز نجات است.
|
||||
\v 3 در هيچ چيز لغزش نميدهيم كه مبادا خدمت ما ملامت كرده شود،
|
||||
\v 4 بلكه در هر امري خود را ثابت ميكنيم كه خدّام خدا هستيم: در صبر بسيار، در زحمات، در حاجات، در تنگيها،
|
||||
\v 5 در تازيانهها، در زندانها، در فتنهها، در محنتها، در بيخوابيها، در گرسنگيها،
|
||||
\v 6 در طهارت، در معرفت، در حلم، در مهرباني، در روحالقدس، در محبّت بيريا،
|
||||
\v 7 در كلامِ حقّ، در قوّت خدا با اسلحه عدالت بر طرف راست و چپ،
|
||||
\v 8 به عزّت و ذلّت، و بدنامي و نيكنامي؛ چون گمراهكنندگان و اينك راستگو هستيم؛
|
||||
\v 9 چون مجهول و اينك معروف؛ چون در حالت موت و اينك زنده هستيم؛ چون سياست كرده شده، امّا مقتول ني؛
|
||||
\v 10 چون محزون، ولي دائماً شادمان؛ چون فقير و اينك بسياري را دولتمند ميسازيم؛ چون بيچيز، امّا مالك همه چيز.
|
||||
\v 11 اي قُرِنتيان، دهان ما بهسوي شما گشاده و دل ما وسيع شده است.
|
||||
\v 12 در ما تنگ نيستيد ليكن در احشاي خود تنگ هستيد.
|
||||
\v 13 پس در جزاي اين، زيرا كه به فرزندان خود سخن ميگويم، شما نيز گشاده شويد.
|
||||
\v 14 زير يوغ ناموافق با بيايمانان مشويد، زيرا عدالت را با گناه چه رفاقت و نور را با ظلمت چه شراكت است؟
|
||||
\v 15 و مسيح را با بليَعالچه مناسبت و مؤمن را با كافر چه نصيب است؟
|
||||
\v 16 و هيكل خدا را با بتها چه موافقت؟ زيرا شما هيكل خداي حيّ ميباشيد، چنانكه خدا گفت كه «در ايشان ساكن خواهم بود و در ايشان راه خواهم رفت و خداي ايشان خواهم بود، و ايشان قوم من خواهند بود.»
|
||||
\v 17 پس خداوند ميگويد: «از ميان ايشان بيرون آييد و جدا شويد و چيز ناپاك را لمس مكنيد تا من شما را مقبول بدارم،
|
||||
\v 18 و شما را پدر خواهم بود و شما مرا پسران و دختران خواهيد بود؛ خداوند قادر مطلق ميگويد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پـس اي عزيـزان، چـون اين وعدههـا را داريم، خويشتن را از هر نجاست جسم و روح طاهر بسازيم و قدّوسيّت را در خدا ترسي به كمال رسانيم.
|
||||
\v 2 ما را در دلهاي خود جا دهيد. بر هيچكس ظلم نكرديم و هيچ كس را فاسد نساختيم و هيچكس را مغبون ننموديم.
|
||||
\v 3 اين را از روي مذمّت نميگويم، زيرا پيش گفتم كه در دل ما هستيد تا در موت و حيات با هم باشيم.
|
||||
\v 4 مرا بر شما اعتماد كلّي و درباره شما فخر كامل است. از تسلّي سير گشتهام و در هر زحمتي كه بر ما ميآيد، شادي وافر ميكنم.
|
||||
\v 5 زيرا چون به مكادونيه هم رسيديم، جسم ما آرامي نيافت، بلكه در هرچيز زحمت كشيديم؛ در ظاهر، نزاعها و در باطن، ترسها بود.
|
||||
\v 6 ليكن خدايي كه تسلّيدهنده افتادگان است، ما را بهآمدن تيطس تسلّي بخشيد.
|
||||
\v 7 و نه از آمدن او تنها بلكه به آن تسلّي نيز كه او در شما يافته بود، چون ما را مطّلع ساخت از شوق شما و نوحهگري شما و غيرتي كه درباره من داشتيد، به نوعي كه بيشتر شادمان گرديدم.
|
||||
\v 8 زيرا كه هرچند شما را به آن رساله محزون ساختم، پشيمان نيستم، اگرچه پشيمان هم بودم زيرا يافتم كه آن رساله شما را اگر هم به ساعتي، غمگين ساخت.
|
||||
\v 9 الحال شادمانم، نه از آنكه غم خورديد بلكه از اينكه غم شما به توبه انجاميد ، زيرا كه غم شما براي خدا بود تا به هيچوجه زياني از ما به شما نرسد.
|
||||
\v 10 زيرا غمي كه براي خداست منشأ توبه ميباشد به جهت نجات كه از آن پشيماني نيست؛ اما غم دنيوي منشأ موت است.
|
||||
\v 11 زيرا اينك همين كه غم شما براي خدا بود، چگونه كوشش، بل احتجاج، بل خشم، بل ترس، بل اشتياق، بل غيرت، بل انتقام را در شما پديد آورد. در هر چيز خود را ثابت كرديد كه در اين امر مبرّا هستيد.
|
||||
\v 12 باري هرگاه به شما نوشتم، بجهت آن ظالم يا مظلوم نبود، بلكه تا غيرت ما درباره شما به شما در حضور خدا ظاهر شود.
|
||||
\v 13 و از اين جهت تسلّي يافتيم ليكن در تسلّي خود شادي ما از خوشيِ تيطُس بينهايت زياده گرديد چونكه روح او از جميع شما آرامي يافته بود.
|
||||
\v 14 زيرا اگر درباره شما بدو فخر كردم، خجل نشدم بلكه چنانكه همه سخنان را به شما به راستي گفتيم، همچنين فخر ما به تيطس راست شد.
|
||||
\v 15 و خاطر او بهسوي شما زيادتر مايل گرديد، چونكه اطاعت جميع شما را به ياد ميآورد كه چگونه بهترس و لرز او را پذيرفتيد.
|
||||
\v 16 شادمانم كه در هرچيز بر شما اعتماد دارم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 ليكن اي برادران، شما را مطّلع ميسازيم از فيض خدا كه به كليساهاي مكادونيه عطا شده است.
|
||||
\v 2 زيرا در امتحانِ شديدِ زحمت، فراوانيِ خوشيِ ايشان ظاهر گرديد و از زيادتيِ فقر ايشان، دولتِ سخاوتِ ايشان افزوده شد.
|
||||
\v 3 زيرا كه شاهد هستم كه بحسب طاقت بلكه فوق از طاقت خويش به رضامندي تمام،
|
||||
\v 4 التماس بسيار نموده، اين نعمت و شراكتِ در خدمت مقدّسين را از ما طلبيدند.
|
||||
\v 5 و نه چنانكه اميد داشتيم، بلكه اوّل خويشتن را به خداوند و به ما برحسب اراده خدا دادند.
|
||||
\v 6 و از اين سبب از تيطُس استدعا نموديم كه همچنانكه شروع اين نعمت را در ميان شما كرد، آن را به انجام هم برساند.
|
||||
\v 7 بلكه چنانكه در هرچيز افزوني داريد، در ايمان و كلام و معرفت و كمال اجتهاد و محبّتي كه با ما ميداريد، در اين نعمت نيز بيفزاييد.
|
||||
\v 8 اين را به طريق حكم نميگويم بلكه بهسبب اجتهاد ديگران و تا اخلاص محبّت شما را بيازمايم.
|
||||
\v 9 زيرا كه فيض خداوند ما عيسي مسيح را ميدانيد كه هرچند دولتمند بود، براي شما فقير شد تا شما از فقر او دولتمند شويد.
|
||||
\v 10 و در اين، رأي ميدهم زيرا كه اين شما را شايسته است، چونكه شما در سال گذشته، نه در عمل فقط بلكه در اراده نيز اوّل از همه شروع كرديد.
|
||||
\v 11 امّا الحال عمل را به انجام رسانيد تا چنانكه دلگرمي در اراده بود، انجامعمل نيز برحسب آنچه داريد بشود.
|
||||
\v 12 زيرا هرگاه دلگرمي باشد، مقبول ميافتد، بحسب آنچه كسي دارد نه بحسب آنچه ندارد.
|
||||
\v 13 و نه اينكه ديگران را راحت و شما را زحمت باشد، بلكه به طريق مساوات؛ تا در حال، زيادتي شما براي كمي ايشان بكار آيد؛
|
||||
\v 14 و تا زيادتي ايشان بجهت كمي شما باشد و مساوات بشود.
|
||||
\v 15 چنانكه مكتوب است: «آنكه بسيار جمع كرد، زيادتي نداشت و آنكه اندكي جمع كرد، كمي نداشت.»
|
||||
\v 16 امّا شكر خداراست كه اين اجتهاد را براي شما در دل تيطُس نهاد.
|
||||
\v 17 زيرا او خواهش ما را اجابت نمود، بلكه بيشتر با اجتهاد بوده، به رضامندي تمام بهسوي شما روانه شد.
|
||||
\v 18 و با وي آن برادري را فرستاديم كه مدح او در انجيل در تمامي كليساها است.
|
||||
\v 19 و نه همين فقط بلكه كليساها نيز او را اختيار كردند تا در اين نعمتي كه خدمت آن را براي تمجيد خداوند و دلگرمي شما ميكنيم، همسفر مابشود.
|
||||
\v 20 چونكه اجتناب ميكنيم كه مبادا كسي ما را ملامت كند درباره اين سخاوتي كه خادمان آن هستيم.
|
||||
\v 21 زيرا كه نه در حضور خداوند فقط، بلكه در نظر مردم نيز چيزهاي نيكو را تدارك ميبينيم.
|
||||
\v 22 و با ايشان برادر خود را نيز فرستاديم كه مكرّراً در امور بسيار او را با اجتهاد يافتيم و الحال بهسبب اعتماد كلّي كه بر شما ميدارد، بيشتر با اجتهاد است.
|
||||
\v 23 هرگاه درباره تيطُس (بپرسند)، او در خدمت شما رفيق و همكار من است؛ و اگر درباره برادران ما، ايشان رُسُل كليساها و جلال مسيح ميباشند.
|
||||
\v 24 پس دليل محبّت خود و فخر ما رادرباره شما در حضور كليساها به ايشان ظاهر نماييد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا كه در خصوص اين خدمتِ مقدّسين،زيادتي ميباشد كه به شما بنويسم.
|
||||
\v 2 چونكه دلگرمي شما را ميدانم كه درباره آن بجهت شما به اهل مكادونيه فخر ميكنم كه از سال گذشته اهل اَخائيه مستعّد شدهاند و غيرت شما اكثر ايشان را تحريض نموده است.
|
||||
\v 3 امّا برادران را فرستادم كه مبادا فخر ما درباره شما در اين خصوص باطل شود تا چنانكه گفتهام، مستعّد شويد.
|
||||
\v 4 مبادا اگر اهل مكادونيّه با من آيند و شما را نامستعّد يابند، نميگويم شما بلكه ما از اين اعتمادي كه به آن فخر كرديم، خجل شويم.
|
||||
\v 5 پس لازم دانستم كه برادران را نصيحت كنم تا قبل از ما نزد شما آيند و بركت موعود شما را مهيّا سازند تا حاضر باشد، از راه بركت نه از راه طمع.
|
||||
\v 6 امّا خلاصه اين است: هركه با بخيلي كارد، با بخيلي هم درو كند و هركه با بركت كارد، با بركت نيز درو كند.
|
||||
\v 7 امّا هركس بطوري كه در دل خود اراده نموده است بكند، نه به حزن و اضطرار، زيرا خدا بخشنده خوش را دوست ميدارد.
|
||||
\v 8 ولي خدا قادر است كه هر نعمتي را براي شما بيفزايد تا هميشه در هر امري كفايت كامل داشته، براي هر عمل نيكو افزوده شويد.
|
||||
\v 9 چنانكه مكتوب است كه «پاشيد و به فقرا داد و عدالتش تا به ابد باقي ميماند».
|
||||
\v 10 امّا او كه براي برزگر بذر و براي خورنده نان را آماده ميكند، بذر شما را آماده كرده، خواهد افزود و ثمرات عدالت شما را مزيدخواهد كرد،
|
||||
\v 11 تا آنكه در هرچيز دولتمند شده، كمال سخاوت را بنماييد كه آن منشأ شكر خدا بوسيله ما ميباشد.
|
||||
\v 12 زيرا كه بجا آوردن اين خدمت، نه فقط حاجات مقدّسين را رفع ميكند، بلكه سپاس خدا را نيز بسيار ميافزايد.
|
||||
\v 13 و از دليل اين خدمت، خدا را تمجيد ميكنند بهسبب اطاعت شما در اعتراف انجيل مسيح و سخاوت بخشش شما براي ايشان و همگان.
|
||||
\v 14 و ايشان بهسبب افزوني فيض خدايي كه بر شماست، در دعاي خود مشتاق شما ميباشند.
|
||||
\v 15 خدا را براي عطاي ما لاكلام او شكر باد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا من خود، پولس، كه چون در ميانشما حاضر بودم، فروتن بودم، ليكن وقتي كه غايب هستم، با شما جسارت ميكنم، از شما به حلم و رأفت مسيح استدعا دارم
|
||||
\v 2 و التماس ميكنم كه چون حاضر شوم، جسارت نكنم بدان اعتمادي كه گمان ميبرم كه جرأت خواهم كرد با آناني كه ميپندارند كه ما به طريق جسم رفتار ميكنيم.
|
||||
\v 3 زيرا هرچند در جسم رفتار ميكنيم، ولي به قانون جسمي جنگ نمينماييم.
|
||||
\v 4 زيرا اسلحه جنگ ما جسماني نيست بلكه نزد خدا قادر است براي انهدام قلعهها،
|
||||
\v 5 كه خيالات و هر بلندي را كه خود را به خلاف معرفت خدا ميافرازد، به زير ميافكنيم و هر فكري را به اطاعت مسيح اسير ميسازيم،
|
||||
\v 6 و مستعّد هستيم كه از هر معصيت انتقام جوييم وقتي كه اطاعت شما كامل شود.
|
||||
\v 7 آيا به صورت ظاهري نظر ميكنيد؟ اگركسي بر خود اعتماد دارد كه از آنِ مسيح است، اين را نيز از خود بداند كه چنانكه او از آنِ مسيح است، ما نيز همچنان از آنِ مسيح هستيم.
|
||||
\v 8 زيرا هرچند زياده هم فخر بكنم درباره اقتدار خود كه خداوند آن را براي بنا نه براي خرابي شما به ما داده است، خجل نخواهم شد،
|
||||
\v 9 كه مبادا معلوم شود كه شما را به رسالهها ميترسانم.
|
||||
\v 10 زيرا ميگويند: «رسالههاي او گران و زورآور است، ليكن حضور جسمي او ضعيف و سخنش حقير.»
|
||||
\v 11 چنين شخص بداند كه چنانكه در كلام به رسالهها در غياب هستيم، همچنين نيز در فعل در حضور خواهيم بود.
|
||||
\v 12 زيرا جرأت نداريم كه خود را از كساني كه خويشتن را مدح ميكنند بشماريم، يا خود را با ايشان مقابله نماييم؛ بلكه ايشان چون خود را با خود ميپيمايند و خود را به خود مقابله مينمايند، دانا نيستند.
|
||||
\v 13 امّا ما زياده از اندازه فخر نميكنيم، بلكه بحسب اندازه آن قانوني كه خدا براي ما پيمود، و آن اندازهاي است كه به شما نيز ميرسد.
|
||||
\v 14 زيرا از حدّ خود تجاوز نميكنيم كه گويا به شما نرسيده باشيم، چونكه در انجيل مسيح به شما هم رسيدهايم.
|
||||
\v 15 و از اندازه خود نگذشته در محنتهاي ديگران فخر نمينماييم، ولي اميد داريم كه چون ايمان شما افزون شود، در ميان شما بحسب قانون خود بغايت افزوده خواهيم شد.
|
||||
\v 16 تا اينكه در مكانهاي دورتر از شما هم بشارت دهيم و در امور مهيّا شده به قانونِ ديگران فخر نكنيم.
|
||||
\v 17 امّا هركه فخر نمايد، به خداوند فخر بنمايد.
|
||||
\v 18 زيرا نه آنكه خود را مدح كند مقبول افتد بلكه آن را كه خداوند مدح نمايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 كاشكه مرا در اندك جهالتي متحمّل شويد و متحمّل من هم ميباشيد.
|
||||
\v 2 زيرا كه من بر شما غيور هستم به غيرت ال'هي؛ زيرا كه شما را به يك شوهر نامزد ساختم تا باكرهاي عفيفه به مسيح سپارم.
|
||||
\v 3 ليكن ميترسم كه چنانكه مار به مكر خود حوّا را فريفت، همچنين خاطر شما هم از سادگياي كه در مسيح است، فاسد گردد.
|
||||
\v 4 زيرا هرگاه آنكه آمد، وعظ ميكرد به عيساي ديگر، غير از آنكه ما بدو موعظه كرديم، يا شما روحي ديگر را جز آنكه يافته بوديد، يا انجيلي ديگر را سواي آنچه قبول كرده بوديد ميپذيرفتيد، نيكو ميكرديد كه متحمّل ميشديد.
|
||||
\v 5 زيرا مرا يقين است كه از بزرگترين رسولان هرگز كمتر نيستم.
|
||||
\v 6 امّا هرچند در كلام نيز امّي باشم، ليكن در معرفت ني. بلكه در هر امري نزد همهكس به شما آشكار گرديديم.
|
||||
\v 7 آيا گناه كردم كه خود را ذليل ساختم تا شما سرافراز شويد در اينكه به انجيل خدا شما را مفت بشارت دادم؟
|
||||
\v 8 كليساهاي ديگر را غارت نموده، اجرت گرفتم تا شما را خدمت نمايم و چون به نزد شما حاضر بوده، محتاج شدم، بر هيچكس بار ننهادم.
|
||||
\v 9 زيرا برادراني كه از مكادونيه آمدند، رفع حاجت مرا نمودند و در هرچيز از بار نهادن بر شما خود را نگاه داشته و خواهم داشت.
|
||||
\v 10 به راستي مسيح كه در من است قسم كه اين فخر در نواحي اخائيه از من گرفته نخواهد شد.
|
||||
\v 11 از چه سبب؟ آيا از اينكه شما را دوست نميدارم؟ خدا ميداند!
|
||||
\v 12 ليكن آنچه ميكنم هم خواهم كرد تا ازجويندگان فرصت، فرصت را منقطع سازم تا در آنچه فخر ميكنند، مثل ما نيز يافت شوند.
|
||||
\v 13 زيرا كه چنين اشخاص رسولان كَذَبه و عمله مكّار هستند كه خويشتن را به رسولان مسيح مشابه ميسازند.
|
||||
\v 14 و عجب نيست، چونكه خودِ شيطان هم خويشتن را به فرشته نور مشابه ميسازد.
|
||||
\v 15 پس امر بزرگ نيست كه خدّام وي خويشتن را به خدّام عدالت مشابه سازند كه عاقبت ايشان برحسب اعمالشان خواهد بود.
|
||||
\v 16 باز ميگويم، كسي مرا بيفهم نداند والاّ مرا چون بيفهمي بپذيريد تا من نيز اندكي افتخار كنم.
|
||||
\v 17 آنچه ميگويم از جانب خداوند نميگويم، بلكه از راه بيفهمي در اين اعتمادي كه فخر ما است.
|
||||
\v 18 چونكه بسياري از طريق جسماني فخر ميكنند، من هم فخر مينمايم.
|
||||
\v 19 زيرا چونكه خود فهيم هستيد، بيفهمان را به خوشي متحمّل ميباشيد.
|
||||
\v 20 زيرا متحمّل ميشويد هرگاه كسي شما را غلام سازد، يا كسي شما را فرو خورد، يا كسي شما را گرفتار كند، يا كسي خود را بلند سازد، يا كسي شما را بر رخسار طپانچه زند.
|
||||
\v 21 از روي استحقار ميگويم كه گويا ما ضعيف بودهايم. امّا در هرچيزي كه كسي جرأت دارد، از راه بيفهمي ميگويم من نيز جرأت دارم.
|
||||
\v 22 آيا عبراني هستند؟ من نيز هستم! اسرائيلي هستند؟ من نيز هستم! از ذريّت ابراهيم هستند؟ من نيز ميباشم!
|
||||
\v 23 آيا خدّام مسيح هستند؟ چون ديوانه حرف ميزنم، من بيشتر هستم! در محنتها افزونتر، در تازيانهها زيادتر، در زندانها بيشتر، درمرگها مكرّر.
|
||||
\v 24 از يهوديان پنج مرتبه از چهل يك كم تازيانه خوردم.
|
||||
\v 25 سه مرتبه مرا چوب زدند؛ يك دفعه سنگسار شدم؛ سه كرّت شكسته كشتي شدم؛ شبانه روزي در دريا بسر بردم؛
|
||||
\v 26 در سفرها بارها؛ در خطرهاي نهرها؛ در خطرهاي دزدان؛ در خطرها از قوم خود و در خطرها از امّتها؛ در خطرها در شهر؛ در خطرها دربيابان؛ در خطرها در دريا؛ در خطرها در ميان برادرانِ كَذَبَه؛
|
||||
\v 27 در محنت و مشقّت، در بيخوابيها بارها؛ در گرسنگي و تشنگي، در روزهها بارها؛ در سرما و عرياني.
|
||||
\v 28 بدون آنچه علاوه بر اينها است، آن باري كه هر روزه بر من است، يعني انديشه براي همه كليساها.
|
||||
\v 29 كيست ضعيف كه من ضعيف نميشوم؟ كِه لغزش ميخورد كه من نميسوزم؟
|
||||
\v 30 اگر فخر ميبايد كرد از آنچه به ضعف من تعلّق دارد، فخر ميكنم.
|
||||
\v 31 خدا و پدر عيسي مسيح خداوند كه تا به ابد متبارك است، ميداند كه دروغ نميگويم.
|
||||
\v 32 در دمشق، واليِ حارث پادشاه، شهر دمشقيان را براي گرفتن من محافظت مينمود.
|
||||
\v 33 و مرا از دريچهاي در زنبيلي از باره قلعه پايين كردند و از دستهاي وي رستم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لابدّ است كه فخر كنم، هرچند شايسته من نيست. ليكن به رؤياها و مكاشفات خداوند ميآيم.
|
||||
\v 2 شخصي را در مسيح ميشناسم، چهاردهسال قبل از اين. آيا در جسم؟ نميدانم! و آيا بيرون از جسم؟ نميدانم! خدا ميداند. چنين شخصي كه تا آسمان سوم ربودهشد.
|
||||
\v 3 و چنين شخص را ميشناسم، خواه در جسم و خواه جدا از جسم، نميدانم، خدا ميداند،
|
||||
\v 4 كه به فردوس ربوده شد و سخنان ناگفتني شنيد كه انسان را جايز نيست به آنها تكلّم كند.
|
||||
\v 5 از چنين شخص فخر خواهم كرد، ليكن از خود جز از ضعفهاي خويش فخر نميكنم.
|
||||
\v 6 زيرا اگر بخواهم فخر بكنم، بيفهم نميباشم چونكه راست ميگويم. ليكن اجتناب ميكنم مبادا كسي در حقّ من گماني برد فوق از آنچه در من بيند يا از من شنود.
|
||||
\v 7 و تا آنكه از زيادتيِ مكاشفات زياده سرافرازي ننمايم، خاري در جسم من داده شد، فرشته شيطان، تا مرا لطمه زند، مبادا زياده سرافرازي نمايم.
|
||||
\v 8 و درباره آن از خداوند سه دفعه استدعا نمودم تا از من برود.
|
||||
\v 9 مرا گفت: «فيض من تو را كافي است، زيرا كه قوّت من در ضعف كامل ميگردد.» پس به شادي بسيار از ضعفهاي خود بيشتر فخر خواهم نمود تا قوّت مسيح در من ساكن شود.
|
||||
\v 10 بنابراين، از ضعفها و رسواييها و احتياجات و زحمات و تنگيها بخاطر مسيح شادمانم، زيرا كه چون ناتوانم، آنگاه توانا هستم.
|
||||
\v 11 بيفهم شدهام! شما مرا مجبور ساختيد. زيرا ميبايست شما مرا مدح كرده باشيد، از آنرو كه من از بزرگترين رسولان به هيچوجه كمتر نيستم، هرچند هيچ هستم.
|
||||
\v 12 بدرستي كه علامات رسول در ميان شما با كمال صبر از آيات و معجزات و قوّات پديد گشت.
|
||||
\v 13 زيرا كدام چيز است كه در آن از ساير كليساها قاصر بوديد؟ مگر اينكه من بر شما بار ننهادم. اين بيانصافي را از منببخشيد!
|
||||
\v 14 اينك مرتبه سوم مهيّا هستم كه نزد شما بيايم و بر شما بار نخواهم نهاد از آنرو كه نه مال شما بلكه خود شما را طالبم، زيرا كه نميبايد فرزندان براي والدين ذخيره كنند، بلكه والدين براي فرزندان.
|
||||
\v 15 امّا من به كمال خوشي براي جانهاي شما صرف ميكنم و صرف كرده خواهم شد. و اگر شما را بيشتر محبّت نمايم، آيا كمتر محبّت بينم؟
|
||||
\v 16 امّا باشد، من بر شما بار ننهادم بلكه چون حيلهگر بودم، شما را به مكر به چنگ آوردم.
|
||||
\v 17 آيا به يكي از آناني كه نزد شما فرستادم، نفع از شما بردم؟
|
||||
\v 18 به تيطُس التماس نمودم و با وي برادر را فرستادم. آيا تيطُس از شما نفع برد؟ مگر به يك روح و يك رَوِش رفتار ننموديم؟
|
||||
\v 19 آيا بعد از اين مدّت، گمان ميكنيد كه نزد شما حجّت ميآوريم؟ به حضور خدا در مسيح سخن ميگوييم. ليكن همه چيز اي عزيزان براي بناي شما است.
|
||||
\v 20 زيرا ميترسم كه چون آيم شما را نه چنانكه ميخواهم بيابم و شما مرا بيابيد چنانكه نميخواهيد كه مبادا نزاع و حسد و خشمها و تعصّب و بهتان و نمّامي و غرور و فتنهها باشد.
|
||||
\v 21 و چون بازآيم، خداي من مرا نزد شما فروتن سازد و ماتم كنم براي بسياري از آناني كه پيشتر گناه كردند و از ناپاكي و زنا و فجوري كه كرده بودند، توبه ننمودند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اين مرتبه سوم نزد شما ميآيم. بهگواهي دو سه شاهد، هر سخن ثابتخواهد شد.
|
||||
\v 2 پيش گفتم و پيش ميگويم كه گويا دفعه دوّم حاضر بودهام، هرچند الا´ن غايب هستم، آناني را كه قبل از اين گناه كردند و همه ديگران را كه اگر بازآيم، مسامحه نخواهم نمود.
|
||||
\v 3 چونكه دليل مسيح را كه در من سخن ميگويد ميجوييد كه او نزد شما ضعيف نيست بلكه در شما تواناست.
|
||||
\v 4 زيرا هرگاه از ضعف مصلوب گشت، ليكن از قوّت خدا زيست ميكند. چونكه ما نيز در وي ضعيف هستيم، ليكن با او از قوّت خدا كه بهسوي شما است، زيست خواهيم كرد.
|
||||
\v 5 خود را امتحان كنيد كه در ايمان هستيد يا نه. خود را باز يافت كنيد. آيا خود را نميشناسيد كه عيسي مسيح در شما است اگر مردود نيستيد؟
|
||||
\v 6 امّا اميدوارم كه خواهيد دانست كه ما مردود نيستيم.
|
||||
\v 7 و از خدا مسألت ميكنم كه شما هيچ بدي نكنيد، نه تا ظاهر شود كه ما مقبول هستيم،بلكه تا شما نيكويي كرده باشيد، هرچند ما گويا مردود باشيم.
|
||||
\v 8 زيرا كه هيچ نميتوانيم به خلاف راستي عمل نماييم بلكه براي راستي.
|
||||
\v 9 و شادمانيم وقتي كه ما ناتوانيم و شما تواناييد. و نيز براي اين دعا ميكنيم كه شما كامل شويد.
|
||||
\v 10 از اينجهت اين را در غياب مينويسم تا هنگامي كه حاضر شوم، سختي نكنم بحسب آن قدرتي كه خداوند بجهت بنا نه براي خرابي به من داده است.
|
||||
\v 11 خلاصه اي برادران شاد باشيد؛ كامل شويد؛ تسلّي پذيريد؛ يك راي و با سلامتي بوده باشيد و خداي محبّت و سلامتي با شما خواهد بود.
|
||||
\v 12 يكديگر را به بوسه مقدّسانه تحيّت نماييد.
|
||||
\v 13 جميع مقدّسان به شما سلام ميرسانند.
|
||||
\v 14 فيض عيسي خداوند و محبّت خدا و شركت روحالقدس با جميع شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,181 @@
|
|||
\id GAL Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h غلاطیان
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس رسول به غلاطیان
|
||||
\toc2 غلاطیان
|
||||
\toc3 gal
|
||||
\mt1 غلاطیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس، رسول نه از جانب انسان و نه بوسيله انسان بلكه به عيسي مسيح و خداي پدر كه او را از مردگان برخيزانيد،
|
||||
\v 2 و همه برادراني كه با من ميباشند، به كليساهاي غلاطيه،
|
||||
\v 3 فيض و سلامتي از جانب خداي پدر و خداوند ما عيسي مسيح با شما باد؛
|
||||
\v 4 كه خود را براي گناهان ما داد تا ما را از اين عالم حاضر شرير بحسب اراده خدا و پدر ما خلاصي بخشد،
|
||||
\v 5 كه او را تا ابدالا´باد جلال باد. آمين.
|
||||
\v 6 تعجّب ميكنم كه بدين زودي از آن كس كه شما را به فيض مسيح خوانده است، برميگرديد بهسوي انجيلي ديگر،
|
||||
\v 7 كه (انجيل) ديگر نيست. لكن بعضي هستند كه شما را مضطرب ميسازند و ميخواهند انجيل مسيح را تبديل نمايند.
|
||||
\v 8 بلكه هرگاه ما هم يا فرشتهاي از آسمان، انجيلي غير از آنكه ما به آن بشارت داديم به شما رساند، اَناتيما باد.
|
||||
\v 9 چنانكه پيش گفتيم، الا´ن هم باز ميگويم: اگر كسي انجيلي غير از آنكه پذيرفتيد بياورد، اَناتيما باد.
|
||||
\v 10 آيا الحال مردم را در رأي خود ميآورم يا خدا را؟ يا رضامندي مردم راميطلبم؟ اگر تابحال رضامندي مردم را ميخواستم، غلام مسيح نميبودم.
|
||||
\v 11 امّا اي برادران شما را اعلام ميكنم از انجيلي كه من بدان بشارت دادم كه به طريق انسان نيست.
|
||||
\v 12 زيرا كه من آن را از انسان نيافتم و نياموختم، مگر به كشف عيسي مسيح.
|
||||
\v 13 زيرا سرگذشت سابق مرا در دين يهود شنيدهايد كه بر كليساي خدا بينهايت جفا مينمودم و آن را ويران ميساختم،
|
||||
\v 14 و در دين يهود از اكثر همسالان قوم خود سبقت ميجستم و در تقاليد اجداد خود بغايت غيور ميبودم.
|
||||
\v 15 امّا چون خدا كه مرا از شكم مادرم برگزيد و به فيض خود مرا خواند، رضا بدين داد
|
||||
\v 16 كه پسر خود را در من آشكار سازد تا در ميان امّتها بدو بشارت دهم، در آنوقت با جسم و خون مشورت نكردم،
|
||||
\v 17 و به اورشليم هم نزد آناني كه قبل از من رسول بودند نرفتم، بلكه به عَرَب شدم و باز به دمشق مراجعت كردم.
|
||||
\v 18 پس بعد از سه سال، براي ملاقات پطرس به اورشليم رفتم و پانزده روز با وي بسر بردم.
|
||||
\v 19 امّا از ساير رسولان جز يعقوب برادر خداوند را نديدم.
|
||||
\v 20 امّا درباره آنچه به شما مينويسم، اينك در حضور خدا دروغ نميگويم.
|
||||
\v 21 بعد ازآن به نواحي سوريه و قيليقيه آمدم.
|
||||
\v 22 و به كليساهاي يهوديه كه در مسيح بودند صورتاً غير معروف بودم،
|
||||
\v 23 جز اينكه شنيده بودند كه «آنكه پيشتر بر ما جفا مينمود، الحال بشارت ميدهد به همان ايماني كه قبل از اين ويران ميساخت.»
|
||||
\v 24 و خدا را در من تمجيد نمودند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس بعد از چهارده سال با برنابا باز بهاورشليم رفتم و تيطس را همراه خود بردم.
|
||||
\v 2 ولي به الهام رفتم و انجيلي را كه در ميان امّتها بدان موعظه ميكنم، به ايشان عرضه داشتم، امّا در خلوت به معتبرين، مبادا عبث بدوم يا دويده باشم.
|
||||
\v 3 ليكن تيطُس نيز كه همراه من و يوناني بود، مجبور نشد كه مختون شود.
|
||||
\v 4 و اين بهسبب برادران كَذَبه بود كه ايشان را خُفيةً درآوردند و خفيةً درآمدند تا آزادي ما را كه در مسيح عيسي داريم، جاسوسي كنند و تا ما را به بندگي درآورند.
|
||||
\v 5 كه ايشان را يك ساعت هم به اطاعت در اين امر تابع نشديم تا راستي انجيل در شما ثابت ماند.
|
||||
\v 6 امّا از آناني كه معتبراند كه چيزي ميباشند - هرچه بودند مرا تفاوتي نيست، خدا بر صورت انسان نگاه نميكند - زيرا آناني كه معتبراند، به من هيچ نفع نرسانيدند.
|
||||
\v 7 بلكه به خلاف آن، چون ديدند كه بشارت نامختونان به من سپرده شد، چنانكه بشارت مختونان به پطرس ـ
|
||||
\v 8 زيرا او كه براي رسالت مختونان در پطرس عمل كرد، در من هم براي امّتها عمل كرد ـ
|
||||
\v 9 پس چون يعقوب و كيفا و يوحنّا كه معتبر به اركان بودند، آن فيضي راكه به من عطا شده بود ديدند، دست رفاقت به من و برنابا دادند تا ما بهسوي امّتها برويم، چنانكه ايشان بهسوي مختونان؛
|
||||
\v 10 جز آنكه فقرا را ياد بداريم و خود نيز غيور به كردن اين كار بودم.
|
||||
\v 11 امّا چون پطرس به انطاكيه آمد، او را روبرو مخالفت نمودم زيرا كه مستوجب ملامت بود،
|
||||
\v 12 چونكه قبل از آمدنِ بعضي از جانب يعقوب، با امّتها غذا ميخورد؛ ولي چون آمدند، از آناني كه اهل ختنه بودند ترسيده، باز ايستاد و خويشتن را جدا ساخت.
|
||||
\v 13 و ساير يهوديان هم با وي نفاق كردند، بحدّي كه برنابا نيز در نفاق ايشان گرفتار شد.
|
||||
\v 14 ولي چون ديدم كه به راستيِ انجيل به استقامت رفتار نميكنند، پيش روي همه پطرس را گفتم: «اگر تو كه يهود هستي، به طريق امّتها و نه به طريق يهود زيست ميكني، چون است كه امّتها را مجبور ميسازي كه به طريق يهود رفتار كنند؟»
|
||||
\v 15 ما كه طبعاً يهود هستيم و نه گناهكاران از امّتها،
|
||||
\v 16 اما چونكه يافتيم كه هيچكس از اعمال شريعت عادل شمرده نميشود، بلكه به ايمان به عيسي مسيح، ما هم به مسيح عيسي ايمان آورديم تا از ايمان به مسيح و نه از اعمال شريعت عادل شمرده شويم، زيرا كه از اعمال شريعت هيچ بشري عادل شمرده نخواهد شد.
|
||||
\v 17 امّا اگر چون عدالت در مسيح را ميطلبيم، خود هم گناهكار يافت شويم، آيا مسيح خادم گناه است؟ حاشا!
|
||||
\v 18 زيرا اگر باز بنا كنم آنچه را كه خراب ساختم، هرآينه ثابت ميكنم كه خودمتعدّي هستم.
|
||||
\v 19 زانرو كه من بواسطه شريعت نسبت به شريعت مُردَمْ تا نسبت به خدا زيست كنم.
|
||||
\v 20 با مسيح مصلوب شدهام ولي زندگي ميكنم ليكن نه من بعد از اين، بلكه مسيح در من زندگي ميكند. و زندگاني كه الحال در جسم ميكنم، به ايمانِ بر پسر خدا ميكنم كه مرا محبّت نمود و خود را براي من داد.
|
||||
\v 21 فيض خدا را باطل نميسازم، زيرا اگر عدالت به شريعت ميبود، هرآينه مسيح عبث مرد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي غلاطيانِ بيفهـم، كيسـت كه شمـا را افسون كرد تا راستي را اطاعت نكنيد كه پيش چشمان شما عيسي مسيح مصلوب شده مُبَيَّن گرديد؟
|
||||
\v 2 فقط اين را ميخواهم از شما بفهمم كه روح را از اعمال شريعت يافتهايد يا از خبر ايمان؟
|
||||
\v 3 آيا اينقدر بيفهم هستيد كه به روح شروع كرده، الا´ن به جسم كامل ميشويد؟
|
||||
\v 4 آيا اينقدر زحمات را عبث كشيديد اگر فيالحقيقة عبث باشد؟
|
||||
\v 5 پس آنكه روح را به شما عطا ميكند و قوّات در ميان شما به ظهور ميآورد، آيا از اعمال شريعت يا از خبر ايمان ميكند؟
|
||||
\v 6 چنانكه ابراهيم به خدا ايمان آورد و براي او عدالت محسوب شد.
|
||||
\v 7 پس آگاهيد كه اهل ايمان فرزندان ابراهيم هستند.
|
||||
\v 8 و كتاب چون پيش ديد كه خدا امّتها را از ايمان عادل خواهد شمرد، به ابراهيم بشارت داد كه «جميع امّتها از تو بركت خواهند يافت.»
|
||||
\v 9 بنابراين اهل ايمان با ابراهيمِ ايماندار بركت مييابند.
|
||||
\v 10 زيرا جميع آناني كه از اعمال شريعت هستند، زير لعنت ميباشند زيرا مكتوب است: «مَلعون است هر كه ثابت نماند در تمام نوشتههاي كتاب شريعت تا آنها را بهجا آرد.»
|
||||
\v 11 امّا واضح است كه هيچكس در حضور خدا از شريعت عادل شمرده نميشود، زيرا كه «عادل به ايمان زيست خواهد نمود.»
|
||||
\v 12 امّا شريعت از ايمان نيست بلكه «آنكه به آنها عمل ميكند، در آنها زيست خواهد نمود.»
|
||||
\v 13 مسيح، ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد، چنانكه مكتوب است «ملعون است هركه بر دار آويخته شود.»
|
||||
\v 14 تا بركت ابراهيم در مسيح عيسي بر امّتها آيد و تا وعده روح را بهوسيلة ايمان حاصل كنيم.
|
||||
\v 15 اي برادران، به طريق انسان سخن ميگويم، زيرا عهدي را كه از انسان نيز استوار ميشود، هيچكس باطل نميسازد و نميافزايد.
|
||||
\v 16 امّا وعدهها به ابراهيم و به نسل او گفته شد و نميگويد «به نسلها» كه گويا درباره بسياري باشد، بلكه درباره يكي و «به نسل تو» كه مسيح است.
|
||||
\v 17 و مقصود اين است عهدي را كه از خدا به مسيح بسته شده بود، شريعتي كه چهارصد و سي سال بعد از آن نازل شد، باطل نميسازد بطوري كه وعده نيست شود.
|
||||
\v 18 زيرا اگر ميراث از شريعت بودي، ديگر از وعده نبودي. ليكن خدا آن را به ابراهيم از وعده داد.
|
||||
\v 19 پس شريعت چيست؟ براي تقصيرها بر آن افزوده شد تا هنگام آمدن آن نسلي كه وعده بدو داده شد و بوسيله فرشتگان به دست متوسّطيمرتّب گرديد.
|
||||
\v 20 امّا متوسّط از يك نيست، امّا خدا يك است.
|
||||
\v 21 پس آيا شريعت به خلاف وعدههاي خداست؟ حاشا! زيرا اگر شريعتي داده ميشد كه تواند حيات بخشد، هرآينه عدالت از شريعت حاصل ميشد.
|
||||
\v 22 بلكه كتاب همه چيز را زير گناه بست تا وعدهاي كه از ايمانِ به عيسي مسيح است، ايمانداران را عطا شود.
|
||||
\v 23 امّا قبل از آمدن ايمان، زير شريعت نگاه داشته بوديم و براي آن ايماني كه ميبايست مكشوف شود، بسته شده بوديم.
|
||||
\v 24 پس شريعت لالاي ما شد تا به مسيح برساند تا از ايمان عادل شمرده شويم.
|
||||
\v 25 ليكن چون ايمان آمد، ديگر زير دست لالا نيستيم.
|
||||
\v 26 زيرا همگي شما بوسيله ايمان در مسيح عيسي، پسران خدا ميباشيد.
|
||||
\v 27 زيرا همه شما كه در مسيح تعميد يافتيد، مسيح را در بر گرفتيد.
|
||||
\v 28 هيچ ممكن نيست كه يهود باشد يا يوناني و نه غلام و نه آزاد و نه مرد و نه زن، زيرا كه همه شما در مسيح عيسي يك ميباشيد.
|
||||
\v 29 امّا اگر شما از آنِ مسيح ميباشيد، هرآينه نسل ابراهيم و برحسب وعده، وارث هستيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 ولي ميگويم مادامي كه وارثْ صغير است، از غلام هيچ فرق ندارد، هرچند مالك همه باشد.
|
||||
\v 2 بلكه زيردست ناظران و وكلا ميباشد تا روزي كه پدرش تعيين كرده باشد.
|
||||
\v 3 همچنين ما نيز چون صغير ميبوديم، زير اصول دنيوي غلام ميبوديم.
|
||||
\v 4 ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييدهشد و زير شريعت متولّد،
|
||||
\v 5 تا آناني را كه زير شريعت باشند فديه كند تا آنكه پسرخواندگي را بيابيم.
|
||||
\v 6 امّا چونكه پسر هستيد، خدا روح پسر خود را در دلهاي شما فرستاد كه ندا ميكند «يا ابّا» يعني «اي پدر.»
|
||||
\v 7 لهذا ديگر غلام نيستي بلكه پسر، و چون پسر هستي، وارث خدا نيز بوسيله مسيح.
|
||||
\v 8 ليكن در آن زمان چون خدا را نميشناختيد، آناني را كه طبيعتاً خدايان نبودند، بندگي ميكرديد.
|
||||
\v 9 امّا الحال كه خدا را ميشناسيد بلكه خدا شما را ميشناسد، چگونه باز برميگرديد بهسوي آن اصول ضعيف و فقير كه ديگر ميخواهيد از سر نو آنها را بندگي كنيد؟
|
||||
\v 10 روزها و ماهها و فصلها و سالها را نگاه ميداريد.
|
||||
\v 11 درباره شما ترس دارم كه مبادا براي شما عبث زحمت كشيده باشم.
|
||||
\v 12 اي برادران، از شما استدعا دارم كه مثل من بشويد، چنانكه من هم مثل شما شدهام. به من هيچ ظلم نكرديد.
|
||||
\v 13 امّا آگاهيد كه بهسبب ضعف بدني، اوّل به شما بشارت دادم.
|
||||
\v 14 و آن امتحانِ مرا كه در جسم من بود، خوار نشمرديد و مكروه نداشتيد، بلكه مرا چون فرشته خدا و مثل مسيح عيسي پذيرفتيد.
|
||||
\v 15 پس كجا است آن مباركباديِ شما؟ زيرا به شما شاهدم كه اگر ممكن بودي، چشمان خود را بيرون آورده، به من ميداديد.
|
||||
\v 16 پس چون به شما راست ميگويم، آيا دشمن شما شدهام؟
|
||||
\v 17 شما را به غيرت ميطلبند، ليكن نه به خير، بلكه ميخواهند در رابر روي شما ببندند تا شما ايشان را بغيرت بطلبيد.
|
||||
\v 18 ليكن غيرت در امر نيكو در هر زمان نيكو است، نه تنها چون من نزد شما حاضر باشم.
|
||||
\v 19 اي فرزندانِ من كه براي شما باز درد زه دارم تا صورت مسيح در شما بسته شود.
|
||||
\v 20 باري خواهش ميكردم كه الا´ن نزد شما حاضر ميبودم تا سخن خود را تبديل كنم، زيرا كه درباره شما متحيّر شدهام.
|
||||
\v 21 شما كه ميخواهيد زير شريعت باشيد، مرا بگوييد آيا شريعت را نميشنويد؟
|
||||
\v 22 زيرا مكتوب است ابراهيم را دو پسر بود، يكي از كنيز و ديگري از آزاد.
|
||||
\v 23 ليكن پسر كنيز، بحسب جسم تولّد يافت و پسر آزاد، برحسب وعده.
|
||||
\v 24 و اين امور بطور مثل گفته شد زيرا كه اين دو زن، دو عهد ميباشند، يكي از كوه سينا براي بندگي ميزايد و آن هاجر است.
|
||||
\v 25 زيرا كه هاجر كوه سينا است در عَرَب، و مطابق است با اورشليمي كه موجود است، زيرا كه با فرزندانش در بندگي ميباشد.
|
||||
\v 26 ليكن اورشليم بالا آزاد است كه مادرِ جميع ما ميباشد.
|
||||
\v 27 زيرا مكتوب است: «اي نازاد كه نزاييدهاي، شاد باش! صدا كن و فرياد برآور اي تو كه درد زه نديدهاي، زيرا كه فرزندان زن بيكس از اولاد شوهردار بيشتراند.»
|
||||
\v 28 ليكن ما اي برادران، چون اسحاق فرزندان وعده ميباشيم.
|
||||
\v 29 بلكه چنانكه آنوقت آنكه برحسب جسم تولّد يافت، بر وي كه برحسب روح بود جفا ميكرد، همچنين الا´ن نيز هست.
|
||||
\v 30 ليكن كتابچه ميگويد؟ «كنيز و پسر او را بيرون كن زيرا پسر كنيز با پسر آزاد ميراث نخواهد يافت.»
|
||||
\v 31 خلاصه اي برادران، فرزندان كنيز نيستيم بلكه از زنِ آزاديم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس به آن آزادي كه مسيح ما را به آن آزاد كرد، استوار باشيد و باز در يوغ بندگي گرفتار مشويد.
|
||||
\v 2 اينك من پولس به شما ميگويم كه اگر مختون شويد، مسيح براي شما هيچ نفع ندارد.
|
||||
\v 3 بلي باز به هركس كه مختون شود شهادت ميدهم كه مديون است كه تمامي شريعت را بجا آورد.
|
||||
\v 4 همه شما كه از شريعت عادل ميشويد، از مسيح باطل و از فيض ساقط گشتهايد.
|
||||
\v 5 زيرا كه ما بواسطه روح از ايمان مترقّب اميد عدالت هستيم.
|
||||
\v 6 و در مسيح عيسي نه ختنه فايده دارد و نه نامختوني بلكه ايماني كه به محبّت عمل ميكند.
|
||||
\v 7 خوب ميدويديد! پس كيست كه شما را از اطاعت راستي منحرف ساخته است؟
|
||||
\v 8 اين ترغيب از او كه شما را خوانده است نيست.
|
||||
\v 9 خميرمايه اندك تمام خمير را مُخَمَّر ميسازد.
|
||||
\v 10 من در خداوند بر شما اعتماد دارم كه هيچ رأي ديگر نخواهيد داشت، ليكن آنكه شما را مضطرب سازد هركه باشد، قصاص خود را خواهد يافت.
|
||||
\v 11 امّا اي برادران اگر من تا به حال به ختنه موعظه ميكردم، چرا جفا ميديدم؟ زيرا كه در اين صورت لغزش صليب برداشته ميشد.
|
||||
\v 12 كاش آناني كه شما را مضطرب ميسازندخويشتن را منقطع ميساختند.
|
||||
\v 13 زيرا كه شما اي برادران به آزادي خوانده شدهايد؛ امّا زنهار آزادي خود را فرصت جسم مگردانيد، بلكه به محبّت، يكديگر را خدمت كنيد.
|
||||
\v 14 زيرا كه تمامي شريعت در يك كلمه كامل ميشود يعني در اينكه همسايه خود را چون خويشتن محبّت نما.
|
||||
\v 15 امّا اگر همديگر را بگزيد و بخوريد، باحذر باشيد كه مبادا از يكديگر هلاك شويد.
|
||||
\v 16 امّا ميگويم به روح رفتار كنيد، پس شهوات جسم را بهجا نخواهيد آورد.
|
||||
\v 17 زيرا خواهش جسم به خلاف روح است و خواهش روح به خلاف جسم؛ و اين دو با يكديگر منازعه ميكنند بطوري كه آنچه ميخواهيد نميكنيد.
|
||||
\v 18 اما اگر از روح هدايت شديد، زير شريعت نيستيد.
|
||||
\v 19 و اعمال جسم آشكار است، يعني زنا و فسق و ناپاكي و فجور،
|
||||
\v 20 و بُتپرستي و جادوگري و دشمني و نزاع و كينه و خشم و تعصّب و شقاق و بدعتها،
|
||||
\v 21 و حسد و قتل و مستي و لهو و لعب و امثال اينها كه شما را خبر ميدهم چنانكه قبل از اين دادم، كه كنندگان چنين كارها وارث ملكوت خدا نميشوند.
|
||||
\v 22 ليكن ثمره روح، محبّت و خوشي و سلامتي و حلم و مهرباني و نيكويي و ايمان و تواضع و پرهيزكاري است،
|
||||
\v 23 كه هيچ شريعت مانع چنين كارها نيست.
|
||||
\v 24 و آناني كه از آنِ مسيح ميباشند، جسم را با هوسها و شهواتش مصلوب ساختهاند.
|
||||
\v 25 اگر به روح زيست كنيم، به روح همرفتار بكنيم.
|
||||
\v 26 لافزن مشويم تا يكديگر را به خشم آوريم و بر يكديگر حسد بريم.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا اي برادران، اگر كسي به خطايي گرفتارشود، شما كه روحاني هستيد چنين شخص را به روح تواضع اصلاح كنيد. و خود را ملاحظه كن كه مبادا تو نيز در تجربه افتي.
|
||||
\v 2 بارهاي سنگين يكديگر را متحمّل شويد و بدين نوع شريعت مسيح را بهجا آريد.
|
||||
\v 3 زيرا اگر كسي خود را شخصي گمان برد و حال آنكه چيزي نباشد، خود را ميفريبد.
|
||||
\v 4 امّا هركس عمل خود را امتحان بكند، آنگاه فخر در خود به تنهايي خواهد داشت نه در ديگري،
|
||||
\v 5 زيرا هركس حامل بار خود خواهد شد.
|
||||
\v 6 امّا هركه در كلام تعليم يافته باشد، معلّم خود را در همه چيزهاي خوب مشارك بسازد.
|
||||
\v 7 خود را فريب مدهيد، خدا را استهزاء نميتوان كرد. زيرا كه آنچه آدمي بكارد، همان را درو خواهد كرد.
|
||||
\v 8 زيرا هر كه براي جسم خود كارد، از جسم فساد را درو كند و هركه براي روح كارد از روح حيات جاوداني خواهد درويد.
|
||||
\v 9 ليكن از نيكوكاري خسته نشويم زيرا كه در موسم آن درو خواهيم كرد اگر ملول نشويم.
|
||||
\v 10 خلاصه بقدري كه فرصت داريم، با جميع مردم احسـان بنماييم، عليالخصوص با اهل بيت ايمان.
|
||||
\v 11 ملاحظه كنيد چه حروف جَلي بدست خود به شما نوشتم.
|
||||
\v 12 آناني كه ميخواهندصورتي نيكو در جسم نمايان سازند، ايشان شما را مجبور ميسازند كه مختون شويد، محض اينكه براي صليب مسيح جفا نبينند.
|
||||
\v 13 زيرا ايشان نيز كه مختون ميشوند، خودْ شريعت را نگاه نميدارند بلكه ميخواهند شما مختون شويد تا در جسم شما فخر كنند.
|
||||
\v 14 ليكن حاشا از من كه فخر كنم جز از صليب خداوند ما عيسي مسيح كه بوسيله او دنيا براي من مصلوب شد و منبراي دنيا.
|
||||
\v 15 زيرا كه در مسيح عيسي نه ختنه چيزي است و نه نامختوني بلكه خلقت تازه.
|
||||
\v 16 و آناني كه بدين قانون رفتار ميكنند، سلامتي و رحمت بر ايشان باد و بر اسرائيل خدا.
|
||||
\v 17 بعد از اين هيچكس مرا زحمت نرساند زيرا كه من در بدن خود داغهاي خداوند عيسي را دارم.
|
||||
\v 18 فيض خداوند ما عيسي مسيح با روح شما باد اي برادران. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,187 @@
|
|||
\id EPH Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h افسسیان
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس رسول به اَفـَسُسیان
|
||||
\toc2 افسسیان
|
||||
\toc3 eph
|
||||
\mt1 افسسیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولُس به اراده خدا رسول عيسي مسيح، به مقدّسيني كه در اَفَسُسْ ميباشند و ايمانداران در مسيح عيسي.
|
||||
\v 2 فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند بر شما باد.
|
||||
\v 3 متبارك باد خدا و پدر خداوند ما عيسي مسيح كه ما را مبارك ساخت به هر بركت روحاني در جايهاي آسماني در مسيح.
|
||||
\v 4 چنانكه ما را پيش از بنياد عالم در او برگزيد تا در حضور او در محبّت مقدّس و بيعيب باشيم.
|
||||
\v 5 كه ما را از قبل تعيين نمود تا او را پسر خوانده شويم بوساطت عيسي مسيح برحسب خشنودي اراده خود،
|
||||
\v 6 براي ستايش جلال فيض خود كه ما را به آن مستفيض گردانيد در آن حبيب.
|
||||
\v 7 كه در وي بهسبب خون او فديه يعني آمرزش گناهان را به اندازه دولت فيض او يافتهايم.
|
||||
\v 8 كه آن را به ما به فراواني عطا فرمود در هر حكمت و فطانت.
|
||||
\v 9 چونكه سرّ اراده خود را به ما شناسانيد، برحسب خشنودي خود كه در خود عزم نموده بود،
|
||||
\v 10 براي انتظام كمال زمانها تا همه چيز را خواه آنچه در آسمان و خواه آنچه بر زمين است، در مسيح جمع كند، يعني در او.
|
||||
\v 11 كه ما نيز دروي ميراث او شدهايم، چنانكه پيش معيّن گشتيم برحسب قصد او كه همه چيزها را موافق رأي اراده خود ميكند.
|
||||
\v 12 تا از ما كه اوّل اميدوار به مسيح ميبوديم، جلال او ستوده شود.
|
||||
\v 13 و در وي شما نيز چون كلام راستي، يعني بشارت نجات خود را شنيديد، در وي چون ايمان آورديد، از روح قُدوسِ وعده مختوم شديد.
|
||||
\v 14 كه بيعانه ميراث ما است براي فداي آن مِلْكِ خاصّ او تا جلال او ستوده شود.
|
||||
\v 15 بنابراين، من نيز چون خبر ايمان شما را در عيسي خداوند ومحبّت شما را با همه مقدّسين شنيدم،
|
||||
\v 16 باز نميايستم از شكر نمودن براي شما و از ياد آوردن شما در دعاهاي خود،
|
||||
\v 17 تا خداي خداوند ما عيسي مسيح كه پدر ذوالجلال است، روح حكمت و كشف را در معرفت خود به شما عطا فرمايد.
|
||||
\v 18 تا چشمان دل شما روشن گشته، بدانيد كه اميد دعوت او چيست و كدام است دولت جلال ميراث او در مقدّسين،
|
||||
\v 19 و چه مقدار است عظمت بينهايت قوّت او نسبت به ما مؤمنين برحسب عمل توانايي قوّت او
|
||||
\v 20 كه در مسيح عمل كرد چون او را از مردگان برخيزانيد و به دست راست خود در جايهاي آسماني نشانيد،
|
||||
\v 21 بالاتر از هر رياست و قدرت و قوّت و سلطنت و هر نامي كه خوانده ميشود، نه در اين عالم فقط بلكه در عالم آينده نيز.
|
||||
\v 22 و همه چيز را زير پايهاي او نهاد و او را سر همهچيز به كليسا داد،
|
||||
\v 23 كه بدن اوست يعني پُريِ او كه همه را در همه پر ميسازد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و شما را كه در خطايا و گناهان مرده بوديد،زنده گردانيد،
|
||||
\v 2 كه در آنها قبل، رفتار ميكرديد برحسب دوره اين جهان، بر وفق رئيس قدرت هوا يعني آن روحي كه الحال در فرزندان معصيت عمل ميكند.
|
||||
\v 3 كه در ميان ايشان، همه ما نيز در شهوات جسماني خود قبل از اين زندگي ميكرديم و هوسهاي جسماني و افكار خود را به عمل ميآورديم و طبعاً فرزندان غضب بوديم، چنانكه ديگران.
|
||||
\v 4 ليكن خدا كه در رحمانيّت، دولتمند است، از حيثيّتِ محبّتِ عظيمِ خود كه با ما نمود،
|
||||
\v 5 ما را نيز كه در خطايا مرده بوديم با مسيح زنده گردانيد، زيرا كه محض فيض نجات يافتهايد.
|
||||
\v 6 و با او برخيزانيد و در جايهاي آسماني در مسيح عيسي نشانيد.
|
||||
\v 7 تا در عالمهاي آينده دولت بينهايت فيض خود را به لطفي كه بر ما در مسيح عيسي دارد ظاهر سازد.
|
||||
\v 8 زيرا كه محض فيض نجات يافتهايد، بوسيله ايمان و اين از شما نيست بلكه بخشش خداست،
|
||||
\v 9 و نه از اعمال تا هيچكس فخر نكند.
|
||||
\v 10 زيرا كه صنعت او هستيم، آفريده شده در مسيح عيسي براي كارهاي نيكو كه خدا قبل مهيّا نمود تا در آنها سلوك نماييم.
|
||||
\v 11 لهذا به ياد آوريد كه شما در زمان سلف (اي امّتهاي در جسم كه آناني كه به اهل ختنه ناميده ميشوند، امّا ختنه ايشان در جسم و ساخته شده به دست است، شما را نامختون ميخوانند)،
|
||||
\v 12 كه شما در آن زمان از مسيح جدا و از وطنيّتِ خاندانِ اسرائيل، اجنبي و از عهدهاي وعده بيگانه و بياميد و بيخدا در دنيا بوديد.
|
||||
\v 13 ليكن الحال در مسيح عيسي شما كه در آن وقت دور بوديد، به خون مسيح نزديك شدهايد.
|
||||
\v 14 زيرا كه او سلامتي ما است كه هر دو را يك گردانيد و ديوار جدايي را كه در ميان بود منهدم ساخت،
|
||||
\v 15 و عداوت يعني شريعت احكام را كه در فرايض بود، به جسم خود نابود ساخت تا كه مصالحه كرده، از هر دو يك انسان جديد در خود بيافريند.
|
||||
\v 16 و تا هر دو را در يك جسد با خدا مصالحه دهد، بوساطت صليب خود كه بر آن عداوت را كُشت،
|
||||
\v 17 و آمده بشارت مصالحه را رسانيد به شما كه دور بوديد و مصالحه را به آناني كه نزديك بودند.
|
||||
\v 18 زيرا كه بوسيله او هردو نزد پدر در يك روح دخول داريم.
|
||||
\v 19 پس، از اين به بعد غريب و اجنبي نيستيد بلكه هموطن مقدّسين هستيد و از اهل خانه خدا.
|
||||
\v 20 و بر بنياد رسولان و انبيا بنا شدهايد كه خودِ عيسي مسيح سنگ زاويه است.
|
||||
\v 21 كه در وي تمامي عمارت با هم مرتّب شده، به هيكل مقدّس در خداوند نمّو ميكند.
|
||||
\v 22 و در وي شما نيز با هم بنا كرده ميشويد تا در روح مسكن خدا شويد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 از اين سبب، من كه پولس هستم و اسير مسيح عيسي براي شما اي امّتها-
|
||||
\v 2 اگر شنيده باشيد تدبير فيض خدا را كه بجهت شما به من عطا شده است،
|
||||
\v 3 كه اين سّر از راه كشف بر من اعلام شد، چنانكه مختصراً پيش نوشتم،
|
||||
\v 4 و از مطالعه آن ميتوانيد ادراك مرا در سرّ مسيح بفهميد.
|
||||
\v 5 كه آن در قرنهاي گذشته به بنيآدم آشكار نشده بود، بطوري كه الحال بر رسولان مقدّس و انبياي او به روح مكشوف گشته است،
|
||||
\v 6 كه امّتها در ميراث و در بدن و در بهره وعده او در مسيح بوساطت انجيل شريك هستند.
|
||||
\v 7 كه خادم آن شدم بحسب عطاي فيض خدا كه برحسب عمل قوّت او به من داده شده است.
|
||||
\v 8 يعني به من كه كمتر از كمترين همه مقدّسينم، اين فيض عطا شد كه در ميان امّتها به دولت بيقياس مسيح بشارت دهم،
|
||||
\v 9 و همه را روشن سازم كه چيست انتظام آن سِرّي كه از بناي عالمها مستور بود، در خدايي كه همهچيز را بوسيله عيسي مسيح آفريد.
|
||||
\v 10 تا آنكه الحال بر ارباب رياستها و قدرتها در جايهاي آسماني، حكمتِ گوناگون خدا بوسيله كليسا معلوم شود،
|
||||
\v 11 برحسب تقدير ازلي كه در خداوند ما مسيح عيسي نمود،
|
||||
\v 12 كه در وي جسارت و دخولِ بااعتماد داريم بهسبب ايمان وي.
|
||||
\v 13 لهذا استدعا دارم كه از زحمات من به جهت شما خسته خاطر مشويد كه آنها فخر شما است.
|
||||
\v 14 از اين سبب، زانو ميزنم نزد آن پدر،
|
||||
\v 15 كهاز او هر خانوادهاي در آسمان و بر زمين مُسَمّي' ميشود؛
|
||||
\v 16 كه بحسب دولت جلال خود به شما عطا كند كه در انسانيّتِ باطنيِ خود از روح او به قوّت زورآور شويد،
|
||||
\v 17 تا مسيح به وساطت ايمان در دلهاي شما ساكن شود؛
|
||||
\v 18 و در محبّت ريشه كرده و بنياد نهاده، استطاعت يابيد كه با تمامي مقدّسين ادراك كنيد كه عرض و طول و عمق و بلندي چيست؛
|
||||
\v 19 و عارف شويد به محبّت مسيح كه فوق از معرفت است تا پر شويد تا تمامي پري خدا.
|
||||
\v 20 الحال او را كه قادر است كه بكند بينهايت زيادتر از هرآنچه بخواهيم يا فكر كنيم، بحسب آن قوّتي كه در ما عمل ميكند،
|
||||
\v 21 مر او را در كليسا و در مسيح عيسي تا جميع قرنها تا ابدالا´باد جلال باد. آمين.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لهذا من كه در خداوند اسير ميباشم، از شما استدعا دارم كه به شايستگي آن دعوتي كه به آن خوانده شدهايد، رفتار كنيد،
|
||||
\v 2 با كمال فروتني و تواضع و حلم، و متحمّل يكديگر در محبّت باشيد؛
|
||||
\v 3 و سعي كنيد كه يگانگي روح را در رشته سلامتي نگاه داريد.
|
||||
\v 4 يك جسد هست و يك روح، چنانكه نيز دعوت شدهايد در يك اميدِ دعوت خويش.
|
||||
\v 5 يك خداوند، يك ايمان، يك تعميد؛
|
||||
\v 6 يك خدا و پدر همه كه فوق همه و در ميان همه و در همه شما است.
|
||||
\v 7 ليكن هريكي از ما را فيض بخشيده شد بحسب اندازه بخشش مسيح.
|
||||
\v 8 بنابراين ميگويد: «چون او به اعلي'عليّيّن صعود نمود، اسيري را به اسيري برد وبخششها به مردم داد.»
|
||||
\v 9 امّا اين صعود نمود چيست؟ جز اينكه اوّل نزول هم كرد به اَسْفَل زمين.
|
||||
\v 10 آنكه نزول نمود، همان است كه صعود نيز كرد بالاتر از جميع افلاك تا همه چيزها را پُر كند.
|
||||
\v 11 و او بخشيد بعضي رسولان و بعضي انبيا و بعضي مبشّرين و بعضي شبانان و معلّمان را،
|
||||
\v 12 براي تكميل مقدّسين، براي كار خدمت، براي بناي جسد مسيح،
|
||||
\v 13 تا همه به يگانگي ايمان و معرفتِ تّامِ پسر خدا و به انسانِ كامل، به اندازه قامت پُري مسيح برسيم.
|
||||
\v 14 تا بعد از اين اطفال مُتِمَوِّج و رانده شده از باد هر تعليم نباشيم، از دغابازي مردمان در حيلهانديشي براي مكرهاي گمراهي؛
|
||||
\v 15 بلكه در محبّت پيروي راستي نموده، در هرچيز ترقّي نماييم در او كه سر است، يعني مسيح؛
|
||||
\v 16 كه از او تمام بدن مركّب و مرتبّ گشته، به مدد هر مفصلي و برحسب عمل به اندازه هر عضوي بدن را نموّ ميدهد براي بناي خويشتن در محبّت.
|
||||
\v 17 پس اين را ميگويم و در خداوند شهادت ميدهم كه شما ديگر رفتار منماييد، چنانكه امّتها در بطالتِ ذهنِ خود رفتار مينمايند.
|
||||
\v 18 كه در عقل خود تاريك هستند و از حيات خدا محروم، بهسبب جهالتي كه بجهت سختدلي ايشان در ايشان است.
|
||||
\v 19 كه بيفكر شده، خود را به فجور تسليم كردهاند تا هرقسم ناپاكي را به حرص به عمل آورند.
|
||||
\v 20 ليكن شما مسيح را به اينطور نياموختهايد.
|
||||
\v 21 هرگاه او را شنيدهايد و در او تعليم يافتهايد، به نهجي كه راستي در عيسي است.
|
||||
\v 22 تا آنكه شما از جهت رفتار گذشته خود، انسانيّت كهنه را كه از شهوات فريبنده فاسد ميگردد، از خود بيرون كنيد.
|
||||
\v 23 و به روح ذهن خود تازه شويد.
|
||||
\v 24 و انسانيّت تازه را كه به صورت خدا در عدالت و قدّوسيّت حقيقي آفريده شده است بپوشيد.
|
||||
\v 25 لهذا دروغ را ترك كرده، هركس با همسايه خود راست بگويد، زيرا كه ما اعضاي يكديگريم.
|
||||
\v 26 خشم گيريد و گناه مورزيد؛ خورشيد بر غيظ شما غروب نكند.
|
||||
\v 27 ابليس را مجال ندهيد.
|
||||
\v 28 دزد ديگر دزدي نكند بلكه به دستهاي خود كار نيكو كرده، زحمت بكشد تا بتواند نيازمندي را چيزي دهد.
|
||||
\v 29 هيچ سخن بد از دهان شما بيرون نيايد، بلكه آنچه بحسب حاجت و براي بنا نيكو باشد تا شنوندگان را فيض رساند.
|
||||
\v 30 و روح قدّوس خدا را كه به او تا روز رستگاري مختوم شدهايد، محزون مسازيد.
|
||||
\v 31 و هرقسم تلخي و غيظ و خشم و فرياد و بدگويي و خباثت را از خود دور كنيد،
|
||||
\v 32 و با يگديگر مهربان باشيد و رحيم و همديگر را عفو نماييد چنانكه خدا در مسيح شما را هم آمرزيده است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چون فرزندان عزيز به خدا اقتدا كنيد.
|
||||
\v 2 و در محبّت رفتار نماييد، چنانكه مسيح هم ما را محبّت نمود و خويشتن را براي ما به خدا هديه و قرباني براي عطر خوشبوي گذرانيد.
|
||||
\v 3 امّا زنا و هر ناپاكي و طمع در ميان شما هرگز مذكور هم نشود، چنانكه مقدّسين را ميشايد.
|
||||
\v 4 و نه قباحت و بيهودهگويي و چربزباني كه اينهاشايسته نيست بلكه شكرگزاري.
|
||||
\v 5 زيرا اين را يقين ميدانيد كه هيچ زاني يا ناپاك يا طمّاع كه بتپرست باشد، ميراثي در ملكوت مسيح و خدا ندارد.
|
||||
\v 6 هيچكس شما را به سخنان باطل فريب ندهد، زيرا كه بهسبب اينها غضب خدا بر ابناي معصيت نازل ميشود.
|
||||
\v 7 پس با ايشان شريك مباشيد.
|
||||
\v 8 زيرا كه پيشتر ظلمت بوديد، ليكن الحال در خداوند، نور ميباشيد. پس چون فرزندان نور رفتار كنيد.
|
||||
\v 9 زيرا كه ميوه نور در كمال، نيكويي و عدالت و راستي است.
|
||||
\v 10 و تحقيق نماييد كه پسنديده خداوند چيست.
|
||||
\v 11 و در اعمال بيثمر ظلمت شريك مباشيد بلكه آنها را مذمّت كنيد،
|
||||
\v 12 زيرا كارهايي كه ايشان در خفا ميكنند، حتّي ذكر آنها هم قبيح است.
|
||||
\v 13 ليكن هرچيزي كه مذمّت شود، از نور ظاهر ميگردد، زيرا كه هرچه ظاهر ميشود نور است.
|
||||
\v 14 بنابراين ميگويد اي تو كه خوابيدهاي، بيدار شده، از مردگان برخيز تا مسيح بر تو درخشد.
|
||||
\v 15 پس باخبر باشيد كه چگونه به دقّت رفتار نماييد، نه چون جاهلان بلكه چون حكيمان.
|
||||
\v 16 و وقت را دريابيد زيرا اين روزها شرير است.
|
||||
\v 17 از اين جهت بيفهم مباشيد، بلكه بفهميد كه اراده خداوند چيست.
|
||||
\v 18 و مست شراب مشويد كه در آن فجور است، بلكه از روح پر شويد.
|
||||
\v 19 و با يكديگر به مزامير و تسبيحات و سرودهاي روحاني گفتگو كنيد و در دلهاي خود به خداوند بسراييد و ترنّم نماييد.
|
||||
\v 20 و پيوسته بجهت هرچيز خدا و پدر را به نام خداوند ما عيسيمسيح شكر كنيد.
|
||||
\v 21 همديگر را در خدا ترسي اطاعت كنيد.
|
||||
\v 22 اي زنان، شوهران خود را اطاعت كنيد چنانكه خداوند را.
|
||||
\v 23 زيرا كه شوهر سر زن است چنانكه مسيح نيز سر كليسا و او نجاتدهنده بدن است.
|
||||
\v 24 ليكن همچنانكه كليسا مطيع مسيح است، همچنين زنان نيز شوهران خود را در هر امري باشند.
|
||||
\v 25 اي شوهران زنان خود را محبّت نماييد، چنانكه مسيح هم كليسا را محبّت نمود و خويشتن را براي آن داد.
|
||||
\v 26 تا آن را به غسلِ آب بوسيله كلام طاهر ساخته، تقديس نمايد،
|
||||
\v 27 تا كليساي مجيد را به نزد خود حاضر سازد كه لكّه و چين يا هيچچيز مثل آن نداشته باشد، بلكه تا مقدّس و بيعيب باشد.
|
||||
\v 28 به همينطور، بايد مردان زنان خويش را مثل بدن خود محبّت نمايند زيرا هركه زوجه خود را محبّت نمايد، خويشتن را محبّت مينمايد.
|
||||
\v 29 زيرا هيچكس هرگز جسم خود را دشمن نداشته است بلكه آن را تربيت و نوازش ميكند، چنانكه خداوند نيز كليسا را.
|
||||
\v 30 زانرو كه اعضاي بدن وي ميباشيم، از جسم و از استخوانهاي او.
|
||||
\v 31 از اينجاست كه مرد پدر و مادر را رها كرده، با زوجه خويش خواهد پيوست و آن دو يكتن خواهند بود.
|
||||
\v 32 اين سرّ، عظيم است، ليكن من درباره مسيح و كليسا سخن ميگويم.
|
||||
\v 33 خلاصه هريكي از شما نيز زن خود را مثل نَفْس خود محبّت بنمايد و زن شوهرخود را بايد احترام نمود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي فرزندان، والدين خود را در خداونداطاعت نماييد، زيرا كه اين انصاف است.
|
||||
\v 2 «پدر و مادر خود را احترام نما» كه اين حكم اوّل با وعده است.
|
||||
\v 3 «تا تو را عافيت باشد و عمر دراز بر زمين كني.»
|
||||
\v 4 و اي پدران، فرزندان خود را به خشم مياوريد بلكه ايشان را به تأديب و نصيحت خداوند تربيت نماييد.
|
||||
\v 5 اي غلامان، آقايان بشري خود را چون مسيح با ترس و لرز، با سادهدلي اطاعت كنيد.
|
||||
\v 6 نه به خدمتِ حضور مثل طالبانِ رضامنديِ انسان، بلكه چون غلامان مسيح كه اراده خدا را از دل به عمل ميآورند،
|
||||
\v 7 و به نيّت خالص خداوند را بندگي ميكنند نه انسان را،
|
||||
\v 8 و ميدانند هركس كه عمل نيكو كند، مكافات آن را از خداوند خواهد يافت، خواه غلام و خواه آزاد.
|
||||
\v 9 و اي آقايان، با ايشان به همين نَسَق رفتار نماييد و از تهديد كردن احتراز كنيد، چونكه ميدانيد كه خودِ شما را هم آقايي هست در آسمان و او را نظر به ظاهر نيست.
|
||||
\v 10 خلاصه اي برادران من، در خداوند و در تواناييِ قوّتِ او زورآور شويد.
|
||||
\v 11 اسلحه تمام خدا را بپوشيد تا بتوانيد با مكرهاي ابليس مقاومت كنيد.
|
||||
\v 12 زيرا كه ما را كُشتي گرفتن باخون و جسم نيست بلكه با رياستها و قدرتها و جهانداران اين ظلمت و با فوجهاي روحاني شرارت در جايهاي آسماني.
|
||||
\v 13 لهذا اسلحه تامِّ خدا را برداريد تا بتوانيد در روز شرير مقاومت كنيد و همه كار را بهجا آورده، بايستيد.
|
||||
\v 14 پس كمر خود را به راستي بسته و جوشن عدالت را دربر كرده، بايستيد.
|
||||
\v 15 و نعلينِ استعدادِ انجيلِ سلامتي را در پا كنيد.
|
||||
\v 16 و بر روي اين همه سپر ايمان را بكشيد كه به آن بتوانيد تمامي تيرهاي آتشين شرير را خاموش كنيد.
|
||||
\v 17 و خُودِ نجات و شمشير روح را كه كلام خداست برداريد.
|
||||
\v 18 و با دعا والتماس تمام در هر وقت در روح دعا كنيد و براي همين به اصرار و التماسِ تمام بجهت همه مقدّسين بيدار باشيد.
|
||||
\v 19 و براي من نيز تا كلام به من عطا شود تا با گشادگي زبان سرّ انجيل را به دليري اعلام نمايم،
|
||||
\v 20 كه براي آن در زنجيرها ايلچيگري ميكنم تا در آن به دليري سخن گويم، بطوري كه ميبايد گفت.
|
||||
\v 21 امّا تا شما هم از احوال من و از آنچه ميكنم مطّلع شويد، تيخيكُس كه برادر عزيز و خادم امين در خداوند است، شما را از هرچيز خواهد آگاهانيد،
|
||||
\v 22 كه او را بجهت همين به نزد شما فرستادم تا از احوال ما آگاه باشيد و او دلهاي شما را تسلّي بخشد.
|
||||
\v 23 برادران را سلام و محبّتِ با ايمان از جانب خداي پدر و عيسي مسيح خداوند باد.
|
||||
\v 24 با همه كساني كه به مسيح عيسي خداوند محبّت در بيفسادي دارند، فيض باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,127 @@
|
|||
\id PHP Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h فیلیپیان
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس رسول به فیلیپیان
|
||||
\toc2 فیلیپیان
|
||||
\toc3 php
|
||||
\mt1 فیلیپیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس و تيموتاؤس، غلامان عيسي مسيح،به همه مقدّسين در مسيح عيسي كه در فيلّپي ميباشند با اُسْقُفان و شَمّاسان.
|
||||
\v 2 فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند بر شما باد.
|
||||
\v 3 در تمامي يادگاري شما خداي خود را شكر ميگزارم،
|
||||
\v 4 و پيوسته در هر دعاي خود براي جميع شما به خوشي دعا ميكنم،
|
||||
\v 5 بهسبب مشاركت شما براي انجيل از روز اوّل تا به حال.
|
||||
\v 6 چونكه به اين اعتماد دارم كه او كه عمل نيكو را در شما شروع كرد، آن را تا روز عيسي مسيح به كمال خواهد رسانيد.
|
||||
\v 7 چنانكه مرا سزاوار است كه درباره همه شما همين فكر كنم زيرا كه شما را در دل خود ميدارم كه در زنجيرهاي من و در حجّت و اثبات انجيل همه شما با من شريك در اين نعمت هستيد.
|
||||
\v 8 زيرا خدا مرا شاهد است كه چقدر در احشاي عيسي مسيح، مشتاق همه شما هستم.
|
||||
\v 9 و براي اين دعا ميكنم تا محبّت شما در معرفت و كمال فهم بسيار افزونتر شود.
|
||||
\v 10 تا چيزهاي بهتر را برگزينيد و در روز مسيح بيغشّ و بيلغزش باشيد،
|
||||
\v 11 و پر شويد از ميوه عدالتكه بوسيله عيسي مسيح براي تمجيد و حمد خداست.
|
||||
\v 12 امّا اي برادران، ميخواهم شما بدانيد كه آنچه بر من واقع گشت، برعكس به ترقّي انجيل انجاميد،
|
||||
\v 13 بحدّي كه زنجيرهاي من آشكارا شد در مسيح در تمام فوج خاصّ و به همه ديگران.
|
||||
\v 14 و اكثر از برادران در خداوند از زنجيرهاي من اعتماد به هم رسانيده، بيشتر جرأت ميكنند كه كلام خدا را بيترس بگويند.
|
||||
\v 15 امّا بعضي از حسد و نزاع به مسيح موعظه ميكنند، ولي بعضي هم از خشنودي.
|
||||
\v 16 امّا آنان از تعصّب نه از اخلاص به مسيح اعلام ميكنند و گمان ميبرند كه به زنجيرهاي من زحمت ميافزايند.
|
||||
\v 17 ولي اينان از راه محبّت، چونكه ميدانند كه من بجهتِ حمايتِ انجيل معيّن شدهام.
|
||||
\v 18 پس چه؟ جز اينكه به هر صورت، خواه به بهانه و خواه به راستي، به مسيح موعظه ميشود و از اين شادمانم بلكه شادي هم خواهم كرد،
|
||||
\v 19 زيرا ميدانم كه به نجات من خواهد انجاميد بوسيله دعاي شما و تأييد روح عيسي مسيح،
|
||||
\v 20 برحسب انتظار و اميد من كه در هيچ چيز خجالت نخواهم كشيد، بلكه در كمال دليري،چنانكه هميشه، الا´ن نيز مسيح در بدن من جلال خواهد يافت، خواه در حيات و خواه در موت.
|
||||
\v 21 زيرا كه مرا زيستن مسيح است و مردن نفع.
|
||||
\v 22 و ليكن اگر زيستن در جسم، همان ثمر كار من است، پس نميدانم كدام را اختيار كنم.
|
||||
\v 23 زيرا در ميان اين دو سخت گرفتار هستم، چونكه خواهش دارم كه رحلت كنم و با مسيح باشم، زيرا اين بسيار بهتر است.
|
||||
\v 24 ليكن در جسم ماندن براي شما لازمتر است.
|
||||
\v 25 و چون اين اعتماد را دارم، ميدانم كه خواهم ماند و نزد همه شما توقف خواهم نمود بجهت ترقي و خوشي ايمان شما،
|
||||
\v 26 تا فخر شما در مسيح عيسي در من افزوده شود بوسيله آمدن من بار ديگر نزد شما.
|
||||
\v 27 باري بطور شايسته انجيل مسيح رفتار نماييد تا خواه آيم و شما را بينم و خواه غايب باشم، احوال شما را بشنوم كه به يك روح برقراريد و به يك نَفس براي ايمان انجيل مجاهده ميكنيد.
|
||||
\v 28 و در هيچ امري از دشمنان ترسان نيستيد كه همين براي ايشان دليل هلاكت است، امّا شما را دليل نجات و اين از خداست.
|
||||
\v 29 زيرا كه به شما عطا شد بهخاطر مسيح نه فقط ايمان آوردن به او بلكه زحمت كشيدن هم براي او. و شما را همان مجاهده است كه در من ديديد و الا´ن هم ميشنويد كه در من است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بنابراين اگـر نصيحتي در مسيح، يا تسلّي محبّت، يا شراكت در روح، يا شفقت و رحمت هست،
|
||||
\v 2 پس خوشي مرا كامل گردانيد تا با هم يك فكر كنيد و همان محبّت نموده، يك دلبشويد و يك فكر داشته باشيد.
|
||||
\v 3 و هيچچيز را از راه تعصّب و عُجْب مكنيد، بلكه با فروتني ديگران را از خود بهتر بدانيد.
|
||||
\v 4 و هريك از شما ملاحظه كارهاي خود را نكند، بلكه هركدام كارهاي ديگران را نيز.
|
||||
\v 5 پس همين فكر در شما باشد كه در مسيح عيسي نيز بود
|
||||
\v 6 كه چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنيمت نشمرد،
|
||||
\v 7 ليكن خود را خالي كرده، صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد؛
|
||||
\v 8 و چون در شكل انسان يافت شد، خويشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلكه تا به موت صليب مطيع گرديد.
|
||||
\v 9 از اين جهت خدا نيز او را بغايت سرافراز نمود و نامي را كه فوق از جميع نامها است، بدو بخشيد.
|
||||
\v 10 تا به نام عيسي هر زانويي از آنچه در آسمان و بر زمين و زير زمين است خم شود،
|
||||
\v 11 و هر زباني اقرار كند كه عيسي مسيح، خداوند است براي تمجيد خداي پدر.
|
||||
\v 12 پس اي عزيزانِ من چنانكه هميشه مطيع ميبوديد، نه در حضور من فقط بلكه بسيار زيادتر الا´ن وقتي كه غايبم، نجات خود را به ترس و لرز بعمل آوريد.
|
||||
\v 13 زيرا خداست كه در شما برحسب رضامندي خود، هم اراده و هم فعل را بعمل ايجاد ميكند.
|
||||
\v 14 و هركاري را بدون همهمه و مجادله بكنيد،
|
||||
\v 15 تا بيعيب و سادهدل و فرزندان خدا بيملامت باشيد، در ميان قومي كجرو و گردنكش كه در آن ميان چون نيّرها در جهان ميدرخشيد،
|
||||
\v 16 و كلام حيات را برميافرازيد، بجهت فخر من در روز مسيح تا آنكه عبث ندويده و عبث زحمت نكشيده باشم.
|
||||
\v 17 بلكه هرگاه بر قرباني و خدمت ايمان شما ريخته شوم، شادمان هستم و با همه شما شادي ميكنم.
|
||||
\v 18 و همچنين شما نيز شادمان هستيد و با من شادي ميكنيد.
|
||||
\v 19 و در عيسي خداوند اميدوارم كه تيموتاؤس را به زودي نزد شما بفرستم تامن نيز از احوال شما مطّلع شده، تازه روح گردم.
|
||||
\v 20 زيرا كسي ديگر را همدل ندارم كه به اخلاص درباره شما انديشد.
|
||||
\v 21 زانرو كه همه نفع خود را ميطلبند، نه امور عيسي مسيح را.
|
||||
\v 22 امّا دليل او را ميدانيد، زيرا چنانكه فرزند پدر را خدمت ميكند، او با من براي انجيل خدمت كرده است.
|
||||
\v 23 پس اميدوارم كه چون ديدم كار من چطور ميشود، او را بيدرنگ بفرستم.
|
||||
\v 24 امّا در خداوند اعتماد دارم كه خود هم به زودي بيايم.
|
||||
\v 25 ولي لازم دانستم كه اَپَفْرُدِتُس را بهسوي شما روانه نمايم كه مرا برادر و همكار و همجنگ ميباشد، امّا شما را رسول و خادم حاجت من.
|
||||
\v 26 زيرا كه مشتاق همه شما بود و غمگين شد از اينكه شنيده بوديد كه او بيمار شده بود.
|
||||
\v 27 و فيالواقع بيمار و مشرف بر موت بود، ليكن خدا بر وي ترحّم فرمود و نه بر او فقط بلكه بر من نيز تا مرا غمي بر غم نباشد.
|
||||
\v 28 پس به سعي بيشتر او را روانه نمودم تا از ديدنش باز شاد شويد و حزن من كمتر شود.
|
||||
\v 29 پس او را در خداوند با كمال خوشي بپذيريد و چنين كسان را محترم بداريد،
|
||||
\v 30 زيرا در كار مسيح مشرف بر موت شد و جان خود را به خطر انداخت تا نقص خدمت شما رابراي من به كمال رساند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 خلاصه اي برادران من، در خداوند خوشباشيد. همان مطالب را به شما نوشتن بر من سنگين نيست و ايمني شما است.
|
||||
\v 2 از سگها باحذر باشيد. از عاملان شرير احتراز نماييد. از مقطوعان بپرهيزيد.
|
||||
\v 3 زيرا مختونان ما هستيم كه خدا را در روح عبادت ميكنيم و به مسيح عيسي فخر ميكنيم و بر جسم اعتماد نداريم.
|
||||
\v 4 هرچند مرا در جسم نيز اعتماد است. اگر كسي ديگر گمان برد كه در جسم اعتماد دارد، من بيشتر.
|
||||
\v 5 روز هشتم مختون شده و از قبيله اسرائيل، از سبط بنيامين، عبراني از عبرانيان، از جهت شريعت فريسي،
|
||||
\v 6 از جهت غيرت جفا كننده بركليسا، از جهت عدالتِ شريعتي، بيعيب.
|
||||
\v 7 امّا آنچه مرا سود ميبود، آن را بهخاطر مسيح زيان دانستم.
|
||||
\v 8 بلكه همهچيز را نيز بهسبب فضيلت معرفت خداوند خود مسيح عيسي زيان ميدانم كه بخاطر او همهچيز را زيان كردم و فضله شمردم تا مسيح را دريابم.
|
||||
\v 9 و در وي يافت شوم نه با عدالتِ خود كه از شريعت است، بلكه با آن كه بوسيله ايمان مسيح ميشود، يعني عدالتي كه از خدا بر ايمان است.
|
||||
\v 10 و تا او را و قوّت قيامت وي را و شراكت در رنجهاي وي را بشناسم و با موت او مشابه گردم.
|
||||
\v 11 مگر به هر وجه به قيامتِ از مردگان برسم.
|
||||
\v 12 نه اينكه تا به حال به چنگ آورده يا تابحال كامل شده باشم، ولي در پي آن ميكوشم بلكه شايد آن را بدست آورم كه براي آن مسيح نيز مرا بدست آورد.
|
||||
\v 13 اي برادران، گمان نميبرم كه من بدست آوردهام؛ ليكن يك چيز ميكنم كه آنچه در عقب است فراموش كرده و بهسوي آنچه در پيش است، خويشتن را كشيده،
|
||||
\v 14 در پي مقصد ميكوشم بجهت انعام دعوت بلند خدا كه در مسيح عيسي است.
|
||||
\v 15 پس جميع ما كه كامل هستيم، اين فكر داشته باشيم و اگر فيالجمله فكر ديگر داريد، خدا اين را هم بر شما كشف خواهد فرمود.
|
||||
\v 16 امّا به هر مقامي كه رسيدهايم، به همان قانون رفتار بايد كرد.
|
||||
\v 17 اي برادران، با هم به من اقتدا نماييد و ملاحظه كنيد آناني را كه بحسب نمونهاي كه در ما داريد، رفتار ميكنند.
|
||||
\v 18 زيرا كه بسياري رفتار مينمايند كه ذكر ايشان را بارها براي شما كردهام و حال نيز با گريه ميكنم كه دشمنان صليب مسيح ميباشند،
|
||||
\v 19 كه انجام ايشان هلاكت است و خداي ايشان شكم ايشان و فخر ايشان در ننگ ايشان، و چيزهاي دنيوي را انديشه ميكنند.
|
||||
\v 20 امّا وطن ما در آسمان است كه از آنجا نيز نجاتدهنده يعني عيسي مسيح خداوند را انتظار ميكشيم،
|
||||
\v 21 كه شكل جسد ذليل ما را تبديل خواهد نمود تا به صورت جسد مجيد او مصوّر شود، برحسب عمل قوّت خود كه همه چيز را مطيع خود بگرداند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بنابراين، اي برادران عزيز و مورد اشتياق من و شادي و تاج من، به همينطور در خداوند استوار باشيد اي عزيزان.
|
||||
\v 2 از اَفُوديّه استدعا دارم و به سِنتيخي التماس دارم كه درخداوند يك رأي باشند.
|
||||
\v 3 و از تو نيز اي همقطار خالص خواهش ميكنم كه ايشان را امداد كني، زيرا در جهاد انجيل با من شريك ميبودند با اَكْلِيمِنْتُسْ نيز و ساير همكاران من كه نام ايشان در دفتر حيات است.
|
||||
\v 4 در خداوند دائماً شاد باشيد. و باز ميگويم شاد باشيد.
|
||||
\v 5 اعتدال شما بر جميع مردم معروف بشود. خداوند نزديك است.
|
||||
\v 6 براي هيچ چيز انديشه مكنيد، بلكه در هرچيز با صلات و دعا با شكرگزاري مسؤولات خود را به خدا عرض كنيد.
|
||||
\v 7 و سلامتي خدا كه فوق از تمامي عقل است، دلها و ذهنهاي شما را در مسيح عيسي نگاه خواهد داشت.
|
||||
\v 8 خلاصه اي برادران، هرچه راست باشد و هرچه مجيد و هرچه عادل و هرچه پاك و هرچه جميل و هرچه نيكنام است و هر فضيلت و هر مدحي كه بوده باشد، در آنها تفكّر كنيد.
|
||||
\v 9 و آنچه در من آموخته و پذيرفته و شنيده و ديدهايد، آنها را بعمل آريد، و خداي سلامتي با شما خواهد بود.
|
||||
\v 10 و در خداوند بسيار شاد گرديدم كه الا´ن آخر، فكر شما براي من شكوفه آورد و در اين نيز تفكّر ميكرديد، ليكن فرصت نيافتيد.
|
||||
\v 11 نه آنكه درباره احتياج سخن ميگويم، زيرا كه آموختهام كه در هر حالتي كه باشم، قناعت كنم.
|
||||
\v 12 و ذلّت را ميدانم و دولتمندي را هم ميدانم، در هر صورت و در همهچيز، سيري و گرسنگي و دولتمندي و افلاس را ياد گرفتهام.
|
||||
\v 13 قوّتهرچيز را دارم در مسيح كه مرا تقويت ميبخشد.
|
||||
\v 14 ليكن نيكويي كرديد كه در تنگي من شريك شديد.
|
||||
\v 15 امّا اي فيليپّيان شما هم آگاهيد كه در ابتداي انجيل، چون از مكادونيه روانه شدم، هيچ كليسا در امر دادن و گرفتن با من شراكت نكرد جز شما و بس.
|
||||
\v 16 زيرا كه در تسالونيكي هم يك دو دفعه براي احتياج من فرستاديد.
|
||||
\v 17 نه آنكه طالب بخشش باشم، بلكه طالب ثمري هستم كه به حساب شما بيفزايد.
|
||||
\v 18 ولي همه چيز بلكه بيشتـر از كفايت دارم. پُر گشتهام چونكه هداياي شما را از اَپَفْرُدِتُس يافتهام كه عطر خوشبوي وقرباني مقبـول و پسنديـده خـداست.
|
||||
\v 19 امّـا خـداي مـن همـه احتياجات شمـا را برحسب دولـت خـود در جلال در مسيح عيسي رفع خواهد نمود.
|
||||
\v 20 و خدا و پدر ما را تا ابدالا´باد جلال باد. آمين.
|
||||
\v 21 هر مقدّس را در مسيح عيسي سلام برسانيد. و برادراني كه با من ميباشند به شما سلام ميفرستند.
|
||||
\v 22 جميع مقدّسان به شما سلام ميرسانند، عليالخصوص آناني كه از اهل خانه قيصر هستند.
|
||||
\v 23 فيض خداوند ما عيسي مسيح با جميع شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,119 @@
|
|||
\id COL Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h کولسیان
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس رسول به کُولـُسیان
|
||||
\toc2 کُولـُسیان
|
||||
\toc3 col
|
||||
\mt1 کُولـُسیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس به اراده خدا رسولِ مسيح عيسـي و تيموتاؤس برادر،
|
||||
\v 2 به مقدّسان در كُولُسي و برادران امين در مسيح فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند بر شما باد.
|
||||
\v 3 خدا و پدر خداوند خود عيسي مسيح را شكر ميكنيم و پيوسته براي شما دعا مينماييم،
|
||||
\v 4 چونكه ايمان شما را در مسيح عيسي و محبّتي را كه با جميع مقدّسان مينماييد شنيديم،
|
||||
\v 5 بهسبب اميدي كه بجهت شما در آسمان گذاشته شده است كه خبر آن را در كلام راستي انجيل سابقاً شنيديد،
|
||||
\v 6 كه به شما وارد شد چنانكه در تمامي عالم نيز و ميوه ميآورد و نمّو ميكند، چنانكه در ميان شما نيز از روزي كه آن را شنيديد و فيض خدا را در راستي دانستهايد.
|
||||
\v 7 چنانكه از اِپَفْراس تعليم يافتيد كه همخدمت عزيز ما و خادم امين مسيح براي شما است.
|
||||
\v 8 و او ما را نيز از محبّت شما كه در روح است خبر داد.
|
||||
\v 9 و از آن جهت ما نيز از روزي كه اين را شنيديم، باز نميايستيم از دعا كردن براي شما و مسألت نمودن تا از كمال معرفت اراده او در هر حكمت و فهم روحاني پُر شويد،
|
||||
\v 10 تا شما بهطريق شايسته خداوند به كمال رضامندي رفتار نماييد و در هر عمل نيكو بار آوريد و به معرفت كامل خدا نمّو كنيد،
|
||||
\v 11 و به اندازه توانايي جلال او به قوّت تمام زورآور شويد تا صبر كامل و تحمّل را با شادماني داشته باشيد؛
|
||||
\v 12 و پدر را شكر گزاريد كه ما را لايق بهره ميراث مقدّسان در نور گردانيده است،
|
||||
\v 13 و ما را از قدرت ظلمت رهانيده، به ملكوت پسر محبّت خود منتقل ساخت،
|
||||
\v 14 كه در وي فديه خود يعني آمرزش گناهان خويش را يافتهايم.
|
||||
\v 15 و او صورت خداي ناديده است، نخستزاده تمامي آفريدگان.
|
||||
\v 16 زيرا كه در او همه چيز آفريده شد، آنچه در آسمان و آنچه بر زمين است از چيزهاي ديدني و ناديدني و تختها و سلطنتها و رياسات و قوّات؛ همه بوسيله او و براي او آفريده شد.
|
||||
\v 17 و او قبل از همه است و در وي همهچيز قيام دارد.
|
||||
\v 18 و او بدن يعني كليسا را سر است، زيرا كه او ابتدا است و نخستزاده از مردگان تا در همهچيز او مقدّم شود.
|
||||
\v 19 زيرا خدا رضا بدين داد كه تمامي پُري در او ساكن شود،
|
||||
\v 20 و اينكه بوساطت او همه چيز را با خود مصالحه دهد، چونكه به خون صليب وي سلامتيرا پديد آورد. بلي بوسيله او خواه آنچه بر زمين و خواه آنچه در آسمان است.
|
||||
\v 21 و شما را كه سابقاً از نيّت دل در اعمال بد خويش اجنبي و دشمن بوديد، بالفعل مصالحه داده است،
|
||||
\v 22 در بدن بشريِ خود بوسيله موت تا شما را در حضور خود مقدّس و بيعيب و بيملامت حاضر سازد،
|
||||
\v 23 به شرطي كه در ايمان بنياد نهاده و قايم بمانيد و جنبش نخوريد از اميد انجيل كه در آن تعليم يافتهايد و به تمامي خلقتِ زير آسمان بدان موعظه شده است و من پولس خادم آن شدهام.
|
||||
\v 24 الا´ن از زحمتهاي خود در راه شما شادي ميكنم و نقصهاي زحمات مسيح را در بدن خود به كمال ميرسانم براي بدن او كه كليسا است،
|
||||
\v 25 كه من خادم آن گشتهام برحسب نظارت خدا كه به من براي شما سپرده شد تا كلام خدا را به كمال رسانم؛
|
||||
\v 26 يعني آن سرّي كه از دهرها و قرنها مخفي داشته شده بود، ليكن الحال به مقدّسان او مكشوف گرديد،
|
||||
\v 27 كه خدا اراده نمود تا بشناساند كه چيست دولت جلال اين سرّ در ميان امّتها كه آن مسيح در شما و اميد جلال است.
|
||||
\v 28 و ما او را اعلان مينماييم، در حالتيكه هر شخص را تنبيه ميكنيم و هر كس را به هر حكمت تعليم ميدهيم تا هركس را كامل در مسيح عيسي حاضر سازيم.
|
||||
\v 29 و براي اين نيز محنت ميكشم و مجاهده مينمايم بحسب عمل او كه در من به قوّت عمل ميكند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا ميخواهم شما آگاه باشيد كه مرا چهنوع اجتهاد است براي شما و اهللاوُدِكِيه و آناني كه صورت مرا در جسم نديدهاند،
|
||||
\v 2 تا دلهاي ايشان تسلّي يابد و ايشان در محبّت پيوند شده، به دولتِ يقينِ فهمِ تمام و به معرفت سرّ خدا برسند؛
|
||||
\v 3 يعني سرّ مسيح كه در وي تمامي خزاين حكمت و علم مخفي است.
|
||||
\v 4 امّا اين را ميگويم تا هيچكس شما را به سخنان دلاويز اغوا نكند،
|
||||
\v 5 زيرا كه هرچند در جسم غايبم ليكن در روح با شما بوده، شادي ميكنم و نظم و استقامت ايمانتان را در مسيح نظاره ميكنم.
|
||||
\v 6 پس چنانكه مسيح عيسي خداوند را پذيرفتيد، در وي رفتار نماييد،
|
||||
\v 7 كه در او ريشه كرده و بنا شده و در ايمان راسخ گشتهايد، بطوري كه تعليم يافتهايد و در آن شكرگزاري بسيار مينماييد.
|
||||
\v 8 باخبر باشيد كه كسي شما را نربايد به فلسفه و مكر باطل، برحسب تقليد مردم و برحسب اصول دنيوي نه برحسب مسيح،
|
||||
\v 9 كه در وي از جهت جسم، تمامي پريِ الوهيّت ساكن است.
|
||||
\v 10 و شما در وي تكميل شدهايد كه سر تمامي رياست و قدرت است.
|
||||
\v 11 و در وي مختون شدهايد، به ختنه ناساخته به دست يعني بيرون كردن بدن جسماني، بوسيله اختتان مسيح.
|
||||
\v 12 و با وي در تعميد مدفون گشتيد كه در آن هم برخيزانيده شديد به ايمان بر عمل خدا كه او را از مردگان برخيزانيد.
|
||||
\v 13 و شما را كه در خطايا و نامختوني جسم خود مرده بوديد، با او زنده گردانيد چونكه همه خطاياي شما را آمرزيد،
|
||||
\v 14 و آن دستخطّي را كه ضدّ ما و مشتمل بر فرايض و به خلاف ما بود، محو ساخت و آن را بهصليب خود ميخ زده، از ميان برداشت.
|
||||
\v 15 و از خويشتن رياسات و قوّات را بيرون كرده، آنها را علانيةً آشكار نمود، چون در آن بر آنها ظفر يافت.
|
||||
\v 16 پس كسي درباره خوردن و نوشيدن و درباره عيد و هِلال و سَبَّت بر شما حكم نكند،
|
||||
\v 17 زيرا كه اينها سايه چيزهاي آينده است، ليكن بدن از آنِ مسيح است.
|
||||
\v 18 و كسي انْعام شما را نربايد از رغبت به فروتني و عبادت فرشتگان و مداخلت در اموري كه ديده است كه از ذهن جسماني خود بيجا مغرور شده است؛
|
||||
\v 19 و به سر متمسّك نشده كه از آن تمامي بدن به توسّط مفاصل و بندها مدد يافته و با هم پيوند شده، نمّو ميكند به نموّي كه از خداست.
|
||||
\v 20 چونكه با مسيح از اصول دنيوي مرديد، چگونه است كه مثل زندگانِ در دنيا بر شما فرايض نهاده ميشود؟
|
||||
\v 21 كه لمس مكن و مچش بلكه دست مگذار!
|
||||
\v 22 (كه همه اينها محض استعمال فاسد ميشود) برحسب تقاليد و تعاليم مردم،
|
||||
\v 23 كه چنين چيزها هرچند در عبادت نافله و فروتني و آزار بدن صورت حكمت دارد، ولي فايدهاي براي رفع تنپروري ندارد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چون با مسيح برخيزانيده شديد، آنچه را كه در بالا است بطلبيد در آنجايي كه مسيح است، به دست راست خدا نشسته.
|
||||
\v 2 در آنچه بالا است تفكّر كنيد، نه در آنچه بر زمين است.
|
||||
\v 3 زيرا كه مرديد و زندگي شما با مسيح درخدا مخفي است.
|
||||
\v 4 چون مسيح كه زندگي ما است ظاهر شود، آنگاه شما هم با وي در جلال ظاهر خواهيد شد.
|
||||
\v 5 پس اعضاي خود را كه بر زمين است مقتول سازيد: زنا و ناپاكي و هوي' و هوس و شهوت قبيح و طمع كه بتپرستي است
|
||||
\v 6 كه بهسبب اينها غضب خدا بر ابناي معصيت وارد ميآيد.
|
||||
\v 7 كه شما نيز سابقاً در اينها رفتار ميكرديد، هنگامي كه در آنها زيست مينموديد.
|
||||
\v 8 ليكن الحال شما همه را ترك كنيد، يعني خشم و غيظ و بدخويي و بدگويي و فحش را از زبان خود.
|
||||
\v 9 به يكديگر دروغ مگوييد، چونكه انسانيّت كهنه را با اعمالش از خود بيرون كردهايد،
|
||||
\v 10 و تازه را پوشيدهايد كه به صورت خالق خويش تا به معرفت كامل، تازه ميشود،
|
||||
\v 11 كه در آن نه يوناني است، نه يهود، نه ختنه، نه نامختوني، نه بَربَري، نه سَكِيتِي، نه غلام و نه آزاد، بلكه مسيح همه و در همه است.
|
||||
\v 12 پس مانند برگزيدگان مقدّس و محبوب خدا، احشاي رحمت و مهرباني و تواضع و تحمّل و حلم را بپوشيد؛
|
||||
\v 13 و متحمّل يكديگر شده، همديگر را عفو كنيد هرگاه بر ديگري ادّعايي داشته باشيد؛ چنانكه مسيح شما را آمرزيد، شما نيز چنين كنيد.
|
||||
\v 14 و بر اين همه محبّت را كه كمربند كمال است بپوشيد.
|
||||
\v 15 و سلامتي خدا در دلهاي شما مسلّط باشد كه به آن هم در يك بدن خوانده شدهايد و شاكر باشيد.
|
||||
\v 16 كلام مسيح در شما به دولتمندي و به كمال حكمت ساكن بشود؛ و يكديگر را تعليم و نصيحت كنيد به مزامير و تسبيحات و سرودهاي روحاني و با فيض دردلهاي خود خدا را بسراييد.
|
||||
\v 17 و آنچه كنيد در قول و فعل، همه را به نام عيسي خداوند بكنيد و خداي پدر را بوسيله او شكر كنيد.
|
||||
\v 18 اي زنان، شوهران خود را اطاعت نماييد، چنانكه در خداوند ميشايد.
|
||||
\v 19 اي شوهران، زوجههاي خود را محبّت نماييد و با ايشان تلخي مكنيد.
|
||||
\v 20 اي فرزندان، والدين خود را در همه چيز اطاعت كنيد زيرا كه اين پسنديده است در خداوند.
|
||||
\v 21 اي پدران، فرزندان خود را خشمگين مسازيد، مبادا شكستهدل شوند.
|
||||
\v 22 اي غلامان، آقايان جسماني خود را در هر چيز اطاعت كنيد، نه به خدمت حضور مثل جويندگان رضامندي مردم، بلكه به اخلاص قلب و از خداوند بترسيد.
|
||||
\v 23 و آنچه كنيد، از دل كنيد بخاطر خداوند نه بخاطر انسان.
|
||||
\v 24 چون ميدانيد كه از خداوند مكافات ميراث را خواهيد يافت، چونكه مسيح خداوند را بندگي ميكنيد.
|
||||
\v 25 زيرا هركه ظلم كند، آن ظلمي را كه كرد، خواهد يافت و ظاهربيني نيست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي آقايان، با غلامان خود عدل و انصاف را بجا آريد، چونكه ميدانيد شما را نيز آقايي هست در آسمان.
|
||||
\v 2 در دعا مواظب باشيد و در آن با شكرگزاري بيدار باشيد.
|
||||
\v 3 و درباره ما نيز دعا كنيد كه خدا درِكلام را به روي ما بگشايد تا سرّ مسيح را كه بجهت آن در قيد هم افتادهام بگويم،
|
||||
\v 4 و آن را بطوري كه ميبايد تكلّم كنم و مبيّن سازم.
|
||||
\v 5 زمان را دريافته، پيش اهل خارج به حكمت رفتار كنيد.
|
||||
\v 6 گفتگوي شما هميشه با فيض باشد و اصلاح شده به نمك، تا بدانيد هركس را چگونه جواب بايد داد.
|
||||
\v 7 تيخيكُس، برادر عزيز و خادم امين و همخدمت من در خداوند، از همه احوال من شما را خواهد آگاهانيد،
|
||||
\v 8 كه او را به همين جهت نزد شما فرستادم تا از حالات شما آگاه شود و دلهاي شما را تسلّي دهد،
|
||||
\v 9 با اُنيسيمُس، برادرِ امين و حبيب كه از خود شماست، شما را از همه گزارش اينجا آگاه خواهند ساخت.
|
||||
\v 10 اَرِسْتَرْخُس همزندان من شما را سلام ميرساند، و مرقس عموزاده برنابا كه درباره او حكم يافتهايد، هرگاه نزد شما آيد او را بپذيريد،
|
||||
\v 11 و يَسُوع، ملقّب به يُسْطُس كه ايشان تنها از اهل ختنه براي ملكوت خدا همخدمت شده، باعث تسلّي من گرديدند.
|
||||
\v 12 اِپَفْراس به شما سلام ميرساند كه يكي از شما و غلام مسيح است و پيوسته براي شما در دعاهاي خود جدّ و جهد ميكند تا در تمامي اراده خدا كامل و متيقّن شويد.
|
||||
\v 13 و براي او گواهي ميدهم كه درباره شما و اهل لاوُدكيه و اهل هيراپولِس بسيار محنت ميكشد.
|
||||
\v 14 و لوقاي طبيبِ حبيب و ديماس به شما سلام ميرسانند.
|
||||
\v 15 برادرانِ در لاَوُدِكيه و نِيمْفاس و كليسايي را كه در خانه ايشان است سلام رسانيد.
|
||||
\v 16 و چون اين رساله براي شما خوانده شد، مقرّر داريد كه در كليساي لاودكيان نيز خوانده شود و رساله از لاودكيه را هم شما بخوانيد.
|
||||
\v 17 وبه اَرْخِپُّس گوييد: «باخبر باش تا آن خدمتي را كه در خداوند يافتهاي، به كمال رساني.»
|
||||
\v 18 تحيّت من، پولُس، به دست خودم. زنجيرهاي مرا بخاطر داريد. فيض با شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,117 @@
|
|||
\id 1TH Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h اول تسالونیکیان
|
||||
\toc1 رسالۀ اوّل پولس رسول به تـَسّالونیکیان
|
||||
\toc2 اول تسالونیکیان
|
||||
\toc3 1th
|
||||
\mt1 اول تسالونیکیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس و سِلْوانُس و تيموتاؤس، به كليساي تَسّالونيكيان كه در خداي پدر و عيسي مسيح خداوند ميباشيد. فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند با شما باد.
|
||||
\v 2 پيوسته درباره جميع شما خدا را شكر ميكنيم و دائماً در دعاهاي خود شما را ذكر مينماييم،
|
||||
\v 3 چون اعمالِ ايمانِ شما و محنتِ محبّت و صبر اميد شما را در خداوند ما عيسي مسيح در حضور خدا و پدر خود ياد ميكنيم.
|
||||
\v 4 زيرا كه اي برادران و اي عزيزانِ خدا، از برگزيده شدنِ شما مطلّع هستيم،
|
||||
\v 5 زيرا كه انجيل ما بر شما محض سخن وارد نشده، بلكه با قوّت و روحالقدس و يقين كامل، چنانكه ميدانيد كه در ميان شما بخاطر شما چگونه مردمان شديم.
|
||||
\v 6 و شما به ما و به خداوند اقتدا نموديد و كلام را در زحمتِ شَديد، با خوشيِ روحالقدس پذيرفتيد،
|
||||
\v 7 به حدّي كه شما جميع ايمانداران مكادونيه و اَخائيه را نمونه شديد،
|
||||
\v 8 بنوعي كه از شما كلام خداوند نه فقط در مَكادونيه و اَخائيه نواخته شد، بلكه در هرجا ايمان شما به خدا شيوع يافت، بقسمي كه احتياج نيست كه ما چيزي بگوييم،
|
||||
\v 9 زيرا خود ايشان درباره ما خبر ميدهند كه چه قسم وارد به شما شديم و به چه نوع شما از بتها به سوي خدا بازگشت كرديد تا خداي حيِّ حقيقي را بندگي نماييد،
|
||||
\v 10 و تا پسر او را از آسمان انتظار بكشيد كه او را از مردگان برخيزانيد، يعني عيسي كه ما را از غضب آينده ميرهاند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا اي برادران، خود ميدانيد كه ورود ما در ميان شما باطل نبود.
|
||||
\v 2 بلكه هرچند قبل از آن در فيلپي زحمت كشيده و بياحترامي ديده بوديم، چنانكه اطّلاع داريد، ليكن در خداي خود دليري كرديم تا انجيل خدا را با جدّ و جهدِ شَديد به شما اعلام نماييم.
|
||||
\v 3 زيرا كه نصيحت ما از گمراهي و خباثت و ريا نيست،
|
||||
\v 4 بلكه چنانكه مقبول خدا گشتيم كه وكلاي انجيل بشويم، همچنين سخن ميگوييم و طالب رضامندي مردم نيستيم، بلكه رضامندي خدايي كه دلهاي ما را ميآزمايد.
|
||||
\v 5 زيرا هرگز سخن تملّقآميز نگفتيم، چنانكه ميدانيد، و نه بهانه طمع كرديم، خدا شاهد است؛
|
||||
\v 6 و نه بزرگي از خلق جستيم، نه از شما و نه از ديگران، هرچند چون رسولان مسيح بوديم، ميتوانستيم سنگين باشيم.
|
||||
\v 7 بلكه در ميان شما به ملايمت بسر ميبرديم، مثل دايهاي كهاطفال خود را ميپرورد.
|
||||
\v 8 بدين طرز شايق شما شده، راضي ميبوديم كه نه همان انجيل خدا را به شما دهيم، بلكه جانهاي خود را نيز از بسكه عزيز ما بوديد.
|
||||
\v 9 زانرو كه اي برادران محنت و مشقّت ما را يـاد ميداريد زيرا كه شبانه روز در كار مشغول شـده، به انجيـل خـدا شمـا را موعظـه ميكرديم كه مبادا بر كسي از شما بار نهيم.
|
||||
\v 10 شما شاهد هستيد و خدا نيز كه به چه نوع با قدّوسيّت و عدالت و بيعيبي نزد شما كه ايماندار هستيد رفتار نموديم.
|
||||
\v 11 چنانكه ميدانيد كه هر يكي از شما را چون پدر، فرزندان خود را نصيحت و دلداري مينموديم،
|
||||
\v 12 و وصيّت ميكرديم كه رفتار بكنيد بطور شايسته خدايي كه شما را به ملكوت و جلال خود ميخواند.
|
||||
\v 13 و از اين جهت ما نيز دائماً خدا را شكر ميكنيم كه چون كلام خدا را كه از ما شنيده بوديد يافتيد، آن را كلام انساني نپذيرفتيد، بلكه چنانكه فيالحقيقة است، كلام خدا كه در شما كه ايماندار هستيد عمل ميكند.
|
||||
\v 14 زيرا كه اي برادران، شما اقتدا نموديد به كليساهاي خدا كه در يهوديه در مسيح عيسي ميباشند، زيرا كه شما از قوم خود همان زحمات را كشيديد كه ايشان نيز از يهود ديدند،
|
||||
\v 15 كه عيسي خداوند و انبياي خود را كشتند و بر ما جفا كردند؛ و ايشان ناپسند خدا هستند و مخالف جميع مردم،
|
||||
\v 16 و ما را منع ميكنند كه به امّتها سخن بگوييم تا نجات يابند و هميشه گناهان خود را لبريز ميكنند، امّا مُنتهاي غضبْ ايشان را فروگرفته است.
|
||||
\v 17 ليكن ما اي برادران، چون به قدر ساعتي در ظاهر نه در دل از شما مهجور شديم، به اشتياق بسيار زيادتر كوشيديم تا روي شما را ببينيم.
|
||||
\v 18 و بدين جهت يك دو دفعه خواستيم نزد شما بياييم يعني من، پولس، ليكن شيطان ما را نگذاشت.
|
||||
\v 19 زيرا كه چيست اميد و سرور و تاج فخر ما؟ مگر شما نيستيد در حضور خداوند ما عيسي در هنگام ظهور او؟
|
||||
\v 20 زيرا كه شما جلال و خوشي ما هستيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس چون ديگر شكيبايي نداشتيم، رضا بدين داديم كه ما را در اَتِينا تنها واگذارند.
|
||||
\v 2 و تيموتاؤس را كه برادر ما و خادم خدا در انجيل مسيح است، فرستاديم تا شما را استوار سازد و در خصوص ايمانتان شما را نصيحت كند.
|
||||
\v 3 تا هيچكس از اين مصائب متزلزل نشود، زيرا خود ميدانيد كه براي همين مقرّر شدهايم.
|
||||
\v 4 زيرا هنگامي كه نزد شما بوديم، شما را پيش خبر داديم كه ميبايد زحمت بكشيم، چنانكه واقع شد و ميدانيد.
|
||||
\v 5 لهذا من نيز چون ديگر شكيبايي نداشتم، فرستادم تا ايمان شما را تحقيق كنم مبادا كه آن تجربه كننده، شما را تجربه كرده باشد و محنت ما باطل گردد.
|
||||
\v 6 امّا الحال چون تيموتاؤس از نزد شما به ما رسيد و مژده ايمان و محبّت شما را به ما رسانيد و اينكه شما پيوسته ما را نيكو ياد ميكنيد و مشتاقملاقات ما ميباشيد، چنانكه ما نيز شايق شما هستيم،
|
||||
\v 7 لهذا اي برادران، در همه ضيق و مصيبتي كه داريم، از شما بهسبب ايمانتان تسلّي يافتيم.
|
||||
\v 8 چونكه الا´ن زيست ميكنيم، اگر شما در خداوند استوار هستيد.
|
||||
\v 9 زيرا چه شكرگزاري به خدا توانيم نمود بهسبب اين همه خوشي كه به حضور خدا درباره شما داريم؛
|
||||
\v 10 كه شبانه روز بيشمار دعا ميكنيم تا شما را روبرو ملاقات كنيم و نقص ايمان شما را به كمال رسانيم.
|
||||
\v 11 امّا خود خدا يعني پدر ما و خداوند ما عيسي مسيح راه ما را بهسوي شما راست بياورد.
|
||||
\v 12 و خداوند شما را نمّو دهد و درمحبّت با يكديگر و با همه افزوني بخشد، چنانكه ما شما را محبّت مينماييم،
|
||||
\v 13 تا دلهاي شما را استوار سازد، بيعيب در قدّوسيّت، به حضور خدا و پدر ما در هنگام ظهور خداوند ما عيسي مسيح، با جميع مقدّسين خود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 خلاصه اي برادران، از شما در عيسي خداوند استدعا و التماس ميكنيم كه چنانكه از ما يافتهايد كه به چه نوع بايد رفتار كنيد و خدا را راضي سازيد، به همانطور زيادتر ترقي نماييد.
|
||||
\v 2 زيرا ميدانيد چه احكام از جانب عيسي خداوند به شما داديم.
|
||||
\v 3 زيرا كه اين است اراده خدا يعني قدّوسيّت شما تا از زنا بپرهيزيد.
|
||||
\v 4 تا هركسي از شما بداند چگونه بايد ظرف خويشتن را در قدّوسيّت و عزّت دريابد،
|
||||
\v 5 و نه در هوسِ شهوت، مثل امّتهايي كه خدا را نميشناسند.
|
||||
\v 6 و تا كسي در اين امر دست تطاول يا طمع بر برادرخود دراز نكند، زيرا خداوند از تمامي چنين كارها انتقام كشنده است.
|
||||
\v 7 چنانكه سابقاً نيز به شما گفته و حكم كردهايم، زيرا خدا ما را به ناپاكي نخوانده است، بلكه به قدّوسيّت.
|
||||
\v 8 لهذا هركه حقير شمارد، انسان را حقير نميشمارد، بلكه خدا را كه روح قدّوس خود را به شما عطا كرده است.
|
||||
\v 9 امّا در خصوص محبّت برادرانه، لازم نيست كه به شما بنويسم، زيرا خود شما از خدا آموخته شدهايد كه يكديگر را محبّت نماييد؛
|
||||
\v 10 و چنين هم ميكنيد با همه برادراني كه در تمام مَكادونيه ميباشند. ليكن اي برادران از شما التماس داريم كه زيادتر ترقّي كنيد.
|
||||
\v 11 و حريص باشيد در اينكه آرام شويد و به كارهاي خود مشغول شده، به دستهاي خويش كسب نماييد، چنانكه شما را حكم كرديم،
|
||||
\v 12 تا نزد آناني كه خارجاند بطور شايسته رفتار كنيد و به هيچ چيز محتاج نباشيد.
|
||||
\v 13 امّا اي برادران نميخواهيم شما از حالت خوابيدگان بيخبر باشيد كه مبادا مثل ديگران كه اميد ندارند، محزون شويد.
|
||||
\v 14 زيرا اگر باور ميكنيم كه عيسي مرد و برخاست، به همينطور نيز خدا آناني را كه در عيسي خوابيدهاند با وي خواهد آورد.
|
||||
\v 15 زيرا اين را به شما از كلام خدا ميگوييم كه ما كه زنده و تا آمدن خداوند باقي باشيم، برخوابيدگان سبقت نخواهيم جست.
|
||||
\v 16 زيرا خود خداوند با صدا و با آواز رئيس فرشتگان و با صور خدا از آسمان نازل خواهد شد و مردگان در مسيح اوّل خواهند برخاست.
|
||||
\v 17 آنگاه ما كه زنده و باقي باشيم، با ايشان در ابرها ربوده خواهيم شد تا خداوند را در هوا استقبال كنيم و همچنين هميشه با خداوند خواهيم بود.
|
||||
\v 18 پس بدين سخنان همديگر را تسلي دهيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا اي برادران در خصوص وقتها و زمانها،احتياج نداريد كه به شما بنويسم.
|
||||
\v 2 زيرا خود شما به تحقيق آگاهيد كه روز خداوند چون دزد در شب ميآيد.
|
||||
\v 3 زيرا هنگامي كه ميگويند سلامتي و امان است، آنگاه هلاكتْ ايشان را ناگهان فرو خواهد گرفت، چون درد زه زن حامله را و هرگز رستگار نخواهند شد.
|
||||
\v 4 ليكن شما اي برادران، در ظلمت نيستيد تا آن روز چون دزد بر شما آيد،
|
||||
\v 5 زيرا جميع شما پسران نور و پسران روز هستيد، از شب و ظلمت نيستيم.
|
||||
\v 6 بنابراين مثل ديگران به خواب نرويم بلكه بيدار و هشيار باشيم.
|
||||
\v 7 زيرا خوابيدگان در شب ميخوابند و مستان در شب مست ميشوند.
|
||||
\v 8 ليكن ما كه از روز هستيم، هشيار بوده، جوشن ايمان و محبّت و خودِ اميد نجات را بپوشيم.
|
||||
\v 9 زيرا خدا ما را تعيين نكرد براي غضب بلكه بجهت تحصيل نجات، بوسيله خداوند ما عيسي مسيح،
|
||||
\v 10 كه براي ما مرد تا خواه بيدار باشيم و خواه خوابيده، همراه وي زيست كنيم.
|
||||
\v 11 پس همديگر را تسلي دهيد و يكديگر را بنا كنيد، چنانكه هم ميكنيد.
|
||||
\v 12 امّا اي برادران به شما التماس داريم كهبشناسيد آناني را كه در ميان شما زحمت ميكشند و پيشوايان شما در خداوند بوده، شما را نصيحت ميكنند.
|
||||
\v 13 و ايشان را در نهايت محبّت، بهسبب عملشان محترم داريد و با يكديگر صلح كنيد.
|
||||
\v 14 ليكن اي برادران، از شما استدعا داريم كه سركشان را تنبيه نماييد و كوتاهدلان را دلداري دهيد و ضعفا را حمايت كنيد و با جميع مردم تحمّل كنيد.
|
||||
\v 15 زنهار كسي با كسي به سزاي بدي بدي نكند، بلكه دائماً با يكديگر و با جميع مردم در پي نيكويي بكوشيد.
|
||||
\v 16 پيوسته شادمان باشيد.
|
||||
\v 17 هميشه دعا كنيد.
|
||||
\v 18 در هر امري شاكر باشيد كه اين است اراده خدا در حقّ شما در مسيح عيسي.
|
||||
\v 19 روح را اطفا مكنيد.
|
||||
\v 20 نبوّتها را خوار مشماريد.
|
||||
\v 21 همه چيز را تحقيق كنيد، و به آنچه نيكو است متمسّك باشيد.
|
||||
\v 22 از هر نوع بدي احتراز نماييد.
|
||||
\v 23 امّا خودِ خداي سلامتي، شما را بالكّل مقدّس گرداناد و روح و نَفْس و بدن شما تماماً بيعيب محفوظ باشد در وقت آمدن خداوند ما عيسي مسيح.
|
||||
\v 24 امين است دعوت كننده شما كه اين را هم خواهد كرد.
|
||||
\v 25 اي برادران، براي ما دعا كنيد.
|
||||
\v 26 جميع برادران را به بوسه مقدّسانه تحيّت نماييد.
|
||||
\v 27 شما را به خداوند قسم ميدهم كه اين رساله براي جميع برادران مقدّس خوانده شود.
|
||||
\v 28 فيض خداوند ما عيسي مسيح با شما باد آمين.
|
|
@ -0,0 +1,67 @@
|
|||
\id 2TH Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h دوم تسالونیکیان
|
||||
\toc1 رسالۀ دوّم پولس رسول به تسالونیکیان
|
||||
\toc2 دوم تسالونیکیان
|
||||
\toc3 2th
|
||||
\mt1 دوم تسالونیکیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس و سِلْوانُس و تيموتاؤس، به كليساي تسالونيكيان كه در خداي پدر ما و عيسي مسيح خداوند ميباشيد.
|
||||
\v 2 فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند بر شما باد.
|
||||
\v 3 اي برادران، ميبايد هميشه بجهت شما خدا را شكر كنيم، چنانكه سزاوار است، از آنجا كه ايمان شما بغايت نمّو ميكند و محبّت هر يكي از شما جميعاً با همديگر ميافزايد،
|
||||
\v 4 بحدّي كه خود ما در خصوص شما در كليساهاي خدا فخر ميكنيم بهسبب صبر و ايمانتان در همه مصايب شما و عذابهايي كه متحمّل آنها ميشويد،
|
||||
\v 5 كه دليل است بر داوري عادلِ خدا تا شما مستحقّ ملكوت خدا بشويد كه براي آن هم زحمت ميكشيد.
|
||||
\v 6 زيرا كه اين انصاف است نزد خدا كه عذابكنندگانِ شما را عذاب دهد.
|
||||
\v 7 و شما را كه عذاب ميكشيد، با ما راحت بخشد در هنگامي كه عيسي خداوند از آسمان با فرشتگان قوّت خود ظهور خواهد نمود
|
||||
\v 8 در آتش مشتعل و انتقام خواهد كشيد از آناني كه خدا را نميشناسند و انجيل خداوند ما عيسي مسيح را اطاعت نميكنند،
|
||||
\v 9 كه ايشان به قصاص هلاكت جاودانيخواهند رسيد از حضور خداوند و جلال قوّت او
|
||||
\v 10 هنگامي كه آيد تا در مقدّسان خود جلال يابد و در همه ايمانداران از او تعجّب كنند در آن روز، زيرا كه شما شهادت ما را تصديق كرديد.
|
||||
\v 11 و براي اين هم پيوسته بجهت شما دعا ميكنيم كه خداي ما شما را مستحقّ اين دعوت شمارد و تمام مسرّت نيكويي و عمل ايمان را با قوّت كامل گرداند،
|
||||
\v 12 تا نام خداوند ما عيسي مسيح در شما تمجيد يابد و شما در وي بحسب فيض خداي ما و عيسي مسيح خداوند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اما اي برادران، از شما استدعا ميكنيمدرباره آمدن خداوند ما عيسي مسيح و جمع شدن ما به نزد او،
|
||||
\v 2 كه شما از هوش خود بزودي متزلزل نشويد و مضطرب نگرديد، نه از روح و نه از كلام و نه از رسالهاي كه گويا از ما باشد، بدين مضمون كه روز مسيح رسيده است.
|
||||
\v 3 زنهار كسي به هيچوجه شما را نفريبد، زيرا كه تا آن ارتداد، اول واقع نشود و آن مرد شرير يعني فرزند هلاكت ظاهر نگردد، آن روز نخواهد آمد؛
|
||||
\v 4 كه او مخالفت ميكند و خود را بلندتر ميسازد از هر چه به خدا يا به معبود مسمّي شود، بحدّي كه مثل خدا در هيكل خدا نشسته، خود رامينمايد كه خداست.
|
||||
\v 5 آيا ياد نميكنيد كه هنگامي كه هنوز نزد شما ميبودم، اين را به شما ميگفتم؟
|
||||
\v 6 و الا´ن آنچه را كه مانع است ميدانيد تا او در زمان خود ظاهر بشود.
|
||||
\v 7 زيرا كه آن سرّ بيديني الا´ن عمل ميكند فقط تا وقتي كه آنكه تا به حال مانع است از ميان برداشته شود.
|
||||
\v 8 آنگاه آن بيدين ظاهر خواهد شد كه عيسي خداوند او را به نَفَس دهان خود هلاك خواهد كرد و به تجلّي ظهورِ خويش، او را نابود خواهد ساخت؛
|
||||
\v 9 كه ظهور او بعمل شيطان است با هر نوع قوّت و آيات و عجايب دروغ
|
||||
\v 10 و به هر قسم فريب ناراستي براي هالكين، از آنجا كه محبّت راستي را نپذيرفتند تا نجات يابند.
|
||||
\v 11 و بدين جهت خدا به ايشان عمل گمراهي ميفرستد تا دروغ را باور كنند
|
||||
\v 12 و تا فتوايي شود بر همه كساني كه راستي را باور نكردند بلكه به ناراستي شاد شدند.
|
||||
\v 13 اما اي برادران و اي عزيزانِ خداوند، ميبايد ما هميشه براي شما خدا را شكر نماييم كه از ابتدا خدا شما را برگزيد براي نجات به تقديس روح و ايمانِ به راستي.
|
||||
\v 14 و براي آن شما را دعوت كرد بوسيله بشارت ما براي تحصيل جلال خداوند ما عيسي مسيح.
|
||||
\v 15 پس اي برادران، استوار باشيد و آن روايات را كه خواه از كلام و خواه از رساله ما آموختهايد، نگاه داريد.
|
||||
\v 16 و خود خداوند ما عيسي مسيح و خدا و پدر ما كه ما را محبّت نمود و تسلّي ابدي و اميد نيكو را به فيض خود به ما بخشيد،
|
||||
\v 17 دلهاي شما را تسلّي عطا كناد و شما را در هر فعل و قول نيكو استوار گرداناد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 خلاصه اي برادران، براي ما دعا كنيد تا كلام خداوند جاري شود و جلال يابد چنانكه در ميان شما نيز؛
|
||||
\v 2 و تا از مردم ناشايسته شرير برهيم زيرا كه همه را ايمان نيست.
|
||||
\v 3 اما امين است آن خداوندي كه شما را استوار و از شرير محفوظ خواهد ساخت.
|
||||
\v 4 اما بر شما در خداوند اعتماد داريم كه آنچه به شما امر كنيم، بعمل ميآوريد و نيز خواهيد آورد.
|
||||
\v 5 و خداوند دلهاي شما را به محبّت خدا و به صبر مسيح هدايت كناد.
|
||||
\v 6 ولي اي برادران، شما را به نام خداوند خود عيسي مسيح حكم ميكنيم كه از هر برادري كه بينظم رفتار ميكند و نه برحسب آن قانوني كه از ما يافتهايد، اجتناب نماييد.
|
||||
\v 7 زيرا خود آگاه هستيد كه به چه قسم به ما اقتدا ميبايد نمود، چونكه در ميان شما بينظم رفتار نكرديم،
|
||||
\v 8 و نان هيچكس را مفت نخورديم بلكه به محنت و مشقّت شبانهروز به كار مشغول ميبوديم تا بر احدي از شما بار ننهيم.
|
||||
\v 9 نه آنكه اختيار نداريم بلكه تا خود را نمونه براي شما سازيم تا به ما اقتدا نماييد.
|
||||
\v 10 زيرا هنگامي كه نزد شما هم ميبوديم، اين را به شما امر فرموديم كه اگر كسي خواهد كار نكند، خوراك هم نخورد.
|
||||
\v 11 زيرا شنيديم كه بعضي در ميان شما بينظم رفتار ميكنند كه كاري نميكنند بلكه فضول هستند.
|
||||
\v 12 اما چنين اشخاص را در خداوند ما عيسي مسيح حكم و نصيحت ميكنيم كه به آرامي كار كرده، نان خودرا بخورند.
|
||||
\v 13 اما شما اي برادران از نيكوكاري خستهخاطر مشويد.
|
||||
\v 14 ولي اگر كسي سخن ما را در اين رساله اطاعت نكند، بر او نشانه گذاريد و با وي معاشرت مكنيد تا شرمنده شود.
|
||||
\v 15 اما او را دشمن مشماريد بلكه چـون برادر، او را تنبيه كنيـد.
|
||||
\v 16 اما خود خداوندِ سلامتي شما را پيوسته در هر صورت، سلامتي عطا كناد و خداوند با همگي شما باد.
|
||||
\v 17 تحيّت به دست من پولس كه علامت در هر رساله است بدينطور مينويسم:
|
||||
\v 18 فيض خداوند ما عيسي مسيح با جميع شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,145 @@
|
|||
\id 1TI Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h اول تیموتاؤس
|
||||
\toc1 رسالۀ اوّل پولس رسول به تیموتاؤس
|
||||
\toc2 اول تیموتاؤس
|
||||
\toc3 1ti
|
||||
\mt1 اول تیموتاؤس
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس، رسول عيسي مسيح به حكمنجاتدهنده ما خدا و مسيح عيسي خداوند كه اميد ما است،
|
||||
\v 2 به فرزند حقيقي خود در ايمان، تيموتاؤس. فيض و رحم و سلامتي از جانب خداي پدر و خداوند ما مسيح عيسي بر تو باد.
|
||||
\v 3 چنانكه هنگامي كه عازم مكادونيه بودم، به شما التماس نمودم كه در اَفَسُس بماني تا بعضي را امر كني كه تعليمي ديگر ندهند،
|
||||
\v 4 و افسانهها و نسبنامههاي نامتناهي را اِصغا ننمايند كه اينها مباحثات را نه آن تعمير الهي را كه در ايمان است پديد ميآورد.
|
||||
\v 5 اما غايتِ حكم، محبّت است از دل پاك و ضمير صالح و ايمان بيريا.
|
||||
\v 6 كه از اين امور بعضي منحرف گشته به بيهودهگويي توجّه نمودهاند،
|
||||
\v 7 و ميخواهند معلمان شريعت بشوند و حال آنكه نميفهمند آنچه ميگويند و نه آنچه به تأكيد اظهار مينمايند.
|
||||
\v 8 ليكن ميدانيم كه شريعت نيكو است اگر كسي آن را برحسب شريعت بكار بَرَد.
|
||||
\v 9 و اين بداند كه شريعت بجهت عادل موضوع نميشود، بلكه براي سركشان و طاغيان و بيدينان و گناهكاران و ناپاكان و حرامكاران و قاتلان پدر وقاتلان مادر و قاتلان مردم
|
||||
\v 10 و زانيان و لوّاطان و مردمدزدان و دروغگويان و قسمدروغخوران و براي هر عمل ديگري كه برخلاف تعليم صحيح باشد،
|
||||
\v 11 برحسب انجيل جلال خداي متبارك كه به من سپرده شده است.
|
||||
\v 12 و شكر ميكنم خداوند خود مسيح عيسي را كه مرا تقويت داد، چونكه امين شمرده، به اين خدمتم ممتاز فرمود،
|
||||
\v 13 كه سابقاً كفرگو و مضّر و سَقَطگو بودم، ليكن رحم يافتم از آنرو كه از جهالت در بيايماني كردم.
|
||||
\v 14 اما فيض خداوند ما بينهايت افزود با ايمان و محبّتي كه در مسيح عيسي است.
|
||||
\v 15 اين سخن امين است و لايق قبول تامّ كه مسيح عيسي به دنيا آمد تا گناهكاران را نجات بخشد كه من بزرگترين آنها هستم.
|
||||
\v 16 بلكه از اين جهت بر من رحم شد تا اول درمن، مسيح عيسي كمال حلم را ظاهر سازد تا آناني را كه بجهت حيات جاوداني به وي ايمان خواهند آورد، نمونه باشم.
|
||||
\v 17 باري پادشاه سَرمَدي و باقي و ناديده را، خداي حكيم وحيد را اكرام و جلال تا ابدالا´باد باد. آمين.
|
||||
\v 18 اي فرزند تيموتاؤس، اين وصيّت را به توميسپارم برحسب نبوّتهايي كه سابقاً بر تو شد تا در آنها جنگ نيكو كني،
|
||||
\v 19 و ايمان و ضمير صالح را نگاه داري كه بعضي اين را از خود دور انداخته، مر ايمان را شكستهكشتي شدند.
|
||||
\v 20 كه از آن جمله هيميناؤس و اسكندر ميباشند كه ايشان را به شيطان سپردم تا تأديب شده، ديگر كفر نگويند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس از همه چيز اول، سفارش ميكنم كهصلوات و دعاها و مناجات و شكرها را براي جميع مردم بجا آورند؛
|
||||
\v 2 بجهت پادشاهان و جميع صاحبان منصب تا به آرامي و استراحت و با كمال دينداري و وقار، عمر خود را بسر بريم.
|
||||
\v 3 زيرا كه اين نيكو و پسنديده است، در حضور نجاتدهنده ما خدا
|
||||
\v 4 كه ميخواهد جميع مردم نجات يابند و به معرفت راستي گرايند.
|
||||
\v 5 زيرا خدا واحد است و در ميان خدا و انسان يك متوسّطي است يعني انساني كه مسيح عيسي باشد،
|
||||
\v 6 كه خود را در راه همه فدا داد، شهادتي در زمان معيّن.
|
||||
\v 7 و براي اين، من واعظ و رسول و معلم امّتها در ايمان و راستي مقرّر شدم. در مسيح راست ميگويم و دروغ ني.
|
||||
\v 8 پس آرزوي اين دارم كه مردان، دستهاي مقدّس را بدون غيظ و جدال برافراخته، در هر جا دعا كنند.
|
||||
\v 9 و همچنين زنان خويشتن را بيارايند به لباس مزيّن به حيا و پرهيز، نه به زلفها و طلا و مرواريد و رخت گرانبها؛
|
||||
\v 10 بلكه چنانكه زناني را ميشايد كه دعوي دينداري ميكنند به اعمال صالحه.
|
||||
\v 11 زن با سكوت، به كمال اطاعت تعليمگيرد.
|
||||
\v 12 و زن را اجازت نميدهم كه تعليم دهد يا بر شوهر مسلّط شود بلكه در سكوت بماند.
|
||||
\v 13 زيرا كه آدم اول ساخته شد و بعد حوّا.
|
||||
\v 14 و آدم فريب نخورد بلكه زن فريب خورده، در تقصير گرفتار شد.
|
||||
\v 15 اما به زاييدن رستگار خواهد شد، اگر در ايمان و محبّت و قدّوسيّت و تقوا ثابت بمانند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اين سخن امين است كه اگر كسي منصب اسقفي را بخواهد، كار نيكو ميطلبد.
|
||||
\v 2 پس اسقف بايد بيملامت و صاحب يك زن و هشيار و خردمند و صاحب نظام و مهماننواز و راغب به تعليم باشد؛
|
||||
\v 3 نه ميگسار يا زننده يا طمّاع سود قبيح بلكه حليم و نه جنگجو و نه زرپرست.
|
||||
\v 4 مُدَبّر اهل خانه خود به نيكويي و فرزندان خويش را در كمال وقار مطيع گرداند،
|
||||
\v 5 زيرا هرگاه كسي نداند كه اهل خانه خود را تدبير كند، چگونه كليساي خدا را نگاهباني مينمايد؟
|
||||
\v 6 و نه جديدالايمان كه مبادا غرور كرده، به حكم ابليس بيفتد.
|
||||
\v 7 اما لازم است كه نزد آناني كه خارجند هم نيكنام باشد كه مبادا در رسوايي و دام ابليس گرفتار شود.
|
||||
\v 8 همچنين شمّاسان باوقار باشند، نه دو زبان و نه راغب به شراب زياده و نه طمّاعِ سود قبيح؛
|
||||
\v 9 دارندگان سرّ ايمان در ضمير پاك.
|
||||
\v 10 اما بايد اول ايشان آزموده شوند و چون بيعيب يافت شدند، كار شمّاسي را بكنند.
|
||||
\v 11 و به همينطور زنان نيز بايد باوقار باشند و نه غيبتگو بلكه هشيار و در هر امري امين.
|
||||
\v 12 و شمّاسان صاحب يك زنباشند و فرزندان و اهل خانه خويش را نيكو تدبير نمايند،
|
||||
\v 13 زيرا آناني كه كار شمّاسي را نيكو كرده باشند، درجه خوب براي خويشتن تحصيل ميكنند و جلادت كامل در ايماني كه به مسيح عيسي است.
|
||||
\v 14 اين را به تو مينويسم به اميد آنكه به زودي نزد تو آيم.
|
||||
\v 15 ليكن اگر تأخير اندازم، تا بداني كه چگونه بايد در خانه خدا رفتار كني كه كليساي خداي حيّ و ستون و بنياد راستي است.
|
||||
\v 16 و بالاجماع سرّ دينداري عظيم است كه خدا در جسم ظاهر شد و در روح، تصديق كرده شد و به فرشتگان مشهود گرديد و به امّتها موعظه كرده و در دنيا ايمان آورده و به جلال بالا برده شد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ليكن روح صريحاً ميگويد كه در زمان آخر بعضي از ايمان برگشته، به ارواح مُضِلّ و تعاليم شياطين اِصغا خواهند نمود،
|
||||
\v 2 به رياكاري دروغگويان كه ضماير خود را داغ كردهاند؛
|
||||
\v 3 كه از مزاوجت منع ميكنند و حكم مينمايند به احتراز از خوراكهايي كه خدا آفريد براي مؤمنين و عارفينِ حقّ تا آنها را به شكرگزاري بخورند.
|
||||
\v 4 زيرا كه هر مخلوق خدا نيكو است و هيچ چيز را ردّ نبايد كرد، اگر به شكرگزاري پذيرند،
|
||||
\v 5 زيرا كه از كلامِ خدا و دعا تقديس ميشود.
|
||||
\v 6 اگر اين امور را به برادران بسپاري، خادم نيكوي مسيح عيسي خواهي بود، تربيت يافته در كلام ايمان و تعليم خوب كه پيروي آن را كردهاي.
|
||||
\v 7 ليكن از افسانههاي حرام عجوزها احتراز نما و در دينداري رياضت بكش.
|
||||
\v 8 كه رياضت بدني اندك فايدهاي دارد، ليكن دينداريبراي هر چيز مفيد است كه وعده زندگي حال و آينده را دارد.
|
||||
\v 9 اين سخن امين است و لايق قبول تامّ،
|
||||
\v 10 زيرا كه براي اين زحمت و بياحترامي ميكشيم، زيرا اميد داريم به خداي زنده كه جميع مردمان عليالخصوص مؤمنين را نجاتدهنده است.
|
||||
\v 11 اين امور را حكم و تعليم فرما.
|
||||
\v 12 هيچكس جواني تو را حقير نشمارد، بلكه مؤمنين را در كلام و سيرت و محبّت و ايمان و عصمت، نمونه باش.
|
||||
\v 13 تا مادامي كه نه آيم، خود را به قرائت و نصيحت و تعليم بسپار.
|
||||
\v 14 زنهار از آن كرامتي كه در تو است كه بوسيله نبوّت با نهادن دستهاي كشيشان به تو داده شد، بياعتنايي منما.
|
||||
\v 15 در اين امور تأمّل نما و در اينها راسخ باش تا ترقّي تو بر همه ظاهر شود.
|
||||
\v 16 خويشتن را و تعليم را احتياط كن و در اين امور قائم باش كه هرگاه چنين كني، خويشتن را و شنوندگان خويش را نيز نجات خواهي داد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 مرد پير را توبيخ منما بلكه چون پدر او را نصيحت كن، و جوانان را چون برادران؛
|
||||
\v 2 زنان پير را چون مادران؛ و زنان جوان را مثل خواهران با كمال عفّت؛
|
||||
\v 3 بيوهزنان را اگر فيالحقيقت بيوه باشند، محترم دار.
|
||||
\v 4 اما اگر بيوهزني فرزندان يا نوادهها دارد، آموخته بشوند كه خانه خود را با دينداري نگاه دارند و حقوق اجداد خود را ادا كنند كه اين در حضور خدا نيكو و پسنديده است.
|
||||
\v 5 اما زني كه فيالحقيقت بيوه و بيكس است، به خدا اميدوار است و در صلوات و دعاها شبانهروز مشغول ميباشد.
|
||||
\v 6 ليكن زنعيّاش در حال حيات مرده است.
|
||||
\v 7 و به اين معاني امر فرما تا بيملامت باشند.
|
||||
\v 8 ولي اگر كسي براي خويشان و عليالخصوص اهل خانه خود تدبير نكند، منكر ايمان و پستتر از بيايمان است.
|
||||
\v 9 بيوهزني كه كمتر از شصت ساله نباشد و يك شوهر كرده باشد، بايد نام او ثبت گردد،
|
||||
\v 10 كه در اعمال صالح نيكنام باشد، اگر فرزندان را پرورده و غُرَبا را مهماني نموده و پايهاي مقدّسين را شسته و زحمتكشان را اعانتي نموده و هر كار نيكو را پيروي كرده باشد.
|
||||
\v 11 اما بيوههاي جوانتر از اين را قبول مكن، زيرا كه چون از مسيح سركش شوند، خواهش نكاح دارند
|
||||
\v 12 و ملزم ميشوند از اينكه ايمان نخست را برطرف كردهاند؛
|
||||
\v 13 و علاوه بر اين خانه به خانه گردش كرده، آموخته ميشوند كه بيكار باشند؛ و نه فقط بيكار بلكه بيهودهگو و فضول هم كه حرفهاي ناشايسته ميزنند.
|
||||
\v 14 پس رأي من اين است كه زنان جوان نكاح شوند و اولاد بزايند و كدبانو شوند و خصم را مجال مذمّت ندهند؛
|
||||
\v 15 زيرا كه بعضي برگشتند به عقب شيطان.
|
||||
\v 16 اگر مرد يا زنِ مؤمن، بيوهها دارد ايشان را بپرورد و بار بر كليسا ننهد تا آناني را كه فيالحقيقت بيوه باشند، پرورش نمايد.
|
||||
\v 17 كشيشاني كه نيكو پيشوايي كردهاند، مستحقّ حرمت مضاعف ميباشند، عليالخصوص آناني كه در كلام و تعليم محنت ميكشند.
|
||||
\v 18 زيرا كتاب ميگويد: «گاو را وقتي كه خرمن را خرد ميكند، دهن مبند» و «مزدور مستحقّ اجرت خود است».
|
||||
\v 19 ادّعايي بر يكي از كشيشان جز به زبان دو يا سه شاهد مپذير.
|
||||
\v 20 آناني كه گناه كنند، پيش همه توبيخ فرما تاديگران بترسند.
|
||||
\v 21 در حضور خدا و مسيح عيسي و فرشتگان برگزيده تو را قسم ميدهم كه اين امور را بدون غرض نگاه داري و هيچ كاري از روي طرفداري مكن.
|
||||
\v 22 و دستها به زودي بر هيچكس مگذار و در گناهان ديگران شريك مشو بلكه خود را طاهر نگاه دار.
|
||||
\v 23 ديگر آشامنده آب فقط مباش، بلكه بجهت شكمت و ضعفهاي بسيار خود شرابي كم ميل فرما.
|
||||
\v 24 گناهان بعضي آشكار است و پيش روي ايشان به داوري ميخرامد، اما بعضي را تعاقب ميكند.
|
||||
\v 25 و همچنين اعمال نيكو واضح است و آنهايي كه ديگرگون باشد، نتوان مخفي داشت.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آناني كه غلامان زير يوغ ميباشند، آقايان خويش را لايق كمال احترام بدانند كه مبادا نام و تعليم خدا بد گفته شود.
|
||||
\v 2 اما كساني كه آقايان مؤمن دارند، ايشان را تحقير ننمايند، از آنجا كه برادرانند بلكه بيشتر خدمت كنند از آنرو كه آناني كه در اين احسان مشاركند، مؤمن و محبوبند. و به اين معاني تعليم و نصيحت فرما
|
||||
\v 3 و اگر كسي بطور ديگر تعليم دهد و كلام صحيح خداوند ما عيسي مسيح و آن تعليمي را كه به طريق دينداري است قبول ننمايد،
|
||||
\v 4 از غرور مست شده، هيچ نميداند بلكه در مباحثات و مجادلات ديوانه گشته است كه از آنها پديد ميآيد حسد و نزاع و كفر و ظنون شرّ
|
||||
\v 5 ومنازعات مردم فاسدالعقل و مرتدّ از حقّ كه ميپندارند دينداري سود است. از چنين اشخاص اعراض نما.
|
||||
\v 6 ليكن دينداري با قناعت سود عظيمي است.
|
||||
\v 7 زيرا كه در اين دنيا هيچ نياورديم و واضح است كه از آن هيچ نميتوانيم برد.
|
||||
\v 8 پس اگر خوراك و پوشـاك داريم، به آنها قانع خواهيم بود.
|
||||
\v 9 اما آناني كه ميخواهند دولتمند شوند، گرفتار ميشوند در تجربه و دام و انواع شهوات بيفهم و مضرّ كه مردم را به تباهي و هلاكت غرق ميسازند.
|
||||
\v 10 زيرا كه طمـع ريشه همـه بديهـا است كه بعضي چون در پي آن ميكوشيدند، از ايمان گمـراه گشتـه، خـود را به اقسـام دردهـا سفتنـد.
|
||||
\v 11 ولي تو اي مرد خدا، از اينها بگريز و عدالت و دينداري و ايمان و محبّت و صبر و تواضع را پيروي نما.
|
||||
\v 12 و جنگ نيكوي ايمان را بكن و بدست آور آن حيات جاوداني را كه براي آن دعوت شدي و اعتراف نيكو كردي در حضور گواهان بسيار.
|
||||
\v 13 تو را وصيّت ميكنم به حضورآن خدايي كه همه را زندگي ميبخشد و مسيح عيسي كه در پيش پنطيوس پيلاطُس اعتراف نيكو نمود،
|
||||
\v 14 كه تو وصيّت را بيداغ و ملامت حفظ كن تا به ظهور خداوند ما عيسي مسيح.
|
||||
\v 15 كه آن را آن متبارك و قادر وحيد و ملكالملوك و ربّالارباب در زمان معيّن به ظهور خواهد آورد.
|
||||
\v 16 كه تنها لايموت و ساكن در نوري است كه نزديك آن نتوان شد و احدي از انسان او را نديده و نميتواند ديد. او را تا ابدالا´باد اكرام و قدرت باد. آمين.
|
||||
\v 17 دولتمندان اين جهان را امر فرما كه بلندپروازي نكنند و به دولت ناپايدار اميد ندارند، بلكه به خداي زنده كه همه چيز را دولتمندانه براي تمتّع به ما عطا ميكند؛
|
||||
\v 18 كه نيكوكار بوده، در اعمال صالحه دولتمند و سخي و گشادهدست باشند؛
|
||||
\v 19 و براي خود اساس نيكو بجهت عالم آينده نهند تا حيات جاوداني را بدست آرند.
|
||||
\v 20 اي تيموتاؤس تو آن امانت را محفوظ دار و از بيهودهگوييهاي حرام و از مباحثات معرفت دروغ اعراض نما،
|
||||
\v 21 كه بعضي چون ادّعاي آن كردند از ايمان منحرف گشتند. فيض با تو باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,107 @@
|
|||
\id 2TI Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h دوم تیموتاؤس
|
||||
\toc1 رسالۀ دوّم پولس رسول به تیموتاؤس
|
||||
\toc2 دوم تیموتاؤس
|
||||
\toc3 2ti
|
||||
\mt1 دوم تیموتاؤس
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس به اراده خدا رسولِ مسيح عيسي،برحسب وعده حياتي كه در مسيح عيسي است،
|
||||
\v 2 فرزند حبيب خود تيموتاؤس را فيض و رحمت و سلامتي از جانب خداي پدر و خداوند ما عيسي مسيح باد.
|
||||
\v 3 شكر ميكنم آن خدايي را كه از اجداد خود به ضمير خالص بندگي او را ميكنم، چونكه دائماً در دعاهاي خود تو را شبانهروز ياد ميكنم،
|
||||
\v 4 و مشتاق ملاقات تو هستم چونكه اشكهاي تو را بخاطر ميدارم تا از خوشي سير شوم.
|
||||
\v 5 زيرا كه ياد ميدارم ايمان بيرياي تو را كه نخست در جدّهات لوئيس و مادرت افنيكي ساكن ميبود و مرا يقين است كه در تو نيز هست.
|
||||
\v 6 لهذا بياد تو ميآورم كه آن عطاي خدا را كه بوسيله گذاشتن دستهاي من بر تو است برافروزي.
|
||||
\v 7 زيرا خدا روح جبن را به ما نداده است بلكه روح قوّت و محبّت و تأديب را.
|
||||
\v 8 پس از شهادت خداوند ما عار مدار و نه از من كه اسير او ميباشم، بلكه در زحمات انجيل شريك باش برحسب قوّت خدا،
|
||||
\v 9 كه ما را نجات داد و به دعوت مقدّس خواند نه به حسب اعمالما بلكه برحسب اراده خود و آن فيضي كه قبل از قديمالايّام در مسيح عيسي به ما عطا شد.
|
||||
\v 10 امّا الحال آشكار گرديد به ظهور نجاتدهنده ما عيسي مسيح كه موت را نيست ساخت و حيات و بيفسادي را روشن گردانيد بوسيله انجيل،
|
||||
\v 11 كه براي آن من واعظ و رسول و معلّمِ امّتها مقرّر شدهام.
|
||||
\v 12 و از اين جهت اين زحمات را ميكشم بلكه عار ندارم چون ميدانم به كِه ايمان آوردم و مرا يقين است كه او قادر است كه امانت مرا تا به آن روز حفظ كند.
|
||||
\v 13 نمونهاي بگير از سخنان صحيح كه از من شنيدي در ايمان و محبّتي كه در مسيح عيسي است.
|
||||
\v 14 آن امانت نيكو را بوسيله روحالقدس كه در ما ساكن است، حفظ كن.
|
||||
\v 15 از اين آگاه هستي كه همـه آناني كه در آسيا هستند، از من رخ تافتهاند كه از آنجمله فيجِلُس و هَرمُوجَنِس ميباشند.
|
||||
\v 16 خداوند اهل خانه اُنيسيفورُس را ترحم كناد زيرا كه او بارها دل مرا تازه كرد و از زنجير من عار نداشت،
|
||||
\v 17 بلكه چون به روم رسيد، مرا به كوشش بسيار تفحّص كرده، پيدا نمود.
|
||||
\v 18 (خداوند بدو عطا كناد كه در آن روز در حضور خداوند رحمت يابد.) و خدمتهايي را كه در اَفَسُس كرد تو بهتر ميداني.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس تو اي فرزند من، در فيضي كه در مسيح عيسي است زورآور باش.
|
||||
\v 2 و آنچه به شهود بسيار از من شنيدي، به مردمان امين بسپار كه قابل تعليم ديگران هم باشند.
|
||||
\v 3 چون سپاهي نيكوي مسيح عيسي در تحمّل زحمات شريك باش.
|
||||
\v 4 هيچ سپاهي خود را در امور روزگار گرفتار نميسازد تا رضايت آنكه او را سپاهي ساخت بجويد.
|
||||
\v 5 و اگر كسي نيز پهلواني كند، تاج را بدو نميدهند اگر به قانون پهلواني نكرده باشد.
|
||||
\v 6 برزگري كه محنت ميكشد، بايد اوّل نصيبي از حاصل ببرد.
|
||||
\v 7 در آنچه ميگويم تفكّر كن زيرا خداوند تو را در همه چيز فهم خواهد بخشيد.
|
||||
\v 8 عيسي مسيح را بخاطر دار كه از نسل داود بوده، از مردگان برخاست برحسب بشارت من،
|
||||
\v 9 كه در آن چون بدكار تا به بندها زحمت ميكشم، ليكن كلام خدا بسته نميشود.
|
||||
\v 10 و از اين جهت همه زحمات را بخاطر برگزيدگان متحمّل ميشوم تا ايشان نيز نجاتي را كه در مسيح عيسي است با جلال جاوداني تحصيل كنند.
|
||||
\v 11 اين سخن امين است زيرا اگر با وي مرديم، با او زيست هم خواهيم كرد.
|
||||
\v 12 و اگر تحمّل كنيم، با او سلطنت هم خواهيم كرد؛ و هرگاه او را انكار كنيم او نيز ما را انكار خواهد كرد.
|
||||
\v 13 اگر بيايمان شويم، او امين ميماند زيرا خود را انكار نميتواند نمود.
|
||||
\v 14 اين چيزها را به ياد ايشان آور و در حضور خداوند قدغن فرما كه مجادله نكنند، زيرا هيچسود نميبخشد بلكه باعث هلاكت شنوندگان ميباشد.
|
||||
\v 15 و سعي كن كه خود را مقبول خدا سازي، عاملي كه خجل نشود و كلام خدا را بخوبي انجام دهد.
|
||||
\v 16 و از ياوهگوييهاي حرام اعراض نما زيرا كه تا به فزوني بيديني ترقّي خواهد كرد.
|
||||
\v 17 و كلام ايشان، چون آكله ميخورد و از آنجمله هيميناؤس و فِليطُس ميباشند
|
||||
\v 18 كه ايشان از حقّ برگشته، ميگويند كه قيامت الا´ن شده است و بعضي را از ايمان منحرف ميسازند.
|
||||
\v 19 و ليكن بنيادِ ثابتِ خدا قائم است و اين مُهر را دارد كه «خداوند كسان خود را ميشناسد» و «هركه نام مسيح را خواند، از ناراستي كناره جويد.»
|
||||
\v 20 امّا در خانه بزرگ نه فقط ظروف طلا و نقره ميباشد، بلكه چوبي و گلي نيز؛ امّا آنها براي عزّت و اينها براي ذلّت.
|
||||
\v 21 پس اگر كسي خويشتن را از اينها طاهر سازد، ظرف عزّت خواهد بود، مقدّس و نافع براي مالك خود و مستعّد براي هر عمل نيكو.
|
||||
\v 22 امّا از شهوات جواني بگريز و با آناني كه از قلب خالص نام خداوند را ميخوانند، عدالت و ايمان و محبت و سلامتي را تعاقب نما.
|
||||
\v 23 ليكن از مسائل بيهوده و بيتأديب اعراض نما چون ميداني كه نزاعها پديد ميآورد.
|
||||
\v 24 امّا بنده خدا نبايد نزاع كند، بلكه با همه كس ملايم و راغب به تعليم و صابر در مشقّت باشد،
|
||||
\v 25 و با حلم مخالفين را تأديب نمايد كه شايد خدا ايشان را توبه بخشد تا راستي را بشناسند.
|
||||
\v 26 تا از دام ابليس باز به هوش آيند كه به حسب اراده او صيد او شدهاند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا اين را بدان كه در ايّام آخر زمانهايسخت پديد خواهد آمد،
|
||||
\v 2 زيرا كه مردمان، خودپرست خواهند بود و طمّاع و لافزن و متكبّر و بدگو و نامطيعِ والدين و ناسپاس و ناپاك
|
||||
\v 3 و بيالفت و كينهدل و غيبتگو و ناپرهيز و بيمروّت و متنفّر از نيكويي
|
||||
\v 4 و خيانتكار و تندمزاج و مغرور كه عشرت را بيشتر از خدا دوست ميدارند؛
|
||||
\v 5 كه صورت دينداري دارند، ليكن قوّت آن را انكار ميكنند. از ايشان اعراض نما.
|
||||
\v 6 زيرا كه از اينها هستند آناني كه به حيله داخل خانهها گشته، زنان كمعقل را اسير ميكنند كه بار گناهان را ميكشند و به انواع شهوات ربوده ميشوند.
|
||||
\v 7 و دائماً تعليم ميگيرند، لكن هرگز به معرفت راستي نميتوانند رسيد.
|
||||
\v 8 و همچنانكه يَنِّيس و يَمْبريس با موسي مقاومت كردند، ايشان نيز با راستي مقاومت ميكنند كه مردم فاسدالعقل و مردود از ايمانند.
|
||||
\v 9 ليكن بيشتر ترقّي نخواهند كرد زيرا كه حماقت ايشان بر جميع مردم واضح خواهد شد، چنانكه حماقت آنها نيز شد.
|
||||
\v 10 ليكن تو تعليم و سيرت و قصد و ايمان و حلم و محبّت و صبر مرا پيروي نمودي،
|
||||
\v 11 و زحمات و آلامِ مرا مثل آنهايي كه در انطاكيه و ايقونيه و لِسْتَرَه بر من واقع شد، چگونه زحمات را تحمّل مينمودم و خداوند مرا از همه رهايي داد.
|
||||
\v 12 و همه كساني كه ميخواهند در مسيح عيسي به دينداري زيست كنند، زحمت خواهند كشيد.
|
||||
\v 13 ليكن مردمان شرير و دغاباز در بدي ترقّيخواهند كرد كه فريبنده و فريب خورده ميباشند.
|
||||
\v 14 امّا تو در آنچه آموختي و ايمان آوردي قايم باش چونكه ميداني از چه كسان تعليم يافتي،
|
||||
\v 15 و اينكه از طفوليّت كتب مقدّسه را دانستهاي كه ميتواند تو را حكمت آموزد براي نجات بوسيله ايماني كه بر مسيح عيسي است.
|
||||
\v 16 تمامي كتب از الهام خداست و بجهت تعليم و تنبيه و اصلاح و تربيت در عدالت مفيد است،
|
||||
\v 17 تا مرد خدا كامل و بجهت هر عمل نيكو آراسته بشود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 تو را در حضور خدا و مسيح عيسي كه بر زندگان و مردگان داوري خواهد كرد قسم ميدهم و به ظهور وملكوت او
|
||||
\v 2 كه به كلام موعظه كني و در فرصت و غير فرصت مواظب باشي و تنبيه و توبيخ و نصيحت نمايي باكمال تحمّل و تعليم.
|
||||
\v 3 زيرا ايّامي ميآيد كه تعليم صحيح را متحمّل نخواهند شد، بلكه برحسب شهوات خود خارش گوشها داشته، معلّمان را بر خود فراهم خواهند آورد،
|
||||
\v 4 و گوشهاي خود را از راستي برگردانيده، بهسوي افسانهها خواهند گراييد.
|
||||
\v 5 ليكن تو در همه چيز هشيار بوده، متحمّل زحمات باش و عملِ مبشّر را بجا آور و خدمت خود را به كمال رسان.
|
||||
\v 6 زيرا كه من الا´ن ريخته ميشوم و وقت رحلت من رسيده است.
|
||||
\v 7 به جنگِ نيكو جنگ كردهام و دوره خود را به كمال رسانيده، ايمان را محفوظ داشتهام.
|
||||
\v 8 بعد از اين تاج عدالت براي من حاضر شده است كه خداوندِ داورِ عادل در آن روز به من خواهد داد؛ و نه به من فقط بلكه نيز به همه كساني كه ظهور او را دوست ميدارند.
|
||||
\v 9 سعي كن كه به زودي نزد من آيي،
|
||||
\v 10 زيرا كه ديماس براي محبّت اين جهانِ حاضر مرا ترك كرده، به تَسّالونيكي رفته است و كَرِيسكيس به غلاطيه و تيطُس به دلماطيه.
|
||||
\v 11 لوقا تنها با من است. مرقس را برداشته، با خود بياور زيرا كه مرا بجهت خدمت مفيد است.
|
||||
\v 12 امّا تيخيكُس را به اَفَسُسْ فرستادم.
|
||||
\v 13 ردايي را كه در تروآس نزد كرْپُس گذاشتم، وقت آمدنت بياور و كتب را نيز و خصوصاً رقوق را.
|
||||
\v 14 اسكندر مِسْگر با من بسيار بديها كرد. خداوند او را بحسب افعالش جزا خواهد داد.
|
||||
\v 15 و تو هم از او باحذر باش زيرا كه با سخنان ما بشدّت مقاومت نمود.
|
||||
\v 16 در محاجّه اوّلِ من، هيچكس با من حاضر نشد بلكه همه مرا ترك كردند. مباد كه اين بر ايشان محسوب شود.
|
||||
\v 17 ليكن خداوند با من ايستاده، به من قوّت داد تا موعظه بوسيله من به كمال رسد و تمامي امّتها بشنوند و از دهان شير رستم.
|
||||
\v 18 و خداوند مرا از هر كار بد خواهد رهانيد و تا به ملكوت آسماني خود نجات خواهد داد. او را تا ابدالا´باد جلال باد. آمين.
|
||||
\v 19 فِرِسْكا و اَكيلا و اهل خانه اُنيسيفورُس را سلام رسان.
|
||||
\v 20 اَرَسْتُس در قُرِنْتُسْ ماند؛ امّا تَرُفيمُس را در ميليتُس بيمار واگذاردم.
|
||||
\v 21 سعي كن كه قبل از زمستان بيايي. اَفْبُولُس و پُودِيس و لينُس و كَلاديه و همه برادران تو را سلام ميرسانند.
|
||||
\v 22 عيسي مسيح خداوند با روح تو باد. فيض بر شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,66 @@
|
|||
\id TIT Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h تیطُس
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس رسول به تیطـُس
|
||||
\toc2 تیطُس
|
||||
\toc3 tit
|
||||
\mt1 تیطُس
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس، غلام خدا و رسول عيسي مسيحبرحسب ايمان برگزيدگانِ خدا و معرفت آن راستي كه در دينداري است،
|
||||
\v 2 به اميد حيات جاوداني كه خدايي كه دروغ نميتواند گفت، از زمانهاي ازلي وعده آن را داد،
|
||||
\v 3 امّا در زمان معيّن، كلام خود را ظاهر كرد به موعظهاي كه برحسب حكم نجاتدهنده ما خدا به من سپرده شد،
|
||||
\v 4 تيطُس را كه فرزند حقيقي من برحسب ايمان عاّم است، فيض و رحمت و سلامتي از جانب خداي پدر و نجاتدهنده ما عيسي مسيح خداوند باد.
|
||||
\v 5 بدين جهت تو را در كريت واگذاشتم تا آنچه را كه باقي مانده است اصلاح نمايي و چنانكه من به تو امر نمودم، كشيشان در هر شهر مقرّر كني.
|
||||
\v 6 اگر كسي بيملامت و شوهر يك زن باشد كه فرزندان مؤمن دارد، بري از تهمتِ فجور و تمرّد،
|
||||
\v 7 زيرا كه اُسْقُفْ ميبايد چون وكيل خدا بيملامت باشد و خودرأي يا تندمزاج يا ميگسار يا زننده يا طمّاع سود قبيح نباشد،
|
||||
\v 8 بلكه مهماندوست و خيردوست و خردانديش و عادل و مقدّس و پرهيزكار؛
|
||||
\v 9 و مُتِمَسِّك به كلامِ امين برحسب تعليمي كه يافته تا بتواند به تعليم صحيحنصيحت كند و مخالفان را توبيخ نمايد.
|
||||
\v 10 زيرا كه ياوهگويان و فريبندگان، بسيار و مُتمرّد ميباشند، عليالخصوص آناني كه از اهل ختنه هستند؛
|
||||
\v 11 كه دهان ايشان را بايد بست زيرا خانهها را بالكّل واژگون ميسازند و براي سود قبيح، تعاليم ناشايسته ميدهند.
|
||||
\v 12 يكي از ايشان كه نبّي خاصّ ايشان است، گفته است كه «اهل كريت هميشه دروغگو و وحوش شرير و شكمپرست بيكاره ميباشند.»
|
||||
\v 13 اين شهادت راست است؛ از اين جهت ايشان را به سختي توبيخ فرما تا در ايمان، صحيح باشند،
|
||||
\v 14 و گوش نگيرند به افسانههاي يهود و احكام مردماني كه از راستي انحراف ميجويند.
|
||||
\v 15 هرچيز براي پاكان پاك است، ليكن آلودگان و بيايمانان را هيچچيز پاك نيست، بلكه فهم و ضمير ايشان نيز ملوّث است؛
|
||||
\v 16 مدّعيِ معرفت خدا ميباشند، امّا به افعال خود او را انكار ميكنند، چونكه مكروه و متمرّد هستند و بجهت هر عمل نيكو مردود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 امّا تو سخنان شايسته تعليم صحيح را بگو:
|
||||
\v 2 كه مردانِ پير، هشيار و باوقار و خردانديش و در ايمان و محبّت و صبر، صحيح باشند.
|
||||
\v 3 همچنين زنان پير، در سيرتْ متقّي باشندو نه غيبتگو و نه بنده شراب زياده بلكه معلمّات تعليم نيكو،
|
||||
\v 4 تا زنان جوان را خرد بياموزند كه شوهردوست و فرزنددوست باشند،
|
||||
\v 5 و خردانديش و عفيفه و خانهنشين و نيكو و مطيع شوهرانِ خود كه مبادا كلام خدا متهّم شود.
|
||||
\v 6 و به همين نَسَق جوانان را نصيحت فرما تا خردانديش باشند.
|
||||
\v 7 و خود را در همهچيز نمونه اعمال نيكو بساز و در تعليم خود صفا و وقار و اخلاص را بكار بر،
|
||||
\v 8 و كلام صحيح بيعيب را تا دشمن چونكه فرصت بد گفتن در حقّ ما نيابد، خجل شود.
|
||||
\v 9 غلامان را نصيحت نما كه آقايان خود را اطاعت كنند و در هر امر ايشان را راضي سازند و نقيضگو نباشند؛
|
||||
\v 10 و دزدي نكنند بلكه كمال ديانت را ظاهر سازند تا تعليم نجاتدهنده ما خدا را در هر چيز زينت دهند.
|
||||
\v 11 زيرا كه فيض خدا كه براي همه مردم نجاتبخش است، ظاهر شده،
|
||||
\v 12 ما را تأديب ميكند كه بيديني و شهوات دنيوي را ترك كرده، با خردانديشي و عدالت و دينداري در اين جهان زيست كنيم.
|
||||
\v 13 و آن اميد مبارك و تجلي جلال خداي عظيم و نجاتدهنده خود ما عيسي مسيح را انتظار كشيم،
|
||||
\v 14 كه خود را در راه ما فدا ساخت تا ما را از هر ناراستي برهاند و امّتي براي خود طاهر سازد كه ملِك خاصّ او و غيور در اعمال نيكو باشند.
|
||||
\v 15 اين را بگو و نصيحت فرما و در كمال اقتدار توبيخ نما و هيچكس تو را حقير نشمارد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بياد ايشان آور كه حكّام و سلاطين را اطاعت كنند و فرمانبرداري نمايند و براي هركار نيكو مستعّد باشند،
|
||||
\v 2 و هيچ كس را بد نگويند و جنگجو نباشند بلكه ملايم و كمال حلم را با جميع مردم به جا آورند.
|
||||
\v 3 زيرا كه ما نيز سابقاً بيفهم و نافرمانبردار و گمراه و بنده انواع شهوات و لذّات بوده، در خُبث و حسد بسر ميبرديم كه لايق نفرت بوديم و بر يكديگر بغض ميداشتيم.
|
||||
\v 4 ليكن چون مهرباني و لطف نجاتدهنده ما خدا ظاهر شد،
|
||||
\v 5 نه به سبب اعمالي كه ما به عدالت كرده بوديم، بلكه محض رحمت خود ما را نجات داد به غسل تولّد تازه و تازگياي كه از روحالقدس است؛
|
||||
\v 6 كه او را به ما به دولتمندي افاضه نمود، به توسّط نجاتدهنده ما عيسي مسيح،
|
||||
\v 7 تا به فيض او عادل شمرده شده، وارث گرديم بحسب اميد حيات جاوداني.
|
||||
\v 8 اين سخن امين است و در اين امور ميخواهم تو قدغن بليغ فرمايي تا آناني كه به خدا ايمان آورند، بكوشنـد كه در اعمـال نيكـو مواظبت نمايند، زيرا كه ايـن امـور بـراي انسـان نيكـو و مفيـد است.
|
||||
\v 9 و از مباحثات نامعقول و نسبنامهها و نزاعها و جنگهاي شرعي اعراض نما زيرا كه بيثمر و باطل است.
|
||||
\v 10 و از كسي كه از اهل بدعت باشد، بعد از يك دو نصيحت اجتناب نما،
|
||||
\v 11 چون ميداني كه چنينكس مرتّد و از خود ملزم شده در گناه رفتار ميكند.
|
||||
\v 12 وقتيكه اَرْتيماس يا تيخيكُس را نزد تو فرستم، سعي كن كه در نيكوپوليس نزد من آيي زيرا كه عزيمت دارم زمستان را در آنجا بسر برم.
|
||||
\v 13 زيناس خطيب و اَپَلُّس را در سفر ايشان به سعي امداد كن تا محتاج هيچچيز نباشند.
|
||||
\v 14 وكسان ما نيز تعليم بگيرند كه در كارهاي نيكو مشغول باشند براي رفع احتياجات ضروري، تا بيثمر نباشند.
|
||||
\v 15 جميع رفقاي من تو را سلام ميرسانند و آناني را كه از روي ايمان ما را دوست ميدارند سلام رسان. فيض با همگي شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,37 @@
|
|||
\id PHM Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h فِلیمُون
|
||||
\toc1 رسالۀ پولس به فِلیمون
|
||||
\toc2 فِلیمُون
|
||||
\toc3 phm
|
||||
\mt1 فِلیمُون
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پولس، اسير مسيح عيسي و تيمؤتاؤس برادر، به فِليمون عزيز و همكار ما
|
||||
\v 2 و به اَپْفِيّه محبوبه و اَرْخِپُّس همسپاه ما و به كليسايي كه در خانهات ميباشد.
|
||||
\v 3 فيض و سلامتي از جانب پدر ما خدا و عيسي مسيح خداوند با شما باد.
|
||||
\v 4 خداي خود را شكر ميكنم و پيوسته تو را در دعاهاي خود ياد ميآورم
|
||||
\v 5 چونكه ذكر محبّت و ايمان تو را شنيدهام كه به عيسي خداوند و به همه مقدّسين داري،
|
||||
\v 6 تا شراكت ايمانت مؤثّر شود در معرفتِ كاملِ هر نيكويي كه در ما است براي مسيحْ عيسي.
|
||||
\v 7 زيرا كه مرا خوشيِ كامل و تسلّي رخ نمود از محبّت تو از آنرو كه دلهاي مقدّسين از تو اي برادر استراحت ميپذيرند.
|
||||
\v 8 بدين جهت هرچند در مسيح كمال جسارت را دارم كه به آنچه مناسب است تو را حكم دهم،
|
||||
\v 9 ليكن براي محبّت، سزاوارتر آن است كه التماس نمايم، هرچند مردي چون پولسِ پير و الا´ن اسير مسيح عيسي نيز ميباشم.
|
||||
\v 10 پس تو راالتماس ميكنم درباره فرزند خود اُنيسيمُس كه در زنجيرهاي خود او را توليد نمودم،
|
||||
\v 11 كه سابقاً او براي تو بيفايده بود، ليكن الحال تو را و مرا فايدهمند ميباشد؛
|
||||
\v 12 كه او را نزد تو پس ميفرستم. پس تو او را بپذير كه جان من است.
|
||||
\v 13 و من ميخواستم كه او را نزد خود نگاه دارم تا به عوض تو مرا در زنجيرهاي انجيل خدمت كند،
|
||||
\v 14 امّا نخواستم كاري بدون رأي تو كرده باشم تا احسان تو از راه اضطرار نباشد، بلكه از روي اختيار.
|
||||
\v 15 زيرا كه شايد بدينجهت ساعتي از تو جدا شد تا او را تا به ابد دريابي.
|
||||
\v 16 ليكن بعد از اين نه چون غلام بلكه فوق از غلام يعني برادر عزيز خصوصاً به من امّا چند مرتبه زيادتر به تو، هم در جسم و هم در خداوند.
|
||||
\v 17 پس هرگاه مرا رفيق ميداني، او را چون من قبول فرما.
|
||||
\v 18 امّا اگر ضرري به تو رسانيده باشد يا طلبي از او داشته باشي، آن را بر من محسوب دار.
|
||||
\v 19 من كه پولس هستم، به دست خود مينويسم، خود ادا خواهم كرد، تا به تو نگويم كه به جان خود نيز مديون من هستي.
|
||||
\v 20 بلي اي برادر، تا من از تو در خداوند برخوردار شوم. پس جان مرا در مسيح تازگي بده.
|
||||
\v 21 چون بر اطاعت تو اعتماد دارم، به تو مينويسم از آنجهت كه ميدانم بيشتر از آنچه ميگويم هم خواهي كرد.
|
||||
\v 22 مع'هذا منزلي نيز براي من حاضر كن، زيرا كه اميدوارم از دعاهاي شما به شما بخشيده شوم.
|
||||
\v 23 اِپَفْراس كه در مسيح عيسي همزندان مناست و مرقُس
|
||||
\v 24 و اَرِسْتَرخُس و ديماس و لوقا همكاران من تو را سلام ميرسانند.
|
||||
\v 25 فيض خداوند ما عيسي مسيح با روح شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,352 @@
|
|||
\id HEB Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h عبرانیان
|
||||
\toc1 رساله به عبرانیان
|
||||
\toc2 عبرانیان
|
||||
\toc3 heb
|
||||
\mt1 عبرانیان
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 خدا كه در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد وطريقهاي مختلف بوساطت انبيا به پدران ما تكلّم نمود،
|
||||
\v 2 در اين ايّام آخر به ما بوساطت پسر خود متكلّم شد كه او را وارث جميع موجودات قـرار داد و بوسيله او عالمهـا را آفريـد؛
|
||||
\v 3 كه فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده و به كلمـه قوّت خود حامـل همه موجودات بـوده، چـون طهـارت گناهـان را به اتمـام رسانيـد، به دست راست كبريـا در اعلـيعلّييّن بنشست،
|
||||
\v 4 و از فرشتگان افضال گرديـد، به مقـدار آنكه اسمـي بزرگتـر از ايشـان به ميـراث يافته بود.
|
||||
\v 5 زيرا به كدام يك از فرشتگان هرگز گفت كه «تو پسر من هستي. من امروز تو را توليد نمودم» و ايضاً «من او را پدر خواهم بود و او پسر من خواهد بود»؟
|
||||
\v 6 و هنگامي كه نخستزاده را باز به جهان ميآورَد، ميگويد كه «جميع فرشتگان خدا او را پرستش كنند.»
|
||||
\v 7 و در حقّ فرشتگان ميگويد كه «فرشتگان خود را بادها ميگرداند و خادمان خود را شعله آتش.»
|
||||
\v 8 اما در حقّ پسر: «اي خدا تخت تو تا ابدالا´باد است و عصاي ملكوت تو عصاي راستي است.
|
||||
\v 9 عدالت را دوست و شرارت را دشمن ميداري. بنابراين خدا، خداي تو، تو را به روغن شادماني بيشتر از رفقايت مسح كردهاست.»
|
||||
\v 10 و (نيز ميگويد:) «تو اي خداوند،در ابتدا زمين را بنا كردي و افلاك مصنوع دستهاي تو است.
|
||||
\v 11 آنها فاني، لكن تو باقي هستي و جميع آنها چون جامه منـدرس خواهد شد،
|
||||
\v 12 و مثل ردا آنها را خواهي پيچيد و تغيير خواهند يافت. لكن تو همان هستي و سالهاي تو تمام نخواهد شد.»
|
||||
\v 13 و به كدام يك از فرشتگان هرگز گفت: «بنشين به دست راست من تا دشمنان تو را پايانداز تو سازم»؟
|
||||
\v 14 آيا همگي ايشان روحهاي خدمتگزار نيستند كه براي خدمت آناني كه وارث نجات خواهند شد، فرستاده ميشوند؟
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لهذا لازم است كه به دقّت بليغتر آنچه را شنيديم گوش دهيم، مبادا كه از آن ربوده شويم.
|
||||
\v 2 زيرا هر گاه كلامي كه بوساطت فرشتگان گفته شد برقرار گرديد، بقسمي كه هر تجاوز و تغافلي را جزاي عادل ميرسيد،
|
||||
\v 3 پس ما چگونه رستگار گرديم اگر از چنين نجاتي عظيم غافل باشيم؟ كه در ابتدا تكلّم به آن از خداوند بود و بعد كساني كه شنيدند، بر ما ثابت گردانيدند؛
|
||||
\v 4 در حالتي كه خدا نيز با ايشان شهادت ميداد به آيات و معجزات و انواع قوّات و عطاياي روحالقدس برحسب اراده خود.
|
||||
\v 5 زيرا عالم آيندهاي را كه ذكر آن را ميكنيم مطيع فرشتگان نساخت.
|
||||
\v 6 لكن كسي در موضعي شهادت داده، گفت: «چيست انسان كه او را بخاطر آوري يا پسرِ انسان كه از او تفقّد نمايي؟
|
||||
\v 7 او را از فرشتگان اندكي پستتر قرار دادي و تاج جلال و اكرام را بر سر او نهادي و او را بر اعمال دستهاي خود گماشتي.
|
||||
\v 8 همه چيز را زير پايهاي او نهادي.» پس چون همه چيز را مطيع او گردانيد، هيچ چيز را نگذاشت كه مطيع او نباشد. لكن الا´ن هنوز نميبينيم كه همه چيز مطيع وي شده باشد.
|
||||
\v 9 اما او را كه اندكي از فرشتگان كمتر شد ميبينيم، يعني عيسي را كه به زحمت موت تاج جلال و اكرام بر سر وي نهاده شد تا به فيض خدا براي همه ذائقه موت را بچشد.
|
||||
\v 10 زيرا او را كه بخاطر وي همه و از وي همه چيز ميباشد، چون فرزندان بسيار را وارد جلال ميگرداند، شايسته بود كه رئيس نجاتِ ايشان را به دردها كامل گرداند.
|
||||
\v 11 زانرو كه چون مقدّسكننده و مقدّسان همه از يك ميباشند، از اين جهت عار ندارد كه ايشان را برادر بخواند.
|
||||
\v 12 چنانكه ميگويد: «اسم تو را به برادران خود اعلام ميكنم و در ميان كليسا تو را تسبيح خواهم خواند.»
|
||||
\v 13 و ايضاً: «من بر وي توكّل خواهم نمود.» و نيز: «اينك من و فرزنداني كه خدا به من عطا فرمود.»
|
||||
\v 14 پس چون فرزندان در خون و جسم شراكت دارند، او نيز همچنان در اين هر دو شريك شد تا بوساطت موت، صاحب قدرت موت يعني ابليس را تباه سازد،
|
||||
\v 15 و آناني را كه از ترس موت، تمام عمر خود گرفتار بندگي ميبودند، آزاد گرداند.
|
||||
\v 16 زيرا كه در حقيقت فرشتگان را دستگيري نمينمايد بلكه نسل ابراهيم را دستگيري مينمايد.
|
||||
\v 17 از اين جهت ميبايست در هر امري مشابه برادران خود شود تا در امور خدا رئيس كَهَنَهاي كريم و امين شده، كفارّه گناهان قوم را بكند.
|
||||
\v 18 زيرا كه چون خود عذاب كشيده، تجربه ديد استطاعت دارد كه تجربهشدگان را اعانت فرمايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بنابراين، اي برادران مقدّس كه در دعوت سماوي شريك هستيد، در رسول و رئيس كَهَنَة اعتراف ما يعني عيسي تأمّل كنيد،
|
||||
\v 2 كه نزد او كه وي را معيّن فرمود امين بود، چنانكه موسي نيز در تمام خانه او بود.
|
||||
\v 3 زيرا كه اين شخص لايق اكرامي بيشتر از موسي شمرده شد به آن اندازهاي كه سازنده خانه را حرمت بيشتر از خانه است.
|
||||
\v 4 زيرا هر خانهاي بدست كسي بنا ميشود، لكن باني همه خداست.
|
||||
\v 5 و موسي مثل خادم در تمام خانه او امين بود تا شهادت دهد بر چيزهايي كه ميبايست بعد گفته شود.
|
||||
\v 6 و اما مسيح مثل پسر بر خانه او. و خانه او ما هستيم بشرطي كه تا به انتها به دليري و فخرِ اميدِ خود متمسّك باشيم.
|
||||
\v 7 پس چنانكه روحالقدس ميگويد: «امروز اگر آواز او را بشنويد،
|
||||
\v 8 دل خود را سخت مسازيد، چنانكه در وقت جنبش دادن خشم او در روز امتحان در بيابان،
|
||||
\v 9 جايي كه پدران شما مرا امتحان و آزمايش كردند و اعمال مرا تا مدّتچهل سال ميديدند.
|
||||
\v 10 از اين جهت به آن گروه خشم گرفته، گفتم ايشان پيوسته در دلهاي خود گمراه هستند و راههاي مرا نشناختند.
|
||||
\v 11 تا در خشم خود قسم خوردم كه به آرامي من داخل نخواهند شد.»
|
||||
\v 12 اي برادران، باحذر باشيد مبادا در يكي از شما دل شرير و بيايمان باشد كه از خداي حيّ مرتدّ شويد،
|
||||
\v 13 بلكه هر روزه همديگر را نصيحت كنيد مادامي كه «امروز» خوانده ميشود، مبادا احدي از شما به فريب گناه سختدل گردد.
|
||||
\v 14 از آنرو كه در مسيح شريك گشتهايم اگر به ابتداي اعتماد خود تا به انتها سخت متمسّك شويم.
|
||||
\v 15 چونكه گفته ميشود: «امروز اگر آواز او را بشنويد، دل خود را سخت مسازيد، چنانكه در وقت جنبش دادن خشم او.»
|
||||
\v 16 پس كِه بودند كه شنيدند و خشم او را جنبش دادند؟ آيا تمام آن گروه نبودند كه بواسطه موسي از مصر بيرون آمدند؟
|
||||
\v 17 و به كه تا مدت چهل سال خشمگين ميبود؟ آيا نه به آن عاصياني كه بدنهاي ايشان در صحرا ريخته شد؟
|
||||
\v 18 و درباره كه قسم خورد كه به آرامي من داخل نخواهند شد، مگر آناني را كه اطاعت نكردند؟
|
||||
\v 19 پس دانستيم كه بهسبب بيايماني نتوانستند داخل شوند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس بترسيم مبادا با آنكه وعده دخول در آرامي وي باقي ميباشد، ظاهر شود كه احدي از شما قاصر شده باشد.
|
||||
\v 2 زيرا كه به ما نيزبه مثال ايشان بشارت داده شد، لكن كلامي كه شنيدند بديشان نفع نبخشيد، از اينرو كه با شنوندگان به ايمان متحّد نشدند.
|
||||
\v 3 زيرا ما كه ايمان آورديم، داخل آن آرامي ميگرديم، چنانكه گفته است: «در خشم خود قسم خوردم كه به آرامي من داخل نخواهند شد.» و حال آنكه اعمال او از آفرينش عالم به اتمام رسيده بود.
|
||||
\v 4 و در مقامي درباره روز هفتم گفت كه «در روز هفتم خدا از جميع اعمال خود آرامي گرفت.»
|
||||
\v 5 و باز در اين مقام كه « به آرامي من داخل نخواهند شد.»
|
||||
\v 6 پس چون باقي است كه بعضي داخل آن بشوند و آناني كه پيش بشارت يافتند، بهسبب نافرماني داخل نشدند،
|
||||
\v 7 باز روزي معيّن ميفرمايد چونكه به زبان داود بعد از مدت مديدي «امروز» گفت، چنانكه پيش مذكور شد كه «امروز اگر آواز او را بشنويد، دل خود را سخت مسازيد.»
|
||||
\v 8 زيرا اگر يوشع ايشان را آرامي داده بود، بعد از آن ديگر را ذكر نميكرد.
|
||||
\v 9 پس براي قوم خدا آرامي سَبَّت باقي ميماند.
|
||||
\v 10 زيرا هر كه داخل آراميِ او شد، او نيز از اعمال خود بياراميد، چنانكه خدا از اعمال خويش.
|
||||
\v 11 پس جدّ و جهد بكنيم تا به آن آرامي داخل شويم، مبادا كسي در آن نافرمانيِ عبرتآميز بيفتد.
|
||||
\v 12 زيرا كلام خدا زنده و مقتدر و برندهتر است از هر شمشير دودم و فرورونده تا جدا كند نَفْس و روح و مفاصل و مغز را و مُمَيِّز افكار و نيّتهاي قلب است،
|
||||
\v 13 و هيچ خلقت از نظر او مخفي نيست بلكه همه چيز در چشمان او كه كار ما با وي است، برهنه و منكشف ميباشد.
|
||||
\v 14 پس چون رئيس كَهَنَة عظيمي داريم كه از آسمانها درگذشته است يعني عيسي، پسر خدا، اعتراف خود را محكم بداريم.
|
||||
\v 15 زيرا رئيس كهنهاي نداريم كه نتواند همدرد ضعفهاي ما بشود، بلكه آزموده شده در هر چيز به مثال ما بدون گناه.
|
||||
\v 16 پس با دليري نزديك به تخت فيض بياييم تا رحمت بيابيم و فيضي را حاصل كنيم كه در وقت ضرورت (ما را) اعانت كند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا كه هر رئيس كَهَنَه از ميان آدميان گرفته شده، براي آدميان مقرّر ميشود در امور الهي تا هدايا و قربانيها براي گناهان بگذراند؛
|
||||
\v 2 كه با جاهلان و گمراهان ميتواند ملايمت كند، چونكه او نيز در كمزوري گرفته شده است.
|
||||
\v 3 و بهسبب اين كمزوري، او را لازم است چنانكه براي قوم، همچنين براي خويشتن نيز قرباني براي گناهان بگذراند.
|
||||
\v 4 و كسي اين مرتبه را براي خود نميگيرد، مگر وقتي كه خدا او را بخواند، چنانكه هارون را.
|
||||
\v 5 و همچنين مسيح نيز خود را جلال نداد كه رئيس كهنه بشود، بلكه او كه به وي گفت: «تو پسر من هستي؛ من امروز تو را توليد نمودم.»
|
||||
\v 6 چنانكه در مقام ديگر نيز ميگويد: «تو تا به ابد كاهن هستي بر رتبه مِلكيصِدِق.»
|
||||
\v 7 و او در ايّام بشريّت خود، چونكه با فرياد شديد و اشكها نزد او كه به رهانيدنش از موت قادر بود، تضرّع و دعاي بسيار كرد و بهسبب تقواي خويش مستجاب گرديد،
|
||||
\v 8 هر چند پسر بود، به مصيبتهايي كه كشيد، اطاعت را آموخت
|
||||
\v 9 و كامل شده، جميع مطيعان خود را سبب نجاتجاوداني گشت.
|
||||
\v 10 و خدا او را به رئيس كَهَنَه مخاطب ساخت به رتبه مِلكيصِدِق.
|
||||
\v 11 كه درباره او ما را سخنان بسيار است كه شرح آنها مشكل ميباشد چونكه گوشهاي شما سنگين شده است.
|
||||
\v 12 زيرا كه هر چند با اين طول زمان شما را ميبايد معلّمان باشيد، باز محتاجيد كه كسي اصول و مَباديِ الهامات خدا را به شما بياموزد و محتاج شير شديد نه غذاي قوي.
|
||||
\v 13 زيرا هر كه شيرخواره باشد، در كلام عدالت ناآزموده است، چونكه طفل است.
|
||||
\v 14 اما غذاي قوي از آنِ بالغان است كه حواسِ خود را به موجب عادت، رياضت دادهاند تا تمييز نيك و بد را بكنند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بنابراين، از كلام ابتداي مسيح درگذشته، بهسوي كمال سبقت بجوييم و بار ديگر بنياد توبه از اعمال مرده و ايمان به خدا ننهيم،
|
||||
\v 2 و تعليم تعميدها و نهادن دستها و قيامت مردگان و داوري جاوداني را.
|
||||
\v 3 و اين را بجا خواهيم آورد هر گاه خدا اجازت دهد.
|
||||
\v 4 زيرا آناني كه يك بار منوّر گشتند و لذّت عطاي سماوي را چشيدند و شريك روحالقدس گرديدند
|
||||
\v 5 و لذّت كلام نيكوي خدا و قوّات عالم آينده را چشيدند،
|
||||
\v 6 اگر بيفتند، محال است كه ايشان را بار ديگر براي توبه تازه سازند، در حالتي كه پسر خدا را براي خود باز مصلوب ميكنند و او را بيحرمت ميسازند.
|
||||
\v 7 زيرا زميني كه باراني را كه بارها بر آن ميافتد، ميخورد و نباتات نيكوبراي فلاّحان خود ميروياند، از خدا بركت مييابد.
|
||||
\v 8 لكن اگر خار و خسك ميروياند، متروك و قرين به لعنت و در آخر، سوخته ميشود.
|
||||
\v 9 اما اي عزيزان در حقّ شما چيزهاي بهتر و قرين نجات را يقين ميداريم، هر چند بدينطور سخن ميگوييم.
|
||||
\v 10 زيرا خدا بيانصاف نيست كه عمل شما و آن محبت را كه به اسم او از خدمت مقدّسين كه در آن مشغول بوده و هستيد ظاهر كردهايد، فراموش كند.
|
||||
\v 11 لكن آرزوي اين داريم كه هر يك از شما همين جدّ و جهد را براي يقين كامل اميد تا به انتها ظاهر نماييد،
|
||||
\v 12 و كاهل مشويد بلكه اقتدا كنيد آناني را كه به ايمان و صبر وارث وعدهها ميباشند.
|
||||
\v 13 زيرا وقتي كه خدا به ابراهيم وعده داد، چون به بزرگتر از خود قسم نتوانست خورَد، به خود قسم خورده، گفت:
|
||||
\v 14 «هرآينه من تو را بركت عظيمي خواهم داد و تو را بينهايت كثير خواهم گردانيد.»
|
||||
\v 15 و همچنين چون صبر كرد، آن وعده را يافت.
|
||||
\v 16 زيرا مردم به آنكه بزرگتر است، قسم ميخورند و نهايت هر مخاصمه ايشان قسم است تا اثبات شود.
|
||||
\v 17 از اينرو، چون خدا خواست كه عدم تغيير اراده خود را به وارثان وعده به تأكيد بيشمار ظاهر سازد، قسم در ميان آورد.
|
||||
\v 18 تا به دو امر بيتغيير كه ممكن نيست خدا در آنها دروغ گويد، تسلّي قوي حاصل شود براي ما كه پناه برديم تا به آن اميدي كه درپيش ما گذارده شده است تمسّك جوييم،
|
||||
\v 19 و آن را مثل لنگري براي جان خود ثابت و پايدار داريم كه در درون حجاب داخل شده است،
|
||||
\v 20 جايي كه آن پيشرو براي ما داخل شد يعني عيسي كه بر رتبه ملكيصِدِق، رئيس كَهَنَه گرديد تا ابدالا´باد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 زيرا اين ملكيصدق، پادشاه ساليم و كاهنخداي تعالي'، هنگامي كه ابراهيم از شكست دادن ملوك مراجعت ميكرد، او را استقبال كرده، بدو بركت داد.
|
||||
\v 2 و ابراهيم نيز از همه چيزها دهيك بدو داد؛ كه او اوّل ترجمه شده «پادشاه عدالت» است و بعد ملك ساليم نيز يعني «پادشاه سلامتي».
|
||||
\v 3 بيپدر و بيمادر و بينسبنامه و بدون ابتداي ايّام و انتهاي حيات بلكه به شبيه پسر خدا شده، كاهن دايمي ميماند.
|
||||
\v 4 پس ملاحظه كنيد كه اين شخص چقدر بزرگ بود كه ابراهيم پاتريارخ نيز از بهترين غنايم، دهيك بدو داد.
|
||||
\v 5 و اما از اولاد لاوي كساني كه كهانت را مييابند، حكم دارند كه از قوم بحسب شريعت دهيك بگيرند، يعني از برادران خود، با آنكه ايشان نيز از صُلب ابراهيم پديد آمدند.
|
||||
\v 6 لكن آن كس كه نسبتي بديشان نداشت، از ابراهيم دهيك گرفته و صاحب وعدهها را بركت داده است.
|
||||
\v 7 و بدون هر شبهه، كوچك از بزرگ بركت داده ميشود.
|
||||
\v 8 و در اينجا مردمان مردني دهيك ميگيرند، اما در آنجا كسي كه بر زنده بودن وي شهادت داده ميشود.
|
||||
\v 9 حتي آنكه گوياميتوان گفت كه بوساطت ابراهيم از همان لاوي كه دهيك ميگيرد، دهيك گرفته شد،
|
||||
\v 10 زيرا كه هنوز در صُلب پدر خود بود هنگامي كه ملكيصدق او را استقبال كرد.
|
||||
\v 11 و ديگر اگر از كهانت لاوي كمال حاصل ميشد (زيرا قوم شريعت را بر آن يافتند)، باز چه احتياج ميبود كه كاهني ديگر بر رتبه ملكيصدق مبعوث شود و مذكور شود كه بر رتبه هارون نيست؟
|
||||
\v 12 زيرا هر گاه كهانت تغيير ميپذيرد، البته شريعت نيز تبديل مييابد.
|
||||
\v 13 زيرا او كه اين سخنان در حقّ وي گفته ميشود، از سبط ديگر ظاهر شده است كه احدي از آن، خدمت قربانگاه را نكرده است.
|
||||
\v 14 زيرا واضح است كه خداوند ما از سبط يهودا طلوع فرمود كه موسي در حقّ آن سبط از جهت كهانت هيچ نگفت.
|
||||
\v 15 و نيز بيشتر مُبَيَّن است از اينكه به مثال ملكيصدق كاهني بطور ديگر بايد ظهور نمايد
|
||||
\v 16 كه به شريعت و احكام جسمي مبعوث نشود بلكه به قوّت حيات غيرفاني.
|
||||
\v 17 زيرا شهادت داده شد كه «تو تا به ابد كاهن هستي بر رتبه ملكيصدق.»
|
||||
\v 18 زيرا كه حاصل ميشود هم نَسخ حكم سابق بعلّت ضعف و عدم فايده آن
|
||||
\v 19 (از آن جهت كه شريعت هيچ چيز را كامل نميگرداند)، و هم برآوردن اميد نيكوتر كه به آن تقرّب به خدا ميجوييم.
|
||||
\v 20 و بقدر آنكه اين بدون قسم نميباشد.
|
||||
\v 21 زيرا ايشان بيقسم كاهن شدهاند و ليكن اين با قسم از او كه به وي ميگويد: «خداوندقسم خورد و تغيير اراده نخواهد داد كه تو كاهن ابدي هستي بر رتبه ملكيصدق.»
|
||||
\v 22 به همين قدر نيكوتر است آن عهدي كه عيسي ضامن آن گرديد.
|
||||
\v 23 و ايشان كاهنان بسيار ميشوند، از جهت آنكه موت از باقي بودن ايشان مانع است.
|
||||
\v 24 لكن وي چون تا به ابد باقي است، كهانت بيزوال دارد.
|
||||
\v 25 از اين جهت نيز قادر است كه آناني را كه بوسيله وي نزد خدا آيند، نجات بينهايت بخشد، چونكه دائماً زنده است تا شفاعت ايشان را بكند.
|
||||
\v 26 زيرا كه ما را چنين رئيس كَهَنَه شايسته است، قدّوس و بيآزار و بيعيب و از گناهكاران جدا شده و از آسمانها بلندتر گرديده
|
||||
\v 27 كه هر روز محتاج نباشد به مثال آن رؤساي كَهَنَه كه اول براي گناهان خود و بعد براي قوم قرباني بگذراند، چونكه اين را يك بار فقط بجا آورد هنگامي كه خود را به قرباني گذرانيد.
|
||||
\v 28 از آنرو كه شريعت مردماني را كه كمزوري دارند كاهن ميسازد، لكن كلام قسم كه بعد از شريعت است، پسر را كه تا ابدالا´باد كامل شده است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس مقصود عمده از اين كلام اين است كه براي ما چنين رئيس كهنهاي هست كه در آسمانها به دست راست تخت كبريا نشسته است،
|
||||
\v 2 كه خادم مكان اقدس و آن خيمه حقيقي است كه خداوند آن را برپا نمود نه انسان.
|
||||
\v 3 زيرا كه هر رئيس كَهَنَه مقرّر ميشود تا هدايا و قربانيها بگذراند؛ و از اين جهت واجب است كه او را نيز چيزي باشد كه بگذراند.
|
||||
\v 4 پس اگر بر زمينميبود، كاهن نميبود چون كساني هستند كه به قانون شريعت هدايا را ميگذرانند.
|
||||
\v 5 و ايشان شبيه و سايه چيزهاي آسماني را خدمت ميكنند، چنانكه موسي مُلهِم شد هنگامي كه عازم بود كه خيمه را بسازد، زيرا بدو ميگويد: «آگاه باش كه همه چيز را به آن نمونهاي كه در كوه به تو نشان داده شد بسازي.»
|
||||
\v 6 لكن الا´ن او خدمت نيكوتر يافته است، به مقداري كه مُتَوَسِطِ عهد نيكوتر نيز هست كه بر وعدههاي نيكوتر مرتّب است.
|
||||
\v 7 زيرا اگر آن اوّل بيعيب ميبود، جايي براي ديگري طلب نميشد.
|
||||
\v 8 چنانكه ايشان را ملامت كرده، ميگويد: «خداوند ميگويد اينك ايّامي ميآيد كه با خاندان اسرائيل و خاندان يهودا عهدي تازه استوار خواهم نمود.
|
||||
\v 9 نه مثل آن عهدي كه با پدران ايشان بستم، در روزي كه من ايشان را دستگيري نمودم تا از زمين مصر برآوردم، زيرا كه ايشان در عهد من ثابت نماندند. پس خداوند ميگويد من ايشان را واگذاردم.
|
||||
\v 10 و خداوند ميگويد اين است آن عهدي كه بعد از آن ايّام با خاندان اسرائيل استوار خواهم داشت كه احكام خود را در خاطر ايشان خواهم نهاد و بر دل ايشان مرقوم خواهم داشت و ايشان را خدا خواهم بود و ايشان مرا قوم خواهند بود.
|
||||
\v 11 و ديگر كسي همسايه و برادر خود را تعليم نخواهد داد و نخواهد گفت خداوند را بشناس زيرا كه همه از خرد و بزرگ مرا خواهند شناخت.
|
||||
\v 12 زيرا بر تقصيرهاي ايشان ترّحم خواهم فرمود و گناهانشان را ديگر به ياد نخواهم آورد.»
|
||||
\v 13 پس چون «تازه» گفت، اوّل را كُهنه ساخت؛ و آنچه كهنه و پير شده است، مشرف بر زوال است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 خلاصه آن عهد اوّل را نيز فرايض خدمتو قدس دنيوي بود.
|
||||
\v 2 زيرا خيمه اوّل نصب شد كه در آن بود چراغدان و ميز و نانِ تَقْدِمِه، و آن به قدس مسمّي گرديد.
|
||||
\v 3 و در پشت پرده دوّم بود آن خيمهاي كه به قدسالاقداس مسمّي است،
|
||||
\v 4 كه در آن بود مَجمَره زرّين و تابوت شهادت كه همه اطرافش به طلا آراسته بود؛ و در آن بود حُقّه طلا كه پر از منّ بود و عصاي هارون كه شكوفه آورده بود و دو لوح عهد.
|
||||
\v 5 و بر زَبَرِ آن كروبيان جلال كه بر تخت رحمت سايهگستر ميبودند و الا´ن جاي تفصيل آنها نيست.
|
||||
\v 6 پس چون اين چيزها بدينطور آراسته شد، كَهَنَه بجهت اداي لوازم خدمت، پيوسته به خيمه اوّل درميآيند.
|
||||
\v 7 لكن در دوّم سالي يك مرتبه رئيس كَهَنَه تنها داخل ميشود؛ و آن هم نه بدون خوني كه براي خود و براي جهالات قوم ميگذراند.
|
||||
\v 8 كه به اين همه روحالقدس اشاره مينمايد بر اينكه مادامي كه خيمه اول برپاست، راه مكان اقدس ظاهر نميشود.
|
||||
\v 9 و اين مَثَلي است براي زمان حاضر كه بحسب آن هدايا و قربانيها را ميگذرانند كه قوّت ندارد كه عبادتكننده را از جهت ضمير كامل گرداند،
|
||||
\v 10 چونكه اينها با چيزهاي خوردني و آشاميدني و طهارات مختلفه، فقط فرايض جسدي است كهتا زمان اصلاح مقرّر شده است.
|
||||
\v 11 ليكن مسيح چون ظاهر شد تا رئيس كَهَنَة نعمتهاي آينده باشد، به خيمه بزرگتر و كاملتر و ناساختهشده به دست يعني كه از اين خلقت نيست،
|
||||
\v 12 و نه به خون بزها و گوسالهها، بلكه به خون خود، يك مرتبه فقط به مكان اقدس داخل شد و فديه ابدي را يافت.
|
||||
\v 13 زيرا هر گاه خون بزها و گاوان و خاكستر گوساله چون بر آلودگان پاشيده ميشود، تا به طهارت جسمي مقدّس ميسازد،
|
||||
\v 14 پس آيا چند مرتبه زياده، خون مسيح كه به روح ازلي خويشتن را بيعيب به خدا گذرانيد، ضمير شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خداي زنده را خدمت نماييد؟
|
||||
\v 15 و از اين جهت او متوسط عهد تازهاي است تا چون موت براي كفّاره تقصيرات عهد اول بوقوع آمد، خواندهشدگان وعده ميراث ابدي را بيابند.
|
||||
\v 16 زيرا در هر جايي كه وصيّتي است، لابدّ است كه موتِ وصيّتكننده را تصوّر كنند،
|
||||
\v 17 زيرا كه وصيّت بعد از موت ثابت ميشود؛ زيرا مادامي كه وصيّتكننده زنده است، استحكامي ندارد.
|
||||
\v 18 و از اينرو، آن اول نيز بدون خون برقرار نشد.
|
||||
\v 19 زيرا كه چون موسي تمامي احكام را بحسب شريعت به سمع قوم رسانيد، خون گوسالهها و بزها را با آب و پشم قرمز و زوفا گرفته، آن را بر خود كتاب و تمامي قوم پاشيد؛
|
||||
\v 20 و گفت: «اين است خون آن عهدي كه خدا با شما قرار داد.»
|
||||
\v 21 و همچنين خيمه و جميع آلاتخدمت را نيز به خون بيالود.
|
||||
\v 22 و بحسب شريعت، تقريباً همه چيز به خون طاهر ميشود و بدون ريختن خون، آمرزش نيست.
|
||||
\v 23 پس لازم بود كه مَثَلهاي چيزهاي سماوي به اينها طاهر شود، لكن خودِ سماويّات به قربانيهاي نيكوتر از اينها.
|
||||
\v 24 زيرا مسيح به قدس ساختهشده به دست داخل نشد كه مثال مكان حقيقي است؛ بلكه به خود آسمان تا آنكه الا´ن در حضور خدا بجهت ما ظاهر شود.
|
||||
\v 25 و نه آنكه جان خود را بارها قرباني كند، مانند آن رئيس كَهَنَه كه هر سال با خون ديگري به مكان اقدس داخل ميشود؛
|
||||
\v 26 زيرا در اين صورت ميبايست كه او از بنياد عالم بارها زحمت كشيده باشد. لكن الا´ن يك مرتبه در اواخر عالم ظاهر شد تا به قرباني خود، گناه را محو سازد.
|
||||
\v 27 و چنانكه مردم را يك بار مردن و بعد از آن جزا يافتن مقرّر است،
|
||||
\v 28 همچنين مسيح نيز چون يك بار قرباني شد تا گناهان بسياري را رفع نمايد، بار ديگر بدون گناه، براي كساني كه منتظر او ميباشند، ظاهر خواهد شد بجهت نجات.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 خلاصه آن عهد اوّل را نيز فرايض خدمتو قدس دنيوي بود.
|
||||
\v 2 زيرا خيمه اوّل نصب شد كه در آن بود چراغدان و ميز و نانِ تَقْدِمِه، و آن به قدس مسمّي گرديد.
|
||||
\v 3 و در پشت پرده دوّم بود آن خيمهاي كه به قدسالاقداس مسمّي است،
|
||||
\v 4 كه در آن بود مَجمَره زرّين و تابوت شهادت كه همه اطرافش به طلا آراسته بود؛ و در آن بود حُقّه طلا كه پر از منّ بود و عصاي هارون كه شكوفه آورده بود و دو لوح عهد.
|
||||
\v 5 و بر زَبَرِ آن كروبيان جلال كه بر تخت رحمت سايهگستر ميبودند و الا´ن جاي تفصيل آنها نيست.
|
||||
\v 6 پس چون اين چيزها بدينطور آراسته شد، كَهَنَه بجهت اداي لوازم خدمت، پيوسته به خيمه اوّل درميآيند.
|
||||
\v 7 لكن در دوّم سالي يك مرتبه رئيس كَهَنَه تنها داخل ميشود؛ و آن هم نه بدون خوني كه براي خود و براي جهالات قوم ميگذراند.
|
||||
\v 8 كه به اين همه روحالقدس اشاره مينمايد بر اينكه مادامي كه خيمه اول برپاست، راه مكان اقدس ظاهر نميشود.
|
||||
\v 9 و اين مَثَلي است براي زمان حاضر كه بحسب آن هدايا و قربانيها را ميگذرانند كه قوّت ندارد كه عبادتكننده را از جهت ضمير كامل گرداند،
|
||||
\v 10 چونكه اينها با چيزهاي خوردني و آشاميدني و طهارات مختلفه، فقط فرايض جسدي است كهتا زمان اصلاح مقرّر شده است.
|
||||
\v 11 ليكن مسيح چون ظاهر شد تا رئيس كَهَنَة نعمتهاي آينده باشد، به خيمه بزرگتر و كاملتر و ناساختهشده به دست يعني كه از اين خلقت نيست،
|
||||
\v 12 و نه به خون بزها و گوسالهها، بلكه به خون خود، يك مرتبه فقط به مكان اقدس داخل شد و فديه ابدي را يافت.
|
||||
\v 13 زيرا هر گاه خون بزها و گاوان و خاكستر گوساله چون بر آلودگان پاشيده ميشود، تا به طهارت جسمي مقدّس ميسازد،
|
||||
\v 14 پس آيا چند مرتبه زياده، خون مسيح كه به روح ازلي خويشتن را بيعيب به خدا گذرانيد، ضمير شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خداي زنده را خدمت نماييد؟
|
||||
\v 15 و از اين جهت او متوسط عهد تازهاي است تا چون موت براي كفّاره تقصيرات عهد اول بوقوع آمد، خواندهشدگان وعده ميراث ابدي را بيابند.
|
||||
\v 16 زيرا در هر جايي كه وصيّتي است، لابدّ است كه موتِ وصيّتكننده را تصوّر كنند،
|
||||
\v 17 زيرا كه وصيّت بعد از موت ثابت ميشود؛ زيرا مادامي كه وصيّتكننده زنده است، استحكامي ندارد.
|
||||
\v 18 و از اينرو، آن اول نيز بدون خون برقرار نشد.
|
||||
\v 19 زيرا كه چون موسي تمامي احكام را بحسب شريعت به سمع قوم رسانيد، خون گوسالهها و بزها را با آب و پشم قرمز و زوفا گرفته، آن را بر خود كتاب و تمامي قوم پاشيد؛
|
||||
\v 20 و گفت: «اين است خون آن عهدي كه خدا با شما قرار داد.»
|
||||
\v 21 و همچنين خيمه و جميع آلاتخدمت را نيز به خون بيالود.
|
||||
\v 22 و بحسب شريعت، تقريباً همه چيز به خون طاهر ميشود و بدون ريختن خون، آمرزش نيست.
|
||||
\v 23 پس لازم بود كه مَثَلهاي چيزهاي سماوي به اينها طاهر شود، لكن خودِ سماويّات به قربانيهاي نيكوتر از اينها.
|
||||
\v 24 زيرا مسيح به قدس ساختهشده به دست داخل نشد كه مثال مكان حقيقي است؛ بلكه به خود آسمان تا آنكه الا´ن در حضور خدا بجهت ما ظاهر شود.
|
||||
\v 25 و نه آنكه جان خود را بارها قرباني كند، مانند آن رئيس كَهَنَه كه هر سال با خون ديگري به مكان اقدس داخل ميشود؛
|
||||
\v 26 زيرا در اين صورت ميبايست كه او از بنياد عالم بارها زحمت كشيده باشد. لكن الا´ن يك مرتبه در اواخر عالم ظاهر شد تا به قرباني خود، گناه را محو سازد.
|
||||
\v 27 و چنانكه مردم را يك بار مردن و بعد از آن جزا يافتن مقرّر است،
|
||||
\v 28 همچنين مسيح نيز چون يك بار قرباني شد تا گناهان بسياري را رفع نمايد، بار ديگر بدون گناه، براي كساني كه منتظر او ميباشند، ظاهر خواهد شد بجهت نجات.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پس ايمان، اعتماد بر چيزهاي اميدداشته شده است و برهانِ چيزهاي ناديده.
|
||||
\v 2 زيرا كه به اين، براي قدما شهادت داده شد.
|
||||
\v 3 به ايمان فهميدهايم كه عالمها به كلمه خدا مرتّب گرديد، حتّي آنكه چيزهاي ديدني از چيزهاي ناديدني ساخته شد.
|
||||
\v 4 به ايمان هابيل قرباني نيكوتر از قائن را به خدا گذرانيد و بهسبب آن شهادت داده شد كه عادل است، به آنكه خدا به هداياي او شهادت ميدهد؛ و بهسبب همان بعد از مردن هنوز گوينده است.
|
||||
\v 5 به ايمان خنوخ منتقل گشت تا موت را نبيند و ناياب شد چرا كه خدا او را منتقل ساخت زيرا قبل از انتقال وي شهادت داده شد كه رضامندي خدا را حاصل كرد.
|
||||
\v 6 ليكن بدون ايمان تحصيل رضامندي او محال است، زيرا هر كه تقرّب به خدا جويد، لازم است كه ايمان آورد بر اينكه او هست و جويندگان خود را جزا ميدهد.
|
||||
\v 7 به ايمان نوح چون درباره اموري كه تا آن وقت ديده نشده، الهام يافته بود، خداترس شده، كشتياي بجهت اهل خانه خود بساخت و به آن، دنيا را ملزم ساخته، وارث آن عدالتي كه از ايمان است گرديد.
|
||||
\v 8 به ايمان ابراهيم چون خوانده شد، اطاعت نمود و بيرون رفت به سمت آن مكاني كه ميبايست به ميراث يابد. پس بيرون آمد و نميدانست به كجا ميرود.
|
||||
\v 9 و به ايمان در زمين وعده مثل زمين بيگانه غربت پذيرفت و در خيمهها با اسحاق و يعقوب كه در ميراث همين وعده شريك بودند مسكن نمود.
|
||||
\v 10 زانرو كه مترقّب شهري بابنياد بود كه معمار و سازنده آن خداست.
|
||||
\v 11 به ايمان خودِ ساره نيز قوّت قبول نسل يافت و بعد از انقضاي وقت زاييد، چونكه وعدهدهنده را امين دانست.
|
||||
\v 12 و از اين سبب، از يك نفر و آن هم مرده، مثل ستارگان آسمان، كثير و مانند ريگهاي كنار دريا، بيشمار زاييده شدند.
|
||||
\v 13 در ايمان همه ايشان فوت شدند، در حاليكه وعدهها را نيافته بودند، بلكه آنها را از دور ديده، تحيّت گفتند و اقرار كردند كه بر روي زمين، بيگانه و غريب بودند.
|
||||
\v 14 زيرا كساني كه همچنين ميگويند، ظاهر ميسازند كه در جستجوي وطني هستند.
|
||||
\v 15 و اگر جايي را كه از آن بيرون آمدند، بخاطر ميآوردند، هرآينه فرصت ميداشتند كه (بدانجا) برگردند.
|
||||
\v 16 لكن الحال مشتاق وطني نيكوتر يعني (وطنِ) سماوي هستند و از اينرو خدا از ايشان عار ندارد كه خداي ايشان خوانده شود، چونكه براي ايشان شهري مهيّا ساخته است.
|
||||
\v 17 به ايمان ابراهيم چون امتحان شد، اسحاق را گذرانيد و آنكه وعدهها را پذيرفته بود، پسر يگانه خود را قرباني ميكرد؛
|
||||
\v 18 كه به او گفته شده بود كه «نسل تو به اسحاق خوانده خواهد شد.»
|
||||
\v 19 چونكه يقين دانست كه خدا قادر بر برانگيزانيدن از اموات است و همچنين او را در مَثَلي از اموات نيز باز يافت.
|
||||
\v 20 به ايمان اسحاق نيز يعقوب و عيسو را در امور آينده بركت داد.
|
||||
\v 21 به ايمان يعقوب در وقت مُردنِ خود، هر يكي از پسران يوسف را بركت داد و بر سر عصاي خود سجده كرد.
|
||||
\v 22 به ايمان يوسف در حين وفات خود، از خروج بنياسرائيل اِخبار نمود و درباره استخوانهاي خود وصيّت كرد.
|
||||
\v 23 به ايمان موسي چون متولّد شد، والدينش او را طفلي جميل يافته، سه ماه پنهان كردند و از حكم پادشاه بيم نداشتند.
|
||||
\v 24 به ايمان چون موسي بزرگ شد، ابا نمود از اينكه پسرِ دخترِ فرعون خوانده شود،
|
||||
\v 25 و ذليل بودن با قوم خدا را پسنديدهتر داشت از آنكه لذّتِ اندك زمانيِ گناه را ببرد؛
|
||||
\v 26 و عار مسيح را دولتي بزرگتر از خزائن مصر پنداشت زيرا كه بهسوي مجازات نظر ميداشت.
|
||||
\v 27 به ايمان، مصر را ترك كرد و از غضب پادشاه نترسيد زيرا كه چون آن ناديده را بديد، استوار ماند.
|
||||
\v 28 به ايمان، عيد فِصَح و پاشيدن خون را بعمل آورد تا هلاككننده نخستزادگان، بر ايشان دست نگذارد.
|
||||
\v 29 به ايمان، از بحر قُلزُم به خشكي عبور نمودند واهل مصر قصد آن كرده، غرق شدند.
|
||||
\v 30 به ايمان حصار اَرِيحا چون هفت روز آن را طواف كرده بودند، به زير افتاد.
|
||||
\v 31 به ايمان، راحاب فاحشه با عاصيان هلاك نشد زيرا كه جاسوسان را به سلامتي پذيرفته بود.
|
||||
\v 32 و ديگر چه گويم؟ زيرا كه وقت مرا كفافنميدهد كه از جِدعُون و باراق و شَمشون و يَفتاح و داود و سموئيل و انبيا اِخبار نمايم،
|
||||
\v 33 كه از ايمان، تسخير ممالك كردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعدهها را پذيرفتند و دهان شيران را بستند،
|
||||
\v 34 سُوْرَت آتش را خاموش كردند و از دم شمشيرها رستگار شدند و از ضعف، توانايي يافتند و در جنگ شجاع شدند و لشكرهاي غربا را منهزم ساختند.
|
||||
\v 35 زنان، مردگان خود را به قيامتي باز يافتند، لكن ديگران معذّب شدند و خلاصي را قبول نكردند تا به قيامتِ نيكوتر برسند.
|
||||
\v 36 و ديگران از استهزاها و تازيانهها بلكه از بندها و زندان آزموده شدند.
|
||||
\v 37 سنگسار گرديدند و با ارّه دوپاره گشتند. تجربه كرده شدند و به شمشير مقتول گشتند. در پوستهاي گوسفندان و بزها محتاج و مظلوم و ذليل و آواره شدند.
|
||||
\v 38 آناني كه جهان لايق ايشان نبود، در صحراها و كوهها و مغارهها و شكافهاي زمين پراكنده گشتند.
|
||||
\v 39 پس جميع ايشان با اينكه از ايمان شهادت داده شدند، وعده را نيافتند.
|
||||
\v 40 زيرا خدا براي ما چيزي نيكوتر مهيّا كرده است تا آنكه بدون ما كامل نشوند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بنابراين چونكه ما نيز چنين اَبْر شاهدان را گرداگرد خود داريم، هر بار گران و گناهي را كه ما را سخت ميپيچد، دور بكنيم و با صبر در آن ميدان كه پيش روي ما مقرّر شده استبدويم،
|
||||
\v 2 و بهسوي پيشوا و كاملكننده ايمان يعني عيسي نگران باشيم كه بجهت آن خوشي كه پيش او موضوع بود، بيحرمتي را ناچيز شمرده، متحمل صليب گرديد و به دست راست تخت خدا نشسته است.
|
||||
\v 3 پس تفكّر كنيد در او كه متحمّلِ چنين مخالفتي بود كه از گناهكاران به او پديد آمد، مبادا در جانهاي خود ضعف كرده، خسته شويد.
|
||||
\v 4 هنوز در جهادِ با گناه تا به حدّ خون مقاومت نكردهايد،
|
||||
\v 5 و نصيحتي را فراموش نمودهايد كه با شما چون با پسران مكالمه ميكند كه «اي پسر من تأديب خداوند را خوار مشمار و وقتي كه از او سرزنش يابي، خستهخاطر مشو.
|
||||
\v 6 زيرا هر كه را خداوند دوست ميدارد، توبيخ ميفرمايد و هر فرزندِ مقبول خود را به تازيانه ميزند.»
|
||||
\v 7 اگر متحّمل تأديب شويد، خدا با شما مثل با پسران رفتار مينمايد. زيرا كدام پسر است كه پدرش او را تأديب نكند؟
|
||||
\v 8 لكن اگر بيتأديب ميباشيد، كه همه از آن بهره يافتند، پس شما حرامزادگانيد نه پسران.
|
||||
\v 9 و ديگر پدرانِ جسم خود را وقتي داشتيم كه ما را تأديب مينمودند و ايشان را احترام مينموديم، آيا از طريق اولي پدر روحها را اطاعت نكنيم تا زنده شويم؟
|
||||
\v 10 زيرا كه ايشان اندك زماني، موافق صوابديد خود ما را تأديب كردند، لكن او بجهت فايده تا شريك قدّوسيّت او گرديم.
|
||||
\v 11 لكن هر تأديب در حال، نه از خوشيها بلكه از دردها مينمايد، اما در آخر ميوه عدالتِ سلامتي را براي آناني كه از آن رياضت يافتهاند بار ميآورد.
|
||||
\v 12 لهذا دستهايافتاده و زانوهاي سست شده را استوار نماييد،
|
||||
\v 13 و براي پايهاي خود راههاي راست بسازيد تا كسي كه لنگ باشد، از طريق منحرف نشود، بلكه شفا يابد.
|
||||
\v 14 و در پي سلامتي با همه بكوشيد و تقدّسي كه بغير از آن هيچكس خداوند را نخواهد ديد.
|
||||
\v 15 و مترصّد باشيد مبادا كسي از فيض خدا محروم شود و ريشه مرارت نمّو كرده، اضطراب بار آورد و جمعي از آن آلوده گردند.
|
||||
\v 16 مبادا شخصي زاني يا بيمبالات پيدا شود، مانند عيسو كه براي طعامي نخستزادگي خود را بفروخت.
|
||||
\v 17 زيرا ميدانيد كه بعد از آن نيز وقتي كه خواست وارث بركت شود مردود گرديد (زيرا كه جاي توبه پيدا ننمود) با آنكه با اشكها در جستجوي آن بكوشيد.
|
||||
\v 18 زيرا تقرّب نجستهايد به كوهي كه ميتوان لمس كرد و به آتش افروخته و نه به تاريكي و ظلمت و باد سخت،
|
||||
\v 19 و نه به آواز كرّنا و صداي كلامي كه شنوندگان، التماس كردند كه آن كلام، ديگر بديشان گفته نشود.
|
||||
\v 20 زيرا كه متحمّل آن قدغن نتوانستند شد كه اگر حيواني نيز كوه را لمس كند، سنگسار يا به نيزه زده شود.
|
||||
\v 21 و آن رؤيت بحدّي ترسناك بود كه موسي گفت: «بغايت ترسان و لرزانم.»
|
||||
\v 22 بلكه تقرّب جستهايد به جبل صهيون و شهر خداي حيّ يعني اورشليم سماوي و به جنود بيشماره از محفل فرشتگان
|
||||
\v 23 و كليساي نخستزادگاني كه در آسمان مكتوبند و به خداي داورِ جميع و به ارواحِ عادلانِ مُكَمَّل
|
||||
\v 24 و به عيسي متوسّطِ عهدِ جديد و به خون پاشيده شده كه متكلّم است به معنيِ نيكوتر از خون هابيل.
|
||||
\v 25 زنهار از آنكه سخن ميگويد رو مگردانيد زيرا اگر آناني كه از آنكه بر زمين سخن گفت رو گردانيدند، نجات نيافتند، پس ما چگونه نجات خواهيم يافت اگر از او كه از آسمان سخن ميگويد روگردانيم؟
|
||||
\v 26 كه آواز او در آن وقت زمين را جنبايند، لكن الا´ن وعده داده است كه «يك مرتبه ديگر نه فقط زمين بلكه آسمان را نيز خواهم جنبانيد.»
|
||||
\v 27 و اين قول او يك مرتبه ديگر اشاره است از تبديل چيزهايي كه جنبانيده ميشود، مثل آنهايي كه ساخته شد، تا آنهايي كه جنبانيده نميشود باقي ماند.
|
||||
\v 28 پس چون ملكوتي را كه نميتوان جنبانيد مييابيم، شكر بجا بياوريم تا به خشوع و تقوا خدا را عبادت پسنديده نماييم.
|
||||
\v 29 زيرا خداي ما آتش فروبرنده است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 محبت برادرانه برقرار باشد؛
|
||||
\v 2 و از غريبنوازي غافل مشويد زيرا كه به آن بعضي نادانسته فرشتگان را ضيافت كردند.
|
||||
\v 3 اسيران را بخاطر آريد مثل همزندان ايشان، و مظلومان را چون شما نيز در جسم هستيد.
|
||||
\v 4 نكاح به هر وجه محترم باشد و بسترشغيرنجس زيرا كه فاسقان و زانيان را خدا داوري خواهد فرمود.
|
||||
\v 5 سيرت شما از محبتِ نقره خالي باشد و به آنچه داريد قناعت كنيد زيرا كه او گفته است: «تو را هرگز رها نكنم و تو را ترك نخواهم نمود.»
|
||||
\v 6 بنابراين ما با دليريِ تمام ميگوييم: «خداوند مددكننده من است و ترسان نخواهم بود. انسان به من چه ميكند؟»
|
||||
\v 7 مرشدان خود را كه كلام خدا را به شما بيان كردند بخاطر داريد و انجام سيرت ايشان را ملاحظه كرده، به ايمان ايشان اقتدا نماييد.
|
||||
\v 8 عيسي مسيح ديروز و امروز و تا ابدالا´باد همان است.
|
||||
\v 9 از تعليمهاي مختلف و غريب از جا برده مشويد، زيرا بهتر آن است كه دل شما به فيض استوار شود و نه به خوراكهايي كه آناني كه در آنها سلوك نمودند، فايده نيافتند.
|
||||
\v 10 مذبحي داريم كه خدمتگذاران آن خيمه، اجازت ندارند كه از آن بخورند.
|
||||
\v 11 زيرا كه جسدهاي آن حيواناتي كه رئيس كَهَنَه خون آنها را به قدسالاقداس براي گناه ميبَرَد، بيرون از لشكرگاه سوخته ميشود.
|
||||
\v 12 بنابراين، عيسي نيز تا قوم را به خون خود تقديس نمايد، بيرون دروازه عذاب كشيد.
|
||||
\v 13 لهذا عار او را برگرفته، بيرون از لشكرگاه بهسوي او برويم.
|
||||
\v 14 زانرو كه در اينجا شهري باقي نداريم بلكه آينده را طالب هستيم.
|
||||
\v 15 پس بوسيله او قربانيِ تسبيح را به خدا بگذرانيم، يعني ثمره لبهايي را كه به اسم اومعترف باشند.
|
||||
\v 16 لكن از نيكوكاري و خيرات غافل مشويد، زيرا خدا به همين قربانيها راضي است.
|
||||
\v 17 مرشدان خود را اطاعت و انقياد نماييد زيرا كه ايشان پاسباني جانهاي شما را ميكنند، چونكه حساب خواهند داد تا آن را به خوشي نه به ناله بجا آورند، زيرا كه اين شما را مفيد نيست.
|
||||
\v 18 براي ما دعا كنيد زيرا ما را يقين است كه ضمير خالص داريم و ميخواهيم در هر امر رفتار نيكو نماييم.
|
||||
\v 19 و بيشتر التماس دارم كه چنين كنيد تا زودتر به نزد شما باز آورده شوم.
|
||||
\v 20 پس خداي سلامتي كه شبان اعظم گوسفندان يعني خداوند ما عيسي را به خون عهد ابدي از مردگان برخيزانيد،
|
||||
\v 21 شما را در هر عمل نيكو كامل گرداناد تا اراده او را بجـا آوريـد و آنچه منظور نظر او باشد، در شما بعمل آوَرَد بوساطت عيسي مسيح كه او را تا ابدالا´باد جلال باد. آمين.
|
||||
\v 22 لكن اي برادران از شما التماس دارم كه اين كلام نصيحتآميز را متحمّل شويد زيرا مختصري نيز به شما نوشتهام.
|
||||
\v 23 بدانيد كه برادر ما تيموتاؤس رهايي يافته است و اگر زود آيد، به اتّفاق او شما را ملاقات خواهم نمود.
|
||||
\v 24 همه مرشدان خود و جميع مقدّسين را سلام برسانيد؛ و آناني كه از ايتاليا هستند، به شما سلام ميرسانند.
|
||||
\v 25 همگيِ شما را فيض باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,136 @@
|
|||
\id JAS Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h یعقوب
|
||||
\toc1 رسالۀ یعقوب
|
||||
\toc2 یعقوب
|
||||
\toc3 jas
|
||||
\mt1 یعقوب
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 يعقوب كه غلام خدا و عيسي مسيحخداوند است، به دوازده سبط كه پراكنده هستند. خوش باشيد.
|
||||
\v 2 اي برادران من، وقتي كه در تجربههاي گوناگون مبتلا شويد، كمال خوشي دانيد.
|
||||
\v 3 چونكه ميدانيد كه امتحان ايمان شما صبر را پيدا ميكند.
|
||||
\v 4 لكن صبر را عمل تاّم خود باشد تا كامل و تمام شويد و محتاج هيچ چيز نباشيد.
|
||||
\v 5 و اگر از شما كسي محتاج به حكمت باشد، سؤال بكند از خدايي كه هر كس را به سخاوت عطا ميكند و ملامت نمينمايد و به او داده خواهد شد.
|
||||
\v 6 لكن به ايمان سؤال بكند و هرگز شك نكند زيرا هركه شك كند، مانند موج درياست كه از باد رانده و متلاطم ميشود.
|
||||
\v 7 زيرا چنين شخص گمان نبرد كه از خداوند چيزي خواهد يافت.
|
||||
\v 8 مرد دودل در تمام رفتار خود ناپايدار است.
|
||||
\v 9 لكن برادرِ مسكين به سرافرازي خود فخر بنمايد،
|
||||
\v 10 و دولتمند از مسكنت خود، زيرا مثل گُلِ علف در گذر است.
|
||||
\v 11 از آنرو كه آفتاب با گرمي طلوع كرده، علف را خشكانيد و گُلَشْ به زير افتاده، حُسن صورتش زايل شد. به همينطور شخص دولتمند نيز در راههاي خود، پژمرده خواهد گرديد.
|
||||
\v 12 خوشابحال كسي كه متحمّل تجربه شود، زيرا كه چون آزموده شد، آن تاج حياتي را كه خداوند به محبّان خود وعده فرموده است خواهد يافت.
|
||||
\v 13 هيچكس چون در تجربه افتد، نگويد: «خدا مرا تجربه ميكند»، زيرا خدا هرگز از بديها تجربه نميشود و او هيچكس را تجربه نميكند.
|
||||
\v 14 لكن هركس در تجربه ميافتد وقتي كه شهوت وي او را ميكَشَد و فريفته ميسازد.
|
||||
\v 15 پس شهوت آبستن شده، گناه را ميزايد و گناه به انجام رسيده، موت را توليد ميكند.
|
||||
\v 16 اي برادرانِ عزيز من، گمراه مشويد!
|
||||
\v 17 هر بخشندگيِ نيكو و هر بخششِ كامل از بالا است و نازل ميشود از پدر نورها كه نزد او هيچ تبديل و سايه گَردِش نيست.
|
||||
\v 18 او محض اراده خود ما را بوسيله كلمه حقّ توليد نمود تا ما چون نوبر مخلوقات او باشيم.
|
||||
\v 19 بنابراين، اي برادرانِ عزيز من، هركس در شنيدن تند و در گفتن آهسته و در خشم سُست باشد،
|
||||
\v 20 زيرا خشمِ انسان عدالت خدا را به عمل نميآورد.
|
||||
\v 21 پس هر نجاست و افزونيِ شرّ را دور كنيد و با فروتني، كلامِ كاشته شده را بپذيريد كه قادر است كه جانهاي شما را نجات بخشد.
|
||||
\v 22 لكن كنندگانِ كلام باشيد نه فقط شنوندگان كه خود را فريب ميدهند.
|
||||
\v 23 زيرا اگر كسي كلام رابشنود و عمل نكند، شخصي را ماند كه صورت طبيعيِ خود را در آينه مينگرد.
|
||||
\v 24 زيرا خود را نگريست و رفت و فوراً فراموش كرد كه چطور شخصي بود.
|
||||
\v 25 لكن كسي كه بر شريعتِ كاملِ آزادي چشم دوخت و در آن ثابت ماند، او چون شنونده فراموشكار نميباشد، بلكه كننده عمل پس او در عمل خود مبارك خواهد بود.
|
||||
\v 26 اگر كسي از شما گمان برد كه پرستنده خدا است و عنان زبان خود را نكشد بلكه دل خود را فريب دهد، پرستش او باطل است.
|
||||
\v 27 پرستش صاف و بيعيب نزد خدا و پدر اين است كه يتيمان و بيوهزنان را در مصيبت ايشان تفقّد كنند و خود را از آلايش دنيا نگاه دارند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي برادرانِ من، ايمانِ خداوند ما عيسيمسيح، ربّ الجلال را با ظاهربيني مداريد.
|
||||
\v 2 زيرا اگر به كنيسه شما شخصي با انگشتري زريّن و لباس نفيس داخل شود و فقيري نيز با پوشاك ناپاك درآيد،
|
||||
\v 3 و به صاحب لباس فاخر متوجّه شده، گوييد: «اينجا نيكو بنشين» و به فقير گوييد: «تو در آنجا بايست يا زير پايانداز من بنشين»،
|
||||
\v 4 آيا در خود متردّد نيستيد و داوران خيالات فاسد نشدهايد؟
|
||||
\v 5 اي برادران عزيز، گوش دهيد. آيا خدا فقيران اين جهان را برنگزيده است تا دولتمند در ايمان و وارث آن ملكوتي كه به محبّان خود وعده فرموده است بشوند؟
|
||||
\v 6 لكن شما فقير را حقير شمردهايد. آيا دولتمندان بر شما ستم نميكنند و شما را در محكمهها نميكشند؟
|
||||
\v 7 آيا ايشان به آن نام نيكو كه بر شمانهاده شده است كفر نميگويند؟
|
||||
\v 8 امّا اگر آن شريعت ملوكانه را برحسب كتاب بجا آوريد يعنـي «همسايه خـود را مثل نفس خود محبّت نما» نيكو ميكنيد.
|
||||
\v 9 لكن اگر ظاهربيني كنيد، گناه ميكنيد و شريعت شما را به خطاكاري ملزم ميسازد.
|
||||
\v 10 زيرا هركه تمام شريعت را نگاه دارد و در يك جزو بلغزد، ملزم همه ميباشد.
|
||||
\v 11 زيرا او كه گفت: «زنا مكن»، نيز گفت: «قتل مكن». پس هرچند زنا نكني، اگر قتل كردي، از شريعت تجاوز نمودي.
|
||||
\v 12 همچنين سخن گوييد و عمل نماييد مانند كساني كه بر ايشان داوري به شريعت آزادي خواهد شد.
|
||||
\v 13 زيرا آن داوري بيرحم خواهد بود بركسي كه رحم نكرده است و رحم بر داوري مفتخر ميشود.
|
||||
\v 14 اي برادران من، چه سود دارد اگر كسي گويد: «ايمان دارم» وقتي كه عمل ندارد؟ آيا ايمان ميتواند او را نجات بخشد؟
|
||||
\v 15 پس اگر برادري يا خواهري برهنه و محتاج خوراك روزينه باشد،
|
||||
\v 16 و كسي از شما بديشان گويد: «به سلامتي برويد و گرم و سير شويد»، ليكن مايحتاج بدن را بديشان ندهد، چه نفع دارد؟
|
||||
\v 17 همچنين ايمان نيز اگر اعمال ندارد، در خود مرده است.
|
||||
\v 18 بلكه كسي خواهد گفت: «تو ايمان داري و من اعمال دارم. ايمان خود را بدون اعمال به من بنما و من ايمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود.»
|
||||
\v 19 تو ايمان داري كه خدا واحد است؟ نيكو ميكني! شياطين نيز ايمان دارند وميلرزند!
|
||||
\v 20 و ليكن اي مرد باطل، آيا ميخواهي دانست كه ايمان بدون اعمال، باطل است؟
|
||||
\v 21 آيا پدر ما ابراهيم به اعمال، عادل شمرده نشد وقتيكه پسر خود اسحاق را به قربانگاه گذرانيد؟
|
||||
\v 22 ميبيني كه ايمان با اعمال او عمل كرد و ايمان از اعمال، كامل گرديد.
|
||||
\v 23 و آن نوشته تمام گشت كه ميگويد: «ابراهيم به خدا ايمان آورد و براي او به عدالت محسوب گرديد»، و دوست خدا ناميده شد.
|
||||
\v 24 پس ميبينيد كه انسان از اعمال عادل شمرده ميشود، نه از ايمان تنها.
|
||||
\v 25 و همچنين آيا راحاب فاحشه نيز از اعمال عادل شمرده نشد وقتي كه قاصدان را پذيرفته، به راهي ديگر روانه نمود؟
|
||||
\v 26 زيرا چنانكه بدن بدون روح مرده است، همچنين ايمان بدون اعمال نيز مرده است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي برادران من، بسيار معلّم نشويد چونكه ميدانيد كه بر ما داوري سختتر خواهد شد.
|
||||
\v 2 زيرا همگيِ ما بسيار ميلغزيم. و اگر كسي در سخن گفتن نلغزد، او مرد كامل است و ميتواند عنان تمام جسد خود را بكشد.
|
||||
\v 3 و اينك لگام را بر دهان اسبان ميزنيم تا مطيع ما شوند و تمام بدن آنها را برميگردانيم.
|
||||
\v 4 اينك كشتيها نيز چقدر بزرگ است و از بادهاي سخت رانده ميشود، لكن با سكّان كوچك به هر طرفي كه اراده ناخدا باشد، برگردانيده ميشود.
|
||||
\v 5 همچنان زبان نيز عضوي كوچك است و سخنان كبرآميز ميگويد. اينك آتش كمي چه جنگل عظيمي را ميسوزاند.
|
||||
\v 6 و زبان آتشي است! آن عالَمِ ناراستي در مياناعضاي ما زبان است كه تمام بدن را ميآلايد و دايره كائنات را ميسوزاند و از جهنّم سوخته ميشود!
|
||||
\v 7 زيرا كه هر طبيعتي از وحوش و طيور و حشرات و حيوانات بحري از طبيعت انسان رام ميشود و رام شده است.
|
||||
\v 8 لكن زبان را كسي از مردمان نميتواند رام كند. شرارتي سركش و پر از زهر قاتل است!
|
||||
\v 9 خدا و پدر را به آن متبارك ميخوانيم و به همان مردمان را كه به صورت خدا آفريده شدهاند، لعن ميگوييم.
|
||||
\v 10 از يك دهان بركت و لعنت بيرون ميآيد! اي برادران، شايسته نيست كه چنين شود.
|
||||
\v 11 آيا چشمه از يك شكاف آب شيرين و شور جاري ميسازد؟
|
||||
\v 12 يا ميشود اي برادرانِ من كه درخت انجير، زيتون يا درخت مو، انجير بار آورد؟ و چشمه شور نميتواند آب شيرين را موجود سازد.
|
||||
\v 13 كيست در ميان شما كه حكيم و عالم باشد؟ پس اعمال خود را از سيرت نيكو به تواضع حكمت ظاهر بسازد.
|
||||
\v 14 لكن اگر در دل خود حسدِ تلخ و تعصّب داريد، فخر مكنيد و به ضدّ حقّ دروغ مگوييد.
|
||||
\v 15 اين حكمت از بالا نازل نميشود، بلكه دنيوي و نفساني و شيطاني است.
|
||||
\v 16 زيرا هرجايي كه حسد و تعصّب است، در آنجا فتنه و هر امر زشت موجود ميباشد.
|
||||
\v 17 لكن آن حكمت كه از بالا است، اوّل طاهر است و بعد صلحآميز و ملايم و نصيحتپذير و پر از رحمت و ميوههاي نيكو و بيتردّد و بيريا.
|
||||
\v 18 و ميوه عدالت در سلامتي كاشته ميشود براي آنانيكهسلامتي را بعمل ميآورند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 از كجا در ميان شما جنگها و از كجا نزاعها پديد ميآيد؟ آيا نه از لذّتهاي شما كه در اعضاي شما جنگ ميكند؟
|
||||
\v 2 طمع ميورزيد و نداريد؛ ميكُشيد و حسد مينماييد و نميتوانيد به چنگ آريد؛ و جنگ و جدال ميكنيد و نداريد از اين جهت كه سؤال نميكنيد؛
|
||||
\v 3 و سؤال ميكنيد و نمييابيد، از اينرو كه به نيّت بد سؤال ميكنيد تا در لذّات خود صرف نماييد.
|
||||
\v 4 اي زانيات، آيا نميدانيد كه دوستيِ دنيا، دشمني خداست؟ پس هركه ميخواهد دوست دنيا باشد، دشمن خدا گردد.
|
||||
\v 5 آيا گمان داريد كه كتاب عبث ميگويد روحيكه او را در ما ساكن كرده است، تا به غيرت بر ما اشتياق دارد؟
|
||||
\v 6 ليكن او فيض زياده ميبخشد. بنابراين ميگويد: «خدا متكبّران را مخالفت ميكند، امّا فروتنان را فيض ميبخشد.»
|
||||
\v 7 پس خدا را اطاعت نماييد و با ابليس مقاومت كنيد تا از شما بگريزد.
|
||||
\v 8 و به خدا تقرّب جوييد تا به شما نزديكي نمايد. دستهاي خود را طاهر سازيد، اي گناهكاران و دلهاي خود را پاك كنيد، اي دودلان.
|
||||
\v 9 خود را خوار سازيد و ناله و گريه نماييد و خنده شما به ماتم و خوشي شما به غم مبدّل شود.
|
||||
\v 10 در حضور خدا فروتني كنيد تا شما را سرافراز فرمايد.
|
||||
\v 11 اي برادران، يكديگر را ناسزا مگوييد زيرا هركه برادر خود را ناسزا گويد و بر او حكم كند، شريعت را ناسزا گفته و بر شريعت حكم كردهباشد. لكن اگر بر شريعت حكم كني، عامل شريعت نيستي بلكه داور هستي.
|
||||
\v 12 صاحب شريعت و داور، يكي است كه بر رهانيدن و هلاك كردن قادر ميباشد. پس تو كيستي كه بر همسايه خود داوري ميكني؟
|
||||
\v 13 هان، اي كساني كه ميگوييد: «امروز و فردا به فلان شهر خواهيم رفت و در آنجا يك سال بسر خواهيم برد و تجارت خواهيم كرد و نفع خواهيم بُرد»،
|
||||
\v 14 و حال آنكه نميدانيد كه فردا چه ميشود؛ از آنرو كه حيات شما چيست؟ مگر بخاري نيستيد كه اندك زماني ظاهر است و بعد ناپديد ميشود؟
|
||||
\v 15 به عوض آنكه بايد گفت كه «اگر خدا بخواهد، زنده ميمانيم و چنين و چنان ميكنيم.»
|
||||
\v 16 امّا الحال به عُجب خود فخر ميكنيد و هر چنين فخر بد است.
|
||||
\v 17 پس هركه نيكويي كردن بداند و بعمل نياورد، او را گناه است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 هان اي دولتمندان، بجهت مصيبتهايي كه بر شما وارد ميآيد، گريه و وِلوِله نماييد.
|
||||
\v 2 دولت شما فاسد و رخت شما بيدخورده ميشود.
|
||||
\v 3 طلا و نقره شما را زنگ ميخورد و زنگِ آنها بر شما شهادت خواهد داد و مثل آتش، گوشت شما را خواهد خورد. شما در زمان آخر خزانه اندوختهايد.
|
||||
\v 4 اينك مزد عملههايي كه كِشتههاي شما را درويدهاند و شما آن را به فريب نگاه داشتهايد، فرياد برميآورد و نالههايدروگران، به گوشهاي ربّالجنود رسيده است.
|
||||
\v 5 بر روي زمين به ناز و كامراني مشغول بوده، دلهاي خود را در يوم قتل پرورديد.
|
||||
\v 6 بر مرد عادل فتوي' داديد و او را به قتل رسانيديد و با شما مقاومت نميكند.
|
||||
\v 7 پس اي برادران، تا هنگام آمدن خداوند صبر كنيد. اينك دهقان انتظار ميكشد براي محصول گرانبهاي زمين و برايش صبر ميكند تا باران اولّين و آخرين را بيابد.
|
||||
\v 8 شما نيز صبر نماييد و دلهاي خود را قوّي سازيد زيرا كه آمدن خداوند نزديك است.
|
||||
\v 9 اي برادران، از يكديگر شكايت مكنيد، مبادا بر شما حكم شود. اينك داور بر در ايستاده است.
|
||||
\v 10 اي برادران، نمونه زحمت و صبر را بگيريد از انبيايي كه به نام خداوند تكلّم نمودند.
|
||||
\v 11 اينك صابران را خوشحال ميگوييم و صبر ايّوب را شنيدهايد و انجام كار خداوند را دانستهايد، زيرا كه خداوند بغايت مهربان و كريم است.
|
||||
\v 12 لكن اوّلِ همه اي برادرانِ من، قسم مخوريدنه به آسمان و نه به زمين و نه به هيچ سوگند ديگر، بلكه بليِ شما بلي باشد و نيِ شما ني، مبادا در تحكّم بيفتيد.
|
||||
\v 13 اگر كسي از شما مبتلاي بلايي باشد، دعا بنمايد و اگر كسي خوشحال باشد، سرود بخواند.
|
||||
\v 14 و هرگاه كسي از شما بيمار باشد، كشيشان كليسا را طلب كند تا برايش دعا نمايند و او را به نام خداوند به روغن تدهين كنند.
|
||||
\v 15 و دعاي ايمان، مريـض را شفـا خواهـد بخشيـد و خداونـد او را خواهد برخيزانيد، و اگر گناه كرده باشد، از او آمرزيده خواهد شد.
|
||||
\v 16 نزدِ يكديگر به گناهان خود اعتراف كنيد و براي يكديگر دعا كنيد تا شفا يابيد، زيرا دعاي مرد عادل در عمل، قوّت بسيار دارد.
|
||||
\v 17 الياس مردي بود صاحب حوّاس مثل ما و به تماميِ دل دعا كرد كه باران نبارد و تا مدّت سه سال و شش ماه نباريد.
|
||||
\v 18 و باز دعا كرد و آسمان باريد و زمين ثمر خود را رويانيد.
|
||||
\v 19 اي برادرانِ من، اگر كسي از شما از راستي منحرف شود و شخصي او را بازگرداند،
|
||||
\v 20 بداند هركه گناهكار را از ضلالت راه او برگرداند، جاني را از موت رهانيده و گناهان بسيار را پوشانيده است.
|
|
@ -0,0 +1,133 @@
|
|||
\id 1PE Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h اول پطرس
|
||||
\toc1 رسالۀ اوّل پِطرُس رسول
|
||||
\toc2 اول پطرس
|
||||
\toc3 1pe
|
||||
\mt1 اول پطرس
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پطرُس، رسول عيسي مسيح،به غريباني كه پراكندهاند در پُنطُسْ و غَلاطيه و قَپَّدوقيه و آسيا و بطانيه؛
|
||||
\v 2 برگزيدگان برحسب علم سابق خداي پدر، به تقديس روح براي اطاعت و پاشيدن خون عيسي مسيح. فيض و سلامتي بر شما افزون باد.
|
||||
\v 3 متبارك باد خدا و پدر خداوند ما عيسي مسيح كه بحسب رحمت عظيم خود ما را بوساطت برخاستنِ عيسي مسيح از مردگان از نو توليد نمود براي اميد زنده،
|
||||
\v 4 بجهت ميراث بيفساد و بيآلايش و ناپژمرده كه نگاه داشته شده است در آسمان براي شما؛
|
||||
\v 5 كه به قوّت خدا محروس هستيد به ايمان براي نجاتي كه مهيّا شده است تا در ايّام آخر ظاهر شود.
|
||||
\v 6 و در آن وجد مينماييد، هرچند در حال، اندكي از راه ضرورت در تجربههاي گوناگون محزون شدهايد،
|
||||
\v 7 تا آزمايشِ ايمانِ شما كه از طلاي فاني با آزموده شدن در آتش، گرانبهاتر است، براي تسبيح و جلال و اكرام يافت شود در حين ظهور عيسي مسيح.
|
||||
\v 8 كه او را اگرچه نديدهايد محبّت مينماييد و الا´ن اگرچه او را نميبينيد، لكن بر او ايمان آورده، وجد مينماييد با خرّمياي كه نميتوان بيان كرد و پر از جلال است.
|
||||
\v 9 و انجام ايمان خود يعني نجاتِ جانِ خويش را مييابيد.
|
||||
\v 10 كه درباره اين نجات، انبيايي كه از فيضي كه براي شما مقرّر بود، اِخبار نمودند، تفتيش و تفحّص ميكردند
|
||||
\v 11 و دريافت مينمودند كه كدام و چگونه زمان است كه روح مسيح كه در ايشان بود از آن خبر ميداد، چون از زحماتي كه براي مسيح مقرّر بود و جلالهايي كه بعد از آنها خواهد بود، شهادت ميداد؛
|
||||
\v 12 و بديشان مكشوف شد كه نه به خود بلكه به ما خدمت ميكردند، در آن اموري كه شما اكنون از آنها خبر يافتهايد از كساني كه به روحالقدس كه از آسمان فرستاده شده است، بشارت دادهاند و فرشتگان نيز مشتاق هستند كه در آنها نظر كنند.
|
||||
\v 13 له'ذا كمر دلهاي خود را ببنديد و هشيار شده، اميد كامل آن فيضي را كه در مكاشفه عيسي مسيح به شما عطا خواهد شد، بداريد.
|
||||
\v 14 و چون ابناي اطاعت هستيد، مشابه مشويد بدان شهواتي كه در ايّام جهالت ميداشتيد.
|
||||
\v 15 بلكه مثل آن قدّوس كه شما را خوانده است، خودِ شما نيز در هر سيرت، مقدّس باشيد.
|
||||
\v 16 زيرا مكتوب است: «مقدّس باشيد زيرا كه من قدّوسم.»
|
||||
\v 17 و چون او را پدر ميخوانيد كه بدون ظاهربيني برحسب اعمال هركس داوري مينمايد، پس هنگام غربت خود را با ترس صرف نماييد.
|
||||
\v 18 زيرا ميدانيد كه خريده شدهايد ازسيرتِ باطلي كه از پدران خود يافتهايد نه به چيزهاي فاني مثل نقره و طلا،
|
||||
\v 19 بلكه به خون گرانبها چون خون برّه بيعيب و بيداغ يعني خون مسيح،
|
||||
\v 20 كه پيش از بنياد عالم معيّن شد، ل'كن در زمان آخر براي شما ظاهر گرديد،
|
||||
\v 21 كه بوساطت او شما بر آن خدايي كه او را از مردگان برخيزانيد و او را جلال داد، ايمان آوردهايد تا ايمان و اميد شما بر خدا باشد.
|
||||
\v 22 چون نَفْسهاي خود را به اطاعت راستي طاهر ساختهايد تا محبّت برادرانه بيريا داشته باشيد، پس يكديگر را از دل بشدّت محبّت بنماييد.
|
||||
\v 23 از آنرو كه تولّد تازه يافتيد نه از تخم فاني بلكه از غيرفاني يعني به كلام خدا كه زنده و تا ابدالا´باد باقي است.
|
||||
\v 24 زيرا كه «هر بشري مانند گياه است و تمام جلال او چون گُل گياه. گياه پژمرده شد و گُلش ريخت.
|
||||
\v 25 لكن كلمه خدا تا ابدالا´باد باقي است.» و اين است آن كلامي كه به شما بشارت داده شده است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لهذا هر نوع كينه و هر مكر و ريا و حسد و هرقسم بدگويي را ترك كرده،
|
||||
\v 2 چون اطفالِ نوزاده، مشتاق شير روحاني و بيغشّ باشيد تا از آن براي نجات نمّو كنيد،
|
||||
\v 3 اگر فيالواقع چشيدهايد كه خداوند مهربان است.
|
||||
\v 4 و به او تقرّب جسته، يعني به آن سنگ زنده ردّ شده از مردم، لكن نزد خدا برگزيده و مكرّم.
|
||||
\v 5 شما نيز مثل سنگهاي زنده بنا كرده ميشويد به عمارت روحاني و كهانت مقدّس تا قربانيهايروحاني و مقبول خدا را بواسطه عيسي مسيح بگذرانيد.
|
||||
\v 6 بنابراين، در كتاب مكتوب است كه «اينك مينهم در صهيون سنگي سر زاويه برگزيده و مكرّم و هر كه به وي ايمان آوَرَدْ خجل نخواهد شد.»
|
||||
\v 7 پس شما را كه ايمان داريد اكرام است، لكن آناني را كه ايمان ندارند، «آن سنگي كه معماران ردّ كردند، همان سر زاويه گرديد»،
|
||||
\v 8 و «سنگ لغزش دهنده و صخره مصادم»، زيرا كه اطاعت كلام نكرده، لغزش ميخورند كه براي همين معيّن شدهاند.
|
||||
\v 9 لكن شما قبيله برگزيده و كهانت ملوكانه و امّت مقدّس و قومي كه مِلك خاصِّ خدا باشد هستيد تا فضايل او را كه شما را از ظلمت، به نور عجيب خود خوانده است، اعلام نماييد.
|
||||
\v 10 كه سابقاً قومي نبوديد و الا´ن قوم خدا هستيد. آن وقت از رحمت محروم، امّا الحال رحمت كرده شدهايد.
|
||||
\v 11 اي محبوبان، استدعا دارم كه چون غريبان و بيگانگان از شهوات جسمي كه با نفس در نزاع هستند، اجتناب نماييد؛
|
||||
\v 12 و سيرت خود را در ميان امّتها نيكو داريد تا در همان امري كه شما را مثل بدكاران بد ميگويند، از كارهاي نيكوي شما كه ببينند، در روز تفقّد، خدا را تمجيد نمايند.
|
||||
\v 13 لهذا هر منصب بَشَري را بخاطر خداوند اطاعت كنيد، خواه پادشاه را كه فوق همه است،
|
||||
\v 14 و خواه حكّام را كه رسولان وي هستند، بجهت انتقام كشيدن از بدكاران و تحسين نيكوكاران.
|
||||
\v 15 زيرا كه همين است اراده خدا كه به نيكوكاريِ خود، جهالت مردمان بيفهم را ساكت نماييد،
|
||||
\v 16 مثل آزادگان، امّا نه مثل آناني كه آزاديِ خود را پوشش شرارت ميسازند بلكه چون بندگان خدا.
|
||||
\v 17 همه مردمان را احترام كنيد. برادران را محبّت نماييد. از خدا بترسيد. پادشاه را احترام نماييد.
|
||||
\v 18 اي نوكران، مطيع آقايان خود باشيد با كمال ترس؛ و نه فقط صالحان و مهربانان را بلكه كجخُلقان را نيز.
|
||||
\v 19 زيرا اين ثواب است كه كسي بجهت ضميري كه چشم بر خدا دارد، در وقتي كه ناحقّ زحمت ميكشد، دردها را متحمّل شود.
|
||||
\v 20 زيرا چه فخر دارد هنگامي كه گناهكار بوده، تازيانه خوريد و متحمّل آن شويد. لكن اگر نيكوكار بوده، زحمت كشيد و صبر كنيد، اين نزد خدا ثواب است.
|
||||
\v 21 زيرا كه براي همين خوانده شدهايد، چونكه مسيح نيز براي ما عذاب كشيد و شما را نمونهاي گذاشت تا در اثر قدمهاي وي رفتار نماييد،
|
||||
\v 22 «كه هيچ گناه نكرد و مكر در زبانش يافت نشد.»
|
||||
\v 23 چون او را دشنام ميدادند، دشنام پس نميداد و چون عذاب ميكشيد تهديد نمينمود، بلكه خويشتن را به داور عادل تسليم كرد.
|
||||
\v 24 كه خودْ گناهان ما را در بدن خويش بردار متحمّل شد تا از گناه مرده شده، به عدالت زيست نماييم كه به ضربهاي او شفا يافتهايد.
|
||||
\v 25 از آنرو كه مانند گوسفندانِ گمشده بوديد، لكن الحال به سوي شبان و اسقفِ جانهاي خود برگشتهايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 همچنين اي زنان، شوهران خود را اطاعت نماييد تا اگر بعضي نيز مطيع كلام نشوند، سيرتِ زنان، ايشان را بدون كلام دريابد،
|
||||
\v 2 چونكه سيرتِ طاهر و خداترس شما را بينند.
|
||||
\v 3 و شما را زينت ظاهري نباشد، از بافتن موي و متحلّي شدن به طلا و پوشيدن لباس،
|
||||
\v 4 بلكه انسانيّتِ باطنيِ قلبي در لباس غير فاسدِ روح حليم و آرام كه نزد خدا گرانبهاست.
|
||||
\v 5 زيرا بدينگونه زنانِ مقدّسه در سابق نيز كه متوكّل به خدا بودند، خويشتن را زينت مينمودند و شوهران خود را اطاعت ميكردند.
|
||||
\v 6 مانند ساره كه ابراهيم را مطيع ميبود و او را آقا ميخواند و شما دختران او شدهايد، اگر نيكويي كنيد و از هيچ خوف ترسان نشويد.
|
||||
\v 7 و همچنين اي شوهران، با فطانت با ايشان زيست كنيد، چون با ظروف ضعيفترِ زنانه، و ايشان را محترم داريد چون با شما وارث فيض حيات نيز هستند تا دعاهاي شما بازداشته نشود.
|
||||
\v 8 خلاصه همه شما يكراي و همدرد و برادر دوست و مُشفِق و فروتن باشيد.
|
||||
\v 9 و بدي به عوض بدي و دشنام به عوض دشنام مدهيد، بلكه برعكس بركت بطلبيد زيرا كه ميدانيد براي اين خوانده شدهايد تا وارث بركت شويد.
|
||||
\v 10 زيرا «هركه ميخواهد حيات را دوست دارد و ايّام نيكو بيند، زبان خود را از بدي و لبهاي خود را از فريبگفتن باز بدارد؛
|
||||
\v 11 از بدي اعراض نمايد و نيكويي را بهجا آوَرَد؛ سلامتي را بطلبد و آن راتعاقب نمايد.
|
||||
\v 12 از آنرو كه چشمان خداوند بر عادلان است و گوشهاي او به سوي دعاي ايشان، لكن روي خداوند بر بدكاران است.»
|
||||
\v 13 و اگر براي نيكويي غيور هستيد، كيست كه به شما ضرري برساند؟
|
||||
\v 14 بلكه هرگاه براي عدالت زحمت كشيديد، خوشابحال شما. پس از خوفِ ايشان ترسان و مضطرب مشويد.
|
||||
\v 15 بلكه خداوند مسيح را در دل خود تقديس نماييد و پيوسته مستعّد باشيد تا هركه سبب اميدي را كه داريد از شما بپرسد، او را جواب دهيد، ليكن با حلم و ترس.
|
||||
\v 16 و ضمير خود را نيكو بداريد تا آناني كه بر سيرت نيكوي شما در مسيح طعن ميزنند، در همان چيزي كه شما را بد ميگويند خجالت كشند،
|
||||
\v 17 زيرا اگر اراده خدا چنين است، نيكوكار بودن و زحمت كشيدن، بهتر است از بدكردار بودن.
|
||||
\v 18 زيرا كه مسيح نيز براي گناهان يك بار زحمت كشيد، يعني عادلي براي ظالمان، تا ما را نزد خدا بياورد؛ در حاليكه بحسب جسم مُرد، لكن بحسب روح زنده گشت،
|
||||
\v 19 و به آن روح نيز رفت و موعظه نمود به ارواحي كه در زندان بودند،
|
||||
\v 20 كه سابقاً نافرمانبردار بودند هنگامي كه حلم خدا در ايّام نوح انتظار ميكشيد، وقتي كه كشتي بنا ميشد، كه در آن جماعتي قليل يعني هشت نفر به آب نجات يافتند،
|
||||
\v 21 كه نمونه آن يعني تعميد اكنون ما را نجات ميبخشد (نه دور كردن كثافت جسم بلكه امتحان ضمير صالح به سوي خدا) بواسطه برخاستن عيسي مسيح،
|
||||
\v 22 كه به آسمان رفت و بدست راست خدا است و فرشتگان و قدرتها و قوّات مطيع او شدهاند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لهذا چون مسيح بحسب جسم براي ما زحمت كشيد، شما نيز به همان نيّت مسلّح شويد زيرا آنكه بحسب جسم زحمت كشيد، از گناه بازداشته شده است.
|
||||
\v 2 تا آنكه بعد از آن مابقي عمر را در جسم نه بحسب شهوات انساني بلكه موافق اراده خدا بسر بَرَد.
|
||||
\v 3 زيرا كه عمر گذشته كافي است براي عمل نمودن به خواهش امّتها و در فجور و شهوات و ميگساري و عيّاشي و بزمها و بُتپرستيهاي حرام رفتار نمودن.
|
||||
\v 4 و در اين متعجّب هستند كه شما همراه ايشان به سوي همين اسرافِ اَوْباشي نميشتابيد و شما را دشنام ميدهند.
|
||||
\v 5 و ايشان حساب خواهند داد بدو كه مستعّد است تا زندگان و مردگان را داوري نمايد.
|
||||
\v 6 زيرا كه از اينجهت نيز به مردگان بشارت داده شد تا بر ايشان موافق مردم بحسب جسم حكم شود و موافق خدا بحسب روح زيست نمايند.
|
||||
\v 7 لكن انتهاي همهچيز نزديك است. پس خردانديش و براي دعا هشيار باشيد.
|
||||
\v 8 و اوّلِ همه با يكديگر بشدّت محبّت نماييد زيرا كه محبّت كثرت گناهان را ميپوشاند.
|
||||
\v 9 و يكديگر را بدون همهمه مهماني كنيد.
|
||||
\v 10 و هريك بحسب نعمتي كه يافته باشد، يكديگر را در آن خدمت نمايد، مثل وكلاء امين فيض گوناگون خدا.
|
||||
\v 11 اگر كسي سخن گويد، مانند اقوال خدا بگويد و اگر كسي خدمت كند، برحسب توانايي كه خدا بدو داده باشد بكند تا در همه چيز، خدا بواسطه عيسي مسيح جلال يابد كه او را جلال و توانايي تا ابدالا´باد هست، آمين.
|
||||
\v 12 اي حبيبان، تعجّب منماييد از اين آتشي كه در ميان شماست و بجهت امتحان شما ميآيد كه گويا چيزي غريب بر شما واقع شده باشد.
|
||||
\v 13 بلكه بقدري كه شريك زحمات مسيح هستيد، خشنود شويد تا در هنگام ظهور جلال وي شادي و وجد نماييد.
|
||||
\v 14 اگر بخاطر نام مسيح رسوايي ميكشيد، خوشابحال شما زيرا كه روح جلال و روح خدا بر شما آرام ميگيرد.
|
||||
\v 15 پس زنهار هيچ يكي از شما چون قاتل يا دزد يا شرير يا فضول عذاب نكشد.
|
||||
\v 16 لكن اگر چون مسيحي عذاب بكشد، پس شرمنده نشود بلكه به اين اسم خدا را تمجيد نمايد.
|
||||
\v 17 زيرا اين زمان است كه داوري از خانه خدا شروع شود؛ و اگر شروع آن از ماست، پس عاقبتِ كساني كه انجيل خدا را اطاعت نميكنند چه خواهد شد؟
|
||||
\v 18 و اگر عادل به دشواري نجات يابد، بيدين و گناهكار كجا يافت خواهد شد؟
|
||||
\v 19 پس كساني نيز كه برحسب اراده خدا زحمت كشند، جانهاي خود را در نيكوكاري به خالق امين بسپارند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 پيران را در ميان شما نصيحت ميكنم، من كه نيز با شما پير هستم و شاهد بر زحمات مسيح و شريك در جلالي كه مكشوف خواهد شد.
|
||||
\v 2 گله خدا را كه در ميان شماست بچرانيد و نظارت آن را بكنيد، نه به زور بلكه به رضامندي و نه بجهت سود قبيح بلكه به رغبت؛
|
||||
\v 3 و نه چنانكه بر قسمتهاي خود خداوندي بكنيد بلكه بجهتگله نمونه باشيد،
|
||||
\v 4 تا در وقتيكه رئيس شبانان ظاهر شود، تاج ناپژمرده جلال را بيابيد.
|
||||
\v 5 همچنين اي جوانان، مطيع پيران باشيد بلكه همه با يكديگر فروتني را بر خود ببنديد زيرا خدا با متكبرّان مقاومت ميكند و فروتنان را فيض ميبخشد.
|
||||
\v 6 پس زيرِ دست زورآورِ خدا فروتني نماييد تا شما را در وقت معيّن سرافراز نمايد.
|
||||
\v 7 و تمام انديشه خود را به وي واگذاريد زيرا كه او براي شما فكر ميكند.
|
||||
\v 8 هشيار و بيدار باشيد زيرا كه دشمن شما ابليس مانند شير غرّان گردش ميكند و كسي را ميطلبد تا ببلعد.
|
||||
\v 9 پس به ايمان استوار شده، با او مقاومت كنيد، چون آگاه هستيد كه همين زحمات بر برادران شما كه در دنيا هستند، ميآيد.
|
||||
\v 10 و خداي همه فيضها كه ما را به جلال ابدي خود در عيسي مسيح خوانده است، شما را بعد از كشيدن زحمتي قليل كامل و استوار و توانا خواهد ساخت.
|
||||
\v 11 او را تا ابدالا´باد جلال و توانايي باد، آمين.
|
||||
\v 12 به توسّط سِلوانُس كه او را برادر امين شما ميشمارم، مختصري نوشتم و نصيحت و شهادت ميدهم كه همين است فيض حقيقي خدا كه بر آن قائم هستيد.
|
||||
\v 13 خواهر برگزيده با شما كه در بابِل است و پسر من مرقُس به شما سلام ميرسانند.
|
||||
\v 14 يكديگر را به بوسه محبّتانه سلام نماييد و همه شما را كه در مسيح عيسي هستيد، سلام باد آمين.
|
|
@ -0,0 +1,81 @@
|
|||
\id 2PE Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h دوم پطرس
|
||||
\toc1 رسالۀ دوّم پطرس رسول
|
||||
\toc2 دوم پطرس
|
||||
\toc3 2pe
|
||||
\mt1 دوم پطرس
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 شمعون پطرس، غلام و رسول عيسيمسيح، به آناني كه ايمان گرانبها را به مساويِ ما يافتهاند، در عدالت خداي ما و عيسي مسيح نجات دهنده.
|
||||
\v 2 فيض و سلامتي در معرفت خدا و خداوند ما عيسي بر شما افزون باد.
|
||||
\v 3 چنانكه قوّت الهيه او همه چيزهايي را كه براي حيات و دينداري لازم است، به ما عنايت فرموده است، به معرفت او كه ما را به جلال و فضيلت خود دعوت نموده،
|
||||
\v 4 كه بوساطت آنها وعدههاي بينهايت عظيم و گرانبها به ما داده شد تا شما به اينها شريكِ طبيعتِ ال'هي گرديد و از فسادي كه از شهوت در جهان است، خلاصي يابيد.
|
||||
\v 5 و به همين جهت، كمال سعي نموده، در ايمان خود فضيلت پيدا نماييد
|
||||
\v 6 و در فضيلت، علم و در علم، عفّت و در عفّت، صبر و در صبر، دينداري
|
||||
\v 7 و در دينداري، محبّت برادران و در محبّت برادران، محبّت را.
|
||||
\v 8 زيرا هرگاه اينها در شما يافت شود و بيفزايد، شما را نميگذارد كه در معرفت خداوند ما عيسي مسيح كاهل يا بيثمر بوده باشيد.
|
||||
\v 9 زيرا هركه اينها را ندارد، كور و كوتاه نظر است و تطيهرِ گناهانِ گذشته خود رافراموش كرده است.
|
||||
\v 10 لهذا اي برادران بيشتر جدّ و جهد كنيد تا دعوت و برگزيدگي خود را ثابت نماييد زيرا اگر چنين كنيد هرگز لغزش نخواهيد خورد.
|
||||
\v 11 و همچنين دخول در ملكوت جاوداني خداوند و نجاتدهنده ما عيسي مسيح به شما به دولتمندي داده خواهد شد.
|
||||
\v 12 لهذا از پيوسته ياد دادن شما از اين امور غفلت نخواهم ورزيد، هرچند آنها را ميدانيد و در آن راستي كه نزد شما است استوار هستيد.
|
||||
\v 13 لكن اين را صواب ميدانم، مادامي كه در اين خيمه هستم، شما را به ياد آوري برانگيزانم.
|
||||
\v 14 چونكه ميدانم كه وقت بيرون كردن خيمه من نزديك است، چنانكه خداوند ما عيسي مسيح نيز مرا آگاهانيد.
|
||||
\v 15 و براي اين نيز كوشش ميكنم تا شما در هروقت بعد از رحلت من، بتوانيد اين امور را ياد آوريد.
|
||||
\v 16 زيرا كه در پي افسانههاي جعلي نرفتيم، چون از قوّت و آمدن خداوند ما عيسي مسيح شما را اعلام داديم، بلكه كبريايي او را ديده بوديم.
|
||||
\v 17 زيرا از خداي پدر اكرام و جلال يافت هنگامي كه آوازي از جلال كبريايي به او رسيد كه «اين است پسر حبيب من كه از وي خشنودم.»
|
||||
\v 18 و اين آواز را ما زماني كه با وي در كوه مقدّس بوديم، شنيديم كه از آسمان آوردهشد.
|
||||
\v 19 و كلام انبيا را نيز محكمتر داريم كه نيكو ميكنيد اگر در آن اهتمام كنيد، مثل چراغي درخشنده در مكان تاريك تا روز بشكافد و ستاره صبح در دلهاي شما طلوع كند.
|
||||
\v 20 و اين را نخست بدانيد كه هيچ نبوّتِ كتاب از تفسير خود نبي نيست.
|
||||
\v 21 زيرا كه نبوّت به اراده انسان هرگز آورده نشد، بلكه مردمان به روحالقدس مجذوب شده، از جانب خدا سخن گفتند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 لكن در ميان قوم، انبياي كَذَبِه نيز بودند،چنانكه در ميان شما هم معلّمان كَذَبَه خواهند بود كه بدعتهاي مهلك را خُفيةً خواهند آورد و آن آقايي را كه ايشان را خريد انكار خواهند نمود و هلاكت سريع را بر خود خواهند كشيد؛
|
||||
\v 2 و بسياري فجور ايشان را متابعت خواهند نمود كه به سبب ايشان طريق حق، مورد ملامت خواهد شد.
|
||||
\v 3 و از راه طمع به سخنان جعلي شما را خريد و فروش خواهند كرد كه عقوبت ايشان از مدّت مديد تأخير نميكند و هلاكت ايشان خوابيده نيست.
|
||||
\v 4 زيرا هرگاه خدا بر فرشتگاني كه گناه كردند، شفقت ننمود بلكه ايشان را به جهنّم انداخته، به زنجيرهاي ظلمت سپرد تا براي داوري نگاه داشته شوند؛
|
||||
\v 5 و بر عالمِ قديم شفقت نفرمود بلكه نوح، واعظِ عدالت را با هفت نفر ديگر محفوظ داشته، طوفان را بر عالم بيدينان آورد؛
|
||||
\v 6 و شهرهاي سدوم و عموره را خاكستر نموده، حكم به واژگون شدن آنها فرمود و آنها را براي آناني كهبعد از اين بيديني خواهند كرد، عبرتي ساخت؛
|
||||
\v 7 و لوطِ عادل را كه از رفتار فاجرانه بيدينان رنجيده بود رهانيد.
|
||||
\v 8 زيرا كه آن مرد عادل در ميانشان ساكن بوده، از آنچه ميديد و ميشنيد، دل صالح خود را به كارهاي قبيح ايشان هرروزه رنجيده ميداشت.
|
||||
\v 9 پس خداوند ميداند كه عادلان را از تجربه رهايي دهد و ظالمان را تا به روز جزا در عذاب نگاه دارد.
|
||||
\v 10 خصوصاً آناني كه در شهوات نجاست در پي جسم ميروند و خداوندي را حقير ميدانند. اينها جسور و متكبّرند و از تهمتزدن بر بزرگان نميلرزند.
|
||||
\v 11 و حال آنكه فرشتگاني كه در قدرت و قوّت افضل هستند، پيش خداوند بر ايشان حكم افترا نميزنند.
|
||||
\v 12 لكن اينها چون حيوانات غيرناطق كه براي صيد و هلاكت طبعاً متولّد شدهاند، ملامت ميكنند بر آنچه نميدانند و در فساد خود هلاك خواهند شد.
|
||||
\v 13 و مزد ناراستي خود را خواهند يافت كه عيش و عشرت يك روزه را سرور خود ميدانند. لكّهها و عيبها هستند كه در ضيافتهاي محبّتانه خود عيش و عشرت مينمايند وقتي كه با شما شادي ميكنند.
|
||||
\v 14 چشمهاي پر از زنا دارند كه از گناه بازداشته نميشود، و كسان ناپايدار را به دام ميكشند؛ ابناي لعنت كه قلب خود را براي طمع رياضت دادهاند،
|
||||
\v 15 و راه مستقيم را ترك كرده، گمراه شدند و طريق بَلعام بن بَصور را كه مزد ناراستي را دوست ميداشت، متابعت كردند.
|
||||
\v 16 لكن او از تقصير خود توبيخ يافت كه حمار گنگ به زبان انسان متنطّق شده، ديوانگيِ نبي را توبيخ نمود.
|
||||
\v 17 اينها چشمههاي بيآب و مِههاي راندهشده به بادِ شديد هستند كه براي ايشان ظلمتِ تاريكيِ جاوداني، مقرّر است.
|
||||
\v 18 زيرا كه سخنان تكبّرآميز و باطل ميگويند و آناني را كه از اهل ضلالت تازه رستگار شدهاند، در دام شهوات به فجور جِسمي ميكشند،
|
||||
\v 19 و ايشان را به آزادي وعده ميدهند و حال آنكه خود غلام فساد هستند، زيرا هرچيزي كه بر كسي غلبه يافته باشد، او نيز غلام آن است.
|
||||
\v 20 زيرا هرگاه به معرفت خداوند و نجاتدهنده ما عيسي مسيح از آلايش دنيوي رستند و بعد از آن، بار ديگر گرفتار و مغلوب آن گشتند، اواخر ايشان از اوايل بدتر ميشود.
|
||||
\v 21 زيرا كه براي ايشان بهتر ميبود كه راه عدالت را ندانسته باشند از اينكه بعد از دانستن بار ديگر از آن حكم مقدّس كه بديشان سپرده شده بود، برگردند.
|
||||
\v 22 لكن معني مَثَل حقيقي بر ايشان راست آمد كه «سگ به قي خود رجوع كرده است و خَنزيرِ شسته شده، به غلطيدن در گِل.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اين رساله دوّم را اي حبيبان الا´ن به شما مينويسم كه به اين هردو، دلِ پاك شما را به طريق يادگاري برميانگيزانم،
|
||||
\v 2 تا بخاطر آريد كلماتي كه انبياي مقدّس، پيش گفتهاند و حكم خداوند و نجات دهنده را كه به رسولان شما داده شد.
|
||||
\v 3 و نخست اين را ميدانيد كه در ايّام آخر مُستَهزئين با استهزا ظاهر خواهند شد كه بر وفق شهوات خود رفتار نموده،
|
||||
\v 4 خواهند گفت: «كجاست وعده آمدن او؟ زيرا از زماني كه پدرانبه خواب رفتند، هرچيز به همينطوري كه از ابتداي آفرينش بود، باقي است.»
|
||||
\v 5 زيرا كه ايشان عمداً از اين غافل هستند كه به كلام خدا آسمانها از قديم بود و زمين از آب و به آب قائم گرديد.
|
||||
\v 6 و به اين هردو، عالمي كه آن وقت بود در آب غرق شده، هلاك گشت.
|
||||
\v 7 لكن آسمان و زمين الا´ن به همان كلام براي آتش ذخيره شده و تا روز داوري و هلاكت، مردم بيدين نگاه داشته شدهاند.
|
||||
\v 8 لكن اي حبيبان، اين يك چيز از شما مخفي نماند كه يك روز نزد خدا چون هزار سال است و هزار سال چون يك روز.
|
||||
\v 9 خداوند در وعده خود تأخير نمينمايد چنانكه بعضي تأخير ميپندارند، بلكه بر شما تحمّل مينمايد چون نميخواهد كه كسي هلاك گردد بلكه همه به توبه گرايند.
|
||||
\v 10 لكن روز خداوند چون دزد خواهد آمد كه در آن آسمانها به صداي عظيم زايل خواهند شد و عناصر سوخته شده، از هم خواهد پاشيد و زمين و كارهايي كه در آن است سوخته خواهد شد.
|
||||
\v 11 پس چون جميع اينها متفرّق خواهند گرديد، شما چطور مردمان بايد باشيد، در هر سيرتِ مقدّس و دينداري؟
|
||||
\v 12 و آمدن روز خدا را انتظار بكشيد و آن را بشتابانيد كه در آن آسمانها سوخته شده، از هم متفرّق خواهند شد و عناصر از حرارت گداخته خواهد گرديد.
|
||||
\v 13 ولي بحسب وعده او، منتظر آسمانهاي جديد و زمين جديد هستيم كه در آنها عدالت ساكن خواهد بود.
|
||||
\v 14 لهذا اي حبيبان، چون انتظار اين چيزها را ميكشيد، جدّ و جهد نماييد تا نزد او بيداغ وبيعيب در سلامتي يافت شويد.
|
||||
\v 15 و تحمّلِ خداوندِ ما را نجات بدانيد، چنانكه برادر حبيب ما پولس نيز برحسب حكمتي كه به وي داده شد، به شما نوشت.
|
||||
\v 16 و همچنين در ساير رسالههاي خود اين چيزها را بيان مينمايد كه در آنها بعضي چيزهاست كه فهميدن آنها مشكل است و مردمان بيعلم و ناپايدار آنها را مثل ساير كتب تحريفميكنند تا به هلاكت خود برسند.
|
||||
\v 17 پس شما اي حبيبان، چون اين امور را از پيش ميدانيد، باحذر باشيد كه مبادا به گمراهي بيدينان ربوده شده، از پايداريِ خود بيفتيد.
|
||||
\v 18 بلكه در فيض و معرفت خداوند و نجاتدهنده ما عيسي مسيح ترقّي كنيد، كه او را از كنون تا ابدالا´باد جلال باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,131 @@
|
|||
\id 1JN Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h اول یوحنا
|
||||
\toc1 رسالۀ اوّل یوحنای رسول
|
||||
\toc2 اول یوحنا
|
||||
\toc3 1jn
|
||||
\mt1 اول یوحنا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 آنچه از ابتدا بود و آنچه شنيدهايم و به چشم خود ديده، آنچه بر آن نگريستيم و دستهاي ما لمس كرد، درباره كلمه حيات.
|
||||
\v 2 و حيات ظاهر شد و آن را ديدهايم و شهادت ميدهيم و به شما خبر ميدهيم از حيات جاوداني كه نزد پدر بود و برما ظاهر شد.
|
||||
\v 3 از آنچه ديده و شنيدهايم شما را اعلام مينماييم تا شما هم با ما شراكت داشته باشيد. و امّا شراكت ما با پدر و با پسرش عيسي مسيح است.
|
||||
\v 4 و اين را به شما مينويسم تا خوشيِ ما كامل گردد.
|
||||
\v 5 و اين است پيغامي كه از او شنيدهايم و به شما اعلام مينماييم، كه خدا نور است و هيچ ظلمت در وي هرگز نيست.
|
||||
\v 6 اگر گوييم كه با وي شراكت داريم، در حاليكه در ظلمت سلوك مينماييم، دروغ ميگوييم و براستي عمل نميكنيم.
|
||||
\v 7 لكن اگر در نور سلوك مينماييم، چنانكه او در نور است، با يكديگر شراكت داريم و خون پسر او عيسي مسيح ما را از هر گناه پاك ميسازد.
|
||||
\v 8 اگر گوييم كه گناه نداريم خود را گمراه ميكنيم و راستي در ما نيست.
|
||||
\v 9 اگر به گناهان خود اعتراف كنيم، او امين و عادل است تا گناهان ما را بيامرزد و ما را از هر ناراستي پاك سازد.
|
||||
\v 10 اگر گوييم كه گناه نكردهايم، او را دروغگوميشماريم و كلام او در ما نيست.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي فرزندانِ من، اين را به شما مينويسم تا گناه نكنيد؛ و اگر كسي گناهي كند، شفيعي داريم نزد پدر يعني عيسي مسيح عادل.
|
||||
\v 2 و اوست كفّاره بجهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط بلكه بجهت تمام جهان نيز.
|
||||
\v 3 و از اين ميدانيم كه او را ميشناسيم، اگر احكام او را نگاه داريم.
|
||||
\v 4 كسي كه گويد او را ميشناسم و احكام او را نگاه ندارد، دروغگوست و در وي راستي نيست.
|
||||
\v 5 لكن كسي كه كلام او را نگاه دارد، فيالواقع محبّت خدا در وي كامل شده است و از اين ميدانيم كه در وي هستيم.
|
||||
\v 6 هركه گويد كه در وي ميمانم، به همين طريقي كه او سلوك مينمود، او نيز بايد سلوك كند.
|
||||
\v 7 اي حبيبان، حكمي تازه به شما نمينويسم، بلكه حكمي كهنه كه آن را از ابتدا داشتيد؛ و حكم كهنه آن كلام است كه از ابتدا شنيديد.
|
||||
\v 8 و نيز حكمي تازه به شما مينويسم كه آن در وي و در شما حقّ است، زيرا كه تاريكي درگذر است و نور حقيقي الا´ن ميدرخشد.
|
||||
\v 9 كسي كه ميگويد كه در نور است و از برادر خود نفرت دارد، تا حال در تاريكي است.
|
||||
\v 10 و كسي كه برادر خود را محبّت نمايد، در نور ساكن است و لغزش در وي نيست.
|
||||
\v 11 امّا كسي كه از برادر خود نفرت دارد، در تاريكي است و در تاريكي راه ميرود و نميداند كجا ميرود زيرا كهتاريكي چشمانش را كور كرده است.
|
||||
\v 12 اي فرزندان، به شما مينويسم زيرا كه گناهان شما بخاطر اسم او آمرزيده شده است.
|
||||
\v 13 اي پدران، به شما مينويسم زيرا او را كه از ابتدا است ميشناسيد. اي جوانان، به شما مينويسم از آنجا كه بر شرير غالب شدهايد. اي بچهها به شما نوشتم زيرا كه پدر را ميشناسيد.
|
||||
\v 14 اي پدران، به شما نوشتم زيرا او را كه از ابتداست ميشناسيد. اي جوانان، به شما نوشتم از آن جهت كه توانا هستيد و كلام خدا در شما ساكن است وبر شرير غلبه يافتهايد.
|
||||
\v 15 دنيا را و آنچه در دنياست دوست مداريد زيرا اگر كسي دنيا را دوست دارد، محبّت پدر در وي نيست.
|
||||
\v 16 زيرا كه آنچه در دنياست، از شهوت جسم و خواهش چشم و غرور زندگاني از پدر نيست بلكه از جهان است.
|
||||
\v 17 و دنيا و شهوات آن در گذر است لكن كسي كه به اراده خدا عمل ميكند، تا به ابد باقي ميماند.
|
||||
\v 18 اي بچهها، اين ساعت آخر است و چنانكه شنيدهايد كه دجّال ميآيد، الحال هم دجّالان بسيار ظاهر شدهاند و از اين ميدانيم كه ساعتِ آخر است.
|
||||
\v 19 از ما بيرون شدند، لكن از ما نبودند، زيرا اگر از ما ميبودند با ما ميماندند؛ لكن بيرون رفتند تا ظاهر شود كه همه ايشان از ما نيستند.
|
||||
\v 20 و امّا شما از آن قدّوس، مسح را يافتهايد و هرچيز را ميدانيد.
|
||||
\v 21 ننوشتم به شما از اين جهت كه راستي را نميدانيد، بلكه از اينرو كه آن را ميدانيد و اينكه هيچ دروغ از راستي نيست.
|
||||
\v 22 دروغگو كيست جز آنكه مسيح بودن عيسي را انكار كند. آن دجّال است كه پدر و پسر را انكار مينمايد.
|
||||
\v 23 كسي كه پسر را انكار كند، پدر را هم ندارد و كسي كه اعتراف به پسر نمايد، پدر را نيز دارد.
|
||||
\v 24 و امّا شما آنچه از ابتدا شنيديد در شما ثابت بماند، زيرا اگر آنچه از اوّل شنيديد، در شما ثابت بماند، شما نيز در پسر و در پدر ثابت خواهيد ماند.
|
||||
\v 25 و اين است آن وعدهاي كه او به ما داده است، يعني حيات جاوداني.
|
||||
\v 26 و اين را به شما نوشتم درباره آناني كه شما را گمراه ميكنند.
|
||||
\v 27 و امّا در شما آن مسح كه از او يافتهايد ثابت است و حاجت نداريد كه كسي شما را تعليم دهد بلكه چنانكه خود آن مسح شما را از همه چيز تعليم ميدهد و حقّ است و دروغ نيست، پس بطوري كه شما را تعليم داد در او ثابت ميمانيد.
|
||||
\v 28 الا´ن اي فرزندان در او ثابت بمانيد تا چون ظاهر شود، اعتماد داشته باشيم و در هنگام ظهورش از وي خجل نشويم.
|
||||
\v 29 اگر فهميدهايد كه او عادل است، پس ميدانيد كه هر كه عدالت را بجا آوَرَد، از وي تولّد يافته است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 ملاحظه كنيد چه نوع محبّت پدر به ما داده است تا فرزندان خدا خوانده شويم؛ و چنين هستيم و از اين جهت دنيا ما را نميشناسد زيرا كه او را نشناخت.
|
||||
\v 2 اي حبيبان، الا´ن فرزندان خدا هستيم و هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهيم بود؛ لكن ميدانيم كه چون او ظاهر شود، مانند او خواهيم بود زيرا او را چنانكه هستخواهيم ديد.
|
||||
\v 3 و هركس كه اين اميد را بر وي دارد، خود را پاك ميسازد چنانكه او پاك است.
|
||||
\v 4 و هركه گناه را بعمل ميآوَرَد، برخلاف شريعت عمل ميكند زيرا گناه مخالف شريعت است.
|
||||
\v 5 و ميدانيد كه او ظاهر شد تا گناهان را بردارد و در وي هيچ گناه نيست.
|
||||
\v 6 هركه در وي ثابت است گناه نميكند و هركِه گناه ميكند او را نديده است و نميشناسد.
|
||||
\v 7 اي فرزندان، كسي شما را گمراه نكند؛ كسي كه عدالت را بهجا ميآورد، عادل است چنانكه او عادل است.
|
||||
\v 8 و كسي كه گناه ميكند از ابليس است زيرا كه ابليس از ابتدا گناهكار بوده است. و از اين جهت پسر خدا ظاهر شد تا اعمال ابليس را باطل سازد.
|
||||
\v 9 هر كه از خدا مولود شده است، گناه نميكند زيرا تخم او در وي ميماند و او نميتواند گناهكار بوده باشد زيرا كه از خدا تولّد يافته است.
|
||||
\v 10 فرزندان خدا و فرزندان ابليس از اين ظاهر ميگردند. هر كه عدالت را بجا نميآورد از خدا نيست و همچنين هر كه برادر خود را محبّت نمينمايد.
|
||||
\v 11 زيرا همين است آن پيغامي كه از اوّل شنيديد كه يكديگر را محبّت نماييم.
|
||||
\v 12 نه مثل قائن كه از آن شرير بود و برادر خود را كشت؛ و از چه سبب او را كشت؟ از اين سبب كه اعمال خودش قبيح بود و اعمال برادرش نيكو.
|
||||
\v 13 اي برادرانِ من، تعجّب مكنيد اگر دنيا از شما نفرت گيرد.
|
||||
\v 14 ما ميدانيم كه از موت گذشته، داخل حيات گشتهايم از اينكه برادران را محبّتمينماييم. هركه برادر خود را محبّت نمينمايد در موت ساكن است.
|
||||
\v 15 هر كه از برادر خود نفرت نمايد، قاتل است و ميدانيد كه هيچ قاتلْ حيات جاوداني در خود ثابت ندارد.
|
||||
\v 16 از اين امر محبّت را دانستهايم كه او جان خود را در راه ما نهاد و ما بايد جان خود را در راه برادران بنهيم.
|
||||
\v 17 لكن كسي كه معيشت دنيوي دارد و برادر خود را محتاج بيند و رحمت خود را از او باز دارد، چگونه محبّت خدا در او ساكن است؟
|
||||
\v 18 اي فرزندان، محبّت را بهجا آريم نه در كلام و زبان بلكه در عمل و راستي.
|
||||
\v 19 و از اين خواهيم دانست كه از حقّ هستيم و دلهاي خود را در حضور او مطمئّن خواهيم ساخت،
|
||||
\v 20 يعني در هرچه دلِ ما، ما را مذمّت ميكند، زيرا خدا از دل ما بزرگتر است و هرچيز را ميداند.
|
||||
\v 21 اي حبيبان، هرگاه دلِ ما ما را مذمّت نكند، در حضور خدا اعتماد داريم
|
||||
\v 22 و هرچه سؤآل كنيم، از او مييابيم، از آنجهت كه احكام او را نگاه ميداريم و به آنچه پسنديده اوست، عمل مينماييم. و اين است حكم او كه به اسم پسر او عيسي مسيح ايمان آوريم و يكديگر را محبّت نماييم، چنانكه به ما امر فرمود.
|
||||
\v 23 و هركه احكام او را نگاه دارد، در او ساكن است و او در وي؛ و از اين ميشناسيم كه در ما ساكن است، يعني از آن روح كه به ما داده است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 اي حبيبان، هر روح را قبول مكنيد بلكهروحها را بيازماييد كه از خدا هستند يا نه. زيرا كه انبياي كَذَبَه بسيار به جهان بيرون رفتهاند.
|
||||
\v 2 به اين، روح خدا را ميشناسيم: هر روحي كه به عيسي مسيح مجسم شده اقرار نمايد از خداست،
|
||||
\v 3 و هر روحي كه عيسي مسيح مجسّم شده را انكار كند، از خدا نيست. و اين است روح دجّال كه شنيدهايد كه او ميآيد و الا´ن هم در جهان است.
|
||||
\v 4 اي فرزندان، شما از خدا هستيد و بر ايشان غلبه يافتهايد زيرا او كه در شماست، بزرگتر است از آنكه در جهان است.
|
||||
\v 5 ايشان از دنيا هستند از اين جهت سخنان دنيوي ميگويند و دنيا ايشان را ميشنود.
|
||||
\v 6 ما از خدا هستيم و هركه خدا را ميشناسد ما را ميشنود و آنكه از خدا نيست ما را نميشنود. روحِ حقّ و روحِ ضلالت را از اين تمييز ميدهيم.
|
||||
\v 7 اي حبيبان، يكديگر را محبّت بنماييم زيرا كه محبّت از خداست و هركه محبّت مينمايد از خدا مولود شده است و خدا را ميشناسد،
|
||||
\v 8 و كسي كه محبّت نمينمايد، خدا را نميشناسد زيرا خدا محبّت است.
|
||||
\v 9 و محبّت خدا به ما ظاهر شده است به اينكه خدا پسر يگانه خود را به جهان فرستاده است تا به وي زيست نماييم.
|
||||
\v 10 و محبّت در همين است، نه آنكه ما خدا را محبّت نموديم، بلكه اينكه او ما را محبّت نمود و پسر خود را فرستاد تاكفّاره گناهان ما شود.
|
||||
\v 11 اي حبيبان، اگر خدا با ما چنين محبّت نمود، ما نيز ميبايد يكديگر را محبّت نماييم.
|
||||
\v 12 كسي هرگز خدا را نديد؛ اگر يكديگر را محبّت نماييم، خدا در ما ساكن است و محبّت او در ما كامل شدهاست.
|
||||
\v 13 از اين ميدانيم كه در وي ساكنيم و او در ما زيرا كه از روح خود به ما داده است.
|
||||
\v 14 و ما ديدهايم و شهادت ميدهيم كه پدر پسر را فرستاد تا نجاتدهنده جهان بشود.
|
||||
\v 15 هركه اقرار ميكند كه عيسي پسر خداست، خدا در وي ساكن است و او در خدا.
|
||||
\v 16 و ما دانسته و باور كردهايم آن محبّتي را كه خدا با ما نموده است. خدا محبّت است و هركه در محبّت ساكن است در خدا ساكن است و خدا در وي.
|
||||
\v 17 محبّت در همين با ما كامل شده است تا در روز جزا ما را دلاوري باشد، زيرا چنانكه او هست، ما نيز در اين جهان همچنين هستيم.
|
||||
\v 18 در محبّت خوف نيست بلكه محبّتِ كامل خوف را بيرون مياندازد؛ زيرا خوف عذاب دارد و كسي كه خوف دارد، در محبّت كامل نشده است.
|
||||
\v 19 ما او را محبّت مينماييم زيرا كه او اوّل ما را محبّت نمود.
|
||||
\v 20 اگر كسي گويد كه خدا را محبّت مينمايم و از برادر خود نفرت كند، دروغگوست، زيرا كسي كه برادري را كه ديده است محبّت ننمايد، چگونه ممكن است خدايي را كه نديده است محبّت نمايد؟
|
||||
\v 21 و اين حكم را از وي يافتهايم كه هركه خدا را محبّت مينمايد، برادر خود را نيز محبّت بنمايد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 هركه ايمان دارد كه عيسي، مسيح است، از خدا مولود شده است؛ و هركه والد را محبّت مينمايد، مولود او را نيز محبّت مينمايد.
|
||||
\v 2 از اين ميدانيم كه فرزندان خدا را محبّت مينماييم، چون خدا را محبّت مينماييم و احكام او را بجا ميآوريم.
|
||||
\v 3 زيرا همين است محبّت خدا كه احكام او را نگاه داريم و احكام او گران نيست.
|
||||
\v 4 زيرا آنچه از خدا مولود شده است، بر دنيا غلبه مييابد؛ و غلبهاي كه دنيا را مغلوب ساخته است، ايمان ماست. كيست آنكه بر دنيا غلبه يابد؟ جز آنكه ايمان دارد كه عيسي پسر خداست.
|
||||
\v 6 همين است او كه به آب و خون آمد يعني عيسي مسيح. نه به آب فقط بلكه به آب و خون و روح است آنكه شهادت ميدهد، زيرا كه روحْ حقّ است.
|
||||
\v 7 زيرا سه هستند كه شهادت ميدهند،
|
||||
\v 8 يعني روح و آب و خون؛ و اين سه يك هستند.
|
||||
\v 9 اگر شهادت انسان را قبول كنيم، شهادت خدا بزرگتر است؛ زيرا اين است شهادت خدا كه درباره پسر خود شهادت داده است.
|
||||
\v 10 آنكه به پسر خدا ايمان آورد، در خود شهادت دارد و آنكه به خدا ايمان نياورد، او را دروغگو شمرده است، زيرا به شهادتي كه خدا درباره پسر خود داده است، ايمان نياورده است.
|
||||
\v 11 و آن شهادت اين است كه خدا حيات جاوداني به ما داده است و اين حيات، در پسر اوست.
|
||||
\v 12 آنكه پسر را دارد حيات را دارد و آنكه پسر خدا را ندارد، حيات را نيافته است.
|
||||
\v 13 اين را نوشتم به شما كه به اسم پسر خدا ايمان آوردهايد تا بدانيد كه حيات جاوداني داريد و تا به اسمِ پسر خدا ايمان بياوريد.
|
||||
\v 14 و اين است آن دليري كه نزد وي داريم كه هرچه برحسب اراده او سؤال نماييم، ما را ميشنود.
|
||||
\v 15 و اگر دانيم كه هرچه سؤال كنيم ما را ميشنود، پس ميدانيم كه آنچه از او درخواست كنيم مييابيم.
|
||||
\v 16 اگر كسي برادر خود را بيند كه گناهي را كه منتهي به موت نباشد ميكند، دعا بكند و او را حيات خواهد بخشيد، به هركه گناهي منتهي به موت نكرده باشد. گناهي منتهي به موت هست؛ بجهت آن نميگويم كه دعا بايد كرد.
|
||||
\v 17 هر ناراستي گناه است، ولي گناهي هست كه منتهي به موت نيست.
|
||||
\v 18 و ميدانيم كه هركه از خدا مولود شده است، گناه نميكند بلكه كسي كه از خدا تولّد يافت، خود را نگاه ميدارد و آن شرير او را لمس نميكند.
|
||||
\v 19 و ميدانيم كه از خدا هستيم و تمام دنيا در شرير خوابيده است.
|
||||
\v 20 امّا آگاه هستيم كه پسر خدا آمده است و به ما بصيرت داده است تا حقّ را بشناسيم و در حقّ يعني در پسر او عيسي مسيح هستيم. اوست خداي حقّ و حيات جاوداني.
|
||||
\v 21 اي فرزنـدان، خـود را از بتهـا نگاه داريـد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,25 @@
|
|||
\id 2JN Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h دوم یوحنا
|
||||
\toc1 رسالۀ دوّم یوحنّای رسول
|
||||
\toc2 دوم یوحنا
|
||||
\toc3 2jn
|
||||
\mt1 دوم یوحنا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 من كه پيرم، به خاتون برگزيده و فرزندانش كه ايشان را در راستي محبّت مينمايم و نه من فقط بلكه همه كساني كه راستي را ميدانند،
|
||||
\v 2 بخاطر آن راستي كه در مـا ساكـن است و با مـا تا بـه ابـد خواهـد بود.
|
||||
\v 3 فيض و رحمت و سلامتي از جانب خداي پدر و عيسي مسيح خداوند و پسر پدر در راستي و محبّت با ما خواهد بود.
|
||||
\v 4 بسيار مسرور شدم چونكه بعضي از فرزندان تو را يافتم كه در راستي رفتار ميكنند، چنانكه از پدر حكم يافتيم.
|
||||
\v 5 و الا´ن اي خاتون از تو التماس دارم نه آنكه حكمي تازه به تو بنويسم، بلكه همان را كه از ابتداء داشتيم كه يكديگر را محبّت بنماييم.
|
||||
\v 6 و اين است محبّت كه موافق احكام او سلوك بنماييم و حكم همان است كه از اوّل شنيديد تا در آن سلوك نماييم.
|
||||
\v 7 زيرا گمراه كنندگانِ بسيار به دنيا بيرون شدند كه عيسي مسيح ظاهر شدة در جسم را اقرار نميكنند. آن است گمراه كننده و دجّال.
|
||||
\v 8 خود را نگاه بداريد مبادا آنچه را كه عمل كرديم برباد دهيد بلكه تا اجرت كامل بيابيد.
|
||||
\v 9 هركه پيشوايي ميكند و در تعليم مسيح ثابت نيست، خدا را نيافته است. امّا آنكه در تعليم مسيح ثابت مانَد، او هم پدر و پسر را دارد.
|
||||
\v 10 اگر كسي به نزد شما آيد و اين تعليم را نياوَرَد، او را به خانه خود مپذيريد و او را تحيّت مگوييد،
|
||||
\v 11 زيرا هركه او را تحيّت گويد، در كارهاي قبيحش شريك گردد.
|
||||
\v 12 چيزهاي بسيار دارم كه به شما بنويسم، لكن نخواستم كه به كاغذ و مركّب بنويسم، بلكه اميدوارم كه به نزد شما بيايم و زباني گفتگو نمايم تا خوشيِ ما كامل شود.
|
||||
\v 13 فرزندانِ خواهرِ برگزيده تو، به تو سلام ميرسانند. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,26 @@
|
|||
\id 3JN Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h سوم یوحنا
|
||||
\toc1 رسالۀ سوم یوحنّای رسول
|
||||
\toc2 سوم یوحنا
|
||||
\toc3 3jn
|
||||
\mt1 سوم یوحنا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 من كه پيرم، به غايُس حبيب كه او را در راستي محبّت مينمايم.
|
||||
\v 2 اي حبيب، دعا ميكنم كه در هر وجه كامياب و تندرست بوده باشي، چنانكه جان تو كامياب است.
|
||||
\v 3 زيرا كه بسيار شاد شدم چون برادران آمدند و بر راستيِ تو شهادت دادند، چنانكه تو در راستي سلوك مينمايي.
|
||||
\v 4 مرا بيش از اين شادي نيست كه بشنوم كه فرزندانم در راستي سلوك مينمايند.
|
||||
\v 5 اي حبيب، آنچه ميكني به برادران و خصوصـاً به غريبـان، به امانت ميكني،
|
||||
\v 6 كه در حضـور كليسا بـر محبّت تو شهادت دادند و هرگاه ايشـان را بطـور شايستـه خدا بدرقه كني، نيكويي مينمايي
|
||||
\v 7 زيرا كه بجهت اسـم او بيـرون رفتنـد و از امّتها چيـزي نميگيرنـد.
|
||||
\v 8 پـس بر مـا واجب اسـت كه چنيـن اشخاص را بپذيريم تا شريك راستي بشويم.
|
||||
\v 9 به كليسا چيزي نوشتم لكن دِيوتْرِفيس كه سرداري بر ايشان را دوست ميدارد، ما را قبول نميكند.
|
||||
\v 10 لهذا اگر آيم، كارهايي را كه او ميكند به ياد خواهم آورد زيرا به سخنان ناشايسته بر ما ياوهگويي ميكند و به اين قانع نشده، برادران را خود نميپذيرد و كساني را نيز كه ميخواهند، مانع ايشان ميشود و از كليسا بيرون ميكند.
|
||||
\v 11 اي حبيب، به بدي اقتدا منما بلكه به نيكويي زيرا نيكو كردار از خداست و بدكردار خدا را نديده است.
|
||||
\v 12 همه مردم و خودِ راستي نيز بر ديمتريوس شهادت ميدهند و ما هم شهادت ميدهيم و آگاهيد كه شهادت ما راست است.
|
||||
\v 13 مرا چيزهاي بسيار بود كه به تو بنويسم، لكن نميخواهم به مركّب و قلم به تو بنويسم.
|
||||
\v 14 لكن اميدوارم كه به زودي تو را خواهم ديد و زباني گفتگو كنيم. سلام بر تو باد. دوستان به تو سلام ميرسانند. سلام مرا به دوستان نام به نام برسان.
|
|
@ -0,0 +1,37 @@
|
|||
\id JUD Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h یهودا
|
||||
\toc1 رسالۀ یهودا
|
||||
\toc2 یهودا
|
||||
\toc3 jud
|
||||
\mt1 یهودا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 يهودا، غلام عيسي مسيح و برادر يعقوب، به خوانده شدگاني كه در خداي پدر حبيب و براي عيسي مسيح محفوظ ميباشيد.
|
||||
\v 2 رحمت و سلامتي و محبّت بر شما افزون باد.
|
||||
\v 3 اي حبيبان، چون شوق تمام داشتم كه درباره نجات عاّم به شما بنويسم، ناچار شدم كه الا´ن به شما بنويسم و نصيحت دهم تا شما مجاهده كنيد براي آن ايماني كه يكبار به مقدّسين سپرده شد.
|
||||
\v 4 زيرا كه بعضي اشخاص در خفا درآمدهاند كه از قديم براي اين قصاص مقرّر شده بودند؛ مردمان بيدين كه فيض خداي ما را به فجور تبديل نموده و عيسي مسيح آقاي واحد و خداوند ما را انكار كردهاند.
|
||||
\v 5 پس ميخواهم شما را ياد دهم، هرچند همه چيز را دفعةً ميدانيد كه بعد از آنكه خداوند، قوم را از زمين مصر رهايي بخشيده بود، بار ديگر بيايمانان را هلاك فرمود.
|
||||
\v 6 و فرشتگاني را كه رياست خود را حفظ نكردند بلكه مسكن حقيقي خود را ترك نمودند، در زنجيرهاي ابدي در تحت ظلمت بجهت قصاص يومِ عظيم نگاه داشته است.
|
||||
\v 7 و همچنين سدوم و غموره و ساير بُلدان نواحيِ آنها مثل ايشان چونكه زناكار شدندو در پي بشر ديگر افتادند، در عقوبت آتش ابدي گرفتار شده، بجهت عبرت مقرّر شدند.
|
||||
\v 8 ليكن باوجود اين، همه اين خواب بينندگان نيز جسد خود را نجس ميسازند و خداوندي را خوار ميشمارند و بر بزرگان تهمت ميزنند.
|
||||
\v 9 امّا ميكائيل، رئيس ملائكه، چون درباره جسد موسي با ابليس منازعه ميكرد، جرأت ننمود كه حكم افترا بر او بزند بلكه گفت: «خداوند تو را توبيخ فرمايد.»
|
||||
\v 10 لكن اين اشخاص بر آنچه نميدانند افترا ميزنند و در آنچه مثل حيوان غيرناطق بالطبّع فهميدهاند، خود را فاسد ميسازند.
|
||||
\v 11 واي بر ايشان زيرا كه به راه قائن رفتهاند و در گمراهي بلعَام بجهت اُجرت غرق شدهاند و در مشاجرتِ قورَح هلاك گشتهاند.
|
||||
\v 12 اينها در ضيافتهاي محبّتانه شما صخرهها هستند چون با شما شادي ميكنند، و شباناني كه خويشتن را بيخوف ميپرورند و ابرهاي بيآب از بادها رانده شده و در ختان صيفي بيميوه، دوباره مرده و از ريشه كنده شده،
|
||||
\v 13 و امواج جوشيده دريا كه رسوايي خود را مثل كف برميآورند و ستارگان آواره هستند كه براي ايشان تاريكي ظلمت جاوداني مقرّر است.
|
||||
\v 14 لكن خنوخ كه هفتم از آدم بود، درباره همين اشخاص خبر داده، گفت: «اينك خداوند با هزاران هزار از مقّدسين خودآمد
|
||||
\v 15 تا برهمه داوري نمايد و جميع بيدينان را ملزم سازد، بر همه كارهاي بيديني كه ايشان كردند و برتمامي سخنان زشت كه گناهكاران بيدين به خلاف او گفتند.»
|
||||
\v 16 اينانند همهمهكنان و گِلهمندان كه برحسب شهوات خود سلوك مينمايند و به زبان خود سخنان تكبّرآميز ميگويند و صورتهاي مردم را بجهت سود ميپسندند.
|
||||
\v 17 امّا شما اي حبيبان، بخاطر آوريد آن سخناني كه رسولان خداوند ما عيسي مسيح پيش گفتهاند،
|
||||
\v 18 چون به شما خبر دادند كه در زمان آخر مستهزئين خواهند آمد كه برحسب شهوات بيدينيِ خود رفتار خواهند كرد.
|
||||
\v 19 اينانند كه تفرقهها پيدا ميكنند و نفساني هستند كه روح راندارند.
|
||||
\v 20 امّا شما اي حبيبان، خود را به ايمان اقدس خود بنا كرده و در روح القدس عبادت نموده،
|
||||
\v 21 خويشتن را در محبّت خدا محفوظ داريد و منتظر رحمت خداوند ما عيسي مسيح براي حيات جاوداني بوده باشيد.
|
||||
\v 22 و بعضي را كه مجادله ميكنند ملزم سازيد.
|
||||
\v 23 و بعضي را از آتش بيرون كشيده، برهانيد و بر بعضي با خوف رحمت كنيد و از لباس جسمآلود نفرت نماييد.
|
||||
\v 24 الا´ن او را كه قادر است كه شما را از لغزش محفوظ دارد و در حضور جلال خود شما را بيعيب به فرحي عظيم قايم فرمايد،
|
||||
\v 25 يعني خداي واحد و نجاتدهنده ما را جلال و عظمت و توانايي و قدرت باد الا´ن و تا ابدالا´باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,501 @@
|
|||
\id REV Unlocked Literal Bible
|
||||
\ide UTF-8
|
||||
\h مکاشفهٔ یوحنا
|
||||
\toc1 مکاشفۀ یوحنّای رسول
|
||||
\toc2 مکاشفهٔ یوحنا
|
||||
\toc3 rev
|
||||
\mt1 مکاشفهٔ یوحنا
|
||||
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 1
|
||||
\p
|
||||
\v 1 مكاشفه عيسي مسيح كه خدا به او داد تا اموري را كه ميبايد زود واقع شود، بر غلامان خود ظاهر سازد و بوسيله فرشته خود فرستاده، آن را ظاهر نمود بر غلام خود يوحنّا،
|
||||
\v 2 كه گواهي داد به كلام خدا و به شهادت عيسي مسيح در اموري كه ديده بود.
|
||||
\v 3 خوشابحال كسي كه ميخواند و آناني كه ميشنوند كلام اين نبوّت را، و آنچه در اين مكتوب است نگاه ميدارند، چونكه وقت نزديك است.
|
||||
\v 4 يوحنّا، به هفت كليسايي كه در آسيا هستند. فيض و سلامتي بر شما باد از او كه هست و بود و ميآيد و از هفت روح كه پيش تخت وي هستند،
|
||||
\v 5 و از عيسي مسيح كه شاهد امين و نخستزاده از مردگان و رئيس پادشاهان جهان است. مر او را كه ما را محبت مينمايد و ما را از گناهان ما به خون خود شست،
|
||||
\v 6 و ما را نزد خدا و پدر خود پادشاهان و كهنه ساخت، او را جلال و توانايي باد تا ابدالا´باد. آمين.
|
||||
\v 7 اينك با ابرها ميآيد و هر چشمي او را خواهد ديد و آناني كه او را نيزه زدند و تمامي امّتهاي جهان براي وي خواهند ناليد. بلي!آمين.
|
||||
\v 8 «من هستم الف و يا، اول و آخر،» ميگويد آن خداوند خدا كه هست و بود و ميآيد، قادر عَلَيالاِطلاق.
|
||||
\v 9 من يوحنّا كه برادر شما و شريك در مصيبت و ملكوت و صبر در عيسي مسيح هستم، بجهت كلام خدا و شهادت عيسي مسيح در جزيرهاي مسمّي' به پَطْمُس شدم.
|
||||
\v 10 و در روز خداوند در روح شدم و از عقب خود آوازي بلند چون صداي صور شنيدم،
|
||||
\v 11 كه ميگفت: «من الف و يا و اول و آخر هستم. آنچه ميبيني در كتابي بنويس و آن را به هفت كليسايي كه در آسيا هستند، يعني به اَفَسُس و اسميرنا و پَرغامُس و طياتيرا و ساردِس و فيلادَلفيه و لائودكيه بفرست.»
|
||||
\v 12 پس رو برگردانيدم تا آن آوازي را كه با من تكلّم مينمود بنگرم؛ و چون رو گردانيدم، هفت چراغدان طلا ديدم،
|
||||
\v 13 و در ميان هفت چراغدان، شبيه پسرِ انسان را كه رداي بلند در بر داشت و بر سينه وي كمربندي طلا بسته بود،
|
||||
\v 14 و سر و موي او سفيد چون پشم، مثل برف سفيد بود و چشمان او مثل شعله آتش،
|
||||
\v 15 و پايهايش مانند برنج صيقلي كه در كوره تابيده شود، و آواز او مثل صداي آبهاي بسيار؛
|
||||
\v 16 و در دست راست خودهفت ستاره داشت و از دهانش شمشيري دودمه تيز بيرون ميآمد و چهرهاش چون آفتاب بود كه در قوّتش ميتابد.
|
||||
\v 17 و چون او را ديدم، مثل مرده پيش پايهايش افتادم و دست راست خود را بر من نهاده، گفت: «ترسان مباش! من هستم اول و آخر و زنده؛
|
||||
\v 18 و مرده شدم و اينك تا ابدالا´باد زنده هستم و كليدهاي موت و عالم اموات نزد من است.
|
||||
\v 19 پس بنويس چيزهايي را كه ديدي و چيزهايي كه هستند و چيزهايي را كه بعد از اين خواهند شد،
|
||||
\v 20 سرّ هفت ستارهاي را كه در دست راست من ديدي و هفت چراغدان طلا را. اما هفت ستاره، فرشتگان هفت كليسا هستند و هفت چراغدان، هفت كليسا ميباشند.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 2
|
||||
\p
|
||||
\v 1 «به فرشته كليساي در اَفَسُس بنويس كه اين را ميگويد او كه هفت ستاره را بدست راست خود دارد و در ميان هفت چراغدان طلا ميخرامد.
|
||||
\v 2 ميدانم اعمال تو را و مشقّت و صبر تو را و اينكه متحمّل اشرار نميتواني شد و آناني را كه خود را رسولان ميخوانند و نيستند آزمودي و ايشان را دروغگو يافتي؛
|
||||
\v 3 و صبر داري و بخاطر اسم من تحمّل كردي و خسته نگشتي.
|
||||
\v 4 «لكن بحثي بر تو دارم كه محبّت نخستين خود را ترك كردهاي.
|
||||
\v 5 پس بخاطر آر كه از كجا افتادهاي و توبه كن و اعمال نخست را بعمل آور والاّ بزودي نزد تو ميآيم و چراغدانت را ازمكانش نقل ميكنم اگر توبه نكني.
|
||||
\v 6 لكن اين را داري كه اعمال نِقُولاويان را دشمن داري، چنانكه من نيز از آنها نفرت دارم.
|
||||
\v 7 «آنكه گوش دارد بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد: هر كه غالب آيد، به او اين را خواهم بخشيد كه از درخت حياتي كه در وسط فردوس خداست بخورد.
|
||||
\v 8 «و به فرشته كليساي در اسميرنا بنويس كه اين را ميگويد آن اوّل و آخر كه مرده شد و زنده گشت.
|
||||
\v 9 اعمال و تنگي و مُفلسي تو را ميدانم، لكن دولتمند هستي، و كفر آناني را كه خود را يهود ميگويند و نيستند بلكه از كنيسه شيطانند.
|
||||
\v 10 از آن زحماتي كه خواهي كشيد مترس! اينك ابليس بعضي از شما را در زندان خواهد انداخت تا تجربه كرده شويد و مدّت ده روز زحمت خواهيد كشيد. لكن تا به مرگ امين باش تا تاج حيات را به تو دهم.
|
||||
\v 11 آنكه گوش دارد بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد: هر كه غالب آيد از موت ثاني ضرر نخواهد يافت.
|
||||
\v 12 «و به فرشته كليساي در پَرغامُس بنويس اين را ميگويد او كه شمشير دودمه تيز را دارد.
|
||||
\v 13 اعمال و مسكن تو را ميدانم كه تخت شيطان در آنجاست و اسم مرا محكم داري و ايمان مرا انكار ننمودي، نه هم در ايّامي كه اَنطيپاسِ شهيدِ امينِ من در ميان شما در جايي كه شيطان ساكناست كشته شد.
|
||||
\v 14 لكن بحث كمي بر تو دارم كه در آنجا اشخاصي را داري كه متمسّكند به تعليم بلعام كه بالاق را آموخت كه در راه بنياسرائيل سنگي مصادم بيندازد تا قربانيهاي بتها را بخورند و زنا كنند.
|
||||
\v 15 و همچنين كساني را داري كه تعليم نِقولاويان را پذيرفتهاند.
|
||||
\v 16 پس توبه كن والاّ بزودي نزد تو ميآيم و به شمشير زبان خود با ايشان جنگ خواهم كرد.
|
||||
\v 17 آنكه گوش دارد، بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد: و آنكه غالب آيد، از مَنِّ مخفي به وي خواهم داد و سنگي سفيد به او خواهم بخشيد كه بر آن سنگ اسمي جديد مرقوم است كه احدي آن را نميداند جز آنكه آن را يافته باشد.
|
||||
\v 18 «و به فرشته كليساي در طياتيرا بنويس اين را ميگويد پسر خدا كه چشمان او چون شعله آتش و پايهاي او چون برنج صيقلي است.
|
||||
\v 19 اعمال و محبّت و خدمت و ايمان و صبر تو را ميدانم و اينكه اعمال آخر تو بيشتر از اوّل است.
|
||||
\v 20 لكن بحثي بر تو دارم كه آن زن ايزابل نامي را راه ميدهي كه خود را نبيه ميگويد و بندگان مرا تعليم داده، اغوا ميكند كه مرتكب زنا و خوردن قربانيهاي بتها بشوند.
|
||||
\v 21 و به او مهلت دادم تا توبه كند، اما نميخواهد از زناي خود توبه كند.
|
||||
\v 22 اينك او را بر بستري مياندازم و آناني را كه با او زنا ميكنند، به مصيبتي سخت مبتلا ميگردانم اگر از اعمال خود توبه نكنند،
|
||||
\v 23 و اولادش را بهقتل خواهم رسانيد. آنگاه همه كليساها خواهند دانست كه منم امتحانكننده جگرها و قلوب و هر يكي از شما را برحسب اعمالش خواهم داد.
|
||||
\v 24 لكن باقيماندگان شما را كه در طياتيرا هستيد و اين تعليم را نپذيرفتهايد و عمقهاي شيطان را چنانكه ميگويند نفهميدهايد، بار ديگري بر شما نميگذارم،
|
||||
\v 25 جز آنكه به آنچه داريد تا هنگام آمدن من تمسّك جوييد.
|
||||
\v 26 و هر كه غالب آيد و اعمال مرا تا انجام نگاه دارد، او را بر امّتها قدرت خواهم بخشيد
|
||||
\v 27 تا ايشان را به عصاي آهنين حكمراني كند و مثل كوزههاي كوزهگر خرد خواهند شد، چنانكه من نيز از پدر خود يافتهام.
|
||||
\v 28 و به او ستاره صبح را خواهم بخشيد.
|
||||
\v 29 آنكه گوش دارد بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 3
|
||||
\p
|
||||
\v 1 « و به فرشته كليساي در ساردِس بنويساين را ميگويد او كه هفت روح خدا و هفت ستاره را دارد. اعمال تو را ميدانم كه نام داري كه زندهاي ولي مرده هستي.
|
||||
\v 2 بيدار شو و مابقي را كه نزديك به فنا است، استوار نما زيرا كه هيچ عمل تو را در حضور خدا كامل نيافتم.
|
||||
\v 3 پس بياد آور چگونه يافتهاي و شنيدهاي و حفظ كن و توبه نما زيرا هرگاه بيدار نباشي، مانند دزد بر تو خواهم آمد و از ساعت آمدن من بر تو مطّلع نخواهي شد.
|
||||
\v 4 « لكن در ساردِس اسمهاي چند داري كه لباس خود را نجس نساختهاند و در لباس سفيد بامن خواهند خراميد زيرا كه مستحّق هستند.
|
||||
\v 5 هر كه غالب آيد به جامه سفيد ملبّس خواهد شد و اسم او را از دفتر حيات محو نخواهم ساخت بلكه به نام وي در حضور پدرم و فرشتگان او اقرار خواهم نمود.
|
||||
\v 6 آنكه گوش دارد بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد.
|
||||
\v 7 « و به فرشته كليساي در فيلادِلفيه بنويس كه اين را ميگويد آن قدّوس و حق كه كليد داود را دارد كه ميگشايد و هيچكس نخواهد بست و ميبندد و هيچكس نخواهد گشود.
|
||||
\v 8 اعمال تو را ميدانم. اينك دري گشاده پيش روي تو گذاردهام كه كسي آن را نتواند بست، زيرا اندك قوّتي داري و كلام مرا حفظ كرده، اسم مرا انكار ننمودي.
|
||||
\v 9 اينك ميدهم آناني را از كنيسه شيطان كه خود را يهود مينامند و نيستند بلكه دروغ ميگويند. اينك ايشان را مجبور خواهم نمود كه بيايند و پيش پايهاي تو سجده كنند و بدانند كه من تو را محبّت نمودهام.
|
||||
\v 10 چونكه كلام صبر مرا حفظ نمودي، من نيز تو را محفوظ خواهم داشت، از ساعت امتحان كه بر تمام ربع مسكون خواهد آمد تا تمامي ساكنان زمين را بيازمايد.
|
||||
\v 11 بزودي ميآيم، پس آنچه داري حفظ كن مبادا كسي تاج تو را بگيرد.
|
||||
\v 12 هر كه غالب آيد، او را در هيكل خداي خود ستوني خواهم ساخت و ديگر هرگز بيرون نخواهد رفت و نام خداي خود را و نام شهر خداي خود يعني اورشليم جديد را كه از آسماناز جانب خداي من نازل ميشود و نام جديد خود را بر وي خواهم نوشت.
|
||||
\v 13 آنكه گوش دارد بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد.
|
||||
\v 14 « و به فرشته كليساي در لاَئودِكيه بنويس كه اين را ميگويد آمين و شاهد امين و صدّيق كه ابتداي خلقت خداست.
|
||||
\v 15 اعمال تو را ميدانم كه نه سرد و نه گرم هستي. كاشكه سرد بودي يا گرم.
|
||||
\v 16 لهذا چون فاتر هستي يعني نه گرم و نه سرد، تو را از دهان خود قيّ خواهم كرد.
|
||||
\v 17 زيرا ميگويي دولتمند هستم و دولت اندوختهام و به هيچ چيز محتاج نيستم و نميداني كه تو مستمند و مسكين هستي و فقير و كور و عريان.
|
||||
\v 18 تو را نصيحت ميكنم كه زر مصفّاي به آتش را از من بخري تا دولتمند شوي، و رخت سفيد را تا پوشانيده شوي و ننگ عرياني تو ظاهر نشود، و سرمـه را تا به چشمـان خود كشيـده بينايـي يابـي.
|
||||
\v 19 هر كه را من دوست ميدارم، توبيـخ و تأديب مينمايم. پس غيور شو و توبه نما.
|
||||
\v 20 اينك بر در ايستاده ميكوبم؛ اگر كسي آواز مرا بشنـود و در را باز كنـد، به نـزد او درخواهم آمد و با وي شـام خواهـم خـورد و او نيـز با مـن.
|
||||
\v 21 آنكه غالب آيـد، اين را به وي خواهـم داد كـه بر تخت من با من بنشينـد، چنانكه مـن غلبـه يافتم و با پدر خود بر تخت او نشستـم.
|
||||
\v 22 هـر كه گـوش دارد بشنود كه روح به كليساها چه ميگويد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 4
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بعد از اين ديدم كه ناگاه دروازهاي در آسمان باز شده است و آن آواز اوّل را كه شنيده بودم كه چون كرّنا با من سخن ميگفت، ديگرباره ميگويد: «به اينجا صعود نما تا اموري را كه بعد از اين بايد واقع شود به تو بنمايم.»
|
||||
\v 2 فيالفور در روح شدم و ديدم كه تختي در آسمان قائم است و بر آن تخت نشينندهاي.
|
||||
\v 3 و آن نشيننده، در صورت، مانند سنگ يشم و عقيق است و قوسقزحي در گرد تخت كه به منظر شباهت به زمرّد دارد
|
||||
\v 4 و گرداگرد تخت، بيست و چهار تخت است؛ و بر آن تختها بيست و چهار پير كه جامهاي سفيد در بر دارند نشسته ديدم و بر سر ايشان تاجهاي زرّين.
|
||||
\v 5 و از تخت، برقها و صداها و رعدها برميآيد؛ و هفت چراغ آتشين پيش تخت افروخته كه هفت روح خدا ميباشند.
|
||||
\v 6 و در پيش تخت، دريايي از شيشه مانند بلور و در ميان تخت و گرداگرد تخت چهار حيوان كه از پيش و پس به چشمان پر هستند.
|
||||
\v 7 و حيوان اوّل مانند شير بود؛ و حيوان دوّم مانند گوساله؛ و حيوان سوّم صورتي مانند انسان داشت؛ و حيوان چهارم مانند عقاب پرنده.
|
||||
\v 8 و آن چهار حيوان كه هر يكي از آنها شش بال دارد، گرداگرد و درون به چشمان پر هستند و شبانهروز باز نميايستند از گفتن «قدّوس قدّوس قدّوس، خداوند خداي قادر مطلق كه بود و هست و ميآيد.»
|
||||
\v 9 و چون آن حيوانات جلال و تكريم و سپاس به آن تختنشيني كه تا ابدالا´باد زنده است ميخوانند،
|
||||
\v 10 آنگاه آن بيست و چهارپير ميافتند در حضور آن تختنشين و او را كه تا ابدالا´باد زنده است عبادت ميكنند و تاجهاي خود را پيش تخت انداخته، ميگويند:
|
||||
\v 11 «اي خداوند، مستحقّي كه جلال و اكرام و قوّت را بيابي، زيرا كه تو همه موجودات را آفريدهاي و محض اراده تو بودند و آفريده شدند.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 5
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ديدم بر دست راست تختنشين، كتابي را كه مكتوب است از درون و بيرون، و مختوم به هفت مُهر.
|
||||
\v 2 و فرشتهاي قوي را ديدم كه به آواز بلند ندا ميكند كه «كيست مستحّقِ اينكه كتاب را بگشايد و مُهرهايش را بردارد؟»
|
||||
\v 3 و هيچكس در آسمان و در زمين و در زيرزمين نتوانست آن كتاب را باز كند يا بر آن نظر كند.
|
||||
\v 4 و من بشدّت ميگريستم زيرا هيچكس كه شايسته گشودن كتاب يا خواندن آن يا نظر كردن بر آن باشد، يافت نشد.
|
||||
\v 5 و يكي از آن پيران به من ميگويد: «گريان مباش! اينك آن شيري كه از سبط يهودا و ريشه داود است، غالب آمده است تا كتاب و هفت مُهرش را بگشايد.»
|
||||
\v 6 و ديدم در ميان تخت و چهار حيوان و در وسط پيران، برّهاي چون ذبحشده ايستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد كه هفت روح خدايند كه به تمامي جهان فرستاده ميشوند.
|
||||
\v 7 پس آمد و كتاب را از دست راست تختنشين گرفته است.
|
||||
\v 8 و چون كتاب را گرفت، آن چهار حيوان و بيست و چهار پير به حضور برّه افتادند و هر يكي از ايشان بربطي و كاسههاي زرّين پر ازبخور دارند كه دعاهاي مقدّسين است.
|
||||
\v 9 و سرودي جديد ميسرايند و ميگويند: «مستحقّ گرفتن كتاب و گشودن مُهرهايش هستي زيرا كه ذبح شدي و مردمان را براي خدا به خون خود از هر قبيله و زبان و قوم و امّت خريدي
|
||||
\v 10 و ايشان را براي خداي ما پادشاهان و كَهَنَه ساختي و بر زمين سلطنت خواهند كرد.»
|
||||
\v 11 و ديدم و شنيدم صداي فرشتگان بسيار را كه گرداگرد تخت و حيوانات و پيران بودند و عدد ايشان كرورها كرور و هزاران هزار بود؛
|
||||
\v 12 كه به آواز بلند ميگويند: «مستحّق است برّه ذبحشده كه قوّت و دولت و حكمت و توانايي و اكرام و جلال و بركت را بيابد.»
|
||||
\v 13 و هر مخلوقي را كه در آسمان و بر زمين و زيرزمين و در درياست و آنچه در آنها ميباشد، شنيدم كه ميگويند: «تختنشين و برّه را بركت و تكريم و جلال و توانايي باد تا ابدالا´باد.»
|
||||
\v 14 و چهار حيوان گفتند: «آمين!» و آن پيران به روي درافتادند و سجده نمودند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 6
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ديدم چون برّه يكي از آن هفت مهر را گشود؛ و شنيدم يكي از آن چهار حيوان به صدايي مثل رعد ميگويد: «بيا (و ببين)!»
|
||||
\v 2 و ديدم كه ناگاه اسبي سفيد كه سوارش كماني دارد و تاجي بدو داده شد و بيرون آمد، غلبهكننده و تا غلبه نمايد.
|
||||
\v 3 و چون مهر دوّم را گشود، حيوان دوّم را شنيدم كه ميگويد: «بيا (و ببين)!»
|
||||
\v 4 و اسبي ديگر،آتشگون بيرون آمد و سوارش را توانايي داده شده بود كه سلامتي را از زمين بردارد و تا يكديگر را بكُشند؛ و به وي شمشيري بزرگ داده شد.
|
||||
\v 5 و چون مهر سوم را گشود، حيوان سوّم را شنيدم كه ميگويد: «بيا (و ببين)!» و ديدم اينك اسبي سياه كه سوارش ترازويي بدست خود دارد.
|
||||
\v 6 و از ميان چهار حيوان، آوازي را شنيدم كه ميگويد: «يك هشت يك گندم به يك دينار و سه هشت يك جو به يك دينار و به روغن و شراب ضرر مرسان.»
|
||||
\v 7 و چون مُهر چهارم را گشود، حيوان چهارم را شنيدم كه ميگويد: «بيا (و ببين)!»
|
||||
\v 8 و ديدم كه اينك اسبي زرد و كسي بر آن سوار شده كه اسم او موت است و عالم اموات از عقب او ميآيد؛ و به آن دو اختيار بر يك ربع زمين داده شد تا به شمشير و قحط و موت و با وحوشِ زمين بكُشند.
|
||||
\v 9 و چون مُهر پنجم را گشود، در زير مذبح ديدم نفوس آناني را كه براي كلام خدا و شهادتي كه داشتند كشته شده بودند؛
|
||||
\v 10 كه به آواز بلند صدا كرده، ميگفتند: «اي خداوندِ قدّوس و حقّ، تا به كي انصاف نمينمايي و انتقام خون ما را از ساكنان زمين نميكشي؟»
|
||||
\v 11 و به هر يكي از ايشان جامهاي سفيد داده شد و به ايشان گفته شد كه اندكي ديگر آرامي نمايند تا عدد همقطاران كه مثل ايشان كشته خواهند شد، تمام شود.
|
||||
\v 12 و چون مُهر ششم را گشود، ديدم كه زلزلهاي عظيم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمي سياه گرديد و تمام ماه چون خون گشت؛
|
||||
\v 13 و ستارگان آسمان بر زمين فرو ريختند، ماننددرخت انجيري كه از باد سخت به حركت آمده، ميوههاي نارس خود را ميافشاند.
|
||||
\v 14 و آسمان چون طوماري پيچيده شده، از جا برده شد و هر كوه و جزيره از مكان خود منتقل گشت.
|
||||
\v 15 و پادشاهانِ زمين و بزرگان و سپهسالاران و دولتمندان و جبّاران و هر غلام و آزاد خود را در مغارهها و صخرههاي كوهها پنهان كردند.
|
||||
\v 16 و به كوهها و صخرهها ميگويند كه «بر ما بيفتيد و ما را مخفي سازيد از روي آن تختنشين و از غضب برّه؛
|
||||
\v 17 زيرا روزِ عظيمِ غضب او رسيده است و كيست كه ميتواند ايستاد؟»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 7
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن ديدم چهار فرشته، بر چهار گوشه زمين ايستاده، چهار باد زمين را باز ميدارند تا باد بر زمين و بر دريا و بر هيچ درخت نوزد.
|
||||
\v 2 و فرشته ديگري ديدم كه از مَطلَع آفتاب بالا ميآيد و مُهر خداي زنده را دارد. و به آن چهار فرشتهاي كه بديشان داده شد كه زمين و دريا را ضرر رسانند، به آواز بلند ندا كرده،
|
||||
\v 3 ميگويد: «هيچ ضرري به زمين و دريا و درختان مرسانيد تا بندگان خداي خود را بر پيشانيِ ايشان مُهر زنيم.
|
||||
\v 4 و عدد مهرشدگان را شنيدم كه از جميعِ اسباطِ بنياسرائيل، صد و چهل و چهار هزار مُهر شدند.
|
||||
\v 5 و از سبط يهودا دوازده هزار مهر شدند؛ و از سبط رَؤبِين دوازده هزار؛ و از سبط جاد دوازده هزار؛
|
||||
\v 6 و از سبط اَشير دوازده هزار؛ و از سبط نَفْتاليم دوازده هزار؛ و از سبط مَنَسّي دوازده هزار؛
|
||||
\v 7 و از سبط شمعون دوازده هزار؛ و از سبط لاوي دوازده هزار؛ و از سبط يَسّاكار دوازده هزار؛
|
||||
\v 8 از سبط زبولون دوازده هزار؛ و از سبط يوسف دوازده هزار؛ و از سبط بنيامين دوازده هزار مُهر شدند.
|
||||
\v 9 و بعد از اين ديدم كه اينك گروهي عظيم كه هيچكس ايشان را نتواند شمرد، از هر امّت و قبيله و قوم و زبان در پيش تخت و در حضور برّه به جامههاي سفيد آراسته و شاخههاي نخل به دست گرفته، ايستادهاند
|
||||
\v 10 و به آواز بلند ندا كرده، ميگويند: «نجات، خداي ما را كه بر تخت نشسته است و برّه را است.»
|
||||
\v 11 و جميع فرشتگان در گرد تخت و پيران و چهار حيوان ايستاده بودند. و در پيش تخت به روي درافتاده، خدا را سجده كردند
|
||||
\v 12 و گفتند: «آمين! بركت و جلال و حكمت و سپاس و اكرام و قوّت و توانايي، خداي ما را باد تا ابدالا´باد. آمين.»
|
||||
\v 13 و يكي از پيران متوجّه شده، به من گفت: «اين سفيدپوشان كيانند و از كجا آمدهاند؟»
|
||||
\v 14 من او را گفتم: «خداوندا تو ميداني!» مرا گفت: «ايشان كساني ميباشند كه از عذاب سخت بيرون ميآيند و لباس خود را به خون برّه شستوشو كرده، سفيد نمودهاند.
|
||||
\v 15 از اين جهت پيش روي تخت خدايند و شبانهروز در هيكل او وي را خدمت ميكنند و آن تختنشين، خيمه خود را بر ايشان برپا خواهد داشت.
|
||||
\v 16 و ديگر هرگز گرسنه و تشنه نخواهند شد و آفتاب و هيچ گرما بر ايشاننخواهد رسيد.
|
||||
\v 17 زيرا برّهاي كه در ميان تخت است، شبان ايشان خواهد بود و به چشمههاي آب حيات، ايشان را راهنمايي خواهد نمود؛ و خدا هر اشكي را از چشمانِ ايشان پاك خواهد كرد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 8
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون مُهر هفتم را گشود، خاموشي قريب به نيم ساعت در آسمان واقع شد.
|
||||
\v 2 و ديدم هفت فرشته را كه در حضور خد ايستادهاند كه به ايشان هفت كرّنا داده شد.
|
||||
\v 3 و فرشتهاي ديگر آمده، نزد مذبح بايستاد با مَجمَري طلا و بخور بسيار بدو داده شد تا آن را به دعاهاي جميع مقدّسين، بر مذبح طلا كه پيش تخت است بدهد،
|
||||
\v 4 و دودِ بخور، از دست فرشته با دعاهاي مقدّسين در حضور خدا بالا رفت.
|
||||
\v 5 پس آن فرشته مجمر را گرفته، از آتش مذبح آن را پر كرد و بهسوي زمين انداخت و صداها و رعدها و برقها و زلزله حادث گرديد.
|
||||
\v 6 و هفت فرشتهاي كه هفت كرّنا را داشتند خود را مستعدِّ نواختن نمودند.
|
||||
\v 7 و چون اوّلي بنواخت تگرگ و آتش با خون آميخته شده، واقع گرديد و بهسوي زمين ريخته شد و ثلث درختان سوخته و هر گياهِ سبز سوخته شد.
|
||||
\v 8 و فرشته دوّم بنواخت كه ناگاه مثال كوهي بزرگ، به آتش افروخته شده، به دريا افكنده شد وثلث دريا خون گرديد،
|
||||
\v 9 و ثلث مخلوقات دريايي كه جان داشتند، بمردند و ثلث كشتيها تباه گرديد.
|
||||
\v 10 و چون فرشته سوم نواخت، ناگاه ستارهاي عظيم، چون چراغي افروخته شده از آسمان فرود آمد و بر ثلث نهرها و چشمههاي آب افتاد.
|
||||
\v 11 و اسم آن ستاره را اَفْسَنْتين ميخوانند؛ و ثلث آبها به اَفْسَنْتين مبدّل گشت و مردمان بسيار از آبهايي كه تلخ شده بود مردند.
|
||||
\v 12 و فرشته چهارم بنواخت و به ثلث آفتاب و ثلث ماه و ثلث ستارگان صدمه رسيد تا ثلث آنها تاريك گرديد و ثلث روز و ثلث شب همچنين بينور شد.
|
||||
\v 13 و عقابي را ديدم و شنيدم كه در وسط آسمان ميپرد و به آواز بلند ميگويد: «واي واي واي بر ساكنان زمين، بسبب صداهاي ديگر كرّناي آن سه فرشتهاي كه ميبايد بنوازند.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 9
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و چون فرشته پنجم نواخت، ستارهاي را ديدم كه بر زمين افتاده بود و كليد چاه هاويه بدو داده شد.
|
||||
\v 2 و چاهِ هاويه را گشاد و دودي چون دود تنوري عظيم از چاه بالا آمد و آفتاب و هوا از دود چاه تاريك گشت.
|
||||
\v 3 و از ميان دود، ملخها به زمين برآمدند و به آنها قوّتي چون قوّت عقربهاي زمين داده شد
|
||||
\v 4 و بديشان گفته شد كه ضرر نرسانند نه به گياه زمين و نه به هيچ سبزي و نه به درختي بلكه به آن مردماني كه مُهر خدا را بر پيشاني خود ندارند.
|
||||
\v 5 و به آنها داده شد كه ايشان را نكشند بلكه تا مدّت پنج ماه معذّب بدارند و اذيّت آنها مثل اذّيت عقرب بود، وقتي كه كسي را نيش زند.
|
||||
\v 6 و در آن ايام، مردم طلبِ موتخواهند كرد و آن را نخواهند يافت و تمنّاي موت خواهند داشت، اما موت از ايشان خواهد گريخت.
|
||||
\v 7 و صورت ملخها چون اسبهاي آراسته شده براي جنگ بود و بر سر ايشان مثل تاجهاي شبيه طلا، و چهرههاي ايشان شبيه صورت انسان بود.
|
||||
\v 8 و مويي داشتند چون موي زنان، و دندانهايشان مانند دندانهاي شيران بود.
|
||||
\v 9 و جوشنها داشتند، چون جوشنهاي آهنين و صداي بالهاي ايشان، مثل صداي ارابههاي اسبهاي بسيار كه به جنگ همي تازند.
|
||||
\v 10 و دُمها چون عقربها با نيشها داشتند؛ و در دُم آنها قدرت بود كه تا مدّت پنج ماه مردم را اذّيت نمايند.
|
||||
\v 11 و بر خود، پادشاهي داشتند كه مَلَكالهاويه است كه در عبراني به اَبَّدون مسمّي' است و در يوناني او را اَپُلّيون خوانند.
|
||||
\v 12 يك واي گذشته است. اينك دو واي ديگر بعد از اين ميآيد.
|
||||
\v 13 و فرشته ششم بنواخت كه ناگاه آوازي از ميان چهار شاخ مذبح طلايي كه در حضور خداست شنيدم
|
||||
\v 14 كه به آن فرشته ششم كه صاحب كرّنا بود ميگويد: «آن چهار فرشته را كه بر نهر عظيم فرات بستهاند، خلاص كن.»
|
||||
\v 15 پس آن چهار فرشته كه براي ساعت و روز و ماه و سال معيّن مهيّا شدهاند تا اينكه ثلث مردم را بكُشند، خلاصي يافتند.
|
||||
\v 16 و عددِ جنودِ سواران، دويست هزار هزار بود كه عدد ايشان را شنيدم.
|
||||
\v 17 و به اينطور اسبان و سوارانِ ايشان را در رؤيا ديدم كه جوشنهاي آتشين و آسمانجوني و كبريتي دارند و سرهاي اسبان چون سر شيراناست و از دهانشان آتش و دود و كبريت بيرون ميآيد.
|
||||
\v 18 از اين سه بلا يعني آتش و دود و كبريت كه از دهانشان برميآيد، ثلث مردم هلاك شدند.
|
||||
\v 19 زيرا كه قدرت اسبان در دهان و دُم ايشان است، زيرا كه دُمهاي آنها چون مارهاست كه سرها دارد و به آنها اذّيت ميكنند.
|
||||
\v 20 و ساير مردم كه به اين بلايا كشته نگشتند، از اعمال دستهاي خود توبه نكردند تا آنكه عبادت ديوها و بتهاي طلا و نقره و برنج و سنگ و چوب را كه طاقت ديدن و شنيدن و خراميدن ندارند، ترك كنند؛
|
||||
\v 21 و از قتلها و جادوگريها و زنا و دزديهاي خود توبه نكردند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 10
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ديدم فرشته زورآور ديگري را كه از آسمان نازل ميشود كه ابري دربر دارد، و قوسقزحي بر سرش و چهرهاش مثل آفتاب و پايهايش مثل ستونهاي آتش.
|
||||
\v 2 و در دست خود كتابچهاي گشوده دارد و پاي راست خود را بر دريا و پاي چپ خود را بر زمين نهاد؛
|
||||
\v 3 و به آواز بلند، چون غرّش شير صدا كرد؛ و چون صدا كرد، هفت رعد به صداهاي خود سخن گفتند.
|
||||
\v 4 و چون هفت رعد سخن گفتند، حاضر شدم كه بنويسم. آنگاه آوازي از آسمان شنيدم كه ميگويد: «آنچه هفت رعد گفتند مُهر كن و آنها را منويس.»
|
||||
\v 5 و آن فرشتهاي كه بر دريا و زمين ايستاده ديدم، دست راست خود را بهسوي آسمان بلند كرده،
|
||||
\v 6 قسم خورد به او كه تا ابدالا´باد زنده است كه آسمان و آنچه را كه در آن است و زمين و آنچهرا كه در آن است و دريا و آنچه را كه در آن است آفريد كه «بعد از اين زماني نخواهد بود،
|
||||
\v 7 بلكه در ايّام صداي فرشته هفتم، چون كرّنا را ميبايد بنوازد، سرّ خدا به اتمام خواهد رسيد، چنانكه بندگان خود انبيا را بشارت داد.»
|
||||
\v 8 و آن آوازي كه از آسمان شنيده بودم، بار ديگر شنيدم كه مرا خطاب كرده، ميگويد: «برو و كتابچه گشاده را از دست فرشتهاي كه بر دريا و زمين ايستاده است بگير.»
|
||||
\v 9 پس به نزد فرشته رفته، به وي گفتم كه كتابچه را به من بدهد. او مرا گفت: «بگير و بخور كه اندرونت را تلخ خواهد نمود، لكن در دهانت چون عسل شيرين خواهد بود.»
|
||||
\v 10 پس كتابچه را از دست فرشته گرفته، خوردم كه در دهانم مثل عسل شيرين بود، ولي چون خورده بودم، درونم تلخ گرديد.
|
||||
\v 11 و مرا گفت كه «ميبايد تو اقوام و امّتها و زبانها و پادشاهان بسيار را نبوّت كني.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 11
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و نياي مثل عصا به من داده شد و مرا گفت: «برخيز و قدس خدا و مذبح و آناني را كه در آن عبادت ميكنند پيمايش نما.
|
||||
\v 2 و صحنِ خارجِ قدس را بيرون انداز و آن را مپيما زيرا كه به امّتها داده شده است و شهر مقدّس را چهل و دو ماه پايمال خواهند نمود.
|
||||
\v 3 و به دو شاهد خود خواهم داد كه پلاس در بر كرده، مدّت هزار و دويست و شصت روز نبوّت نمايند.»
|
||||
\v 4 اينانند دو درخت زيتون و دو چراغدان كه در حضور خداوند زمين ايستادهاند.
|
||||
\v 5 و اگر كسيبخواهد بديشان اذيّت رساند، آتشي از دهانشان بدر شده، دشمنان ايشان را فرو ميگيرد؛ و هر كه قصد اذيّت ايشان دارد، بدينگونه بايد كشته شود.
|
||||
\v 6 اينها قدرت به بستن آسمان دارند تا در ايّام نبوّتِ ايشان باران نبارد و قدرت بر آبها دارند كه آنها را به خون تبديل نمايند و جهان را هر گاه بخواهند، به انواع بلايا مبتلا سازند.
|
||||
\v 7 و چون شهادت خود را به اتمام رسانند، آن وحش كه از هاويه برميآيد، با ايشان جنگ كرده، غلبه خواهد يافت و ايشان را خواهد كُشت
|
||||
\v 8 و بدنهاي ايشان در شارعِ عامِّ شهر عظيم كه به معنيِ روحاني، به سدوم و مصر مسمّي' است، جايي كه خداوند ايشان نيز مصلوب گشت، خواهد ماند.
|
||||
\v 9 و گروهي از اقوام و قبايل و زبانها و امّتها، بدنهاي ايشان را سه روز و نيم نظاره ميكنند و اجازت نميدهند كه بدنهاي ايشان را به قبر سپارند.
|
||||
\v 10 و ساكنان زمين بر ايشان خوشي و شادي ميكنند و نزد يكديگر هدايا خواهند فرستاد، از آنرو كه اين دو نبي ساكنان زمين را معذّب ساختند.
|
||||
\v 11 و بعد از سه روز و نيم، روح حيات از خدا بديشان درآمد كه بر پايهاي خود ايستادند و بينندگانِ ايشان را خوفي عظيم فرو گرفت.
|
||||
\v 12 و آوازي بلند از آسمان شنيدند كه بديشان ميگويد: «به اينجا صعود نماييد.» پس در ابر، به آسمان بالا شدند و دشمنانشان ايشان را ديدند.
|
||||
\v 13 و در همان ساعت، زلزلهاي عظيم حادث گشت كه ده يك از شهر منهدم گرديد و هفت هزار نفر از زلزله هلاك شدند و باقيماندگان ترسانگشته، خداي آسمان را تمجيد كردند.
|
||||
\v 14 وايِ دوّم درگذشته است. اينك وايِ سوم بزودي ميآيد.
|
||||
\v 15 و فرشتهاي بنواخت كه ناگاه صداهاي بلند در آسمان واقع شد كه ميگفتند: «سلطنت جهان از آنِ خداوند ما و مسيح او شد و تا ابدالا´باد حكمراني خواهد كرد.»
|
||||
\v 16 و آن بيست و چهار پير كه در حضور خدا بر تختهاي خود نشستهاند، به روي درافتاده، خدا را سجده كردند
|
||||
\v 17 و گفتند: «تو را شكر ميكنيم اي خداوند، خدايِ قادر مطلق كه هستي و بودي، زيرا كه قوّت عظيم خود را بدست گرفته، به سلطنت پرداختي.
|
||||
\v 18 و امّتها خشمناك شدند و غضب تو ظاهر گرديد و وقت مردگان رسيد تا بر ايشان داوري شود و تا بندگان خود يعني انبيا و مقدّسان و ترسندگان نام خود را چه كوچك و چه بزرگ اجرت دهي و مُفسدان زمين را فاسد گرداني.»
|
||||
\v 19 و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت و تابوت عهدنامه او در قدس او ظاهر شد و برقها و صداها و رعدها و زلزله و تگرگِ عظيمي حادث شد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 12
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و علامتي عظيم در آسمان ظاهر شد:زني كه آفتاب را دربر دارد و ماه زير پايهايش و بر سرش تاجي از دوازده ستاره است،
|
||||
\v 2 و آبستن بوده، از دردِ زه و عذاب زاييدن فريادبرميآورد.
|
||||
\v 3 و علامتي ديگر در آسمان پديد آمد كه اينك اژدهاي بزرگِ آتشگون كه او را هفت سر و ده شاخ بود و بر سرهايش هفت افسر؛
|
||||
\v 4 و دُمش ثلث ستارگان آسمان را كشيده، آنها را بر زمين ريخت. و اژدها پيش آن زن كه ميزاييد بايستاد تا چون بزايد فرزند او را ببلعد.
|
||||
\v 5 پس پسر نرينهاي را زاييد كه همه امّتهاي زمين را به عصاي آهنين حكمراني خواهد كرد؛ و فرزندش به نزد خدا و تخت او ربوده شد.
|
||||
\v 6 و زن به بيابان فرار كرد كه در آنجا مكاني براي وي از خدا مهيّا شده است تا او را مدت هزار و دويست و شصت روز بپرورند.
|
||||
\v 7 و در آسمان جنگ شد: ميكائيل و فرشتگانش با اژدها جنگ كردند و اژدها و فرشتگانش جنگ كردند،
|
||||
\v 8 ولي غلبه نيافتند بلكه جاي ايشان ديگر در آسمان يافت نشد.
|
||||
\v 9 و اژدهاي بزرگ انداخته شد، يعني آن مار قديمي كه به ابليس و شيطان مسمّي' است كه تمام ربع مسكون را ميفريبد. او بر زمين انداخته شد و فرشتگانش با وي انداخته شدند.
|
||||
\v 10 و آوازي بلند در آسمان شنيدم كه ميگويد: «اكنون نجات و قوّت و سلطنتِ خداي ما و قدرت مسيح او ظاهر شد زيرا كه آن مدّعيِ برادران ما كه شبانهروز در حضور خداي ما بر ايشان دعوي ميكند، به زير افكنده شد.
|
||||
\v 11 و ايشان بوساطت خون برّه و كلام شهادت خود بر او غالب آمدند و جان خود را دوست نداشتند.
|
||||
\v 12 از اين جهت اي آسمانها و ساكنان آنها شاد باشيد؛ واي بر زمين و دريا زيرا كه ابليس به نزد شما فرود شده است با خشم عظيم، چون ميداندكه زماني قليل دارد.»
|
||||
\v 13 و چون اژدها ديد كه بر زمين افكنده شد، بر آن زن كه فرزند نرينه را زاييده بود، جفا كرد.
|
||||
\v 14 و دو بال عقاب بزرگ به زن داده شد تا به بيابان به مكان خود پرواز كند، جايي كه او را از نظر آن مار، زماني و دو زمان و نصف زمان پرورش ميكنند.
|
||||
\v 15 و مار از دهان خود در عقب زن، آبي چون رودي ريخت تا سيل او را فرو گيرد.
|
||||
\v 16 و زمين زن را حمايت كرد و زمين دهان خود را گشاده، آن رود را كه اژدها از دهان خود ريخت فرو برد.
|
||||
\v 17 و اژدها بر زن غضب نموده، رفت تا با باقيماندگانِ ذريّت او كه احكام خدا را حفظ ميكنند و شهادتِ عيسي را نگاه ميدارند، جنگ كند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 13
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و او بر ريگِ دريا ايستاده بود.و ديدم وحشي از دريا بالا ميآيد كه ده شاخ و هفت سر دارد و بر شاخهايش ده افسر، و بر سرهايش نامهاي كفر است.
|
||||
\v 2 و آن وحش را كه ديدم، مانند پلنگ بود و پايهايش مثل پاي خرس و دهانش مثل دهان شير. و اژدها قوّت خويش و تخت خود و قوّت عظيمي به وي داد.
|
||||
\v 3 و يكي از سرهايش را ديدم كه تا به موت كشته شد و از آن زخم مهلك شفا يافت و تماميِ جهان در پي اين وحش در حيرت افتادند.
|
||||
\v 4 و آن اژدها را كه قدرت به وحش داده بود، پرستش كردند و وحش را سجده كرده، گفتند كه «كيست مثل وحش و كيست كه با وي ميتواند جنگ كند؟»
|
||||
\v 5 و به وي دهاني داده شد كه به كبر و كفر تكلّم ميكند؛ و قدرتي به او عطا شد كه مدت چهل و دو ماه عمل كند.
|
||||
\v 6 پس دهان خود را به كفرهاي بر خدا گشود تا بر اسم او و خيمه او و سكنه آسمان كفر گويد.
|
||||
\v 7 و به وي داده شد كه با مقدّسين جنگ كند و بر ايشان غلبه يابد؛ و تسلّط بر هر قبيله و قوم و زبان و امّت، بدو عطا شد.
|
||||
\v 8 و جميع ساكنان جهان، جز آناني كه نامهاي ايشان در دفتر حيات برّهاي كه از بناي عالم ذبح شده بود مكتوب است، او را خواهند پرستيد.
|
||||
\v 9 اگر كسي گوش دارد بشنود.
|
||||
\v 10 اگر كسي اسير نمايد به اسيري رود، و اگر كسي به شمشير قتل كند، ميبايد او به شمشير كشته گردد. در اينجاست صبر و ايمان مقدّسين.
|
||||
\v 11 و ديدم وحش ديگري را كه از زمين بالا ميآيد و دو شاخ مثل شاخهاي برّه داشت و مانند اژدها تكلّم مينمود؛
|
||||
\v 12 و با تمام قدرتِ وحشِ نخست، در حضور وي عمل ميكند و زمين و سكنه آن را بر اين واميدارد كه وحش نخست را كه از زخم مهلك شفا يافت، بپرستند.
|
||||
\v 13 و معجزاتِ عظيمه بعمل ميآورد تا آتش را نيز از آسمان در حضور مردم به زمين فرود آوَرَد.
|
||||
\v 14 و ساكنان زمين را گمراه ميكند، به آن معجزاتي كه به وي داده شد كه آنها را در حضور وحش بنمايد. و به ساكنان زمين ميگويد كه صورتي را از آن وحش كه بعد از خوردنِ زخمِ شمشير زيست نمود، بسازند.
|
||||
\v 15 و به وي داده شد كه آن صورتِ وحش را روح بخشد تا كه صورت وحش سخنگويد و چنان كند كه هر كه صورت وحش را پرستش نكند، كشته گـردد.
|
||||
\v 16 و همـه را از كبيـر و صغيـر و دولتمنـد و فقيـر و غـلام و آزاد بـر ايـن وامـيدارد كه بر دسـت راسـت يـا بـر پيشانـيِ خـود نشانـي گذارند.
|
||||
\v 17 و اينكه هيچكس خريد و فروش نتواند كرد، جز كسي كه نشان يعني اسم يا عددِ اسـم وحش را داشته باشد.
|
||||
\v 18 در اينجا حكمت است. پـس هـر كه فهـم دارد، عدد وحش را بشمارد، زيرا كه عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 14
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ديدم كه اينك برّه، بر كوه صهيون ايستاده است و با وي صد و چهل و چهار هزار نفر كه اسم او و اسم پدر او را بر پيشاني خود مرقوم ميدارند.
|
||||
\v 2 و آوازي از آسمان شنيدم، مثل آواز آبهاي بسيار و مانند آواز رعدِ عظيم؛ و آن آوازي كه شنيدم، مانند آواز بربطنوازان بود كه بربطهاي خود را بنوازند.
|
||||
\v 3 و در حضور تخت و چهار حيوان و پيران، سرودي جديد ميسرايند و هيچكس نتوانست آن سرود را بياموزد، جز آن صد و چهل و چهار هزار كه از جهان خريده شده بودند.
|
||||
\v 4 اينانند آناني كه با زنان آلوده نشدند، زيرا كه باكره هستند؛ و آنانند كه برّه را هر كجا ميرود متابعت ميكنند و از ميان مردم خريده شدهاند تا نوبر براي خدا و برّه باشند.
|
||||
\v 5 و در دهانِ ايشان دروغي يافت نشد، زيرا كه بيعيب هستند.
|
||||
\v 6 و فرشتهاي ديگر را ديدم كه در وسط آسمان پرواز ميكند و انجيل جاوداني را دارد تا ساكنان زمين را از هر امّت و قبيله و زبان و قوم بشارت دهد،
|
||||
\v 7 و به آواز بلند ميگويد: «از خدا بترسيد و او را تمجيد نماييد، زيرا كه زمان داوريِ او رسيده است. پس او را كه آسمان و زمين و دريا و چشمههاي آب را آفريد، پرستش كنيد.»
|
||||
\v 8 و فرشتهاي ديگر از عقب او آمده، گفت: «منهدم شد بابل عظيم كه از خَمر غضبِ زناي خود، جميع امّتها را نوشانيد.»
|
||||
\v 9 و فرشته سوم از عقب اين دو آمده، به آواز بلند ميگويد: «اگر كسي وحش و صورت او را پرستش كند و نشان او را بر پيشاني يا دست خود پذيرد،
|
||||
\v 10 او نيز از خمرِ غضبِ خدا كه در پياله خشم وي بيغشّ آميخته شده است، خواهد نوشيد، و در نزد فرشتگانِ مقدّس و در حضور برّه، به آتش و كبريت، معذّب خواهد شد،
|
||||
\v 11 و دود عذابِ ايشان تا ابدالا´باد بالا ميرود. پس آناني كه وحش و صورت او را پرستش ميكنند و هر كه نشان اسم او را پذيرد، شبانهروز آرامي ندارند.»
|
||||
\v 12 در اينجاست صبرِ مقدّسين كه احكام خدا و ايمان عيسي را حفظ مينمايند.
|
||||
\v 13 و آوازي را از آسمان شنيدم كه ميگويد: «بنويس كه از كنون خوشحالند مردگاني كه در خداوند ميميرند.» و روح ميگويد: «بلي، تا از زحمات خود آرامي يابند و اعمال ايشان از عقب ايشان ميرسد.»
|
||||
\v 14 و ديدم كه اينك ابري سفيد پديد آمد و بر ابر، كسي مثل پسر انسان نشسته كه تاجي از طلا دارد و در دستش داسي تيز است.
|
||||
\v 15 و فرشتهاي ديگر از قدس بيرون آمده، به آواز بلند آن ابرنشين را ندا ميكند كه «داس خود را پيش بياور و درو كن، زيرا هنگام حصاد رسيده و حاصل زمين خشك شده است.»
|
||||
\v 16 و ابرنشين داس خود را بر زمين آورد و زمين درويده شد.
|
||||
\v 17 و فرشتهاي ديگر از قدسي كه در آسمان است، بيرون آمد و او نيز داسي تيز داشت.
|
||||
\v 18 و فرشتهاي ديگر كه بر آتش مسلّط است، از مذبح بيرون شده، به آواز بلند ندا در داده، صاحب داسِ تيز را گفت: «داس تيز خود را پيش آور و خوشههاي مَوِ زمين را بچين، زيرا انگورهايش رسيده است.»
|
||||
\v 19 پس آن فرشته داسِ خود را بر زمين آورد و مَوْهاي زمين را چيده، آن را در چَرْخُشتِ عظيمِ غضبِ خدا ريخت.
|
||||
\v 20 و چَرخُشت را بيرون شهر به پا بيفشردند و خون از چرخشت تا به دهن اسبان به مسافت هزار و ششصد تير پرتاب جاري شد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 15
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و علامتِ ديگرِ عظيم و عجيبي در آسمان ديدم، يعني هفت فرشتهاي كه هفت بلايي دارند كه آخرين هستند، زيرا كه به آنها غضبِ الهي به انجام رسيده است.
|
||||
\v 2 و ديدم مثال دريايي از شيشه مخلوط به آتش و كساني را كه بر وحش و صورت او و عددِ اسمِ او غلبهمييابند، بر درياي شيشه ايستاده و بربطهاي خدا را بدست گرفته،
|
||||
\v 3 سرود موسي بنده خدا و سرود برّه را ميخوانند و ميگويند: «عظيم و عجيب است اعمال تو اي خداوند خداي قادر مطلق! عدل و حقّ است راههاي تو اي پادشاه امّتها!
|
||||
\v 4 كيست كه از تو نترسد، خداوندا و كيست كه نام تو را تمجيد ننمايد؟ زيرا كه تو تنها قدّوس هستي و جميع امّتها آمده، در حضور تو پرستش خواهند كرد، زيرا كه احكام تو ظاهر گرديده است!»
|
||||
\v 5 و بعد از اين ديدم كه قدسِ خيمه شهادت در آسمان گشوده شد،
|
||||
\v 6 و هفت فرشتهاي كه هفت بلا داشتند، كتاني پاك و روشن دربر كرده و كمر ايشان به كمربند زرّين بسته،بيرون آمدند.
|
||||
\v 7 و يكي از آن چهار حيوان، به آن هفت فرشته، هفت پياله زرّين داد، پر از غضب خدا كه تا ابدالا´باد زنده است.
|
||||
\v 8 و قدس از جلال خدا و قوّت او پُر دود گرديد.
|
||||
\v 9 و تا هفت بلاي آن هفت فرشته به انجام نرسيد، هيچكس نتوانست به قدس درآيد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 16
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و آوازي بلند شنيدم كه از ميان قدس به آن هفت فرشته ميگويد كه «برويد، هفت پياله غضبِ خدا را بر زمين بريزيد.»
|
||||
\v 2 و اولي رفته، پياله خود را بر زمين ريخت و دمّل زشت و بد بر مردماني كه نشان وحش دارند و صورت او را ميپرستند، بيرون آمد.
|
||||
\v 3 و دومين پياله خود را به دريا ريخت كه آن به خون مثل خون مرده مبدّل گشت و هر نَفْسِ زندهاز چيزهايي كه در دريا بود بمرد.
|
||||
\v 4 و سومين پياله خود را در نهرها و چشمههاي آب ريخت و خون شد.
|
||||
\v 5 و فرشته آبها را شنيدم كه ميگويد: «عادلي تو كه هستي و بودي، اي قدّوس، زيرا كه چنين حكم كردي،
|
||||
\v 6 چونكه خون مقدّسين و انبيا را ريختند و بديشان خون دادي كه بنوشند زيرا كه مستحقّند.»
|
||||
\v 7 و شنيدم كه مذبح ميگويد: «اي خداوند، خداي قادر مطلق، داوريهاي تو حقّ و عدل است.»
|
||||
\v 8 و چهارمين، پياله خود را بر آفتاب ريخت؛ و به آن داده شد كه مردم را به آتش بسوزاند.
|
||||
\v 9 و مردم به حرارت شديد سوخته شدند و به اسم آن خدا كه بر اين بلايا قدرت دارد، كفر گفتند و توبه نكردند تا او را تمجيد نمايند.
|
||||
\v 10 و پنجمين، پياله خود را بر تخت وحش ريخت و مملكت او تاريك گشت و زبانهاي خود را از درد ميگزيدند،
|
||||
\v 11 و به خداي آسمان بهسبب دردها و دمّلهاي خود كفر ميگفتند و از اعمال خود توبه نكردند.
|
||||
\v 12 و ششمين، پياله خود را بر نهرِ عظيمِ فرات ريخت و آبش خشكيد تا راه پادشاهاني كه از مشرقِ آفتاب ميآيند، مهيّا شود.
|
||||
\v 13 و ديدم كه از دهان اژدها و از دهان وحش و از دهان نبي كاذب، سه روحِ خبيث چون وَزَغها بيرون ميآيند.
|
||||
\v 14 زيرا كه آنها ارواح ديوها هستند كه معجزات ظاهر ميسازند و بر پادشاهان تمام رُبع مسكون خروج ميكنند تا ايشان را براي جنگِ آن روز عظيمِ خداي قادر مطلق فراهم آورند.
|
||||
\v 15 «اينك چون دزد ميآيم! خوشابحال كسي كه بيدار شده، رختِ خود را نگاه دارد، مبادا عريان راه رود و رسوايي او را ببينند.»
|
||||
\v 16 و ايشان را به موضعي كه آن را در عبراني حارمَجِدّون ميخوانند، فراهم آوردند.
|
||||
\v 17 و هفتمين، پياله خود را بر هوا ريخت و آوازي بلند از ميان قدسِ آسمان از تخت بدر آمده، گفت كه «تمام شد!»
|
||||
\v 18 و برقها و صداها و رعدها حادث گرديد و زلزلهاي عظيم شد آن چنانكه از حين آفرينش انسان بر زمين زلزلهاي به اين شدّت و عظمت نشده بود.
|
||||
\v 19 و شهرِ بزرگ به سه قِسم منقسم گشت و بُلدان امّتها خراب شد و بابل بزرگ در حضور خدا بياد آمد تا پياله خَمر غضبآلودِ خشمِ خود را بدو دهد.
|
||||
\v 20 و هر جزيره گريخت و كوهها ناياب گشت،
|
||||
\v 21 و تگرگِ بزرگ كه گويا به وزن يك من بود، از آسمان بر مردم باريد و مردم بهسبب صدمه تگرگ، خدا را كفر گفتند زيرا كه صدمهاش بينهايت سخت بود.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 17
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و يكي از آن هفت فرشتهاي كه هفت پياله را داشتند، آمد و به من خطاب كرده، گفت: «بيا تا قضاي آن فاحشه بزرگ را كه بر آبهاي بسيار نشسته است به تو نشان دهم،
|
||||
\v 2 كه پادشاهان جهان با او زنا كردند و ساكنان زمين، از خَمر زناي او مست شدند.»
|
||||
\v 3 پس مرا در روح به بيابان برد و زني را ديدم بر وحش قرمزي سوار شده كه از نامهاي كفر پر بود و هفت سر و ده شاخداشت.
|
||||
\v 4 و آن زن، به ارغواني و قرمز ملبّس بود و به طلا و جواهر و مرواريد مزيّن و پيالهاي زرّين به دست خود پر از خبائث و نجاسات زناي خود داشت.
|
||||
\v 5 و بر پيشانياش اين اسم مرقوم بود: «سِرّ و بابل عظيم و مادر فواحش و خبائث دنيا.»
|
||||
\v 6 و آن زن را ديدم، مست از خون مقدّسين و از خون شهداي عيسي و از ديدن او بينهايت تعجّب نمودم.
|
||||
\v 7 و فرشته مرا گفت: «چرا متعجّب شدي؟ من سِرّ زن و آن وحش را كه هفت سر و ده شاخ دارد كه حامل اوست، به تو بيان مينمايم.
|
||||
\v 8 آن وحش كه ديدي، بود و نيست و از هاويه خواهد برآمد و به هلاكت خواهد رفت؛ و ساكنان زمين، جز آناني كه نامهاي ايشان از بناي عالم در دفتر حيات مرقوم است، در حيرت خواهند افتاد از ديدن آن وحش كه بود و نيست و ظاهر خواهد شد.
|
||||
\v 9 « اينجاست ذهني كه حكمت دارد. اين هفت سر، هفت كوه ميباشد كه زن بر آنها نشسته است؛
|
||||
\v 10 و هفت پادشاه هستند كه پنج افتادهاند و يكي هست و ديگري هنوز نيامده است و چون آيد ميبايد اندكي بماند.
|
||||
\v 11 و آن وحش كه بود و نيست، هشتمين است و از آن هفت است و به هلاكت ميرود.
|
||||
\v 12 و آن ده شاخ كه ديدي، ده پادشاه هستند كه هنوز سلطنت نيافتهاند بلكه يك ساعت با وحش چون پادشاهان قدرت مييابند.
|
||||
\v 13 اينها يك رأي دارند و قوّت و قدرت خود را به وحش ميدهند.
|
||||
\v 14 ايشان با برّه جنگ خواهند نمود و برّه بر ايشان غالب خواهد آمد، زيرا كه او ربّالارباب و پادشاه پادشاهان است و آناني نيزكه با وي هستند كه خواندهشده و برگزيده و امينند.»
|
||||
\v 15 و مرا ميگويد: «آبهايي كه ديدي، آنجايي كه فاحشه نشسته است، قومها و جماعتها و امّتها و زبانها ميباشد.
|
||||
\v 16 و اما ده شاخ كه ديدي و وحش، اينها فاحشه را دشمن خواهند داشت و او را بينوا و عريان خواهند نمود و گوشتش را خواهند خورد و او را به آتش خواهند سوزانيد،
|
||||
\v 17 زيرا خدا در دل ايشان نهاده است كه اراده او را بجا آرند و يك رأي شده، سلطنت خود را به وحش بدهند تا كلام خدا تمام شود.
|
||||
\v 18 و زني كه ديدي، آن شهر عظيم است كه بر پادشاهان جهان سلطنت ميكند.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 18
|
||||
\p
|
||||
\v 1 بعد از آن ديدم فرشتهاي ديگر از آسمان نازل شد كه قدرت عظيم داشت و زمين به جلال او منوّر شد.
|
||||
\v 2 و به آواز زورآور ندا كرده، گفت: «منهدم شد، منهدم شد بابِلِ عظيم! و او مسكن ديوها و ملاذ هر روح خبيث و ملاذ هر مرغ ناپاك و مكروه گرديده است!
|
||||
\v 3 زيرا كه از خَمر غضبآلود زناي او همه امّتها نوشيدهاند و پادشاهان جهان با وي زنا كردهاند و تجّار جهان از كثرت عياشي او دولتمند گرديدهاند!»
|
||||
\v 4 و صدايي ديگر از آسمان شنيدم كه ميگفت: «اي قوم من از ميان او بيرون آييد، مبادا در گناهانش شريك شده، از بلاهايش بهرهمند شويد.
|
||||
\v 5 زيرا گناهانش تا به فلك رسيده و خداظلمهايش را به ياد آورده است.
|
||||
\v 6 بدو ردّ كنيد آنچه را كه او داده است و بحسب كارهايش دو چندان بدو جزا دهيد و در پيالهاي كه او آميخته است، او را دو چندان بياميزيد.
|
||||
\v 7 به اندازهاي كه خويشتن را تمجيد كرد و عياشي نمود، به آنقدر عذاب و ماتم بدو دهيد، زيرا كه در دل خود ميگويد: به مقام ملكه نشستهام و بيوه نيستم و ماتم هرگز نخواهم ديد.
|
||||
\v 8 لهذا بلاياي او از مرگ و ماتم و قحط در يك روز خواهد آمد و به آتش سوخته خواهد شد، زيرا كه زورآور است، خداوند خدايي كه بر او داوري ميكند.
|
||||
\v 9 آنگاه پادشاهان دنيا كه با او زنا و عياشي نمودند، چون دودِ سوختنِ او را بينند، گريه و ماتم خواهند كرد،
|
||||
\v 10 و از خوف عذابش دور ايستاده، خواهند گفت: واي واي، اي شهر عظيم، اي بابل، بَلده زورآور زيرا كه در يك ساعت عقوبت تو آمد!
|
||||
\v 11 « و تجّار جهان براي او گريه و ماتم خواهند نمود، زيرا كه از اين پس بضاعت ايشان را كسي نميخرد.
|
||||
\v 12 بضاعتِ طلا و نقره و جواهر و مرواريد و كتان نازك و ارغواني و ابريشم و قرمز و عودِ قُماري و هر ظرف عاج و ظروف چوب گرانبها و مس و آهن و مرمر،
|
||||
\v 13 و دارچيني و حماما و خوشبويها و مُرّ و كندر و شراب و روغن و آرد مَيدِه و گندم و رمهها و گلهها و اسبان و ارابهها و اجساد و نفوس مردم.
|
||||
\v 14 و حاصل شهوتِ نفس تو از تو گُم شد و هر چيز فربه و روشن از تو نابود گرديد و ديگر آنها را نخواهي يافت.
|
||||
\v 15 و تاجران اين چيزها كه از وي دولتمندشدهاند، از ترسِ عذابش دور ايستاده، گريان و ماتمكنان
|
||||
\v 16 خواهند گفت: واي، واي، اي شهر عظيم كه به كتان و ارغواني و قرمز ملبّس ميبودي و به طلا و جواهر و مرواريد مزيّن، زيرا در يك ساعت اينقدر دولتِ عظيم خراب شد.
|
||||
\v 17 و هر ناخدا و كلّ جماعتي كه بر كشتيها ميباشند و ملاّحان و هر كه شغل دريا ميكند دور ايستاده،
|
||||
\v 18 چون دودِ سوختن آن را ديدند، فريادكنان گفتند: كدام شهر است مثل اين شهرِ بزرگ!
|
||||
\v 19 و خاك بر سر خود ريخته، گريان و ماتمكنان فرياد برآورده، ميگفتند: واي، واي بر آن شهر عظيـم كه از آن هـر كه در دريا صاحب كشتي بود، از نفايس او دولتمند گرديد كه در يك ساعت ويـران گشت.
|
||||
\v 20 « پس اي آسمان و مقدّسان و رسولان و انبيا شادي كنيد زيرا خدا انتقام شما را از او كشيده است.»
|
||||
\v 21 و يك فرشته زورآور سنگي چون سنگ آسياي بزرگ گرفته، به دريا انداخت و گفت: «چنين به يك صدمه، شهر بابِل بزرگ منهدم خواهد گرديد و ديگر هرگز يافت نخواهد شد.
|
||||
\v 22 و صوت بربطزنان و مغنّيان و نيزنان و كرّنانوازان بعد از اين در تو شنيده نخواهد شد و هيچ صنعتگر از هر صناعتي در تو ديگر پيدا نخواهد شد و باز صداي آسيا در تو شنيده نخواهد گرديد،
|
||||
\v 23 و نور چراغ در تو ديگر نخواهد تابيد و آواز عروس و داماد باز در تو شنيده نخواهد گشت زيرا كه تجّار تو اكابر جهانبودند و از جادوگري تو جميع امّتها گمراه شدند.
|
||||
\v 24 و در آن، خون انبيا و مقدّسين و تمامِ مقتولان روي زمين يافت شد.»
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 19
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و بعد از آن شنيدم چون آوازي بلند از گروهي كثير در آسمان كه ميگفتند: «هَلِّلوياه! نجات و جلال و اكرام و قوّت از آنِ خداي ما است،
|
||||
\v 2 زيرا كه احكام او راست و عدل است، چونكه داوري نمود بر فاحشه بزرگ كه جهان را به زناي خود فاسد ميگردانيد و انتقام خون بندگان خود را از دست او كشيد.»
|
||||
\v 3 و بار ديگر گفتند: «هَلِّلوياه، و دودش تا ابدالا´باد بالا ميرود!»
|
||||
\v 4 و آن بيست و چهار پير و چهار حيوان به روي درافتاده، خدايي را كه بر تخت نشسته است سجده نمودند و گفتند: «آمين، هَلِّلوياه!»
|
||||
\v 5 و آوازي از تخت بيرون آمده، گفت: «حمد نماييد خداي ما را اي تمامي بندگان او و ترسندگان او چه كبير و چه صغير!»
|
||||
\v 6 و شنيدم چون آواز جمعي كثير و چون آواز آبهاي فراوان و چون آواز رعدهاي شديد كه ميگفتند: «هَلِّلوياه، زيرا خداوند خداي ما قادر مطلق، سلطنت گرفته است!
|
||||
\v 7 شادي و وجد نماييم و او را تمجيد كنيم زيرا كه نكاح برّه رسيده است و عروس او خود را حاضر ساخته است.
|
||||
\v 8 و به او داده شد كه به كتانِ پاك و روشن خود را بپوشاند،» زيرا كه آن كتان عدالتهاي مقدّسين است.
|
||||
\v 9 و مرا گفت: «بنويس: خوشابحال آناني كه به بزم نكاح برّه دعوت شدهاند.» و نيز مرا گفت كه «اين است كلام راست خدا.»
|
||||
\v 10 و نزد پايهايش افتادم تا او را سجده كنم. او به من گفت: «زنهار چنين نكني زيرا كه من با تو همخدمت هستم و با برادرانت كه شهادتِ عيسي را دارند. خدا را سجده كن زيرا كه شهادت عيسي روح نبوّت است.»
|
||||
\v 11 و ديدم آسمان را گشوده و ناگاه اسبي سفيد كه سوارش امين و حقّ نام دارد و به عدل داوري و جنگ مينمايد،
|
||||
\v 12 و چشمانش چون شعله آتش و بر سرش افسرهاي بسيار و اسمي مرقوم دارد كه جز خودش هيچ كس آن را نميداند.
|
||||
\v 13 و جامهاي خونآلود دربر دارد و نام او را «كلمه خدا» ميخوانند.
|
||||
\v 14 و لشكرهايي كه در آسمانند، بر اسبهاي سفيد و به كتان سفيد و پاك ملبّس از عقب او ميآمدند.
|
||||
\v 15 و از دهانش شمشيري تيز بيرون ميآيد تا به آن امّتها را بزند و آنها را به عصاي آهنين حكمراني خواهد نمود؛ و او چرخُشت خَمر غضب و خشم خداي قادر مطلق را زير پاي خود ميافشُرَد.
|
||||
\v 16 و بر لباس و ران او نامي مرقوم است يعني «پادشاه پادشاهان و ربّالارباب «.
|
||||
\v 17 و ديدم فرشتهاي را در آفتاب ايستاده كه به آواز بلند تمامي مرغاني را كه در آسمان پرواز ميكنند، ندا كرده، ميگويد: «بياييد و بجهت ضيافتِ عظيمِ خدا فراهم شويد.
|
||||
\v 18 تا بخوريدگوشت پادشاهان و گوشت سپهسالاران و گوشت جبّاران و گوشت اسبها و سواران آنها و گوشتِ همگان را، چه آزاد و چه غلام، چه صغير و چه كبير.»
|
||||
\v 19 و ديدم وحش و پادشاهان زمين و لشكرهاي ايشان را كه جمع شده بودند تا با اسبسوار و لشكر او جنگ كنند.
|
||||
\v 20 و وحش گرفتار شد و نبيِ كاذب با وي كه پيش او معجزات ظاهر ميكرد تا به آنها آناني را كه نشان وحش را دارند و صورت او را ميپرستند، گمراه كند. اين هر دو، زنده به درياچه آتش افروخته شده به كبريت انداخته شدند.
|
||||
\v 21 و باقيان به شمشيري كه از دهان اسبسوار بيرون ميآمد كشته شدند و تمامي مرغان از گوشت ايشان سير گرديدند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 20
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ديدم فرشتهاي را كه از آسمان نازل ميشود و كليد هاويه را دارد و زنجيري بزرگ بر دست وي است.
|
||||
\v 2 و اژدها يعني مار قديم را كه ابليس و شيطان ميباشد، گرفتار كرده، او را تا مدت هزار سال در بند نهاد.
|
||||
\v 3 و او را به هاويه انداخت و در را بر او بسته، مهر كرد تا امّتها را ديگر گمراه نكند تا مدت هزار سال به انجام رسد؛ و بعد از آن ميبايد اندكي خلاصي يابد.
|
||||
\v 4 و تختها ديدم و بر آنها نشستند و به ايشان حكومت داده شد و ديدم نفوس آناني را كه بجهت شهادت عيسي و كلام خدا سر بريده شدند و آناني را كه وحش و صورتش را پرستش نكردند و نشان او را بر پيشاني و دست خودنپذيرفتند كه زنده شدند و با مسيح هزار سال سلطنت كردند.
|
||||
\v 5 و ساير مردگان زنده نشدند تا هزار سال به اتمام رسيد. اين است قيامت اول.
|
||||
\v 6 خوشحال و مقدّس است كسي كه از قيامت اول قسمتي دارد. بر اينها موت ثاني تسلّط ندارد بلكه كاهنان خدا و مسيح خواهند بود و هزار سال با او سلطنت خواهند كرد.
|
||||
\v 7 و چون هزار سال به انجام رسد، شيطان از زندان خود خلاصي خواهد يافت
|
||||
\v 8 تا بيرون رود و امّتهايي را كه در چهار زاويه جهانند، يعني جوج و ماجوج را گمراه كند و ايشان را بجهت جنگ فراهم آورد كه عدد ايشان چون ريگ درياست.
|
||||
\v 9 و بر عرصه جهان برآمده، لشكرگاه مقدّسين و شهر محبوب را محاصره كردند. پس آتش از جانب خدا از آسمان فرو ريخته، ايشان را بلعيد.
|
||||
\v 10 و ابليس كه ايشان را گمراه ميكند، به درياچه آتش و كبريت انداخته شد، جايي كه وحش و نبي كاذب هستند؛ و ايشان تا ابدالا´باد شبانهروز عذاب خواهند كشيد.
|
||||
\v 11 و ديدم تختي بزرگِ سفيد و كسي را بر آن نشسته كه از روي وي آسمان و زمين گريخت و براي آنها جايي يافت نشد.
|
||||
\v 12 و مردگان را خُرد و بزرگ ديدم كه پيش تخت ايستاده بودند؛ و دفترها را گشودند. پس دفتري ديگر گشوده شد كه دفتر حيات است و بر مردگان داوري شد، بحسب اعمال ايشان از آنچه در دفترها مكتوب است.
|
||||
\v 13 و دريا مردگاني را كه در آن بودند باز داد؛ وموت و عالم اموات مردگاني را كه در آنها بودند باز دادند؛ و هر يكي بحسب اعمالش حكم يافت.
|
||||
\v 14 و موت و عالم اموات به درياچه آتش انداخته شد. اين است موتِ ثاني، يعني درياچه آتش.
|
||||
\v 15 و هر كه در دفتر حيات مكتوب يافت نشد، به درياچه آتش افكنده گرديد.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 21
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و ديدم آسماني جديد و زميني جديد،چونكه آسمان اول و زمين اول درگذشت و دريا ديگر نميباشد.
|
||||
\v 2 و شهر مقدّس اورشليم جديد را ديدم كه از جانب خدا از آسمان نازل ميشود، حاضر شده چون عروسي كه براي شوهر خود آراسته است.
|
||||
\v 3 و آوازي بلند از آسمان شنيدم كه ميگفت: «اينك خيمه خدا با آدميان است و با ايشان ساكن خواهد بود و ايشان قومهاي او خواهند بود و خودِ خدا با ايشان خداي ايشان خواهد بود.
|
||||
\v 4 و خدا هر اشكي را از چشمان ايشان پاك خواهد كرد. و بعد از آن موت نخواهد بود و ماتم و ناله و درد ديگر رو نخواهد نمود زيرا كه چيزهاي اول درگذشت.»
|
||||
\v 5 و آن تختنشين گفت: «الحال همه چيز را نو ميسازم.» و گفت: «بنويس، زيرا كه اين كلام امين و راست است.»
|
||||
\v 6 باز مرا گفت: «تمام شد! من الف و يا و ابتدا و انتها هستم. من به هر كه تشنه باشد، از چشمه آب حيات، مفت خواهم داد.
|
||||
\v 7 و هر كه غالب آيد، وارث همه چيز خواهد شد، و او را خدا خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود.
|
||||
\v 8 لكن ترسندگان وبيايمانان و خبيثان و قاتلان و زانيان و جادوگران و بتپرستان و جميع دروغگويان، نصيب ايشان در درياچه افروختهشده به آتش و كبريت خواهد بود. اين است موت ثاني.»
|
||||
\v 9 و يكي از آن هفت فرشته كه هفت پياله پُر از هفت بلاي آخرين را دارند، آمد و مرا مخاطب ساخته، گفت: « بيا تا عروس منكوحه برّه را به تو نشان دهم.»
|
||||
\v 10 آنگاه مرا در روح، به كوهي بزرگِ بلند برد و شهر مقدّس اورشليم را به من نمود كه از آسمان از جانب خدا نازل ميشود،
|
||||
\v 11 و جلال خدا را دارد و نورش مانند جواهر گرانبها، چون يشم بلورين.
|
||||
\v 12 و ديواري بزرگ و بلند دارد و دوازده دروازه دارد و بر سر دروازهها دوازده فرشته و اسمها بر ايشان مرقوم است كه نامهاي دوازده سبط بنياسرائيل باشد.
|
||||
\v 13 از مشرق سه دروازه و از شمال سه دروازه و از جنوب سه دروازه و از مغرب سه دروازه.
|
||||
\v 14 و ديوار شهر دوازده اساس دارد و بر آنها دوازده اسم دوازده رسول برّه است.
|
||||
\v 15 و آن كس كه با من تكلّم ميكرد، ني طلا داشت تا شهر و دروازههايش و ديوارش را بپيمايد.
|
||||
\v 16 و شهر مربّع است كه طول و عرضش مساوي است و شهر را به آن ني پيموده، دوازده هزار تير پرتاب يافت و طول و عرض وبلندياش برابر است.
|
||||
\v 17 و ديوارش را صد و چهل و چهار ذراع پيمود، موافق ذراع انسان، يعني فرشته.
|
||||
\v 18 و بناي ديوار آن از يشم بود و شهر از زر خالص چون شيشه مصفّي' بود.
|
||||
\v 19 و بنيادِ ديوارِ شهر به هر نوع جواهر گرانبها مزيّن بود كه بنياد اول، يشمو دوم، ياقوت كبود و سوم، عقيق سفيد و چهارم، زمرّد
|
||||
\v 20 و پنجم، جزع عقيقي و ششم، عقيق و هفتم، زَبَرجَد و هشتم، زمرّد سِلقي و نهم، طوپاز و دهم، عقيق اَخضَر و يازدهم، آسمانجوني و دوازدهم، ياقوت بود.
|
||||
\v 21 و دوازده دروازه، دوازده مرواريد بود، هر دروازه از يك مرواريد و شارعِ عامِّ شهر، از زر خالص چون شيشه شفّاف.
|
||||
\v 22 و در آن هيچ قدس نديدم زيرا خداوند خداي قادر مطلق و برّه قدس آن است.
|
||||
\v 23 و شهر احتياج ندارد كه آفتاب يا ماه آن را روشنايي دهد زيرا كه جلال خدا آن را منوّر ميسازد و چراغش برّه است.
|
||||
\v 24 و امّتها در نورش سالك خواهند بود و پادشاهان جهان، جلال و اكرام خود را به آن خواهند درآورد.
|
||||
\v 25 و دروازههايش در روز بسته نخواهد بود زيرا كه شب در آنجا نخواهد بود.
|
||||
\v 26 و جلال و عزّت امّتها را به آن داخل خواهند ساخت.
|
||||
\v 27 و چيزي ناپاك يا كسي كه مرتكب عمل زشت يا دروغ شود، هرگز داخل آن نخواهد شد، مگر آناني كه در دفتر حيات برّه مكتوبند.
|
||||
|
||||
\s5
|
||||
\c 22
|
||||
\p
|
||||
\v 1 و نهري از آب حيات به من نشان داد كه درخشنده بود، مانند بلّور و از تخت خدا و برّه جاري ميشود.
|
||||
\v 2 و در وسط شارعِ عامِّ آن و بر هر دو كناره نهر، درخت حيات را كه دوازده ميوه ميآوَرَد يعني هر ماه ميوه خود را ميدهد؛ و برگهاي آن درخت براي شفاي امّتها ميباشد.
|
||||
\v 3 و ديگر هيچ لعنت نخواهد بود و تختخدا و برّه در آن خواهد بود و بندگانش او را عبادت خواهند نمود.
|
||||
\v 4 و چهره او را خواهند ديد و اسم وي بر پيشانيِ ايشان خواهد بود.
|
||||
\v 5 و ديگر شب نخواهد بود و احتياج به چراغ و نور آفتاب ندارند، زيرا خداوند خدا بر ايشان روشنايي ميبخشد و تا ابدالا´باد سلطنت خواهند كرد.
|
||||
\v 6 و مرا گفت: «اين كلامْ امين و راست است و خداوند خداي ارواحِ انبيا، فرشته خود را فرستاد تا به بندگان خود آنچه را كه زود ميبايد واقع شود، نشان دهد.»
|
||||
\v 7 « و اينك به زودي ميآيم. خوشابحال كسي كه كلام نبوّت اين كتاب را نگاه دارد.»
|
||||
\v 8 و من، يوحنّا، اين امور را شنيدم و ديدم و چون شنيدم و ديدم، افتادم تا پيش پايهاي آن فرشتهاي كه اين امور را به من نشان داد سجده كنم.
|
||||
\v 9 او مرا گفت: «زنهار نكني، زيرا كه همخدمت با تو هستم و با انبيا يعني برادرانت و با آناني كه كلام اين كتاب را نگاه دارند. خدا را سجده كن.»
|
||||
\v 10 و مرا گفت: «كلام نبوّت اين كتاب را مُهر مكن زيرا كه وقت نزديك است.
|
||||
\v 11 هر كه ظالم است، باز ظلم كند و هر كه خبيث است، باز خبيث بماند و هر كه عادل است، باز عدالت كند و هر كه مقدّس است، باز مقدّس بشود.»
|
||||
\v 12 « و اينك به زودي ميآيم و اجرت من با من است تا هر كسي را بحسب اعمالش جزا دهم.
|
||||
\v 13 من الف و ياء و ابتدا و انتها و اول و آخر هستم.»
|
||||
\v 14 خوشابحال آناني كه رختهاي خود را ميشويند تا بر درخت حيات اقتدار يابند و بهدروازههاي شهر درآيند،
|
||||
\v 15 زيرا كه سگان و جادوگران و زانيان و قاتلان و بتپرستان و هر كه دروغ را دوست دارد و بعمل آورد، بيرون ميباشند.
|
||||
\v 16 « من عيسي فرشته خود را فرستادم تا شما را در كليساها بدين امور شهادت دهم. من ريشه و نسل داود و ستاره درخشنده صبح هستم.»
|
||||
\v 17 و روح و عروس ميگويند: «بيا!» و هر كه ميشنود بگويد: «بيا!» و هر كه تشنه باشد، بيايد و هر كه خواهش دارد، از آب حيات بيقيمت بگيرد.
|
||||
\v 18 زيرا هر كس را كه كلام نبوّت اين كتابرا بشنود، شهادت ميدهم كه اگر كسي بر آنها بيفزايد، خدا بلاياي مكتوب در اين كتاب را بر وي خواهد افزود.
|
||||
\v 19 و هر گاه كسي از كلام اين نبوّت چيزي كم كند، خدا نصيب او را از درخت حيات و از شهر مقدّس و از چيزهايي كه در اين كتاب نوشته است، منقطع خواهد كرد.
|
||||
\v 20 او كه بر اين امور شاهد است، ميگويد: «بلي، به زودي ميآيم!» آمين. بيا، اي خداوند عيسي!
|
||||
\v 21 فيض خداوند ما عيسي مسيح با همه شما باد. آمين.
|
|
@ -0,0 +1,252 @@
|
|||
---
|
||||
|
||||
dublin_core:
|
||||
conformsto: 'rc0.2'
|
||||
contributor:
|
||||
- 'TODO Contributors'
|
||||
creator: 'TODO Creator'
|
||||
description: "TODO Description"
|
||||
comment: 'TODO Comment'
|
||||
format: 'text/usfm'
|
||||
identifier: 'ulb'
|
||||
issued: '2018-06-19'
|
||||
language:
|
||||
direction: 'rtl'
|
||||
identifier: 'fa'
|
||||
title: 'فارسی'
|
||||
modified: '2018-06-19'
|
||||
publisher: 'unfoldingWord'
|
||||
relation: []
|
||||
rights: 'CC BY-SA 4.0'
|
||||
source:
|
||||
-
|
||||
identifier: 'TODO source... asv'
|
||||
language: 'en'
|
||||
version: '1901'
|
||||
subject: 'Bible'
|
||||
title: 'Unlocked Literal Bible'
|
||||
type: 'bundle'
|
||||
version: '1'
|
||||
|
||||
checking:
|
||||
checking_entity:
|
||||
- 'TODO Checking Entity'
|
||||
checking_level: 'TODO Checking Level'
|
||||
|
||||
projects:
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Matthew'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'mat'
|
||||
sort: 40
|
||||
path: './41-MAT.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Mark'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'mrk'
|
||||
sort: 41
|
||||
path: './42-MRK.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Luke'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'luk'
|
||||
sort: 42
|
||||
path: './43-LUK.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'John'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'jhn'
|
||||
sort: 43
|
||||
path: './44-JHN.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Acts'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'act'
|
||||
sort: 44
|
||||
path: './45-ACT.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Romans'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'rom'
|
||||
sort: 45
|
||||
path: './46-ROM.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '1 Corinthians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '1co'
|
||||
sort: 46
|
||||
path: './47-1CO.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '2 Corinthians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '2co'
|
||||
sort: 47
|
||||
path: './48-2CO.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Galatians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'gal'
|
||||
sort: 48
|
||||
path: './49-GAL.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Ephesians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'eph'
|
||||
sort: 49
|
||||
path: './50-EPH.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Philippians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'php'
|
||||
sort: 50
|
||||
path: './51-PHP.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Colossians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'col'
|
||||
sort: 51
|
||||
path: './52-COL.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '1 Thessalonians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '1th'
|
||||
sort: 52
|
||||
path: './53-1TH.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '2 Thessalonians'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '2th'
|
||||
sort: 53
|
||||
path: './54-2TH.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '1 Timothy'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '1ti'
|
||||
sort: 54
|
||||
path: './55-1TI.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '2 Timothy'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '2ti'
|
||||
sort: 55
|
||||
path: './56-2TI.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Titus'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'tit'
|
||||
sort: 56
|
||||
path: './57-TIT.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Philemon'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'phm'
|
||||
sort: 57
|
||||
path: './58-PHM.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Hebrews'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'heb'
|
||||
sort: 58
|
||||
path: './59-HEB.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'James'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'jas'
|
||||
sort: 59
|
||||
path: './60-JAS.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '1 Peter'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '1pe'
|
||||
sort: 60
|
||||
path: './61-1PE.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '2 Peter'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '2pe'
|
||||
sort: 61
|
||||
path: './62-2PE.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '1 John'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '1jn'
|
||||
sort: 62
|
||||
path: './63-1JN.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '2 John'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '2jn'
|
||||
sort: 63
|
||||
path: './64-2JN.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: '3 John'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: '3jn'
|
||||
sort: 64
|
||||
path: './65-3JN.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Jude'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'jud'
|
||||
sort: 65
|
||||
path: './66-JUD.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
||||
|
||||
-
|
||||
title: 'Revelation'
|
||||
versification: 'ufw'
|
||||
identifier: 'rev'
|
||||
sort: 66
|
||||
path: './67-REV.usfm'
|
||||
categories: [ 'bible-nt' ]
|
Loading…
Reference in New Issue